محمدرضا پویا – هویت تراشی قومی و آزادی بیان

هویت تراشی قومی و آزادی بیان

محمدرضا پویا
پس از پخش سریال “سرزمین کهن” از تلویزیون رژیم اسلامی که در آن بشکل شنیعی به مردم منتسب به بختیاری توهین کرده بود، عده ای از مردم شهرهای خوزستان در اعتراض به این راسیسم دولتی بخیابان آمدند. در ادامه بحثهای وسیعی حول علت و ماهیت اعتراضات خوزستان براه افتاد.
برخی احزاب و محافل چپ در عین ناباوری نتنها با هویت تراشی “قومی” برای معترضین، فراخوان به خانه نشینی مردم دادند، بلکه توهین راسیستی تلویزیون دولتی را مصداق کامل آزادی بیان ارزیابی کردند. نقطه عزیمت موضع سیاسی جریانات فوق الذکر در “قومی” خواندن اعتراضات خوزستان تماما بر ادعای وجود “قوم بختیاری” و جریانات قومی استوار است. و لذا موضوع این نوشتار عمدتا نقد همین فرمول “قوم بختیاری” است. فرمول “قوم بختیاری” در مقالات و اطلاعیه های منتشر شده از جانب مخالفین اعتراضات خوزستان، یک امر پذیرفته شده و یک داده ثابت است و به همین علت هم “بسادگی” اعتراض را قومی مینامند و مردم را بابت شرکت در آن مورد شماتت قرار میدهند. اما خود این فرمول بشدت مورد سوال است. آیا پدیده ایی بنام “قوم بختیاری” وجود خارجی دارد؟

پروسه ادغام “قوم بختیاری”
در یک سطح عمومی و بر طبق همان فرمولهایی که منصور حکمت در مورد نقد مقوله ملت بکار میبرد، باید گفت که اولا مردم منتسب به بختیاری (از این ببعد در نوشته بختیاریها نامیده میشود) دارای زبان مجزایی از زبان فارسی نیستند، بلکه آنچه که زبان بخیتاری نامیده میشود، صرفا یک گویش است که ٩٠ درصد کلماتش ریشه فارسی دارند (مخلوطی از زبان جاری فارسی و فارسی قدیم). ١٠ درصد مابقی واژه ها و کلمات هم انگلیسی هستند که به گویش محلی وارد شده است.
همچنان بختیاری ها هیچگاه سرزمین مشترک هم نداشتند. در زمانیکه اکثریت مردم آن منطقه در روستاها زندگی میکردند، از راه شکار و گله داری امرار معاش میکردند و به علت گرمای کشنده تابستان آنها مجبور بودند که چندین ماه در سال را برای چرای گله احشام خود در استانهای مجاور خوش آب و هواتر بسر ببرند. از این منظر آنها هیچگاه در یک مکان نمی توانستند ساکن شوند (یکی از علتهایی که مذهب از دیر باز نتوانست در مردم این منطقه نفوذی پیدا کند، همین ساکن نبودنشان در یک منطقه بوده است). شیوه زندگی آنها در اوایل قرن بیستم بطور واقعی نمی توانست پایه ایی برای ادعاهای قومی مانند حق حودمختاری شود.
