سالروز تولد کارل مارکس!

بهرام رحمانی
bahram.rehmani@gmail.com

«چیزی که وظیفه ماست نقد بی‌پروا از هرآن‌چه موجود است. بی‌پروا به‌این معنی که انتقاد نباید از نتایج عملکرد خود و نه از نبرد با قدرت‌های موجود واهمه داشته باشد.
نیروی مادی را باید با نیروی مادی برانداخت.
سلاح انتقاد نمی‌تواند جایگزین انتقاد از سلاح شود.‌‌(جمله‌های گزیده از نظریات کارل مارکس)

 

زندگی مارکس و خانواده‌اش روایت زندگی یک تبعیدی و یک انقلابی نامی است. کارل مارکس، فیلسوف و اندیشمند برجسته آلمانی است.
کارل مارکس، انقلابی، جامعه شناس، مورخ، و اقتصاددان. او با فردریش انگلس کتابی تاریخی منتشر کرد که به عنوان مانیفست کمونیسم شناخته می‌شود. نوشته‌های مارکس و انگلس اساس بدنه فکری و اعتقادی معروف به مارکسیسم را تشکیل می‌دهند.
میشل فوکو فیسلوف فرانسوی نیمه دوم قرن بیستم گفته است که مارکس اولین متفکری بود که به «قدرت سیاسی» به‌عنوان رابطه قدرت بین طبقات اجتماعی و منافع اقتصادی متضاد اندیشید.
از 1818 تا 2025، دویست و هفت سال از تولد کارل مارکس، متفکر انقلابی قرن نوزدهم می‌گذرد و با این حال تئوری‌ها و ایده‌های او تاکنون الهام‌بخش متفکران و جنبش‌های انقلابی و اعتراضی سراسر جهان بوده است.
مارکس جوان در ۲۳ سالگی دکترایش را در فلسفه از دانشگاه لنا گرفت. او به حلقه هگلیان جوان یا هگلیان چپ رفت‌و‌آمد می‌کرد. بعدها با میراث هگل تسویه حساب کرد، تسویه حسابی که بسیاری با این عبارت مشهور او آن را می‌شناسند:‌ «فیلسوفان تاکنون تنها جهان را به شیوه‌های متفاوتی تفسیر کرده‌اند؛ حال آن‌که مسئله اصلی تغییر آن است.»
خوانش‌های بسیار متفاوتی تاکنون از نوشته‌های مارکس شده است. با این حال، نظریات مارکس به‌عنوان راهنمای اغلب جنبش‌ها و انقلاب‌های قرن بیستم شناخته شده است.
معرفی کوتاه و خلاصه دادن از کار عظیم کار مارکس کاری غیرممکن است. بسیاری از تحلیل‌گران قرن بیستم مهم‌ترین کار مارکس را تحلیل مکانیسم سرمایه‌داری می‌دانند و دیگر آثار او را در جهت بازشناسی مکانیسم سرمایه‌داری تحلیل می‌کنند. حتی مشهورترین اثر او «مانیفست کمونیسم» و شعار جهانی «کارگران جهان متحد شوید» را می‌توان ذیل پروژه تحلیل نظام سرمایه‌داری و چگونگی عبور از آن تحلیل کرد.
کارل هاینریش مارکس در پنجم مه ۱۸۱۸ در شهر، منطقه موسل در راین لند پروس تریر در غرب آلمان به دنیا آمد. ,d دومین فرزند از هشت فرزند هاینریش مارکس و هنریت پرسبورگ بود. مادر و پدر، هر دو یهودی بودند. پدرش حقوق‌دانی بود که به‌خاطر مسائل حرفه‌ای یک سال پیش از تولد او، به آیین پروتستان‌های مسیحی درآمده بود. مارکس در محیط طبقه متوسط و یا شیوه تربیت لیبرالی، رشد یافت. تا سه سال پیش از تولدش، تریر در دست فرانسویان بود‌‌(آنان هنوز هم این شهر را Treves می‌خوانند)، و اندیشه‌های جمهوری‌طلبانه، نوآورانه و متاثر از روشنگری، و حتی باورهای رادیکال سیاسی آن‌جا رواج داشت. پدر کارل مارکس یک وکیل موفق بود.
پدر مارکس نیز با این لیبرالیسم همراه بود، شیفته ولتر بود، هرچند رگه‌هایی از محافظ‌کاری در نامه‌های او به چشم می‌آید. او آرزو داشت پسرش در رشته حقوق تحصیل کند و حرفه او را ادامه دهد، اما کارل جوان شیفته فلسفه بود. مارکس در فضای فرهنگی که آثار کانت، گوته، روسو، و نیز ادبیات رمانتیک در آن رواج داشت، تحصیل کرد. دوست خانوادگی آن‌ها بارون فون وستفالن که هوادار سوسیالیست‌های آرمان شهری بود، تاثیر زیادی بر او گذاشت کارل مارکس پس از گذراندن دوران دبیرستان، نخست در سال ۱۸۳۵ در دانشگاه بن نام‌نویسی کرد، اما سال بعد به برلین رفت تا رشته حقوق را ادامه دهد. او آن‌جا با وجود نارضایتی پدرش، رشته فلسفه را برگزید و تحصیل خود را تا اخذ درجه دکترا در سال ۱۸۴۱ ادامه داد.
موضوع رساله پایان نامه او بحران اندیشه فلسفه پس از ارسطو، و به‌طور خاص تفاوت بینش ماتریالیستی دمکریتوس با بینش ماتریالیستی اپیکور در مورد طبیعت، بود.

ورود به دانشگاه کارل مارکس
در سن ۱۷ سالگی، کارل مارکس در دانشگاه بن در رشته حقوق ثبت نام کرد. او سخت‌کوش‌ترین دانشجو نبود و از گردهم‌آیی‌های دوستانه و نوشیدن مشروبات لذت می‌برد. پدر او در نهایت او را به دانشگاه برلین که شرایطی سخت‌گیرانه‌تر داشت منتقل کرد. در طی مدت حضور وی در دانشگاه، مارکس به‌طور فزاینده‌ای جذب ایده‌ها و فلسفه‌های رادیکال شد. برای مدتی او با گروهی که به‌نام هگل‌های جوان شناخته می‌شدند و مخالف ایده‌های هگل بودند ارتباط برقرار کرد. از این گروه به‌طور خاص با برونو بوئر، مؤسس هس، و آرنولد روگه دوستی نزدیکی ایجاد کرد. هگلی‌های جوان لیبرال‌های نو اندیشی بودند که دیدگاهی نقادانه در مورد مسحیت داشتند و مارکس نیز با آنان همراه بود.

