حمید قربانی آزادی و دموکراسی از دیدگاه اتحاد سوسیالیستی کارگری یاتعلیق به محال نمودن کمونیسم!

آزادی و دموکراسی از دیدگاه اتحاد سوسیالیستی کارگری
یاتعلیق به محال نمودن کمونیسم!
حمید قربانی

من همدستِ توده‌ام
تا آن دَم که توطئه می‌کند گسستنِ زنجیر را
تا آن دَم که زیرِ لب می‌خندد
دلش غنج می‌زند
و به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب می‌کند.
اما برادری ندارم
هیچگاه برادری از آن دست نداشته‌ام
که بگوید «آری»:
ناکسی که به طاعون آری بگوید و
نانِ آلوده‌اش را بپذیرد.
احمد شاملو

اتحاد سوسیالیستی کارگری، یکی از آن تشکل ها و سازمانهای خارج کشوری و چپ ایرانی بود که تمام هم و غم و “عقل سلیم”، تخم های مرغ هایش را در سبد “جنبش توده ای” گذاشت، واین سبد افتاد و تخم مرغ ها نیزمتأسفانه شکستند. جنبش توده ای در سال 1388 متأسفانه به رهبری اصولگرا یان اصلاح طلب و لبیرال های اسلامی “وطنی” شروع شد و ادامه یافت. این جنبش و جنبشهائی مانند آن، در شرایط کنونی یعنی حاکمیت سرمایه بر این جوامع زمانی می توانند از زیر سلطه سرمایه بیرون آمده و به پیروزی برسند که طبقه کارگر بتواند سازمان سیاسی خود را داشته و این جنبش ها را رهبری و بر آنها هژمونی داشته باشد و آنها را تا فروپاشی سلطه سیاسی سرمایه و ایجاد دیکتاتوری طبقاتی خود ارتقاء دهد. در ایران سال 1388 متأسفانه چنین شرایطی مهیا نبود و مهیا نشد و جنبش توده ای نیز با تمام فدا کاریها نتوانست کاری از پیش برد و به شدیدترین وجهی شکست خورد. جنبشی که با سکوت آغاز گشته بود، بسان دریاچه ای بی موج می ماند که گاه گاهی سنگی بر آن می افتد و موجی که نه، ترکی بر می دارد و باز آرام می گیرد!

اگر، کارگران کمونیست (کارگران سوسیالیست) جنبش طبقه کارگر در ایران به خود باوری رسیده بودند و به دیگران گوش فرا نمی دادند و قدری و فقط قدری به تجربیات طبقه جهانی شان به ویژه روسیه توجه می کردند، حداقل اکنون در شرایط صفر نبودند و از درون جنبش خونین بعد از کودتای انتخاباتی، با شکل بندی تشکلات طبقاتی مستقل، از آن بیرون می آمدند. لنین در سال ها پیش این را که«” ما از گذشتۀ آموخته ایم و در زمان کنونی می بینیم که فقط انواع نوین جنبش و یا بیداری بخش های نوین توده ها به مبارزه ای، مستقل است که واقعا روحیه مبارزه و مقاومت را در همگی بر می انگیزد» (لنین آوانتوریزم انقلابی ص 10) نوشته بود. بر گرفته شده از کتاب نقدی بر کارنامۀ سیاه یکسالۀ حزب توده-عبدالرحیم طهوری

به باور من، هیچ جنبش توده ای هر چقدر هم شرکت کننده گان در آن از خویش ، خود گذشتگی نشان دهند، فداکاری نمایند که در ایران تا کنون و در سال 1388 نیز انجام دادند ودر حال حاضر، ما چنین از خود گذشتگی و مبارزه را در سراسر منطقه خاورمیانه واروپا و… داریم، بدون هژمونی طبقه کارگردارای سازمان حزبی سوسیالیستی- کمونیستی، امروزه که سرمایه داری امپریالیستی پنجه بر جهان انداخته است، قادر نخواهد بود به پیروزی یعنی شکست سلطه سیاسی سرمایه و بر قراری “آزادی و دموکراسی پایدار” نائل شود. چنین شرایطی فقط با پیروزی طبقه کارگر تحزب یافته و با یک انقلاب اجتماعی مسلحانه بویژه در کشوری همچون ایران معاصر بعنوان یک جامعۀ سرمایه داری و با طبقه کارگر چندده میلیونی و دولت یغایت ارتجاعی و دیکتاتور سرمایه قابل تحقق است ونه با حل کردن طبقه کارگر در یک جنبش توده ای با رهبری اصلاح طلبان واصولگرایان و یا لیبرال های فکستنی همچون خاتمی و شیخ “اصلاحات” کروبی و باتئوری پردازانی چون فرخ نگه دار ها، موسی غنی نژادها، گنجی ها و سعید حجاریانی ها و.. . شوربختانه این را نه تنها تشکلات چپ رادیکال غیر کارگری حتی اتحاد سوسیالیستی کارگری که فلسفه وجودی خود را با چنین مسئله ای تعریف کرده بود، قادر نگردیدند، در پراکسیس درک کنند، زیرا که همه این تشکلات با هر نامی که خود را مزین کنند، درواقعیت امربا توجه به تمام خصوصیات آنها چه از جنبه عملی، دغدغه خاطر، خواست و هم نیروی اجتماعی تشکیل دهنده و رهبری کننده، درنهایت متعلق به همان طبقات و اقشار دیگر(بورژوازی و خرده بورژوازی) و غیر کارگری جامعه ایران بوده و هستند. شاید کسانی باشند که این ایراد را وارد کنند که یعنی شما می گوئید که مثلا حمید تقوائی، محمدرضا شالگونی و ایرج آذرین و… و حزب و سازمانشان متعلق به دکانداران و دهقانان هستند و خودشان دکاندار یا دهقانند؟ این ها که می شناسیم، انسانهای متشخص، دارای دکترا و از استادان دانشگاههای معظم دنیای سرمایه داری یا…. هستند و یا قادرند که باشند. کارل مارکس در مورد طرح این نوع مسائل و اینکه خود خرده بورژوازی چه حرکتهایی را می تواند داشته باشد و چرا از کوهش موش می زاید را، به با ور من بخوبی داده است:
« نباید تصور کرد که تمام نمایندگان دموکراسی، دکاندار و یا مفتون دکانداران هستند، اینان از نظر معلومات و موقعیت فردی خویش می توانند زمین تا آسمان با آنها تفاوت داشته باشند، عاملی که آنها را به نمایندگان خرده بورژوا مبدل میسازد این است که مغز آنها نمی تواند از حدی که خرده بورژوا در زندگی خود قادر به گذشتن از آن نیست؛ فرا تر رود و بدین جهت در زمینۀ تئوریک بهمان مسائل و همان راه هائی می رسند که خرده بورژوا بحکم منافع مادی و موقعیت اجتماعی خود در زمینۀ پراتیک به آن می رسند. » (کارل مارکس 18 برومر ص 50. و در جای دیگری او می نویسد:
«« خرده بورژوا، در یک جامعه پیشرفته و بر اثر جبر وضع خود از یک سو، سوسیالیست و از سوی دیگر اقتصادان می شود. به این معنی که او از عظمت بورژوازی بزرگ خیره شده است و با آلام و مصائب خلق نیز، همدردی می کند. او هم بورژوا و هم خلق است» (کارل مارکس فقر فلسفه ص 32)همان منبع پیشین. سایت کمونیست های انقلابی
http://k-en.com.161.gppnetwork.com/
در جنبش چپ ایران تا کنون هر چند که کم به این مسائل مهم توجه شده است، ولی بی توجه نیز نبوده است. برخوردها متفاوت بوده اند، بعنوان مثال برخورد مهم بخش چپ و بزرگترین سازمان، سازمان چریک های فدائی خلقرا داریم، در ایام وبعد از شکست انقلاب 1357 ، به دولت جمهوری اسلامی و پذیرش آن، این کار را تا همکاری و لو دادن انقلابیون و مخالفین ادامه داد. و اما، در سال های اواخر دهه 1340 امیر پرویز پویان، کسی که با گلوی خونین «شعار زنده باد کمونیسم» را خواند و پیکرش بوسیله گلوله های دژخیمان ساواک شاه دریده گشت، در دو اثرخود به نام های (خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب) و (بازگشت به ناکجاآباد) به بررسی و نقادی نمایندگان این اقشارپرداخته است. این دو اثر همراه دیگر آثار پویان را رفقای نشریه آلترناتیو انتشار داده اند با نام : (خواندن با گلوی خونین)، که می توان در سایت http://www.altiran.com/. پیدا کرد و خواند.

