پراتیک سوسیالیستی

(۱۰ مارس ۲۰۱۲ /۲۰ اسفند ۱۳۹۰) 

چرا کمونیست‌ها بایستی منافع طبقه کارگر را در هر شرایطی بر منافع فرضی و کلی سوسیالیسم ترجیح دهند و بنابراین چرا پیش روی و رشد سوسیالیسم از دریچه و ضابطه‌ی تامین منافع فوری طبقه اندازه‌گیری می‌شود و چرا به همین معنا اصلاحات جزئی و روزمره در مصاف‌های طبقاتی و در چارچوب نظام موجود از لحاظ هدف سوسیالیستی اهمیت اساسی دارد؟

اینکه سوسیالیسم و تلاش برای تحقق این سیستم اجتماعی را در تقابل با طبقه کارگر و تلاش‌ها و منافع صنفی و سیاسی جاری و زنده کارگران قرار دهیم چه خطری برای به انحراف کشیده شدن کل جنبش تاریخی طبقه و سوسیالیسم را در بر دارد؟

آیا ترجیح دادن سوسیالیسم بر طبقه و لذا ایدئولوژیک کردن مبارزه طبقاتی منشا اصلی انحراف در جنبش کمونیستی از انقلاب اکتبر به این سو در شکل مارکسیسم- لنینیسم، استالینیسم، استبداد سیاسی، دیکتاتوری حزبی، محو آزادی‌های اجتماعی، محو شوراها و دموکراسی کارگری و در نهایت سرکوب این جنبش و نابودی دستاوردهای انقلاب‌ها و جنبش‌های کارگری نبوده است؟

مقدمتاً می‌توان بیان کرد که سوسیالیسم علم رهایی طبقه کارگر و از همین رو دانش رهایی و آزادی کل جامعه بشری است. سوسیالیسم راهنمای تئوریک- سیاسی و جدال طبقاتی کارگران علیه بورژوازی و نظام سرمایه‌داری است.

در عین حال سوسیالیسم یک نظام و شیوه تولیدی ایده‌آلی و ذهنی و تمام و کمال و اتوپی وار در اندیشه پیشروان طبقه و  تشکیلات‌های گوناگون آنان نیست؛ بلکه قبل از هر چیز راهنمای عمل و برنامه سیاسی جدال طبقاتی کارگران در متن جامعه سرمایه‌داری و علیه بورژوازی است. سوسیالیسم دانش و راهنمای عمل و برنامه مبارزات طبقاتی است؛ از همین روی بایستی به عنوان درک ترسیم و استنباط مجموعه‌ای از تاکتیک‌ها و عملیات اصلاحی و انقلابی طبقه در نظر گرفته شود.

مفهوم و جایگاه حزب و یا حزب‌های طبقه کارگر و سایر تشکل‌های طبقه‌ای و سیاسی او و دولت کارگری بهترین شاهد و گواه بر مفهوم و دیدگاه فوق است. یعنی اینکه سازمان نه به عنوان یک هدف در خود و متعالی و آرمانی بلکه صرفاً به عنوان ابزار جایگاه و نقطه کانونی پیکار طبقاتی در نظر گرفته می‌شود و لذا به خودی خود فاقد ارزش و اهمیت سیاسی و اقتصادی است. (محو شدن سازمان کارگری در جامعه کمونیستی)

سوسیالیسم در فرایند استقرار و نظم بخشی به مناسبات تولیدی در پس انقلاب ضد سرمایه داری یک نظام اجتماعی محسوب می‌گردد که از درون تضادهای نظام طبقاتی و برای حل این تضادها برخاسته می‌شود. در عین حال در شرایط پیشا انقلابی سوسیالیسم نوع معینی از آگاهی طبقاتی است که توسط مارکس و انگلس به عنوان حاصل جمع‌بندی از مصاف‌های طبقاتی پرولتاریا علیه بورژوازی جمع‌بندی و ترازبندی گردیده است. بنابراین لازم است بدانیم این آگاهی از کجا می‌آید؟ و چگونه سطح دیگری از آن یعنی آگاهی سوسیالیستی امر ویژه‌ای در تاریخ را به خود اختصاص می‌دهد و در فراروی از جامعه سرمایه‌داری نقش تعیین کننده بر عهده می‌گیرد؟ منشا آگاهی به ویژه آگاهی طبقاتی چیست و کجاست؟

