(پویان صادقی)
فهم مارکسیسم از سَر دموکراسیْ درافتادن به وادی چپ سرنگونیطلب را باعث میشود و فهم مارکسیسم از درِ آنتیامپریالیسم درافتادن در چنبرهی چپ محورمقاومتی را. اولی در را به روی پروامپریالیسم باز میکند و دومی در را به روی بورژوازیِ خودی. کمونیسم آن استقرارگاهی است که یگانه معیارش مبارزهی طبقاتی و انکشاف آن است؛ کمونیسم تاریخ را نه تاریخ آزادی، نه تاریخ خرد، نه تاریخ تمدن و … بلکه تاریخ مبارزات طبقاتی میفهمد. درآغوشکشیدنِ هر یک از منشهای فوق رفتهرفته سوژه را به تمامی متعلقات زیستی و عاطفی و بینشیاش منضم میکند و درواقع خلق میکند. پس راهی نیست از آغازیدنِ از اولی تا رسیدن به جنبش “خلاصی فرهنگی” و راهی نیست از دومی تا رسیدن به نگاه “کینتوز”. اولی سوژهاش را در تحقق سوژهی آرمانیِ لذتگرای کاپیتالیستی مییابد و دومی سوژهاش را در برابرنهاد سوژهی اولی و نفی کلبیمسلکانه و سلبِ بیواسطهی سوژهی لذت. لیکن سوژهی کمونیستی از همان ابتدا میداند که لذت اخته است. سوژهی منتج از اولی در نقطهی سرحدیاش دچار هذیان و روانپریشی میشود. در سوژهی منتج از دومی امر سرکوبشده دوباره و دوباره بازمیگردد و از آنجا که لذت به دلیل زبان است که وجود دارد ناچار است جامعه را بهپیش از زبان فرابخواند. لیکن سوژهی منتج از کمونیسم سوژهایست انقلابی که بر فقدان حک شده بر ساختار زبان و اخته بودن لذت آگاه است و همین آگاهی از وی سوژهای برمیسازد مرگ آگاه، سوژهای که زندگی را در وحدت با مرگ بهجا میآرد. اگر اولی به هذیان زبان ختم میشود، اگر دومی منتهی میگردد به الغای زبان و برسازیِ انسان بدون هیچ شکافی؛ لیکن کمونیسم دایر کردن حکومت زبان است. منطق ارزش «در واقع نه به زبان انگلیسی تکلم میکند و نه به هیچ زبان دیگری». منطق ارزش مستعمرهکردنِ زبان است، در سرمایهداری زبانْ زبانِ کالاهاست. کمونیسم با انحلال کاپیتالیسم و جامعهی طبقاتی و الغای منطق ارزش، زبان را نیز رها میکند و سوژه دوباره زبان میگشاید. «کمونیسم غلبهی زبان بر اقتصاد نیز هست.»[1]
چپ دموکراسیخواه در تلألوءِ گویی جاویدانِ جهان آمریکایی در لیبرالیسم حل و جزم شد و بهعنوان جناح چپ آن نمودار؛ و چپ محور مقاومتی با آغاز تبارز بیرونی پروسهی افول هژمونیِ جهان آمریکایی شروع به لِکلِک کرد. در نوشتههای پیشین تقریر شد که با تطور پروسهی افول هژمونی امپریالیسم آمریکایی و با افول جهان معنایی لیبرالی، جهان سوژهها قطبیده میشود و بهلحاظ امکانی که ساختاراً در وضعیت تنیده و تمهید شده است فاشیسم و کمونیسم در پیشخوان زمان قرار میگیرند. دههها جهان در واقعیتـرویای آمریکایی زیست و اکنون با تبارزات و بیرونیشدن افول هژمونیْ جهان دارد به کابوسـامر واقعِ “ازجادررفتهگی” چشم بازمیکند. اکنون در میان دو “دوران”[2] درها به روی اعتلای مبارزهی طبقاتی و کمونیسم بازتر شده است و این وظیفهی بلشویکهاست که این امکان ساختاری را با سازماندهی طبقهی کارگر و نبرد با جمیع جریانهای راست متحقق کنند. هیچ ضرورتِ ازپیشیای وجود ندارد و تبدیل این امکان به ضرورت به وساطت پراتیک بلشویکی وابسته است. تنها پس از تحقق است که ضرورت، ضرورت فهم میشود. «قوانین طبیعی رشد سرمایهداری فقط میتوانند جامعه را به سوی بحران نهایی هدایت کنند[3]» لیکن ارتفاع از بحران و حل و فصل پرولتری آن، تماماً امریست آگاهانه و مبتنی بر مبارزه و خِرَد پرولتری.
