کاوه دادگری-چشم اندازهای ایدئولوژیک و سوسیالیسم خلقی:نقد یک دیدگاه

چشم اندازهای ایدئولوژیک و سوسیالیسم خلقی:

نقد یک دیدگاه

یادآوری:

سایت سازمان اتحاد فداییان کمونیست، 6 دی1395برابر 16 دسامبر 2016 نوشته  ای را تحت عنوان : “ایران و جهان، چشم انداز ها ومواضع ما،در آمدی بر اوضاع جهان” به قلم رفیق وزیر فتحی  منتشر و بلافاصله آن را در سایت تازه تاسیس فراپیش باز نشر کرد. محورهای مورد بحث در مقاله مزبور مجموعه ای را تشکیل می دهد که امروزه برای ما از اهمیت زیادی برخوردار است.ضرورت پرداختن به این مقاله از آن جاست که به بسیاری از مباحث و مسایل سیاسی – نظری چپ ، مستقیم و غیرمستقیم،وارد می شود و با موضعی عمیقا ایدئولوژیک ،استنباط ها و نتیجه گیری های خود را بیان می کند.این نظرات که عملا طیف های مختلفی را نوعا و بخشا نمایندگی می کند، بایستی نقد شوند و خطاهای نظری ، تاریخی  و عملی آن ها عیان گردند.جنبش کارگری و چپ انقلابی ، بایستی همواره این نقد و نقادی را در مقابل نظراتی که مدعی حضور در اردوگاه چپ و سوسیالیستی هستند، پیگیرانه دنبال نماید.

 

چهار نکته محوری:

مشکل دیدگاهی نوشته ، پیش از هر چیز در زبان به کار گرفته شده در آن پدیدار می شود.کاربرد واژه ها و عبارت هایی که بن مایه آن ها مبهم، دوپهلو، و توهم زاست. عبارات کهنه ، غریب و موهومی به کار گرفته شده که پیش مارکسیست ها فاقد اعتبار است، مانند ،صم بکم، جغراسیاسی(شاید ژئوپولیتیک)،ذاتا و ماهوا،ماهیت تدوینی و ضرورت تکوینی رژیم ،نوزاد نامشروع،امرممتنع ،ممتنع است،عمود خیمه و خرگاه،بدیهتا،روابط بین الخلقی،و مانند آن ها. هم چنین شیوه پرخاشگری زبانی،اغراق گویی و عبارات غلوآمیز و نامفهوم کار نویسنده را در ارائه ی یک متن روشن ،جدلی و مشخص،مشکل ساخته است.زبان ، آن هم در عرصه مبادلات و گفتگوی سیاسی،اگر پرطمطراق ،غلوآمیز و مبهم باشد،به امر ترویج و آگاهی طبقاتی یاری نمی رساند.فقط کاربرد ارعاب ، تبلیغات و غوغاگری را دارد.

نکته دوم ذهن و پیش انگاره ها و درکی است که پس پشت تحلیل حاضر پنهان است و نویسنده جز بر سبیل اشاره و تصادف، از آن ها سخن نمی گوید و هرجا که سخن گفته به نظر ما خطاهای آشکاری را با خود حمل می کند.

نکته سوم روایتی است که اینجا و آن جا نویسنده به آن ها اتکا کرده و بر اساس این فاکت ها تحلیل خودرا استوار ساخته است.اشاره خواهیم کرد که بخش زیادی از این اطلاعات واقعی و عینی نیست؛ به راستی که ایدئولوژیک است.

نکته چهارم حوزه ی سیاست سازی و نظری ای است که پایه های درک و فهم نویسنده را از سوسیالیسم، سیاست، انقلاب،اقتصاد سیاسی،سرمایه داری جهانی و مفاهیم اساسی دیگری از این دست تشکیل می دهد.در این حوزه درک حاکم بر مقاله کاملا مغشوش و پریشان،سطحی و غیرمارکسیستی است و ارتباطی به شیوه تحلیل مادی و طبقاتی از رویدادها ندارد.برای نمونه فقط دوبار از عبارت طبقه کارگر و یک بار از مبارزه ی طبقاتی  استفاده شده.ذهن آدم ها پشت زبانشان پنهان است. به همه ی این نکته ها به طور فشرده و به ضرورت زمان می پردازیم.

 

خلاصه ای از مقاله:

مقاله از قسمت های مختلفی تشکیل شده و در هرقسمت نیز به اقتضای امر، زیرگروه های دیگری ایجاد شده که گاه علاوه بر آن که به تکرار و چندباره گویی یک مضمون در چند جا انجامیده، عملا بر ابهام گویی و عبارت پردازی و دراز گویی افزوده و نوشته را بیش از حد مورد نیاز منبسط ساخته است.در قسمتی که به بیان “توده ایسم” و ” نوتوده ایسم” پرداخته به ویژه بسیاری از انحرافات دیدگاهی و متدولوژیک نویسنده و اشکالات ساختاری مقاله به اوج رسیده است.نقد همه ی این موارد محتاج نقدی معادل چند برابرمتن اصلی مقاله می باشد که از حوصله ما خارج است.بنابراین با دنباله روی از بخش ها به ترتیب می کوشیم منظور نویسنده را عیان کرده و خطاهای تاریخی،نظری و سیاسی آن را در حد بضاعت گوشزد نماییم.

مقاله با جمله هشداردهنده ی”عصر جدیدی در پیش است” اغاز می شود.نویسنده از پدیده ی “عصر جدید” که گویا آن چنان شتاب اشیاء و رویدادها بالا گرفته که هم در بالا- سرمایه داری بزرگ جهانی و البته منهای روسیه و چین- و هم در میان “99 درصدی ها”، “نسیم آن طوفان بزرگ”هم اکنون دارد بر دروازه شهر می کوبد.اما بعد از نشانه های مشخص این “طوفان بزرگ” که دال بر ضرورت تغییر وضع موجود است ، بر میدان انتخابات آمریکا می رسد و عروج ترامپ را نشانه ی آن می داند !

در قسمت بعدی : خاورمیانه و بدیل ها ، با این جمله آغاز می شود:”امروز خاورمیانه بطن زایمان عصر جدید و انکشاف دوران نوین ، و سوریه ، گره گاه اصلی چنین زایمانی است”. در این جا نیز بی آن که نویسنده قادر باشد یک تحلیل طبقاتی از صف بندی ها و کشمکش های موجود ارائه دهد، با دو گزاره موضوع را جمع می کند.اول طرح امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکاست که با همراهی اروپا و لشکر ناتو نقشه تجزیه ی خاورمیانه بزرگ را در سر دارد تا پایگاه نظامی خود ، اسرائیل را کماکان حفظ نماید.دوم اوج گیری پان اسلامیسم و داعش است که بدیل ارتجاعی “طبقات حاکمه در منطقه عربی” ست.به این جمله توجه کنید:”داعش شمشیر از نیام کشیده ی بورژوازی واپسگرای عربی ست که دیریست ناقوس مرگش را می شنود و “خلافت اسلامی ” آلترناتیو دروغینی ست که بر بستر تناقضات ساختاری و بن بست بدیل های پیشینی و نارضایتی های ژرف موجود در منطقه ی خاورمیانه و حتی آسیای میانه ، پیش نهاد است.خلافت ، طرح هیات ها و دولت های حاکمه نیست ، طرح طبقات حاکمه در منطقه ی عربی است” .