آگاهی جزئی یعنی آن دست از آگاهی‌ها که در کارزار زیست و تولید و زندگی روزمره به کار می‌آید و فراراه فرد قرار می‌گیرد از داخل تجربه زیست و روابط بیرونی و شخصی شده او حاصل می‌گردد. اما همه‌ی این خرده آگاهی‌ها از صافی منافع فوری و شخصی آدمیان گذر می‌کند و ارزشیابی می‌گردد. به یک سخن این آگاهی حاصل تجربه شخصی آنهاست، آگاهی کلی‌تر و عمومی‌تر و آنچه که ما به عنوان سطوح معینی از آگاهی طبقاتی می‌شناسیم آن نیز در تعمیم و کلیت‌یابی و میانگین بی شمار آگاهی فردی است که در تجربه مشترک و جمعی و عمومی گروه و طبقه معین اجتماعی از جمله طبقه کارگر انباشته و اساس و راهنمای عمل جمعی آنان می‌گردد. افزون بر آن همچنان که در تجربه فردی  در روابط بیرونی نیز در معرض اطلاعات و آگاهی‌ها و تجربه‌های بیرون از خود قرار می‌گیرد در مقیاس طبقاتی، نهادهای جمعی همچون انجمن سندیکا حزب و رسانه‌ها بر شکل‌گیری و تحول این آگاهی عمومی تاثیرات معین و بیش و کم می‌گذارد اما در هر حال این فراشد آگاهی نمی‌تواند از مصلحت‌اندیشی طبقاتی و مکانیزمی که در پراگماتیسم و امکان سنجی و وجدان جمعی و طبقاتی استوار است فراتر رود.از درون همین آگاهی جمعی است که عمل جمعی شکل می‌گیرد و به نوبه خود بر انباشت و افزایش آگاهی پیشین اثر می‌گذارد.

اگر بخواهیم در عرصه‌ی عمومی این فرایند را پی بگیریم آنگاه این حکم که مبارزه‌ی طبقاتی چیزی جز جنبش خودجوش توده‌ها که در مقابل شرایط ناساز موجود از خود به نمایش می‌گذارد، نیست و نمی‌تواند باشد. بنابراین تحلیل جامعه شناختی عمل جمعی در اساس مبتنی بر تجزیه و تحلیل مستقیم و دائمی همین امر جمعی و کردار گروهی و طبقاتی است روش مارکس در تحلیل تاریخی مشخصا بر تجزیه و تحلیل مبارزه طبقاتی می‌باشد و تاریخ را در اساس، سیر و تحول همین مبارزه‌ی طبقاتی می‌داند. در چنین بستری فهم سایر مقوله‌های بلاواسطه‌ی سیاسی همچون رهبری، هژمونی، سازمان، انقلاب، اصلاح و مانند آنها کاملاً قابل فهم و منطقی می‌گردد.

این نحوه‌ی نگرش به سازمان سیاسی و دولت کارگری در سایر مقوله‌ها و مجموعه‌های سیاسی-ایدئولوژیک نیز صدق می‌کند؛ به این معنا که هدف و آرمان طبقه‌ی کارگر و همه‌ی زحمتکشان و استثمار شدگان جامعه‌ی طبقاتی رهایی از نظام ستمگرانه، محو نابرابری و تحقق آزادی و برابری و تامین زیست انسانی برای همه‌ی انسان‌هاست. آرمانی که همواره مصلحان اجتماعی و آزادی‌خواهان و انسان دوستان، همراه و همپای همه‌ی استثمار شدگان و ستمدیدگان جامعه در مفهوم کلی عدالت دنبال کرده‌اند.

