فرهاد متین – گذری بر مهاجرت جنگ‌زدگان افغانستانی به ایران تا تبدیل آنها به‌ضعیف‌ترین لایه‌ی طبقه‌ی کارگر ایران

گذری بر مهاجرت جنگ‌زدگان افغانستانی به ایران تا تبدیل آنها به‌ضعیف‌ترین لایه‌ی طبقه‌ی کارگر ایران

نویسنده: فرهاد متین

مقدمه‌ی شورش: مطلب پیش روی فی‌الواقع متن پیاده‌ی شده‌ی سخنرانی رفیق فرهاد متین در جلسه‌ای پلتاکی تحت عنوان “وضعیت مهاجرین و کارگران افغانستانی در ایران، فاشیسم اسلامی سرمایه و وظایف طبقاتی ما” است که به تاریخ 19 مهرماه 1394 توسط نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران برگزار گردید. شاید لازم به‌ذکر باشد که رفیق فرهاد متین از معدود فعالین سیاسی افغانستانی و ایرانی می‌باشد که به صورت حرفه‌ای در جبهه‌ی رزم آگاهانه‌ و کمونیستی انقلابی پرولتاریای ایران فعال بوده و نیز باید گفت که همکاری‌های نزدیک و عملی گروه مائوئیستی شورش با دیگر نیروهای کمونیست و انقلابی افغانستانی از افتخارات ماست.

همچنین نهادهای همبستگی… جریانی متشکل از گرایشات مختلف سیاسی ضد سرمایه‌داری است که در جهت حمایت از مبارزات کارگری ایران تشکیل شده و در مصوبات منتشر شده‌ی این تشکل خود را جریانی “در مقابل نظام سرمایه‌داری جمهوری اسلامی و کلیه نیروهای ارتجاعی و ضد کارگری و عوامل آنها در سطح کشوری و بین‌المللی تعریف می‌نماید” و در ادامه می‌افزاید که “افشا و مبارزه بر علیه این نیروهای ارتجاعی و همچنین افشا و جلوگیری از بهره برداری‌های نیروها و نهادهای راست و امپریالیستی از مبارزات کارگری از جمله دیگر وظائف این نهادها می باشد.” علاقه‌مندان می‌توانند با کلیک روی اینجا به متن کامل مصوبات نهاد‌ها دسترسی داشته باشند.

***

طی سی و چند سال گذشته امر مهاجرت، بخش جدایی‌ناپذیری از حیات خلق‌های تحت ستم افغانستان بوده است. جنگ، ناامنی، درگیری‌های قومی و مذهبی و شرایط بد اقتصادی، همواره از عمده‌ترین دلایل مهاجرت افغانستانی‌ها به‌منظور حفظ بقا و یا تأمین شرایط بهتر برای زندگی به‌شمار رفته است. بنابر گزارش سال‌های اخیر دیده‌بان حقوق بشر، افغانستان یکی از بزرگترین جمعیت‌های مهاجر جهان را داشته و جامعه‌ی افغانستان نیز طولانی‌ترین وضعیت اضطراری مهاجرتی را تجربه کرده است. به‌علاوه اینکه ایران و پاکستان دو کشوری هستند که بزرگترین جمعیت مهاجر افغانستانی را در خود جای داده‌اند.

اگرچه نخستین موج مهاجرت افغانستانی‌ها به‌ایران در زمان اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیست روسیه در سال ۱۹۷۸ روی داد، اما مهاجرت افغانستانی‌ها به ایران، سال‌ها قبل‌تر و در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی آغاز شده بود. این مهاجران عمدتاً کسانی بودند که برای زیارت، تجارت و کار به ایران می رفتند پس از این روی نمی‌توان آنها را در قالب مسئله مهاجرت مورد توجه قرار داد. اما با ورود نیروهای اشغالگر سوسیال امپریالیست روسیه به خاک افغانستان، کلیه‌ی گروه‌های افغانستانی اعم از نیروهای مذهبی، راست و علی‌الخصوص نیروهای مارکسیست لنینیست مائوئیست یا همان پیرو اندیشه‌های مائو به‌پا خاستند و به‌نهضت مقاومت پیوستند. درعین حال علمای سنی و شیعه نیز متفقاً با کافر خواندنِ روس‌ها فرمان جهاد علیه مهاجمان را صادر کرده و حتی مهاجرت به کشورهای اسلامی را نوعی جهاد نامیدند تا از این طریق امکان مقاومت انقلابی-خلقی در برابر سوسیال امپریالیسم روس را تا مقطع فروپاشی تضعیف نمایند.

