مصدقیسم و “قصه این زخم دیرپای پر از درد”

مصدقیسم و “قصه این زخم دیرپای پر از درد”

(در باره مباحثی حول کودتای 28 مرداد)

عزیزان زندانی ما انیشا اسدالهی، کیوان مهتدی، رضا شهابی و مهران رئوف از زندان مطلبی با عنوان  “قصه این زخم دیرپای پر از درد” در باره کودتای 28 مرداد نوشته اند. در ابتدا به نظر میاید نویسندگان میخواهند به نسل جوان در باره ماهیت دولتهای سرمایه داری غرب هشدار دهند و نشان دهند که این دولتها مدافع واقعی جنبش مردم ایران نیستند. اگر نویسندگان در این محدوده میمانند شاید نوشته آنها اثر مثبتی به جا میگذاشت. اما نویسندگان مقاله از زاویه ملیگرایی و مصدقیسم به سراغ کودتای 28 مرداد رفتند. برای همین باید به آن عمیقتر پرداخته شود.

این نوشته مانند بسیاری از نوشته ها، اعلامیه ها و گفتگوهای مدیای در این روزها در چهارچوب کودتای 28 مرداد و نیروهای دخیل در آن مانده و نتوانسته اند از آن تاریخ و نیروهای دخیل در آن و مباحث و وسوالات مربوط به آن روز فراتر رود. بدتر از آن توهمات دموکراسی طلبانه و استقلال خواهی ملی طلبانه در این نوشته مانند بسیاری از میزگردهای دیگر مشهود و بر آن غالب میباشد. به نظر من تحمیل یک برگشت به عقب در مباحث روز مربوط به کودتای 28 مرداد در همه جا قابل مشاهده میباشد. وقتی نوشته این دوستان با عنوان ” قصه این زخم دیرپای پر از درد” میخوانیم، احساس میشود که نویسندگان این “قصه” گویا عناصر جبهه ملی  هستند که در 70 سال پیش جا مانده اند و وقایع این هفتاد ساله و تجربه عظیم انقلاب 57 و وقایع و نزاعهای طبقاتی و سیاسی پس از آن را ندیده اند و تاثیر نگرفته اند. حتی از دهه 20 و 30 شمسی هم عقب تر رفته اند و در عصر استعمار و جنبش مشروطه خواهی، آنهم نه با نگاه کارگر و زن، بلکه با نگاه یک ملیگرا به سیاست ورزی میپردازند. چون حتی در آن زمان هم الویت کارگر و زن حقوق خود و قدرتمندی خود بود، نه استقلال موهوم. اگر این دوستان ما به بهانه 28 مرداد به افشاگری از چهره سلطنت و آخوند میپرداختند و پیوند عمیق آنها را به مردم نشان میدادند، مسلما کار ارزنده ای میکردند. اما آنها به جای این کار در جلد جبهه ملی و مصدق 70 سال پیش فرو رفته اند و از ” تجربه دموکراسی نیم بند آغاز شده در دهه 20 شمسی شروع کردند و تا مطالبه “جلوی نظامیگری گرفته شود” پیش رفتند. میگویند از وقایع دهه 20 و 30 شمسی و کودتای 28 مرداد آموختیم که اینبار باید یک جبهه ملی منسجم و قوی داشته باشیم که دیگر مردم غافلگیر نشوند!!!

” ..جبهه ملی یک سازمان سیاسی منسجم نبود و با اتکا به چند چهره‌ی قابل وثوق و مطرح کردن مطالبه‌ی عمومی مثل ملی کردن نفت قوام یافت. در چنین شرایطی بدنه‌ی اجتماعی مردم در برابر رویدادها با نوعی غفلت و سرگیجه مواجه شد، و در لحظه‌ی سرنوشت ساز فاقد سرعت عمل و وحدت عملِ لازم بود. امروز نیز که مسئله‌ی جبهه‌ی متحد به یکی از اولویتهای نیروهای سیاسی تبدیل شده، باید نسبت به الزامات، امتیازات و محدودیتهای چنین فرایندی آگاه باشیم.” از متن مقاله قصه این زخم..”