از نوشته چنین بر می آید که “هیات ها و دولت های حاکمه” از “طبقات حاکمه در منطقه عربی ” جدا هستند و دو استراتژی متفاوت را دنبال می کنند.حالا اگر این دو “مقوله” را با مقوله “بورژوازی واپس گرای عربی” در ابتدای همین نقل قول مقایسه کنید، آن گاه با یک معادله ی سه مجهولی مواجه می شوید که حل آن مستلزم یافتن حداقل دو معادله دیگر است می توان یکی را در صف بندی ” محور ایران-روسیه-سوریه” دید؛ که نویسنده مقاله در جنگ داخلی سوریه جانب آن ها را می گیرد- البته معلوم نیست چرا و صرفا می گوید برای ما بهتر از گزینه دیگر یعنی آمریکا و ارتجاع عرب و داعش است- و دیگری محور عربستان – ترکیه و قطر است که داعش در سمت و سوی آن هاست و نویسنده آن ها را در کمپ امپریالیسم”مسلط” یعنی آمریکا ارزیابی می کند و با آن ها مخالف است.البته بازهم معلوم نیست چرا این ها در یک کمپ قرار گرفته اند.

در همین قسمت ذهنیت نویسنده با این پارادایم دست و پنجه نرم می کند که “بورژوازی عرب” خودرا به درشکه خلافت که لگام آن در دست داعش است ،بسته و تمام جنایات و آدم کشی هایی که در حال رخ دادن است ناشی از پیگیری این نفشه می باشد.این تحلیل منطبق با تاریخ خودش و تبارشناسی شکل گیری دسته های جهادی در متن جنگ داخلی افغانستان از طریق حمایت های آمریکا و پاکستان در دوره اشغال این کشور توسط “سوسیال امپریالیسم” روسیه که بعدا به حکومت طالبان انجامید،نیست.الگویی که قبلا در افغانستان پیاده گردیده اکنون توسط فرقه های جهادی دیگری در سوریه و عراق تکرار می گردد.این امر به نقشه ی “بورژوازی عرب” که نویسنده آن را به “سرمایه داری تجاری در قالب خلافت”تقلیل داده نیست؛بلکه دقیقا جدال بخش هایی از گروه بندی های راهزنانه است که خود را به شکل جهادی در متن فروپاشی دیکتاتوری های معین در خاورمیانه و شمال آفریقا متشکل ساخته و شانس خودرا برای تعویض قدرت و شریک شدن در منافع گاز و نفت و بازار منطقه و از همین طریق در بازار جهانی تعقیب می کند.این که این دسته جات آدمکش در نقشه سیاسی و ژئوپولیتیک منطقه چگونه از سوی جناح های دیگر قدرت به کار گرفته می شوند و نقش ابزاری می یابند،کاملا به شرایط و موقعیت مبارزه و اعتراض توده های تحت ستم و نیز اوضاع و احوال دولت های منطقه و مداخلات امپریالیستی در منطقه مربوط می گردد.بنابراین تاکتیکی که از این تحلیل در می آید همراهی با بشار اسد ، امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و اردوغان و شیوخ عرب نیست.اتکا به جنبش توده ای ، سرنگونی رژیم های دیکتاتوری، مقاومت علیه مداخله ها و جنگ های داخلی ارتجاعی ،افشای روابط پنهان و آشکار سطوح امنیتی و اطلاعاتی امپریالیست ها و دولت های منطقه در ترانزیت انواع سلاح  هاو تجهیزات نظامی به دارو دسته های حاکم و اپوزیسیون مسلح و فرقه های مسلح، حمایت و پشتیبانی از مقاومت رادیکال و مترقیانه مردم کرد و ترک و عرب و ترکمن و غیره می باشد.اتکا به و پیروی از هریک از دولت های منطقه و امپریالیسم، اپورتونیسم محض است.انحراف مقاله به ویژه در قسمت برخورد به جنبش های ملی و مقاومت دموکراتیک کردستان سوریه بسیار عقب مانده و آنارشیستی است.آنارشیسم آن البته یک آنارشیسم کلاسیک که در این اوضاع تا اندازه زیادی هم انقلابی و مترقی است- تقریبا مانند ان چه که در فدراسیون های سه کانتون کردستان سوریه هم اکنون برقرار است – نیست؛ بلکه یک کوته بینی سیاسی، نزدیک بینی و بی اصولی گری است که کاملا تحت تاثیر ادعاهای “خلافت اسلامی” و بیشتر از آن تحت انقیاد پارادایمی که برای خود آفریده است قرار دارد.بیشترین تناقض گویی در همین قسمت مقاله است.مثلا از روسیه و ایران به عنوان یکی از طرف های جدال اسم می برد و در تحلیلی که از منطقه ارائه می دهد می گوید :

” روسیه و ایران – به همراهی ِ تا حدود معین و لازمی – چین ؛ خط دومی را پیش می برند که اساس آن مبتنی بر حفظ وضع موجود و دفاع از آرایش کنونی از طریق توقف ِ ماشین جنگی و ارابه ی تخریبی ِ امپریالیسم غربی ست… اینست که بر خاستن و صف بستن روسیه در برابر قوای امپریالیسم غربی و از کار انداختن آن تانک و متوقف ساختن ِ پیشروی آن به نفع ما و مردم منطقه ی ما و همه کارگران وزحمتکشانی ست که در صورت پیروزی نیروهای امپریالیستی وحاکمیت دسته جات آدمکش و بغایت مرتجع در سوریه و عراق و خاورمیانه ، فاجعه ای غیر قابل توصیف را انتظار می کشند”

“برغم همه ی اینها اما ، خط روسیه و ایران و چین ، راه حل خاور میانه نیست . چرا که این خط به معنای استمرار همان تناقضات و همان شکاف ها و همان معضلات پیشینی ست که زمین و زمینه ی شکل گیری جریانات و دسته جاتی همچون داعش و چاه نمای طرح « خلافت » آن و جبهه النصره و همسانان آنست”

این دو حکم کاملا متناقض ،گویای این است که نویسنده بر موضع گیری سیاسی خود اگاهی و کنترل ندارد.اگر “خط روسیه و ایران و چین راه حل خاور میانه نیست و غیره پس به چه دلیل شما آن را به عنوان یک آلترناتیو و رفتار سیاسی پیشه خود کرده اید و به دفاع شرم گینانه از این قطب فاسد و ستمگر پرداخته اید.بهتر نیست کمی بر احساسات خود غلبه کنید و خط های فرسوده ایدئولوژیگ با پوشش های به روز شده اما به همان میزان کم رمق و ناپیگیر و نازل پشت سرهم صادر نکنید

جلوتر مقاله نویس در باره ی خط های دیگری که در میان چپ و اپوزیسیون ایرانی است یک به یک حریفان و رقیبان و دشمنان را به خط می کند و از جمله از نو توده ای ها سخن به میان می آورد.ما آشنایی چندانی با نو توده ای ها نداریم اما توده ای ها را نسبتا خوب می شناسیم.بنابراین به خود اجازه می دهیم به نویسنده تذکر دهیم که خط و نشان کشیدن برای دیگران به تنهایی کافی نیست.بایستی ما به ازای این حریفان و رقیبان هم در عمل – یعنی در سیاست عملی – نشان بدهید که خط مشی و فهم و سمت گیری شما متمایز از رفرمیست ها و مزدوران پیشین کرملین یعنی حزب توده است.