ازدواج کارل مارکس و نقل مکان او به پاریس
کارل مارکس در سال ۱۸۳۵ مارکس مخفیانه با ینی دختر بارون نامزد شد. در ۱۹ ژوئن ۱۸۴۳ با ینی فون وست فالن که دختر تحصیل کرده یک بارون پروسی بود ازدواج کرد. بنا به اسناد فراوانی که در مورد زندگی خانوادگی مارکس به قلم نزدیک‌ترین دوستان و آشنایان او و ینی نوشته شده‌اند، جدا از بیماری عصبی دیرپای ینی، او و شوهرش زندگی عاشقانه‌ای را سپری کرده بودند. آنان دارای شش کودک شدند که از میان فقط سه دختر زنده ماندند. زیرا در طول نیمه نخست دهه ۱۸۵۰ که خانواده مارکس در آپارتمان کوچکی در دین استریت محله سوهو که محله‌ای شلوغ و فقیر بود، زندگی می‌کردند. در این محله بیماری‌های واگیردار هم‌چون وبا در آن بیداد می‌کرد. این آغاز سخت‌ترین سال‌های زندگی مارکس بود. سه فرزند مارکس در این سال‌ها در گذشتند، منابع درآمد او اندکی پول بابت مقاله‌هایش بود و کمک مالی انگلس کفاف مخارج خانواده پر جمعیت او را نمی‌داد و همواره زیر قرض بود.
مدت کوتاهی پس از این، او به پاریس نقل مکان کرد تا از سانسور عقاید دولت پروس، که به‌طور فزآینده‌ای به سرکوب انقلابیون جناح چپ پرداخته بود فرار کند.
در همان نخستین ماه‌های اقامت در فرانسه، مارکس پیش‌گفتاری به «در آمدی به نقد فلسفه حق هگل» را نوشت، و این تنها بخش انتقاد او به هگل است که در همان زمان منتشر شد. این متن که از نظر سبک و روش بیان بسیار زیباست، یکی از مهم‌ترین نوشته‌های سیاسی مارکس است، و در آن برای نخستین بار از پرولتاریا و انقلاب کارگری سخن به میان آمده است.

سال‌های اولیه کارل مارکس در لندن
مارکس که یک بار دیگر از پاریس اخراج شد، در اوت 1849 به لندن رفت. این شهر تا آخر عمر خانه او بود. او که از شکست تاکتیک‌های خود در همکاری با بورژوازی لیبرال ناراحت بود، دوباره به اتحادیه کمونیست لندن پیوست و حدود یک سال از سیاست انقلابی جسورانه‌تری دفاع کرد. در «خطاب کمیته مرکزی به اتحادیه کمونیست»، که با انگلس در مارس 1850 نوشته شد، تاکید شد که در موقعیت‌های انقلابی آینده، با اجتناب از اطاعت از حزب بورژوازی و راه‌اندازی «انقلابی‌های خود»، تلاش کنند تا انقلاب را «دائمی» کنند. «دولت‌های کارگری» در کنار هر دولت جدید بورژوازی. مارکس امیدوار بود که بحران اقتصادی به زودی به احیای جنبش انقلابی منجر شود. هنگامی که این امید محو شد، او بار دیگر با کسانی که آن‌ها را «کیمیاگران انقلاب» نامید، مانند آگوست فون ویلیچ، کمونیستی که پیشنهاد تسریع ظهور انقلاب با انجام اقدامات انقلابی مستقیم را داشت، وارد تضاد شد. مارکس در سپتامبر 1850 نوشت، چنین افرادی «ایده‌الیسم را جایگزین ماتریالیسم» می‌کنند و به آن توجه می‌کنند.
جناح مبارز به نوبه خود مارکس را به دلیل انقلابی بودن که فعالیت خود را به سخنرانی در مورد اقتصاد سیاسی در اتحادیه آموزشی کارگران کمونیست محدود می کرد، مسخره می کرد. نتیجه این بود که مارکس به تدریج شرکت در جلسات کمونیست‌های لندن را متوقف کرد. در سال 1852 او خود را به شدت وقف دفاع از 11 کمونیستی کرد که به اتهام توطئه انقلابی در کلن دستگیر و محاکمه شدند و جزوه ای از طرف آن‌ها نوشت. در همان سال او هم‌چنین مقاله خود را با عنوان «هجدهمین برومر لویی بناپارت» در یک نشریه آلمانی-آمریکایی منتشر کرد که تحلیل دقیق آن از تشکیل یک دولت مطلقه بوروکراتیک با حمایت طبقه دهقان از جنبه‌های دیگر، به قول مارکس، 12 سال آینده، هم برای او و هم برای انگلس در کارخانه‌اش در منچستر، سال‌های «انزوا» بود.
مارکس از 1850 تا 1864 در فلاکت مادی و درد معنوی زندگی می‌کرد. سرمایه‌اش از بین رفته بود، و جز در یک مورد نتوانست هزینه‌های زندگی خویش را تامین کند. در مارس 1850 او به‌همراه همسر و چهار فرزند کوچکش از ملک شخصیش بیرون رانده شدند و دارایی‌هایشان را ضبط کردند. چند تن از فرزندان او مردند. از جمله پسری به نام گیدو، «قربانی بدبختی بورژوازی»، و دختری با دام فرانزیسکا، که همسرش دیوانه‌وار در تلاش بود تا برای تابوت او پول قرض کند. خانواده به مدت شش سال در دو اتاق کوچک در سوهو زندگی کردند که اغلب با نان و سیب زمینی امرار معاش می‌کردند.
در تمام این سال‌ها، انگلس وفادارانه به حمایت مالی مارکسمی پرداخت. مبالغ در ابتدا زیاد نبود، زیرا انگلس فقط یک کارمند در شرکت ارمن و انگلس در منچستر بود. با این حال، بعدها، در سال 1864، زمانی که او شریک شد، کمک‌های مالی او سخاوتمندانه بود. مارکس به دوستی انگلس افتخار می‌کرد و هیچ انتقادی از او را تحمل نمی‌کرد. ارثیه‌های بستگان همسر مارکس و دوست مارکس ویلهلم ولف نیز به کاهش ناراحتی اقتصادی آن‌ها کمک کرد.
مارکس یک منبع درآمد نسبتا ثابت در ایالات متحده داشت. به دعوت چارلز آ. دانا، سردبیر نیویورک تریبون، در سال 1851 خبرنگار اروپایی آن رسانه شد. روزنامه به سردبیری هوراس گریلی، نسبت به فوریه گرایی، یک نظام سوسیالیستی آرمان‌شهری که توسط نظریه‌پرداز فرانسوی شارل فوریه توسعه یافته بود، همدردی داشت. از 1851 تا 1862، مارکس نزدیک به 500 مقاله و سرمقاله ارائه داد.‌‌(انگلس حدود یک چهارم آن‌ها را ارائه کرد) او در سراسر جهان سیاسی فعالیت کرد و جنبش‌ها و تحریکات اجتماعی از هند و چین گرفته تا بریتانیا و اسپانیا را تحلیل کرد.
مارکس در سال 1859 اولین کتاب خود را در زمینه تئوری اقتصادی به نام Zur Kritik der politischen Ökonomie‌(مشارکتی در نقد اقتصاد سیاسی) منتشر کرد. او در مقدمه آن بار دیگر برداشت مادی خود از تاریخ را خلاصه کرد، نظریه خود را مبنی بر این‌که سیر تاریخ به تحولات اقتصادی وابسته است. اما در این زمان مارکس مطالعه در تاریخ اقتصادی و اجتماعی در موزه بریتانیا را وظیفه اصلی خود می‌دانست. او مشغول تولید پیش‌نویس‌های اثر خود بود که قرار بود بعداً با عنوان Das Kapital منتشر شود. برخی از این پیش‌نویس‌ها، از جمله طرح‌ها و نظریه‌های ارزش اضافی، در نوع خود مهم هستند و پس از مرگ مارکس منتشر شدند.
انزوای سیاسی مارکس در سال 1864 با تاسیس انجمن بین المللی کارگران پایان یافت. اگرچه او نه بنیانگذار و نه رئیس آن بود، به زودی به رهبر آن تبدیل شد. اولین نشست عمومی آن، که توسط رهبران اتحادیه های کارگری انگلیسی و نمایندگان کارگران فرانسه فراخوانده شد، در سالن سنت مارتین لندن در 28 سپتامبر 1864 برگزار شد. مارکس که از طریق یک واسطه فرانسوی برای حضور به‌عنوان نماینده آلمان دعوت شده بود. کارگران، بی‌صدا روی سکو نشستند. کمیته‌ای برای تهیه برنامه و اساسنامه سازمان جدید تشکیل شد. پس از ارائه پیش‌نویس‌های مختلفی که احساس می‌شد رضایت‌بخش نبودند، مارکس که در یک کمیته فرعی خدمت می‌کرد، از تجربه روزنامه‌نگاری عظیم خود استفاده کرد. «آدرس و قوانین موقت انجمن بین‌المللی کارگران»، برخلاف دیگر نوشته‌هایش، بر دستاوردهای مثبت جنبش تعاونی و قانون‌گذاری پارلمان تأکید داشت. تسخیر تدریجی قدرت سیاسی، پرولتاریای بریتانیا را قادر می‌سازد تا این دستاوردها را در مقیاس ملی گسترش دهد.
مارکس به‌عنوان عضو شورای عمومی سازمان و دبیر متناظر آلمان، از این پس در جلسات آن که گاهی چندین بار در هفته برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد. او برای چندین سال در ایجاد اختلاف بین احزاب، جناح‌ها و گرایش های مختلف، درایت دیپلماتیک نادری از خود نشان داد. انترناسیونال از نظر اعتبار و عضویت افزایش یافت و تعداد آن در سال 1869 به 800000 نفر رسید. این انترناسیونال در چندین مداخله از طرف اتحادیه های کارگری اروپایی که درگیر مبارزه با کارفرمایان بودند، موفق بود.