عزیزان ما از زندان مانند یک  مصدقی ملیگرا مینویسند:

“…اما هرگز اولویت استقلال برای جنبش مردمی کاهش نمی‌یابد. وقتی در تاریخ می‌خوانیم که با موافقت یا بدون موافقت شاه کودتا صورت می‌گرفت، و چه مصدق به دنبال ملی کردن نفت می‌رفت و چه به دنبال مذاکره بدون درخواست ملی کردن نفت بود، باز هم کودتا صورت می‌گرفت، دیگر نمی‌توانیم حق تعیین سرنوشت مردم به دست خویش را در اولویت قرار نداده یا خودمان را فریب دهیم که تاریخ به عقب برنمی‌گردد.”

یک دنیا عقبگرد سیاسی در این پاراگراف وجود دارد. مردم ایران در طول این سالها، جنبشهای سیاسی و اجتماعی و باندها و احزاب ارتجاعی  زیادی را در تاریخ خود تجربه کرده اند که اتفاقا بسیار هم مستقل بوده و هستند. بعد از تجربه انقلاب 57 دیگر صحبت کردن از “الویت دادن به استقلال” برای جنبشهای سیاسی و اجتماعی با تجربه انقلاب 57 محک میخورد.  نسل جوان، نسل کارگر جوان، نسل زنان جوانی که با وجودشان، با مقاومتشان چنان کرده اند که به نظر میآید هر روز و هر ساعت دارند سنگرهای حاکمان اسلامی را گلوله باران و موشک باران میکنند، با خود میگویند، چرا این دوستان ما در میان این همه مطالبات و مسئله ها به ” الویت دادن به استقلال” چسبیده اند. چرا نمیگویند الویت لغو اسلام و قوانین اسلامی است، چرا نمیگویند الویت رفاه و حقوق پایه ای کارگران است، چرا نمیگویند الویت ازادیهای سیاسی و اجتماعی است، چرا نمیگویند الویت با لغو سپاه و ارتش و جایگزینی آن با یک نیروی نظامی که بر اساس شورا و زیر نظر شوراهای مردم اداره شود است، چرا الویت به پایان دادن به زندگی جهنمی 2 میلیون افغانستانی در ایران و اعطای حق شهروندی برابر به همه آنها نیست، چرا الویت به حقوق کودک نیست، چرا الویت به قانون کار انقلابی نیست و چرا الویت به…..نیست. چه چیزی در این جادوی “استقلال” است که باید در الویت مطالبات و اهداف ما و جنبش ما قرار گیرد.

نه فقط نسل جوان امروز، بلکه نسل ما، نسل انقلاب 57 هم میپرسد، مگر جنبش اسلامی یک جنبش مستقل نبود. مگر خمینی و بازرگان و حاج سید جوادی و رفسنجانی و…مستقل نبودند. مگر جمهوری اسلامی مستقل نیست. اینکه دولتهای امپریالیستی در موقعیت انقلاب 57 و برای جلوگیری از پیروزی انقلاب و چپگرایی، به سازش و بند و بست دست زدند تا جنبش اسلامی قدرت را قبضه کند، چیزی از استقلال سیاسی جنبش اسلامی و جمهوری اسلامی نمیکاهد. مردمی که این وحوش را تجربه کرده اند، میگویند کاش اینها وابسته به جایی بودند که اگر میشد یکجایی افسارشان را بکشند. همانطور که افسار شاه را کارترکمی کشید.

