محسن حکیمی-او هنوز جوان بود

او هنوز جوان بود

 (متن بدون سانسور یادداشتی درباره علی اشرف درویشیان که در روزنامه شرق امروز (شنبه 6 آبان 1396) چاپ شده است.)

سخن درباره شخصیت علی اشرف درویشیان و فعالیت ها و آثار او به راستی دریایی است که آن را نتوان کشید. لاجرم خاصه در یادکرد این نویسنده آزادی خواه انسان مجبور است تنها به قدر تشنگی از آب این دریا بچشد. به کلام نغز و پرمغزی از او درباره تأثیر سانسور بر جنبه ادبی و هنری آثار نویسندگان اشاره می کنم که پایین تر خواهم آورد. درویشیان راوی صادق تجربه هایش بود. او در گفت و گویی با خسرو باقرپور، که سال ها پیش در سایت «اخبار روز» منتشر شد و همین دیروز نیز پس از درگذشت اش از آرشیو بیرون آمد، می گوید: «تحت تأثیر وقایع دور و برم می نویسم. به واقعیت های زندگی توجه دارم و سادگی در نوشتن را دوست دارم… هرکسی از تجربه های خودش می نویسد.» حبس و زندان نویسندگان مبارز – که درویشیان در رژیم پیشین به مدت 6 سال   آن را تحمل کرد – حدیث دیگری است از درد و رنج انسان های آزادی خواه در دنیای پلشت و انسان ستیز کنونی که باید در جای دیگری به آن پرداخت. با این همه، اشاره ای به سرنوشت دردآور آنتونیو گرامشی، آزادی خواه و متفکر ایتالیایی، در زندان موسولینی با بحث این یادداشت بی مناسبت نیست.

موسولینی به «دادگاه»ی که گرامشی را محاکمه کرد دستور داده بود که برای او حکمی صادر کند که مغز آن مبارز شریف را از کار بیندازد. قاضی نیز  نه تنها فرمان موسولینی اجابت کرد و گرامشی را به  20 سال و 4 ماه و 5 روز زندان محکوم کرد بلکه به صراحت دلیل این حکم را «جلوگیری از فعالیت این مغز به مدت 20 سال» اعلام کرد. گرامشی پس از تحمل 11 سال حبس از زندان آزاد شد، اما  5 روز پس از آزادی از زندان سکته مغزی کرد و درگذشت. به این ترتیب، هم موسولینی به هدفش رسید و هم رژیم فاشیستیِ او از اتهام کشتن گرامشی تبرئه شد. گرامشی در نامه ای به تاریخ ژانویۀ 1932 که از زندان برای تاتیانا، خواهر همسرش، نوشت موسولینی را با ژوپیتر – خدای خدایان – مقایسه می کند و می گوید تکنیک موسولینی برای سرکوب مخالفان خود پیشرفته تر از تکنیک ژوپیتر است، زیرا می کوشد مخالفان را نه به پرومتۀ تراژیک بلکه به گالیورِ مضحک تبدیل کند. می نویسد : «[اینجا در زندان] وقتی انبوه چیزهای حقیر و پیش پا افتاده ذهن تو را به خود مشغول می کنند و مدام اعصابت را خُرد می کنند، دچار هذیان صغر (میکرومانی) می شوی. از سوی دیگر، می دانی چه چیزی دارد اتفاق می افتد : پرومته ای که با تمام خدایان المپ مبارزه می کرد برای ما یک تیتان تراژیک است؛ اما گالیورِ اسیرِ لی لی پوت ها اسباب خنده ماست. پرومته نیز اسباب خنده ما می شد اگر به جای آن که عقاب جگرش را هر روز لت و پار کند مورچه ها گازش می گرفتند. ژوپیتر در روزگار خویش زیاد باهوش نبود؛ در آن زمان تکنیک خلاصی از دست مخالفان هنوز چندان پیشرفت نکرده بود.» گرامشی حتی پیش از سال 1932 به این شناخت از شیوۀ سرکوب رژیم موسولینی رسیده بود. او در دسامبر 1929 در نامه ای از زندان به کارلو- برادرش – همین مضمون را بیان می کند و می نویسد : «[در اینجا] حتی نمی توانی بین یک روز مثل شیر زندگی کردن و صدسال مثل گوسفند زندگی کردن یکی را انتخاب کنی. حتی یک دقیقه هم نمی توانی مثل شیر زندگی کنی؛ سهل است، سال ها چون چیزی بمراتب پست تر از گوسفند زندگی می کنی و خودت هم می دانی که مجبوری چنین زندگی کنی. پرومته ای را مجسم کن که به جای آن که عقاب به او حمله کند به محاصرۀ انگل های طفیلی  درآمده است.» گرامشی در نامه دیگری به خواهر همسرش به تاریخ 9 نوامبر 1931 می نویسد : «امروز که این نامه را برایت می نویسم دقیقا پنجمین سالروز زندانی شدنم است. پنج سال از عمر یک انسان مدت کمی نیست، به ویژه اگر جزء خلاق ترین و مهم ترین سال های زندگی آن انسان باشد… به نظر می آید آنچه در این مدت از دست داده ام با دورۀ معینی از زندگی جسمانی من یعنی بیماری ام در زندان منطبق باشد. بیماری یی که از سه ماه پیش سراغم آمده آشکارا سرآغاز دوره ای است که در آن زندگی ام در زندان سخت تر خواهد شد، شرایط سختی که  همواره و به تدریج توان جسمی ام را تحلیل خواهد برد.»

