پارمیس ایرانی -محمد قراگوزلو و آزمون آی . کیوی خواننده

پارمیس ایرانی
محمد قراگوزلو و آزمون آی . کیوی خواننده
نقدی بر مواضع سیاسی محمد قراگوزلو
٣.قراگوزلو رو در روی دو جنبش

یک: واکنش خودخواهانه و استبدادمآبانه – و در عین حال از موضع ضعف – قراگوزلو به نوشته های من در نقد مواضع سیاسی او، در نوع خود بدیع و نیز نشان دهنده به هدف اصابت کردن این نقدهاست. اگرچه هدف اصلی این بحث شناساندن است و نه به واکنش واداشتن که یقینا ً جز توجیه و فرافکنی نخواهد بود.
قراگوزلو به جای پاسخگویی به آنچه او را زیر سؤال برده است، آخرین مقاله خود را با عنوان «دموکراسی بورژوایی و دموکراسی کارگری» به سایتهایی که این نقدها را درج کرده اند ارسال ننمود! و با این اقدام «تلافی جویانه!»، متکبرانه و مستکبرانه، استبداد اندیشه و ضدیت خود با آزادی بیان و جریان آزاد افکار را نشان داد. به این ترتیب، و با این روش «استکباری» لابد بر این تصور است که با «تحریم» سایتها و محروم کردن آنها از تولیدات فکری خود آنها را تنبیه کرده است!
دو: قراگوزلو به روز است. به این معنی که از دهه ١٣٨٠ و بخصوص از ١٣٨٨ اگر نه همدوش با جنبش نوخاسته و کمر راست کرده از زیر سه دهه سرکوب و اختناق استبداد، که در معارضه با آن خود را به روز رسانده و به جلو کشانده است. مارکس و مارکسیسم را – نه با خوانش و روایت اصیل بلکه به طور گزینشی و به روایت تحریفگرانه امثال سمیر امین – خوانده و از بر کرده است. با چه هدف و منظوری، پاسخ را از موضعگیریهای او در برابر دو جنبش مهم این سالها، یعنی جنبش مردم علیه استبداد، و مکمل آن، جنبش زنان آزادیخواه و برابری طلب، در ادامه خواهیم دید.
در واقع آنچنانکه فاکتها نشان میدهند، این به روز شدن به طور خودجوش و بی ارتباط با انگیزه و محرک سیاسی و عمدتا ً جناحی او نبوده است.
واقعیتها بیانگر آنند که آنقدر که رویدادهای ١٣٨٨، یعنی نقطه عطف فعالیت جدی قلمی و سیاسی تحلیلی او به بعد، بر روز آمد شدنش تاٴثیر داشته، پیشینه تحصیلاتی و مطالعاتی وی نمیتوانسته مؤثر بوده باشد. اگر چه به عنوان آموزشهای کمکی یا یدکی بکار گرفته شده اند.
در یک بیان کلی، مارکسیست ها – که قراگوزلو خود را در زمره آنها جا زده است – با توجه به شناخت روزآمد و رو به تکاملشان، به طور مداوم به کارگران و توده های محروم میآموزند که موانع به روز شدن (رشد و تکامل) جامعه را از پیش پای انسانها بردارند. به این معنی که با تشخیص به موقع و به جای این مانعها، راههای عبور از آنها را در هر دو شرایط به هم پیوسته خاص و عام – در نظام سرمایه داری – به کارگران و توده ها میآموزند تا آنان خود اقدام به از سر راه برداشتن موانع نمایند. این، اولین و اساسی ترین درس آموزی مارکسیسم برای گذر از در خود به برای خود، یا همان به روز رسانی خویشتن کارگران به اتفاق دیگر محرومان است. مارکسیسم در تمام عرصه های نظری اش، غیر از آموزش گذار از در خود به برای خود، در وهله ی اول به طبقه کارگر و در وهلهی بعد به تمام انسانها چیز دیگری نیست. در این فرایند کارگران واسطه یا کارگزار عملی درس آموزیهای مارکس و مارکسیستها به جامعه ی بشری هستند و نه دشمن آن آنچنانکه مارکسیستهای دروغی نظیر سمیر امین و مقلدان ایرانی او رواج داده اند.
