مصاحبه نسرین رمضانعلی با محمد آسنگران – بررسی تاریخ عروج و بقدرت رسیدن جنبش اسلام سیاسی بخش اول

بررسی تاریخ عروج و بقدرت رسیدن جنبش اسلام سیاسی

بخش اول

متن مصاحبه زیر برمبنای گفتگوی تلویزیونی نسرین رمضانعلی با محمد آسنگران تنظیم شده است

نسرین رمضانعلی: رسانه های عمومی مرتب از اخبار تروریسم اسلامی میگویند امروز ما میخواهیم از یک بررسی تاریخی حرف بزنیم که جنبش اسلام سیاسی چگونه به قدرت رسید و کدام اهداف را تعقیب میکند. ما با دو جبهه تروریسم اسلامی مواجه هستیم. در این مورد مصاحبه ای با محمد آسنگران داریم که اوضاع سیاسی خاور میانه را مورد بحث قرار بدهیم.

از یازده سپتامبر دو جبهه تروریستی اسلام سیاسی و تروریسم دولتی در مقابل هم این منطقه را با جنگ و خونریزی و نا امنی مواجه کرده است اکنون جدال دو شاخه جنبش اسلام سیاسی فضای منطقه را اشغال کرده است این اوضاع را چگونه میبینید؟

آسنگران:

کسی که میخواهد به این بحث ورود کند اگر پدیده جنبش اسلام سیاسی را به دقت نشناسد و اهمیت و خطراتش را نبیند نمیتواند اوضاع امروز را هم درست ببیند و توضیح بدهد و طبعا راه حل درستی هم نمیتواند نشان بدهد که چرا این جنبش به اینجا رسیده و آینده اش چه خواهد بود و کی این بحران تمام خواهد شد و مردم چگونه میتوانند این جنبش خونریز را مهار کنند و شکست بدهند.

واقعیت این است تحولاتی که در اواسط قرن بیست در جامعه بشری رخ داده است در کلی ترین حالت چنین بود که از بعد از جنگ جهانی دوم دو قطب بزرگ سیاسی، اقتصادی و نظامی در جهان در مقابل هم قرار گرفتند. این دو قطب به بلوک غرب و شرق معروف شدند و بر سر تقسیم جهان و منطقه نفوذ و تسلط بر منابع ثروت و قدرت به رقابت با همدیگر پرداختند. تمام تحولات جهان در این دوره تا مقطع شکست بلوک شرق در اوایل دهه نود میلادی تحت تاثیر این بلوک بندی بودند. هر دو قطب تلاش میکردند قطب مقابل را تضعیف و نهایتا شکست بدهد. بلوک غرب در این جنگ که به جنگ سرد معروف است پیروز شد.

در بتن تقابل دو بلوک غرب و شرق جنبش اسلام سیاسی عروج کرد. ناگفته نماند روند تاریخی تحولات منطقه قبلا طوری رقم خورده بود که زمینه عروج جنبش اسلام سیاسی را بیش از پیش فراهم کرده بود. مهمترین فاکتور بوجود آمدن زمینه مناسب برای عروج اسلام سیاسی شکست ناسیونالیسم عرب در مقابل اسرائیل بود. زیرا در جنگ اسرائیل و جنبش آزادیبخش فلسطین پرچم مبارزه با اشغالگری اسرائیل ناسیونالیسم عرب بود. ناسیونالیسم عرب در جنگ شش روزه معروف به جنگ اعراب و اسرائیل شکست خورد. مناطق زیادی در این جنگ بوسیله اسرائیل اشغال شد و ارتش کشورهای عربی بویژه ارتش مصر شکست سختی خورد. این شکست یک تحقیر تاریخی برای ناسیونالیسم عرب محسوب میشد. بعد از این شکست زمینه عروج جنبشی به اسم جنبش اسلامی فراهم شد. زیرا اشغالگری اسرائیل و حقانیت مردم فلسطین سر جای خود بود و ابزار ایدئولوژیک مقابله با اسرائیل که ناسیونالیسم عرب بود در این جنگ با شکست مواجه شده بود. بنابر این طبیعی بود که بعد از این شکست مخالفین اسرائیل به فکر راه دیگر و ابزار ایدئولاژیک دیگری بیفتند. این تحولات زمینه ای بود که جنبش اسلام سیاسی از آن تغذیه کرد و ابعاد بزرگتری حتی جهانی بخود گرفت.