اما در سال 1870، مارکس هنوز به‌عنوان یک شخصیت سیاسی اروپایی ناشناخته بود. این کمون پاریس بود که او را به یک چهره بین‌المللی تبدیل کرد، همانطور که او نوشت: «بهترین مرد لندنی که مورد تهمت قرار گرفته است.» هنگامی که جنگ فرانسه و آلمان در سال 1870 آغاز شد، مارکس و انگلس با پیروانی در آلمان که از رای دادن در رایشتاگ به نفع جنگ خودداری کردند، اختلاف نظر داشتند. شورای عمومی اعلام کرد که «از دیدگاه طرف آلمانی، جنگ یک جنگ دفاعی بود.» با این حال، پس از شکست ارتش فرانسه، آن‌ها احساس کردند که اصطلاحات آلمانی به ضرر مردم فرانسه است. هنگامی که قیام در پاریس آغاز شد و کمون پاریس اعلام شد، مارکس از آن حمایت بی‌دریغ کرد. در 30 مه 1871، پس از درهم شکستن کمون، او در سخنرانی معروفی با عنوان جنگ داخلی در فرانسه از آن استقبال کرد:
تاریخ هیچ نمونه قابل مقایسه‌ای از چنین عظمتی ندارد… شهدای آن برای همیشه در قلب بزرگ طبقه کارگر ثبت شده است.
به‌نظر انگلس، کمون پاریس اولین نمونه تاریخ از «دیکتاتوری پرولتاریا» بود. نام مارکس به‌عنوان رهبر انترناسیونال اول و نویسنده جنگ بدنام داخلی، در سراسر اروپا با روح انقلابی نماد کمون پاریس مترادف شد.
با این حال، ظهور کمون، تضادهای درون انجمن بین‌المللی کارگران را تشدید کرد و در نتیجه باعث سقوط آن شد. اتحادیه‌های کارگری انگلیسی مانند جورج اوجر، رییس سابق شورای عمومی، با حمایت مارکس از کمون پاریس مخالفت کردند. لایحه اصلاحات در سال 1867 که طبقه کارگر بریتانیا را از حق حقوقی برخوردار کرده بود، فرصت‌های گسترده‌ای را برای اقدامات سیاسی اتحادیه‌های کارگری باز کرده بود. رهبران کارگری انگلیسی دریافتند که می‌توانند با همکاری با حزب لیبرال به پیشرفت‌های عملی زیادی دست یابند و با در نظر گرفتن لفاظی‌های مارکس به‌عنوان یک تحمیل، از اتهام او که «خود را به لیبرال‌ها فروخته‌اند» ناراحت کردند.
اپوزیسیون چپ نیز تحت رهبری انقلابی مشهور روسی میخائیل الکساندرویچ باکونین شکل گرفت. باکونین، کهنه زندان‌های تزاری و تبعید سیبری، می‌توانست انسان‌ها را با سخنرانی خود به حرکت درآورد، که شنونده آن را با «طوفان خروشان همراه با رعد و برق و غرش شیرها» مقایسه می‌کند. باکونین عقل مارکس را تحسین می‌کرد، اما در عین حال اختلاف سیاسی داشتند. او در ایتالیا، سوئیس و فرانسه پیروانی به دست آورد که اکثرا مردان جوان بودند و یک انجمن مخفی به نام اتحاد بین‌المللی سوسیال دموکراسی سازمان داد که در سال 1869 هژمونی شورای عمومی را در کنگره بازل سوئیس به چالش کشید. اما مارکس قبلا موفق شده بود از پذیرش او به‌عنوان یک عضو بدنه سازمان یافته در ساختار بین‌الملل جلوگیری کند.
مارکس در کنگره انترناسیونال در لاهه در سال 1872، تنها کنگره‌ای که در آن شرکت کرد، توانست باکونونیست‌ها را شکست دهد. انگلس تصمیم گرفت که کرسی شورای عمومی از لندن به شهر نیویورک منتقل شود. سرانجام باکونینیست‌ها اخراج شدند، اما انترناسیونال ضعیف شد و سرانجام در سال 1876 در فیلادلفیا منحل شد.

همکاری مارکس و انگلس
در سپتامبر ۱۸۴۴ در پاریس مارکس با فریدریش انگلس آشنا شد. مرد جوان آلمانی که دو سال از او جوان تر بود. انگلس که در ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ در بارمن پادشاهی پروس به‌دنیا آمده بود، فرزند سرمایه‌داری بود که در منچستر انگلستان کارخانه پارچه بافی داشت. انگلس دوش بدوش مارکس، برای پایه‌گذاری تئوری علمی سوسیالیسم، تدوین برنامه مبارزاتی کارگران اروپایی و ایجاد حزب کارگر، پیگیرانه شرکت کرد.
از آغاز جوانی مشتاقانه می‌خواست در پیکار علیه وضع موجود شرکت فعالانه‌ای داشته باشد. در سال ۱۸۴۱ به هنگام گذراندن سربازی در اوقات فراغت در جلسات سخنرانی دانشگاه‌ها حضور می‌یافت و با افکار نو آشنا می‌شد. در همین سال‌ها همانند مارکس، انگلس نیز به جناح چپ پیروان هگل پیوست و به‌دنبال آن، در سن ۲۲ سالگی اولین اثر انتقادی خود زیر عنوان «شلیک و اشراق» نوشت و طی آن از ننیجه‌گیری‌های محافظه‌کارانه و نیز تناقضات مربوط به دیالیکتیک غیر مادی فریدریش انتقاد کرد. بنا به خواست پدرش، انگلس عازم انگلستان شد، نکته سبب شده بود که او با وضعیت پرولتاریای انگلستان آشنا و نسبت به آن حساس شود.
کتابی که انگلس یک سال بعد منتشر کرد یعنی موقعیت طبقه کارگر انگلستان یکی از مهم‌ترین اسنادی است که در باره پرولتاریا انگلیس بود که مارکس به مطالعه جدی اقتصاد سیاسی پرداخت. دوستی آنان که از ۱۸۴۴ آغاز شد، تا مرگ مارکس به‌مدت ۴۰ سال ادامه یافت. انگلس در سال ۱۸۴۴ کتاب معروف «شرایط طبقه کارگر در انگلستان» را نوشت. این کتاب به مارکس در ایجاد ایده انقلاب کارگری‌(انقلاب پرولتری) خود کمک کرد. این امر باعث ایجاد اولین کار مارکس با نام «کمونیسم اقتصادی و دست نوشته‌های فلسفی» در سال ۱۸۴۴ شد. با نوشتن این کتاب، مارکس امید داشت تا کمونیسم را به عنوان یک نیروی اخلاقی خوب برای غلبه بر از خود بیگانگی نیروی کار در نظام سرمایه داری نشان دهد.

