جنگ کره اولین درگیری نظامی پسا جنگ دوم میان دو بلوک شرق و غرب در کشور ثالث می باشد. این جنگ یکی از خونین ترین جنگهای تاریخ معاصر می باشد که میلیونها نفر در آن به خاک افتادند. جنگ کره حاصل و نتیجه انتقال مرکز ثقل درگیریهای غیرمستقیم دو ابرقدرت ایالات متحده و اتحاد شوروی به قاره آسیا می باشد. در دو جنگ جهانی پیش، این اروپا بود که مرکزثقل جنگ مستقیم قدرتهای جهانی بود.
پس از دستیابی اتحاد شوروی به سلاح اتمی برای همه مشخص شده بود که دیگر امکان درگیری مستقیم نظامی یا به عبارتی وقوع یک جنگ گرم دیگر میان دو ابر قدرت وجود ندارد چرا که مسلح بودن دو طرف به سلاح اتمی هیچ گزینه ای جزنابودی هر دو طرف را در تقدیرنداشت. از آن پس جنگهای آینده همواره جنگی غیرمستقیم و البته در تمامی پهنه های ممکن خواهد بود. جنگ قدرتی که اینبار جریان پیدا می کند پهنه های گوناگونی را شامل می شود که درگیریهای غیرمستقیم نظامی در مناطق مورد مناقشه تنها یکی از آن پهنه ها می باشد. کودتای نظامی در کشورهای گوناگون شبیه آنچه که در ایران، گواتمالا، ترکیه، شیلی، افغانستان و بسیاری دیگر از کشورهای جهان رخ داد یکی دیگر از پهنه های این درگیری است.
پیش از ورود دو طرف به آنچه که بعدها جنگ سرد نام گرفت آمریکا تلاش می کند با اتکاء به قدرت عظیم مالی، اقتصادی و نظامی خود و در رأس همه اینها مالکیت انحصاری بر سلاح اتمی یک نظم تک قطبی را بر جهان حاکم کند. دوره چهار ساله فترت میان سالهای 1945 تا 1949 بیشتر دوران آماده سازی ابر قدرت جدید برای مدیریت دنیاست. در این دوران است که آمریکا بدنبال تثبیت نهادهای ضروری در پهنه های مالی، سیاسی، اقتصادی و نظامی می رود.
ابتدا طرح نظم مالی جهانی را در جریان کنفرانس “برتون وودز” در ژوئیه 1944 تثبیت می کند. اعلام “موافقت نامه عمومی تعرفه و تجارت”) GATT ( در30 اکتبر 1947 تحقق بخشی از تصمیمات همین “کنفرانس برتون وودز” هست. تشکیل سازمان همکاریهای اقتصادی اروپا (OEEC) در 16 آپریل 1948 و تأسیس “سازمان پیمان آتلانتیک شمالی” ) NATO ( در 4 آپریل 1949، گامهای بعدی درهمین راستا هست. بدین ترتیب است که آمریکا کشورهای جهان کاپیتالیستی را دریک شبکه بهم پیوسته مالی (Breton Woods )، تجاری) GATT ( ، اقتصادی (OEEC) و نظامی ) NATO ( سازماندهی می کند.
اما دستیابی اتحاد شوروی به سلاح اتمی در اوت 1949 و پیروزی تعیین کننده انقلاب کمونیستی در چین آمریکا را وادار می کند که عجالتأ تن به تقسیم دنیا با دشمن ایدئولوژیک خود دهد. نماد تقسیم دنیا و ورود دو بلوک متخاصم به صحنه جنگ سرد، تقسیم آلمان و شکلگیری دو دولت متفاوت “جمهوری فدرال آلمان” و “جمهوری دمکراتیک آلمان” است. از این نقطه یعنی از 1949 و تقسیم آلمان هست که جنگ سوم رسمأ کلید زده می شود. عجالتأ تلاش آمریکا برای راه اندازی یک نظم تک قطبی در مقابل دیوار سخت اتحاد شوروی متوقف می شود و ایالات متحده با اکراه مجبور به پذیرش یک نظام دو قطبی می گردد.