شاید گفته شود یک حتمال این بود که جنبش چپ بتواند بعد از شکست ناسیونالیسم عرب عروج کند. اما به دلیل همسویی چپ آن دوره که اساسا چپ ناسیونالیست بودند شکست ناسیونالیسم عرب به حساب آنها هم گذاشته میشد. علاوه بر این مخالفت هیستریک همه جریانات اسلامی و ناسیونالیستی با چپ و همسویی همه آنها با جنبش اسلامی طبیعی بود که اسلامیها میدان فعالیت و رشد بیشتری پیدا کنند. بویژه اینکه هر نوع گرایش به چپ به همسویی با بلوک شرق معنی میشد و قبلا هم جریانات چپ آن دوره که عمدتا ناسیونالیستهای عرب بودند و تحت نام چپ فعالیت میکردند متحد ناسیونالیسم عرب بودند و یا بهتر بگویم بخش چپ ناسیونالیسم عرب بودند و شکست آنها در جنگ شش روزه شکست چپ هم محسوب میشد. اضافه بر این فاکتورها، اسرائیل و سازمان امنیت آمریکا (سیا ) هم برای تضعیف و ایجاد تفرقه در صفوف جنبش ناسیونالیستی فلسطین دست بکار تقویت جریانات اسلامی شدند.

یکی از آن مقاطع مهم که جنبش اسلام سیاسی را به عنوان یک جنبش توده ای و قدرتمند به جلو صحنه راند این بود که بلوک غرب در دوران “جنگ سرد” برای مقابله با بلوک شرق جریانات اسلامی افغانستان و ایران را به دلیل ماهیت ضد کمونیستی آنها در دهه هفتاد میلادی بکار گرفتند و یا زمینه رشد و قدرتگیری آنها را فراهم کردند. از این مقطع جنبش اسلام سیاسی آشکارا بوسیله غرب تقویت، سازماندهی و کمک میشود. هدف آنها این بود بتوانند با کمک این جنبش در افغانستان ارتش شوروی آنزمان را به عقب نشینی و شکست مواجه کنند. اما در ایران وقتی زیر بغل خمینی را گرفتند که از ماندن شاه قطع امید کردند و نگران عروج چپ در ایران بودند.

با این سیاست، غرب به رهبری آمریکا بعد از فراهم نمودن پیروزی اسرائیل در جنگ شش روزه با “اعراب” که غیر مستقیم یک شکست برای بلوک شرق هم محسوب میشد، تلاش کرد شکست بعدی را در افغانستان به بلوک شرق تحمیل کند. جریانات اسلامی هم بعد از شکست ناسیونالیسم عرب به این نتیجه رسیده بودند که کمک شرق به جنبش فلسطین با شکست مواجه شده است و اکنون برای جبران شکست خود به یک “کشور اسلامی” حمله کرده است و میخواهد آنرا با “حکومت کمونیسستی” اداره کند. از این منظر اسلامیها از کمک آمریکا و سیا علیه شوروی “کمونیستی” استقبال کردند.

بویژه اینکه شوروی آن زمان در اختلافات دو بلوک غرب و شرق در کشور افغانستان نیروی نظامی بکار گرفته بود و حساسیت زیادی درست کرده بود. از نظر ایدئولوژی اسلامیها که بلوک شرق را کمونیست و کافر و ضد خدا میدانستند زمینه همکاری با غرب را مجاز و به مصلحت میدانستند. جریانات اسلامی در جدال دو بلوک غرب و شرق امیدوار بودند که بتوانند با استفاده از کمکهای بلوک غرب خود را تقویت کنند و به قدرت برسند تا بتوانند “ممالک اسلامی را تحت قوانین شریعه” اداره کنند. اینرا اهدافی قابل حصول میدانستند. مخصو صا جریانات اسلامی شیعه و سنی هر دو علاوه بر ضد یهود بودن و ضد اسرائیل بودن بشدت ضد کمونیست بودند. اسلامیها در این دوره همزمان هم در فلسطین و هم در افغانستان فکر میکردند مورد تعرض قرار گرفته اند. ولی شکست فلسطین را شکست خود محسوب نمیکردند زیرا روشن بود که آنجا ناسیونالیسم عرب شکست خورده بود. جریانات اسلامی در افغانستان و ایران بدلایل تاریخی متعددی که اینجا فرصت طرح آنها نیست زمینه رشد و نفوذ پیدا کرده بودند. اما مهمترین فاکتور عروج آنها زمینه اجتماعی نبود بلکه جدال و رقابت دو بلوک غرب و شرق بود که به آنها میدان رشد و نفوذ بیشتری میداد.