در باره جنبش ملی خلق کرد،مقاله نویس چشمانش را می بندد وچنین حکم صادر می کند:

” ناسیونالیسم کُردی هم امروزه بر طبل جنگ می کوبد وقتی که در این گیرو دار وهنگامه ، منافع بورژوایی اش را دربُرش و برداشتن تکه هایی ازاین منطقه ی مجروح جستجو می کند . ما بر آنیم که اکنون و اینجا دم زدن از اصل « حق تعیین سرنوشت » ، یعنی واپسگرایی مطلق و بر افروختن آتش جنگ بی پایانی که پیش و بیش از هرکسی خود مردم کرد را در زبانه های یش خواهد بلعید و به خاکستر خواهد نشاند ! بیش از یکصد سال است که خاورمیانه و بویژه ایران ما در گیر مبارزات مدنی و جنبش های اجتماعی و انقلاب سیاسی ست . اکنون که به مرحله ای پا نهاده ایم که در انقلاب اجتماعی ِ آتی به نتائج ایثار یکصد سال گذشته مان امیدوار شویم ؛ تبدیل این نبرد تاریخی – طبقاتی ِ ما به جنگ ها و منازعات قومی ؛ عین واپسگرایی و حتی جنایت علیه بشریت است !”

به این ترتیب بایستی نویسنده مقاله ادعاهای مذکور را در مقابل حق برابری ملت ها در تعیین سرنوشت خود و نوع دولت و سیستم اجتماعی اقتصادی و سیاسی مطلوب “ما” ی مقاله را  اثبات کند و بعدا حکم محکومیت جنایی- آن هم جنایت علیه بشریت- را صادر نماید.این نحوه قضاوت و موضع گیری زیبنده یک نیروی چپ و رادیکال نیست.طرح های از پیشی و نخبه گرایانه و ذهنی می توان به فراوانی ارائه داد و کسی نمی تواند جلوی عقاید دیگران را بگیرد.اما اگر با استفاده از این حق برای دیگران احکام قضایی صادر کنیم کسی به دادگاه شما اعتماد نمی کند و دعواهای خودرا به چنین دادگاه ها و قاضیانی رجوع نخواهد داد.

این دیدگاه ها در ادامه ی مقاله تخم های طلایی خودرا می گذارند ؛آن جایی که به بخش”سوسیالیسم “می رسیم. بحث این قسمت  با این جمله آغاز می شود:

“ما سوسیالیستیم . منظور ما از سوسیالیسم ، اما ، چیست ؟ و بطرزی دیالکتیکی : چه نیست ؟ بتعبیر دیگر کدامین سوسیالیسم  و با چه درک و رهیافتی مد ِ نظر ما ست ؟”

نویسنده مقاله پس از نفی و اثبات مسایل مورد نظر در این باره نتیجه می گیرد که :

” هم از اینروست که برچیدن بساط نابرابری و ستم طبقاتی و گونه گونه ستم های دیگری که همچون ماحصل و پیامد این ستم بنیادی در جامعه ، پدیدار یا تداوم مییابند ؛ بگونه ای بنیادین و اساسی منوط و مشروط به امحاء و از جای برکندن و فرو افکندن این عمود و ستونپایه ی مرکزی – یعنی مالکیت خصوصی – ست . الغاء مالکیت خصوصی ، ملازمت بی واسطه ای با اجتماعی کردن آن دارد و لزوما بدین معنا ست . بنابراین با تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت دولتی و یا با در پیش گرفتن ِ صرفاً اقتصاد برنامه ای ، سوسیالیسمی مستقر نمی شود . اینست که نه در چین و نه در اتحاد شوروی و نه  اقمار ِهم ، سوسیالیسمی در کار نبود و تحقق و استقرار نیافت ”

الغاء مالکیت خصوصی ، ملازمت بی واسطه ای با اجتماعی کردن آن دارد و لزوما بدین معنا ست ! حال این “ملازمت” چگونه تامین می گردد،امر ثانوی است.این جاست که سوسیالیسم دقیقا تبدیل به ایدئولوژی می گردد.

در سوسیالیسم ادعایی مقاله نمی توانید نیروها و طبقات اجتماعی ای که در این یا آن جامعه معین برای سرنگونی بورژوازی و کسب قدرت سیاسی و انتقال از یک مناسبات اقتصادی اجتماعی کهنه به نظام انقلابی و پیشرو، از سرمایه داری به سوسیالیسم می جنگند، دریافت روشنی پیدا کنید.به همین سادگی.این ها البته جزء مسلمات مارکسی است و هر کارگر پیشرو و سوسیالیستی می داند که ساز و کار این انقلاب چیست.در نوشته حاضر که با آب و تاب به این مقطع پرداخته شده ،فقط می توان موضع یک سوسیالیسم خلقی عقب مانده و ماورای طبقاتی را مشاهده کرد.تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت اجتماعی همه ی آن چیزی است که بایستی طی این انتقال میمون و تاریخی رخ دهد تا جامعه را از نظام بردگی مزدی به “سوسیالیسم “مورد نظر بدرقه نماید.مبارزه طبقاتی، حزب و تشکیلات کارگری، نظام حاکمیتی آینده- مثلا نظام شورایی که مورد تاریخا ایجابی و تجربی طبقه کارگر است و کمونیست های ایران نیز عمدتا چنین رویکردی را دارند- استراتژی انقلابی ،جنبش های اجتماعی و متحدان طبقاتی و مانند آن،در این بیان نامه جایی ندارند.  آری ،در مقاله آن جا که بر خصلت های ویژه ی سوسیالیسم موردنظر خود تاکید می کند به دو مضمون آزادی و برابری به عنوان اجزای لاینفک این بدیل پافشاری می کنند؛ اما کیست که نداند این هدفها و مضمون ها اگر بر اساس یک دیدگاه طبقاتی روشن ترسیم نگردند و سازوکارهای دستیابی به آن ها در خطوط مشخص معرفی نشوند، هیچ سخن رادیکال و پایه ای و روشن گری گفته نشده است.به اقتضای موضوع در قسمتی دیگر ، اندکی بیشتر بر این مساله توقف خواهیم کرد.