میگویید چون در سال 32 در هر صورت کودتا کردند، پس الویت امروز جنبش مردم ما استقلال است! چرا نمیگویید اگر یک نیروی سیاسی مبارز و انقلابی، یک جریان کارگری کمونیستی در وقایع سال 30 تا 32 حضور داشت، مسائل طور دیگری رقم میخورد. چرا نمیگویید یک نیروی انقلابی میتوانست مطالبه قیام 30 تیر سال 31 را به جای برگرداندن مصدق به نخست وزیری، به سرنگونی سلطنت و برقراری جمهوری و جمهوری شورایی تبدیل کند. چرا نمیگویید در مقابل کودتا میبایست ضد کودتایی در همان زمان سازمان یابد که بطور انقلابی به بساط سلطنت پایان دهد و ایران به آزادترین و مترقی ترین کشور تبدیل شود. چرا آرزو و اهداف خود را ابتدا تا حد جبهه ملی پایین میبرید، بعد برای نخست وزیری مصدق السلطنه در 70 سال پیش سیاست و تاکتیک پیشنهاد میکنید و میخواهید مردم ما امروز هم آن سیاست و تاکتیک را پیش بگیرند.

فرض میکنیم کودتا نمیشد و مصدق السلطنه شما نخست وزیر میماند. واقعا چه چیز اساسی برای کارگر، مردم، ازادیخواهی و جنبش سوسیالیستی کارگر عوض میشد؟ به کشورهای جهان نگاه کنید و بگویید مثلا ما شبیه کدامیک از آنها میشدیم. ترکیه بودیم و یا مکزیک؟ با سلطنت طلبی مصدق حتی ترکیه هم نمیشدیم، چه برسد به مکزیک. کارگر و مردم ایران با کودتا مخالف بودند، چون کودتا برای سرکوب سریع و جمع کردن بساط پیشرویهای مردم صورت گرفت. وگرنه مصدق السلطنه یا خودش شمشیر را از رو میبست و مردم را سرکوب میکرد و یا مثل بازرگان کنار میرفت تا راه برای سرکوب مهارگسیخته باز شود. اگر هدف انسان آزادی و رهایی و برابری به مفهوم وسیع کلمه باشد به چاله “استقلال” بورژوازی نمیافتد. چون در آن صورت فاصله یک انسان و یا یک ارگانیزاسیون با سوال “استقلال” فاصله سال نوری میباشد و سوالی به این عنوان طرح نمیشود. انسان باید ابتدا مصدق، بازرگان، بنی صدر و…  شود تا سوال استقلال برایش طرح شود و در الویت قرار گیرد. یعنی شمای جامعه آینده اش  و نبردهایی که در تصور اوست آنقدر محدود و کوچک است که مسئله “استقلال” در ذهن او برجسته میشود. به هر حال سوال استقلال شما مربوط به عصر استعماری، مربوط به گذشته میباشد و امروز بورژواها همه “مستقل” و ” ملیند”. به نوعی همه کشورها از نظر سیاسی مستقل هستند. حتی عربستان سعودی و امارات هم حرف کسی را نمیخوانند و سیاست مستقل خود را برای اهداف اقتصادی و سیاسی خود پیش میبرند. اینکه اینها جزء این و یا آن بلوک امپریالیستی میباشند، از استقلال سیاسی آنها چیزی نمیکاهد. برای کارگر و مردم و جنبش سوسیالیستی و کارگری، استقلال و یا وابستگی عربستان و ایران، مصر و ترکیه و یا کویت و اردن به این و یا بلوک سرمایه داری اصلا مهم نیست. ارتجاع ارتجاع است. در باره احزاب و نیروهای سیاسی هم همینطور.

مصدقیسم در چهارچوب نظام سیاسی پوسیده

“پیروزی مردم در نهایت یک پیروزی سیاسی است نه نظامی، اما بدون پاسخی برای نظامیگریِ ریشه‌دار در نهادهای سیاسی و اقتصادی به دشواری می‌توان به دستاوردی پایدار برای مردم نایل شد.” از متن “قصه این زخم دیرپای پر از درد”