رمضانعلی:

شما به شکست ناسیونالیسم عرب در مقابل اسرائیل اشاره کردید اما مردم فلسطین سر زمین خود را اشغال شده میدانند و عربستان هم در آن دوره کمتر به عنوان یک کشور اسلامی در این جدال ظاهر میشود این در حالی است دولت و حکومت آنها اسلامی بود چرا؟

آسنگران:

درست است که عربستان بعد از قدرت گیری اسلام همیشه حکومتش اسلامی بوده است. اما در یک پروسه زمانی عربستان بعد از اینکه به عنوان یک کشور برسمیت شناخته میشود در بلوک غرب بوده است. اما همین عربستان خود را مدافع جنبش فلسطین میداند و مخالف اسرائیل. زیرا مخالفت با یهود در مذهب اسلام و مسیحی قدیمی و تاریخی است. بویژه اسلامیها ابتدا با شکست یهود توانستند به قدرت برسند. قتل عام یهودیها در دوران پیغمبر اسلام و بقیه امامان اسلامی امری روشن است. اما بعد از جنگ جهانی دوم و درست شدن کشوری به اسم اسرائیل و حمایت غرب از آن، مخالفت شدید عربستان و جریانات اسلامی و ناسیونالیست عرب را به دنبال داشت. بویژه اینکه اسرائیل با اشغال سرزمینهای فلسطین به عنوان یک کشور اشغالگر نقشی مخرب ایفا کرد و زمینه عروج جنبشی به اسم جنبش فلسطین و اتحاد ناسیونالیسم عرب را بوجود آورد.

بنابر این شکست ناسیونالیسم عرب بوسیله اسرائیل شکست عربستان و مصر و…. هم محسوب میشد. بعد از این شکست است که یک نیروی حاشیه ای که امروز به اسم جنبش اسلامی میشناسیم به تقلا میفتد که با اتکا به ایدئولوژی اسلامی بتواند در مقابل اسرائیل سنگر بندی کند. از این مقطع به بعد همه جریانات و گروههای اسلامی فعالیت خود را شدت میبخشند. هم با اتکا به جنایتهایی که دولت اسرائیل مرتکب شده است هم با اتکا به مظلوم نمایی این جریانات از “امت اسلامی” که مورد یورش وشغال دو بلوک شرق و غرب قرار گرفته است یا تحت تسلط آنها است. که نمونه آن علاوه بر فلسطین افغانستان و ایران و… است.

ناگفته نماند اخوان المسلمین از سال 1926 و بعد از تحولات جنگ جهانی اول پا به فعالیت سازمان یافته برای برقرار حکومت اسلامی در “ممالک اسلامی” گذاشت. اما تا مقطع دهه هفتاد میلادی همه جریانات اسلامی در حاشیه جامعه بودند و پدیده ای میرا و رو به انقراض محسوب میشدند. زیرا این دوره همزمان است با رشد سرمایه داری در منطقه و این سیستم مدرن بعد از فئودالیسم ایدئولاژی ناسیونالیستی را تقویت میکند و اسلام به عنوان ایدئولوژی دوران برده داری و فئودالی هر روز حاشیه ای تر میشد. اما شکست ناسیونالیسم عرب در “جنگ اعراب و اسرائیل” باعث شد که ویروس اسلام سیاسی دوباره زنده بشود و نطفه های آن همانند سلول اولیه بدخیم سرطانی به سرعت رشد کند.

با این حال جنبش اسلامی تا مقطع قدرتگیری خمینی در ایران و مجاهدین در افغانستان همچان در حاشیه جامعه قرار دارد. جدال دو بلوک غرب و شرق و کمک غرب به این ویروسهای خفته، جنبش اسلامی را به هیولایی تبدیل کرده است که خالقین آن نه تنها بر آن کنترلی ندارند بلکه به رقیب آنها تبدیل شده است و همه جهان تحت تاثیر این ویروس خطر ناک قرار گرفته است.

رمضانعلی: شما از زمینه های عروج جنبش اسلام سیاسی گفتید اما نقش دولتهای غربی در قدرتگیری این جنبش بطور مشخص باعث شد که هم در افغانستان آنها قدرت بگیرند و هم در ایران یک انقلاب آزادیخواهانه را با کمک به این جنبش شکست بدهند.