فرار مارکس به لندن
پس از انقلاب‌هایی که در سال ۱۸۴۸ اروپا را فرا گرفت، مارکس به‌طور فزاینده‌ای خود را تحت سوء‌ظن و بررسی از سوی مقامات فرانسوی و بلژیکی می‌دید. او تصمیم گرفت به لندن فرار کرده و کار خود را از آن‌جا ادامه دهد.
در لندن، مارکس بیش‌تر درگیر جنبش کمونیستی رو به رشد بود.

نقش مارکس در قیام کمون
یکی دیگر از رویداد مهم، قیام کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ بود که هر چند پس از دو ماه به شکست انجامید. مارکس با شور و شوق زیادی از این قیام به‌عنوان یک پیشرو برای انقلاب‌های کمونیستی آینده پشتیبانی کرد. البته مارکس انتقاداتی نیز به کمون پاریس داشت.

افکار و ایده‌ها و تکامل تاریخی مارکس
ارزش اضافی را کارفرما یا سرمایه‌دار تصاحب می‌کند. کارفرما هنگام اجیر کردن کارگر معادل بازتولید نیروی کارگر را که شامل حداقل معیشت او خانواده‌اش را به او پرداخت می‌کند و اضافه یا مازاد آن را برای خود برمی دارد.
ایدئالیسم دیالکتیک جوهر فلسفه هگل است. منظور از دیالکتیک تفکری پویا است که بر فرایندها، روابط، کشمکش‌ها و تعارض‌ها تاکید دارد.
مارکس و انگلس نظرات مادی خود را بر اساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک به‌وجود آمد.
ماتریالیسم دیالکتیک ترکیبی از فلسفه مادی قرن ۱۸ و منطق هگل است که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند. واژه ماتریالیسم برای دو واژه ماده باوری و مادی‌گرایی به‌طور مشترک استفاده می‌شود، با این وجود بین دو واژه تفاوت فاحشی وجود دارد:
ماده باوری: یه کسی گفته می‌شود که بر این باور است که هر آن‌چه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است و همه چیزها از ماده تشکیل شده‌اند و همه پدیده‌ها از جمله اگاهی نتیجه بر هم کنش‌های مادی است. به‌عبارت دیگر ماده تنها «چیز» است و «واقعیت» عملا همان کیفیت‌های در حال رخ دادن ماده و انرژی است.
مادی‌گرا: به کسی گفته می‌شود که رسیدن به آسایش جسمانی را بالاترین ارزش می‌داند. چنین افرادی پیوسته به‌دنبال داشتن رفاه بیش‌تر و کالاهای بیش‌تر‌(خانه و ماشین و..) هستند و چیزی بیش‌تر از این‌ها را نمی‌بینند و یا نمی‌خواهند.
غالبا عامدانه یا غیرعامدانه این دو واژه با یکدیگر اشتباه گرفته می‌شوند. مثلاً گفته می‌شود «کسانی که جهان را چیزی جز ماده ماده نمی‌دانند، پیوسته به دنبال مادیات‌اند.»
بر اساس نظریه تاریخی مارکس، باید نیروی اصلی در تحول تاریخی را به تغییرات در نیروهای تولیدی بدهیم. نیروهای تولیدی را به‌شکل ساده می‌توان شامل ابزار تولید و نیروهای انسانی مولد دانست. تحولات این نیروهای تولیدی منجر به دگرگونی در شکل بندی‌های گسترده در قلمرو سیاست، اقتصاد، فرهنگ، دین و به‌طور کلی در شئون گوناگون حیات اجتماعی گفته می‌شود.
با توجه به این تقسیم‌بندی است که نیروهای تولیدی را «زیر بنا یا پایه» و مابقی را «روبنا» می‌نامند. در یک نظریه رابطه زیربنا و روبنا را از نوع موجبیت یا دترمینیستی دانسته و برای روبنا نقش کاملا تبعی قائل می‌شود. نظریه دوم مایل است که در عین حفظ اولولیت و نقش و اهمیت زیربنا، برای روبنا نیز به‌مناسبت استقلال نسبی یا گاه تاثیرگزاری بر زیر بنا اهمیت قائل شود.

مراحل پنجگانه برای رسیدن جامعه کمونیستی
۱-کمون اولیه ۲-برده‌داری ۳- فئودالیته ۴- بورژوازی‌(سرمایه‌داری) ۵- سوسیالیسم منجر به کمونیسم‌(جامعه بدون طبقه و دولت)

مارکس و نظام سرمایه‌داری
مارکس زمان قابل‌توجهی را در کتابخانه بریتانیا صرف تحقیق در اقتصاد سیاسی می‌کرد. این امر به ژرف‌ترین کتاب وی با نام «کاپیتال» که یک بررسی جامع و کامل از جامعه و اقتصاد سرمایه‌داری بود انجامید.
«یک کالا در نگاه اول، چیزی بسیار بی‌اهمیت به‌نظر رسیده و به راحتی درک می‌شود. ولی تجزیه و تحلیل آن نشان می‌دهد که در حقیقت، آن چیزی بسیار عجیب و غریب است که دارای پیچیدگی‌های فراوان متافیزیکی و مطلوبیت‌های بسیار است.»

مارکس و دین
مارکس هم‌چنین به ‌دنبال بررسی تمام جنبه‌های زندگی از نقطه نظر تجزیه و تحلیل مارکسیستی جدید خود بود. به‌عنوان مثال، وی به‌دنبال این بود که نشان دهد که دین صرفا ابزاری در دست جامعه سرمایه برای نگه داشتن کارگران زیر استثمار آن‌ها است.
درد و رنج مذهبی، در یک و همان زمان، بیان رنج واقعی و اعتراض علیه رنج واقعی است. مذهب، آه مخلوق ستم‌دیده، قلب جهان سنگدل، و روح شرایط بی‌روح است. «دین افیون توده‌هاست!»
مارکس این برداشت از دین و مذهب را از فوئرباخ تاثیر گرفته بود. فوئر باخ هگلی جوان که پل هگل و مارکس را تشخیص داد، معتقد بود:
– انسان دین را فرافکنی می‌کند.
– انسان ذات انسانی‌اش را به صورت یک نیروی غیر شخصی فرافکنی می‌کند و نامش را خدا می‌گذارد آن را کامل و خودش را به موجودی ناکامل تقلیل می‌دهد.
– چون انسان خدا را فراتر از خود می‌نهد خدا را از خود بیگانه می‌سازد.
– این دین را باید برانداخت تا بالاترین هدف و موضوع خود انسان باشد.