اما، قراگوزلو با به روزرسانی خود، با این آموزش چه کرده است؟
تمام مقالات و تحلیلهای او حاکی از اینست که او خود را روزآمد کرده تا مانع به روز شدن جامعه یعنی قرار گرفتن آن در مسیر رشد و بالندگی گردد، و با همین رویکرد است که جنبش های توده ای شامل کارگران و محرومان جامعه را که هدفشان برداشتن اولین خاکریز پیشاروی پیشروی به سوی رشد و بالندگی است، ارتجاعی قلمداد میکند. معلوم است که سزای چنین ارتجاعیتی از این نظرگاه و قضاوت با توجه به منتسب نمودن آن به دشمن خارجی جز مجازات اعدام نیست.
روزآمدی از دید ِ مارکسیستها بر گذشتن مداوم از موانع و حصرهاست، و از دید ِ امثال قراگوزلو تقویت موانع و ایجاد حصر، و درنتیجه بازداشتن جامعه از پیشرفت به بهانه واهی و تناقض آمیز ترس از نئولیبرالیسم با نسبت دادن ترقیخاهی به آن است، وقتی که نئولیبرالیسم را با دموکراسیخواهی یکی میگیرد.
سه: در دومین نوشتار از این رشته نقدها نوشتم که «امینیسم» همان تز سه جهان است، با این تفاوت که در «سه جهان» امین اروپای قاره ای و روسیه متفق حکومتهای استبدادی در کشورهای به اصطلاح در حال توسعه اند برای ایستادگی در مقابل زیاده خواهی های امپریالیسم آمریکا. در این تحلیل نئولیبرالهای وطنی نیز جاده صاف کن امپریالیسم آمریکا محسوب میشوند.
دو نمونه از این دیدگاه را میآورم تا نظرگاه مشترک سمیر امین و امثال قراگوزلو را در برخورد با حاکمیتهای استبدادی از یک طرف و جنبشهای مردمی از طرف دیگر، و نیز موضعگیری به نفع جناح میلیتاریست این حاکمیتها را که بازوی اصلی عمل کننده و نگهدارنده استبدادند نشان دهم.
امین دو اظهار نظر در تاٴیید دو دیکتاتور در دو تاریخ متفاوت دارد که نشانگر نگاه سه جهانی او به حکومتهای خودکامه است. یک اظهار نظر پیش از سرنگونی صدام حسین درباره ی او که با مقایسه ی نابه جای صدام با جرج بوش، استبداد صدام را بر امپریالیسم جرج بوش ترجیح میدهد. و دیگری درباره ی ژنرال السیسی رهبر کودتای مصر.
در مورد اول مینویسد: «می توان مدت زیادی در این باره بحث کرد که از صدام حسین و بوش، به عنوان دو شخص، کدام یک نفرت انگیزترند. اما اگر قدرتی وجود داشته باشد که تمامی بشریت را در معرض تهدید قرار داده باشد، این قدرت ایالات متحده است نه عراق. [در اینجا عراق مساویست با صدام حسین!]». وسپس با یک استدلال سطحی و ساده لوحانه از دو بخش به گفته ی او راست و چپ دولتهای اروپایی به این نتیجه و تز سه جهانی میرسد که بخش مترقی یعنی جناح به اصطلاح چپ یا مستقل اروپایی میتواند علیه سلطه گری امپریالیسم با دیکتاتورهایی نظیر صدام حسین که نمیخواهند زیر سلطه امپریالیسم بروند (ضد امپریالیست اند) متحد شوند و جلوی فزونخواهی جرج بوش و آمریکا را بگیرند. متحدان امپریالیسم آمریکا عبارتند از «آزنار و برلوسکونی که پیش نمونه های این نوع هم پیمانان واشنگتن هستند و به همین گونه اند طبقات سیاسی بنده مسلک اروپای شرقی. با اینحال