گفت و گو در راه خوابگاه ياور

http://kanoonmodafean1.blogspot.com/2012/10/blog-post_23.html#more كانون مدافعان حقوق كارگر

گفت و گو در راه خوابگاه
ياور
هوا چند روزي است كه بدون هيچ حركت و نوساني است. گرما و رطوبت هواي شرجي، همراه با چاشني گازهاي سنگين بر سر پروژه ها هوار شده اند. بامداد امروز از روز گذشته بدتر شده است. تغييرات هوا به گونه اي است كه توصيفش دشوار است. (وارونگي هوا) ابرهاي فشرده اي از آلودگي هاي گازي ، اين چند روزه مانند چتري بر سر پروژه و تا حدودي مناطق مسكوني سايه افكنده است. به گونه اي كه گردي خورشيد از پشت اين توده ي گازي مانند يك دايره ي كم سو قادر نيست، نورش را به زمين برساند، به طوري كه مي توان بدون پلك زدن مدتها آن را مشاهده كرد. آلودگي آن چنان بالا است كه اكثر كارگران دچار سردرد شده اند، هوا بوي ادرار مي دهد و طعم ترشي در دهان احساس مي شود. گوشه هاي چشم به خارش افتاده و با هر نفس اين بوي نامطبوع را به درون ريه هايمان مي كشيم و طعم ترشي را در كنار هاي زبانمان حس مي كنيم. گويي در يك توالت عمومي كثيف بين راهي كه مدتها از آلودگي ها تميز نشده، ايستاده ايم و تنفس مي كنيم.
دو روز است كه سرگيجه و درد در شقيقه هايم را همراه خود دارم. اين واژگونگي گازهاي مرگ آور توام با هواي شرجي كه آنها را سنگين تر كرده، ما را رها نمي كند. فاصله ي پالايشگاه ها كه در دامنه ي كوه قرار دارند تا دريا حدود 4 الي 5 كيلومتر است، البته به صورت خط مستقيم. با توجه به اينكه هميشه يك مبادله هوا بين دريا و خشكي وجود دارد، هواي گرم كوه ودشت به بالا صعود مي كند و هواي سردتر و مرطوب دريا به سوي خشكي كشيده مي شود تا جاي خالي هواي گرم را پر كند. كوه در اين قسمت ديواره هاي عمودي دارد كه باعث توقف اين جريان طبيعي مي شود. هوا به دليل داشتن رطوبت بالا و تركيب با گازهاي سنگين (H2S_SO4) و آمونياك و… نمي تواند تا ارتفاع زيادي بالا برود از اين رو مانند چتري روي پروژه و مناطق مسكوني را مي گيرد. سنگيني گازها باعث نزول تدريجي آنها مي شود آن هم در حالي كه فرصت رقيق شدن بيشتر با هوا و رطوبت را پيدا نمي كنند. از اين رو با تنفس ، ريه ها از اين گازهاي بدبو يا بي بو انباشته مي شوند و با دم و بازدم راهي جريان خون و باعث آلودگي همه ي جسم كارگران مي شود.
كارمزدي كه در اين شرايط به ما مي دهند در حقيقت پول مرگ تدريجي ماست. پول خوني كه پيمانكاران با آن بازي مي كنند و اعتبار كسب مي كنند و سه الي 4 ماه از پرداخت آن به كارگران خودداري مي كنند. تنها پس از اعتصاب و چالش ، يك ماهِ آن را پرداخت مي كنند. كارگران هميشه چند ماه حقوق را در حساب بانكي پيمانكاران دارند . حالا تعداد كارگران چند صد يا چند هزارنفر باشند، ببينيد چه مبلغي مي شود. وضع كارگران روزمزد بلوچ بسيار دردناك است به آنها تنها يك وعده غذا مي دهند بدون هيچ خدمات ديگري. مشمول قانون كار و تامين اجتماعي و خدمات درماني نيستند. وضع شان واقعا فلاكت بار است.من جزو نيروي كار يقه سفيد هستم. به دليل تجربي بودن دانش فني كه آموخته ام به كارگران صنعتي نزديكم و امكاناتي كه در اختيار من است اندكي بيش از اين كارگران است.
جمعه روز خوب پروژه است چون كار تا ساعت 12 و نيم است. همه ي كارگران دراين ساعت به خوابگاه هايشان مي روند تا پس از يك هفته كار 12 ساعته ،(حداقل) ، نيم روزي را به استراحت و شستن لباس هاي كار و نظافت بگذرانند و شايد دم دماي غروب سري به كنار دريا بزنند كه آبش ولرم نزديك به گرم است.