درخصوص فاشیسمِ فوقالذکر، رشد گرایشات راست افراطی و فاشیستی در جهان و بر بستر “ازجادررفتهگیِ” حاصل از افول هژمونیْ پُرهویداست و در ایران، و بهویژه پس از جنبشـمعرکهی زن، زندگی، آزادی (ززآ)، رشد این گرایشها بسی شتاب به خود گرفته است. پُرپیداست که در بستر افول هژمونیک و در شرایط پساززآ کل وضعیت چیدمانهای سیاسی و گفتمانهای بورژوایی بازآرایی شده و شاهد نیروها و گفتمانهای نوظهوری هم در طیف سرنگونیطلب و هم در طیف محورمقاومت باشیم. مساحی این جغرافیای سیاسیِ پیچیدهتر، تبیین آن و رسیدن به تکالیفی که وضعیت نوین از ما میطلبد را باید آریگوی بود.
***
مسألهی یهود و پرسش اسرائیل
قالبکردن سیاسی و اخلاقی اسرائیل بهعنوان پدیدهای گریخته از چنگ ستم اروپا و پناهگرفته در آغوش تودههای خاورمیانه و آفریقا و در نتیجه احساس ناآگاهانهی تودهها برای ترحم و همبستگی با اسرائیل در سراسر منطقه با بنبست نطفه بست و در نتیجه اسرائیل هرگز نه میتوانست دندانهای شرنگآگین خود را در پشت لبانش، که بهگونهای مادرزاد لبشکری زاده شده بود، پنهان دارد و نه میتوانست تابش آزمندانهی دیدگانش را در پشت خمارِ چشمانِ مصنوعیْ نهفته دارد، و پس، بهناچار چارهای نبود جز اینکه اسرائیل با دندانهایش سخن بگوید و با چشمان هیزش غیرت خلق را علیه خود برانگیزد.[4]
درچیستیِ مبارزهی هشت دههایِ فلسطینیها علیه اسرائیل و صهیونیزم، نبردی که پایهی آن را باید در نامهی سال 1917 بالفور به «فدراسیون صهیونیسم» جست، دشوارهای وجود ندارد. آحاد سرزمین کهن فلسطین، در برابر با و در واکنش به غصب و اشغال زمینهایشان دست به مبارزهای زدهاند که از فراز و فرود بسیاری برخوردار بوده است و این طبیعیترین کاریست که میبایست انجام میدادهاند. آنچه محل پرسش است و دشوارهای تاریخی و نظری، خودِ تکوین و تکامل موجودیتیست که اکنون نام اسرائیل به خود گرفته. پس پرسش، پرسشِ اسرائیل است. مردمانی از چهارگوشهی جهان که ذیل “قوم یهود” میگنجیدند جمعآوری و کوچ داده شدند به سرزمینی که ساکنین آن سدهها بود که در آن میزیستند. مهاجران رفتهرفته شروع به گسترش اراضی خود کردند و زان پس تحت یک “دولتـملت” به رسمیت شناخته شدند. پس از آن نیز، هم در طی جنگها بهصورت ماکروسکوپیک و هم روزانه و بهصورت میکروسکوپیک قلمروگستری نمودند و اهالی فلسطینیِ باقیمانده در محل را تحت لابیرنتی کافکایی از قوانین به بند کشیدند.[5]
پرسش اسرائیل را باید با مسألهی یهود شروع کرد. صُنع اسرائیل، پاسخ تاریخی کاپیتالیسم گلوبال و زعیم امپریالیستیاش به مسألهایست عجینِ در جامعهی بورژوایی غرب. بدون کاویدن این مسأله، پاسخ پرسش اسرائیل فروکاسته میشود به پراگماتیسمی از این قِسم که «نخبگان یهود در آمریکا یهودکشیِ نازیها را به ابزاری برای دستیافتن به اهداف خود تبدیل کردند.[6]» کسی منکر این ابزارانگاریها و توطئهها نیست، لیکن تقلیل اکونومیستی مسأله به چنین پراگماتیسمی هیچ پاسخی را در برندارد که هیچ، منجر به اعوجاج نیز میشود.