من معتقدم که کشورهای عمده و اصلی اروپا یعنی فرانسه و آلمان به اندازه کافی قدرتمند هستند که بتوانند خود را از قیومیت ایالات متحده رها سازند [و متحد دولتهای جهان سومی باشند]. این گزینه انتخاب همه ی کسانی است که در برابر حریف آمریکای شمالی که دشمن اصلی همه ی بشریت است هم پیمان یکدیگر باشند. من در اینجا اولویت [اتحاد راست و چپ] را به ساختن یک اتحاد سیاسی و استراتژیک بین پاریس، برلین و مسکو میدهم که در صورت امکان به پکن و دهلی هم گسترش یابد. یک اتحاد استراتژیک که هدفش ساختن و هماهنگ کردن مجموعه ای از نیروهای نظامی در حدی باشد که توانایی رویارویی با چالش آمریکا را داشته باشند. تشکیل یک جبهه ی ضد سرکردگی طلبی، امروز اولین و مؤکدترین اولویت هاست. این استراتژی هواداران اروپا در گروه های دو، سه و چهار را به غیر اروپائیهای چپ آشتی خواهد داد.». امین پس از ردیف کردن چند مانع که این «اتحاد» سه جهانی را به چالش میگیرد و در ایجاد آن خلل وارد میسازد، به چهارمین مانع شکل گیری اتحاد ضد امپریالیستی مذکور میرسد و مینویسد: «مانع چهارم که همه ی موانع را را به طور خلاصه در خود جمع و مرور می کند، آمریکایی کردن ذهن هاست که در درون خود حامل ویروس لیبرال است و باید آن را ریشه کن کرد.» (تمام نقل قول ها برگرفته از: ویروس لیبرال، سمیر امین. ترجمه ناصر زرافشان. ص. ١١٢ تا ١٣٤).
در این جبهه ضدامپریالیستی – ضد لیبرالی و از دید امین مترقی جایی برای توده ها نیست و اتحاد از بالا میان حکومتها صورت میگیرد: «این نزدیکی – یا اتحاد – در سطح دیپلماسی بین المللی و با تثبیت محور پاریس، برلین، مسکو و پکن که با رشد روابط دوستانه بین این محور و جبهه ی از نوساخته شده آسیایی – آفریقایی تقویت شده باشد، تبلور خواهد یافت» ( همان کتاب. همان صفحات).
امین، اخیرا ً هم درباره ژنرال السیسی رهبر کودتای مصر که همین روزها در یک انتخابات فرمایشی به ریاست جمهوری مصر رسید، چنین اظهارنظر جانبدارانه ای نمود: «اگر السیسی از هوشمندی لازم برخوردار باشد [که هست!] و بخواهد محبوبیت عمومی خود در میان مردم مصر را افزایش دهد [ با منطق اسلحه یا اسلحه ی منطق؟!] برنامه ما گامی است که او میتواند بردارد. با این که او سوسیالیست نیست [ببینید چگونه امین ها با آبروی سوسیالیسم بازی میکنند] با این حال امیدواریم و متظر می مانیم و نظاره گر تحولات هستیم [که ژنرال از لوله تفنگ بجای گلوله گل به طرف آزادیخواهان شلیک نماید! اما آقای امین! لوله تفنگ هیچ ژنرال و میلیتاریستی گل شلیک نمیکند. بخصوص در جوامع استبدادی].» ( برگرفته از: ایران تریبون. ١٤ اردیبهشت ٩٣. سمیر امین از مصر و ترکیه میگوید)
از چنین دیدگاهی است که اگر مردم عراق یا مصر یا هر کشور زیر حاکمیت استبداد دیگری با هدف دموکراسیخواهی برخیزند، از سوی امین و قراگوزلو متهم به گرایشات لیبرالی و جاده صاف کنی امپریالیسم شده و به اشد مجازات محکوم خواهند شد.