اين جمعه من به ميني بوس هاي كولر دار( ون) نرسيدم كه يقه سفيدها را به خوابگاه مي رساند. لذا مجبور شدم با اتوبوس كارگران راهي خوابگاه شوم. چون براي نشستن همه جا نبود، كارگران براي به دست آوردن صندلي به اتوبوس هجوم آوردند و با فشار و هل دادن سوار شدند. بوي بدن هاي خيس از عرق، فضاي كوچك را پر كرده بود.همراهي دم و بازدم سيگاري ها مزيد بر علت شد و تحمل را دشوار مي كرد. ولي چاره ي ديگري نبود. كارگران همه ي پنجره هاي “شمس العماره”* را باز كرده بودند و سرها را از پنجره ها بيرون مي بردند. زيرا هواي بيرون نسبت به داخل اتوبوس يك امتياز بود. من و چند نفري از كارگران سرپا خود را به دستگيره سقف آويزان كرده بوديم. در ميان سرو صداي جمع به گفت و گوها گوش مي دادم وتلاش مي كردم خود را به كارگران نزديك كنم تا حرف هايشان را بهتر بشنوم.
يك كارگر قديمي كه به تازگي هوادار سلطنت شده ، درحالي كه زمان شاه ضد سلطنت بود چنين مي گفت:
• آخر زمان آن خدابيامرز، توي شركت نفت سه نمونه خوابگاه و رستوران داشتيم. رستوران كارمندان ارشد، رستوران كارمندان و رستوران كارگران. با پيروزي انقلاب همه را يكي كردند. ولي بعد كه آب ها از آسياب افتاد، يواش يواش همه چيز بازگشت به همان شكل طبقاتي كه انگليسي ها بنيادش را در ايران ريختند. حالا كارمندان ارشد هر كدامشان با يكي ازماشين هاي كولردار بالاي 70 ميليوني جابه جا مي شن. كارمندان نيمه ارشد با زانتيا و پژوپارس، كارمندان درجه 3 با ميني بوس هاي كولردار(ون) و ما هم كه توي اين حاكميت جزو نجس ها هستيم با اتوبوس هاي شمس العماره با صندلي هاي درب و داغون و به هم چسبيده. آنقدر صندلي ها به هم نزديكند كه پاها در بين دو صندلي جا نمي گيرد. براي اين كه تعداد بيشتري را سوار كنند…
يكي از كارگران:
• براي ما فرقي نكرده هر دوتاشون براي خودشان و اطرافيانشون تره خرد مي كنند.
يك كارگر ميان سال:
• همه شان براي ما يك گرز گرفتن دستشون و آماده اند آن را بكوبند توي ملاجمان
كارگر قديمي:
• ولي آن خدا بيامرزي…
• بسه پيرمرد هي خدابيامرزي،خدابيامرزي! اون گور به گوري اينا رو يادگاري گذاشت اينجا.
اتوبوس به صف طويل اتوبوس هاي جلوي حراست رسيد و ايستاد تا بازرسي شويم. ديگر جريان بادي كه در اثر حركت اتوبوس ايجاد مي شد، از پنجره تو نمي آمد. همه شروع كردند به عرق ريختن. دستارها براي خشك كردن عرق سر و صورت به كار افتاد. هم زمان غرولندها شروع شد:
• اين چه وضعيه مرديم از گرما.
همه درحال آب پز شدن و دم كردن بودند. بعضي ها كه كم حوصله تر بودند، بنا كردند به فحش هاي ركيك دادن به زمين و زمان و بالا و پايين. اتوبوس لق لق كنان چند متري جلو رفت و بازمدت زماني ايستاد. يك جوانك كه از گفت و گوي پيرمرد سلطنت طلب و ادامه ي بحث خشمگين بود، كارگر كناريش را مخاطب قرار داد و شروع كرد به دفاع از حاكميت. صورت خيلي جواني داشت هنوز موهاي صورتش كامل بيرون نزده بود ولي تظاهر مي كرد كه سال هاست در پروژه كار مي كند. با آب و تاب از موقعيت برتر جهاني ايران حرف مي زد.او فردي بود بدون تخصص فني ولي همه جا مي لوليد. گاهي توي دفاتر مديريت بود گاهي درخوابگاه كارگران. زماني با پژوپارس كولردار جابه جا مي شد و گاه هم مثل امروز توي جمع كارگران. با صداي بلند كه همه بشنوند:
• ايران يك فرصت چند ماهه مي خواهد شايد يك ساله تا بتونه به يك قدرت جهاني تبديل شود. آنوقت 5+1 مي شود 6+1 و ايران در كنار شش قدرت اقتصادي – نظامي جهان قرار مي گيره. و ما براي دنيا تصميم مي گيريم. آره ما …
يكي از كارگران با صداي بلند تظاهر به عطسه كردن نمود، يك عده از خنده ريسه رفتند. جوانك بدون توجه ادامه داد:
• ما به پيشرفت هاي علمي رسيده ايم كه غرب را به وحشت انداخته به خاطر همين با تحريم ها مي خواهند مانع پيشرفت هاي ما بشوند. ولي هيچ غلطي نمي توانند بكنند چون ما ….