مارکس جوان، در مقالهی «دربارهی مسألهی یهود» چنین میگوید:
یهودیان که اعضای ویژهی جامعهی مدنی هستند، فقط نمودِ ویژهای از یهودیت جامعهی مدنی میباشند … جامعهی مدنی پیوسته یهودیت را از بطن خود میزاید … پولْ خداوند رشکورز اسرائیل است … خداوند یهودیان، دنیوی گشته و به خدای جهانیان تبدیل شده است.[7]
تکوین سرمایهداریْ صیرورت دو شدآیندِ پرولتریزاسیون و تکوین بازار از یکسو و تکامل سوژهی شهروندـجامعهی مدنی و آپاراتوسهای دولت مدرن از سوی دیگر را دربردارد. جامعهی مدنی عرصهایست که سوژههای کاپیتالیستی خود را در آن بهجا میآورند. «در جامعهی مدنی هر فردی هدف غایی خویش است و تمامیِ چیزهای دیگر هیچ معنایی برای او ندارد.[8]» در دولتـملتهای در حال تکوینِ اروپایی، یهود عضوی از جامعهی مدنیای بود که نمونهوار خصلت انسان در جامعهی مدنی بود: «انسان بهعنوان عضو جامعهی مدنی یعنی فرد فرورفته در خود و اسیر منافع و هوسهای شخصی.[9]» دقیقاً همین نمونهوارگیست که بهمحض بحران، او را بدل به عامل پندارینِ بحران میکند و طردش را از هستی نمادین جامعهی مدنیْ بهجا. جنبش فاشیستی الغای جامعهی مدنی را بهنفع دایر کردن جامعهی طبیعی، جامعهی بیشکاف، جامعه پیش از هبوط انسان به ساحت شکاف طبقاتی و زبان، هدف میگیرد و لذا طرد یهود از جامعهی مدنی، بهمحض رشد فاشیسم خود را به شکل حذف فیزیکی یهود، بهمثابه عضو نمونهوار جامعهی مدنی، نشان میدهد. پس طرد و حذف یهود نه بهدلیلِ یهودیتش، بلکه دقیقاً به دلیل یهودیتِ خودِ جامعهی مدنی است که صورت میپذیرد. لیکن با طرد و حذف یهود، این جامعهی سرمایهداری است که اغماض شده و نجات مییابد. فاشیسم مفر جامعهی سرمایهداری از بحرانش است.