اگر کسی و یا کسانی تصوری از تغییر و تحول انقلابی در ذهن خود نداشته و برای آن برنامه و سیاست عملی در پیش رو نداشته باشند به همین نتیجه نیز میرسند که ” پیروزی مردم سیاسی است و باید فکری به حال نظامیگری ریشه دار کنیم.”  در تصور چنین کسانی در تحول سیاسی اینده ماشین نظامی با کمی تغییر و جابجایی به همان شکل سابق میمانند و در نهادهای سیاسی و اقتصادی هم مثل گذشته و امروز دخالتگری میکنند. بعد برنامه ” پیروزمند” چه میشود؟ برنامه پیروزمند این میشود که در دولت آینده، دستگاه دولت گذشته که در طول یک قرن ساخاته شده و با اصلاحاتی به ارث رسیده است، جلوی دخالت نظامیان سد شود و از نظامیگری در سیاست و اقتصاد جلوگیری شود. این رویای دموکراسی لیبرال در خاورمیانه میباشد که تاکنون نتوانسته اند ذره ای از آن را در هیچ کشوری تحقق بخشند و در آینده هم به دلائل کاملا زمینی و عینی، که توضیحش در اینجا به درازا میکشد، نخواهند توانست. حالا به چه شکل و با چه نیرویی میخواهند جلوی نظامیگری در سیاست و اقتصاد را بگیرند هم روشن نیست. احتمالا دوستان ما شیوه مصدق را نمیپسندند که حتی نمیخواست شکل حکومت از سلطنت به جمهوری تبدیل شود تا از ” نظامیگری ریشه دار” موقتا هم شده کاسته شود. اما معلوم نیست خودشان چه دستور کاری برای آن دموکراسی مورد نظر خود دارند.

برعکس نظر نویسندگان مقاله، پیروزی مردم در نهایت معنایی جز در هم شکستن ماشین دولتی و جایگزینی آن با ماشین جدید و نو که از اساس در شکل و محتوی با همه دستگاههای دولتی کهنه دیگر، اعم از سلطنتی و یا جمهوری متفاوت میباشد، ندارد. در هم شکستن ماشین دولتی، در درجه اول به معنی درهم شکستن ماشین نظامی و امنیتی و سرکوبگر آن معنا مییابد. برای همین برخلاف نظر نویسندگان پیروزی مردم در درجه اول و در نهایت یک پیروزی نظامی میباشد. تنها با پیروزی بر ماشین نظامی دولت است که میتوان قدرت را کسب کرد و جامعه را براساس دیگری سازمان داد.

ملیگرایی و مصدقیسم همانطور که استقلال را در الویت جنبش مردم جای میدهد، نظام اقتصادی و سیاسی گذشته را تقریبا دست نخورده به آینده منتقل میکند. برای مصدقیسم ماشین نظامی گذشته و دستگاه دولتی گذشته با اصلاحاتی پا برجا میماند. بعد سوال برای آنها این میشود که چگونه جلوی نظامیگری در سیاست و اقتصاد گرفته شود.

بعد از 70 سال از کودتای 28 مرداد، پس از انقلاب عظیم سال 57، پس از تجربه عظیم جنبش کارگری شورایی در سالهای اواائل پس از انقلاب 57، پس از تجربه مقاومت مسلحانه توده ای در کردستان، بعد از برخاستن مردم برای پایان دادن به حیات اسلام سیاسی در ایران و امارت اسلامی آنها، دوستانی پیدا شده اند که به جای رجوع به همه این تجربیات و تجربیات جهانی جنبشها و انقلابات کارگری، به جای رجوع به مانیفست و مارکس و انقلاب اکتبر و…به جای رجوع به برنامه یک دنیای بهتر، ما را به دایره تنگ نیروهای درگیر 28 مرداد سال 32 میبرند و میخواهند وظائف امروز را از آنجا، آنهم از تجربه جبهه ملی و مصدق السلطنه اخذ کنند. وقتی میبینیم عزیزانی که برای آزادی و برابری میجنگند هنوز تاریخ را اینگونه میبینند که اگر نخست وزیر مصدق السلطنه پیروز میشد، تجربه ” دموکراسی” ادامه پیدا میکرد و ایران جای دیگری میبود، فقط تاسف میخوریم. تاسف میخوریم که وزن مصدقیسم و ملیگرایی هنوز آنقدر هست که میتواند این عزیزان را در خود غرق کند. زخم دیرپای پر از درد، اتفاقا همین قصه ملیگرایی و مصدقیسم میباشد. بنظرم تکلیف حکومت سلطنتی و اسلامی روشن است. همانطور که سلطنت پایان یافت، جمهوری اسلامی هم پایان مییابد. اما زخم ملیگرایی و تاثیرات آن بسیار عمیقتر میباشد.