چهار: قراگوزلو در مقاله «دموکراسی بورژوایی و دموکراسی کارگری» از همین نظرگاه نوشته است: «همه دیدند – در سال ١٣٩٢ – که چه سان دموکراسی عدالت پرور و مردم سالار احمدی نژاد حکم به صعود نئولیبرالیسم دیگری از جنس اعتدال و تدبیر و امید داد.» و در جای دیگر بعد از ذکر نمونه هایی از دموکراسی مدل غربی چه به طعنه چه به جد نوشت: «و نیز موارد مانسته به [این نوع دموکراسی] در ایران بار دیگر نشان داد که دموکراسی پارلمانی چه پدیده ی نامعتبری است». همین دو جمله برای آنکس که نخواهد آی . کیوی خود را تا آن حد تنزل دهد که از فهم منظور صریح قراگوزلو طفره رود کافیست تا دریابد او چه سیگنالهای تحسین آمیز و چاکرانه ای به سمت استبداد، و چه پیغامهای خصمانه تحقیر آمیزی به جانب میلیونها ایرانی بجان آمده از استبداد و لایتی ارسال کرده است.
این دو جمله در گیومه را کالبد شکافی کنیم تا اندرونه آنرا دریابیم:
شگرد شناخته شده قراگوزلو در تمام تحلیلهایش اینستکه یکباره به وسط هر رویدادی میپرد و از همانجا شروع به تحلیل و تفسیر میکند بدون انکه پیشزمینه ماجرا را حداقل نه بررسی تحلیلی بلکه به طور اشاره وار وگذرا یادآوری نماید. به همین دلیل است که تمام پیشزمینه ها و حتی پسزمینه ها و عواقب «انتخابات»های جمهوری اسلامی مثل همین «انتخابات» ریاست جمهوری سال ١٣٩٢ را واگذاشته و آنرا در یک مقطع کوتاه، یعنی در نتیجه اعلام شده از سوی رژیم خلاصه میکند. در حالی که در ایران بچه مدرسه ایها هم از ابتدا تا انتهای هر «انتخاباتی» و در این مورد بخصوص «انتخابات» ١٣٩٢ که پیامد مهندسی شده انتخابات ١٣٨٨ است آگاهند و میدانند چنین انتخابات همه جا در گیومه ای چه مراحلی را طی کرده و میکند که همه از چشم و نظر مردم به دور و محرمانه بوده و آن چند کاندیدای ریاست جمهوری مثلا ً با گذشت از چه فیلترینگی و با چه مصلحتی، و با نظارت مستقیم چه فرد و چه نیروی مسلح حاضر و آماده و فعالی برای مقابله با هر نوع مخالفت و اعتراضی، و با چه نیت و مقدمات ِ از پیش طراحی شده ای در سر برگزارکنندگان آن و از جمله – در این نمونه آخری توسط احمدی نژاد، به مرحله ی اجرا در آمده است. تمام این مراحل از ابتدا تا انتها دقیقا ً مثل یک سناریوی از پیش نوشته شده، در ١٣٩٢ از بالا به «دولت» احمدی نژاد دیکته و توسط ِ باند (دولت) او عملی و اجرا گردید. مناظره های تلویزیونی، با آنکه دیگر دست رژیم برای همگان رو شده است تنها با هدف تشخیص بد و بدتر است که برای جمهوری اسلامی موهبتی است و میداند با این ترفند حداقل میتواند گروهی را که امید به اصلاحطلبان (بدهای بهتر از بدتر) بسته اند – و البته بی دلیل هم نیست و دلیل آنهم این ضرب المثل عینیت یافته است که در جهنم مارهایی هست که از شرشان باید به افعی پناه برد! – پای صندوقهای رای بکشاند.
حال با این آگاهیها و پیشزمینه های متکی بر سی و شش سال تجربه و عمل، کسی که بالا خانه اش را – به رغم تصور قراگوزلو – اجاره نداده باشد، منظور او را از اینکه «انتخابات» ١٣٩٢ ایران به انتخابات مدل غربی مانسته (همانند) است باید بفهمد. باید بفهمد که قراگوزلو با این حکم، بر تمام آن مراحل و تصمیم گیریهایی که دور از چشم همگان در پشت پرده بیت رهبری شروع شده، به شورای نگهبان دیکته شده، شورای نگهبان از میان کسانی که متقاضی کاندیداتوری بوده اند آنانی را که صلاحیت شان مورد تاٴیید رهبر و سپاه نبوده رد صلاحیت کرده و سرانجام آن تعداد افراد را که در خط رهبری (ولی فقیه) و سرسپرده بی چون و چرای اوامر و دستورات او هستند واجد شرایط دانسته و کاندیدا نموده، خط کشیده – یعنی از روی این مراحل تعیین کننده ماهیت انتخابات پریده – و مانند آدمهای ساده لوح هیچ ندان تنها به بیان همان اخبار سطحی و مجاز که در روزنامه های دولتی و صدا و سیمای رژیم پخش شده اکتفا کرده است.