شکست جنبش توده ای*1 – در ایران را که آنرا جنبش “رأی من کو” برای “آزادی و دموکراسی”، “جنبش بر علیه ولی فقیه” و یا جنبش “مرگ بر دیکتاتور” هم خوانده اند، به باور من، خارج از رهبری خائنانه جناح رانده شده از حاکمیت، اصلاح طلب و لیبرال بورژوازی ایران و جنایت بی نظیر جناح حاکم، بخش مهمی از این شکست را می توان از ندانم کاری طبقه کارگر بوِیژه سوسیالیست- کمونیست هایش به حساب آورد. کارگران کمونیست- سوسیالیست که امید می رفت بتوانند خود را سازماندهی کرده و پایه های یک حزب گارگران آگاه را بنیاد بگذارند و این جنبش را از شکست نجات دهند، بعلت همین ندانم کاری نه تنها قادر نگشتند، وظیفه رهبری جنبش توده های به میدان آمده را با بسیج طبقه کارگر بر عهده بگیرند، بلکه خود نیز متأسفانه در زمینه و با شکست این جنبش دچار یک روحیه پاسیویستی عجیبی گردیدند که حتا اگر کمیته هائی به نام “کمیته های کارگران سوسیالیست داخل کشور” و یا کارخانه ای داشتند، در هم پیچیده شدند و امروز این کمیته ها حتی اطلاعیه و بیانیه ای نیز با کمال تأسف ندارند. اینکه کارگران آگاه، هیچگونه تشکل با مفهوم حزبی ندارند، دیگر یک فاکت، یک واقعیت داده شده در آن جامعه است که برای هر کارگر آگاهی، با تمام زجرش قابل لمس و دیدن است. هم شکست جنبش توده ای و هم پراکنده و متفرق شدن کارگران سوسیالیست- کمونیست را، می توان تحلیل و ریشه یابی دقیق نمود که لازم و ضروری است، زیرا که بدون این برخورد نقادانه و بدون گذشت نمی توان گام جدی ای بر داشت.2*- و اما، به باورمن یکی از دلائل مهم آن، تحت تأثیر قرار داشتن این کارگران سوسیالیست از طرف اتحاد سوسیالیستی کارگری از این به بعد اسک در دوره اخیر بوده وهنوز هم هست. البته، شکست این جنبش “جنبش توده ای”، “برای آزادی و دموکراسی پایدار” در ایران در خود اسک نیز بعنوان یک تشکل سیاسی به سبک کلاسیک که نه و اما یک گروه بیشتر تئوریک و کمتر تأثیر گذار پراکتیکی بی تأثیر نبوده بلکه آنرا تکه و پاره و از نیروی فعالی نیز که داشت، محروم کرد. این هم یک فاکت وهر کس می تواند حتی از به روز نشدن سایت های متعلق به اسک درک کند و زیاد نیازمند به کنکاش نیست. ولی، “رهبران “، رهبرانی که ازبنیانگذاران و رهبران باصطلاح “دو حزب بزرگ کمونیست ایران بوده اند”*3- و با صطلاح خود ایرج آذرین “زبده ها”4 باقی مانده اند وغمی نیست. می توان به ارتش بدون سرباز و افسر هم دلخوش داشت، مگر سانچز “قهرمان” نبود که هوا را می شکافت؟!
و اما، اینکه نوشتم «تمام تخم مرغ» هایش، بهترین سندی که این را بیان تئوریک داده است، سندی است به نام «ﺧﻂ ﻣﺸﯽ ﺳﻮﺳﻴﺎﻟﻴﺴﻢ ﮐﺎرﮔﺮﯼ در دورۀ ﺗﺎزﻩ» که شامل سه بیانیه در رابطه با این جنبش است. بویژه شا ه کله این کله پا شدن واقعی، بیانیۀ سوم است که بعد از کنفرانس هفتم اتحاد سوسیالیستی کارگری به نام «- ﺧﻂ ﻣﺸﯽ ﺳﻮﺳﻴﺎﻟﻴﺴﻢ ﮐﺎرﮔﺮﯼ در ﺟﻨﺒﺶ ﺗﻮدﻩ ای جاری(ﺑﻴﺎﻧﻴﮥ ﮐﻨﻔﺮاﻧﺲ هفتم اﺗﺤﺎد ﺳﻮﺳﻴﺎﻟﻴﺴﺘﯽ ﮐﺎرﮔﺮﯼ- مهرماه 1388) بیرون داده شد، می باشد. من در اینجا فعلا قصد بررسی کل این بیانیه ها که شالوده لیبرالیسم را در خود دارند، ندارم و فقط توجه شما را به یک قسمت از بیانیه سوم که به عقیده ی من شاه بیت است و اشاراتی به برخی نوشته ها، جلب میکنم. در آینده، اگر فرصت کنم به بخش های دیگر و نیز تاریخچه این لیبرالیسم خواهم پرداخت، زیرا که باور دارم که اولا غرش در آسمان بی ابر بی معنی است. دوم اینکه این گرایش هر چند اکنون، اسک از نظر جثه ی تشکیلاتی با هیچ کدام از احزاب بر خاسته و منشعب از حزب کمونیست ایران شهریور 1362 قیاس ندارد، اما تأثیراتی در گرایش چپ جنبش طبقه کارگر ایران و بخصوص کارگران سوسیالیست- کمونیست و نیز جوانان و دانشجویان دارد که همان قدر که می توانست مفید باشد، در شرایط کنونی می تواند ضربات جبران ناپذیری بزند. البته این نقد شامل گذشته خود من هم می شود، چون من هم عضوی از اسک بودم.
در جائی از بیانیه کنفرانس هفتم چنین می خوانیم : «ﺑﺮاﯼ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ، ﮐﺴﺐ ﺁزادﯼهای دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ ﺗﻨﻬﺎ راﻩ رﺳﻴﺪن ﺑﻪ اهداف اوﺳﺖ. ﺑﺪون ﺁزادﯼ ﺑﻴﺎن، اﺟﺘﻤﺎﻋﺎت، ﺗﺸﮑﻞ و اﻋﺘﺼﺎب، ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺑﺮاﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﺎت اﻗﺘﺼﺎدﯼ و رﻓﺎهﯽ ﻓﻮرﯼ ﺧﻮد ﮔﺎم ﺟﺪﯼ اﯼ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺮدارد، و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎدﻩ از همین ﺁزادﯼ هاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ هدف ﻧﻬﺎﻳﯽ ﺧﻮد، ﻳﻌﻨﯽ ﭘﺎﻳﺎن دادن ﺑﻪ اﺳﺘﺜﻤﺎر و ﺑﺮﭼﻴﺪن ﮐﺎﭘﻴﺘﺎﻟﻴﺴﻢ را ﻣﺘﺤﻘﻖ ﮐﻨﻨﺪ. از همین رو، ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﺗﺎرﻳﺦ، در ﺗﻤﺎم اﻧﻘﻼب ها و ﺟﻨﺒﺶ هاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ همه ﮐﺸﻮرها ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻴﺮو ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ اﻳﺮان ﻧﻴﺰ ﺗﻤﺎﻣﺎ در اﻳﻦ ذﻳﻨﻔﻊ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻨﺒﺶ ﺗﻮدﻩ اﯼ ﺟﺎرﯼ هرﭼﻪ ﮐﺎﻣﻠﺘﺮ ﺑﻪ اهداف ﺧﻮد ﺑﺮﺳﺪ و وﺳﻴﻊ ﺗﺮﻳﻦ ﺁزادﯼ هاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ را ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﭘﺎﻳﺪارﯼ ﺑﺮﻗﺮار ﮐﻨﺪ. ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻴﺮو درﻣﺒﺎرزﻩ ﺑﺮاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺳی ﺑﺎﺷﺪ، و ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ واﻗﻌﯽ را ﺑﺨﻮاهﺪ در ﻧﻴﺎز ﻋﻴﻨﯽ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ رﻳﺸﻪ دارد، ﻳﻌﻨﯽ ﻧﻴﺎزﯼ ﮐﻪ از ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﺤﺖ اﺳﺘﺜﻤﺎر ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻮﺟﻮد ﻧﺸﺄت ﻣﯽ ﮔﻴﺮد.». ص 14، همان سند.در دنباله آن، نوشته می شود « ﺑﺮاﯼ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ، ﮐﺴﺐ ﺁزادﯼ هاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ ﺗﻨﻬﺎ راﻩ رﺳﻴﺪن ﺑﻪ اهداف اوﺳﺖ.»، در همه جا تأکید از من است. به باورمن، اگر اسک کمی جدی بود و باوری به خود داشت باید این را عمق می بخشید و تا انقلاب دموکراتیک بورژوائی می رساند، البته از نوع انقلابی یا پیروزمندش؟!!. منتهی این بار نه به رهبری طبقه کارگر متشکل و تحزب یافتۀ ی کمونیستی، بلکه به رهبری اصلاح طلبان دولتی و”بورژوازی لیبرال”!!. زیرا که این به زبان آدمیزاد یعنی اینکه در مرحله کنونی، مبارزه ضد دیکتاتوری تنها مبارزه ای است که طبقه کارگر می تواند به آن امیدی داشته باشد و طبقه کارگر می تواند و قادر است در شرایط کنونی به آن فکر و اندیشه و عمل کند. نیز پذیرش رهبری لیبرالیسم، زیرا که طبقه کارگر ار ارگان رهبری کننده محروم است و اصلا بر طبق این نگاه قادر نیست، وسیله چنین رهبری را ایجاد کند. اگر نه این “تنها” ها به چه مفهومی هستند؟ و نیز اینکه در شرایطی که این طبقه، از تشکلات توده ای طبقاتی برخوردار نیست، نمی تواند حتی به رهبری کردن و داشتن هژمونی فکر کند، عمل که هیچ، البته این را خود رفقای اتحاد… پیش بینی کرده اند و هشدار را داده اند. به تعداد (تنها) ها توجه کنید. این یعنی میخکوب کردن طبقه کارگر بدون تشکل صنفی سیاسی و سرگردان نمودن آن به جنبش برای “دموکراسی ” تحت رهبری اصولگرایان- اصلاح طلب.
در شرایطی که هر گونه دموکراسی در جامعه دیکتاتور سالار سرمایه داری ایران با این همه تجربه ضد انقلابی، بدون رهبری طبقه کارگر متحزب بر مبارزه توده ها ی رنج و زحمت میسر نیست و محقق نمی گردد. این “تنها” ها یعنی نه تنها کمونیسم «حرکت طبقه کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی»، بلکه هر نوع دموکراسی که کمی بخواهد در جهت منافع کارگران و زحمتکشان باشد را، تعلیق به محال کردن، یعنی در دور باطل سر و دست شکستن، به باورمن.
این مسئله را خود ایرج آذرین منتهی در سال 2000 در کتاب (جشم انداز و تکالیف در رابطه با ایران امروز) چنین بیان می کند : «بنا بر این لازم است دوباره تأکید کنیم که تلاش برای شکل دادن به یک جنبش سوسیالیستی کارگری بمنزله یک جنبش نیرومند اجتماعی در عین حال یگانه آلترناتیو واقعی برای ممکن ساختن پیشرویهای جزئی اقتصادی و سیاسی، یا تحقق خواسته های دموکراسی راستین(کلاسیک)، در وضعیت حاضر است. همانطور که اشاره شد، قوای طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا امروز با دوره انقلاب بهمن متفاوت است. و یک تفاوت عمده آن در این است که بورژازی در آن دوره از چنین قدرت ایدئولوژیک و سیاسی ای برخوردار نبود که آلترناتیو دموکراسی بمثابه روال کار را طرح کند. در نتیجه در مقطع حاضر طرح خواسته های دموکراتیک کلاسیک و مبارزه برای آنها عملا مشروط به اینست که نیروی اجتماعی متفاوتی که خود ظرفیت تحقق خواستهای دموکراتیک کلاسیک را دارد، با نهادها و ارگانهای اقتدار متمایز خود، در صحنه سیاست حضور داشته باشد. این شرط تنها ضامن کارسازبودن مبارزۀ برای دموکراسی کلاسیک است و در غیر این صورت نفس طرح خیر خواهانه ترین شعارهای دموکراتیک راستین نیز به سود بورژوازی و دموکراسی “روال کار” او تمام خواهد شد. به عبارت دیگر، در وضعیت امروز ایران، مسئله مبرم به میدان آوردن آن نیروی اجتماعی است که می تواند، در تقابل با جنبش اصلاحات سیاسی بورژوازی عامل (agent) تغییر رادیکال اجتماعی باشد.». ص 198-199 – تأکید از من.
از زاویه دید اسک نه تنها آزادی های دموکراتیک پیش شرط همه چیز می باشد، بلکه، حتی متشکل شدن کارگران نیز به وجود نحس جنبش اصلاحات سیاسی طبقه بورژوازی وابسته است. آری، مسئله برای اسک نه تشکل های توده ای طبقاتی و نه متحزب شدن سوسیالیستی طبقه کارگر برای ریشه کنی استثمار و خفقان سیاسی ناشی از همین زیر بنا و نه، ((… تنها در تقابل با جنبش اصلاحات سیاسی بورژوازی معنی و مفهوم می یابد)) و یا اینکه این نیست که« جنبش سوسیالیستی کارگری بمثابه یک جنبش نیرومند….یگانه آلترناتیو…تحقق دموکراسی راستین…» می گردد. او نه به «یگانه ضامن» دموکراسی کلاسیک تبدیل می شود و یا نه اینکه « این تنها راهی است که به مثابه تنها شرط ضامن کارساز بودن مبارزه برای دموکراسی کلاسیک است.» مورد نظر باشد. بلکه این می باشد که «تنها” را ه باقی مانده برای اینکه جنبش کمونیستی- سوسیالیستی کارگران شکل بگیرد و « با نهادها و ارگانهای اقتدار متمایز خود، در صحنه سیاست حضور داشته باشد» یک «تنها شرط» دارد و آن فراهم بودن آزادی ها ی دموکراتیک “پایدار” اتحاد سوسیالیستی 2009 با انحلال طبقه کارگر در جنبش توده ای جاری می باشد، «ﺑﺪون ﺁزادﯼ ﺑﻴﺎن، اﺟﺘﻤﺎﻋﺎت، ﺗﺸﮑﻞ و اﻋﺘﺼﺎب، ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺑﺮاﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﺎت اﻗﺘﺼﺎدﯼ و رﻓﺎهﯽ ﻓﻮرﯼ ﺧﻮد ﮔﺎم ﺟﺪﯼ اﯼ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺮدارد، و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎدﻩ از همین ﺁزادﯼ هاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ هدف ﻧﻬﺎﻳﯽ ﺧﻮد، ﻳﻌﻨﯽ ﭘﺎﻳﺎن دادن ﺑﻪ اﺳﺘﺜﻤﺎر و ﺑﺮﭼﻴﺪن ﮐﺎﭘﻴﺘﺎﻟﻴﺴﻢ را ﻣﺘﺤﻘﻖ ﮐﻨﻨﺪ»، تأکید از من. اینکه جنبش اصلاحات سیاسی چرا؟ و چقدر برای اسک مهم است را، رضا مقدم به بهترین وجهی بیان کرده است که در ادامه می آید.
اما، اینکه طبقه کارگر نمی تواند بدون داشتن یک جنبش مستقل کارگری، کاری از پیش ببرد واین که فقط با داشتن تشکل های توده ای طبقاتی(صنعتی سیاسی) ، طبقه کارگر قادر است، از استقلال طبقاتی برخوردار گردد، هم تجربه مبارزه طبقاتی امروز می گوید و هم درس تاریخ است که از خیانت بورژوازی لیبرال آلمان در سال 1848 تا کنون بارها جمع بندی شده است. خود مارکس و انگلس این را در سال 1850 در خطابیه کمیته مرکزی اتحادیه کمونیست ها ارائه دادند. مارکس انگلس در این زمان، بعد از افشای خیانت بورژوازی لیبرال و خم شدن خرده بورژواهای پاندول به آن طرف، روی یک مسئله بیشترین تأکید را دارند و آن حزبیت یافتن کارگران »در حزب کارگران، متفاوت از تمامی احزاب موجود» می باشد و کارگران را ازتوهم داشتن به خزعبلات خرده بورژواهای دموکرات باز می دارند، ولی بیانیه کنفرانس عکس این را ، سیاه روی سفید نوشته است« ﺑﺪون ﺁزادﯼ ﺑﻴﺎن، اﺟﺘﻤﺎﻋﺎت، ﺗﺸﮑﻞ و اﻋﺘﺼﺎب، ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺑﺮاﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﺎت اﻗﺘﺼﺎدﯼ و رﻓﺎهﯽ ﻓﻮرﯼ ﺧﻮد ﮔﺎم ﺟﺪﯼ اﯼ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺮدارد،» و اکنون تحقق اینها، “تنها” با ترک استراتژی تشکل محور و با دخالت دادن طبقه کارگر در جنبش توده ای جاری به رهبری لیبرال ها و اصولگرایان اصلاح طلب ممکن می گردد!!، از تپاله اگر چه کوه، جزمگس نمی روید.
به زعم شما(اسک) و به باور من، از چنین رهنمودی نمی توان، جز اینکه، در شرایط خفقان سیاسی یعنی دیکتاتوری پایدار که شکل پایدار حکومت سرمایه و سرمایه داران در جامعه ای مثل ایران امروز است، طبقه کارگر نمی تواند وقادر نیست، هیچ کار ی، البته «جدی ای» حتی برای خواستهای روزمره از قبیل تشکل و افزایش دستمزد وپرداخت به موقع آن و مبارزه بر علیه فحشا و اعتیاد واعدام و غیره انجام دهد، از این همه “تنها” ها درک نمود، شاید واقعا برای من بعنوان یک انسان معمولی این درک را بدهد و برای خوانندگان “خط مشی سوسیالیسم کارگری در شرایط جدید» و یا بویژه اقتصاددانان، اساتید و رهبران تئوریک جنبش سوسیالیسم کارگری دردهه آغاز قرن بیستم، مفهوم دیگری در بر داشته باشد!*5. آیا واقعا با این برداشت “دموکراسی پایدار” یا ” آزادی های دموکراتیک به نحو پایداری” نبود؟ که سال های مدیدی” جبهه خلق”، ” جبهه ضد دیکتاتوری” یا جبهه توده ای یا مردمی ضد امپریالیستی بر علیه دیکتاتوری شاه فرموله شده بود و انقلاب را به مراحل پله کانی تقسیم کرده بودند؟ که حقیقتا طوری شرایط برای طبقه کارگر تیره و تار شده بود و هنوز هم هست که مشخص نمی شد چه زمان نوبت مبارزه سوسیالیستی اش بر علیه سرمایه داری و برای انقلاب اجتماعی خویش فرا خواهد رسید؟6*- و امروز مبارزه طبقه کارگر محروم از سازمانهای توده ای و حزبی اش، بر علیه سرمایه داری و برای پایان دادن به سلطه اش را بر علیه ولی فقیه و برای “دموکراسی ” از نوع پایدار، یا “انقلاب انسانی برای جامعه انسانی” وغیره مراحل بندی نموده ا ند و به طبقه کارگر حقنه می کنند؟! و به جای آماده کردن طبقه کارگر برای انقلاب کمونیستی اش که تنها راه رسیدن به آزادی و نان، یعنی خواست عینی و واقعی 99% ساکنین جامعه ایران است، این خزعبلات را در جامعه می پراکنند و طبقه کارگر را از مبارزه واقعی که مبارزه بر علیه سرمایه و دولت دیکتاتورش برای در هم شکستن قهری دولت و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید باید باشد، باز می دارند. و یا همان طور که سال ها خط مشی توده ایستی (حزب توده ی ایران) با تئوریسین های رویزیونیست اش با تئوریزه نمودن راه رشد غیر سرمایه داری در ایران که خود را در جبهه ضد دیکتاتوری – ضد ولایت فقیه نشان داده است. آری، با این نوع فرمول های ضد مارکسی لنینی، مبارزه سوسیالیستی طبقه کارگررا، تا باصطلاح بر قراری “دموکراسی بورژوائی” یعنی تا “ظهور امام زمان”! به تعطیلی کشانده و متأسفانه می کشانند. آخر طبقه کارگری ای که نتواند برای رسیدن به خواست و مطالبات اقتصادی و روزمره خود نیز “گام جدی ای” بر دارد، کجا می تواند؟! اصلا به مبارزه برای در هم شکستن ماشین دولتی بورژوائی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا، برای لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، رفع استثمار انسان از انسان فکر کند تا چه رسد چنین مبارزه ای را سازمان دهد؟! البته، این من نیستم و بر داشت های من نیستند، زیرا که خود اسک این را خیلی مشخص گفته است، «…، و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎدﻩ از همین ﺁزادﯼ هاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ هدف ﻧﻬﺎﻳﯽ ﺧﻮد، ﻳﻌﻨﯽ ﭘﺎﻳﺎن دادن ﺑﻪ اﺳﺘﺜﻤﺎر و ﺑﺮﭼﻴﺪن ﮐﺎﭘﻴﺘﺎﻟﻴﺴﻢ را ﻣﺘﺤﻘﻖ ﮐﻨﻨﺪ»، تأکید از من، یعنی اول دموکراسی بورژوائی ، در همکاری با بورژوازی لیبرال بر قرار گردد و از نوع “پایدار”ش هم باشد، تا امکان تحزب یافتن و زمان فکر کردن به مبارزه برای سوسیالیسم و «برچیدن کاپیتالیسم را درون جامعه برای کارگران متحقق کند» این یعنی کی؟ وقت گل نی؟ زیرا که بدون این حلقه جادوئی لعنتی” دموکراسی پایدار” طبقه کارگر حتی نمی تواند در راه رسیدن به خواست های روزمره، تشکل و.. “گام جدی ای” بردارد! از طرف دیگر این دموکراسی کلاسیک نبز بر قرار نمی گردد مگر طبقه کارگر با نهادهای متمایز خویش در میدان مبارزه باشد. این به آن و آن به این وابسته شد! این را به زبان آدمیزاد می گویند، میخکوب شدن نگاه به طبقه بالاسر. واقعا، آیا با چنین برداشتی« بر قراری آزادی های دموکراتیک پایدار”،” دموکراسی پایدار ” در جامعه ای مثل ایران که با بودن سیستم اقتصادی سرمایه داری بعنوان سیستمی که بر دیکتاتوری خشن و خفقان سیاسی بنا نهاده شده است “دموکراسی پایدار” اصلا قابل تصوراست؟ مگر در دورانهای استثنائی، “دموکراسی بغایت نا پایدار” (بعد از انقلاب مشروطیت، 1320، 1357) که بارها در اعلامیه ها و بیانیه ها خود اسک و بویژه در نوشته های ایرج آذرین و رضا مقدم هم بدان استناد شده است و نمونه فاکت بالا از کتاب ایرج آذزین. آیا مبارزه طبقه کارگر برای سوسیالیسم و کمونیسم یعنی برای ریشه کنی استثمار انسان از انسان تعلیق به محال نمودن، نیست؟ به باور من اینکه نیت اتحاد.. چیست؟ و چی نیست؟ مهم نیست، هر چند بااحتمال زیاد و در کلیت خویش “انشاالله”خیر است! اینکه اسک می خواهند یک مبارزه بی دردسر و یا کم دردسر را طبقه کارگر از سر بگذراند، خون کمتر ریخته شود، سری که درد نمی کند، چرا باید دستمال بست؟*7 این حقیقتا آرزوی هر انسان کمی عاقل است، حال جه رسد به کارگران کمونیست که حقیقتا از کشته شدن و حتی زخمی شدن یک انسان ناراحت و غمگین می گردند*8. ولی، آیا واقعا در واقعیت، در جامعه ای چون ایران معاصر هم چنین هست و چنین خواهدشد؟ منکه نمی توانم اصلا تصور کنم، اگر چه تصور غیر ممکن نیز ممکن است. اینکه ما سال ها در جوامع اروپا و در سوسیال دموکراسی های رایج که خواهان یک مبارزه مسالمت آمیزهستند، زندگی کرده ایم و این ایده ها در اسک هم چقدر نفوذ کرده باشند که کرده اند، زیرا که اخیرا یکی از فعالین اش در تورنتوی کانادا از شیخ اجل سعدی علیه رحمه فاکت می آورد( بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند) و خیلی چیزهای دیگر( جهنم را با نیت خوش مفروش کرده اند) نمی تواند این حقیقت را تغییر دهد که این نگاه یعنی مبارزه کمونیستی طبقه کارگر را، اگر نه محال کردن باشد که هست، اما تیره و تار نمودن ودربهترین امکان برای زمانهای مدیدی به تأخیر انداختن است.
این بیانیه و خط مشی در رابطه با طبقه کارگر ومحروم نمودن سوسیالیست هایش از استراتژی تشکل محور ومبارزه برای ایجاد تشکلات توده ای طبقاتی و از هر مفری برای چنین هدفی استفاده کردن، ریشه تئوریک برخورد خرده بورژوامابانه رضا مقدم شد که در مصاحبه ای با به پیش!، قسمت دوم فرمودند: «در دوران اصلاحات سياسی که هنوز اصلاح طلبان بخشی از رژيم بودند، استراتژی جنبش کارگری ايجاد تشکل بود. با عروج جنبش اعتراضی پس از انتخابات، استراتژی جنبش کارگری به ميدان آمدن و دخالت در جنبش عمومی فعلی است. سرنوشت اين جنبش که ميليونها مردم و از جمله خود کارگران را (اگر چه نه به مثابه طبقه متشکل و با سلاح اعتصاب) به حرکت در آورده نبايد بدون دخالت جنبش کارگری رقم بخورد. سازماندهی جنبش، ايجاد تشکل های توده ای کارگری در ابعاد گسترده در بطن دخالت همه جانبه جنبش کارگری در جنبش فعلی ميسر است. بيانيه های روز کارگر امسال اين جهت گيری را بخوبی نشان داد.» تأکیدها از من. ببینید، در اینجا رضا مقدم خیلی روشن حرف می زند. او می داند که طبقه کارگر متشکل نیست و حتی این را نیز درک کرده است که طبقه کارگر بدین علت نمی تواند آن چنانکه باید و شاید از سلاح اعتصاب استفاده کند. برای چنین طبقه ای، اگر فکر کنیم که به چنان گفته هائی مؤمن و باورمند شده و بخواهد که در جنبش توده ای باصطلاح جاری که دیگر در زمان نوشتن این مصاحبه تقریبا جاری نبود، و با کمال تأسف آخرین نفس هایش را می کشید، بپیوندد، باید چکار کند؟ جز اینکه در جنبش توده ای منحل شده وبه شکل آحاد به تظاهرات خیابانی بپردازد آیا واقعا وظیفه دیگری متصور هست؟و البته که طبقه کارگر هر چند که در یک نوشته دیگر رضا مقدم با کمی تحکم می گوید که جامعه منتظر شما است، چنین نکرد و به میدان بعنوان یک طبقه نیامد و نمی توانست بیاید، زیرا که متشکل نبود و از سازمان سیاسی خویش محروم بود، زیرا که حتی از وجود کمیته های اعتصاب زمان رژیم سابق نیز محروم بود. چرا که همین احزاب و سازمانهای ریز و درشت به جای پرداختن به کارآگاهگرانه و پیگیردرمیان طبقه کارگر و در کنار کارگران قرار گرفتن و کمک به رشد کیفی شان و نیز با رویکرد نقادانه به عملکرد خود در مقاطع گوناگون، سوار بر یک سری توهمات خرده بورژوازی که زاییده موضع طبقاتی شان ونبود نگاهی دیالکتیکی برخود و جامعه می باشد، با پیچیدن نسخه های اشتباه و وهم آلود برای طبقه کارگری که افتان و خیزان است و گلویش زیر تیغ دیکتاتوری جناح حاکم بورژوا اسلامی (نظامیان سرمایه) خونین است و نیز خیانت های جناح دیروز حاکم لیبرال اسلامی که یکی ازقوانین ضد کارگریشان تحمیل نمودن و محروم کردن در حدود 80% ازکارگران از هر گونه بیمه وبه دنبال آن نمونه عمل کرد شان(هدیه شان) یورش به کارگران بعنوان نمونه کشتار کارگران اعتصابی خاتون آباد می باشد.، کشتاری که برای طبقه کارگر در ایران یاد آور یکی جنایتبارترین حملات رژیم پیشین به کارگران- کارگران اعتصابی کارخانه جهان چیت کرج بود؛ که از همه این ددمنشی های رژیم له و لورده شده است ونیز در گیر غده بدخیم نبود ن تشکلاتی است که مستقلا ومتکی به نیروی طبقاتی خود و با رهنمون های حزب یعنی بخش پیشاهنگ طبقه انسجام می یابد، مشغولند . و این نسخه ها همانا نشأت گرفته ازجنگ قدرت دون کیشوت واریست که این احزاب و سازمانها را درگیر خود کرده که نهایتا بازتاب آن را با پیوستن آنها به طبقات استثمارگر و گرایشات خرده بورژوازی می توان لمس نمود. این را نیز می باید یادآور شد تا زمانی که مسئله به غیراز حضور فعال و انقلابی در درون طبقه کارگر و ممزوج شدن با کارگران آگاه یاشد، ودغدغه سازمان یابی آگاهانه طبقه کارگر بر اساس اصول مارکسیسم لنینیسم نباشد و تنها به دنبال مطرح نمودن خود با مصالح طبقه حاکمه، لبیک گوئی به حملات امپریالیست ها و یا ادغام و انحلال طبقه کارگر در جنبش های توده ای با رهبری جناح های نا راضی طبقه حاکمه و مطرح کردن خود به عنوان تنها آلترناتیو طبقه کارگر، ولی بدون طبقه کارگر! ودرعین حال حرافی در باره کمونیسم و در گیری برای پیروزی در این جنگ قدرت که همین امروز هم بین آنها می توان به وضوح مشاهده نمود، ناباوری این احزاب و سازمانها به طبقه کارگر را بر ملا می کند و موضع خرده بورژوائی آنها را نشان می دهد. به زبان مارکسی خرده بورژوازی در حرف کمونیست است و در عمل و دنیای واقعی بورژوا! زیرا که او عقل سلیم دارد و می داند که برادر بزرگ هر چند سیلی زند، ولی برادر است. او در فکر دو نبش نمودن دکه و دکان بقالی است. اساس کار اما، برای کارگران آگاه و کمونیست خود طبقه کارگر و آماده سازی طبقه برای گرفتن قدرت سیاسی می باشد.این نیازمند یک حزبی است که متکی به نیروی کارگران و دخالتگر در زندگی روزمره کارگران و توده های زحمتکش باشد. لنین در جائی چنین حزبی را از نظر نیروی کادری چنین می نامد: «نسبت 8 به 2 در هر ارگان و کمیته ای- از 10 نفر 8 نفر کارگر و 2 نفر روشنفکر»، فقط چنین حزبی به باورمن، لایق اسم حزب کمونیست، حزب بسیج و آماده کردن طبقه کارگربرای انقلاب کمونیستی، برای ایجاد جامعه کمونیستی است.
رضا مقدم ها این را نمی توانستند و نتوانستند و نمی توانند درک و هضم کنند.*9- مگر اینکه در رضا مقدم ها و درک چندین و چند ساله شان یک انقلاب واقعی ایجاد گردد که بعید نیست و می توان چنین امیدی داشت.
حال که شوربختانه جنبش توده ای بخون مبارزانش در غلطید، شکست خورد و دو سالی است که خبری از آن نیست، از اسک، می توان سؤال کرد، که اکنون باید چه کارکرد؟ آیا نباید منتظر ماند تا دور دوم جنبش توده ای آغاز گردد؟ همان وعده ایرج آذرین در سخنرانی هایش*،10 البته از رهنمود های مشعشعانه بالا فقط انتظار کشیدن را، می توان نتیجه گرفت. و اما، این هم واضح و روشن است که هیچ چیز راکد و بی حرکت نمی تواند بماند، بی حرکتی موجود نیست. نسبت دادن بی حرکتی به اسک هم غیر ممکن است و نیز از انصاف بدور است. اسک “زنده” است و غلطان و نالان به پس وپیش می رود و گاهی در جا می زند، ولی خوب با بودن دیکتاتوری و خفقان و عدم دموکراسی ” گام جدی ای” نمی توان انتظار داشت. زیرا« برای طبقه کارگر، کسب آزادی های دموکراتیک تنها راه رسیدن به اهداف اوست. بدون آزادی بیان، اجتماعات، تشکل و اعتصاب، طبقه کارگر نمی تواند حتی برای مطالبات اقتصادی و رفاهی فوری خود گام جدی ای به پیش بر دارد، و تنها با استفاده از همین آزادی های دموکراتیک است که طبقه کارگر می تواند هدف نهائی خود، یعنی پایان دادن به استثمار و بر چیدن کاپیتالیسم را متحقق کنند»! تأکیدات از من است، ولی من کمی از رفقای پیشین خود هنوز انتطاردارم و باز هم می پرسم که واقعا وظیفه طبقه کارگر در شرایط کنونی چیست؟ واقعا از چنین “مشی سوسیالیسم کارگری” چه انتظاری می توان داشت؟ به نظر من بهترین کاری که این نوع احزاب و تشکلات در این مقطع و از زاویه منافع طبقه کارگر می توانند صورت دهند، انحلال خود میباشد. و در ادامه با رویکردی ماتریالیستی- دیالکتیکی و آگاهانه تلاش نمایند و نمائیم با در کنار طبقه کارگر قرار گرفتن و پذیرش عملی اینکه طبقه کارگر به نیروی خود رها می گردد، به طبقه یاری رسانیم که تشکلات توده ای طبقاتی خویش را ایجاد نماید. اما، این خواست با توجه به تاریخی که این جریانات تا کنون طی نموده اند مانند خواست کلاغ سیاهه از سلطان پرندگان اعلیحضرت عقاب است که حقیقت را جویا شد و با این پاسخ روبرو گردید که « من در ظهر روز تابستان می توانم روی این تخته سنگ نشسته و چندین ساعت به آفتاب چشم بدوزم و پلک نزنم، ولی نمی توانم برای یک لحظه به چهره حقیقت نگاه کنم حال تو یک کلاغ سیاه می خواهی حقیقت را بدانی، برو گم شو.»، نقل بمعنی از کتاب سالتیکوف شجدرین، داستان برای بزرگسالان. و گرنه با پذیرش چنین خط مشی هائی، طبقه کارگر، چه می تواند انجام دهد؟ آیا این نیست که “تنها” می تواند نامه نگاری ای نماید و از سران رژیم ضد کارگر تقاضا نماید، اقدامی نمایند تا خود و خانواده شان از گرسنگی نمیرند؟ کاری که هم اکنون برخی از تشکل های باصطلاح کارگری در داخل کشور مشغول به آن می باشند.کسی به جلو گام بر خواهد داشت که اشتباهات خود را درک و بپذیرد و نقدی جانانه از آنها بنماید. ولی باز هم بنویسم، عملا “تشکلی” همچون اسک نشان داده از چنین جربزه و شهامتی متأسفانه برخور دار نبوده و نیست. چون نقد اعمال کارساده ای نیست که هیج بلکه خیلی سخت است. اینکه انتقاد از خود و نقد نمودن چقدر سخت است و نگاه به حقیقت چقدر جانکاه، خوانند گان عزیز را رجوع می دهم به رمان “زمین نو آباد” و بویژه بابا چوچوکارش اثر میخائیل شولوخوف و نیز بهمان (داستان برای بزرگسالان از سالتیکوف شجدرین، داستان کلاغ سیاهه که می خواست حقیقت را بداند). و اما بر طبق این رهنمودهای داعیانۀ شما ( اسک …) و در شرایطی که “آزادی و دموکراسی” اصلا وجود ندارد، آنچه که هست، دیکتاتوری و خفقان ( کشتن ستاربهشتی کارگر وبلاگ نویس و زندانی بودن رضا شهابی که اسک از آزادی اش هم نمی تواند دم زند و دهها اعدام و اعمال جنایت کارانه دیگررژیم ضد کارگر و جانی از این حکایت می کنند*11، کارگران را متأسفانه بدون هیچگونه تشکل سیاسی که لازمه و ضرورت شرایط کنونی است، وادار کرده است که جلوی مجلس، کاخ ریاست جمهوری و غیره جمع گردند و فقط بخواهند لطف کرده و به دوا و درمان شان رسیدگی کنند. البته مانند اطلاعیه اتحاد… با بودن در زندان! *11-1 راستی که طبقه کارگر چه می تواند، انجام دهد؟ طبقه کارگری که «. بدون آزادی بیان، اجتماعات، تشکل و اعتصاب، طبقه کارگر نمی تواند حتی برای مطالبات اقتصادی و رفاهی فوری خود گام جدی ای به پیش بر دارد،». دموکراسی خیلی خوب است و حقیقتا منافع زیادی بویژه برای طبقه کارگر دارد و اما در جامعه امروز ایران فقط با مبارزه ی طبقه کارگری قابل حصول است که فکر کند که در دل دیکتاتوری سرمایه می تواند و ناعلاج است مبارزه نماید و گامی جدا ای جلوتر از جنبش توده ای برای رسیدن به خواست های اقتصادی و سیاسی خویش بردارد، خود را در ارگانهای علنی و مخفی طبقاتی خویش سازمان دهد و آنها را دوفاکتو به طبقه سرمایه دار و دولت دیکتاتورش تحمیل کند و نه اینکه طبقه کارگر بی تشکل سر به دنبال جنبش توده ای گذاشته و دنباله رو گردد که فاتحه چنین جنبشی یکسره خوانده شده است.مگر اینکه خواست های ما از لزوم و حقانیت مبارزه چیز دیگری را طلب کند. بنابر این چگونه می بایداز طبقه کارگرانتظار داشت، طبقه ای که از استراتژی تشکل محور خود نیز دست بکشد و توده وار(بخوان بره وار) در جنبش توده ای حال هرچه که باشد چه اصلاح طلب رهبر باشد، چه هر گونه سازمان یا حزبی با هر نگرشی غیر کارگری و خرده بورژوایی دخیل شود تا با ایجاد دموکراسی پایدار فرصت فعالیت برای تشکل یابی را کسب نماید؟! با این کار، طبقه کارگر ازحیاتی ترین و اولیه ترین اقدامش یعنی ایجاد تشکلات طبقاتی مستقل خود که جزو اساسی ترین اصول مبارزات طبقه کارگر برای شرکت در هر جنبشی است محروم گشته و توگویی که نیازی هم دیگر در این “دموکراسی پایدار” به آن نمی باشد، مگر تشکلاتی از نوع تعامل طبقاتی با بسته بندی زیبای دموکراتیزه شده سفارشی ! اما، جواب اسک باز هم روشن است و آن اینکه بدون” دموکراسی پایدار” امکان فعالیت مثمر ثمر وجود ندارد. اول دموکراسی بعد تشکل و… ولی مثل اینکه فراموش کرده ایم در چند سال قبل چه نوشتیم. اعلامیه خود اسک در رابطه با مبارزه کارگران شرکت واحد و در اعلامیه و بیانیه های بعد از آن، رضا مقدم مقاله« کارگران شرکت واحد راه را نشان می دهند» نوشت که : « کارگران شرکت واحد راه را نشان دادند»و این راه، مگر غیر از این نبود که کارگران می توانند و قادرند تشکلات خود را در دل دیکتاتوری سیاه جمهوری اسلامی ایجاد کرده و آنها را به رژیم و کارفرمایان تحمیل کنند وامروز باصطلاح همان استراتژی که سال ها طبقه کارگر را از حرکت و فعالیت برای تشکلات توده ای طبقاتی، تشکل “ستیز طبقاتی و نه هارمونی طبقاتی” باز می داشت را باز نمودند؟ اما اسک که از نداشتن نقدی تئوریک نه تنها از جامعه کنونی رنج می برد که برخاسته از دید غیر دیالکتیکی این نیمه تشکل نسبت به مسائل سیال در جامعه بود، بلکه از یک نقد و انتقاد مارکسی لنینی و از زاویه منافع طبقه کارگر نسبت به گذشته خویش و حتی احزابی که رهبرانش، رهبران، آن احزاب بود ند نیز به معنی دقیق کلمه رنج می برد. پس به این درک سراسر لیبرالی رسید که ناتوانی طبقه کارگر را از دریچه ای که نه از نداشتن تشکلاتی توده ای طبقاتی(صنفی سیاسی) مستقل از طبقات دیگر بلکه از نوع نگرشش نسبت به شرایط درونی جامعه و بیشتر سیاسی به اصل بی برو برگردی که “تنها” اینگونه است، رسیدیم. که این “تنها ” دارای باری سراسر از انحرافات خرده بورژوایی را در دل نهفته دارد مبنی بر اینکه با باصطلاح استراتژی که (نه بر اساس مبارزه طبقاتی طبقه کارگر بر علیه بورژوازی و با باور به نیروی خود) بلکه بر اساس اینکه بورژوازی ایران هم نیاز پیدا کرده است که دموکراسی از نوع (روال کار) بر قرار نماید و آزادی های دموکراتیک را برسمیت بشناسد، عملا حرکت کرد و برای همین هم بود که ایرج آذرین در کتابش و نیر جاهای دیگر به این اشاره می کند که شبیه آنچه در دهه چهل اتفاق افتاده بود و جامعه ایران را از نظر اقتصادی از فئودالیسم به سرمایه داری تبدیل کرد، چنین می گوید که سرمایه داران می خواهند که از نطر سیاسی یعنی بر قراری نوعی از دموکراسی از دیکتاتوری که نشانه فئودالیسم و نه سرمایه داری در کشوری مانند ایران است بگذرند! با چنین برداشتی، در رابطه با شکست جنبش اصلاحات سیاسی و قبول آن از خود جان سختی نشان داد. سعید حجاریان در همان سال های اول دور دوم ریاست جمهوری خاتمی، مرثیه شکست را با نوشتن (اصلاحات مُرد، زنده باد اصلاحات )خواند.، ولی اسک، تازه 7 سال بعد و در دور دوم ریاست احمدی نژاد و بعد از بخون آغشتن جنبش توده ای، به شکست اصلاح طلبان اقرار می کند، ولی به کارگران اعلام می شود که شما قادر نیستید که برای رسیدن به خواست های روزمره تان نیز “گام جدی ای” بردارید، با هر چه که دارید و ندارید به همین جنبش بپیوندید و خانه اقبال در دنباله روی است و نه استقلال طبقاتی. آری ، فقط با گفتن استراتژی کاملا مسلم بود و هست که نه “تنها” در دل دیکتاتوری نمی توان تشکل ساخت، بلکه در هیچ زمانی نمی توان تشکل طبقاتی ساخت.در شکست جنبش اصلاحات سیاسی، دو راه وجود داشت ، یکی اینکه به بالا چشم بدوزی و طبقه کارگررا از هر گونه تلاش واقعی و مستقلانه محروم بدانی؟ و به لغو استراتژی تشکل محور برسی؟ و یا اینکه می باید به تمامی این تحلیلات انحرافی، برای گذار به فصلی نوین پایان دهی وبا ماهیتی جدل وار و نقد گونه ای با خود آن را به سرانجام رسانی تا مگر بتوان شروع تازه ای را بنیان نهاد. متأسفانه اسک راه اول را به باورمن برگزید. و دیگر آیا کارگران شرکت واحد با بازگشائی دو باره سندیکایشان به همین استراتژی یعنی مقدور نبودن فعالیت برای ایجاد تشکل پایان نداده بودند؟، را به فراموشی سپرد. ولی، رضا مقدم می تواند اعتراض کند که من نوشتم “در دل اختناق سیاه جمهوری اسلامی” و نه دیکتاتوری و بعد هم نوشتیم و گفتیم که « نوبت ایران نیست» در مقاله بعدی « نوبت احمدی نژاد» است. این عبارت که نوبت ایران نیست نوبت احمدی نژاد است به چه معنی است؟ آیا طبقه کارگر نباید خود را در گیر باندهای مافیایی قدرت درون طبقه حاکمه بکند؟ که مثلا نوبت احمدی نژاد است که برود و موسوی بیاید چرا که “قول” داده است محیط باز سیاسی را ارمغان آورد؟! و در این محیط باز سیاسی خوب طبقه کارگر هم تشکلش را خواهد زد! زهی خیال باطل! البته اول فکر کرده می شد که رفسجانی دو باره سکان را بدست می گیرد و او است که سرنگونی احمدی نژاد را رقم می زند و سردار سازندگی به مرد اصلاحات سیاسی دوم و بشارت دهنده “دموکراسی ای” تبدیل خواهد گردید که در آن سوسیالیست کارگری (اسک ) مشغول ایجاد تشکل های “ستیز طبقاتی” و از خانه کارگر نیز خواسته خواهد شد که مأموریت یابد و سرگرم تشکللاتی از نوع “هارمونی” طبقاتی بشوند. بازی فوتبال که با یک تیم امکان ندارد. به نظرمن، این نوع برخورد، نگاه به بالا و بی باور به نیروی طبقه کارگر، و عدم درک حرکت جامعه، از پایگاه و جایگاه خرده بورژوازی است و نمونه های تاریخی زیادی موجود است، ولی خارج از آن تا این درجه توهم، درکی غیر کمونیستی از مبارزه طبقاتی را می رساند. البته، می دانم که رضا مقدم بیشتر امیدش چیزی شبیه حمله نظامی سریع وغیر مترقبه از سوی امپریالیست ها بود.رفیق ایرج نوشت و گفت که دوره احمدی نژاد بیشتر از دو سال دوام نمی آورد. نیروهای اصلاحات سیاسی این بار به صدارت سردار سازندگی رفسنجانی و کروبی حزب می سازند و دم و دستگاهش را جمع می کنند و ما دوباره وارد دوره اصلاحات سیاسی نوین می شویم. به این فاکت از مقاله ایرج آذرین به نام «پیروزی احمدی نشانه کدام تحولات؟» توجه کنید: « جناح های موجود رژیم، كه بر مبانی دیگری شكل گرفته اند و حامل نزدیكی های سیاسی دوره های سپری شده ای هستند، قادر به ایفای نقش در این دور تازه نیستند. واقعیات دورهٴ تازه، چه عروج اوباش و چاقوكش های نهادی شده بصورت یك نیروی مستقل سیاسی، چه فشار بین المللی، و چه واكنش طبقه سرمایه دار، مبانی تجدید آرایش و شكلگیری جناح های جدیدی در رژیم است. نخستین ویژگی جناح بندی درون رژیم در دورهٴ جدید این است كه، در تمایز با گذشته، می باید با جامعیت حزبی همراه باشد. و این پروسه ای است كه از همان فردای پیروزی احمدی نژاد از جانب كسانی چون كروبی و رفسنجانی هم اكنون آغاز شده است» به نقل از نشریه به پیش! شماره 4، 16 تیر 1388 سایت اتحاد سوسیالیستی کارگری، تأکید از من است.
حتی ایرج آذرین این قدر به مسئله باور آورده بود که فراموش نمود که درمسائل اجتماعی و سیاسی نمی شود حدس و گمان زد و مدت زمان تعیین کرد و این را خود ایرج آذرین بار ها در مورد منصور حکمت اشاره کرده بود و حتی لنین را مثال زده بود، ولی علاقه، علاقه است و نمی شود کاری کرد؟! او که این ها را «اراذل و اوباش» دانسته و بورژوازی ایران را نیز خواهان دولت سرمایه داران و نه سرمایه، به دام افتاد و مدت تعیین نمود، به نظر من بیشتر از اینکه ایرج آذرین نیز روی بورژوازی ایران حساب می کرد، روی فشارهای بین المللی و شاید هم حمله نظامی! به این جا ی نوشته اش توجه کنید « محتمل تر این است كه در شش ماه آینده شاهد پیشروی هایی به نفع جناح اوباش باشیم؛ اما، به حكم واقعیات بین المللی و داخلی، به حكم روندهای اقتصادی و سیاسی، حداكثر عمر جناح جدید در قدرت نمیتواند بیش از دو سال باشد.»، همان منبع این نوع نگاه، نگاه رمال گونه، همان زمان از طرف من مورد سئوال قرار گرفت و اما تغییری ایجاد نشد، “برای پهلوان افت دارد”، “حرف مرد یکی هست” و بعد برای یک نفر تئوری پرداز که مسئله به این سادگی ها نیست!. البته در اینجا ایرج آذرین می تواند و حق دارد، مدعی شود، اینکه سقوط احمدی نژاد «نمی تواند بیش از دوسال باشد » ،عملی نشد تقصیر من نبود، من که نیروئی نداشتم. مثلا اصلاح طلبان خوب کار نکردند، عربستان سعودی قرار بود به رفسنجانی کمک کند نکرد و یا آمریکا فشارش را تا فرستادن نیروی نظامی پیش نبرد، قیمت نفت بالا رفت ووو اگر نه، رفیق رضا مقدم هم بعد از من نوشت « نوبت احمدی نژاد است». وغیره وهر چند که رفیق در یک سخنرانی درون تشکیلاتی جوابش این بود که قیمت نفت بالا رفت و علت باقی ماندن احمدی نژاد را در همین می دانست. و اما، رضا مقدم زمانی که از برآمد دوباره جنبش اصلاحات سیاسی طبقه سرمایه دار ایران ناامید می شود، می نویسد: « در دوران اصلاحات سياسی که هنوز اصلاح طلبان بخشی از رژيم بودند، استراتژی جنبش کارگری ايجاد تشکل بود.»، ولی با پذیرش «دوران اصلاحات سیاسی» بعنوان زمینه برای ایجاد تشکل های کارگری یعنی “دموکراسی”، آن همه داد و بیداد که کارگران می توانند و قادرند که تشکل را در دل دیکتاتوری ایجاد کنند، دود می شود و به هوا می رود، اما چه باک! هر چند در همان سال 88 ، ولی چند ماه قبل از انتخابات رضا مقدم مصاحبه ای با نشریه آرش دارد و در قسمتی از توضیح برای سئوالات چنین می نویسد: « “جنبش کارگری ایران از مرحله مبارزه برای حق تشکل عبور کرده است. چرا که مبارزه برای حق تشکل بر این تصور استوار بود که در شرایط اختناق ایجاد تشکل کارگری ممکن نیست و کارگران تنها در شرایط یک برآمد توده ای که قدرت دولت در سرکوب مبارزات کاهش می یابد قادر می شوند تشکل های مستقل و طبقاتی خود را ایجاد کنند. این تصور در مباحثاتی که در دوران جنبش اصلاحات سیاسی در درون جنبش کارگری جریان یافت کنار زده شد و کارگران شرکت واحد اولین بخش جنبش کارگری بودند که با شهامت و کاردانی ستودنی بدون اجازه از دولت و کارفرما سندیکای خود را ایجاد کردند و مبارزه برای برسمیت شناختن آن به دولت و کارفرما را آغاز کردند. “خط تأکید از من است.
این جاست که دم خروس نمایان می شود که پس « دوران اصلاحات سیاسی” ، دوران دموکراسی بوده است و دیکتاتوری ای وجود نداشته است. برای همین است که با تمام فحش دادن ها به میر حسین موسوی، نخست وزیر منتخب “امام خمینی” رضا مقدم در نهایت مجاب می گردد که بنویسد: « ديناميزم راديکال اين جنبش اينها را ناچار ساخته تا با آگاهی نسبت به عقوبت آن، به گذشته رژيم اسلامی بعضا نظير تاج زاده صريح انتقاد کنند و يا” مانند موسوی با زيرکی و در يک فضای غبار آلود شرايط فعلی را و آنهم بدليل مصالح همين جنبش مناسب انتقاد ندانند.” همان منبع – نشریه به پیش!تأکید از من هست. ببینید، جنبشی برای “آزادی و دموکراسی” جاری است و موسوی نخست وزیر خفقان آمیز ترین عمر ننگین جمهوری اسلامی، دوران هشت سال جنگ و دوران قتل عام های دسته جمعی زندانیان سیاسی و یکی از مدافعین این کشتارها، نه به دلیل منافع طبقاتی خویش و طبقه سرمایه دار انگلش که مصلحت اش در حفظ رژیم نهفته است، بلکه«بدلیل مصالح همین جنبش» دهان خود را می بندد؟ و گر نه چنان افشاءگری می کرد که خود دانشجویان پیروخط امام خمینی هم در زمان تسخیر سفارت “شیطان” بزرگ نکرده بودند!!! واما،موسوی “دندان سکوت بر جگر خسته بست ورفت” اونه بخاطر اعتقاداتش به امام خمینی اش و قانون اساسی ساخته دست سرمایه داری مسلمان بلکه بخاطر “منافع ببخشید مصالح همین جنبش” می گوئید نه، بروید به متن اعلامیه هایش نگاه کنید! این را اما، به چه معنی می توان درک کرد؟ مگر نه اینکه باید موسوی را مدافع «همین جنبش» برای “آزادی و دموکراسی”، ضد ولایت فقیه و “مرگ بر دیکتاتوری” و …دانست؟، باید به رضا مقدم بگویم، احترام محفوظ و اما، این یعنی هپروتی بودن، یعنی منافع طبقاتی را ندیدن، یعنی کوری طبقاتی گرفتن وسوسه های شیطانی رضا مقدمی!! یعنی عین همان گفته منصور حکمت را به یاد می آورد که در مصاحبه با نشریه ایران پست شماره اول یا دوم نوشت که مرحوم داریوش فروهر هم در جنبش ما بود.!! داریوش فروهری که فاشیست های پیراهن سیاهش معروف خاص و عام بودند*12
در اینجاو با این برداشت ازلازم و ضروری بودن « دموکراسی» « پایدار” تحت سلطه روابط و دولت سرمایه داری در ایران است که رضا مقدم به خود اجازه می دهد که از سوسیالیست های کارگری در داخل جنبش طبقه کارگر خواسته شود که هر چند طبقه کارگر متشکل نیست وحتی از سلاح “اعتصاب” نیز نمی تواند استفاده کند، استراتژی تشکل محور را به کناری نهند و دخالت دادن طبقه کارگر در «همین جنبش» ، جنبشی که رهبری اش را جنایتکاران و قاتلانی چون موسوی و کروبی بعهده دارند، استراتژی خویش قرار داده و برای عملی کردن چنین استراتژی ای تلاش و کوشش کنند. این یعنی انحلال طبقه کارگر، این یعنی طبقه کارگر را به مسلخ فرستادن و گوشت دم توپ جناح های مختلف درون رژیم ضد کارگر و انسانکش و طبقه سرمایه داران نمودن. آخر کدام عقل طبقاتی می تواند چنین پیشنهاداتی ارائه دهد؟ جز عقل سلیم پروفسورمآبانه ای، چون ایرج آذرین و رضا مقدم! به باورمن و با زبان طنز تلخ، این یعنی از کوه المپ به جای پرومتئوس زائیدن ، مارمولک زائیدن است! نگوئید من به شما اتهام می زنم. تمام تجربه تاریخی و جمع بندی شدۀ مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا یعنی تئوری و هم پراکتیک کنونی و حی و حاضر طبقه کارگر می گویند که فراخوان دادن به طبقه کارگر بدون تشکل، و ترک حتی استراتژی تشکل محور و پیوستن به یک جنبش اجتماعی طبقات دیگر با رهبری سرمایه داران و نمایندگانشان(( شرکت نمودن کارگران و زحمتکشان بدون توهم زدایی در مورد جناح های بورژوایی و خرده بورژوایی دخیل در این جنبش ها )) جز تولید امید واهی وتحلیل بردن ومنحل شدن طبقه کارگر در طبقات دیگر نمی تواند باشد و طبقه کارگرنمی تواند کاری دیگر و با مفهموم و معنی حداقلی برای منافع خویش انجام دهد. البته، این در تاکتیک می تواند گاهی مواقع و در شرایط مشخصی که به باور من، در زمان نوشتن مصاحبه دیگر چنین نبود. (علی الهذا می توان در این مورد نظر متفاوت داشت) و این می تواند به وقوع بپیوندد و نه بعنوان یک امر اصولی و پسندیده و به قولی “واجب” تبلیغ ترویج گردد. و اما، رضا مقدم و خط مشی کنونی اسک (من هم در آن زنان عضوی از آن تشکل، هر چند ناراضی بودم) حتی طبقه کارگررا از داشتن استراتژی تشکل محور محروم می کند و نه در تاکتیک که آری، «می توان تاکتیک را در 24 ساعت عوض کرد»، البته نه همین طوری و دلبخواهی، ولی اصولا و باید توجه داشت که به قول لنین «آنجه که در اصول جایزه است نمی توان در عمل و فوری دست به آن زد»، نقل بمعنی. در این رابطه توجه بهمان فاکت از مصاحبه به پیش! با رضا مقدم و خود بیانیه توجه شما را جلب می کنم. ولی،همان طور که در بالا نوشتم در هیچ و درهیچ زمانی سکون و عدم حرکت متصور نیست. اسک هم از این مستثنی نبوده و نیست. اسک در ادامه این خط مشی “سوسیالیسم کارگری در دوره حاضر” در آگوست 2011، هشتمین کنفرانس خود را منتها با یک سوم حتی یک چهارم اعضایش برگزار نمود.*13 در این کنفرانس قطعنامه ای را به تصویب رسانده که در نوع خود در تاریخ این جریان حتی از نظرشرایط زمانی اولیه آن یعنی زمانی که در شکل اتحاد مبارزان کمونیست نیز فعالیت می کردند (ایرج آذرین و رضا مقدم) یعنی “زبدگان” نظیر ش را کم می توان یافت. این قطعنامه که در چند جا از انقلاب و نه انقلاب خشن ومسلحانه که دیگران.. کمونیست ها را “متهم” به آن می کنند! و دادن فراخوان به کارگران که با باصطلاح تشکلات “صنفی سیاسی”؟ که دارند به جنبش توده ای بپیوندند، صحبت می کند و به اصلاح طلبان حکومتی و استراتژی آنها می پردازد، در همه جا اسک، دوست داشته و خود را در مقابلۀ با این جناح مطرح کرده است.! و حتی زمانی که در هشت سال قبل یکی سرکردگان سابق سپاه پاسداران، که برای همه آشکار و روشن شده بود که چه نفوذی در نیروی سرکوب و اقتصاد ایران دارند و پس ازپیروزی شان در انتخابات شوراهای شهر و روستا و فرستادن همین جنایتکار تیر خلاص زن به زندانیان سیاسی( محمود احمدی نژاد) به کاخ شهر داری وبرنده شدنشان در باصطلاح انتخابات مجلس شورای اسلامی، بر اصلاح طلبان حکومتی و رئیس جمهور کردنش، اسک و بویژه ایرج آذرین و رضا مقدم، آنها را یک عده “اراذل و اوباش” نامیدند، مثل اینکه رفسنجانی قاتل و حیله گر و یا موسوی و خاتمی ، بوش، صدام حسین و… اراذل و اوباش نبوده و نیستند، دور آنها (اوباشان) و دولتشان یک پرانتز(دو ساله) بیش نبود، البته، روی کاغذ و نه در واقعیت که دو سال بیشتر دوام نمی آوردند و بوسیله اصلاح طلبان، ولی این بار توسط سردار سازندگی و با کمک عربستان سعودی و نیروی نظامی آمریکا سرنگون می شدند. این “پرانتز” هشت ساله؟! برداشته می شد و حالا می فهمیم که جامعه با دموکراسی اهدائی از طرف اصلاح طلبان قرار است پیش رود و رضا مقدم و اتحاد سوسیالیستی کارگری هم دو باره و در هوای تازه به فعالیت معمولی یعنی مبارزه طبقاتی و نه “تعامل” و تشکل سازی باز خواهند گشت، “برمیگردیم گل نسترن بچینیم”. ولی روزگار غدار نطفه ای دیگر در شکم پرورانده بود14*. خلاصه در بند آخر قطعنامه، نتیجه می گیرند : « … با شرکت در جنبش جاری توده ای و به در هم آمیزی خواست های اقتصادی سیاسی خویش و به کارگیری اشکال مبارزه مناسب خویش یعنی اعتصاب و اعتصابات عمومی سیاسی، – تضعیف و پراکندن نیروهای سرکوبگر رژیم، فلج کردن عملی دستگاه اداری رژیم؛ وا داشتن رژیم به واگذاری قدرت به نهادهای قدرت مستقیم کارگران و زحمتکشان (این دیگر فاجعه است- من)، یا قیام و درهم شکستن رژیم موجود و برقرار کردن قدرت کارگران و زحمتکشان ، تأکید از من است.
از این بگذریم که آیا فرقی بین « نهادهای قدرت مستقیم کارگران و زحمتکشان» یعنی انقلاب بدون قهر، که انسان را به یاد انقلابات نارنجی برای “دموکراسی” در بلوک شرق می اندازد، یعنی سرنگونی بدون در هم شکستن ماشین دولتی و این نهادها هم به طور حتم نهادهای سرمایه داری به اصطلاح کارگری است!، زهی خیال باطل! و حتما مثل دولت های سوسیال دموکرات رایج در غرب امپریالیستی! و آیا این روش ابداعی این طرز تفکر سر انجام به « برقرار کردن قدرت کارگران و زحمتکشان» منجر می شود؟ و یا خیر. و این آیا این افاضات به تنها ئی برای تخطئه نمودن و به بیراهه کشاندن هر انقلابی کافی نیست؟، ولی آیا اصولا اگر کسی که خود را کمونیست و یا حتی چپ میداند، می تواند واقعا تصور این را داشته باشد و نه حتی برای اینکه استراتژی “سوسیالیسم کارگری” را روی آن پی ریزی نماید، بیانش نماید که رژیمی مانند دولت جمهوری اسلامی سرمایه، با این همه نیروهای سرکوبگر، بدون یک مبارزه قهرآمیز، با احتمال زیاد طولانی و متأسفانه خونین (بدلیل چگونگی سازمان یافتن نیروهای سازمان یافتۀ نطامی و اطلاعاتی و امنیتی و پلیسی اش)، قدرت را واگذار نماید؟! به باورمن نمی توان چنین کمونیستی را در قوطی هیچ عطاری پیدا کرد که چنین خواستی را به میان جامعه به عنوان خواستی کارگری سوسیالیستی ببرد و آنرا بعنوان آلترناتیو نخست بیان دارد، مگر اینکه یک سوسیال دموکرات ناب و واقعی باشد. آنهم، نه در سال های 1872 به بعد بلکه سوسیال دموکرات اوت 2011 و در حزب جدید لیبرالی( حزب کارگری نوین- تونی بلری) باشد. حال در قسمت دوم این بند که نتیجه گیری است از “قیام” بطور کلی و نه قیام مسلحانه توده ای و آنهم نه برای در هم شکستن دولت سرمایه داری و نیروهای سازمان یافته سرکوبگرش و کل دستگاه دولت بعنوان ابزار سرکوب طبقاتی بلکه “در هم شکستن رژیم موجود”، مثل اینکه طبقه بورژوازی ایران ودولت اش، جنایت کار و جانیِ تمام عیار نیستند و یا اینکه نیروهای نظامی ندارند. توهم پراکنی تا کجا؟ برای چنین کاری است که به درستی و حقیقتا احتیاجی به داشتن حزب کمونیست کارگران آگاه نیست و نباید باشد، برای همین است که نه تنها در این قطعنامه اتحاد سوسیالیستی کارگری که باصطلاح در دل انقلاب و برای انقلاب نوشته شده است و نه در نوشته ی دیگری نیز که به نام ایران در عصر بحران و انقلاب قبل از این قطعنامه نوشته شده بود*15، شما ، حتی ردی از حزب کمونیست کارگران یعنی ستاد جنگی پرولتاریا نمی بینید. آنچه که می بینید صحبت از یک “بلوک سوسیالیستی” است.