با جابهجایی از “امپریالیسم مبتنی بر استعمار نظاممند بریتانیا” به “امپریالیسم مبتنی بر بورژوازیهای ملی آمریکایی” و گذار از عصر افول هژمونی بریتانیا و تثبیت نظم استراتژیکِ نوین جهانی، بستر برای ادای پاسخ به مسألهی یهود آماده شد. تبعات این پروسهی جابهجایی، خود را در عنفوانش و در مفاد بیانیهی چهارده مادهای ویلسون، رئیسجمهور وقت آمریکا، نشان داد که در آن وی از «حق تعیین سرنوشت ملتهای ساکن امپراطوری اتریشـهنگری» و «استقلال داخلی ملل تابع امپراطوری عثمانی» سخن میراند. درست است که در آن مقطع این بیانیه «بیشتر کوششی بود برای مقابله با لنین» و تز حق تعیین سرنوشت مللِ رهبر انقلاب کبیر اکتبر و «محکومیت کلیهی معاهدات و میثاقهای سری و نیز فرمانروایی امپریالیستی[10]» از سوی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، لیکن در بستری فراختر، الگوی نوین امپریالیستی جهان را بازنمایی میکرد. حل مسألهی یهودْ درست در این بافتار جدید زعیم امپریالیستی جهان ممکن شد؛ زعیم و قایدی که دقیقاً با بورژوازیهای ملّی و دولتـملتها است که وساطتمند میشود. از این سر است که با تثبیت امپریالیسم نوینِ آمریکا در فردای جنگ جهانگیر دوم، آن «خانهی ملی برای مردم یهود» که در نامهی بالفور آمده بود، ممکن گشت. لذا اقتران و همزمانی تأسیس موجودیتی به نام “اسرائیل” در سال 1948 با تثبیت امپریالیسم آمریکا از سر تصادف نیست. بلکه از سر امکانات سیاسیای بود که تطور کاپیتالیسم گلوبال، در شکل امپریالیسم نوینش، گشوده بود.
هویداست که تأسیس اینچنینی و اجبارینِ موجودیتی کشورگون در سرزمینی دور و کوچاندن اهالی از اقصا نقاط گیتی بدان، از روند دیرپای صیرورت دو شدآیندِی که بالاتر از آن سخن رفت، برخوردار نباشد و صُنع آنیِ این موجودیت توسط امپریالیسم آن را واجد ویژگیای یکتا میکند: «اسرائیل نام اطلاقی به یک سرزمین نیست، اسرائیل نام یک موجودیت است» و «اسرائیل یک دولتـملت نیست، یک موجودیت وابسته به امپریالیسم آمریکا و طفیلی آن است» که حیات و مماتش در گرو این امپریالیسم است. این ویژگی ما را بدین قاعده راهنمایی میکند: همانطور که حیات این موجودیت با آغاز دوران امپریالیسم آمریکایی شروع شد، ممات آن نیز با دررسیدن افول هژمونی همین امپریالیسم سرمیرسد. اگر که احداث این موجودیت بازنمای توانایی و ظرفیتهای قیادت آمریکایی جهان بود، افول این قیادتْ حامل فروپاشیِ این موجودیت است.[11] رئالپلیتیک پراگماتیستی با ارجاع به گفتههایی چون «اگر اسرائیلی وجود نمیداشت، آمریکا باید اسرائیل دیگری میساخت تا از منافعش در منطقه محافظت کند[12]» نسبت امپریالیسم آمریکا و اسرائیل را از سر منافع دومی برای اولی در سطح خاورمیانه میفهمد. کسی منکر منافع اکتسابی نیست، لیکن تحویل نسبت درونی و همزادی این دو به منفعت، وجهی اساسی و در واقع فحوای اصلی را اغماض میکند: اگر یهود نمودگار جامعهی مدنی بود، اسرائیل نمودگار جامعه و جهان آمریکاییست. زایش اسرائیل پاسخی بورژواـامپریالیستی به مسألهی یهود بود.