برای رژیمی که سی و چند سال است خود را بر لب پرتگاه سقوط میبیند، هر اتفاقی که بتواند چند مدتی دیگر آنرا سرپا نگه دارد موهبتی است. ١٣٨٨ احمدی نژاد را از صندوقهای رای بیرون آورد و هشت سال بگیر و ببند و کشت و کشتار به مردمی که به بهانه نتیجه انتخابات، علیه کلیت رژیم – مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر اصل ولایت فقیه – برخاسته بودند، به کارنامه ی خونین خود تحمیل و اضافه کرد. مردمی که اگرچه میخواهند سر به تن رژیم و همه کارگزاران صدر تا ذیلش نباشد، اما اینرا هم میدانند که برای رهایی از وضعیت «پات» کنونی میتوان و باید از هر وسیله و روشی از جمله انتخاب بد ِ بهتر از بدتر عمل نمود و به آلترناتیو فعلا ً مقدور و در دسترس اصلاحطلبی روی آورد تا فضا اندکی باز شود و یک گام به جلو بردارند تا فرصت و نوبت به گامهای بعدی برسد.
رژیم که دست مردم را خوانده است، اینبار – در ١٣٩٢ – و با تجربه ایکه یکبار در ١٣٧٦ تا ١٣٨٤ از ریاست جمهوری خاتمی گرفته، و بخصوص درسی که از ١٣٨٨ گرفت، به گمان من با جمع بندی این دو تجربه، تصمیم بر آن گرفت که یک اصلاحطلب – اگرچه روحانی یک اصلاح طلب مثل خاتمی نبوده، اما شاید آنطور که در مناظره ها نشان داد شده باشد – را بیاورد و با انواع کارشکنی ها و چوب لای چرخ گذاشتن ها مانع اقدامات اصلاح طلبانه اش شود، تا هم اصلاح طلبان را سکه ی یک پول کند، و هم به مردم بگوید اگر ١٣٨٨ اصلاح طلبان می آمدند هم همین آش بود و همین کاسه، و با این رویکرد دو منظوره هم کلک اصلاحطلبی را که موی دماغش شده برای همیشه بکند و هم به زعم خود توی دهن اعتراض کنندگان به انتخابات ٨٨ بزند. با همین هدف برنامه ریزی شده بود که دو سال آخر ریاست جمهوری احمدی نژاد به او نقش یک اپوزیسیون ِ سرکش و نافرمان – و در خفا مطیع و سر به راه – داده شد، تا با فریب دادن عوام او و باند او را پیشاپیش برای انتخاباتهای آینده در صندوق ذخیره آرای خود داشته باشد.
چنین نیست که قراگوزلو این واقعیتهای اظهر من الشمس را نداند، اما این هم به عیان پیداست که او این واقعیتها را به سادگی کتمان میکند. چرا؟ برای مارکسیستها کتمان نمودن واقعیتهای عینی و اظهر من الشمس، صرفا ً دلیل مادی، و در مسائل اجتماعی و سیاسی یقینا ً دلیل طبقاتی دارد، و میدانیم که در جامعه طبقاتی نفع فردی است که خاستگاه و انگیزه عمل طبقاتی می شود، اگرچه عکس آن هم درست است.
اینکه قراگوزلو چنین رژیمی با چنین «انتخابات» هایی را مانسته به مدل انتخاباتی اروپای غربی و آمریکا میداند، و بدتر از آن احمدی نژاد را برآمده از چنین دموکراسی یی در ١٣٨٤ و ١٣٨٨، و مجری «دموکراسی عدالت پرور و مردم سالار» میداند از همین منظر و همین پایگاه و وابستگی طبقاتی نشاٴت گرفته و لاغیر. ضمن آنکه با یک تیر دو نشان را هم زده است: هم به حاکمیت استبداد به خاطر سرکوب اعتراضات ٨٨ و پس از آن دسته گل تقدیم نموده، و هم خار پوزخند و تمسخر به آدرس معترضان سرکوب شده ارسال نموده است.