اشاره لازم- سال ها است که چپ تصمیم (نانوشته) گرفته است که از دو چیز کمتر صحبت به میان آورد. این به باورمن یک رویزیونیسم مکار است که خود را در لفافه زرورق می پوشاند. این دو عبارتند از : 1- مبارزه مسلحانه به طور کلی( انقلاب مسلحانه، قیام مسلحانه و جنگ طبقاتی، جنگ داخلی، و حتی مبارزه قهرآمیز و خشونت آمیز و…) و به جای این ها ( مبارزه طبقاتی، برخورد طبقاتی، کشمکش طبقاتی و یا رادیکالش ستیز طبقاتی)، انقلاب مردمی، انقلاب کارگری و حتی انقلاب انسانی برای یک جامعه انسانی، برای جمهوری انسانی و از این قبیل هستند، جانشین شده اند و کار برد پیدا کرده اندو خلاصه یک کوشش همه جانبه در پاک کردن فرهنگ لغات از کلمات خشن ابراز می شود و میل وافری وجود دارد که کلمات نرم جانشین شوند، ولی در عمل هر چه بیشتر بورژوازی و دولت هایشان خشن تر و هارتر و بیشتر از پیش از گلوله بعنوان یک وسیله معمولی و در ابعاد حیرت انگیزی بهره برده و استفاده می کنند و بویژه 2- دیکتاتوری یکی از آن کلماتی هست، که نباید از بار مثبت از آن صحبت شود. شاید هم بیزاری بحق از دیکتاتوری سرمایه داری امپریالیستی و در اشکال انتخاباتی و اسلامی است که تا این اندازه جوامع و مخصوصا کارگران و زحمتکشان از آن ضربه خورده اند و شکنجه و اعدام گردیده اند و به قولی “مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد” و اما این در حالی است که دیکتاتوری سرمایه یا در قد و قواره خشن خویش و یا در لفافه دموکراسی ازهر نوعش گلوی همه را می فشرد. این بر کارگران آگاه و کمونیست است که از دیکتاتوری خویش بعنوان یک ضرورت به دفاع بر خیزند و هیچ هراسی از اینکه بگویند که دولت آینده ما دیکتاتوری پرولتاریا است نداشته باشند و به آن افتخار نمایند که اساسی ترین حربه برای زدودن بورژوازی است، به قول مارکس انگلس ار «قهر بعنوان مامای جامعه نوین از دل جامعه کهنه » وبا قدرت سیاسی مسلح خویش بر علیه سرمایه داران ساقط شده ولی نمرده و اعوان و انصارشان و مخصوصا برای دفع حملات احتمالی دولت های امپریالیستی دفاع کنند. بگذارند، دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری کارگران و زحمتکشان کلمات زمختی باشند نزد خرده بورژواها که باید سعی نمایند از فرهنگ لغات خویش حذف و به جایش از عبارات و کلماتی ( آزادی، برابری، حکومت کارگری) دموکراسی شورائی، جمهوری دموکراتیک پیروز مند، جمهوری انسانی و انقلاب انسانی، نهادهای های افتدار کارگران و زحمتکشان و… استفاده نمایند. ولی، بعنوان نمونه واگر به آثار مخصوصا لنین مراجعه کنیم، یک فرق اساسی را می بینیم. مثلادو تاکتیک سوسیال دموکراسی، همه جا دیکتاتوری را می بینید: دیکتاتوری کارگران و دهقانان یا دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان، دیکتاتوری کارگران و متحدینشان، دیکتاتوری کارگران و سربازان وبالخره دیکتاتوری شورائی پرولتاریا و مانند این ها.
این به نظر من، بیشتر از دیدگاه غیر طبقاتی دیدن دولت و “بیزاری” همراه با ترس این چپ خرده بورژوا نسبت به دولت بعنوان نیروی قهری، دستگاه سرکوب طبقاتی، وسیله سرکوب طبقه حاکمه علیه طبقات محکوم و در نهایت “شر لازم” برای جامعه طبقاتی و علاقه به برداشت از دولت بعنوان نیروی نظم دهنده، تنظیم رابطه بین طبقات اجتماعی و خدمتگذار که گاهی مواقع بالاجبار مجبور به کار برد زور می شود و غیره سرچشمه می گیرد. این یعنی برداشت و تئوری سوسیال دموکراسی دولت، با باورمن.
به قولی چپ ایران تصمیم گرفته است که به این مثال های شیرین زبان فارسی جامه عمل بپوشانند: »سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند»، « با دوستان مروت با دشمنان مدارا » «شیرینی در گذشت است و نه در انتقام »، « بنی آدم اعضای یک دیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند» و امثال این ها. اگر چه تغییر ذائقه و تجدید در فرهنگ لغات نه اختراع ایرانی است و نه اینکه فقط در چپ ایران کار برد پیدا کرده است، این هم مانند لیبرالیسم، جامعه باز(پوپری) و غیره ساخته و پرداخته بورژوازی امپریالیستی، (مثلا همین کلمه امپریالیسم که هم اکنون برای احزاب طیف حزب کمونیست کارگری، یک کلمه عقب مانده و ارتجاعی شده است که نباید به کار رود و به جای آن دولت های غربی، دولت های غربی با فرهنگ برتر و مدرن و..) است که این هم با بررسی دقیق علمی از رشد سرمایه و انحصاری و ادغام شدن سرمایه های صنعتی و تجارتی و تشکیل سرمایه مالی و جنک طلبی برای تقسیم و باز تقسیم جهان و غیره و در همین غرب بود. ولی، در مورد کلمات نرم نیز سوسیال دموکرات های جوامع امپریالیستی سرمایه داری معظم هستند که این فرهنگ زبانی و تئوریکی را دنبال می کنند و آن را به کار می گیرند و به تولید گفتمان و دیسکوز بزرگ تبدیل میکنند و رواج می دهند، بعقب آمدکان نیز این “تئوری ” های پخته شده را می بلعند. سرمایه داران از چنین عباراتی مانند زندگی مسالمت آمیز، مبارزه مسالمت ، همکاری طبقات ، همکاری قاعده است و مبارزه استثناء، صلح طبقات و کلمات شبیه آنها، بیشترین بهره را می برند و به قولی با پنبه سر می برند. هر روز نیروهای نظامی شان هزاران انسان در سراسر جهان را قتل عام می کنند، اما آنگاه به کارگران که می رسند به مبلغین دورغین مسیح دروغین تبدیل می شوند. و حتی خود کلمه کارگر را نیز به کلمه کار پذیر تغییر داده اند و مثل نقل و نبات تو دامن جامعه (عروس ) بی نوا می ریزند. آری، درست همین برداشت ها است که رضا مقدم را هم وا می دارد که در لابلای لایه های مختلف جناح های طبقه بورژوازی ایران به کند و کاو پرداخته و همکار و روزنه ای، ولی غرغرو«با غرو لند» را بیابد. به این قسمت از نوشتۀ کوتاه رضا مقدم در رابطه با لیبرال ها و اصلاح طلبان حکومتی و اسلامی توجه شما را جلب می کنم.
رضا مقدم : «”اصلاح طلبان دولتی و لیبرالها با ناکارآمدی استراتژیشان چند شقه خواهند شد. بخشی با غرولند و به ناچار به یک استراتژی انقلابی با محوریت مبارزه متشکل جنبش کارگری که هدفش پایان دادن به رژیم اسلامی است خواهند پیوست، دسته ای به یک نیروی سیاسی صرفا افشاگر و تبلیغاتی تبدیل میشوند و امکان تاثیر گذاری بر عمل جنبش ضد دیکتاتوری مردم را شدیدا از دست می دهند، گروهی از آنها نیز برای مقابله با یک انقلاب مردمی علیه رژیم اسلامی و قدرت گیری کارگران دست کمک به سوی امپریالیستها دراز می کنند و خواهان دخالت نیروهای خارجی و حمله نظامی به ایران خواهند شد.”، (به نقل از به پیش! شماره 70، دوشنبه 12 دی 1390، 2 ژانویه 2012)، تأکید ات با رنگ قرمز از من است.
«در بسیاری موارد بورژوازی با سیاست های زیرکانه خود بخشی از کارگران را میفریبد، و باعث بروز اختلافات تاکتیکی در جنبش طبقۀ کارگر و در صفوف پرولتاریا میگردد.»، لنین و