درقسمت بعدی تحت عنوان “جمهوری اسلامی، چیستی ،چرایی و چگونگی سرنگونی آن” نویسنده مقاله با حرارت تمام به ضرورت های سرنگونی رژیم حاکم برایران پرداخته و با همان شیوه ی پرخاش جویانه به همه سو، تیرهای آتشین روانه ساخته اند.عیب این تیرهای پراکنده ، پراکنده گویی ها و خط و نشان کشیدن های بی پشتوانه ای است که فقط از منظر یک بیانیه فرقه گرا قابل توجیه است.جالب این جاست که فهم استراتژی کنونی امپریالیستم هم در این جا خودرا نشان می دهد که هم چنان تحت تاثیر فراموشی تاریخی است.در همین قسمت البته مضمون انقلاب پیش رو هم مطرح می گردد که به مناسبت اندکی به آن می پردازیم.

به نقل از مقاله “.  ما درصدد ِ سرنگونی جمهوری اسلامی هستیم تا دولت بورژوایی را به همراه مناسبات سرمایه داری در ایران براندازیم و سامانی نو و رهائیبخش مستقر کنیم ؛ اما ، تهاجمات امپریالیستی در پی آنند که ظرفیت تولیدی کشورها ی منطقه ی ما را نابود کنند، سرزمینهای ما را تکه تکه کنند ، زیرساخت های ما را شخم بزنند و جوامع ما را تا به پیشا مدنیت  به عقب برانند”.

در این قسمت نویسنده مقاله قصد دارد حساب و کتاب و “مرز بندی “خودرا با جریانات”پروامپریالیسم “و به عبارت دیگر”بورژوازی جهانی به رهبری امپریالیسم ترانس آتلانتیک و بازوی نظامی اش – ناتو”اعلام نماید که البته در جای خود کار پسندیده ای است،گیریم که هدف گیری ها ناشی از یک فرقه گرایی عمیقی است که در دیدگاه نویسنده پنهان است.اما چیزی که در این بخش – مثل سایر قسمت های نوشته – از پرده بیرون می افتد درک سیاسی و حافظه ی تاریخی وی از کارکرد سرمایه داری جهان و بلوک های قدرت در دورانی انتهایی جنگ سرد است.زمانی که “سوسیال امپریالیسم” روسیه به نام “اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی” هنوز برای “توده ایسم” و “نوتوده ایسم” گوهر درخشان و نقطه ی اتکای ایدئولوژیک- اگر نگوییم سیاسی و تشکیلاتی – به حساب می آمد.توجه نویسنده را به نقطه ی آغازین این “جنگ مقدس” یعنی به طور خلاصه جنگ امپریالیستی که از کودتای داوودخان علیه ظاهرشاه در افغانستان به سال 1973  آغاز شد و کودتای بعدی دارودسته حزب دموکراتیک خلق در 1978 و کودتاهای متوالی دوباند “پرچم” و “خلق” علیه یکدیگر- که کیانوری با شیرین زبانی و تبسمی ملوسانه آن را به برخی اختلافات نه چندان مهم و خودمانی درون حزب نامبرده منسوب می کرد- ،آغاز شورش های قومی و قبیله ای و فرقه ای در گستره کشور و پدیداری دسته های جهادی علیه اشغال افغانستان که توسط سپاه چهلم ارتش روسیه ماه  دسامبر سال 1979 انجام  شد ،جلب می کنیم . با درگیر شدن بیشتر نیروهای دولتی افغلنستان و روسیه شوروی در مقابله با نیروهای جهادی که در سرتاسر کشور پراکنده بودند، شمار نیروهای اشغالگر روسی به بیش از صد هزار نفر افزایش یافت .در همین دوره است که به تدریح نیروهای جهادی تحت پوشش حمایت های مادی ، تسلیحاتی و اطلاعاتی آمریکا و همدستانش قرار می گیرند و.پاکستان میانجی و سرپل این پوشش و حمایت است.سا ل ها بعد هیلاری کلینتون در کنگره آمریکا بیان می کند که :

” ما گذشته مشترکی با سازمان القاعده داریم.کسانی را که امروز با آنها در افغانستان و پاکستان می جنگیم 20 سال پیش خودمان به وجود آوردیم زیرا در جنگ علیه شوروی سابق از آنها استفاده می کردیم.
وی افزود، ما القاعده را به وجود آوردیم زیرا نمی خواستیم شوروی سابق بر آسیای مرکزی چیره شود و ریگان رئیس جمهور وقت آمریکا با مشارکت کنگره به زعامت دموکرات ها از طرح ایجاد القاعده جهت مقابله با اتحاد جماهیر شوروی استقبال کرد.
کلینتون در ادامه تصریح کرد، دموکرات ها از این ایده حمایت و تاکید کردند ما با دستگاه استخباراتی پاکستان و عوامل پاکستانی وارد عمل می شویم تا مجاهدانی را از عربستان و سایر کشورها استخدام کنند.در همین موقع بود که وهابیت وارد اسلام شد، ما توانستیم بر شوروی سابق در سایه عملیات این افراد پیروز شویم”.این سخنان تا همین جا نشان می دهد که استراتژی های سیاسی امنیتی قدرت های امپریالیستی چگونه بر بستر تضادهای اجتماعی و بحران های ملی ،قومی و مذهبی ،سامان دهی می شود و از آب گل آلود ماهی می گیرد. سخنان برژینسکی مشاور امنیت ملی دولت کارتر در این باره یک فصل کامل از این استراتژی را به روشنی و صراحت بیان می کند.رجوع به این منابع در فهم ما از جنگ های ارتجاعی و امپریالیستی،جنگ های نیابتی،دولت های انتقالی و سایه،مزدوران مسلح، دستگاه ایدئولوژیک و ساز و کار آن در سرمایه داری و بسیاری از گره های سیاسی منطقه و جهان یاری می رساند. در آن زمان هنوز در دوران جنگ سرد به سر می بردیم و “سوسیالیسم واقعا موجود” برای برخی هنوز جاذبه ای داشت.نویسنده مقاله آیا فکر می کند که در سوریه الگوی دیگری از مخاصمات وجود دارد و این شرایط به گونه ای است که شما علیرغم خط و نشان کشیدن برای توده ای و نو توده ای ، عملا نزدیک به جهار دهه از تاریخ را به فراموش خانه بسپارید و در سیاست به دنبالچه آن ها تبدیل شوید؟

منظور از بیان این دقایق تاریخی ، صرقا یک تاریخ گرایی برای افزایش معلومات نیست؛ بلکه دقیقا برای این است که بدانیم آموزه های نظریه مارکسیسم چگونه  به درک ما ازسرمایه داری، دولت طبقاتی ، امپریالیسم و جنگ های امپریالیستی، بازار جهانی سرمایه و مناقع شاخه های مختلف بورژوازی و مفهوم ایدئولوژی و غیره و غیره یاری می رساند.