نباید ساده لوحانه فکر کرد که ضدیت چنین فردی با دموکراسی از موضع پرولتاریایی و مارکسیستی است، چرا که، موضع کنونی در قبال ِ خواست ِ توده ها نشانگرِ موضع ِ آتی او در قبال ِ خواست ِ طبقه کارگر است. به این دلیل که: دموکراسی در شرایط امروز ایران، خواست نه فقط توده ها بلکه خواست طبقه کارگر هم هست، و کسی که با این خواست ِ عمومی (عام الشمول) مخالف است، با یک خواست مهم و حیاتی طبقه کارگر هم مخالفت می ورزد. دموکراسی در تمام اشکال وجودی و کارکردی اش اگرچه به لحاظ تاریخی پیش از آنکه طبقه کارگر از آن منتفع گردد بورژوازی منتفع گردیده، اما امروزه بیش از آنکه به سود بورژوازی باشد، به سود طبقه کارگر است.
امروزه، به خصوص در جوامع زیر حاکمیت استبداد، طبقه کارگر و مارکسیست ها دموکراسی را برای همگان (توده ی مردم) میخواهند و نه فقط برای خود، زیرا مارکسیست ها و طبقه کارگر در این جوامع تا زمانیکه شرایط برای گذار به سوسیالیسم مساعد نشده – که خود استبداد مانع اصلی فراهم شدن این شرایط است – دوست و همراه توده ها هستند. یا در واقعیت ِ امر، توده ها دوست و همراه طبقه کارگر و مارکسیست ها در این پروسه هستند.
علاوه بر اینها، در یک نظام پارلمانتاریستی و در مدل انتخاباتی چند حزبی است که ماهیت احزاب بورژوایی و از جمله احزاب و حتی افراد به اصطلاح کمونیست و مارکسیست، و کلا ً ماهیت نظام بورژوایی هویدا میشود و ضرورت یک بدیل سوسیالیستی برای همگان و خصوصا ً طبقه کارگر آشکار میگردد. آنکه کارگران ایران را از اصلی ترین و فوری ترین مطالبه شان یعنی آزادی های بی قید و شرط سیاسی – که اکنون فقط در چارچوب دموکراسی اجرا نشده و سرکوب شده بورژوایی قابل تحقق است – منع میکند، نه دوست و مدافع کارگران، بلکه کارگزار و حامی استبداد حاکم است.
علاوه بر اینها، دموکراسی بر خلاف تبلیغات و تلقینات محدود کننده به سود ِ رژیم ِ قراگوزلو، فقط انتخاب رئیس جمهور و نماینده پارلمان نیست، بلکه حق اظهار عقیده چه در نشریات چه در تجمعات بدون ایجاد محدودیت و ممنوعیت و مزاحمت، حق ایجاد تشکل و خودسازماندهی بدون ایجاد ممانعت و مزاحمت، و بسیاری حقوق انکار شده و به زور غصب شده دیگر هم هست. چه اشکالی دارد در همین نظام بورژوایی، و اگر دست استبداد از حیات سیاسی – اجتماعی جامعه کوتاه شود در همین جامعه فعلا ً تک صدایی ما، آنقدر آزادی باشد که امثال قراگوزلو و مخالفان قراگوزلو به پارلمان بروند، یا تریبونهای گفتاری، شنیداری، انتشاراتی خودشان را داشته باشند و از طریق آن تریبونها صدا و نظر خود را به گوش و چشم همگان برسانند تا چه قبول افتد و چه در نظر آید؟ چرا نباید این امکان برای همگان فراهم باشد، وکدام کس و چه نیرویی با این خواست برحق مخالف است و آنرا سرکوب میکند؟
علاوه بر اینها، مردم ایران – آقای قراگوزلو! – برای «دموکراسی بعد از این» مبارزه نمیکنند. آنها «دموکراسی همین الان» میخواهند تا قادر بشوند به «بعد از این» اش هم برسند. یعنی «دموکراسی همین الان» خود را با نیروی آگاهی خود، که تنها به شرط ِ وجود ِ آزادیهای بی قید و شرط سیاسی کسب میشود، با دموکراسی بعد از این ِ عالی تر تعویض نمایند، نه اینکه دست روی دست بگذارند و با خواندن نوشته های امثال قراگوزلو بفهمند دموکراسی بد است یا خوب، باشد یا نباشد، وخود را تسلیم خواست و اراده امثال شما نمایند.