البته، رضا مقدم می داند و این قدر “زبده” است که این مبارزه نباید منجر به انقلاب قهر آمیز و مسلحانه کارگران برای انهدام دستگاه سرکوبگر بورژوازی گردد، آنرا نوید دهد و باعث دگرگونی عمیق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی گردد و به دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان خاتمه دهنده به جنگ و دولت به طور کلی ختم گردد و گرنه، نقص غرض است و حتما اصلاح طلبان دولتی و لیبرال ها به آن نخواهند پیوست که هیچ بلکه با تمام نیرو و با هر جک و جانوری سازش کرده و هر نوع خواری و خفتی برای دفاع از ارکان مقدس مالکیت خصوصی وپایداری استثمار انسان از انسان و سود مفت و مجانی راقبول خواهند کرده و در مقابل آن به صف بندی خواهند پرداخت. حتی امام شان خمینی را به یاد می آورند که خیلی ها ( میر حسین موسوی) دوست دارند جامعه را به دوران ” پرعطوفتش” برگردانند و از گفته اش در باره سمبل آدمکشی امام علی بعنوان کشنده هفت صد انسان دریک روز که سر برید، مدد بگیرند و حمام خون را تشدید نمایند. ولی به باورمن چه رضا مقدم این گفته های واهی را رواج دهد، یا نه، سرمایه داران شم طبقاتی و حس بویائی قوی دارند.
مگر اینکه واقعا مبارزه طبقاتی که در نهایت به جنگ داخلی تبدیل می گرددرا، یک طرح مالیخولیائی بدانیم و یا پایه ای در واقعیت جامعه سرمایه داری ایران نداشته باشد. خوب هر چی باشد، “هنر نزد ایرانیان است و بس”، نه؟ ولی رضا مقدم، شاید که برای اینکه “صف خلق” و یا صف مخالفان ولایت فقیه از هم نپاشد *16 و یا اینکه واقعاباورش را بیان می کند، هر چه باشد توفیری در اینکه او مانند حمید تقوائی » انقلاب انسانی برای جمهوری انسانی» از “انقلاب مردمی” صحبت می کند. در یک جامعه سرمایه داری که روزی نوشته شده بود که انقلاب سوسیالیستی “مداوم” کارگران راه پیشرفت و به پیش است.(ایرج آذرین – کتاب وظائف و تکالیف سوسیالیسم کاری- در آغاز قرن بیستم- فصل پیجم) و حال بعد از یک دهه و پیشرفت در عرصه مبارزه و جنگ طبقات از “انقلاب مردمی” نوشتن، برای من که غیر قابل باور است. ولی آیا این برای شما آشنا نیست؟ به نظر من انقلاب مردمی مساوی با انقلاب عمومی، انقلاب پیروزمند دموکراتیک که پیشرفته آن انقلاب خلقی و یا انقلاب دموکراتیک نوین و غیره است.و مردم ایران بدون هیچ ملاحظه پوپولیستی همان ملت ایران است. در جامعه سرمایه داری ایران چنین انقلاباتی ده ها سال است ضرورت وجودی خویش را از دست داده است البته برای طبقه کارگر ایران در حالی که برای طبقه بورژوازی و اقشار خرده بورژوا بهترین سلاح برای فریب دادن طبقه کارگر و منافع ملی تو بخوان (منافع طبقه سرمایه دار) را منافع همه جلوه دادن است. و به کار بردن عباراتی از قبیل مردم ایران و یا ملت ایران جز در خدمت طبقه حاکمه و یا همان انحلال طبقه کارگر به عنوان یک طبقه اجتماعی تضادمند با طبقه بورژوازی در طبقه سرمایه دار و احاله دادن انقلاب کمونیستی کارگران به محال نیست.؟
اما باید چه کارکرد؟
به باورمن و با نگاه به واقعیات کنونی مبارزه طبقاتی طبقه کارگر در جوامعی مانند ایران سرمایه داری و بویژه با تجربه گیری از انقلاب قهر آمیز کارگری اکتبر1917 و اینکه طبقه کارگر در روسیه تزاری توانست با رهنمودهای حزب کارگران آگاه خویش (بلشویک) در دل دیکتاتوری ارتجاعی و عقب مانده فئودالی(تزاریسم) و در شرایطی که از خیلی امکانات آگاه گرانه امروزی نیز بی بهره و محروم بود، نه تنها قادر گردید و توانست برای رسیدن به مطالبات روزمره خویش مبارزه و گام جدی ای بر دارد، بلکه جنبشی را پایه گذارد وبا این جنبش قادر گردید که هم تزاریسم را به گورستان تاریخ بسپارد و هم انقلاب اکتبری را آفرید و “دنیا را لرزاند” که هنوز هم، با اینکه تلاش هایش ناقص ماند و بعد از چند سالی با شکست مواجه شد، که اثرات و تجارب پربار مثبت و منفی آن برای هر فرد و سازمان انقلابی می تواند به کار گرفته شود. و برای طبقه کارگر جهانی به عنوان سمبل بحق مبارزه اش برای کمونیسم باشد. بنا براین در ایران سال 2013 و با نیروی طبقه کارگری که از نطر کمی چندین برابر طبقه کارگر آن روز روسیه است، هم می تواند قدم های جدی در همه زمینه های اقتصادی و سیاسی بر دارد وهم مبارزه نهائی را یعنی انقلاب اجتماعی مسلحانه ناگزیر( هر کس یک جنگ اجتناب پذیر راه اندازد جنایت کار است، هر کس از یک جنگ اجتناب ناپذیر جلوگیرد، جنایتکارتر است.) خویش را از هم اکنون برای حرکت رهائی بخش خویش”خود رهائی” طبقه کارگر بدست طبقه کارگر سازمان دهد. و اما، می باید برعکس اسک و رضا مقدم ها هیچگاه چشم انداز و استراتژی متشکل شدن و متحزب شدن و ایجاد یک جنبش مستقل در مبارزه و جنگ با طبقه بورژوازی و دولت کارگرکش و انسان ستیزش حتی در بدترین شرایط به نفع هیچ جنبشی از دست ندهد، بلکه از هر امکانی به نفع استراتژی مقطعی خویش یعنی ایجاد تشکلات توده ای طبقاتی و بویژه حزب انقلاب کمونیستی خود، حزب کارگران آگاه، برپایه تئوری مارکسیسم لنینیسم، بعنوان حزبی متفاوت با تمامی احزاب بورژوائی و خرده بورژوائی موجود، خارج از اینکه خود را چه می نامند، استفاده کند. به گفته لنین توجه نمایید : «مبادا سوسیال دموکراسی در مبارزه بر ضد سیاست ناپیگیر بورژوازی آزادی عمل را از دست بدهد و مبادا در دموکراسی بورژوازی حل شود» (لنین دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک – مجموعه آثار ص 256) . کتاب عبدالرحیم طهوری- منبع پیشین.