بدیهی بود که شوروی نیز در مقابل تشکیل نهادهای کاپیتالیستی به تأسیس نهادهای مختص خود می پردازد. ابتدا طی کنفرانسی که در سپتامبر 1947 با شرکت رهبران احزاب کمونیستی و کارگری کشورهای بلوک شرق به اضافه احزاب کمونیست فرانسه و ایتالیا در لهستان برگزار می شود به راه اندازی تشکیلاتی تحت عنوان “کمینفرم” یا سازمان اطلاعات کمونیستی اقدام می کند که می بایست جایگزین تشکیلات قبلی یعنی “کمینترن” یا انترناسیونال کمونیستی که بر علیه امپریالیسم و در حمایت از انقلاب روسیه در 1919 توسط لنین فراخوانده شده و در 1943 با تشکیل ائتلاف علیه هیتلر منحل گشته بود گردد.
در این کنفرانس،”تئوری دو بلوک” که قرار بود پایه و اساس تقابل با “دکترین ترومن” گردد، توسط “آندری ژدانف” به کنفرانس ارائه می شود. بر اساس دکترین ترومن ، آمریکا پایان ائتلاف علیه نازیسم را اعلام و آمادگی خود را درهمه جا برای کمک به ملتهایی که در مقابل استیلای کمونیسم می خواهند بایستند به اطلاع جهان به اصطلاح آزاد می رساند. دولتهای ترکیه و یونان اولین دولتهایی هستند که در سرکوب کمونیستهایشان پس از جنگ دوم از این حمایتها بهره می گیرند. در این دکترین دنیا به دو بخش آزاد ـ دمکراتیک در مقابل غیر آزاد ـ غیر دمکراتیک تقسیم شده است. در مقابل آن “تئوری دو بلوک” جهان را در قالب دو بلوک دمکراتیک ـ ضد امپریالیستی و ضد دمکراتیک ـ امپریالیستی به تفسیر میکشید.
اتحاد شوروی در راستای نهاد سازی متقابل نیز در ژانویه 1949 “شورای کمکهای اقتصادی متقابل” یا به عبارتی دیگر “شورای تعاون اقتصادی” را در مقابل سازمان همکاریهای اقتصادی اروپا شکل می دهد و کمی دیرتر در چهارده ماه مه 1955 سازمان “پیمان ورشو” نیز به مثابه یک ائتلاف نظامی در مقابل سازمان “پیمان آتلانتیک شمالی” تأسیس میشود.
پیروزی انقلاب چین و گسترش کمونیسم در کره و بیشتر کشورهای حوضه هندوچین مثل ویتنام، لائوس و کامبوج باعث می شود که مرکزثقل درگیریهای نظامی غیرمستقیم میان شرق و غرب به منطقه جنوب شرق آسیا منتقل گردد. کره تبدیل به صحنه اولین آوردگاه نظامی دو بلوک متخاصم در سالهای آغازین جنگ سرد میگردد.
عروج ژاپن در شرق آسیا
با پیروزی ژاپن در جنگ با روسیه در 1905 عملأ ژاپن تبدیل به قدرت هژمون در شرق آسیا می شود. در اینسال کره تحت الحمایه ژاپن می شود بعد در 1907 از سوی ژاپن اشغال می شود و در نهایت ژاپن کل سرزمین کره را در1910 به خاک خود ملحق می کند. این وضعیت به مدت 35 سال تا مقطع شکست ژاپن در پایان جنگ جهانی دوم ادامه دارد. آثار جنایتهایی که ژاپنیها در چین و کره مرتکب شدند بویژه موضوع بردگان جنسی تا سالیان سال بر پیکر این سرزمین باقی می ماند. کشتن میلیونها چینی و کره ای بویژه درد و رنج انبوه بیشماری از زنان مورد تجاوز قرار گرفته کره ای توسط جنایتکاران ارتش اشغالگر و بچه های حاصل از این تجاوزها تا دهها سال پس از بیرون رفتن ژاپن از این شبه جزیره همچنان روح و روان این ملت را جریحه دار کرده و می کند.