در اوایل قرن بیستم و با کشف نفت در مسجدسلیمان و نیاز به نیروی کار، بافت روستاها و شیوه امرار معاش در این منطقه دچار یک دگرگونی عظیم گردید. ابتدا دهقانان با سکونت در روستا، چندین ماه در سال را بعنوان کارگر در مناطق نفتی که عمدتا در دست انگلیسی ها بود، کار میکردند. اما گسترش صنایع نفتی و نیاز به کارگران صنعتی، بسرعت “نیروی کار موقت” را از روستا برای یک اقامت دائم، به شهر کشاند. این پروسه خیلی سالها قبل از اصلاحات ارضی در این منطقه شروع شد. شهرنشینی و تولد شهر مسجدسلیمان بعنوان شهر، در نتیجه نیاز سرمایه به کارگران صنعتی بود. بزودی و در اثنای اصلاحات ارضی، روستاها از سکنه خالی و به مخروبه تبدیل شدند. در کنار آن خانه‌های سازمانی توسط وزارت نفت در شهر ساخته و در اختیار کارگران گذاشته شد و بدینگونه یک جابجایی عظیم نیروی انسانی با سرعت بسیار بالا در منطقه صورت گرفت. از آنجاییکه شرکتهای انگلیسی در آن شهر صنایع نفت را در دست داشتند، آرام آرام بخشی از شیوه “زندگی انگلیسی” به مناسبات مردم راه یافت. کارگرانی که در اوقات فراغت کت و شلوار میپوشند و کراوات میزدند، هر روز اصلاح میکردند و موهای مرتب شده ای داشتند، سر و کله اشان در شهر پیدا شد. کارگرانی که سینما برو بودند و در باشگاه های شرکت نفت به تماشای کنسرت میرفتند و نمادهایشان برای زندگی مدرن تماما نمادهای انگلیسی بود. این تغییرات بزبان هم راه یافت. تعداد قابل توجهی از کارگرانی که حتی سواد خواندن و نوشتن فارسی نداشتند، بعلت مصاحبت و کار روزانه با انگلیسی ها، بزبان محاوره انگلیسی مسلط شدند. انتگراسیون در زبان بگونه ای پیش رفت که واژه های انگلیسی بدون مترادف فارسی آن بزبان راه یافت، تا جاییکه بنظر میرسید این کلمات فارسی هستند. افزایش نیروی کار در شهر موجب شد تا بخشی از این نیرو به شهرهای دیگر مانند اهواز، آبادان و ماهشهر مهاجرت کنند. یعنی نسلی که از روستاها به شهر آمده بود به یک مهاجرت مجدد دست زد. فرزندان این نسل در محیط جدید حتی بعضا گویش خود را از دست دادند. بخش عظیمی از نیروی کار در صنعت نفت اهواز، صنایع فولاد، لوله سازی، پتروشیمی ماهشهر و بخشا در پالایشگاه آبادان مشغول بکار شدند. در واقع این نیرو نه تنها در مهاجرت اول علقه های محلی حود را از دست داد، بلکه در مهاجرت دوم مجبور به انتگیره کردن خود در یک محل جدید شد که در آن رابطه کاری، بنیان و اساس روبط اجتماعیش را تشکیل میداد.
فرزندان این نسل بعلت تاثیرات کار با انگلیسی ها و بعدا امریکایی ها، علاقه خاصی به تحصیل در حارج کشور پیدا کردند. بخشی از فرزندان لایه اول کارگران صنعتی شهر به انگلیس و امریکا رفتند، تحصیل کردند و بخش اعظمشان بعدها در صنعت نفت مشغول بکار شدند. کل این پروسه ناظر بر یک چیز بود: آنچه که مردم شهر را به هم پیوند میداد، نه بختیاری بودن و گویش مشترک، بلکه کار در صنایع نفتی و زندگی در کنار هم با معیارهای جدید بود. نیروی کار شهری دیگر نه تنها علاقه ای حتی به پوشیدن لباسهای محلی نداشت (نزد بسیاری حتی پوشیدن آن لباسها نماد عقب ماندگی بود) بلکه پروسه برعکس طی شد یعنی بسیاری از مردم که در روستاهای بجا مانده زندگی میکردند، سر وشکل ظاهری شهری پیدا کردند. این پروسه کل بنیادهای محلی زندگی را در هم ریخت و به روابط احتماعی و سیاسی آن منطقه شکل دیگری داد. شکلی که دیگر اثری از پیوندهای قومی در آن دیده نمیشد.