سازمان سیاسی مستقل طبقه کارگر برای آمادگی طبقه کارکر و بسان پیستون در موتور ماشین، برای طبقه کارگر میباشد. از اینجا نیز لزومیت و ضرورت آن آشکار خواهد شد که فقط با چنین ارگانی طبقه کارگر می تواند و قادر است، شرایط را برای رسیدن طبقه کارگر به خواست های روزمره ، تشکلات توده ای و.. در جامعۀ ای مانند ایران، چون جامعه آن روز تزاری آماده نماید . و با ادامه مبارزه طبقاتی خویش تا نهایت یک جنگ داخلی بر علیه بورژوازی طبقه کارگر به خواست آتی خویش یعنی کمونیسم نائل گردد. ما طبقه کارگر و بویژه سوسیالیست هایمان می دانیم و یا باید بدانیم، استقلال طبقاتی طبقه ما، طبقه کارگرجز بدین وسیله قابل تحقق نیست. بنا براین در هیچ زمانی نه تنها مفید است بلکه مضر می باشد که توده طبقه کارگر را بدون تشکلات طبقاتی مستقلش به حل شدن در جنبش های توده ای، حتی در شرایطی که جنبش برای دموکراسی واقعی نیز جاری باشد دعوت نمود، بلکه همواره بایسته است، بر سیاست مستقل و استقلال طبقه کارگر از دموکراسی خرده بورژوائی تأکید نمود. این چیزی بود که در سال های 1920 در کمینترن و در رابطه با جنبش های «دموکراتیک انقلابی» که نظام فئودالی و سلطه امپریالیستم را مورد تعرض قرار می دادند، مورد قبول قرار گرفت، چه رسد به سال 2013 و “دموکراسی” های مطرح در عصر واقعا گندیدگی سرمایه، در عصر همکاری و همراهی سرمایه امپریالیستی جنگ طلب با ارتجاعی ترین نیروها و ایدئولوژی ها و تروریست های ملی مذهبی و آنهم در کشوری مانند ایران با داشتن دولتی تا دندان مسلح و تا بن استخوان ارتجاعی و دیکتاتور و مستبد . بر سوسیالیست ها- کمونیست های درون جنبش طبقه کارگر است که اساسا با طبقۀ کارگری چند ده میلیونی باشند و بر نیروی طبقاتی اش تکیه نمایند واجازه ندهند که هیچ نیروی موجود و ناموجود منبعث از طبقات ارتجاعی و استثمارگر و وعده های توخالی “دموکراسی و حقوق بشر” و « دموکراسی پایدار»خرده بورژوامابانه و در زوروق « آزادی بیان، آزادی اجتماعات ووو» تحت سلطه سرمایه و زیر رهبری اصولگرایان – اصلاح طلب و لیبرال ویا.. همکاری طبقات که می توان آن را تشبیه به سوار کار و اسب نمود. که قطعا اسب همان طبقه کارگر است که اسب سوار بر گرده اسب می نشیند و با دو زانویش برپشت اسب برای راحت نشستن می کوبد و با مهمیز اسب را می نوازد. *16