روش شناسی:فراموشی تاریخی و ژورنالیسم “ایدئولوژیک”

نویسنده مقاله به طور کلی قادر نیست جدای از سطح ظاهر رویداد ها به ریشه ها و چرایی و تبیین آن ها بپردازد.نگاه سطحی به رویدادها و صف بندی قدرت های امپریالیستی،منطقه ای و دسته جات مسلح و فرقه ای ، کار اصلی ژورنالیسم است و به طور معمول کاری به تبیین و ریشه یابی ندارد.هرچند همین ژورنالیسم اگر پیگیرانه انجام گیرد به عنوان شرط اول و لازم در هر تبیین مارکسیستی است.کار مارکس در جنگ طبقاتی در فرانسه،هجده برومر و جنگ داخلی در فرانسه و بسیاری از بررسی های تاریخی وی و انگلس و نیز نحوه بررسی مسایل سیاسی به طور مشخص از سوی لنین، رزا لوکزامبورگ ، تروتسکی و سایر رهبران جنبش کارگری و کمونیستی،به طور آشکار نشان می دهد که چگونه رویداد مشخص را با فهم درست روایت به اضافه درک تاریخی – طبقاتی از آن ، به پیش می برده اند.نویسنده مقاله متاسفانه نه تنها این آموزه های اصلی ماتریالیسم تاریخی را در نوشته خود به کار نبسته است ، بلکه از یک ژورنالیسم سطحی و شتاب زده فراتر نرفته و صرفا با چاشنی عبارت پردازی های مطول “ایدئولوژیک” و شعار گونه، به طرح “چشم انداز ” خود و “ما” پرداخته است.مساله کاملا روشن است.نویسنده و “ما” ی مقاله از درک تحول طبقاتی در منطقه ی مورد بحث ،تغییرات در استراتژی های امپریالیست های آمریکایی، اروپایی ،روسی و چینی و یارگیری های آن ها  در طی چهار دهه اخیر و چگونگی شکل گیری مقاومت ها و اعتراضات توده ای و بنیان های جمعی و نقش رشد و توسعه اقتصادی – اجتماعی و چندین عامل مهم دیگر که در هرتحلیل مارکسیستی از مبارزه ی طبقاتی و جنبش های اجتماعی جزو مسلمات و پایه ها محسوب می گردند،عاجز است.به طور نمونه نویسنده اساسا بر خیزش توده ای علیه رژیم دیکتاتوری بشار اسد که از ژانویه 2011 آغاز گردید توجهی ندارد.منافع روسیه را در مداخله اش در سوریه مورد بررسی قرار نمیدهد و از هدف های ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی در عراق و سوریه ظاهرا بی خبر است.در باره ی سایر قطب های منطقه از جمله عربستان ،ترکیه، قطر و امارات و جدال های آن ها برای هژمونیسم منطقه ای و حفظ نظام های ارتجاعی خود به هر قیمت،چندان خبری نیست. از همین روی در بیشتر موارد نه حتی به یک نتیجه گیری نارسا و ضعیف بلکه به یک نتیجه گیری وارونه و معکوس می رسد.برای نمونه به کاربرد دل به خواهی دولت، طبقات حاکمه و بورژوازی عرب که در ابتدای مقاله نقل کردم مراجعه کنید.طبق این تحلیل، بورژوازی عرب اکنون در آستانه ی سقوط است.البته همین نسخه را با کاربری “ایدئولوژیکی” برای طبقه بورژوازی ایران ، ترکیه ، مصر و جاهای دیگر هم می توانند صادر کنند.در حالی که برعکس ، بورژوازی این کشورها طی روند برنامه سازی های سرمایه دارانه و امپریالیستی و رشد و توسعه اقتصادی – اجتماعی، اکنون دوران پسا استعماری را تجربه می کنند و جدال های کنونی در سراسر این منطقه ناشی از همین تحول است. به این معنا رابطه ی دولت – ملت ها ( برای کشورهایی که پس از جنگ اول و دوم تاسیس گردیده و یا استقلال یافته اند) و نیز کشورهایی که عمیقا به غرب وابسته بوده اند مانند ایران و پاکستان و افغانستان،با امپریالیسم و سرمایه داری و نیز با همسایه گان خود دستخوش تحولات زیادی شده که به طور خلاصه می توان در واژه های هژمونیسم، مداخله گری، جنگ های نیابتی، دارودسته های مزدور مسلح، دولت های انتقالی و امثالهم ردیابی و تحلیل کرد.در همه ی این مفهوم سازی ها، نقش مبارزه ی طبقاتی و جنبش های اجتماعی و شکل هایی که این مبارزه ها ، جدال ها و اعتراضات به خود می گیرند به هیچ روی قابل چشم پوشی نیست .

چهار مولفه اساسی :امپریالیسم،بورژوازی بومی،دسته جات جهادی و اپوزیسیونر،مبارزه مردم.

روایت کوتاهی از افغانستان،سوریه،عراق

تحلیل و شرحی که از اوضاع منطقه و براساس چهار مولفه اساسی- به دیده ی ما- به عمل آمده ، نامنسجم، ناروشن،غیرطبقاتی و خطاست.این چهار مولفه عبارتند از :سرمایه داری انحصاری مسلط جهانی(امپریالیسم)،دولت ها و هیات های حاکمه منطقه ، دسته جات جهادی و اپوزیسیونر،جنبش های اعتراضی مردم.

به دیده مقاله نویس امپریالیسم جهانی به سرکرده گی آمریکا و همدستان اروپایی اش در منطقه به طور کلی و در جنگ داخلی سوریه مداخله کرده اند.به عقیده وی روسیه امپریالیست محسوب نمی شود و در صف بندی موجود در سوریه ، مداخله وی همراه ایران و در حفظ رژیم بشار اسد، صحیح است.به بیان وی ” روسیه و ایران- به همراهی تا حد معین و لازمی – چین، که اساس آن مبتنی بر حفظ وضع موجود و دفاع از آرایش کنونی از طریق توقف ماشین جنگی و ارابه ی تخریبی امپریالیسم غربی است…برخاستن و صف بستن روسیه در برابر قوای امپریالیسم غربی و از کار انداختن آن تانک و متوقف ساختن پیش روی آن به نفع ما و مردم منطقه ی ما و همه کارگران و زحمتکشانی است که در صورت پیروزی نیروهای امپریالیستی و حاکمیت دسته جات آدمکش و بغایت مرتجع در سوریه و عراق و خاورمیانه ، فاجعه ای غیر قابل توصیف را انتظار می کشند”.