انعکاس شرایط بالا در سیاست
تجمع کارگران صنعتی در یک شهر نمی توانست ترجمان سیاسی پیدا نکند. گفته میشود در دهه سی کارگران در شهر مسجد سلیمان (یعتی محل تجمع بختیاریها) اگر عضو حزب توده نبودند، حتما به جلسات حزب توده سری زده بودند. تجمع نیروی صنعتی کارگری و عدم نفوذ مذهب، موجب شد که حزب توده بتواند نیروی وسیعی برای خود گرد آورد و اولین الیت سیاسی در شهر را مالخود کند. در دهه ٥٠ یک الیت تماما چپ از فرزندان همان کارگران شکل گرفت که در سرکوبهای همین دهه بسیاریشان به زندان افتادند. در آن سالها مسجدسلمان از جمله شهرهایی بود که تعداد زیادی زندانی سیاسی داشت. بعد از انقلاب یک نیروی وسیع چپ در شهر ظهور کرد. در آن سالها مسجدسلیمان جزو محدود شهرهایی بود که تظاهرات چپهای شهر بر علیه رژیم شاه از تظاهرات مذهبی ها جدا شده بود. یعنی قبل از سرنگونی رژیم شاه این دو صف از یکدیگر مجزا شدند. در یکسال و نیم اول انقلاب شهر و محلات عملا در دست نیروهای چپ بود. محافل مطالعاتی و کتابخانه های بیشماری در محلات برپا شد، خیابان و بازار مرکزی شهر به محلی برای بحث سیاسی تبدیل شده بود، چیزی شبیه دانشگاه تهران و میدان انقلاب. در آن سالها برای دادن تصویری از وضعیت سیاسی شهر جوکی درست کرده بودند که میگفتند سازمانهای کوچک چپ که در تهران فقط یک نماینده دارند، در شهر مسجدسلیمان میتوانند تظاهرات راه بیندازند. علت قدرت چپ در این شهر تماما منطبق با تحولات اقتصادی و اجتماعی ای بود که شرحش در بالا رفت. علت بازگو کردن گوشه ای از تاریخ سیاسی شهر این بود که نشان دهم که در تمامی این سالها حتی یک جریان سیاسی با پرچم “قوم بخیتاری” در این منطقه پا نگرفت. بویژه در آن سالها که احزاب و تشکلات بیشماری در کل کشور اعلام موجودیت کردند؛ ما با جمعیت و تشکلاتی روبرو نشدیم که فلسفه وجودیش را “قوم بختیاری” بداند. علتش هم روشن است. آنچه قوم بختیاری نامیده میشود در پروسه ایی که شرح آن رفت، تماما در مناسبات شهری ادغام شد و از خود یک الیت بزرگ چپ را بیرون داد. هیچگاه در تاریخ معاصر ایران ما به جریانی برخورد نمیکنیم که ادعای قومی، در منطقه بختیاری‌ها داشته باشد. حتی در زمان انقلاب مشروطیت نیروهای نظامی منطقه بختیاری در یک مقیاس سراسری و نه محلی به انقلاب مشروطیت ورود کردند. جنبشهای راست سیاسی در این منطقه همواره خواهان شرکت خود در ساختار سیاسی دولت مرکزی بودند و نه راه انداحتن حکومت محلی. ازدواج شاه با ثریا و ریاست تیمور بختیار بر سازمان امنیت کشور، گواه همین امر است. در زمان نخست وزیری شاپور بختیار تصور بر این بود که او می تواند مناطقی از جنوب کشور را به حمایت از خود جلب کند ولی چند ساعت بعد از اعلام نخست وزیری بختیار، مردم در شهر مسجدسلیمان و شهرهای حومه با شعار بختیار نوکر بی اختیار، به خیابان آمدند. حتی تعداد انگشت شماری از روشنفکران این منطقه که می خواستند در دوران “قوم سازی” جهانی، کاری صورت بدهند، موفق نشدند و بسرعت دکانشان تخته شد. یک تناقض بزرگ کار اینها این بود که نه می توانستد ادعای ارضی داشته باشند، نه می توانستد تاریخی از سرکوب مضاعف بعلت بختیاری بودن را نشان دهند و نه می توانستند تاریخی از جنبش قومی بختیاری ها را ارائه دهند. این تاریخ ناموجود است. تاریخ واقعی این منطقه تاریخ چپ و اعتراضات کارگری بوده و نه قومگرایی. الیت دست راستی این منطقه تماما ناسیونالیسیم آریاپرست است که حتی خودشانرا در بازی جریانات قوم پرست کردی و آذری درگیر نمی کنند. تا آنجاییکه به مسئله “ملیتها” مربوط است این الیت بمانند سلطنت طلبان حرف میزند.