يكي از كارگران با لحني خسته حرفش را قطع كرد:
• هي بچه! ماستتو كيسه كن و صداتو ببر. سرمونو بردي. پروژه براي يك وَلو شش اينچي تعطيل شده،آن وقت هي “پيشرفت”،” پيشرفت” راه انداخته اي؟
يك كارگر ديگر:
• هر چه ماتريال و جنس از چين وارد كرده اند توي هيدروتست ها ( تست با فشار بالاي آب) از بين رفته اند. تي ها ( سه راه بزرگ و كوچك) همه از درز جوششان ترك مي خوره و بايد انداختشون توي زباله دوني، چقدر دلار بابت اين آشغال ها داده اند؟ چرا؟ چون بعد از صد سال توليد نفت، هنوز توانايي ساخت ابزار و وسايل اوليه و معمولي اين صنعت را نداريم.
جوانك:
• من تعجب مي كنم شماها چطور اين همه پيشرفت هاي علمي را نمي بينيد؟ يا نمي خواهين ببينين …
يكي ديگر از كارگران :
• توي اين گرما اين عمو هنوز ول نمي كنه، بسه بابا، ولمون كن.هر چه ساختين همه اش گند بالا آورده. همه ي كارخانه ها تعطيلن. هزاران هزار كارگر و متخصص ايراني بيكارن و گرسنه و آن وقت حضرات آقايون مي رن كارگر ساده و جوشكار و فيتر از فيليپين مي آورند.
• هي بچه، از فيليپيني ها و چيني ها هم تست ايدئولوژيك مي گيرند يا فقط ما بايد اين هفت خان عقب ماندگي را بگذرونيم؟
جوانك با خشم:
• شماها مسلمون نيستيد يك سال ديگه وقتي بمب اتم ساختيم مي فهميد من چي مي گفتم. دنيا چشمش به ماست.
• هي عمو گوش بده سالهاست كه پاكستان بمب اتم داره، خوب تا حالا چه غلطي كرده؟ رفته جزو 5+1؟ نه جانم، خواب ديدي خيره! پاكستان ميليونها گرسنه و گدا و بيسواد داره. همين زناي كولي كه هر كدامشان دست دوسه بچه ي ريز و درشت را گرفته وگدايي مي كنن، پاكستاني اند. آره، بمب اتم دارند، ولي خرج آفتابه لگن ارتششان را امريكا مي ده…
جوانك:
• اين چه ربطي داره؟
• پس قدرت جهاني براي چيه؟ براي گسترش فقر و بيكاري و گراني، براي توسعه فحشا و فساد به جاي اشتغال و توسعه صنعتي. خوب بگو با توام؟
اتوبوس با تكان هاي هميشگي اش به راه افتاد. كمي جريان باد از پنجره هاي باز روحيه كارگران را تازه كرد.عدم امنيت شغلي ، كارسخت با آلودگي هاي گازي خطرناك ، آن هم با وجود پيمانكاراني كه بدون نظارت قانون هر بار يك گوشه از حقوق كارگران را ضايع مي كنند، همه ي اين نابه هنجاري ها در كار و زندگي كارگران اثرات عميق و ويران گري به جاي مي گذارد. به اين جهت اينك كه اين جوانك مدافع حاكميت شده ، از هر سو او را به باد انتقاد گرفته شده است.
• مرد حسابي شما براي عملگي توي اين جهنم از كارگرا تست رساله مي گيرين.
جوانك:
• چه اشكالي داره؟ مگه شما مسلمون نيستيد؟ مگه شما نماز نمي خونيد؟
يكي از ته اتوبوس:
• نه ما نماز نمي خونيم. به هيچكي مربوط نيست.
جوانك بلند شد تا اين فرد را بشناسد، ولي بغل دستي اش او را محكم پايين كشيد و توي گوشش گفت :
• بدبخت بشين. توي سايت يك تيكه لوله از بالا مي اندازند روي سرت. آن وقت ديگه براي هميشه خدا بيامرزي مي شي. حالا كه مي خواي آدم فروشي كني علني اين كارو نكن.
جوانك:
• اينها همه كمونيست تند و كافرند. بايد همه شان را …
بغل دستي اش حرفش را بريد و گفت:
• اي بابا كمونيست كيلو چنده، تو از مردم هيچي نمي فهمي…
تير 91

* شمس العماره منطقه اي است در خيابان ناصرخسرو تهران كه سابقا يكي از گاراژ هاي مسافربري از تهران به شهرستان بود و اتوبوس هاي قراضه اش معروفيت بسيار داشت.