آسنگران:

جازه بدهید ابتدا تاکید کنم که کمک غرب به این جنبش و جریانات ارتجاع اسلامی حتی از نمونه های افغانستان و ایران قدیمی تر است. در فلسطین هنگامیکه اسرائیل و دولتهای غربی تحت فشار حامیان جنبش فلسطین قرار گرفتند برای تضعیف آن جنبش در ابعادی منطقه و جهانی دست بکار درست کردن و تقویت جناحهایی اسلامی و گروههای حاشیه ای اسلامی درون و بیرون این جنبش شدند. هدف آنها ایجاد تفرقه در جنبش فلسطین و حامیان آن بود. اما بعدا همنگامیکه شوروی در افغانستان دخالت نظامی کرد آمریکا مستقیم و غیر مستقیم از طریق متحدینی مانند پاکستان و عربستان از لحاظ مالی و نظامی و آموزش و جاسوسی و غیره جریانات اسلامی افغانستان را در مقابل شوروی تقویت کرد. همزمان انقلاب در ایران آغاز شد. ابتدا تلاش کردند شاه را کمک کنند که انقلاب سرکوب بشود. اما هنگامیکه مانند مصر 2011 نتوانستند رژیم شاه را بر اوضاع مسلط کنند دست بکار تقویت جریان خمینی به جای شاه شدند. اگر قبلا ما اینرا تحلیلا میگفتیم اکنون خودشان بخشی از اسناد کنفرانس گوادلوپ و اقدامات پنهانی آن دوره دولت آمریکا و متحدینش را منتشر کرده اند. بخش زیادی از این اسناد در سایت ویکی لیکس هست. هدف آنها در ایران هم این بود که به دلیل ماهیت ضد کمونیستی اسلام و جریانات اسلامی زمینه قدرت گیری خمینی را در مقابل چپ فراهم کنند. چیزی که آنرا کمر بند سبز مینامند. زیرا طرحشان این بود اگر افغانستان و ایران تحت حاکمیت جریانات اسلامی باشند دولتهای ضد کمونیست خواهند بود و به ترکیه وصل میشدند که عضو ناتو بود و از این ناحیه احساس خطر نمیکردند.

به این ترتیب با قدرت گیری جریانات اسلامی در افغانستان و ایران اولین دو قطب اسلامی سنی و شیعه هم شکل گرفت. نتیجه قدرتگیری این دو جناح اسلامی این بود که در افغانستان جنگ و جابجایی قدرت بوسیله جریانات اسلامی در رقابت با همدیگر ادامه دار شد و امکان نفوذ و تاثیر گذاری آن در جهان محدود و قابل مقایسه با جمهوری اسلامی نبود. بنابر این جمهوری اسلامی همه دولتهای عربی و اسلامی را که متحد غرب بودند فاسد اعلام کرد و فرمان صدور انقلاب اسلامی به آن کشورها را داد. از این مقطع جمهوری اسلامی به عنوان تهدیدی برای کشورهای منطقه محسوب میشد. جنگ ایران و عراق هر زمینه تاریخی و سیاسی دیگری داشته باشد پوشش ایدئولوژیک آن این بود که دولتهای عربی نمیخواستند شاهد قدرتگیری جریانات اسلامی شیعه باشند زیرا قدرت و ثروت خود را در خطر میدیدند.

ابتدا با شروع جنگ ایران و عراق انتظار میرفت که دولت عراق سکان جبهه مقابل جمهوری اسلامی را با تحریک ناسیونالیسم عرب به دست بگیرد. اما تحولات منطقه و جهان طوری رقم خورد که صدام حسین سرنگون شد و عملا عربستان به دلیل قدرت پول نفت و جایگاه سنتی آن در میان دولتهای اسلامی سکاندار جبهه مخالف جمهوری اسلامی را با اتکا به ایدئولوژی اسلام سلفی سنی شد.

از این مقطع به بعد هم عربستان سعودی و کشورهای متحدش و هم جمهوری اسلامی در ابعادی منطقه ای و جهانی تلاش میکنند جریانات اسلامی نوع خود را تقویت کنند. به همین دلیل است که ما میگوییم پیامد عروج جمهوری اسلامی و قدرتگیری آن، نقطه آغاز عروج سازمان دهی و تاثیر گذاری جنبش اسلام سیاسی و رقابت دو جناح اسلامی در منطقه و جهان است. بعد از قدرتگیری جمهوری اسلامی هم رقابت دو قطب اسلامی در مقابل هم شدت میگیرد و هم رقابت جنبش اسلام سیاسی در مقابل قدرتهای جهانی شکل خشن تری به خود میگیرد.