اما در اینجا نمی خواهم از حبس کشیدن درویشیان سخن بگویم؛ می خواهم از تجربه او در مورد نوشتن در زیر تیغ سانسور سخن بگویم. او در همان گفت و گو می گوید: «حکومت های دیکتاتوری از کتاب و مطالعه و آگاه شدن مردم می ترسند. به اعمال سانسور می پردازند. و بر سر راه نویسندگان سنگ می اندازند و مانع می تراشند. نویسنده در چنان جوامعی نمی تواند نگاه همه جانبه ای به زندگی داشته باشد. نگاهش یک بعدی است و درضمن گاه امر ادبی را فدای رساندن پیام و دادن آگاهی اجتماعی می کند. در چنین جامعه ای وظیفه مطبوعات که اغلب زیر سانسور هستند نیز به عهده ی نویسنده است. سانسور جلوی خلاقیت او را می گیرد و نگاه انسان را به زندگی محدود می کند.» همین تجربه بود که چهل سال پیش (در رژیم پیشین) باقر مؤمنی در شب های شعری که به همت کانون نویسندگان ایران برگزار شد آن را «جوانمرگی هنر و هنرمند» نامید.

درویشیان بر اساس تجربه اش از نوشتن در زیر حاکمیت سانسور می گوید سانسور نویسنده را وا می دارد که امر ادبی را فدای رساندن پیام و دادن آگاهی اجتماعی کند و نیز با تبدیل نویسنده به گزارشگر جلو خلاقیت او را می گیرد و نگاهش را به زندگی محدود و یک بعدی می کند، تجربه ای که به راستی اصیل و راستین و درس آموز است. اما اکنون 11 سال پس از واقعه سکته مغزی درویشیان و بیماری فرساینده او – بیماری یی که تمام بار سنگین اش در این سال ها بر دوش همسر فداکار و صبور او بود – و در نهایت پس از مرگ دردناک و تأسف انگیز او می توان گفت که بلایی که سانسور بر سر نویسنده می آورد بسی هولناک تر از آن است که درویشیان خود می پنداشت. سانسور به معنای واقعی کلمه مغز نویسنده را از کار می اندازد و سرانجام او را می کُشد. نویسنده حتماً نباید با طناب خفه شود. با سانسور هم می توان او را خفه کرد.

آنتونیو گرامشی می توانست چند سر و گردن بلندتر از آن باشد که بود، چنانچه 11 سال از عمر خود را در زندان موسولینی سپری نمی کرد. علی اشرف درویشیان نیز ممکن بود بسی بیش از آن که قد کشیده بود قد بکشد، اگر سانسور  او را از پا نمی انداخت.

محسن حکیمی

5 آبان 1396