تذکر:اما این مورد، با اینکه بخواهیم طبقه کارگر را از شرکت در این جنبش ها بترسانیم و محروم نمائیم، متفاوت است. طبقه کارگر را نمی توان از شرکت در مبارزات جاری معاف کرد و اصلا چنین سیاستی در عمل تحقق ناپذیر است، زیرا که طبقه کارگر در جامعه زندگی می کند، در و همسایه و دوست و آشنا دارد که مورد ظلم و ستم وتهدید هر روزه از جانب نیروهای سرکوبگر دولت حاضر که او را هم در کارخانه و خیابان و.. سرکوب می کنند، قرار می گیرند و زندگی اش با زندگی اقشار دیگر اجتماعی تنیده و بهم پیوسته است. طبقه کارگر مسئولیت رهائی جامعه و رهبری جامعه را دارد و خود را در برابر هر گونه ظلمی نسبت به ساکنین جامعه بویژه از طرف دولت مستقر مسئول می داند و این از الفباء مبارزه و جنگ طبقات است که آموزگارانش ، خوب جمع بندی کرده اند، در این رابطه چه باید کرد؟ لنین می تواند خیلی مفید وآموزنده باشد.
بنا بر این طبقه کارگر در همه مبارزات بر حق طبقات و اقشار سرکوب شده و زجر کشیده شرکت می کند و بر علیه طبقات و طبقه و جنبش های ارتجاعی مبارزه و جنگ می کند و اما با سیاست و چشم انداز طبقاتی وسازمانیابی سیاسی و مستقل خود و یا در شرایط کنونی که فاقد تشکلات توده ای طبقاتی خویش است با اتخاذ و با ادامه استراتژی و چشم انداز تشکل محور و نه ترک آن. مبارزه طبقه کارگر بر علیه طبقه سرمایه دار و دولتش نمی تواند پیشرفتی داشته باشد و استقلال طبقاتی طبقه کارگر نمی تواند در عمل به وقوع بپیوندد، مگر اینکه از تشکلات توده ای طبقاتی و بویژه حزب اش بر خوردار باشد. لنین می نویسد « امتزاج فعالیت دموکراتیک طبقه کارگر با دموکراتیسم سایر طبقات و دستجات نیروی جنبش دموکراتیک را ضعیف می کند. فعالیت و ثبات آنرا کمتر می کند و برای صلح و مصالحه مستعدتر می سازد و بالعکس متمایز ساختن طبقه کارگر بمثابه یک مبارز پیشقدم در راه تأسیسات دموکراتیک جنبش دموکراتیک، جنبش دموکراتیک را تقویت می نماید» (لنین وظایف سوسیال دموکراتهای روس. مجموعه آثارص 67) این ها را لنین در شرایطی می نویسد که اولا که مبارزه بر علیه تزاریسم و برای یک انقلاب دموکراتیک (دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان) در جریان است و دوما طبقه کارگر روسیه، گامهای جدی ای در راه ایجاد تشکلات توده ای و حزبی اش برداشته است و حزب اش بعنوان پیشآهنگ وجود دارد. خلع سلاح کردن طبقه کارگر از داشتن حزب اش منحل کردن طبقه کارگر در جنبش های دیگر است، زیرا که طبقه کارگر غیر متشکل نمی تواند بیشتر از آحاد باشد.

در نهایت اینکه، طبقه کارگر در ایران مانند کل طبقه کارگر جهانی وبویژه طبقه کارگر در کشورهای دیکتاتور زده و با مشخصات سرمایه داری بغایت ناموزون در تمامی ابعاد اجتماعی، و بافت خود طبقه کارگر و نیازهای تلنبار شده ی توده های زحمتکش، با احتمال قریب به یقین، انقلاب اش می تواند با عام ترین و باصطلاح پیش افتاده ترین خواستهای دموکراتیک و روزمره مانند خواست آزادی حجاب زنان و تهیه آب آشامیدنی و گاز برای سوخت خانه کارگران شروع شود و اما چنین انقلابی به پیروزی نمی رسد، وآزادی و دموکراسی پایداری ایجاد نمی گردد، مگر با سرنگونی و از هم پاشاندن دولت سرمایه داری یعنی ارتش و تمامی نیروهای سرکوبگر، قانونگزار، آموزشی و فرهنگی موجود و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا یعنی شوراهای کارگران و متحدین اش ( زحمتکشان شهر و روستا) و حرکت برای لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و ایجاد جامعه ای که در آن تولید برای رفع نیازمندی های عمومی و در جهت پرورش استعدادهای فرد فرد آحاد آن قرار گیرد. و باز هم به لنین گوش فرا دهد، او در نوشته ارزیابی ازانقلاب ما می نویسد« در کشور ما پيروزی انقلاب بورژوائی بمثابۀ پيروزی بورژوازی غيرممکن است »، تأکید ار من است. این لبته که در مورد انقلابی ضد فئودالی-ضد تزاری است و نه در شرایط حاکمیت بلامنازع بورژوائی وضرورت و لزومیت انقلاب کمونیستی! این را تجربه مبارزات اخیر در ایران ( جنبش توده ای 1388 و شکست آن) و بویژه مبارزات قهرمانه کنونی کارگران و زحمتکشان منطقه خاورمیانه و… به خوبی نشان داده و می دهند. این را به زبان مارکسی می گویند “انقلاب مداوم”*18؛ ولی این انقلاب اجتماعی همچنانکه مارکس انگلس حتی در سالهای 1844 و 45 در کتاب معروف شان نقد ایدئولوژی آلمانی نوشتند فقط در درون مرزهای کشوری نمی تواند به پیروزی واقعی یعنی لغو شرایط موجود اجتماعی برسد و باید مرزها را در هم شکند و از این نظر نیز “انقلاب مداوم” است، زیرا که دشمن طبقه کارگر سرمایه، سیستمی جهانی است و ضد ش نیز نمی تواند غیر از این باشد.
برای پیش برد چنین مبارزه ای که پیروزی نهائی آن در لغو شرایط موجود اجتماعی یعنی سلطه سرمایه و ملغی کردن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و نابودی زمینۀ های استثمار انسان از انسان نهفته است، طبقه کارگر نیازمند به داشتن تشکلاتی است که بوسیله خود پیشروان طبقه ایجاد می گردند و و بطور کلی مبارزه برای ایجاد چنین تشکلاتی و بویژه حزب، مبارزه ای مخفی ومخفی -علنی و و در اشکال ایجاد کمیته و ارگانهای کمونیستی کارخانه و محل زیست کارگران است. هزینه مادی و جانی رشد و توسعه دادن و همه گیر کردن چنین تشکلات “سیاسی و صنعتی” ای را خود کارگران تقبل کرده و با جان نثاری و افتخار تمام چنین هرینه های گزافی را می پردازند، چون می دانند که چنین مبارزه ای با همه هزینه های آن «کسی که برای پیروزی بر دشمن می جنگد با دشمن در باره هزینه های چنین جنگی بحث نمی کند»*19 آزادی و نان را برای آنها به ارمغان می آورد و اخلافشان را از بردگی مزدی و تحقیر و زندگی نکبتبار کنونیشان نجات می دهد و دنیائی جدید، دنیای کمونیسم «از هر کس به اندازه نیرویش و بهرکس به اندازه نیازش» برویشان می گشاید.
حمید قربانی- 20 ژانویه 2013