مختصات مبارزه علیه اسرائیل
با لحاظداشت تمام آنچه رفت مسألهی اسرائیل و مبارزهی فلسطینیان نه مسألهایست مربوط به اسرائیل و فلسطین، نه مسألهایست مربوط به خاورمیانه، بلکه کاملاً مسألهایست جهانی. اسرائیل نه موجودیتیست استعماری، آنطور که بنیانگذاران “صهیونیزم” همچون هرتسل و ژابوتنسکی میفهمیدند، که باقیماندهای از عصر استعماری گذشته باشد؛ و نه دولتـملتی کاپیتالیستی از نوع باقیِ دولتـملتهای کاپیتالیستیِ موجود در جهان کنونی است، آنطور که فاهمهی لیبرالیِ جهان آمریکایی ادراک میکند؛ و لذا مبارزه با آن نه مبارزهای علیه استعمار و ذیل ناسیونالیسم رهاییبخش ملی است و نه مبارزهای از نوع مبارزهی متعارف با دولتـملتهای کاپیتالیستی. اسرائیل موجودیتیْ طفیلیِ امپریالیسم است و مبارزه با آن مبارزه با یک پادگان بزرگ امپریالیستی. خصلت طفیلیِ امپریالیسم بودنِ اسرائیل، مبارزهی فلسطینیان با آن را ابتدا به ساکن واجد دقیقهای ضدِّامپریالیستی میکند. همین امر ثابت میکند که چرا سازمانها و گروههای فلسطینی تا آنجا که از در آشتی با امپریالیسم درمیآیند به همان اندازه نیز نمایندگی مبارزه با اسرائیل را از کف میدهند و تا آنجا که دست از مبارزه میکشند از درِ آشتی با امپریالیسم درمیآیند. تاریخ سازمان عریض و طویلی چون فتحْ خودْ راوی این موضوع است، تا آنجا که به فرومایههایی چون محمود عباس نهشت مییابد که تبدیل به کارگزار امنیتیِ اسرائیل در جزیرههای فلسطینینشین کرانهی باختری شده است.
همانطور که یهود مخمصهی جامعهی مدنی کاپیتالیستی بود، اسرائیل نیز مخمصهی جهان آمریکاییست. سیاست بورژواییِ متعارف و مألوف جهانِ “امپریالیسم مبتنی بر بورژوازیهای ملی” آمریکایی در مقابل این مخمصه، فانتزی دو دولت بهعنوان راهحلی لیبرالـامپریالیستی است که مورد وثوق قاطبهی دولتـملتهاست؛ یعنی تأسیس دولتـملتی فلسطینی در کنار “دولتـملت” اسرائیل. چپ نیز، از آنجا که جناح چپ لیبرالیسم است، دنبالهرو همین طرح است. لیکن از آنجا که موجودیت اسرائیل موجودیتی پادگانیست، لذا این پاسخ پیشاپیش فانتزیک است. فانتزی هماره در کشاکش مابین امر واقع و امر نمادینـواقعیت، در کنار دومی میایستد و آن را پشتیبانی میکند. فانتزی دو دولت نیز، در برابر امر واقع اسقاط اسرائیل و مبارزهی فلسطینیان، در کنار امر نمادینـواقعیتِ موجودیت اسرائیل میایستد. چنین فانتزیای وجود دارد تا واقعیت اسرائیل مستدام شود. از چشم آحاد اسرائیلْ فلسطینیْ هوموساکر است : «اینطور نبود که در فلسطین مردمی بودند که خودشان را فلسطینی میدانستند و ما آمدیم و آنها را بیرون انداختیم و سرزمینشان را غصب کردیم. آنها وجود نداشتند.[13]» فانتزی دو دولت چنین واقعیتی را پشتیبانی میکند. با کرنش فتح در مقابل امپریالیسم و از تکوتا افتادن ناصریسم و ناسیونالیسم عربی از یکسو و با پیشگذاشتهشدنِ طرحهایی چون اُسلو و مِنا «که رفع موانع پیشِ روی تجارت و جریان سرمایهگذاری را به شرط ادغام اسرائیل در منطقه، زیر نظر آمریکا منوط میکرد[14]» و «اساساً این تفاهمنامههای تجارت آزاد برای تقویت عادیسازی روابط با اسرائیل بهکار میآمدند[15]»، دولت خودمختار فلسطینی بهوجود آمد. لیکن روشن است که این دولت فانتزیک همان کارکرد را دارد: تقابل با مبارزهی راستین فلسطینیان و تداوم اسرائیل؛ و تمامی ماوقع از سال 1993 شاهد این موضوع هستند.