آنچه‌که مسلم است، آن‌دسته از مهاجران افغانستانی که به ایران آمده‌اند غالباً دارای یک مشخصه‌ی مهم هستند و آن اشتراک زبانی‌ است. تقریباً اکثر کسانی که به‌ایران مهاجرت کرده‌اند از مناطق دری زبان هستند و به ندرت از مناطق پشتون که زبان فارسی را نمی‌دانند، به ایران آمده‌اند. از نظر مذهبی باید گفت که گروه‌های اهل تسنن بیشتر در استان سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی و اصولاً استان‌های جنوبی ایران مانند بوشهر و هرمزگان پراکنده شده‌اند. این در حالی است که گروه‌های شیعه مذهب بیشتر در مناطق شمالی خراسان، تهران، قم و سایر مناطق ساکن شده‌اند، هر چند دسته‌بندی مناطق اقامتی مهاجرین بر اساس عامل مذهب چندان دقیق نخواهد بود. علی‌رغم دو عامل زبان و مذهب باید گفت عامل اصلی‌ای که باعث مهاجرت افغانستانی‌ها به ایران شد ایدئولوژیی بود که توسط جمهوری اسلامی تبلیغ می‌شد. به‌هر روی تضادهای موجود در ساختار دو حکومت اسلامی و حکومت سوسیال امپریالیستِ همسایه ویژگی‌های منحصر به‌فردی برای آنها فراهم آورد که در واقع پایه‌ی تعارضات و تعاملات آتی آنان را خصوصاً در رابطه با مهاجران شکل داد. آغاز حیات جمهوری اسلامی به‌رهبری خمینی درست چند ماه بعد از اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیسم روسیه رخ داد و براساس همان تضادها شعار امت واحده‌ی اسلامی را به‌ارمغان آورد و موجب شدت گرفتن حمایت ایران از افغانستانی‌ها شد. جمهوری اسلامی ايران كه مدعی پرچم‌داری حكومت‌ اسلامی بود با پناه دادن به‌مهاجران تا حدی ادعای خويش را به‌جهانيان اثبات كرد؛ چرا که خمينی رهبر مذهبی-سیاسی ايران با شعار “اسلام مرز مشخص ندارد” كوشش كرد در امور بيشتر كشورهای اسلامی دخالت کند. براین اساس علمای وابسته به‌باند خمینی در افغانستان از طریق سازمان نصر که بعدها تبدیل به‌حزب وحدت اسلامی شد به‌تبلیغات وسیعی دست زدند تا روند مهاجرت به‌ایران شدت گیرد. برای درک بهتر این مثل لازم می‌بینم که تاریخچه‌ی این سازمان و حزب و رابطه آن با حکومت ایران را توضیح دهم.

سازمان نصر افغانستان در اصل متشكل از چند نفر بود كه اعضاى آن در سال‏هاى قبل از 1358 هريک به‌طور جداگانه در شهرهاى مشهد و قم، و حتی در نجف و داخل افغانستان فعاليت داشتند. در آن سال در ايران یکدیگر را يافته و حلقه مشتركى به‏ نام سازمان نصر را تشکیل می‌دهند. سازمان نصر افغانستان در تابستان سال 1358 در ابتدا به‌‌نام «گروه نصر» با انتشار اعلامیه‌ای در شهر قم اعلام موجوديت كرد. در همان سال به‌دعوت ایران «جبهه متحد انقلاب اسلامی افغانستان» متشکل از هشت گروه به شرح ذیل: «سازمان نصر»، «حرکت‏اسلامی»، «نیروی اسلامی»، «نهضت اسلامی»، «اتحادیه‌ی علما» و «نهضت‏ روحانیت و جوان» تاسیس گردید. گرچه این ائتلاف به‌دلیل اختلافاتی میان گروه‌های افغان دوام چندانی نداشت، اما در سال‌های بعد در بهار 1366 «شورای ائتلاف هشتگانه» تأسیس شد که دوام بیشتری پیدا کرد. در نهایت پس از برگزاری چند کنفرانس مختلف در شهر بامیان و مذاکره با دولت ایران «حزب وحدت اسلامی افغانستان» تأسیس شد و همه‌ی گروه‌های شیعی متعهد شدند که نیروهای‌شان را در خدمت این حزب قرار دهند.