توضیحات
======================================
1*- در اینجا اشاراتی بیشترس به علل شکست جنبش توده ای سال 1388 یا جنبش برای “آزادی و دموکراسی”، یا جنبش ضد دیکتاتوری و یا به زبان لیبرال ها جنبش “رأی من کو” می کنم. به باورمن، اینکه این جنبش توده ای که بر اثر و بلافاصله و بالفصل کودتای انتخاباتی جناح نظامیان حاکمیت بر علیه جناح دیگر به وقوع پیوست، ولی ریشه های آنرا می باید درسی سال استثمار وحشیانه و خفقان سیاسی دانست که تا کنون صدها هزار کارگر کمونیست و آگاه، انسان مبارز و مترقی از زن و مرد، پیر و جوان را به مسلخ کشانده است و قتل عام های بی نظیر و یا کم نظیر در تاریخ را سازماندهی کرده است و ادامه آنرا ما امروز می بینیم. کلا به این جنبش دو برخورد در ظاهر کاملا متفاوت مبنی بر رد و شرکت نکردن و طبقه کارگر را بر خدر داشتن با دلائل متفاوت که در اینجا مورد نظر نیست و پذیرش آن و انحلال یافتن در آن، از طبقه کارگر خواستن با هر آنچه دارد و ندارد، در این جنبش شرکت، بعنوان نمونه ، اشتراتژی تشکل محود را هم به کناری نهد، مهمترین دلیل رسیدن به “دموکراسی پایدار” و “بر انداختن دیکتاتوری سرمایه” ؟ در جامعه ایران بوده است. و اما، اگر پوسته این دو برخورد ظاهرا راست و چپ را قدری بشکافید به اشتراکات طبقاتی می رسید. برخورد همان اقشاری که یا خود را می بازند و ترس برشان می دارد و یا اینکه مفتون بالا شده و به آن تمکین می کنند. این برخورد ، برخورد دوگانه نیروئی است که در زندگی مادی خویش دارد، یک دکاندار را در نظر بگیرید و برخوردش به یک صاحب فروشگاه زنجیره ای، با امید و آرزوهای برآورده نشده و عقدۀ روی هم تنیده و ترس و لرز از ورشکست شدن و رانده شدن و یا امید بزرگ شدن و قد کشیدن را در نظر آورید، آنگاه برگردید و برخوردهای چپ را بسنجید، آیا واقعا اشترکات را نمی بینید؟
برگردیم به مسئله جنبش توده ای و علل شکست آن: به باور من، شکست این جنبش را اسا سا و یا فقط نمی توان در هاری و ددمنشی طبقه حاکمه و جناح غالب آن دید، زیرا که جنایتکار بودن رژیم سرمایه و مخصوصا زمانی که خود را در معرض خطر ببیند، یک داده و یک فاکت است و نمی توان انتظاری غیر از آن داشت، مگر اینکه سمبه این قدر پر زور باشد که باصطلاح سر مار را بکوبد. همچنین این شکست را نیزبه تنهایی نمی توان در خائن بودن رهبری اصولگرا- اصلاح طلب و لیبرال های بُزدل سرمایه خواه و سود طلب دانست و از به بیراهه کشاندن جنبش توده های زحمتکش بوسیله آنها ایرادی گرفت. آنها بر طبق منافع طبقاتی خودشان که حفظ این دولت است، عمل کرده و می کنند. حیله گری و مردم فریبی نیز از خصوصیات بارز طبقه شان در طول تاریخ هم جهان و هم ایران بوده است.نمونه بزرگ و نزدیک آن در جهان را می توان به گلوله بستن کارگران معدن- ماریکانا و قتل عامشان بوسیله دولت و احزاب سوسبال دموکرات و باصطلاح کمونیست در آفریقای جنوبی دید. احزابی که سالها در کنار طبقه کارگر و بر علیه فاشیسم و آپارتائید سرمایه باصطلاح جنگیده بودند واساسا با زور طبقه کارگر که بارها قتل عام شد، به قدرت رسیدند. و در جامعه ایران می توان به انقلاب 22بهمن 1357 و برخورد لیبرالهای ایرانی از سوسیال دموکرات گرفته تا جبهه ملی و نهضت آزادی و سازمان مجاهدین، حزب ملت ایران و نهضت آزادی به انقلاب و ضد انقلاب پیروز به رهبری اسلامیست ها، خمینی و دار و دسته اش اشاره کرد و دید که چگونه نعلین خمینی را جفت می کردند و چهار زانو در نزدش می نشستند و در برابر کارگران باد بغبغب انداخته و عربده می کشیدند « از خلیج فارس تا کوههای سر به فلک کشیده البرز هنوزکسی از مادر زاده نشده، به من تو بگوید» نقل بمعنی سخنان داریوش فروهر بعنوان وزیر کار دولت موقت- در ساختمان وزارت کار در برابر کارگران بیکار- تهران- 1358). این تجربیات هنوز جدیدتر از آن هستند که مشمول “حافظه تاریخی” گردند، هر چند برای بعضی ها که می خواهند فراموششان کنند و فراموششان شود، اصلاح طلبان و لیبرالها را قسمت کرده و چون سیب کرم خورده ای در نظر می آورند که بخش کرم خورده را می توان ، به دور انداخت و از بخش سالم مربا ساخت، ولی واقعیات ها سر سخت تر از آن هستند که کله شان شکسته نگردد. و اما، اگر جنبش با تمام جان بازی ها شکست خورد و در خون مبارزان کارگر و بچه کارگر و دیگر مخالفان و آزادیخواهان غرق گردید را، اساسا و می باید بعلت متشکل نبودن طبقه کارگر دانست. طبقه کارگری که بعلت نقش اش در تولید آن جامعه می توانست و می تواند چرخ جامعه را از حرکت باز دارد، قادر نبود و نشد که رهبری جنبش را بدست بگیرد، علت اصلی شکست را می باید در اینجا جستجو نمود. در چنین شرایطی بود که طبقه بورژوازی نیز چه جناح خارج از قدرت و مورد غضب قرار گرفته که خیانت آشکاری به جنبش توده ها نمود با شعارهای «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیشتر» و «اجرای بی کم و کاست قانون اساسی جمهوری اسلامی» و ترد «ساختار شکنان» ووو نمود و جناح حاکم نیز با به کار گرفتن تمام نیرو وقدرت جنایتکارانه، انسانکشانه و ضد کارگر وضد زحمتکشان، تمام کینه خویش را نسبت به هر آنچه آزادی و آزادیخواهی است نشان داد. البته تمامی جناح های رژیم جمهوری اسلامی سرمایه تا کنون و در زمان صدارتشان در قساوت نسبت به کارگران از زن و مرد، جوانان و دانشجویان شریک هستند و هر جنایتی که قادر بودند تا کنون مرتکب شده اند. ما نمی توانیم و نباید حمله به کردستان، ترکمن صحرا،خوزستان و ادامه دادن به جنگ 8 ساله با عراق و قتل عام های زندانیان سیاسی، قتلهای زنجیزه ای و نیز حمله به کارگران در خاتون آباد و کشتارشان وووو را از یاد ببریم؛ حق نداریم و باز هم از این ها بعنوان ” بخشی با غرولند و به ناچار به یک استراتژی انقلابی با محوریت مبارزه متشکل جنبش کارگری که هدفش پایان دادن به رژیم اسلامی است خواهند پیوست ” صحبت کنیم و تولید توهم نمائیم. دولت سرمایه داران نظامی – امنیتی با استفاده از تمام شیوه های جنایتکارانه از قبیل به رگبار بستن در خیابانها، با ماشین گذشتن از روی پیکر خونین انسانها، تجاوزات جنسی و جسمی که حتی بعد از کشته شدن پیکرهایشان در اسید گذاشتن و شبانه دفن نمودن و صدها اقدام و اعمال که انسان شرم می کند، نام ببرد، دست زدند. اما این رفتارها با شناخت از ماهیت چنین رژیم هائی اصلا دور از انتظار نبوده و نیستند. اینکه آنها قادر شدند توده ها را به دنبال خود بکشانند و این ها توانستند انسانها را قصابی و تکه و پاره نموده و دیکتاتوری را ادامه دهند، همان طور که نوشتم عدم حضور کارگران بعنوان یک طبقه اجتماعی و توانا به رهبری جنبش توده های زجر کشیده یعنی متشکل و متحزب نشدنشان بود. هم اکنون نیز مبارزه برای چنین امری می باید در دستور کارگران آگاه، کارگران سوسیالیست کمونیست قرار گیرد که خود را در ارگانهای طبقاتی، در کمیته های و نهادهای مخفی با رویه مبارزه علنی و شرکت در سوخت و ساز زندگی و مبارزه همطبقه هایشان سازمان دهند و بدانند که فقط چنین مبارزه ای می تواند آنها را به اهداف انسانی شان نردیک کند و نه اعتماد و باور به هیچ نیروی بورژوا و حتی خرده بورژوا وانحلال یافتن در جنبش های توده ای . به قول لنین «تنھا با آموزش دادن به توده ھا با روح دمکراسی پيگير و آگاھی ازبی اساس بودن توھمات قانونی می توانيم تحقق اين خواسته ھا را تضمين کنيم. اين تضمين به تشکيلات انقلابی طبقۀ پيشرو، پرولتاريا، و به شور و شوق انقلابی عظيم توده ھا وابسته است.» لنین اطلاعیه و قطعنامه های حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه. ص 10 مجموعه در باره انحلال طلبی/ سایت کمونیست های انقلابی
در ادامه می خوانیم:«يک بحران سياسی سراسری آھسته اما پيوسته در روسيه شکل می گيرد. سيستم سوم ژوئن برای نجات سلطنت سياه تزاری، برای نوسازی آن در اتحاد با صفوف بالايی بورژوازی، آخرين تلاش بود و اين تلاش به شکست انجاميد. نيروھای نوين دمکراتيک ھر روز و ھرساعت در ميان دھقانان روسيه و بورژوازی شھری در حال رشدند و نيرو می گيرند. تعداد پرولترھا در شھر و روستا سريعتر از ھر زمان رو به افزايش است، آنھا متشکل تر و متحدتر می شوند و از شکست ناپذير بودن خود مطمئن تر می گردند، و تجربيات به دست آمده ازاعتصابھای توده ای اين اطمينان آنھا را تقويت می کند. ح.س.د.ک.ر. در سازمان دادن بخشھای پيشرو اين پرولتاريا در يک کل واحد، بايد به نام خواستھای انقلابی قديمی ما، پرولتاريا را در نبردی انقلابی رھنمون شود.»، همان اثر ص11. افسوس از نبود چنین حزبی در ایران و جهان امروز و پراکندن سموم بورژوائی و خرده بورژوائی برای باز داشتن کمونیست – سوسیالیست های طبقه برای تلاش در راه ایجاد چنین ارگان و ستادی، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه از سر”عقل سلیم” ؟!
2*- “ولی انقلاب های پرولتری… مدام از خود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آن چه که انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن را از سر گیرند، خصلت های نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گوئی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد بر افرازد…” مارکس، هجدهم برومر
3*- این مسئله را لیلا دانش در سال 1999، در جواب بیژن هدایت و جعفر رسا نوشته بود. من در همان زمان در مطلب کوتاهی این برخورد رفیق را مورد سئوال قرار دادم. بعد مدت یکی دوسال پس از آن لیلا دانش از اتحاد سوسیالیستی کارگری جدا شد.
4- در سال 1388- کنفرانس هفتم اتحاد سوسیالیستی کارگری، من تقاضای این را دارم که کمیته اجرائی از 4 نفر حداقل به 5 نفر ارتقاء پیدا کند، استدلال خیلی ساده است که 4 نفر نمی توانند رأی گیری نمایند و این یک مسئله پذیرفته شده است که حتی در تمام ارگانهای بورژوائی برای هر گونه تصمیم گیری نیز اجراء می گردد. بحث شدید و چند ساعته ای در می گیرد که در نهایت در دور اول رأی های مساوی می شوند، برای (لابیگری؟) جلسه تعطیل می شود. یکی از رفقا به 4 نفری بودن کمیته اجرائی و اینکه در این مقطع حساس این بهیچ وجه درست نیست، اعتراض می کند. ایرج آذرین در مقابل چشمان همه می گوید، نه خیر ، ما 4 نقر زبده هستیم و تشکیلات را پیش می بریم! که یکی از رفقا ب شدیدا به این برخورد از بالا و همه دان از طرف مسئول جلسه (ایرج آذرین) بعنوان توهین به خود و دیگر حاضرین برخورد شدید و به جائی می کند. ولی زبدگان سکوت می کنند و در بار دوم با یک رأی کمیتۀ 4 نفره “زندگان” برنده می شود، ولی زیاد دوام نمی آورد، به قولی نطفه مرگ خویش را در خود پروارنده بود و این آخرین زور بود.
5*- این” تنها” ها بیشتر از هر چیز دیگری مرا به یاد شعار سازمان چریک های فدائی در زمان رژیم سابق و بعد از سال 1355 که خط مشی رفیق بیژن جزنی بر سازمان غالب شده بود، می اندازد، البته این شعار در آن زمان سپری بود در مقابل منتقدان سازمان که خط مشی سازمان را مبنی بر ترک خط مشی قبلی یعنی “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” را قبول نداشتند و توانست کارساز باشد.
6*- اینکه در جوامع سرمایه داری مانند ایران، “دموکراسی پایدار”، در واقع و حقیقتا دیکتاتوری پایدار بورژوائی است را، به نظر من می توان با نگاه به واقعیات مبارزه طبقاتی موجود و شرایط سیاسی حاکم در این صد ساله بخوبی دریافت و هیچ احتیاج به آوردن فاکت و تئوری پردازی نیست. ولی این مسئله ای بوده است که مخصوصا طبقه بورژوازی ایران، نمایندگان گوناگون با چهره های متفاوت و بویژه بعد از شهریور 1320 مطرح کرده است و با این ترفند بارها خواسته و نیز تا کنون ( انقلاب 22 بهمن 1357) نمونه بزرگ در موفقیت بورژوازی، پیروز گردیده است که طبقه کارگر بویژه و در کل، توده زحمتکش را با این ترفند بفریبد و بعد هم به قصاب و جلاد بسپارد. اکنون این ترفند را بیشتر از همه امپریالیست ها دست گرفته اند. آنها گروه به وجود می آورند و نشست و اجلاس برگزار می کنند و گاهی مواقع موافق نیز می شوند، احزاب و سازمانها، شخصیت و منفرد چپ و باصطلاح کمونیست را در این مجالس در بغل نمایندگان به نام و شناخته ی شده ی مدافع پر شور”دموکراسی و حقوق بشر” و خواهان محاکمه سران دولت های جنایتکار، البته انتخابی وبا شیوه های خیلی دموکرات مابانه و ضد دیکتاتوری و غیره بنشانند. برای نمونه به ترکیب نشست های آلترناتیو سازان و مخصوصا تریبونال بین المللی برای دادگاهی کردن سران جنایتکار جمهوری به جرم واقعی و حقیقی جنایت علیه بشریت نگاه کنید. پیام اخوان نماینده مشهور امپریالیسم جهانی- حسن حسام زندانی سیاسی زمان شاه- ایرج مصداقی زندانی رژیم کنونی و گاپیتورن نماینده سازمان ملل وآذر ماجدی همسر و همرزم منصور حکمت و کمونیست کنونی و مدافعین چون مینا احدی زندانی سیاسی دهه 1360 و بهرام رحمانی از سیاسیون چپ و نویسنده به نام و بانگ و نمایندگان احزاب پارلمانی بریتا نیا ، ترکیب جالبی است! نه؟!
البته، نمایندگانی از بورژوازی و بویژه خرده بورژوازی در ایران بودند و هستند مانند جلال احمد که هنگامی که از برقراری این “دموکراسی پایدار” و هر نوع دموکراسی ای با وجود سیستم سرمایه داری که ویژه جوامعی مانند ایران با بودن دیکتاتوری لجام گسیخته آن بود، بعنوان دولت رسمیت یافته، ناامید شده اند، و منکر همه چیز (دولت) و غیره شده اند و به مکه رفته اند و “خسی در میقاد” شده اند. واما، جنبش چپ ایران و بویژه بخش رادیکال و انقلابی آن، نسبت به این مسئله بی تفاوت نبوده است. در این رابطه توجه خواننده به قسمتی از دو از نوشته ی جان فشانان امیر پرویز پویان و مسعود احمد زاده دو تا از بنیانگذاران اصلی سازمان چریک های فدائی خلق جلب می کنم، البته نوشتۀ مسعود احمدزاده بیشتر به زبان مائوئی نزدیک هست.و اما من در این مقصود به هیج وجه قصد ارزشگذاری برای نوشتۀ این جان فشانان را ندارم که سرشار از صداقت انقلابی خود با زنده باد انقلاب، زنده باد کمونیسم، مرگ بر سرمایه و مرگ بر امپریالیسم و سگ هایش زنجیری اش بر خاک افتادند.در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک مسعود احمدزاده تئورسین اصلی و بنیانگذار این سازمان آمده است : « انقلاب در خود انقلاب شکل می‌گیرد و حقیقت این است که حتی انقلاب در طی انقلاب، در جریان عمل مسلحانه، دچار انقلاب می‌شود. انقلابی که با توده‌ای‌ترین و عام‌ترین اهداف آغاز شده، در جریان این مبارزه‌ی آشتی‌ناپذیر و با توسل به انقلابی‌ترین تاکتیک‌ها، به انقلابی‌ترین اهداف نیز می‌رسد. توده‌ها در جریان این مبارزه‌ی سخت و طولانی، تحت رهبری پیش‌آهنگ پرولتاریائی، بیش‌ازپیش پرولتاریزه می‌شوند؛ بیش‌ازپیش به رهبری خود ایمان می‌آورند؛ مبارزه با امپریالیسم به مبارزه با سرمایه‌داری مبدل می‌شود؛ مبارزه با سلب مالکیت امپریالیستی، به سلب مالکیت سوسیالیستی مبدل می‌شود.»، پویان در اثری که به نقد جلال آل احمد، منتهی بعنوان یک مقدمه بر تفکرات و برداشت های جلال که بعنوان نماینده بخشی از خرده بورژوازی ایران، بخش میانه این طبقه میانه و پاندول مانند، به نام (خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب) است ودر بخشی از آن چنین می نویسد: “آل احمد: به عنوان یک خرده بورژوای ناراضی- برای دشمنی که نمایندۀ امپریالیست است- در سطحی روشنفکری یک دشمن بالفعل بود، اما در رابطۀ با انقلاب همواره متحد بالقوۀ این دشمن بود. هر چند به سلطۀ امپریالیسم کینه می ورزید، اما وحشت فراوانش از دیکتاتوری پرولتاریا- دشمن بالقوه ای که لیبرالیسم او، از هیچ چیز به اندازۀ آن نمی ترسید- او را نسبت به دیکتاتوری بورژوازی انعطاف پذیر می ساخت و آل احمد به عنوان خرده بورژوائی که طبقه اش را قربانی این هر دو دیکتاتوری می دید، دست خود را به سوی چیزی دراز کرد که قربانیان غالباّ و به هنگام تنگنا در آن پناهی می جویند. به این ترتیب بود که نویسندۀ ما، که روزگاری ظاهرا کمونیست شده بود، از صف بهم فشردۀ خلایقی که دور خانۀ کعبه طواف می کردند، چنان به وجد آمد و صاحب خانه را چنان ملجاء آرامش بخشی شناخت که علی رغم اندویدوآلیسم، خویش را “خسی” دید که به “میقات” رفته است و نه حتا “کسی” که به “میعاد” رفته است. مذهب- به عنوان بنیان سیاسی فرهنگ ایران- برای آل احمد هم چنین یک پشتوانۀ ایدئولوژیک بود. چیزی که برای خرده بورژوازی همۀ ملت های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در جریان مبارزات انقلابی یک پشتوانه بوده است. در هند، مصر، الجزایر، کنگو مارتینیک همه جا خرده بورژوازی سوار بر مرکب “سنت” به میدان کارزار آمده است. زرهی که پشتش را دولا بافته اند، زیرا که در برابر کمونیسم آسیب پذیرتر است تا در برابر امپریالیسم. این سلاح که همچون خود خرده بورژوازی خاصیتی دو گانه دارد، با شعار “احیای فرهنگ بومی به شیوه های نوست” به جنگ امپریالیسم می رود ودر همان زمان دُم خود را بر فرق کمونیست ها که می خواهند فرهنگی نو بنیاد بگذارند، فرو می آورد.
« دیالکتیک تحول جامعۀ ما، جامعه ای که در زمرۀ حلقه های متعدد امپریالیسم قرار دارد و بورژوازی ملی آن، زیر ضربات خُردکنندۀ بورژوازی کمپرادور و بوروکراتیک نیروی لازم را برای رهبری یک جنبش انقلابی از دست داده است و این کمک می کند تا تضادهای اجتماعی ناشی از وابستگی به امپریالیسم لزوماَ با یک انقلاب سوسیالیستی از میان بر داشته شوند، او را نه فقط هراسناک ساخته بود، بلکه به حق امید استقرار حاکمیت سیاسی خرده بورژوازی میانه رو را به تمامی از او گرفته بود. چنین است که او بی آن که پیلۀ سنت را بدرد، به نهیلیسم هم می رسد. هر گونه حکومتی را نفی میکند و این آخرین تیر بی رمقی است که خرده بورژوازی ناامید از دست یافتن به قدرت سیاسی از ترکش ایدئولوژی خود پر تاب می کند. این را در “نون والقلم” به روشنی می توانید پیدا کنید.»، تأکیدها از من هستند. این دو فاکت کمی طولانی را بدین جهت آوردم که برخی فکر می کنند که چپ گذشتۀ ایران و مخصوصا جنبش چریکی از انقلاب و کمونیسم چیزی بیش از مستقل شدن نمی فهمیدند و زیر این باصطلاح نقد پوپولیسم به تبلیغ همان نیهیلیسم و پاسیفیسم و بی باوری به مبارزه طبقاتی پرولتاریا برای برانداختن دولت سرمایه داری و لغو مالکیت سرمایه دارانه می پوشانند. هر چند که با باورمن می توان به این جنبش نقدهای پایه ای از نطر مشی مبارزاتی و نقش طبقه کارگر در مبارزه برای کمونیسم و اینکه جنبش کمونیستی بجز جنبش طبقه کارگربه رهبری کارگران آگاه و حزب همین کارگران آگاه نمی توان در واقعیت یافت و اما بر خوردهائی که به رد انقلابیگری و رادیکالیسم و رواج لیبرالیسم و پاسیفیسم می پردازند و در زیر نقد به پوپولیسم ، پا جای سربه تعجیل به سمت انقلاب انسانی، انقلابی مردمی ایران و هنوز در راه پیاده کردن دموکراسی ناب “پایدار ” خرده بورژوائی در ناکجاآباد می گردند را،باید رصد کرد و افشایشان نمود و با ترد چنین خزعبلات، به طبقه کارگر برای بنیاد گذاری حزب کارگران کمونیست یاری نمود.
7*- در کنفرانس هفتم در آخرین لحظات پایانی اش یکی از کادرها با احساس شریف انسانی و با چشمانی اشک آلود که همه را تحت تأثیر قرار داد، واقعن بر من که چند روز پیش در یک جلسه ای، شعارمرگ بر جمهوری اسلامی سر داده بودم، چنان تاخت که من گیج و منگ کرده بود که به این دیگر چه باید گفت؟ هیچ رفیقی هم متأسفانه و بویژه مسئول جلسه ایرج آذرین لب باز نکردند و اعتراضی ننمودند، البته این رفیق از ایرج آذرین ها قدردانی کرد و… البته، بدون نام بردن و اما کسی که نمی دانست او چه می گوید و مقصود و علت چیست؟ فقط خواجه حافظ شیرازی بود، چون من با این شعار باعث شدم که اکثریتی از سالن با من این را تکرار نمایند که بانیان جلسه را عصبانی کرده بود.
8*- . در مقدمه آثار روزا لوکزامبورک عبارتی بدین مضمون من خوانده ام. روزی روزا و دوست اش سوفیا کائوتسکی در جنگل قدم می زنند، به ناگاه روزا داد می کشد که پایت را در هوا نگه دار. روزا خم می شود و کرمی را از سر راه بر می دارد. آنگاه همین روزا طرفدار و مبلغ جنگ انقلابی پرولتاریا بر علیه بورژوازی است و انگلس را هم در این را بطه به نقد می کشد، چرا؟.
9*- در سال 2003 در آلمان- شهر برلین – در همان زمان که سازمانهای زیادی بیان می نمودند که از بعد از عراق نوبت ایران است. که در همان ایام رضا مقدم نیز بدرستی نوشت ، نوبت ایران نیست و اما بعد با نادرستی نوشت نوبت احمدی نژاد است که هیچکدام در عمل به واقعیت نپیوستند. یعنی خوشبختانه جنگی در نگرفت واز سردار سازندگی نیز جز آنکه “به خدایش پناه” برده بود کار دیگری ساخته نشد. کنفرانسی بر قرارشد و رضا مقدم بعنوان نماینده اتحاد سوسیالیستی شرکت کرد. غروب روز اول سمینار( به سرپرستی حسین لاجوردی که در همان کنفرانس نیز مشخص شد که جناب دکتر لاجوردی چه در سر دارد) رضا مقدم گفت که حشمت رئیسی در اینجا یک کتابخانه و پاتوق دارد و ما را برای بحث در رابطه با ایجاد کمیته هائی در همبستگی با جنبش کارگری ایران دعوت کرده است. ما رفتیم. و اما،با کمال تعجب متوجه شدیم که حشمت اتاق پالتالکی دایر کرده است و می خواهد که رضا مقدم در آن سخنرانی داشته باشد. در معرفی رضا مقدم، او را بعنوان سندکالیست سرخ، بزرگ و غیره معرفی کرد و نه بعنوان یک کمونیست و فعال اتحاد سوسیالیستی کارگری. من واقعا تعجب کردم و تعجب من هنگامی زیاد شد که رضا مقدم نیز چیزی بر صحبت حشمت نیفزود.
10*- سخنرانی ایرج آذرین در رابطه با دور دوم جنبش توده ای – سایت اتحاد سوسیالیستی کارگری
11*- این مسئله یعنی جنبش توده ای برای دمکراسی و جلب جوانان شرکت کننده در آن، این قدر د راسک قرب و عزت پیدا کرد که خارج از اینکه در همان سال 1388 و در تورنتوی کانادا، باعث این شده بود که فعالان این خط (اسک) حاضر شده بودند که با جوانان جنبش سبز، با مچ بند سبز و اینکه یکی از این جوانان خود را با افتخار کادر جوان و دانشجوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی می دانست، حاضر به گذاشتن جلسه شده بودند که با اعتراض من مواجه شدند، بلکه خود ایرج آذرین در جلسه ای بمناسبت اول ماه مه 2010 در شهر گوتنبرگ سوئد در سمیناری با یکی از بدنام ترین سوسیال دموکرات های ایرانی تبار وابسته به حزب سوسیال دموکرات سوئد، برای جلب این جوانان باصطلاح خود، به اسک شرکت نماید. این شرکت ایرج آذرین نیز با انتقاد من روبرو شد. من در خواست کردم که در چنین جلساتی شرکت ننمائیم و این به ضرر ما است و بویژه شرکت ایرج آذرین در چنین جلساتی با شرکت چنین فردی(رضا طالبی) مضر است. و اما، ایرج آذرین تصمیم خود را گرفته بود. رضا طالبی همان کسی است که در سال گذشته شومن و پا انداز اصلی برگزاری اولین سمینار “اتحاد برای دموکراسی ” که به نشست اولاف پالمه شهرت یافت، در شهر استکهلم شد. سومین آن در پراگ پایتخت کشور چک، کشور مرکز سازمان سیا (رادیو فردا، مرکز تمرینات 10 هزار رنجر (چوخه های مرگ) برای ویرانی و کشتار در عراق و… و زندانهای مخفی ) امپریالیسم آمریکا برگزار گردید. این نشست ها (آلترناتیو سازان امپریالیستی) برای جامعه ایران در فردای بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی می باشند که با پول و امکانات لجیستگی دولت های امپریالیستی بویژه آمریکا و اتحادیه اروپا به نام های مختلف و با شرکت تمامی نمایندگان بورژوازی و خرده بورژوازی برگزار می گردند.
11*-1- اتحاد سوسیالیستی کارگری و معالجه “بدون قید و شرط”، ولی در زندان!- حمید قربانی- سایت چشن انداز کارگری
http://www.chiran-echo.com/959.htm
12*- … در تقاطع خیابان کاخ وبلوارالیزابت ماشین بنز مربوطه ناگهان جلوی ما پیچید. سه نفر سیاهپوش ماسکدار از آن بیرون پریدند . دو نفر مسلح به کلت در جهات مختلف امنیت ماشین را تأمین کردند و نفر سوم با ماسک در بیست متری من بر زمین زانو زده در میان جمع ما سه نفر مرا نشانه گرفته و شروع به شلیک کرد. سه گلوله کلت از کنار سر من رد شدند، گلوله چهارم گیر کرد. چون تعدادشان از اوباش پشت سری ما کمتر بود، در یک آن من و همراهانم هجوم آوردیم و فراریشان داده و راه خود را باز کردیم. بعدا گفتند که این سیاه جامگان ” آقای داریوش فروهر می باشند. به حزب کمونیست کارگری ایران- متن استعفای هادی اسماعیلی- ص 169-زنده باد کمونیسم- اسناد مباحثات درونی حزب کمونیست کارگری ایران- انتشارات محمد حجازی- انتخاب و ویرایش بهمن شفیق-
13*- کنفرانس ها- اتحاد سوسیالیستی کارگری- از زمان شکل گیری اتحاد سوسیالیستی کارگری در سال 2000 تا کنون 8 کنفرانس برگزار کرده است. کنفرانس ها در این نیمه تشکل حکم کنگره را داشتند. منتها با حضور تمام اعضا و یا حداقل نصف به اضافه یک رسمیت می یافتند. در دو کنفرانس که احتمال داده می شد، این تناسب بر قرار نباشد، شرکت کننده گان شمارش شده و بعد کنفرانس با دانستن اینکه نصف به اضافه یک اعضا موجود هستند، کار خود را آغازکردند. کنفرانس هشتم اتحاد سوسیالیستی کارگری که اسنادش را خیلی با عجله و بدون دیدن اعضا و کادرهای شورای مرکزی تا تشکیل کنفرانس به بیرون انتشار دادند، در حدود یک چهارم اعضا شرکت کرده بودند، به گفته خود شرکت کننده گان که این تعداد را اعلام کردند. برای همین و بعلل دیگری کمیسیون امنیتی تشکیل می یابد که علل را بررسی کند. قطعنامه بالا مصوبه کنفرانسی است که با روال معمولی تشکیل کنفرانس ها در اتحاد سوسیالیستی اساسا رسمیت نداشت. و اما،باز هم نخبه گان “زبده ها” هستند که تصمیم می گیرند. رهبری “تشکیلات” درک کرده بود که رویزیونیسم یعنی چه؟
14*- در این مورد رجوع کنید مخصوصا به دو نوشته یکی از ایرج آذرین( پیروزی احمدی نژاد نشانه چه استراتژی؟) و رضا مقدم (نوبت احمدی نژاد هست).
15*- نوشته ایران در عصربحران و انقلاب- بارو- گاهنامه تئوریک اتحاد سوسیالیستی کارگری- شماره 25-اسفند 1389- مارس 2011- این نوشته در جلسه شورای مرکزی مطرح شد و به آن در زمینه هائی از جمله آلترناتیو و بویژه مسئله حزبیت، حزب کارگران کمونیست و سکوت نوشته در این موارد انتفادات اساسی وارد شد. قرار بر این شد که نویسندگانش ( رضا مقدم و ایرج آذرین) همین انتقادات را در آن بگنجانند تا بعد بعنوان بیانیه ی – مصوبه شورای مرکزی یعنی ارگان رسمی تصمیم گیری از کنفرانس تا کنفرانس ،در مورد مسائل مهم و تازه که بیرون داده شود که هنوز که هنوز است، البته من از اواخر نوامبر سال 2011، از تشکیلات کناره گیری نمودم- خبری از این تصحیحات نیست- سال 2012 یکی از سایت های وابسته به اتحاد…(سایت عصرما) این نوشتۀ را بعنوان بیانیه مصوبه شورای مرکزی با تاریخ غلط درج کرده بود که من با یک نوشتن یک کمنت اعتراض نمودم و بعد مقدمه اصلاح شد.
16*- در تابستان و مخصوصا در پائیز 1357 (13 آبان و بازگشائی دانشگاهها) که در دانشگاه تبریز(آذرآپادگان) بوسیله دانشجویان چپ و رادیکال و هوداران مبارزه مسلحانه و یا حداقل به رهبری شان و با آرم سازمان چریک های فدائی خلق ایران تا آنجائی که یادم مانده، بازگشائی شد، ما دانشجویان چپ با صف مستقل و با شعارهائی چون کارگر نفت ما رهبر سرسخت ما، وای به آن روز که مسلح شویم، ایران را سراسر سیاهکل می کنیم. کارگر ما زنده به کار توئیم دهقان ما زنده به نان توئیم، مبارزه مسلحانه تنها راه آزادی است، بر قرار باد حاکمیت خلق و مرگ بر شاه وغیره تظاهرات می کردیم که اکثرا در محیط دانشگاه انجام می گرفت، ولی این شعار ها را در توی خیابان و تظاهرات توده ای نیز می دادیم. یک روز در آبانماه همان سال، ساعت 6 صبح در اتاق خوابگاه من به صدا در آمد. من در را باز کردم. یکی از سمپاتهای سازمان ابولفضل محقق بود. دو کاست به من داد و گفت که باید از این به بعد بر طبق این رهنمود عمل شود و عمل کنی. این به این دلیل بود که من یکی از اصلی ترین کسانی بودم که در به صف کردن و شعار دادن دانشجویان و دیگران مؤثربودم. کاست ها راگوش کردم. آقای علی کشتگر در یکی از دانشگاههای تهران ( دانشگاه تهران یا صنعتی) سخنرانی کرده بود. او بعد از اینکه اشاره می کرد که آمریکائی ها برای خشکاندن مزارعه برنج ما در شمال یک کرمی “کرم ساقه خوار برنج” آورده اند، و پرداختن به دیکتاتوری شاه و وابستگی اش به امپریالیسم جهانی بسرکردگی امپریالیسم آمریکا، به این مسئله پرداخته بود که ما باید از متلاشی شدن “صف خلق جلوگیری کنیم” هر چند که اسلامی ها ما را اگر زورشان می رسید می زدند و می زنند، ولی ما باید کوشش کنیم که اتحاد را به هر قیمتی هست حفظ و باصطلاح به شعار “اتحاد ،مبارزه، پیروزی” در عمل وفادار بمانیم. ما در این مرحله از شعارهای خودمان و بویژه شعار “حاکمیت خلق” می گذریم و با شعار مشترک ( آزادی- استقلال -جمهوری اسلامی) در تظاهرات مشترک شرکت می کنیم. من فردا و یا آن روز، در حدود 20 تا 30 هزار کارگر، زحمتکش، جوان و دانشجو را که در باغ گلستان تبریز- مرکز شهر جمع شده بودند که به تظاهرات مشترک اسلامیست های مرتجع بر طبق این رهنمود راهنمائی کردم. واما، خودم بیشتر از یک بار نتوانستم چنین شعاری را تکرار کنم و از صف خارج شدم. اکنون نیز با این خط مشی ها (سوسیالیسم کارگری در دوره تازه) جز اینکار که نتیجه اش همین رژیم اعدام و شکنجه بود و هست، کار دیگری پیش نخواهد رفت. دموکراسی پایدار با بودن سیستم سرمایه و سلطه اش در آن جامعه اگر غیرممکن نباشد که هست، خیلی خیلی بعید است.
17*- البته، ایرج آذرین سال ها قبل این را نوشته است: « اين نکته قاعدتا مورد انکار هيچکس نيست که وجود تشکلهاى کارگرى تنها در صورت وجود درجه‌اى از آزاديهاى دموکراتيک امکانپذير است، و تشکل پايدار، لازمه اش نظام سياسى پايدارى است که به درجه‌اى دموکراتيک باشد. بياد بياوريم که لفظ سوسيال دموکراسى، که از اواخر قرن نوزدهم تا جنگ اول جهانى به جنبش طبقاتى کارگران اروپا اطلاق ميشد، گوياى اين بود که طبقه کارگر در آن مقطع در بسيارى از کشورهاى اروپا در عين مبارزه براى سوسياليسم ناگزير از مبارزه براى دموکراسى نيز بود.» دو معضل تشکلهاى کارگرى ايران: ناپايدارى و نفوذ جريانات سياسى ايرج آذرين به نقل از نشريه بارو شماره ١٠ و ١١، مرداد و شهريور ١٣٨١ – ژوئيه و اوت ٢٠
بیچاره مارکس و انگلس که این را نتوانستند درک کنند و اسم مانیفیست حزب کارگران اروپائی- جهانی کارگران آگاه را گذاشتند “مانیفیست کمونیست” اگر این درک ایرج آذرین اقتصاددان را می داشتند و می توانستند این همه دانش را کسب کنند که باید که به «ناگزير» به جای کمونیست، سوسیال دموکرات را می گذاشتند. در متن نوشته نیز همه جا به جای ما کمونیست ها می نوشتند ما سوسیال دموکراتها. ایرج آذرین در اول جنبش اصلاحات سیاسی یعنی انتخاب خاتمی از آزادی های دموکراتیک بعنوان پایه “تشکل کارگری پایدار” صحبت می کند و در پایان پروسه شکست خورده اصلاح طلبان حکومتی از جانب اتحاد سوسیالیستی کارگری از این صحبت می شودکه کارگر نمی تواند بهیچ خواست اش جامه عمل بپوشاند، مگر اینکه نخست آزادی های دموکراتیک یعنی یک دولت دمکرات پایدارو مدافع چنین آزادی هایی بر ارکان جامعه مسلط باشد. چون چنین اتفاقی اگر در جامعه همچون ایران غیرممکن نباشد، خیلی خیلی احتمالش کم است، ازحرکت طبقه کارگر ایران برای لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید که دیگر نباید بهیچ عنوان صحبت کرد. علاقه ایرج آذرین به جنبش اصلاحات سیاسی بورژوائی که “اراذل و اوباش” سال 1384 و نماینده جناح غالب بورژوازی حزیمت و مزه تلخ شکست را با دگنگ تیر خلاص زدن احمدی نژاد قاتل تر از خودشان چشیدند به قدری بوده و هست که هنوز هم فکر نکنم که واقعا باور کرده باشند، هر چند در این اواخر این “ارذل واوباش” نماینده هیچ نیروی اجتماعی نبودند و دولت شان نیز با پیش بینی عالمانه،( درست همان طور که برای انتخاب جورج پسر پیش بینی کرده بود که بر عکس شد و البته و صد البته پیش بینی ها با فال بینی ها 10 هزار در یک شاید درست در بیآیند) قرار بود بیش از دو سال بیشتر ( مقاله پیروزی احمدی نژاد نشانه چه استراتژی؟) دوام نیاورد. ولی 8 سال طول کشید و هنوز نیز معلوم نیست چه هنگام کارگران ایران می توانند به زندگی این زالو های خون آشام پایان دهند. تازه آقای آذرین ، اقتصاددان و تئوری پرداز سوسیالیسم کارگری در اوائل قرن بیستم- به صرافت افتاده که آنها را نماینده جناح پیروزمند بورژوازی ایران قلمداد کند. “خدا” موسوی به داد طبقه کارگر در ایران برسد. برای این بود که در زمان پیروزی احمدی نژاد ایرج آذرین از این می نوشت که این ها نماینده هیچ طبقه و قشری در جامعه ایران نیستند و اراذل و اوباش هستند و بیش از دو سال بیشتر دوام نمی آورند و بوسیله سرادار سازندگی رفسنجانی سرنگون می شود. و اما، این ها ماندند و بعد از 8 سال از طرف ایرج آذرین لقب جناح غالب سرمایه داران ایران گرفتند. ( مصاحبه با تلویویون آزمایشی به پیش!)، البته، بدون اینکه به روی مبارک آورد که آن صحبت های 8 قبلش چه بودند که می گفت و می نوشت. بزرگان و اشتباه!!! هرگز! به “ناگزیر”، بزرگان هیچگاه اشتباه نمی کنند!!!