طی کنفرانس قاهره در نوامبر 1943 که با شرکت چرچیل ، روزولت و چیانکایچک برگزار می شود تصمیم به استقلال کره پس از جنگ گرفته می شود اما پس از جنگ جهانی دوم و شکست قطعی ژاپن سرزمین کره که تحت اشغال ژاپن بود میان دو قدرت آمریکا و شوروی تقسیم می شود. شمال کره در دست نیروهای اتحاد شوروی و جنوب آن در دست نیروهای ارتش آمریکا می ماند. حزب کمونیست به رهبری “کیم ایل سونگ” در شمال اهرمهای قدرت را در دست دارد و در جنوب نیروهای وابسته به “سینگمان ری” مهره آمریکا که پیش از این در دوران حاکمیت ژاپن دولت در تبعید کره را در آمریکا بنیان گذاشته بود دست بالا را دارند.
در این مقطع چه آمریکا و چه شوروی هیچکدام با گزینه تهاجم نظامی برای الحاق قهرآمیز دو بخش توسط نیروهای کره ای وابسته به خود موافق نیستند. گزینه یکپارچه شدن از طریق انجام رفراندوم و انتخابات در کل کره هم بدلیل مخالفت شوروی امکان عملی شدن نداشت. تنها گزینه ممکن تقسیم کره و تشکیل دو دولت مجزا با نظامهای سیاسی متفاوت بود. نهایتأ در15 اوت 1948 ابتدا “جمهوری کره” از سوی سینگمان ری اعلام و متعاقب آن در 9 سپتامبرهم “جمهوری دمکراتیک خلق کره” به رهبری”کیم ایل سونگ در شمال تشکیل می شود و بدین ترتیب کره به دو دولت متخاصم با دو سیستم دیکتاتوری تقسیم می گردد.
“کیم ایل سونگ” پس از بدست گرفتن قدرت در کره شمالی تلاشهای خود را در جهت متقاعد کردن استالین به حمایت از تحمیل اتحاد دو کره از طریق تهاجم نظامی به جنوب ادامه می دهد. استالین در آغاز بدلیل تهدید حضور آمریکا و احتمال وقوع یک جنگ جهانی دیگر با درخواست کیم ایل سونگ مخالفت کرده بود ضمن آنکه نیروهای نظامی کره شمالی را هم چه به لحاظ آموزشی و چه به لحاظ تسلیحاتی برخوردار از قدرت تهاجمی لازم نمی دانست.
دستیابی شوروی به سلاح اتمی در 1949 از یکسو امکان یک رودررویی مستقیم با آمریکا و خطر یک جنگ اتمی را کاهش می دهد و از سوی دیگر پیروزی انقلاب چین درهمانسال حمایت علنی مسکو از افزایش دامنه نفوذ کمونیسم در شرق آسیا را میسر می کند. در کنار این ارتش کره شمالی روند تسلیح و افزایش نیرو را با قاطعیت دنبال می کند تا آنجا که در آغاز دهه پنجاه میلادی چه به لحاظ تعداد و چه به لحاظ تسلیحات با فاصله زیاد از نیروهای مسلح کره جنوبی پیشی می گیرد.
در این شرایط است که کیم ایل سونگ در اواخر مارس 1950 به مسکو می رود تا اجازه و حمایت استالین را برای تعیین تکلیف کل شبه جزیره بدست آورد. کیم یکماه در مسکو می ماند و نهایتأ موافقت مشروط استالین را بدست می آورد. مهمترین شرط استالین موفقیت کیم در قانع کردن مائو به حمایت کامل از تهاجم نظامی ارتش کره شمالی به جنوب بود. ضمن اینکه اتحاد شوروی می بایست رسمأ یکطرف جنگ نباشد. کیم بلافاصله در اواسط ماه مه راهی پکن می شود.