در مفهوم و رابطه‌ی سازمان و دولت کارگری بایستی این شکل‌های انتقالی و ناپایدار را به طور دیالکتیکی دریابیم و همواره بر این متد تاکید بورزیم، یعنی این شکل‌ها و ابزارهای صرفاً طبقاتی را به صورت یک پروسه حاوی تغییر و بی‌ثباتی متناقض و فرارونده و نه به عنوان مقوله‌های تامه و صلب و جزمی بنگریم و هرگز آنها را آرمانی و در خود و جاودانی منظور نداریم.

در عین حال سوسیالیسم برای ما یک اتوپی دست نیافتنی و غیرقابل تعریف هم نخواهد بود و خطوط و بنیادهای اساسی آن را مشترکا همه درک می‌کنیم: سرنگونی بورژوازی و الغای مناسبات تولیدی سرمایه‌داری، لغو مالکیت خصوصی به عنوان بنیان اصلی استثمار انسان، فروپاشی و محو تدریجی ساختارهای طبقاتی استثمارگرانه از طریق استقرار جمهوری انقلابی کارگران و زحمتکشان در شکل شوراهای خودمختار و خودگردان در همه‌ی سطح و عمق سازواره‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، مالکیت اجتماعی بر کلیه ثروت‌ها و دارایی‌های بنیادی جامعه و به ویژه زمین و ابزارهای تولیدی، لغو کلیه قوانین و مقرراتی که نابرابری را به اشکال گوناگون با اتکا به تمایزات مذهبی، جنسی، نژادی، ملی و قومی و غیره در جامعه دیرپا و استوار کرده‌اند، آزادی در همه عرصه‌های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و به طور کلی رهایی جامعه از ساختار طبقاتی جامعه ماقبل سوسیالیسم و…. از اهم آن‌هاست.

اما سخن اینجاست که هیچ یک از این خواست‌ها و هدف‌ها به نحوی طرح و عمل نمی‌گردند که گویا بر منافع این یا آن بخش طبقه اولویت دارد. در هر مرحله و مقطع از پیشروی انقلابی جامعه و محو ساختارهای طبقاتی، کلیت‌ها و اجزای برنامه‌ی سوسیالیستی در پرتو آزادی و رهایی اقتصادی و اجتماعی اکثریت جامعه یعنی طبقات و اقشار استثمار شده و تحت ستم  ارزیابی می‌گردد و میزان پیشرفت این برنامه صرفاً در همین چهارچوب و با ضابطه‌های عینی و قابل اندازه‌گیری و مشخص و نه بر اساس معیارهای ایدئولوژیک-آرمانی ترازبندی و قضاوت می‌گردند.

این روش و مقیاس در ارزیابی از سازمان و دولت کارگری نیز در روند پیکار طبقاتی و نیز پس از سرنگونی بورژوازی بایستی به کار گرفته شود و به هیچ روی منافع سازمانی و دولتی بهانه و ابزاری برای پایمالی و سرکوب حقوق اجتماعی و اقتصادی و سیاسی مردم و خدشه بر اصل آزادی و برابری نگردد.

به این ترتیب  به یک مفهوم دیگر از مجموعه‌ی تفکرات و رویکردها و نگره‌های سوسیالیستی خود می‌رسیم که جوهره‌ی برنامه و قانون اساسی دولت سوسیالیستی را تشکیل می‌دهد و آن «اخلاق سیاسی» و خود ویژه‌ای است که تشخص و اعتبار سیاسی ما را از هم اکنون در اجزا و در کلیت تشکیلات‌های کارگری و کمونیستی ما بایستی تعیین و آشکار و عیان سازد.این «اخلاق سیاسی» بایستی شخصیت و منش و رفتار سیاسی تک تک کمونیست‌ها را در قبال طبقات کارگری و زحمتکشان و ستم دیده گان و آزرده گان از همه نظام‌های بیدادگرانه پیشین و نیز در برابر دشمنان مردم به آشکارترین شکل خود عیان و آشکار سازد.

کاوه دادگری

kavedadgari@gmail.com