18*- اگر کارگران آلمان بدون گذر کامل از یک پروسۀ رشد طولانی انقلابی قادر به گرفتن قدرت سیاسی و اجرای کامل منافع طبقاتی خودشان نیستند، …ولی، آنها باید با درک روشنی از منافع طبقاتی خود، با اتخاذ هر چه سریعتر موضع مستقل حزبی خود، و با بستن راه عبارات سالوسانه خرده بورژ.ازی دمکرات، مبنی بر عدم نیاز به تشکیلات مستقل حزبی پرولتاریا، بخش عطیمی از پیروزی نهائی شان را خود به سرانجام برسانند. ندای جنگ آنها باید این باشد: “انقلاب مداوم”. ( لندن، مارس 1850 مارکس- انگلس گلیات آثار مارکس- انگلس به انگلیسی، جلد 10، صفحات 277-287-

19*- در باره لزوم تشکل کارل نوشته ای دارد که بهتر دیدم، برای آگاهی هم طبقه ای های عزیزم و بویژه کارگران آگاه و کمونیست،بخش اصلی اش در اینجا بیاورم، فقط این را باز هم بگویم که هر گونه آزادی و دموکراسی که ذره ای منافع شما را در بر داشته باشد، به باورمن در مبارزه مستقل و در درجه متشکل شدن و مخصوصا حزبیت یافتن شما نهفته است. جنبش طبقه نمی تواند،پسقراول هیچ جنبشی قرار گیرد، فقط می تواند پیشقرال باشد. با این امید.
کارل مارکس- دربارۀ «تشکل کارگری:اقتصاددانان [سرمایه داری] درست می گویند آنگاه که برضد تشکل های کارگری اظهار نظر می کنند. :
1-هزینه های تشکل کارگری برای کارگران عمدتاً بیش از افزایش دریافتی هایی است که آن ها می خواهند از طریق تشکل به دست آورند. تشکل های کارگری در درازمدت نمی توانند در مقابل قوانین رقابت ایستادگی کنند. آن ها ماشین های جدید، تقسیم کار جدید و انتقال از یک محل تولید به محل تولید جدید را با خود به همراه می آورند. پیامد همۀ این ها کاهش دستمزد است. .

2- اگر تشکل های کارگری موفق شوند که بهای [نیروی] کار در یک کشور را در چنان حد بالایی نگه دارند که سود سرمایه داران این کشور نسبت به میانگین سود در کشورهای دیگر به گونه ای چشمگیر اُفت کند، یا از رشد سرمایه در این کشور جلوگیری کند، این امر باعث رکود و پسرفت صنعت می شود و کارگران را همراه با کارفرمایان شان نابود می کند. زیرا، همان گونه که دیده ایم، زندگی کارگر همین است. هنگامی که سرمایۀ تولیدی رشد می کند زندگی کارگر رو به وخامت می گذارد، و آنگاه که این سرمایه زوال می یابد یا راکد می شود کارگر در همان ابتدای کار نابود می گردد. .

3- این ایرادهای اقتصاددانان بورژوا، همان گونه که گفته ایم، همه درست است؛ اما فقط در چهارچوب دیدگاه آنان درست است. اگر مسئلۀ تشکل های کارگری واقعاً همان می بود که علی الظاهر هست، یعنی اگر هدف این تشکل ها تثبیت دستمزد می بود، اگر رابطۀ بین کار و سرمایه رابطه ای ابدی می بود، این تشکل ها در برخورد با ضرورت چیزها درهم شکسته می شدند. اما آن ها [نه وسیلۀ تثبیت دستمزد بلکه] وسیلۀ متحد ساختن طبقۀ کارگر و آماده کردن کارگران برای برانداختن کل جامعۀ کهنه و تضادهای طبقاتی آن هستند. و از این دیدگاه، کارگران حق دارند اگر بخندند به استادان باهوش بورژوایی که هزینۀ این جنگ داخلی را از نظر تعداد کشتگان و مجروحان و خسارت های مالی به رخ آنان می کشند. کسی که می خواهد دشمن اش را شکست دهد دربارۀ هزینه های جنگ با او بحث نمی کند. و اقتصاددانان می توانند میزان بیگانگی کارگران با این کوته فکری را از این واقعیت دریابند که بیشتر این تشکل های کارگری را کارگرانی درست کرده اند که دستمزدشان بیشتر از کارگران دیگر است و این که کارگران هرچه قدر بتوانند از دستمزدهایشان می زنند تا صرف ایجاد تشکل های سیاسی و صنعتی و برآوردن نیازهای این جنبش کنند. و وقتی نوع دوستیِ آقایان بورژوا و اقتصاددانان شان گاه آنان را چنان خیرخواه و نیکوکار می کند که اندکی چای یا مشروب یا قند وشکر و گوشت به حداقل دستمزد یعنی به کمترین حد زندگی کارگران اضافه می کنند،و واکنش کارگران تا حد شرم آوری برای آنان غیرقابل درک می شود آنگاه که می بینند کارگران بخشی از همان حداقل دستمزد را صرف هزینۀ جنگ با بورژوازی می کنند و حداکثر لذت زندگی را از فعالیت انقلابی شان می برند.