مبارزهی فلسطین متحد راستین خود را در طبقهای جهانی مییابد که بهلحاظ منطقی مبارزهاش با سرمایهداریْ واجد وهلهای ضدِّامپریالیستیست: طبقهی کارگر؛ و بدینلحاظ سیاست و منش طبقهی کارگر الزاماً حامی و دخیل در مبارزهی فلسطین است، درست به دلیل همان دقیقهی ضدِّامپریالیستیِ این مبارزه. اگر مبارزه با امپریالیسم جزئی اساسی از مبارزهی طبقاتی است، لذا این قاعدهی کمونیستی وضع میشود: نابودی موجودیتی به نام اسرائیل بهمنزلهی نمودگار جهان آمریکایی. تنقیح مبارزهی فلسطینیان از دقیقهی ضدِّامپریالیستی و فروکاست دفاع از فلسطین به یک اومانیسمِ پرسوز و گدازْ و تقبیح عملیات طوفانالاقصی بهعنوان “تروریسم” کاریست که از سوی لیبرالیسم و چپهای لیبرال مکرر میشود. بلاهت اخذ موضعی چون “دوقطبی جنگافروز” نیز، با توجه به آنچه تاکنون احتجاج شده، نمایان است. تعکیس غیردیالکتیکی بلاهت حکمتیستیِ “دو قطبی جنگافروز”، رویکرد کارگرگراییست که طبقهی کارگر فلسطینی را به اتحاد با “طبقهی کارگر” اسرائیل فرا میخواند تا علیه «مرتجعین حماس و سرمایهسالاران فلسطینی و سرمایهداران اسرائیلی و حامیان منطقهای و جهانیشان» متحد شوند.[16] پیشفرض بینش جان زیبای سادهدلِ ورکریستی این است که اسرائیل یک دولتـملت است و سوختوساز مألوف جوامع کاپیتالیستی در آن ساری و جاری. اعضای اتحادیهی کارگران اسرائیل (هیستادروت) بخشی از ساکنین اراضی تحت سلطهی موجودیتی به نام اسرائیلاند و دخیلِ متنفّع در کل چیزی که در آنجا و در نسبت با فلسطینیان در حال وقوع است. لذا اتحاد کارگران فلسطینی با کارگران اسرائیلی بههمان اندازه فانتزیک است که طرح دو دولت و دقیقاً همان کارکرد را دارد: خلع ید از مبارزهی فلسطینیان بهنام فانتزیای که هیچگاه تحقق نخواهد پذیرفت و لذا تداوم موجودیت اسرائیل. کارگران غیرفلسطینیای که در سرزمینهای تحت حاکمیت فعلی اسرائیل به زندگی مشغولند، اگر دست به مبارزه برند، پس باید قاعدهی کمونیستی نابودی اسرائیل را پراتیک کنند. بهطریق قیاس، هدف مبارزهی طبقاتی کارگران ایران گذار انقلابی از دولت بورژوایی جمهوری اسلامی ایران (ج.ا.ا) و تأسیس دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا و دولت کمونیستی ایران است. لیکن هدف مبارزهی کارگران اسرائیل میبایست نابودی موجودیتی به نام اسرائیل باشد و این نه یک تضاد، بلکه یک تناقضِ در خود است و لذا ناممکن.
در افقی وسیعتر، همانگونه که جامعه از شر یهودیت جامعهی مدنی با رفع پرولتری آن خواهد آسایید، مسیر راستینِ آسودنِ جهان از شر مخمصهی اسرائیل امحای کمونیستی آن است. همانگونه که الغای فاشیستیـبورژوایی جامعهی مدنی به فراروی از جامعهی سرمایهداری نمیانجامد، الغای بورژایی موجودیتی به نام اسرائیل نیز، جهان پساآمریکایی را از شر یهودیتش نمیرهاند. اگر نیروهای راستْ یهودیت جامعهی مدنی را با طرد و حذف “فتیش” یهود پاسخ میدادند، کمونیستها آن را با رفع انقلابی آن پاسخ داده و یهود را نیز آزاد میکردند. به قرینه، کمونیستها با الغای انقلابی موجودیتی به نام اسرائیل، جهان پساآمریکایی را از شر یهودیتش میرهانند و یهود را از شر اسرائیل.