از مصدق السلطنه تا خاتمی و موسوی

تمام مسئله کودتای 28 مرداد این بود که دستگاه رژیم سلطنتی در اثر اشغال ایران ( شهریور 1320) در جنگ دوم جهانی توسط متفقین بشدت ضربه خورد و ضعیف شد و جنبشهای اجتماعی و سیاسی ایران فرصت یافتند تا نفسی بکشند و در مقابل حکومت قد علم کنند. طنز تاریخ در مقابل “استقلال طلبی” این است که رشد و توسعه جنبشهای سیاسی و اجتماعی، برقراری یک دهه ازادی نسبی در ایران با اشغال ایران، یعنی با نابودی کامل استقلال ایران ممکن گشت. در شرائط جنگی و اشغال ایران، در شرائط وا رفتن نیروهای نظامی و وارفتن ” استقلال” ایران، دیکتاتوری مطلق ترک برداشت و روز به روز این ترک بدست جنبشهای مختلف طبقات مردم، بخصوص طبقه کارگر و مردم زحمتکش عمیق تر و بازتر میشد. رژیم سلطنتی و دولتهای امپریالیستی و کل بورژوازی نمیتوانستند نظاره گر این وضعیت باشند و میبایست به این وضعیت خاتمه دهند. تنها بلایای جنگ و اشغال میبایست نصیب مردم ایران شود، اما مثل اینکه مردم ایران داشتند از موقعیت تضعیف رژیم و تضعیف “استقلال”، تضعیف ارتش و قوای سرکوبگر سوء استفاده میکردند. این دیگر برای سرمایه داخلی و بین المللی قابل تحمل نبود. با پایان جنگ، این “سوء استفاده” میبایست یکجایی پایان گیرد و به آن پایان دادند. یک رژیم ضعیف که در زیر دست و پای مردم و جنبشهای اجتماعی توده ای و احزاب سیاسی خارج از مدار دیکتاتوری مطلق نفس نفس میزد، نمیتوانست دیکتاتوری که لازمه کارگر ارزان و کارگر خاموش برای سرمایه داری میباشد را تامین کند، نمیتوانست جلوی متحد و متشکل شدن کارگران و مردم را بگیرد، نمیتوانست جلوی اتحادیه و احزاب چپ را بگیرد، نمیتوانست جلوی رشد رادیکالیسم و انقلاب را سد کند. همچنین در نزاع شرق و غرب مسئله افتادن ایران به زیر روسیه نیز اذهان دوائر امنیتی و نظامی غرب را به خود مشغول میکرد. اینها علت آن کودتا بودند و سند آن، واقعیت تاریخی میباشد که اتفاق افتاد. اما اسناد تاریخی افشاء شده از سازمانهای جاسوسی و وزارت خارجه آمریکا هم چیزی جز این نمیگوید. تنها با کودتا و سرکوب قهری گسترده، دستگاه دولتی ضربه خورده و وارفته میتوانست ترمیم و بازسازی شود و همان قدرقدرتی قبل از شهریور 20 را بازیابد. علت عدم مقاومت ملیون مشروطه خواه در مقابل کودتا در همین همدلی آنها به ضرورت ترمیم دستگاه ضربه خورده بود. غرو و لند مصدق السلطنه ها و دیگر مشروطه خواهان سلطنت طلب در مقابل کودتای 28 مرداد، بسیار شبیه غر و لند خاتمی و دو خرداد و یا موسوی و کروبی در مقابل ولایت فقیه بوده است.  نه نسل امروز میتواند نماینده و نیرویی ازادیخواهی و برابری طلبی را در روزهای پرطلاتم سالهای 30 تا 32 بیابد و نه کارگران و مردمی که در انقلاب سال 57 فعال بودند. نیروهایی که در سال 30 تا 32 بر سر کرسیهای مجلس و پست نخست وزیری و ” منافع ملی” با یکدیگر “ستیز” داشته اند، در انقلاب 57 جایگاه خود را بدرستی یافته اند. به جای مصدق السطلطنه، بازرگان نشست، و به جای شاه، خمینی. در رژیمهای دیکتاتوریهای خونین و مطلق فردی، هر عنصری در هر پستی از دستگاه نظامی و سیاسی که بر سر اوامر شخص اول رژیم چون و چرا بگذارد، به سرنوشتی نظیر مصدق، خاتمی و میرحسین موسوی و… دچار میشود. به همان اندازه که مصدق هوای سلطنت را داشت، خاتمی و اصلاح طلبان هم هوای اسلام و حکومت اسلامی را دارند. آنجا سلطنت مشروطه میخواستند، اینجا ولایت مشروطه.