 

دوره بروکسل کارل مارکس
دو سال بعد در بروکسل شاهد تعمیق همکاری مارکس با انگلس بودیم. انگلس از نزدیک در منچستر، انگلستان، جایی که یک کارخانه شعبه شرکت نساجی پدرش قرار داشت، تمام جنبه‌های افسرده‌کننده انقلاب صنعتی را دیده بود. او هم‌چنین یک جوان هگلی بود که به کمونیسم گرویده بود. در انگلستان با پیروان رابرت اوون ارتباط داشت. اکنون او و مارکس که دریافتند دیدگاه‌های مشابهی دارند، منابع فکری خود را با هم ترکیب کردند و Die heilige Familie‌(1845؛ خانواده مقدس) را منتشر کردند، که انتقادی گسترده از ایدئالیسم هگلی الهی‌دان برونو بائر بود. اثر بعدی آن‌ها، Die deutsche Ideologie‌(نوشته 1845-1846، منتشر شده در 1932؛ ایدئولوژی آلمانی)، حاوی کامل‌ترین توضیح از برداشت مهم ماتریالیستی آن‌ها از تاریخ بود، که نشان می‌داد چگونه، از نظر تاریخی، جوامع برای ارتقاء منافع ساختار یافته‌اند. از طبقه مسلط اقتصادی اما ناشر پیدا نکرد و در طول عمر نویسندگانش ناشناخته ماند.
مارکس در سال‌های زندگی در بروکسل، دیدگاه‌های خود را توسعه داد و از طریق رویارویی با رهبران اصلی جنبش طبقه‌ کارگر، جایگاه فکری خود را تثبیت کرد. در سال 1846 او علنا رهبر آلمان ویلهلم وایتلینگ را به دلیل جذابیت‌های اخلاقی‌اش مورد سرزنش قرار داد. مارکس اصرار داشت که نمی‌توان از مرحله جامعه بورژوایی گذشت. پرولتاریا نمی‌توانست فقط به سمت کمونیسم جهش کند. جنبش کارگری به یک پایه علمی نیاز داشت، نه عبارات اخلاقی. او هم‌چنین در Misère de la philosophie‌(1847؛ فقر فلسفه) علیه متفکر سوسیالیست فرانسوی پیر-ژوزف پرودون، که یک حمله شدید به کتاب پرودون با عنوان فرعی Philosophie de la misère (1846؛ فلسفه فقر) بود، بحث کرد. پرودون می‌خواست بهترین ویژگی‌های تضادهایی مانند رقابت و انحصار را یکی کند. او امیدوار بود ضمن حذف بدی‌ها، ویژگی‌های خوب موجود در نهادهای اقتصادی را نیز حفظ کند. مارکس اما اعلام کرد که هیچ تعادلی بین تضادها در هیچ سیستم اقتصادی معینی امکان‌پذیر نیست. ساختارهای اجتماعی اشکال تاریخی گذرا بودند که توسط نیروهای مولد تعیین می‌شد: «آسیاب دستی جامعه‌ای را با ارباب فئودال به شما می‌دهد. آسیاب بخار، جامعه با سرمایه دار صنعتی.» مارکس نوشت که شیوه استدلال پرودون برای خرده بورژوازی که قوانین زیربنایی تاریخ را نمی‌دیدند، نمونه بود.
توالی غیرمعمول وقایع باعث شد مارکس و انگلس جزوه خود را به نام مانیفست کمونیست بنویسند. در ژوئن 1847 یک انجمن مخفی به نام اتحادیه عدالت‌خواهان که عمدتا از صنعت‌گران آلمانی مهاجر تشکیل شده بود، در لندن گرد هم آمدند و تصمیم گرفتند یک برنامه سیاسی تدوین کنند. آن‌ها نماینده‌ای نزد مارکس فرستادند تا از او بخواهند به لیگ بپیوندد. مارکس بر تردیدهای خود غلبه کرد و به‌همراه انگلس به سازمان پیوست و پس از آن نام خود را به اتحادیه کمونیست تغییر داد و قانون اساسی دموکراتیک را تصویب کرد. مارکس و انگلس که وظیفه تدوین برنامه خود را برعهده داشتند، از اواسط دسامبر 1847 تا پایان ژانویه 1848 کار کردند. کمونیست‌های لندن از قبل بی‌صبرانه مارکس را به اقدامات انضباطی تهدید می‌کردند که او نسخه خطی را برای آن‌ها ارسال کرد. آن‌ها به سرعت آن را به‌عنوان مانیفست خود پذیرفتند. این گزاره را بیان می‌کرد که تا آن زمان تمام تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است، برداشت ماتریالیستی از تاریخ را که در ایدئولوژی آلمانی به کار گرفته شده بود به‌شکلی صریح خلاصه می‌کرد و تاکید م‌کرد که پیروزی آتی پرولتاریا برای همیشه به جامعه طبقاتی پایان خواهد داد. بی‌رحمانه تمام اشکال سوسیالیسم مبتنی بر «تار عنکبوت» فلسفی مانند «بیگانگی» را مورد انتقاد قرار داد. راه «آرمانشهرهای اجتماعی»، آزمایش‌های کوچک در جامعه را رد می‌کرد، زیرا مبارزه طبقاتی را مرده می‌کرد و بنابراین «فرقه‌های ارتجاعی» بودند. این 10 اقدام فوری را به‌عنوان اولین گام به‌سوی کمونیسم، از مالیات بر درآمد تصاعدی و لغو ارث گرفته تا آموزش رایگان برای همه کودکان تعیین کرد. با این جمله بسته شد: «پرولترها چیزی برای از دست دادن ندارند جز زنجیرشان. آن‌ها دنیایی برای برنده شدن دارند. کارگران همه کشورها متحد شوید!»
انقلاب ناگهانی در اروپا در ماه‌های اول سال 1848 در فرانسه، ایتالیا و اتریش فوران کرد. مارکس به موقع توسط یکی از اعضای دولت موقت به پاریس دعوت شده بود تا از اخراجش توسط دولت بلژیک جلوگیری شود. با افزایش انقلاب در اتریش و آلمان، مارکس به راینلند بازگشت. او در کلن از سیاست ائتلاف بین طبقه کارگر و بورژوازی دموکراتیک دفاع کرد و به همین دلیل با نامزدی نامزدهای مستقل کارگران برای مجمع فرانکفورت مخالفت کرد و به‌شدت علیه برنامه انقلاب پرولتاریایی که رهبران اتحادیه کارگران از آن حمایت کردند، بحث کرد. او با قضاوت انگلس موافق بود که مانیفست کمونیست باید کنار گذاشته شود و اتحادیه کمونیست ها منحل شود. مارکس سیاست خود را از طریق صفحات روزنامه Neue Rheinische Zeitung، که به تازگی در ژوئن 1849 تاسیس شده بود، تحت انتشار قرار داد و خواستار دموکراسی قانون اساسی و جنگ با روسیه شد. هنگامی که رهبر انقلابی‌تر اتحادیه کارگران، آندریاس گوتشالک، دستگیر شد، مارکس جانشین او شد و اولین کنگره دمکراتیک راینلند را در اوت 1848 ترتیب داد. هنگامی که پادشاه پروس مجلس پروس را در برلین منحل کرد، مارکس از افراد مسلح و مردان خواست تا به‌خاطر کمک به مقاومت لیبرال‌های بورژوا حمایت خود را از روزنامه مارکس پس بگیرند و خود او نیز به اتهامات متعددی از جمله حمایت از عدم پرداخت مالیات متهم شد. او در محاکمه خود با این استدلال که ولیعهد درگیر انجام یک ضدانقلاب غیرقانونی است از خود دفاع کرد. هیات منصفه به اتفاق آرا و با تشکر او را تبرئه کرد. با این وجود، هم‌زمان با شعله‌ور شدن آخرین جنگ ناامیدکننده در درسدن و بادن، دستور داده شد که مارکس به‌عنوان یک بیگانه در 16 مه 1849 تبعید شود.