چنین دیدگاهی به چیزی جز “نزدیک بینی سیاسی” نمی توان منسوب کرد.اگر به جنبه ی ترویجی این عبارت ها توجه کنیم چیزی جز ارعاب و هراس افکنی در میان مردم در برندارد و از این زاویه کاملا با سیاست های هراس افکنی رژیم جمهوری اسلامی در توجیه مداخله گری و همدستی اش با آدم کشان رژیم بشار اسد شباهت دارد. ترسیم و تصویر آن چه هم اکنون در سوریه می گذرد، روایت واقعی و عینی از حوادث، شرط اول و لازم هرگونه تحلیل سیاسی است.اگرجریان واقعی و مادی حوادث روایت نشود، نمی توان بر استنتاج نظری راوی اعتماد کرد.برای مثال در عبارت نقل شده، آن چه را که در سوریه اتفاق افتاده بازگو نشده است.همه ما می دانیم در این کشور ، پس از تظاهرات و اعتراضات بزرگ توده ای علیه دیکتاتوری بشاراسد و در راستای شوق و انگیزه ای که به طور سراسری علیه زنجیره ای از دیکتاتوری های ریز و درشت دیرسال و سراپا مرتجع و جنایت کاری که در تونس ، لیبی،مصر،سوریه ،یمن،بحرین ،اردن ،عراق ،ایران ( همین به اصطلاح “جنبش سبز” مورد تمسخر نویسنده مقاله) به راه افتاد ، در هریک از این کشورها تحولات متفاوتی رخ داد:

برخی از این دیکتاتوری ها توسط مردم ، جنگ داخلی و یا مداخله ی ناتو و ائتلاف غربی ،سرنگون شدند.تونس ،لیبی ،مصر،یمن ،عراق از جمله ی آن هاست.هرچند عراق در دور پیشین مطابق ایده های امپریالیستی “نظم نوین جهانی” بوش در 2003 این تحول را از سر گذراند و تاحدودی از فرایندهای بعدی متمایز است.در سوریه جنبش اعتراضی مردم در مقابل سرکوب وحشیانه رژیم بشاراسد به تدریج از خیابان ها روبیده شد و مانند لیبی و یمن و عراق ،کار به دسته جات نظامی کشید و جنگ داخلی آغاز شد. امری که هنوز در افغانستان از زمان شروع در سال  1357(1979)و متعاقب روی کار آمدن رژیم چپ گرای حزب دموکراتیک خلق از طریق کودتای خونین علیه داودخان و اعزام قوای نظامی روسیه حهت حمایت از رژیم تازه آغاز شد و عملا عمری  37  ساله دارد. رژیم سوریه در مقابل “ارتش آزاد سوریه” که مورد حمایت ترکیه و غرب است در آستانه سقوط قرار گرفت.فشار رژیم سوریه از روی کردستان سوریه برداشته شد و به طور دوفاکتو ،جنبش خلق کرد سوریه در چارچوب فدراسیون های خودگردان جدا از هم ،امر پایداری و دفاع از حقوق دموکراتیک خودرا پی گرفت.در حال حاضر با پیگیری مقاومت توده ای کردها و عقب نشینی مزدوران داعش،این سه بخش عملا به هم پیوسته و یک پارچه شده اند.آن گاه با پیدایش تشکیلات مسلح”داعش” از مرکز و شمال عراق و توسعه سریع آن در این کشور و نیز تجزیه و انشعاب در ” ارتش آزاد سوریه” و پیوستن نیروهای مخالف دو رژیم عراق و سوریه و نیز افراد مختلفی از شرق و غرب به آن ها ، کار بالا گرفت.بنا به تخمین منابع امنیتی و اطلاعاتی غرب طی پنج سال گذشته بیش از 31 هزار نفر از 86 کشور جهان برای پیوستن به داعش رهسپار سوریه و عراق شده اند .بنا به یک منبع در نشست کمیسیون امنیت داخلی کنگره آمریکا  قریب   20000   نفر از  خارج  به داعش پیوسته اند که 3400 نفر آن ها از کشورهای عربی هستند.برخلاف آن چه که نویسنده مقاله مدعی است، ” مردم” به این تحولات قهقرایی و جنایت کارانه – متاسفانه جواب ” نه ” ندادند ، بلکه در مقابل آن به ناچارتسلیم شدند.شهر موصل در عراق با جمعیتی معادل یک ملیون و دویست هزار نفر و رقمی حدود صدهزار نیروی مسلح دولتی در مقابل نیروی دوهزار نفری ! داعش ظرف چند روز سقوط کرده و داعش خلافت خودرا در آن جا برقرار می کند.در سوریه و از  2014  اتفاق مشابه ای می افتد و حلب، رقه، و شهرها و روستاهای نزدیک به نیم سرزمین سوریه در اشغال “خلافت اسلامی” داعش درمی آید.پایتخت های عراق و سوریه در آستانه سقوط قرار می گیرند .آن چه که در عراق رخ می دهد با آن چه که در سوریه اتفاق می افتد تا اندازه ی زیادی متفاوت است.عراق پیش تر در اشغال آمریکاست و رژیم صدام در 2003 توسط قوای ائتلاف از میان برداشته شده بود.متعاقب سال 2010 این نیروها در عراق کاهش یافته و 15 دسامبر 2011رسما حضور نظامی ,آمریکا خاتمه یافته است؛هر چند قریب 20000 نیروی نظامی جهت “حفاظت از منافع آمریکا” در عراق می ماند.در این سال رژیم نوری المالکی –  همدست رژیم اسلامی در ایران- بر سر کار می آید.گفته شده- هم چنان که در افغانستان رواج دارد – هزاران پرسنل نظامی بی آن که وجود خارجی داشته باشند، تحت همین عنوان از بودجه نظامی سهم می بردند.

در سوریه ، حضور نظامی ائتلاف به رهبری آمریکا، فقط از طریق هوا و در هماهنگی با جنبش دموکراتیک مردم کردستان سوریه که در “گردان های مدافع خلق” متشکل گردیده بودند و متمایل به “پ .کا. کا” هستند ، مواضع داعش را بمباردمان کردند و تا حدودی که طرف درگیر به نیروهای داعش – و نه “ارتش آزاد سوریه” – مربوط می شد به یاری مقاومت تاریخی کوبانی پرداختند.این که این همراهی چه بخشی از استراتژی آمریکا را در این منطقه و در متن جنبش خلق کرد در قلمروهای چهارگانه ایران، ترکیه ، عراق و سوریه تشکیل می دهد اکنون از بحث ما خارج است.تاکید ما نشان دادن رویدادهایی است که در متن جدال های ملی، طبقاتی، و قدرت های منطقه ای و جهانی در حال جریان است.