به علل بالا ما “قوم تراشی” و درست کردن تاریخ قومی برای مردم این منطقه را از جریانات دیگر نمی پذیرییم. اینها از اینجا شروع کردند تا نشان دهند که اعتراض مردم این منطقه به توهین صدا و سیما، رنگ قومی دارد. ظاهرا عده ای فراموش کرده اند که در سیاست کلمات بار سیاسی دارند. مگر حتی در جایی مانند کردستان که مسئله ملی وجود دارد، نگاه و سیاستهای چریانات قومی را پذیرفته ایم؟ مگر ما از واژه هایی مانند “خلق کرد” استفاده میکنیم؟ پس چرا در اینمورد فورا نگاه ناسیونالیستی و قومی به این اعتراض را پذیرفته ایم و مردم را قوم صدا میکنیم؟ راستی اگر جمهوری اسلامی در تلویزیونش به مردم رشت یا اراک توهین میکرد و مردم این منطقه دست به اعتراض میزدند، آنگاه این جریانات چه میگفتند؟ آنوقت مردم رشت و اراک هم میشدند “قوم”؟ حرکتشان قومی میشد؟ این موارد را بعنوان مثال آوردم تا نشان دهم که اساس موضع سیاسی جریاناتی که مردم را بابت اعتراضشان محکوم میکنند، مبتنی بر قوم دانستن مردمی است که نه قوم هستند و نه مسئله ملی دارند. ما باید عقبگرد سیاسی این جریانات که دارند با جعلیات، هویت قومی برای مردمی میتراشند که خود هیچگاه ادعایی در این زمینه نداشته اند را، نشان دهیم و به زیر نقد بگیریم. در هر تظاهراتی قطعا شعارهای مختلقی داده میشود. اما دادن این تصویر که گویا عده ای خان و رئیس عشیره سازمانده تظاهرات بودند، دیگر یک دروغ بزرگ سیاسی است. این خان و رئیس عشیره ناموجود است، چون قومی وجود ندارد. “قوم سازی” مردم منتسب به بختیاری همانقدر بیریط است که به مردم در آلمان گفته شود “قوم ژرمن”. اینها حتی در سطح جعلیات هم نمیتوانند کارکرد سیاسی این اشباح ناموجود را در یک خط توضییح بدهند، چون تاریخی ندارند. بحث کردن با این جریانات بر سر اینکه مردم به چه علتی به خیابان آمده اند، تلطیف کردن موضع آنهاست. بحث را باید سر جای درستش نشاند و نشان داد که اینها برای توجیه خانه نشینی خود دارند هویت قومی برای مردم درست میکنند.

آیا اعتراض بر علیه راسیسیم دولتی رژیم اسلامی، نقض آزادی بیان است؟
گفته شده است که مخالفت با توهین تلویزیون دولتی، نقض آزادی بی قید و شرط بیان است. میگویند چنین مخالفتهایی به آنجا منتهی میشود که از خلق آثاری مانند “دایی جان ناپلئون” که اشراف زاده ها را به تمسخر میگیرد، جلوگیری میکند. این دیگر زدن شیپور از سر گشاد آن است. آزادی بی قید و شرط بیان ناظر بر روابط شهروند با دولت حاکم است. بدین معنا که از چه ابزارهایی باید استفاده کرد تا دست دولتها را برای محدود کردن آزادی بیان، بست؟ حتی در سطح روابط مابین شهروندان، کسی اجازه ندارد شهروندی را بعلت داشتن فلان عقیده و یا انتسابش به فلان ملیت، مورد توهین قرار دهد، اما میتوان همان عقیده را نقد و تمسخر کرد. میتوان به مقدسات جامعه توهین کرد، این عین آزادی بیان است ولی نمی توان به اشخاص حقیقی بابت داشتن همان مقدسات توهین کرد. اگر کسی بیاد دفاع از آزادی بیان جمهوری اسلامی افتاده است باید یادآوری کرد که تلویزیون حکام اسلامی صدها هزار نفر مردم منتسب به بحتیاری (یعنی اشخاص حقیقی و یا همان شهروند) را به جاسوس و خائن و مزدوری متهم کرده است و این یعنی هجوم به حق شهروندی این مردم. با این “کج فهمی” از مقوله آزادی بیان ظاهرا باید رفت و یقه سازمانها و نهادهای ضد نژادپرستی در اروپا را گرفت و از آنها “گله” کرد چرا جلو “آزادی بیان” دول غربی در تبلیغات راسیستی را گرفته اند؟ چرا نمی گذارند احزاب دست راستی در اروپا، مهاجرین آفریقایی و آسیایی را بعلت سیاه پوست بودن، بعلت داشتن عقیده دیگر و انتسابشان به ملیت دیگر، مورد تمسخر قرار دهند؟ موضع دفاع از آزادی بیان رژیم آدمکش اسلامی به همین میزان فکاهی است. اما مشاهده سقوط سیاسی کسانیکه در توجیه بی عملی سیاسی خود جانبدار آزادی بیان جمهوری اسلامی میشوند، یکسره دردناک و تلخ است.