مائو اگرچه تمایل چندانی به ورود به این میدان پرخطر ندارد اما در نهایت هرچند با اکراه قول پشتیبانی به کیم ایل سونگ می دهد. برای او حل و فصل مسائل داخلی چین و حمایت از ویت مین در هندوچین ارجهیت داشت اما مخالفت با استالین و عدم حمایت از کیم ایل سونگ آنهم در شرایطی که انقلاب چین بتازگی به پیروزی رسیده و مدعی حمایت از یک انقلاب جهانی علیه امپریالیسم نیز بود بسادگی امکانپذیر نبود. کیم با دست پر به پیونگ یانگ بازمی گردد. از آن پس همه چیز بسرعت متحول می شود.
در 25 ژوئن 1950 نیروهای تحت فرمان “کیم ایل سونگ” حمله گسترده ای را به خاک کره جنوبی آغاز می کنند. ارتش دویست هزار نفره کره شمالی تقریبأ دو برابرطرف مقابل که یک ارتش صدهزار نفره و یک نیروی دریایی شش هزار نفره داشت بود. کره جنوبی در مقابل 260 هواپیمای شکاری و 188 بمب افکن کره شمالی تنها 46 فروند هواپیمای عمدتأ آموزشی در اختیار داشت علاوه بر این ارتش کره جنوبی در مقابل 379 تانک شمالیها نیز در آغاز هیچ تانکی در اختیار نداشت. آمریکاییها به عمد برای جلوگیری از احتمال تجاوز دولت دست نشانده خود به شمال تجهیزات سنگین در اختیار ارتش کره جنوبی قرار نداده بودند.
نیروهای مسلح کره شمالی در ظرف مدت کوتاهی کل شبه جزیره را تسخیر می کنند و تنها شهر بوسان در ساحل جنوب شرقی کره در دست نیروهای “سینگمان ری” دیکتاتور دست نشانده آمریکا باقی می ماند. بوسان که پس از سئول بزرگترین و پرجمعیت ترین شهر کره جنوبی است فاصله اندکی با ژاپن که محل استقرار یکی از بزرگترین پایگاه های نظامی ایالات متحده در این مقطع زمانی است دارد.
آمریکا بلافاصله واکنش نشان می دهد و با اعلام آماده باش نیروهای خود در ژاپن بلافاصله وارد بوسان شده و از آنجا تهاجمات متقابل علیه کره شمالی را با حمایت گسترده نیروی هوایی آغاز می کند. همزمان شورای امنیت سازمان ملل در غیاب شوروی که در این زمان بدلیل خودداری سازمان ملل در موضوع پذیرش عضویت جمهوری خلق چین جلسات شورای امنیت را تحریم کرده بود، طی قطعنامه ای تصمیم به اعزام نیروی نظامی به کره می گیرد. بیش از بیست کشور با شرکت در جنگ کره به این درگیری بعد بین المللی می دهند. ترکیه که در جنگ دوم بیطرف مانده بود یکی از مهمترین کشورهایی می باشد که با ورود به این جنگ کارت ورود خود به ناتو را بدست می آورد.
آمریکاییها موفق می شوند که با پیاده کردن نیرو در بندر اینچئون در نزدیکی سئول و در پشت خطوط ارتش خلق کره در اواسط سپتامبر ابتکار عمل را بدست گرفته و با قدرت و قساوتی کم نظیر کمونیستها را علیرغم مقاومت بسیارشان تا مرزهای چین عقب رانده و کل شبه جزیره را تا اواخر اکتبراشغال کنند. در این نقطه هست که ورود صدها هزار داوطلب از چین معادله جنگ را برهم می زند و نیروهای ملل متحد به رهبری آمریکاییها را با دادن تلفات بسیار تا مدار 38 درجه عقب می رانند.
نبردهای نوامبر و دسامبر بویژه نبرد چونگچون یکی از پر تلفات ترین نبردهای تاریخ ارتش آمریکا بشمار میرود. صدها سرباز آمریکایی فقط از شدت سرما در کوه ها تلف می شوند و بسیاری دیگر کشته و اسیر میگردند. هنگ پنجهزار نفره ترکها هم درهمین مقطع زمانی وارد درگیریهای کره می شود و طعم شکست و عقب نشینی را همراه با آمریکاییها می چشد. بسیاری هستند که در ترکیه هنوز می پرسند براستی سربازان ما در آنجا چه می کردند و بدنبال چه بودند. از بعد ماجرای کره و مرگ استالین بود که آمریکا رسمأ وارد ترکیه و همزمان وارد ایران می شود و بدینترتیب در مرزهای اتحاد شوروی مستقر می گردد.