شخصیت و اهمیت کارل مارکس
در تشییع جنازه مارکس در قبرستان هایگیت، انگلس اعلام کرد که مارکس دو کشف بزرگ داشته است، قانون توسعه تاریخ بشر و قانون حرکت جامعه بورژوایی. اما «مارکس قبل از هر چیز انقلابی بود.» او «منفورترین مرد زمان خود» بود، اما هم‌چنین «محبوب، مورد احترام و با عزاداری میلیون‌ها همکار انقلابی» درگذشت.
احساسات متناقضی که مارکس ایجاد کرد در جنبه‌های متضاد شخصیت او منعکس می‌شود. مارکس ترکیبی از شورشی پرومته و روشنفکر سخت‌گیر بود. او به اکثر افراد احساس غرور فکری می‌داد. یک نویسنده روسی، پاول آننکوف، که مارکس را در مناظره در سال 1846 مشاهده کرد، به یاد می‌آورد که «او فقط در موقع ضروری صحبت می‌کرد، بدون هیچ تناقضی.»
اما مارکس آشکارا در حضور مخاطبان توده‌ای احساس ناراحتی می‌کرد و از فضای مجادلات جناحی در کنگره‌ها اجتناب می‌کرد. او به هیچ تظاهراتی نمی‌رفت، همسرش تذکر می‌داد و به ندرت در جلسات عمومی صحبت می‌کرد.. او از کنگره‌های انترناسیونال که در آن گروه‌های سوسیالیست رقیب درباره قطع‌نامه‌های مهم بحث می‌کردند دوری می‌کرد. او اکثرا در فضای شورای عمومی یا کارکنان روزنامه حضور پیدا می‌کرد. در عین حال از ملاقات با دانشمندان برجسته ای که ممکن بود با آن‌ها در مورد مسائل اقتصاد و جامعه‌شناسی بر اساس برابری فکری بحث کند، اجتناب کرد. او مصمم بود که اجازه ندهد جامعه بورژوایی از او «ماشین پول‌سازی» بسازد. او رمان‌خوان بزرگی بود، به‌ویژه رمان‌های سر والتر اسکات و بالزاک. او پدری مهربان بود. از هفت فرزند او، سه دختر به بلوغ رسیدند. مهم‌تر از همه، مارکس مبارزی بود که حاضر بود هر چیزی را در نبرد برای تصورش از جامعه‌ای بهتر قربانی کند. او مبارزه فکری و عملی را قانون زندگی و هستی می‌دانست.
تاثیر عقاید مارکس بسیار زیاد بوده است. شاهکار مارکس، Das Kapital است. همان‌طور که رسما در قطع‌نامه انجمن بین‌المللی کارگران توصیف شد، در سال 1867 در برلین منتشر شد و در سال 1873 چاپ دوم را دریافت کرد. تنها جلد اول تکمیل شد. و در زمان حیات مارکس منتشر شد. جلد دوم و سوم، ناتمام مارکس، توسط انگلس ویرایش شد و در سال‌های 1885 و 1894 منتشر شد. مقوله‌های اقتصادی که او به کار گرفت، مقوله‌های اقتصاد کلاسیک بریتانیایی دیوید ریکاردو بود، اما مارکس از آن‌ها مطابق با روش دیالکتیکی خود استفاده کرد تا استدلال کند که جامعه بورژوایی، مانند هر ارگانیسم اجتماعی، باید مسیر توسعه اجتناب‌ناپذیر خود را طی کند. سرمایه‌داری از طریق کارکردن گرایش‌های درونی مانند نرخ نزولی سود، می‌میرد و جامعه‌ای بالاتر جای آن را می‌گیرد.به یاد ماندنی‌ترین صفحات در Das Kapital قسمت‌های توصیفی است که از کتاب‌های آبی پارلمانی در مورد فلاکت طبقه کارگر انگلیسی استخراج شده است. مارکس معتقد بود که این بدبختی افزایش خواهد یافت، در حالی که در عین حال انحصار سرمایه به بند تولید تبدیل خواهد شد تا این‌که سرانجام «ناقوس مالکیت خصوصی سرمایه‌داری به صدا درآمد. مصادره کنندگان مصادره می‌شوند.»
مارکس هرگز ادعا نکرد که وجود طبقات و مبارزات طبقاتی را در جامعه مدرن کشف کرده است. او تصدیق کرد که مورخان «بورژوا» مدت‌ها قبل از او توصیف کرده بودند. با این حال، او ثابت کرده است که هر مرحله از توسعه تولید با ساختار طبقاتی متناظر همراه است و مبارزه طبقات لزوما به دیکتاتوری پرولتاریا منتهی شد و ظهور جامعه بی‌طبقه را آغاز کرد. تاکید او بر تاثیر ساختار اقتصادی بر توسعه تاریخی اهمیت ماندگاری داشته است.
اگرچه مارکس در نوشته‌های خود بر مسائل اقتصادی تاکید می‌کرد، تاثیر عمده او در زمینه‌های جامعه‌شناسی و تاریخ بوده است. مهم‌ترین سهم مارکس در نظریه جامعه‌شناختی، شیوه کلی تحلیل او، یعنی مدل «دیالکتیکی» بود، که هر نظام اجتماعی را دارای نیروهای درونی می‌داند که منجر به «تضادها»‌(عدم تعادل) می‌شوند که تنها توسط یک اجتماعی جدید قابل حل است. شیوه تحلیل مارکس، به یکی از ساختارهای نظری تبدیل شده است که میراث دانشمند علوم اجتماعی است.
در کنارفعالیت‌های سیاسی‌(انترناسیونال اول) و انتشار آثار علمی، سیاسی، و فلسفی، مارکس هم‌چنین برای امرار معاش مدت زمانی برای نشریه نیویورک دیلی‌تریبون روزنامه‌نگاری می‌کرد. در این نشریه حدود پانصد مطلب و تحلیل در مورد مسائل و وقایع آن دوران با نام او به‌چاپ رسید. تحولات روز و آینده روسیه نیز مورد توجه مارکس بودند چندان که او و انگلس به‌خصوص با انقلابیون جوان روسی در ارتباط بودند و به آنان در زمینه احتمال روی دادن تحول اجتماعی بر پایه برقراری شوراهای دهقانی در کشورشان توجه می‌دادند.

آزادی جوهر انسان
کارل مارکس آزادی را جوهر انسان می‌شناسد و از آن دفاع می‌کند: «آزادی تا آن اندازه جوهر انسان است که حتی دشمنانش برای مبارزه با موجودیت آن می‌خواهند آزاد باشند. دشمنان آزادی، زیبایی طبیعت انسان را از او می‌گیرند، می‌خواهند خود آن را داشته باشند. پرسش این است که آیا آزادی باید امتیاز افراد ویژه‌ای باشد یا حق شعور انسان؟ پرسش این است که آیا حق یک طرف باید انکار حق طرف دیگر باشد؟ آیا آزادی فکر باید حق بیش‌تری داشته باشد یا آزادی در مقابل فکر؟»
مهم‌ترین اندیشه و تمرکز مارکس از بین بردن نظام طبقاتی و استثمار است. تفکری که باعث شد مکتب سیاسی و اجتماعی مارکسیسم شکل بگیرد. مکتبی که باور دارد تاریخ مملو است از مبارزه طبقاتی، او تاریخ جامعه معاصر را مبارزه طبقاتی میان دو طبقه بورژوازی «کاپیتالیسم» و پرولتاریا «طبقه کارگر» می‌داند.
کارل مارکس در مانیفست نوشته است: «کمونیست‌ها از پنهان کردن نظرات و اهداف خود نفرت دارند. آنان آشکارا اعلام می دارند که اهداف آن‌ها فقط از طریق سرنگونی قهرآمیز کل شرایط اجتماعی موجود، قابل حصول است. بگذار طبقات حاکم از ترس انقلاب برخود بلرزند. کارگران چیزی جز زنجیرهای خود ندارند که از دست بدهند.»
مارکس، ذهنی فعال، واقع‌گرا و غیراحساساتی داشت، بی‌عدالتی را زود تشخیص می‌داد، خیالاتی نبود. از وراجی و هیجان‌های نفسانی روشنفکران همان‌قدر منزجر بود که از بلاهت و تفرعن بورژوازی.