***
نسبت ج.ا.ا با اسرائیل را نسبتش با امپریالیسم آمریکا تعیین میکند. بهتبعِ نسبت طفیلیبودگیِ اسرائیل با امپریالیسم آمریکا، بهمنزلهی خودویژگی اسرائیل، و به دلیل نسبت مخروجبودگی ج.ا.ا از مدار امپریالیسم آمریکا، بهمنزلهی خودویژگی ج.ا.ا، نسبت ج.ا.ا با اسرائیل یک خصومت محض است. این خودویژگیهای ج.ا.ا و اسرائیلاند که نسبت مابین این دو را متعین میسازند. خصومت ج.ا.ا با اسرائیل نه از سر این است که اسرائیل نمودگار جهان آمریکاییست، هرچند که مصادیق آن را به تکرار برمیشمارد، بلکه از سر نسبتش با امپریالیسم آمریکاست. پس همانطور که در تقابل برآمده از شکاف بین ج.ا.ا و امپریالیسمش، ذرهای وهلهی ضدِّامپریالیستی به دلیل ذات کاپیتالیستی ج.ا.ا و سنخ امپریالیسم آمریکا وجود ندارد، پس در خصومت محضش با اسرائیل نیز ذرهای وهلهی ضدِّامپریالیستی وجود ندارد. لیکن همانطور که کمونیستها با رانه و جنبش سرنگونیطلبیِ برآمده از شکاف بین ج.ا.ا و امپریالیسم آمریکا از در مبارزه برآمده و برمیآیند، همانطور که موافق عملیاتهای ج.ا.ا و روسیه برای ابقای دولت بشار اسد بودند، همانطور هم از در تقابل با اقدامات ج.ا.ا علیه اسرائیل، که برآمده از خصومت محض پیشگفته است، برنمیآیند. اصل پراتیکی کمونیستها در نسبت با ج.ا.ا نفی انقلابی آن است و اصل پراتیکی کمونیستها در نسبت با اسرائیل امحای آن. همسویی ظاهری اصل پراتیکی کمونیستها در خصوص اسرائیل با نسبت خصومت محض ج.ا.ا با اسرائیل، ذرهای اصل پراتیکی کمونیستها در نسبت با ج.ا.ا را خدشه نمیاندازد که هیچ، بهوارون، هرچهقدر کمونیستها نسبت به اصل پراتیکیشان در نسبت با اسرائیل راسختر باشند، مبارزهی انقلابیشان با ج.ا.ا نیز صائبتر خواهد بود. پرچم نابودی اسرائیل و نفی انقلابی ج.ا.ا در کنار هم رژه میروند. دست راستینی که پرچم نابودی اسرائیل را به اهتزاز درمیآورد، دستان پرولتاریای جهانی و صدالبته خاورمیانه است. پرولتاریا هرچهقدر که در مسیر مبارزهی طبقاتیاش علیه کاپیتالیسم و دولتـملت خودی و امپریالیسم گام بردارد، بههمان سیاق، این پرچم را برافراشتهتر میکند. این حُکم و اجبار صحنهی مبارزهی سیاسی طبقاتی است.