در 16 دسامبر پرزیدنت ترومن اعلام وضعیت اضطراری کرده و در یک پیام رادیویی اتحاد شوروی را متهم می کند که قصد دارد “ملتهای آزاد” را یکی پس از دیگری به زنجیر کشد. ترومن از همان آغاز بر این باور بود که این استالین بوده که کیم ایل سونگ را وادار به شروع جنگ کرده است. بعدها با انتشار اسناد جنگ کره مشخص می شود که همانطور که در بالا اشاره کردم برعکس این کیم ایل سونگ بوده که استالین و مائو را قانع به حمایت ازحمله به جنوب و آزاد کردن مردم کره از زیر یوغ حاکمیت امپریالیسم کرده بود.
در روز اول ژانویه سال 1951، چهارصد هزار سرباز چینی همراه با یکصد هزار سرباز کره ای تهاجم خرد کننده دیگری را به نیروهای ملل متحد که تعدادشان بیشتر از دویست هزار نفر نبود آغاز می کنند و سئول دوباره تسخیر می شود. در این اوضاع و احوال ژنرال مک آرتور فرمانده نیروهای ائتلاف خواهان بمباران اتمی 34 شهر چین، محاصره کامل دریایی و استفاده گسترده از نیروهای ضد انقلابی جمهوری چین در تایوان می شود. ترومن که همچنان استالین را طرف اصلی جنگ می دانست در وحشت از واکنش متقابل اتمی اتحاد شوروی و شروع یک جنگ جهانی دیگر خواسته مک آرتور را رد می کند.
مارس 1951 با شروع بهار نیروهای آمریکایی و متحدانشان با استفاده از برتری بی چون و چرای هواییشان در یک تعرض متقابل سئول را پس گرفته و بدین ترتیب پس از مدت کوتاهی نیروهای دو طرف در اطراف مدار 38 درجه در یک موقعیت ثابت قرار می گیرند. در یازده آپریل ترومن دستور برکناری ژنرال مک آرتور را صادر می کند. ژنرال همچنان بر ضرورت یک جنگ اتمی برخلاف خطوط رسمی ایالات متحده و سازمان ملل متحد پافشاری می کرد.
از تابستان آنسال اندک اندک مذاکرات آتش بس آغاز می شود. برای دست بالا پیدا کردن در مذاکرات، ایالات متحده یکی از بزرگترین جنایات پرشمار تاریخ خود را با بمباران وحشیانه و مستمر کره شمالی رقم می زند. صدها هزار غیرنظامی کره ای جان و هستی خود را در زیر باران سنگین بمبهای آمریکایی بویژه بمبهای ناپالم از دست می دهند و کره شمالی تبدیل به مخروبه ای غیر قابل سکونت می شود. چیزی نزدیک به یک میلیون انسان تلفات این بمبارانهای وحشیانه و ضدبشری تخمین زده می شود. تعداد پر شمار تلفات غیرنظامی حاصل گرسنگی و سرما را البته نمی توان تخمین زد.
طی دو سال در فاصله سال 1951 تا پایان جنگ در ژوئیه 1953 در کنار یک جنگ وحشیانه مذاکره برای رسیدن به یک توافق آتش بس نیز مستمرأ در جریان است. در آغاز این مذاکرات نیروی هوایی آمریکا که دست برتر را دارد خاک کره شمالی را به معنای واقعی کلمه به توبره می کشد و نیروی هوایی کره شمالی هیچ امکان مقابله ای را ندارد. اما دراین نقطه ورود قدرتمند میگهای پانزده شوروی معادله جنگ را دوباره برهم می زند. این میگها که با آرم و نشان ارتشهای چین و کره شمالی اما توسط خلبانهای ورزیده خود شوروی در دوران جنگ دوم هدایت می شوند در اندک زمانی تبدیل به کابوسی برای نیروی هوایی آمریکا می گردند. بعدها هدایت آنها به خلبانان چینی و کره ای سپرده می شود.