بنابر این جنبش اسلام سیاسی، دولتها و جریانات منبعث از این جنبش و دو جناح سنی و شیعه این جنبش هم در منطقه و هم در بعد جهانی تلاش میکنند موقعیت قویتری برای خود فراهم کنند. حزب الدعوه عراق و حزب الله و حماس و جریان مقتداصدر و طالبان و القاعده و داعش و جبهه النصره و بوکو حرام و …. همگی نتیجه این پیامد هستند. اما هر کدام از آنها در مقطع خاصی و در تقابل با سیاست و شرایط ویژه معینی در منطقه سازمان پیدا کرده اند، تقویت و یا تضعیف شده اند. بستر اصلی اما همان نکات فوق است که گفتم. اینکه طالبان در مقابل مجاهدین اسلامی در افغانستان قدرت میگیرد و یا القاعده در افغانستان هم پیمان طالبان میشود و یا بعدا در عراق اسلامیهای نزدیک به جمهوری اسلامی قدرت میگیرند و شاخه القاعده در مقابل آن شکل میگیرد و داعش از آن متولد میشود و یا اینکه در سوریه همه این جریانات متحد با هم یا در رقابت با همدیگر بخشهایی زیادی از این کشور را در اختیار میگیرند، تفاوتی و تغییری در اصل قضیه نمیدهد. زیرا با شکل گیری جمهوری اسلامی کل جنبش اسلام سیاسی وارد دوران جنب و جوش تازه ای میشود و رقابتش با غرب را تشدید میکند و در عین حال رقابت جناحهای سنی و شیعه هر روز شدت بیشتری پیدا میکند.

طبیعی است که تحولات منطقه مانند سرنگونی صدام حسین و بعدا شکست آمریکا و سناریو سیاه حاکم بر سوریه و اوضاع لیبی و …. همگی در سیاست و پوزیسیون دوره ای جریانات اسلامی در منطقه تاثیر گذاشته است و در هر مقطعی سیاست و تاکتیک خاصی برای آنها برجسته میشود. اما همه آنها استراتژیشان برقراری حکومت اسلامی و اجرا شدن شریعت اسلامی است. همه شاخه های سنی و شیعه این جنبش برای رسیدن به این استراتژی که سهم قدرت و ثروت بیشتری را عاید خود بکنند و رقبای منطقه و جهانی خود را وادار به عقب نشینی و یا شکست کنند تغییر نداده اند.

جنگ و رقابت جریانات اسلامی با همدیگر و با دولتهای منطقه برای رسیدن به استراتژی فوق است. اما همه آنها میدانند که دولتهای منطقه هر کدام متحدینی جهانی دارند. بویژه این امری آشکار است که کشورهای غربی در شکل دادن به سیستم حکومتی و اقتصادی این منطقه نقش تعیین کننده ای دارند. مخالفت و تقابل جریانات اسلامی با دولتهای غربی از منافع سیاسی و استراتژی منطقه ای آنها نشات میگیرد اما برای توجیه آن و تشویق هواداران خود به ایدئولوژی اسلامی و جنگ تا رفع فتنه از جهان و رسالت جهانی اسلام و…. نیاز دارند و بیش از پیش به این ایدئولوژی اتکا میکنند.

تز ضد امپریالیست بودن ترمینولوژی چپهای پرو روس بود که اسلامیها برای ضدیت با غرب آنرا مال خود کردند. در یک دوره که آثارش هنوز قابل مشاهده است جریانات اسلامی و چپ سنتی به دلیل ضد امریالیست بودن به معنای ضد غرب و ضد آمریکا بودن در یک جبهه قرار میگیرند. اتفاقی نبود که در ایران بعد از انقلاب 57 حزب توده و اکثریت سازمان فدایی و بسیاری از چپهای سنتی خود را نزدیک به خمینی و در آن جبهه قرار گرفتند. یا سازمان مجاهدین خلق ایران نیروی نزدیک به سازمان چریکهای فدایی خلق بود که بعدا یک دوره زیر عبای خمینی قرار گرفت. و باز هم اتفاقی نیست که همین سازمان مجاهدین در رقابت با خمینی در کنار صدام حسین قرار میگیرد و امروز میخواهد از زیر عبای پادشاهان عربستان رو به رقیب خود در تهران شلیک کند. این اتفاقی نیست که هنوز در اروپا بخشی از چپها عکس حسن نصرالله این مرتجع و خونریز اسلامی را در دست میگیرند و به تظاهرات خیابانی می آیند.