تز جنگ طبقاتی کارل مارکس
پیش از مارکس از جنگ میان طبقات سخن گفته شده بود. اما مارکس برنامه‌ای را برای سازمان‌دهی سیاسی طبقه کارگر طرح و با موفقیت مبارزه طبقاتی را اجرا کرد. با این کار یک‌سره سیمای احزاب سیاسی را متحول کرده است. مارکس چه به‌نظر خودش و چه به‌نظر معاصرانش، در درجه اول تئوری‌پرداز اقتصادی بود. مفروضات کلاسیکی که آموزه‌های او بر آن‌ها استوار است، و بسطی که خود او به آن‌ها داد، به‌صورت نگرشی در میان نگرش‌ها به حوزه بحث‌های بعدی وارد شد.
کارل مارکس معتقد بود باید عمل کرد تا شناخت، باید جامعه را دگرگون کرد تا شناخت و باید در پرتو شناخت دوباره جامعه را ساخت و ساختنش هم دگرگون کردن است.
مارکس با تز خود می‌خواست این حکم را باطل کند که ایده‌ها رقم زننده سیر تاریخ هستند. اما گستره نفوذ ایده‌های خود او در امور بشر از قوت این تز کاسته است. با تغییر دادن دیدگاهی که قبلا درباره رابطه فرد با محیطش و همنوعانش رواج داشت. به وضوح خود این رابطه را تغییر داد. از همین رو در میان نیروهای فکری که امروزه مدام دارند شیوه‌های عمل و تفکر انسان‌ها را دگرگون می‌کنند، این نیروی فکری هم‌چنان قدرتمندتراست.

آخرین سال‌های کارل مارکس
در دهه بعدی و آخرین دهه زندگی مارکس، انرژی‌های خلاقانه مارکس کاهش یافت. وی گرفتار چیزی بود که او آن را «افسردگی روانی مزمن» می‌نامید و زمان زندگی‌اش به سمت خانواده‌اش چرخید. او نتوانست هیچ کار قابل توجهی را تکمیل کند، اگرچه هنوز به‌طور گسترده مطالعه می‌کرد و متعهد به یادگیری زبان روسی بود. او در عقاید سیاسی خود غرق شد. هنگامی که پیروان خودش و پیروان انقلابی آلمانی فردیناند لاسال، رقیبی که معتقد بود اهداف سوسیالیستی باید از طریق همکاری با دولت محقق شود، در سال 1875 برای تاسیس حزب سوسیال دموکرات آلمان متحد شدند، مارکس انتقادی تند از برنامه آن‌ها نوشت. وی در برنامه گوتا، می‌گوید که سازش‌های زیادی با وضعیت موجود انجام داده است. رهبران آلمان مخالفت‌های او را کنار گذاشتند و سعی کردند شخصا او را آرام کنند. او به‌طور فزاینده‌ای به جنگ اروپایی برای سرنگونی تزاریسم روسیه، که ستون اصلی ارتجاع بود، نگاه می‌کرد، به این امید که این امر انرژی‌های سیاسی طبقات کارگر را احیا کند.
با وجود این که مارکس از سیاست فعال کناره‌گیری کرده بود، اما هم‌چنان آن‌چه را که انگلس «تاثیر خاص» خود بر رهبران جنبش‌های طبقه کارگر و سوسیالیستی می‌نامید حفظ کرد. در سال 1879، زمانی که فدراسیون کارگران سوسیالیست فرانسه تاسیس شد، رهبر آن ژول گوسد به لندن رفت تا با مارکس مشورت کند، کسی که مقدمه برنامه آن را دیکته کرد و بسیاری از محتوای آن را شکل داد. در سال 1881، هنری مایرز هایندمن در کتاب انگلستان برای همه به‌شدت از مکالمات خود با مارکس استفاده کرد، اما با ترس از به رسمیت شناختن نام او، او را عصبانی کرد.
مارکس در سال‌های آخر عمر خود زمان زیادی را در استراحتگاه‌های درمانی گذراند و حتی به الجزیره سفر کرد. او با مرگ همسرش در 2 دسامبر 1881 و مرگ دختر بزرگش جنی لونگت در 11 ژانویه 1883 شکسته شد. سرانجام، وی در لندن ظاهرا به دلیل آبسه ریه در سال بعد درگذشت.

برخی آثار مارکس که به فارسی هم برگردانده شده‌اند.
– مانیفست کمونیست‌(۱۸۴۸)
در اولین خط مانیفست کمونیست: «تاریخ تمام جوامع بشری تاکنون، تاریخ مبارزات طبقاتی است»
– سرمایه‌(کاپیتال)، ترجمه ایرج اسکندری
– گروندیسه، مبانی نقد اقتصاد، ترجمه باقر پرهام، احمد تدین
– درباره مسئله یهود، گامی در نقد فلسفه حق هگل، ترجمه مرتضی محیوا
– دست نوشته‌های فلسفه ۱۸۴۴. ترجمه: حسن مرتضوی.
– در باره تکامل مادری تاریخ‌(دو رساله، ۲۸ نامه)، ترجمه خسرو پارسا.
– صورت‌بندی‌های اقتصادی پیش از سرمایه‌داری، ترجمه خسرو پارسا.
– لودویک فائرباخ و ایدئولوژی آلمانی، ترجمه پرویز بابائی.
– رساله دکتری فلسفه (اختلاف بین فلسفه طبیعت دموکریتی و اپیکوری). ترجمه: محمود عبادیانی، حسن قاضی مرادی.
– هجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام.
– نبردهای طبقاتی در فرانسه، ترجمه باقر پرهام.
– جنگ‌های داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، ترجمه باقر پرهام.
– ۵ مقاله مارکس و انگلس در باره ایران، ترجمه دکتر داور شیخاوندی.
– سانسور و آزادی مطبوعات، ترجمه حسن مرتضوی.
– فقر فلسفه، ترجمه آرتین آکل.
– …