سخن دیگر اینکه: در عصر ما دو نگاه و نگرش به دموکراسی وجود دارد: یک نگرش بورژوایی که میگوید دموکراسی اگر در چارچوب عملکردها و منافع و مصالح بورژوازی باشد و از آن فراتر نرود، به جا و برحق است، واگر از سوی مردم و کارگران برای بیان دیدگاههای خود و مطالبات شان به کار گرفته شود بیجا و زودهنگام است. نگرش دیگر یعنی نگرش پرولتاریایی و مارکسیستی اما بر آنستکه، دموکراسی در نظام بورژوایی ابزاری است برای بیان دیدگاهها و مطالبات خودشان با هدف بر گذشتن از وضعیت نادلخواه موجود.
از دید ِ مارکسیستها، در نظام بورژوایی، کارگران همانگونه که در عرصه اقتصادی باید مطالبات اقتصادی خود را – که منطبق بر نیازهای اقتصادی مردم هم هست – مطرح و به بورژوازی تحمیل نمایند، در عرصه سیاسی هم باید خواستهای سیاسی خود را – که منطبق بر خواست های سیاسی عموم مردم هم هست – مطرح و به بورژوازی تحمیل کنند. با این توضیح که مطرح نمودن و تحمیل این مطالبه ها و خواستها به بورژوازی، جز به شرط وجود آزادیهای بی قید و شرط سیاسی هرگز امکانپذیر نیست، و آزادیهای بی قید و شرط سیاسی خصوصا ًدر کشورهای زیر حاکمیت استبداد جز از راه مبارزه با استبداد به دست نمی آید.
پنج: قراگوزلو دو برداشت و قضاوت متفاوت از دموکراسی و آزادیهای سیاسی دارد. یک برداشت وقضاوت صد در صد مخالفانه و حتی اهانت آمیز نسبت به آزادیخواهی مردم ایران، و یک برداشت و قضاوت صد در صد موافقانه و تحسین آمیز نسبت به آزادیخواهی مردم ونزوئلا.
ببینید جنبش آزادیخواهانه مردم ایران را برای آنکه محکوم کند به کجاها نسبت میدهد و چگونه به مردم اهانت میکند با مقایسه ی آن با این جنبش های به گفته ی او وابسته: «جنبش اتحادیه ای کارگران کشتی سازی لهستان به پشتوانه واتیکان، جنبش ناراضیان چک و اسلواکی که از سوی سرمایه داری غرب هدایت میشد، جنبش های در حال حاضر در تبت، تایلند، برمه، افغانستان، سوریه (القاعده) که نمونه های بارزی از جنبش های اعتراضی با ماهیت عمیقا ً ارتجاعی هستند.» و از اینجا با سبز نامیدن دلخواهی جنبش آزادیخواه مردم ایران و به میان کشیدن مطالبات کارگران با هدف بی اعتبار جلوه دادن جنبش، همان نتیجه ای را میگیرد که صدا و سیما و روزنامه کیهان و امامان جمعه گرفته اند با اندک تفاوت در بیان: «بی اعتنایی خیزش سبز به این مطالبات ابتدائی، دقیقا ً مبنای اطلاق ارتجاعی بودن این خیزش [١٣٨٨] در تحلیل نگارنده [قراگوزلو] است.» (نقل ازمقاله: نئولیبرالیسم علیه نیروی کار). از خود عنوان مقاله پیداست که او قرار است چه برداشت و قضاوتی درباره جنبش میلیونها انسان ایرانی بنماید. و در جای دیگر: «حمله نظامی عربستان به بحرین و سکوت تشویق آمیز سرمایه داری غرب از این تجاوز عریان نشان میدهد تمام هورا کشیدن های امپریالیسم برای دموکراسی فریبی بیش نیست که فقط ابلهان را به مسلخ تحمیق میفرستد.» حال بخوانید نظر تحسین آمیز او را درباره آزادیخواهی مردم ونزوئلا در مقاله ی «چاوز ما و احمدی نژاد از ما بهتران»: «هوگو چاوز در جبهه ی گسترده ی مردم ترقیخواه ایستاده است. مردمی که برای آرادی، برابری، کار، مسکن و به طور کلی رفاه مبارزه میکنند.». راستی آقای قراگوزلو! مردم ایران برای چه چیزی مبارزه میکنند؟ آیا این مردم به اندازه مردم ونزوئلا پیشینه ی مبارزه برای آزادی، برابری، کار، مسکن و به طور کلی رفاه ندارند، و از جمله در همین جنبشی که شما همراه روزنامه کیهان و صدا وسیما به آن اینهمه تهمت زدید و محکومش کردید؟ یا آنچه به مردم ونزوئلا رواست به مردم ایران حرام است؟!