و نکتهی واپسین در خصوص عملیات طوفان الاقصی: اگر عملیات دولت سوریه و حامیانش در جنگ سوریه، به شکست «جنگ بازیابی هژمونی» امپریالیسم آمریکا منجر شد، اگر «عملیات ویژهی» دولت روسیه در اکراین و “جنگ ضدِّبازیابی هژمونی” آن علیه ناتو، با تسریع سیاسی و نظامی افول هژمونی امپریالیسم آمریکا به زمینهسازی مادی انکشاف جهانی مبارزهی طبقاتی منجر میشود، به همانگونه هم «عملیات طوفان الاقصی» با ضربهی سهمگین سیاسیای که به طفیلیِ امپریالیسم یعنی اسرائیل وارد آورد، با تسریع سیاسی افول هژمونی امپریالیسم آمریکا به زمینهسازی مادی انکشاف جهانی مبارزهی طبقاتی، علیالخصوص در خاورمیانه، منجر میشود. همانطور که کمونیستها موافق اولی بودند، به دومی خوشآمد گفتند، همانطور هم کمونیستها از سومی استقبال کردند.
[1] در خصوص جملات داخل «» بنگرید به کتاب «بعدالتحریر کمونیسم»، بوریس گرویس، اشکان صالحی، نشر لاهیتا.
[2]در خصوص مفهوم “دوران”، بنگرید به «اُدیسهی امپریالیسم (سنخشناسی، تکرار افول و فعلیت خاص انقلاب)»، به قلم نگارنده.
[3] تزهای بلوم، گئورگ لوکاچ، امید مهرگان، نشر ثالث، چاپ اول، 1390، ص 140.
[4] نقش اسرائیل و رژیم پهلوی در خاورمیانه، مصطفا شعاعیان، انتشارات مزدک، ص 6. مقاله در اسفند 52 نوشته شده است.
[5] بنگرید به فصل 5 از کتاب «تبار خیزش»، آدام هنیه، لادن احمدیان هروی، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات.
[6] سوداگران فاجعه (دربارهی سوءاستفاده از رنجهای یهودیان)، نورمن جی. فینکلشتاین، علاءالدین طباطبایی، نشر هرمس، چاپ اول، 1383، ص 29.
[7] دربارهی مسألهی یهود، ترجمهی مرتضا محیط، نشر اختران، چاپ اول، تابستان 1381، صص 48 و 49.
[8] افزودهی ه. گ، شاگرد هگل بر کتاب «عناصر فلسفهی حق»، گئورگ ویلهلم فردریش هگل، مهبد ایرانیطلب، نشر قطره، چاپ دوم، 1393، ص 235.
[9] دربارهی مسألهی یهود، همان، ص 37.
[10] جملات داخل «» از کتاب «فرمان و دیوان (سیاست خارجی آمریکا و نظریهپردازان آن)»، پری اندرسون، ترجمهی شاپور اعتماد، نشر فرهنگ معاصر، چاپ اول، 1397، ص 12، نقل شدهاند.
[11] در این ساختار و بافتار است که معنای عملیات هفت اکتبر 2023 طوفانالاقصی میشود چنان ضربهی سیاسی سهمگینی به پیکرهی اسرائیل که دیگر توانا به بازیابیِ بازدارندگی گذشته نیست. درزی دهان باز کرده که دیگر قابل رُفتوروب و دوختودوز نیست، حال هر چهقدر «غزه را پودر کنند» و آدمکشی کنند.
[12] نقل به مضمون از جو بایدن، رئیسجمهور فعلی ایالات متحده.
[13] گفتاورد از گلدا مایر، نخستوزیر اسرائیل، از کتاب «لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا»، مجموعهی نویسندگان، مجموعهی مترجمین، نشر بازتابنگار، چاپ اول، 1386، ص 78.
[14] تبار خیزش، همان، ص 73.
[15] همان، ص 14.
[16] چنین نگرشی در میان چپ ایرانی متواتر است. بهطور مثال حرفهای مازیار رازی تحت عنوان «جنگ اسرائیل و حماس: موضع مارکسیستی» در کانال تلگرامی هستهی کارگران پیشتاز سوسیالیست (خوزستان)، مقالهی «جنگ کنونی را باید به جنگ کارگران فلسطینی و اسرائیلی علیه سرمایهداری تبدیل کرد» در کانال تلگرامی منشور آزادی، رفاه، برابری، «فراخوان کمونیست چپ» در کانال تلگرامی مجلهی انترناسیونالیسم و … .