وفات
در ۱۴ ماه مارس ۱۸۸۳/ ۲۳ اسفندماه ۱۲۶۱، قلب کارل مارکس از حرکت و مغز او از اندیشیدن ایستاد. روز شنبه ۱۷ ماه مارس انگلس در نطق خود بر سر مزار مارکس از جمله چنین گفت:
«همان‌طور که داروین قانون تکامل حیات طبیعت آلی را کشف کرد، مارکس هم کاشف قانون تکامل تاریخ بشر است، قانونی بیانگر این واقعییت ساده که انسان‌ها بایستی اول بخورند، بنوشند، سکونت کنند، و خود را بپوشانند، پیش از این‌که خویش را با سیاست، علم، فرهنگ، و مذهب مشغول کنند. به‌بیانی دیگر، تولید مادی در ارتباط با سطح توسعه اقتصادی هرجامعه‌ای تعیین کننده پایه و اساس ساختار دولتی، موازین حقوقی، فرهنگی، و هم‌چنین مذهبی آن جامعه است.»
بعد از درگذشت مارکس، به‌چالش طلبیدن اندیشه‌های او نه‌تنها از راست، بلکه از درون جنبش کارگری و از طرف تجدیدنظرطلبان رنگارنگ جان گرفت. فاز زمانی پایان قرن نوزدهم و تثبیت نسبی سیستم سرمایه‌داری در شروع فاز امپریالیستی‌اش به آنان کمک می‌کرد.
اقتصاددانان سرمایه‌داری بر این فکر بودند که سرمایه و کارگر‌(نیروی کار) دو عامل اصلی عملکرد در بازار هستند. اما مارکس کار کارگر‌(کار او) را منبع تولید ارزش می‌دانست. عملکرد قوانین اقتصاد سیاسیِ سرمایه‌داری به‌طور کلی عملکردی نامعقول و به‌دور از شناخت علمی است. این عملکرد مقوله‌های عرضه و تقاضا و سود و زیان را محرکه‌های بازار سرمایه‌داری می‌دانند.
سرمایه اولیه‌ای که در نتیجه سده‌ها استعمار، چپاول، و خون‌ریزی در جامعه‌های بشری به‌کار گرفته شد و با استثمار کارگران و زحمت‌کشان انباشته گردید و در بازار به‌گردش درآمد تا به‌قول مارکس بچه‌(سود حداکثر) بزاید، استثمار خشن کارگران و زحمت‌کشان و فقر آنان در سطح جهانی، روی آوردن به سرمایه مالی در کنار سرمایه تولیدی در جهان از جمله به‌دلیل نزول نرخ سود با نتایج مخرب آن، بیگانگی از خویشتن‌(اِلیناسیون) انسان‌ها در پروسه تولید سرمایه‌داری، بحران‌های دوره‌ای اقتصاد سرمایه‌داری همراه با نابودی ثروت اجتماعی و نیروی کار، کالایی و نابود کردن محیط زیست جهت دست‌یابی به سود هرچه بیشتر، و جز این‌ها، از جمله معضل‌های این سیستم هستند.
مارکس در کتاب «سرمایه» با نقد بنیادی و دیالکتیکیِ این سیستم اقتصادیِ سوداگرانه و این شیوه تولیدی مخرب و توضیح علت‌های بنیادی معضل‌های اشاره شده در بالا، روی دیگر سکه سرمایه‌داری را به ما نشان می‌دهد.
امروزه جامعه بشری در سایه تحمیل سیستم سرمایه‌داری با بحران‌هایی چندجانبه روبه‌روست. این سیستم کهنه با بحران اقتصادی، بحران محیط زیست، بحران رشد نژادپرستی و فاشیسم، بحران جنگ، بحران فقر، گرسنگی، بحران آزادی و جز این‌ها، توان ارائه و انجام راه‌حل‌های استوار و آینده‌نگر را ندارد.
با این وجود، لزوم نوآوری در جامعه بشری در دستور روز عملکرد همه ستم‌دیدگان و استثمارشدگان و بشریت عدالت‌خواه است. مارکس با اندیشه انقلابی و مبارزش و با خصایل انسان‌دوستانه‌اش راه برچیدن بساط ظلم و ستم و استثمار و بنای جامعه‌ای عادلانه با تکیه بر کرامت انسانی را به ما نشان داده است، جامعه‌ای که در آن کارمزدی تعیین‌کننده و تهدیدی برای زندگی انسان‌ها نباشد، بلکه عملکرد خلاق انسان‌ها‌(کار) با رویکرد به طبیعت، بخشی از زندگی رو به‌خوشبختی آنان است. این نبردی‌ست بین کهنه و نو، همان‌طور که مارکس به ما آموخته است. مارکس با افکار و آرایش همیشه در میان ماست و با آیندگان نیز خواهد بود. اکنون این ما هستیم که با دردست داشتن این ابزارها نجات آینده خود را بنا کنیم.
پس از مرگ همسر محبوب خود جنی در سال ۱۸۸۱، سلامت مارکس رو به وخامت گذاشته و وی از برونشیت و ذات‌الریه در سال ۱۸۸۳ درگذشت. او در گورستان‌های گیت لندن به خاک سپرده شد.
دغدغه اصلی مارکس طبقه کارگر بود و سنگ‌نوشته روی قبر کارل مارکس «کارگران تمام سرزمین‌ها متحد شوید» است.

نتیجه‌گیری
رفتار و اعمال حکومت‌هایی چون به رهبری ترامپ، نتان‌یاهو، اردوغان، خامنه‌ای، پوتین، زلنسکی و…، ورشکستگی نئولیبرالیسم را به نمایش گذاشته است. در واقع حوادث سال‌های اخیر از جمله جنگ، گسترش تروریسم و ناامنی، فقر و بیکاری به ویژه در جوامع عقب‌مانده سرمایه‌داری و یا در حال رشد، منجر شده و در تعابیر اقتصادی کاپیتالیسم نیز بحران ایجاد کرده است.
به این ترتیب باید گفت که نه تنها ما شاهد بحران سرمایه‌داری هستیم، بلکه شاهد استیلای نظریه هرج و مرج ترامپیسم و نیز شکست پست‌مدرنیسم هستیم.
مسلما در چنین شرایطی، رجعت به اندیشه‌های انقلابی مارکس و شفاف‌تر کردن مرزهای طبقاتی در تحولات جاری جامعه‌مان، بیش از هر زمانی از تاریخ ضرورت دارد و نیاز واقعی مبارزه طبقاتی به‌ویژه در بحران‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است. چون مارکس، پیش از هر چیز دیگری یک انقلابی بود. رسالت راستین او در زندگی، مشارکت جدی در سرنگونی جامعه سرمایه‌داری و نهادهای حکومتی و مشارکت در رهایی پرولتاریا و کل جامعه است. او، نخستین متفکری در جهان بود که آگاهی از وضعیت و نیازها و آگاهی از شرایط رهایی آن را به‌وجود آورد. نبرد طبقاتی عنصر اساسی او بود و به همین دلیل، چنان با شور و شوق و سرسختی نبرد کرد که در جهان بی‌نظیر بود. از این‌رو، بسیاری از جوانان امروز جامعه ما، به درستی اندیشه‌های انقلابی مارکس را الگوی مبارزات خود در جهت تغییر وضع موجود قرار داده اند.
مارکس تصريح می¬کند که در مراحل نخستين جامعه¬ کمونيستی، يعنی در زمانی که اين جامعه پس از دردهای طولانی زايمان از بطن جامعه¬ سرمايه¬داری بيرون آمده، اين کمبودها اجتناب¬ناپذير خواهند بود. اما در مرحله¬ بالاتر جامعه¬ کمونيستی، يعنی پس از آن‌که تبعيت بنده¬وار فرد از تقسيم¬کار و تضاد ميان کار روحی و بدنی از ميان رفت؛ پس از آن‌که کار از وسيله¬ای برای زندگی، به نياز زندگی تبديل شد؛ و پس از آن‌که با تکامل همه¬جانبه¬ افراد، نيروی مولده¬ آنان نيز رشد کرد و چشمه¬های ثروت تعاونی کاملا جاری گشت، تنها درآن زمان می¬توان از افق حقوقی تنگ بورژوايی فراتر رفت و جامعه خواهد توانست بر درفش خود بنويسد که: «از هر کس مطابق استعدادهايش، به هر کس مطابق نيازهايش!»
سه‌شنبه شانزدهم اردیبهشت 1404-ششم مه 2025