در آستانه ی روز کارگر محسن محمد پور را بیاد بیاوریم.

پروین کابلی

این سرگذشت یکی از کودکان کار محسن محمد پور است که در آبان خونین ۹۸ بی رحمانه کشته شد.  بازتکثیر این نوشته در آستانه اول ماه مه بدان سبب انجام میگیرد که یکبار دیگر بیادمان بیاوریم که این دنیای وارونه را باید روی قاعده ی آن برگرداند تا کودکان نه درهنگام اعتراض به گرسنگی، نه در زیرآوارهای غزه و نه درکارخانه های توپ سازی برند آدیداس، پوما و نایک پاکستان کشته نشوند. کمتر پدیده ای یا واقعه ای است که به اندازه قتل کودکان مرا تحت تاثیر قرار دهد. هربار با دیدن یک تصویر از آنها مثل اولین بار تکان می خورم. قلبم از جا کنده می شود و از آن خون میچکد. کشتن کودکان نا عادلانه ترین و بیشرمانه ترین جنایت از طرف دولت و حکومتهای سرمایه داران است.

محسن محمد پور کودک ۱۷ ساله در فقر متولد شد و در اعتراضات علیه فقر کشته شد. محسن محمد پوردر یک خانواده کارگری در خرمشهر در سال ۱۳۸۱ بدنیا آمد. به مانند بسیاری از کودکان خانواده های فقیر و زحمتکش وقتی راه رفتن را یاد گرفت شروع به کار کرد تا بتواند کمکی برای والدینش باشد. محسن که در دبیرستان درس میخواند همزمان بعنوان کارگر ساختمانی کار میکرد. محسن زندگی بسیار محدودی داشت. روزها بعد از تمام شدن کلاس های درس به جای رفتن به ورزش و دور همی های همکلاسان، سر کوچه ایستادن، شیطنت های دوران جوانی و از سرو کول هم بالا رفتن، راهی محل کارش می شد. روز آخر زندگیش یعنی ۲۵ آبان محسن هم بعد از پایان یافتن کلاس راهی کار شد. فضای شهر شلوغ و آشفته بود. مردم روزهای پیاپی در خیابانها تجمع کرده بودند و برعلیه حکومت شعار می دادند. آن روز کار زودتر تعطیل شد. همه می خواستند خودشان را برای اعتراض به مرکز شهر برسانند. زحمتکشان در میدان بودند. آزادی و رفاه می خواستند. از گرسنگی و فقر و بیکاری و سفره خالی خسته شده بودند.

هنگامیکه محسن به فلکه دروازه  خرمشهر در خیابان حافظ رسید زد و خورد میان سرکوبگران و معترضان به آنجا کشیده شده بود. محسن ناگهان در میان مردم خشمگین بود. میان معترضین و تظاهر کننده ها درگیری شروع  می شود مامورین نظام با همه امکانات مردم را می زنند. صدای گلوله و فریاد و بوی خون با هم درهم آمیخته می شود.

محمد ضربه اول را که میخورد دیگر چیزی نمی فهمد. از صحنه ای که مامورین به محسن حمله می کنند فیلم هائی در سوسیال میدیا پخش شده است. مخصوصا صحنه ای که  نیروهای سرکوبگر با ضربات باتوم و شوکر به گردن و جمجمه او حمله ور می شوند بسیار واضح دیده میشود. او که غافلگیر شده بود نتوانست هیچگونه عکس العملی از خود نشان دهد. به زمین می افتد و در همانجا به اغما می رود. بدن لت و پار شده محسن توسط مردم  به بیمارستان ولیعصر خرمشهر منتقل میشود اما متاسفانه محسن بعد از چهار روز در حالت کما جان میسپارد. مامورین امنیتی قبل از درگذشت محسن از طرف بیمارستان با خانواده او تماس میگیرند و از آنها می خواهند که بخش هایی از بدن وی را اهدا کنند که با مخالفت والدین محسن روبرو می شوند، چرا که آنها امیدشان را برای زنده ماندن فرزندشان هنوز از دست نداده بودند.

بعد از  مرگ محسن، عوامل رژیم برای تحویل جنازه او به خانواده اش ۳۵ میلیون تومان می گیرند. خانواده و بستگان بعد از تحویل جسد محسن خانواده و بستگان متوجه می شوند که بخشی از ارگانهای او از بدنش خارج شده است. پدر وی خواهان کالبد شکافی می شود که به نظر نمیرسد این امر اجرا شده باشد. با توجه به ناتوانی مالی خانواده محمدی پور امکان هرگونه پیگیری بیشتر را غیر ممکن ساخته. بود. در سوسیال مدیا هیچ عکسی از محل دفن وی منتشر نشده است و به شهادت همسایگان و مردم محل، مامورین امنیتی در طول مراسم عزاداری مدام در خانه والدینش حضور داشته اند. چند روز بعد از پخش خبر جانباختن محسن محمدی پور گرافیتی هایی از وی  در بسیاری از خیابانهای تهران روی دیوارها نقش بست.

از محسن تصاویر زیادی منتشر نشده است. نه میتوان عکسی از تولد وی را  پیدا نمود که در حال خاموش کردن شمعی روی کیک تولدش است، نه  تصویری جمعی با خانواده اش در جایی بیرون شهر به پیک نیکی رفته باشند، نه لباس های ورزشی به تن داشته باشد و یا عکسی از مدرسه با همکلاسی هایش به یک گردش دعوت شده باشد. عکسهای محدودی که از وی در میدیا پخش گردیده است جوانی بسیار آرام با چشم های غمگین را در میان کیسه های سیمان و گچ را نشان میدهد، ولی گوئی با نگاهش به آینده می نگرد. آینده ای که قرار بود دیکتاتوری خون آشام سرنگون شود. که کودکان به مدرسه بروند و شاد و خندان به خانه های گرمشان برگردند. که پدری فرزند دلبندش را از کودکی به کار و بردگی نفرستد. این توقع بزرگی نیست. یک اصل پایه ای و انسانی بسیار اولیه است.

محسن محمدی پور را هیچگاه فراموش نمیکنیم. محسن کودک  کارگر قربانی نظامی شد که اجازه نداد حتی یک روز آب خوش از گلویش پایین برود. جهان دیگری ممکن است.