مسئله ملی شدن نفت و یا نهضت ملی شدن نفت که گویا سود ملی شدن آن نصیب بورژوا و کارگر و همه مردم میشد، از آن داستانهایی است که فقط ملیون میتوانند به خورد مردم دهند. داستان شبیه سر سفره آوردن پول نفت توسط احمدی نژاد میباشد. آنچنان از نهضت ملی شدن نفت حرف میزنند که گویا مصدق و ایرانیان نوبرشو آوردند. بالاخره در همه دنیا نفت و معادن ملی شد. یعنی دولت حاکم و شرکتهای دولتی و خصوصی هر کشور صاحب نفت کشور و سود آن شده اند. در همه جای دنیا این اتفاق افتاده است. دوران استعمار و کاپیتولاسیون تمام شده است. بدون مصدق و جبهه ملی هم تمام میشد.  کشور مکزیک نزدیک به 40 سال قبل از ایران نفتش را ملی کرد. بعید میدانم در آنجا از نهضت ملی شدن نفت قصه و داستان ساخته باشند. چون جامعه مکزیک جامعه بازتری است و انقلابات آن هم بزرگتر و تمربخشتر، احتیاج به آویزان شدن به نهضت ملی شدن نفت ندارند. بورژوازی آنجا احتیاج به این داستان ندارد، چه برسد به کارگر و مردم.  ملیون ایرانی باید برای دموکراسی مکزیک در اوائل قرن بیستیم آه بکشند. ملیون ایران بقدری عقب مانده، درمانده و در مبارزه سیاسی بی تاریخ هستند که شخصیت مهم و برتر آنها مصدق السلطنه میباشد. یک مستوفی اشرافی سلطنت طلب که دائم پستهای بالای وزارتی از وزارت دارایی تا امورخارجه  و استانداری و نمایندگی مجلس و… را از زمان قاجار تا محمدرضا شاه دارا بود. ملیون تلاش میکنند تا پیشینه مشروطه خواهی در انقلاب مشروطه برایش بتراشند، اما هر چه عرق میریزند، چیزی دستگیرشان نمیشود. او نماینده اعیان و اشراف  در مجلس دست ساز محمد علی شاه بود. وقتی انقلاب مشروطه شغل اشرافی مستوفی گری را انداخت، تازه مصدق از این شغل استعفاء داد. چندین بار در چندین دوره پست نخست وزیری به او پیشنهاد شد تا در یکی از این مجلسهای ارتجاعی به نخست وزیری انتخاب شد. واقعا ملیون ایرانی که همیشه زیر شنل سلطنت و یا عبای آخوند زیسته اند و هیچگاه نیمچه بخار انقلابی از آنها متساعد نشد، شخصیتی بهتر از مصدق نمیتوانند گیر بیاورند. آنها نتوانسته اند یک جواهر لعل نهرو به جامعه عرضه کنند که در اثارش به مذهب حمله میکرد و به مارکس و لنین را ارج میگذارد. عوضش دور عنصری که از گنداب مجلس سلطنتی بیرون زد و نخست وزیر شد حلقه زدند و داستانسرایی میکنند. در تاریخ معاصر ایران مهمترین مسئله، سرکوب کارگران و کمونیستها بوده است. او کجا به این سرکوب اعتراض کرد. کجا به  قانون 1310 در ممنوعیت احزاب سوسیالیستی و کارگری اعتراض کرد؟. کجا حتی در لفظ به سرکوب کارگران اعتصابی نفت جنوب در 1308اعتراض کرد؟ در دهه 20 که مصدق نماینده مجلس بوده بارها و بارها اعتصابات کارگری به خون کشیده شدند، میگویم حمایت از اعتصاب تو سرش بخورد، آیا یکبار شده از دستگیری و زندان و به خون کشیدن کارگران اعتراض کند. کارگران اخراجی و بیکار میرفتند در مقابل مجلس تحصن میکردند، یکبار شده از این کارگران حمایت کند؟  آیا به ممنوعیت اتحادیه ها و حزب توده در سال 27 اعتراضی کرد؟ پاسخ همه منفی است. مصدق السلطنه مسئله آذربایجان و کردستان در سال 1324 را غائله ای میدانست که میبایست سرکوب شوند.  تاسف بار است وقتی میبینیم عزیزانی که میخواهند برای ازادی و برابری بجنگند در دایره مصدقیسم و جبهه ملی قرار میگیرند.