رمضانعلی: چگونه است که همه جریانات اسلامی به نوعی مستقیم و یا غیر مستقیم از طریق متحدین غرب در منطقه از کمک و همکاری آمریکا و غرب بهره مند بوده اند اما بعد از قدرت گیری چه به عنوان دولت و چه به عنوان جریانی که هنوز به حاکمیت نرسیده است در تقابل با آمریکا و غرب هیچ شک و شبهه ای به خود راه نمیدهند؟

آسنگران: برای پاسخ به این سوال باید همین تاریخ تحولات و شکل گیری و قدرت گیری جریانات اسلامی را که قبلا گفتم بررسی کرد.

ابتدا همه جریانات اسلامی پرچمشان مظلوم بودن مردم فلسطین و حمایت از آنها و تقابل با اسرائیل بود. بویژه بعد از شکست ناسیونالیسم عرب جریانات اسلامی فکر میکنند با این ایدئولوژی نمیشود و باید به ایدئولوژی اسلامی اتکا کرد. فکر میکنند پاسخ درست برای تقابل با اسرائیل اتکا به اسلام و قرآن است. بویژه اینکه از نظر ایدئولوژیک اسلامیها ضد یهود و ضد اسرائیل هستند. نه امروز بلکه از روز اول تولد اسلام این بخشی از ایدئولوژی اسلامی بوده است. همچنانکه بخشی از ایدئولوژی هیتلر اینطور بود.

جریانات اسلامی آن دوره و تا مقطع شکست آمریکا در عراق یک شعارواحد به اسم ضدیت با آمریکا و اسرائیل و امپریالیسم دارند این سیستم فکری بطور برجسته ماهیت ضد امپریالیستی آنها را تشکیل میدهد. اما از مقطعی که بخش شیعی این جنبش در عراق قدرت را قبضه میکند و جناح اسلام سیاسی سنی را حاشیه ای میکند و در لبنان بخشی از قدرت را عاید خود میکند و سوریه هم قبلا منطقه نفوذش بوده است و… تقابل اصلی ضد امپریالیستی جناح اسلام سیاسی سنی بویژه با توجه به نقش برجسته عربستان و کشورهای عربی در هدایت و تقویت این جنبش به شکل تاکتیکی جایش را به ضدیت با اسلام نوع شیعه میدهد.

تحولی که بوجود آمده است در ماهیت ارتجاعی و ضد غربی و ضد آمریکایی آنها نیست. همه آنها نه تنها ضد غرب و ضد آمریکا بلکه ضد هر نوع پدیده غیر اسلامی هستند. جریانات اسلامی اکنون بیش از پیش به اصل اسلام نزدیک شده اند. زیرا اسلام از روز تولدش با همین مسائل منطقه ای درگیر شد و پاسخ خود را به مسائل منطقه ای داد. بعد از یک دوره قدرتگیری اسلام در منطقه و شکست یهودیها و دیگر رقبای منطقه ای تازه جنگ با مسیحیت اروپا به هدف تصرف جهان را آغاز کرد که در آن شکست خورد.

جریانات اسلامی در دهه هفتاد و دهه هشتاد میلادی ابتدا در تقابل با شرق در افغانستان و بعدا در تقابل با غرب و آمریکا وارد میدان سیاست شدند. اما هدفشان فعلا رسیدن به قدرت در همین منطقه خود بود. در این رویا رویی و تقابل قدرتهای منطقه ای، سکان جنبش اسلامی نوع شیعه دست جمهوری اسلامی بود و هنوز هست. اما در جبهه اسلام سیاسی نوع سنی تغییراتی ایجاد شده است. ابتدا گروهها و جریانات اسلامی در افغانستان شکل گرفتند. اما با جنگ و جدال درون جناحی درگیر شدند و هنوز هم هستند. آن دوره جریاناتی “مستقل” مانند القاعده و طالبان و… در افغانستان شکل گرفتند و سکان دار و رهبر منطقه ای و جهانی نداشتند.

تحولات منطقه و فشار جمهوری اسلامی و متحدینش جبهه مقابل را به سمتی سوق داد که اکثر جریانات اسلامی جناح سنی رسمی و غیر رسمی از یک سکاندار و رهبر به اسم عربستان سعودی تبعیت کنند و یا تحت تاثیر امکانات و پول و اسلحه او را به رهبری بپذیرند. اکنون همه جریانات اسلامی کم و زیاد مستقیم و غیر مستقیم در چهارچون سیاست و استراتژی تعیین شده عربستان بازی میکنند.

ادامه دارد