پرویز بابایی به راه پر ستاره کشانده شد- به کهکشان، به بیکران، به جاودان

خبر کوتاه بود ولی داستان طولانی، پرویز بابایی را دو نیروی اجتماعی می خواهد عروج اش را از سر منافع خود نشان دهند، سرمایه با ترجمه هایش، همانگونه که در رسانه های ایران تیتر زده اند که درست نیست و بابایی ترجمه حرفه اش نبود. تا هفتاد سالگی در چاپ خانه کار می کرد.

برعکس زحمتکشان بابایی را با واقعیتی که هر روز در ایران می گذرد می شناسند و کارهایش را با وضعیت باور نکردنی و رنج ای که می کشند پاس می دارند.. 

بابایی تا آخرین لحظه برای ادامه زندگی باید کار می کرد. اما در این دوره با وضعیت بد اقتصادی و وضعیت جسمی اش ، کارش را با اعتقادش گره زده بود و از این زاویه بود که با عشق کار می کرد. کاری طاقت فرسا، آنهم در سنینی که بسیار تمرکز سخت است. بابایی اعتقاداش جسم مشکل داراش را بدوش می کشید. در جمع خصوصی برای پاسداشت نودمین سالگرد زندگی اش می گفت باور کنید هنوز هم روزی هشت ساعت کار می کنم ولی از این کار راضی هستم زیرا به یک درک جدیدی رسیده ام و باید کتاب ام را بخوانید. کسی که فرهنگ اصطلاحات فلسفه را بررشته تحریر در آورده بود و بنیاد فعالیت اش براساس فلسفه بود به جریانی فکری رسیده بود که در ضدیت با فلسفه اروپایی بود شد.

خواندن، نوشتن و دوست داشتن را یاد می داد و اذعان می داشت که برای پیشبرد این فرهنگ باید زحمات زیاد کشید

بابایی همانند پدری بود که هم غمگسار خانواده کوچک اش بود، درد بسیاری داشت اما نمی گذاشت کسی خبر دار شود. ولی در خانواده بزرگ اش، آیینه واقعیت جنبش اجتماعی ای بود که فروتنانه حرکت می کرد، همانگونه که عشق به زحمتکشان داشت ولی  هیچگاه اسیر رمانتیسم اش نشد. هر چه را که اعتقاد داشت و برایش روشن شده بود دنبال می کرد. نه دل در گرو فوئرباخ داشت، نه پلخانف را بزرگ می دانست و نه نواک را فرهیخته عالی فرض می کرد و نه انتظار داشت کسی با خواندن مطالب اش راهی را برود که خودش قبول نداشت. ترجمه ها و نوشته هایش محصول روند تکامل ذهن اش بود و هیچگاه وجدان اش را فدایی اعتقاداش نکرد. حتی مخالف چاپ خاطراتش در دوران معاصر شد. 

محصول و فرزند دوران خودش بود، نه در دهه سی شمسی ماند و نه پنجاه و هفت او را اسیر کرد و شاید دوران اخیر را جوری دیگر می دید که با دوستان تفاوت داشت.

اما یک موضوع را با تمامی مشقات و اذیت ها تکرار کرد و همان موضوع بود که بابایی را بابایی کرد آن هم موضوع ضربه دهه سی تشکل سیاسی به زحمتکشان بود و تفاوت اش با دیگران در این بود که برای ساختن تشکل زحمتکشان گذشته را چراغ راه آینده می دانست و دائم یادآوری می کرد که بپذیریم که تشکل سیاسی نمی تواند جای تشکل کارگران قرار بگیرد و کارگران مجبور هستند این مسیر را طی کنند و این خودشان هستند و می تواند رهایی خود را رقم بزنند.

پرویز بابایی بالطبع نام اش در میان روشنفکران نامداری که با تمامی مشقات آن جامعه را ترک نکردند و ماندند و سختی کشیده اند خواهد ماند و کارهایش توشه ای است برای نسلی که تغییر را قبول دارند و راه درست را پیدا خواهند کرد.

یادش گرامی