سلطنت طلب، ملیگرا، دیگه تمومه ماجرا!

 باید بر وزن شعار، اصلاح طلب اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا،  گفت سلطنت طلب، ملیگرا، دیگه تمومه ماجرا! در سالگرد هفتاد سالگی کودتای خونین 28 مرداد باید جهت افشای چهره سلطنت طلبان و جریانات راست افراطی در اپوزیسیون ایران به سراغ آن واقعه رفت. بدون اینکه پوئنی به ملیون و مصدقیون داد.

مردم در واقعه کودتای 28 مرداد میتوانند بهبهانی و کاشانی و دستگاه روحانیت را در کنار سلطنت بینند و با اسناد و مدارک غیر قابل انکار مشاهده کنند که چگونه اینها دست به دست هم دیکتاتوری خونین آن دوره را بر علیه مردم و جریانات چپ و مخالف سازمان دادند و پیش بردند. چگونه سازمانهای سیاه و اینتلیجت سرویس با پخش پول میان آخوندها و لمپنهای هیئتهای عزادارای به قدرت گیری ارتش و سلطنت یاری دادند، چگونه خرافات اسلامی توسط آخوندها از بروجردی تا یاران خمینی، توسط مفتح ها و مطهری ها و بهشتی ها و…در مدارس تدریس میشد تا کودکان و جوانان شستشوی مغزی شوند. چگونه سلطنت آخوند پروار میکرد و آخوند سلطنت و شاه را.

“قصه این زخم دیرپای پر از درد” برای ملیون امتداد تاریخی دارد. نفت و مصدق برای آنها برنامه و سیاست روز و همه چیز میباشد.  نسل جوان بر اساس دیگری میرزمد. حتی در بیان ساده و شعاری، الویت آنها زن، زندگی، آزادی میباشد، نه استقلال و ملی شدن شدن نفت و… . برای همین برای این نسل، مصدق و ملی شدن نفت و ساختن ذوب آهن و استخراج گاز و مس و… ارزشی ندارد. محور تلاش آنها، محور رزم انها، انسان و آزادی و رهایی انسان میباشد. امروز در راس این رزم  ازادی زن و پایان دان به عمر حکومت اسلامی قرار دارد. الویت این است.

محمود قزوینی

24 اگوست 2023، دوم شهریور 1402