از لحاظ حقایق موجود می توان گفت تا آن جا که به ” مردم” یعنی قوای غیردولتی دو کشور سوریه و عراق مربوط می شود ، فقط در کردستان سوریه مقاومت و مبارزه علیه داعش و پدرخوانده سرگردان آن – رژیم اردوغان که فعلا کارچرخان بخشی از بورژوازی ترکیه است – انجام گرفته است. در عراق از سوی پیشمرگه های حکومت اقلیم و  نیز برخی از “قبایل” و گروه های شیعه از جمله “حشدالشعبی” که در کنار ارتش عراق و عوامل رژیم جمهوری اسلامی در قالب سپاه قدس قرار گرفته اند ،هر چند با تفاوت هایی،  مقاومت صورت گرفته است.وظیفه کمونیست ها در سطح نظری و ارتقای آگاهی طبقاتی توده های کارگر و زحمتکش ، برخورد نزدیک با رویدادها ، جدای از توهمات، اغراق گویی ها و مدیحه سرایی است ؛ و سپس تحلیل این فاکت ها براساس روند مبارزه طبقاتی که در پس زمینه و لایه زیرین و کمتر آشکار حوادث پنهان است.اگر مبارزه ی طبقاتی ناروشن، مبهم و آلوده به توهمات مذهبی،ملی،خرافی و غیره است- و کارکرد دستگاه های ایدئولوژیک بخش ها و لایه های ذینفع بورژوازی تحقیقا در این راستاست – بازهم بایستی از نزدیک و به طور عینی و واقعی ، این انحرافات را شناسایی و تحلیل کرد.راه دیگری وجود ندارد.در سطح سیاسی آنگاه اتخاذ تاکتیک انقلابی در مصاف با شرایط موجود امکان پذیر می گردد.

 

سخنی کوتاه در باره انقلاب و به ویژه انقلاب اجتماعی:

مبارزه علیه سرمایه داری مستلزم شناخت کارکردهای آن است که به طور یک جا و متعارف به عنوان مناسبات اقتصادی – اجتماعی معرفی می گردد.پایه این مناسبات در جدایی تولید کننده مستقیم از ابزار تولید و از همین رو جدایی وی از عواید و محصول تولیدی است.تولیدکننده مستقیم ، کارگر،به اتکای فروش نیروی کار خود به سرمایه دار- که پیش از این به عنوان صاحب وسایل و ابزار تولید ظاهر گردیده – و دریافت دستمزد ،بقای خود و خانواده اش را تامین می کند.بنابراین مالکیت خصوصی اگر به عرصه تولید بر اساس کار مزدی تحول یابد می تواند به بازتولید خود- بازتولید ساده و بازتولید گسترده- بپردازد.

نقد سرمایه داری مستلزم شناخت عمیق تر این سازوکار(مکانیسم) است.کتاب سرمایه و گروندریسه کارل مارکس،کارمایه ی عظیمی برای طبقه کارگر فراهم آورد تا مبنای استثمار طبقاتی خودرا به درستی و روشنی درک نماید و مبارزه خودرا در سمت و سوی تاریخی و مترقیانه و انقلابی به پیش برد.

مبارزه واقعی و پیگیر علیه سرمایه داری مستلزم نفی آن است .نفی سرمایه داری عبارت است از تعقیب و پیگیری پروسه ای که ابتدا به سرنگونی بورژوازی از قدرت سیاسی و کوتاه کردن دست وی از بزرگ ترین و اساسی ترین بخش های تولیدی ، خدماتی و مالی جامع است.بدون فهم سرمایه داری و تلاش آگاهانه برای از میان برداشتن آن ، عمل سوسیالیستی تحقق نمی یابد.کارگر سوسیالیست تنها با نقد ریشه ای کارکردهای این نظام قادر به ویرانی سرمایه داری،و سپس آغاز سازمان دهی کلی و گسترده ی نظام نوین و ویژه ای است که لغو مالکیت خصوصی ،لغو کار مزدی و تغییر انقلابی در مناسبات اقتصادی –اجتماعی است.این بدان معناست که طبقه کارگر و توده ی عظیم زحمتکشان شهر و روستا و اقشار نیمه پرولتر، که متحدان طبقه کارگر را تشکیل می دهند،از طبقه تحت ستم و استثمار شده و محکوم، به طبقه ی آزاد و فرمان روا و حاکم تبدیل تبدیل می گردد.

به باور ما سوسیالیسم در یک جامعه بسته و تک افتاده و منزوی،فقط می تواند آغاز شود .آغاز آن مستلزم تغییر رژیم سیاسی و پایه گذاری حاکمیت کارگران و کلیه زحمتکشان شهر و روستا و برپایی دولت و حاکمیت شورایی است.استحکام ،پیش روی و پیروزی سوسیالیسم ، فقط در مقیاس جهانی و حداقل و ابتدا در چند کشور متحد و به اندازه ی کافی قدرتمند و نزدیک به هم امکان پذیر است.

مناسبات بازرگانی در جهان امروز ،منشاء صدور سرمایه و کالا و خدمات و از همین طریق منبع استثمار اردوی کار، و کسب ارزش اضافی تولید شده در بازار جهانی است.این مناسبات قادر است که در کوتاه مدت ،اقدامات سوسیالیستی در یک کشور جداافتاده و منزوی را به شکست کشاند و یا حداقل،فقر و فلاکت را بر توه های برخاسته آن کشور ، تحمیل کرده و رفا مادی و توسعه اقتصادی ،اجتماعی وفرهنگی را برای آنان بسیار دشوار و حتی ناممکن سازد؛ و به این طریق کشور را در بحران دایمی قرار دهد.

در برنامه ی بخش عمده ی جنبش کارگری و کمونیستی ما، مطالبات انبوهی در حوزه سیاست، اقتصاد، فرهنگ و آموزش، شناسایی ، تعریف و مورد تاکید قرار گرفته است. این مطالبات و هدف ها، بیان گر عقب ماندگی و فقر گسترده ای است که هم اکنون بر زندگی  کارگران ، زحمتکشان شهر و روستا، زنان ، جوانان و ملیت های تحت ستم ،حاکم است. در پیش نیروها و تشکل های انقلابی و سوسیالیست و پیشروان طبقه کارگر،رژیم جمهوری اسلامی به بزرگ ترین مانع و راه بهبود شرایط عمومی جامعه و اصلاحات عمده و رادیکال سیاسی،اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی است.با چشم داشت به این عقب مانده گی و حجم عظیم مطالبات تحقق نیافته و برزمین مانده، دوره ای سخت و دشوار در پیش رو داریم که از پس سرنگونی رژیم بورژوایی جمهوری اسلامی و یا هر رژیم بورژوایی دیگری که در آن لحظه مستقر باشد،بایستی توده های کارگر و زحمتکش و گروه ها و طبقات غیر پرولتری که به عنوان متحدان طبقه کارگر، در امر سرنگونی رژیم دیکتاتوری حاکم مبارزه کرده اند، کمر به حل و فصل آن ها بربندند.روشن است که بخش های گسترده ای از مردم و از جمله طبقه کارگر پرشمار ایران، بر اساس خواست های فوری و دموکراتیک در انقلاب آتی شرکت می نمایند.در خواست ها و انتظاراتی که هم اینک در صورت بندی برنامه ای بسیاری از احزاب و سازمان های چپ، دموکرات و مترقی به عنوان پرچم و شعار مرحله ای و مطالبات فوری و مبرم آنان ، رو به سوی کارگران و زحمتکشان اعلام می گردد.تحقق این خواسته ها به صورت عمیق، رادیکال و انقلابی ، آشکارا در حوزه ی انقلاب دموکراتیک قرار دارد و به عبارت دیگر،مضمون تحول دموکراتیک – انقلابی جنبش را آشکار می سازد. منسوب کردن این تحولات به انقلاب سوسیالیستی و “انقلاب اجتماعی” در بهترین حالت نشانه یک انقلابیگری ” چپ” است و واقعی نیست.