دوازده آپریل 1951 که در تاریخ نیروی هوایی آمریکا به “پنجشنبه سیاه” معروف می شود تهاجم خیره کننده میگهای 15 شوروی به بمب افکنهای ب ـ 29 و جتهای اف ـ 80 و اف ـ 86 نیروی هوایی آمریکا با پیروزی مطلق میگها اولین شوک جنگ در آسمان را بر ایالات متحده وارد می کند. بمب افکنهای ب ـ 29 همانهایی بودند که بر روی هیروشیما و ناکازاکی بمب اتمی ریخته بودند و ترسناکترین بخش قدرت هوایی آمریکا را در آن مقطع تشکیل می دادند. بنا بر اعلام شوروی در این نبرد هوایی 12 بمب افکن ب ـ 52 و پنج جت جنگنده اف ـ 80 ساقط شده و بقیه جتهای جنگنده محافظ بمب افکنها پا به فرار گذاشته بودند.
در 23 اکتبرهم نیروی هوایی آمریکا یک “سه شنبه سیاه” دیگر را در تقابل با میگهای 15 تجربه می کند. تنها شش بمب افکن موفق می شوند که به پایگاهشان در اوکیناوا بازگردند. بعدها در 27 آپریل 1953 آمریکا یک جایزه صد هزار دلاری که به پول امروز نزدیک به یک میلیون و سیصد هزار یورو می شود را برای خلبانی که موفق شود با فرار به سمت نیروهای آمریکایی یک میگ 15 را با خود به همراه آورد قرار میدهد. آمریکاییها قصد داشتند که با مهندسی معکوس بر روی میگ 15 پی به تکنولوژی استفاده شده در این جنگنده ببرند. اعلامیه های این جایزه بر روی سرتاسر جبهه های کره شمالی انداخته می شود.
بالاخره در 21 سپتامبر یک خلبان کره شمالی یک فروند میگ را در میان آمریکاییها فرود می آورد. البته او مدعی می شود که از جایزه خبر نداشته است اما بهر تقدیر پول و شهرت ثقدیم او می شود. در این میان یک توافق آتش بس بدلیل رد تقاضای سازمان ملل مبنی بر عدم اجبار اسرایی که خواهان بازگشت به وطن نباشند توسط چین و کره شمالی به شکست می انجامد.
سال 1953 مثل 1956 سال مهمی در تاریخ معاصر جهان است. اتفاقاتی که در اینسال می افتد در سمت و سو دادن به تحولات نظامی و سمتگیریهای سیاسی نقش دارند. ژانویه 1953 در آمریکا جمهوریخواهان قدرت را پس از سالها از دمکراتها پس می گیرند و ژنرال آیزنهاور می شود رئیس جمهور آمریکا. ایزنهاور یک سیاست تهاجمی را در صحنه بین المللی کلید می زند که تنها نظامی نیست، امنیتی هم هست. در این کادر سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا یعنی همان سازمان سیا برای اولین بار با سیاست رژیم چنج وارد منازعات سیاسی کشورهای دیگر می شود و برنامه ریزی برای کودتا حتی الامکان جایگرین مداخله مستقیم نظامی ارتش آمریکا شده و حیله و نیرنگ نیز در کنار تهدید نظامی تبدیل به ابزار سیاست خارجی می گردد.
آیزنهاور در بدو ورود به کاخ سفید برای ترساندن چینیها و وادار کردن مائو به پذیرش آتش بس دو نیرنگی که در اساس زمینه مادی ندارند را به کار می گیرد. اول آنکه وانمود می کند که ارتش تایوان قصد حمله به سرزمین اصلی چین را دارد و ایالات متحده هم با انجام این حمله احتمالی مخالفت نخواهد کرد. نیرنگ دوم اطلاعاتی بود که باید از طریق رهبرهند “جواهر لعل نهرو” درز داده می شد مبنی بر طرح آمریکا برای بمباران منچوری و مناطق مرکزی چین با استفاده ازبمبهای تاکتیکی اتمی.