شش: قراگوزلو و «چپی که از رو نمیرود»:
قراگوزلو در هر فرصتی چپ را عموما ً و چپ برونمرز را خصوصا ً گوشمالی میدهد. تنها یک نقل قول از او میآورم تا هم نظر کلی و همیشگی او را درباره چپ بدانیم و هم این پرسش را مطرح نمایم: چپی که دشمن خود را نه فقط نمیشناسد بلکه به او میدان و فرصت میدهد تا او را تحقیر – و نه نقد – کند، چگونه دشمن طبقه کارگر و مردم را خواهد شناخت؟ بخوانید:
«چپی که در صورتمندی ظاهرا ً مدرن و سکولار و آته ئیست فرو رفته است و با وجود تغییر چهره و تعویض نام و عنوان هنوز بر مدار ماٴنوس تمایلات خرده بورژوایی سیر و سیاحت میکند، به شدت با خود و در خود فرو رفته است. این چپ با وجود بعضی هیاهوهای اکسیونی خارج از کشور آنهم به شکل پراکنده تا رسیدن به وضع متعادل محتاج یک دگرگونی اساسی است. یکی از خصلتهای این چپ همواره انقلابی نشان دادن شرایط و دعوت از مردم برای انقلاب با تیر و ترقه بوده است. چپی که حاضر نیست دست از محاصره شهرها بردارد. این چپ یکم ماه مه که میشود به بازار میرود و خود را نو نوار میکند. سفارش کیک و شمع میدهد و مثل همیشه به صدور بیانیه های انتزاعی مطلقا ً کاغذی میپردازد و بدون آکه بداند در داخل چه گذشته است مانند بچه مجاهدها به استناد چند تصویر که از سوی سه چهار نفر برداشته شده است ارجوزه (=رجز، رجزخوانی) پیروزی شکوهمند میخواند. طبیعی است، تبعی هم هست که در روزگاری که افراطی ترین دست راستیهای نون خور محافل نئوکانهای آمریکایی و محفلهایی مانند جرس شورای نئولیبرالی راه سبز امید و سلطنت طلبهای مرتجع به استقبال یکم مه میروند، چپ سنتی یا مدرن نمیتواند با فشار بیشتر بر پدال گاز حرکت خود را به گونه ای تنظیم نکند که از قافله ی کارگر پناهی عقب نماند. این چپ از آنجا که همیشه جامعه را انقلابی میبیند، حتی به خیزش عمیقا ً ارتجاعی سبزها [جنبش آزادیخواه مردم را میگوید] برچسب انقلابیگری میزند و با اینهمه و پس از اینهمه ناکامی نیز از رو نمیرود.». (برگرفته از: روزی که رفت بر باد. روزی که ماند در یاد. ١٣٩٠).
سؤال: چپی که به گفته ی قراگوزلو «با اینهمه ناکامی از رو نمیرود» آیا هنوز او را خودی میداند و به او فرصت و میدان باز هم بیشتر برای اهانت به خودش و مردم خواهد داد؟
اما، آقای قراگوزلو! چپی که با اینهمه ناکامی از رو برود مثل شما راست است!

پارمیس ایرانی
ژوئن ٢٠١٤