ما مجاز نیستیم مضمون انقلاب دموکراتیک را با مضمون انقلاب سوسیالیستی مخلوط نماییم.بنابراین مجاز نیستیم انقلاب سیاسی کارگران و زحمتکشان را که برای ما در عالی ترین و رادیکال ترین شکل خود ،سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی- و هر دولت بورژوایی دیگر – است ، با انقلاب اجتماعی که به تحولات و مضمون و برنامه ی دیگری مربوط می گردد، یعنی مشخصا به حل تضاد اساسی جامعه ،تضاد کار و سرمایه ،می پردازد و تولید اجتماعی تولید کنندگان مستقیم و متحد در شوراها و برنامه ریزی متمرکز تامین می گردد، و بسیاری از مقوله ها مانند دولت ،مالکیت، کار ، مزد، فرهنگ ، فرد و جامعه و غیره تغییر ماهیت می دهند ، مخلوط و قاطی نماییم.در چنین صورتی طبعا جز پریشان گویی والتقاط و اتخاذ تاکتیک های راست و “چپ” حاصلی به دست نخواهیم آورد.

در مقاله مورد نقد ما ، همان طور که در ابتدای این قسمت نقل گردید، درک خام و سطحی از سرمایه داری و رژیم جمهوری اسلامی، که به یک نقد اخلاقی بیشتر شبیه است تا فهم متدولوژیک و طبقاتی آن ،کاملا هویداست.آلترناتیو سوسیالیستی، انقلاب اجتماعی و غیره ، در این جا شعارگونه و ظاهری است و هم چنان که در  بخش های پیشین این نقد به حد کفایت اشاره کردیم، فاقد مضمون طبقاتی – تاریخی است و از مارکسیسم انقلابی فاصله دارد.این فاصله را هرچند نویسنده مقاله کوشیده است تا با عبارت پردازی های ایدئولوژیک پر نماید، ما اما آن را ایدئولوژیک نمی دانیم.لذا امیدوار هستیم که رفیق نویسنده با رجوع به فهم مناسبات طبقاتی در جامعه سرمایه داری معاصر، و شکل ویژه رشد و تحول سرمایه داری در کشورهای حاشیه و پیرامونی – از جمله ایران و ترکیه و مصر و اندونزی و مانند آن –  نقطه ی عزیمت خودرا بهتر و آگاهانه تر تشخیص و انتخاب نماید.این امر همه ی مارا یاری می رساند که در سیر مبارزه ی طبقاتی در جامعه،دوش به دوش طبقه ی کارگر و متحدان وی در انقلاب پیش رو ، آگاهان تر ، متحدانه تر و پیگیر تر مبارزه نماییم.به تعبیر مانیفست ،”کمونیست ها حزب جداگانه ای را در مقابل سایر حزب های کارگری تشکیل نمی دهند.آن ها منافعی جدا و مجزا از منافع مجموع کارگران ندارند.آن ها اصول فرقه گرایانه ای طرح نمی کنند که بخواهند بر آن اساس جنبش پرولتری را شکل دهند و به قالب از پیش تعیین شده خود در آورند “.جایگاهی که مانیفست برای کمونیست ها در قبال جنبش کارگر تعریف و مشخص ساخته است ، پس از صد و شصت سال و اندی هنوز تغییر نکرده است.

برای بحث و ایضاح بیشتر در این باره می توانید به مقاله من تحت عنوان :”استراتژی انقلابی و دولت آلترناتیو”که در اینترنت موجود است مراجعه نمایید.

 

دومشکل اصلی :انگاره ها،فاکت ها و جمع بندی نهایی

در پیش نویسنده مقاله دو مشکل وجود دارد که ترتیب آن ها چندان مهم نیست.یکی انگاره ها، پیش فرض ها و مجموعه ی اصول و دیدگاه هایی است که به سامانه نظری و استنباط وی از “مارکسیسم” مربوط می شود ؛ و دیگری جستجو ، تشخیص و ارائه ی مستقل و حتی الامکان واقعی رویدادهاست. می توان در بخش ها و محور های عمده ای از نوشته ، از هردو جنبه نارسایی، خطا و محدودیت های جدی و عمیقی را به دست داد.در مواردی می توان بر آن ها چشم بست و آن را به خطای نوشتاری و سهوقلم نسبت داد.مثلا عبارت “برادری طبقاتی” ،  اما در مسایل پایه ای مثل درک از سرمایه ،امپریالیسم ،تحول طبقاتی در هریک از جامعه های مورد بحث، استراتژی های امپریالیستی و کمپ های مداخله گر منطقه ای،پیدایش جنبش های جهادی ،فرقه ای و پدیده ی “جنگ های نیابتی” ،جنبش ملی خلق های کرد،عرب،ترک و ترکمن و راه حل آن در شرایط کنونی،نقش ناسیونالیسم و بهره برداری بورژوازی بومی از این راهبرد و موارد اساسی و گرهی دیگر،نمی توان به سهو و خطای قلمی قناعت کرد.هم چنان که در مساله ی مضمون و مرحله انقلاب در “خاورمیانه” و شمال آفریقا- موسوم به منطقه ی منا MENA – و نقش طبقه ی کارگر و متحدان او و کارکرد  جنبش های اجتماعی در فراروییدن انقلاب اجتماعی ، سوسیالیسم و نقش طبقه کارگر و کمونیست ها به طور مشخص در شرایط کنونی و در قبال وضعیت بسیار بحرانی معاصر،چگونگی مداخله طبقه کارگر و کمونیست ها در این کشمکش ها و به طور کلی تاکتیک و استراتژی کمونیست ها و کارگران پیشرو در کشورهای درگیر،جای بحث و کنکاش فراوان وجود دارد که در مقاله ی مزبور به سبب زبان تبلیغی و ناسرراست و ناهمواری که اتخاذ کرده،امکان و ظرفیت چندانی برای پاسخ گویی مشخص و اصولی و روشنگر به آن ها از سوی مقاله نویس باقی نگذارده است.

 

کاوه دادگری

14 فوریه 2017/ 26 بهمن 1395

kavedadgari@gmail.com