هر دوی این شایعات البته مبنای مادی نداشتند و هدف ترساندن طرف مقابل و وادار کردن آن برای پایان دادن به جنگ کُره از طریق بازگشت به میز مذاکره بود. علاوه بر بالا بردن این چماق از سوی دیگر هویجی هم ارائه می شود. ایالات متحده به اعضای حزب کمونیست چین و کُره اجازه می دهد که آزادانه در میان اسرایشان فعالیت تبلیغی برای بازگرداندن آنها به وطن انجام دهند.
مرگ استالین در پنج مارس 1953 صحنه سیاسی موجود را تکان می دهد. سی مارس “چوئن لای” که در این مقطع وزیرخارجه چین است اعلام می کند که چین با گزینه فرستادن اسرایی که خواهان بازگشت نیستند به کشورهای بیطرف موافقت می کند و بدین ترتیب یکی از بزرگترین موانع توافق آتش بس از پیش پا بر داشته می شود و نهایتأ در 27 ژوئیه 1953 قرارداد نهایی آتش بس میان سازمان ملل متحد و کره شمالی امضا و عجالتأ به اولین درگیری خونین و زورآزمایی میان دو بلوک شرق و غرب پایان داده می شود.
کمترازسه هفته پس از حل و فصل مسئله کره، آمریکا در 15 اوت با عملیات آژاکس مسئله ایران را نیز درغیاب استالین حل و فصل می کند. کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد در ایران یکی ازمهمترین و استراتژیکترین گره های جنگ سرد را به نفع جهان غرب باز می کند. سازماندهی کودتا علیه یک دولت ملی و دمکراتیک که با رأی مردم بر سر کار آمده بود اولین آوردگاه افشای ماهیت پلید ایالات متحده در صحنه جنگ نرم بود. آمریکایی که پس از پایان جنگ دوم در قالب نجات دهنده خلقهای جهان از استعمار و استبداد و حامی سرسخت دمکراسی و لیبرالیسم در پیشاپیش “جهان آزاد” به کلاه گذاشتن بر سر ملتهای جهان مشغول بود با سازماندهی کودتا علیه دمکراسی و در حمایت از دیکتاتوری دست نشانده شاه مجبور می شود که نقاب از چهره برداشته و چهره کریه خود را به نمایش بگذارد.
یکسال بعد سازمان سیا یک کودتای دیگر را در گواتمالا سازماندهی می کند. در 27 ژوئن 1954 “خاکوبو آربنز گوزمان” رئیس جمهور منتخب گواتمالا توسط سازمان سیا و بدستور آیزنهاور ساقط می شود و دیکتاتوری وابسته “کارلوس کاستیلو آرماس” جایگزین او می شود. پس از دو کودتای پی در پی در ایران و گواتمالا معلوم می شود که با سر کار آمدن ژنرال آیزنهاور در آمریکا سیاست فریب خلقها با استفاده از قدرت نرم جای خود را به قدرت سخت می دهد و ایالات متحده یک سیاست تهاجمی علیه تهدید کمونیسم در سطح جهانی اتخاذ می کند. در تقابل با این سیاست است که اتحاد شوروی با همکاری کشورهای بلوک خود اقدام به تأسیس سازمان” پیمان ورشو” می کند. صف بندی دو بلوک از این بس شکل تازه ای بخود می گیرد.
دکترین آیزنهاور جایگزین دکترین ترومن می شود. از این پس آمریکایی که خود را به مثابه گهواره دمکراسی در جهان و موظف به حمایت از دمکراسی ها در مقابل دیکتاتوری ها تعریف می کرد در همه جا به مثابه حامی و پشتیبان دیکتاتوری های نظامی در جهان وارد عمل خواهد شد.
بیژن نیابتی ، 11 اردیبهشت 1404