حزب وحدت اسلامی افغانستان یکی از حزب‌های سیاسی شیعی در افغانستان است که در سال 1368 از ابتدا چنان مورد حمایت ویژه‌ی جمهوری اسلامی ایران قرار می‌گیرد که ایران رهبران حزب را نخست از طریق شورای ائتلاف اسلامی و سپس از طریق سازمان نصر نه‌تنها بر احزاب جهادی شیعه، بلکه بر جامعه‌ی تشیع تحمیل می کند. توجه جمهوری اسلامی جهت معرفی و پیشگامی حزب وحدت و سعی در برتری و سیادت این حزب به‌اندازه‌ایی بود که در مجله‌ی پیام انقلاب اسلامی، ارگان انتشاراتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، روزنامه‌ی جمهوری اسلامی و سایر مطبوعات ایران از این حزب حمایت می‌کردند تا آنها را مطرح سازند. حمایت همه جانبه‌ی حکومت ایران از سازمان نصر، و بعداً حزب وحدت تا آنجا پیش رفت که پس از حمله روسیه به افغانستان، ایران حمایت از مجاهدین افغان را از طریق سپاه پاسداران ادامه داد. اولین آموزشگاه نظامی ایران در افغانستان توسط علی تجلایی(از سرداران سپاه پاسداران) در داخل خاک افغانستان تأسیس گردید و آموزش کادرهای حزب وحدت از این طریق آغاز شد. همچنین اجازه‌ی فعالیت به‌اعضای مجاهدین افغانستان در تهران از جمله ایجاد دفتر سیاسی حزب وحدت اسلامی افغانستان تنها بخشی از اقدامات ایران در پشتیبانی از حزب وحدت در آن تاریخ بوده است. تهران در آن سال‌ها، دفاتر احزاب سیاسی را حمایت و مجاهدین افغان را از نظر اقتصادی و نیز نظامی تحت پوشش قرار داد. در واقع ایران در آن‌ زمان، تنها کشوری بود که براساس ایدئولوژی‌ای که داشت، یعنی حاکمیت اسلامی، در کنار مجاهدین افغانستانی قرار گرفت. این در حالی بود که ایران خود درگیر مناقشات گسترده با گروه‌های مسلح مخالف در اغلب استان‌های مناطق خود بود. ایران در تمامی سال‌های اشغال افغانستان به‌حمایت سیاسی-نظامی از مجاهدین افغانستان به‌خصوص حزب وحدت ادامه داد. همچنین در تلاش‌های سیاسی برای ایجاد اتحاد میان گروه‌های جهادی کوچک و احزاب افغانی، این جانب‌داری بعد از تشکیل حزب وحدت، از رهبر آن زمانِ حزب جناح، عبدالعلی مزاری و بعداً کریم خلیلی رهبر فعلی حزب ادامه یافت. حتی بعد از این که حزب وحدت دو پاره شد و جناح خلیلی در شهر بامیان تسلط یافت، جمهوری اسلامی ایران و در رأس آن سپاه پاسدارن جهت بالا بردن اعتبار سیاسی جناح خلیلی در مرکز شهر بامیان کنسولگری تأسیس کرد. اما یکی از وظایفی که از بدو تاسیس به‌این حزب محول گردید شناسایی و حذف نیروهای انقلابی‌ای بود که در دو جبهه‌ در حال مبارزه بودند؛ در افغانستان با نیروهای اشغالگر و در ایران ضمن همکاری با انقلابیون ایرانی در حال افشای ارتجاعیون وابسطه‌ی حکومت اسلامی ایران در حال فعالیت بودند. جای دارد در ذیل به ذکر نام چند رفیق انقلابی که توسط نیروهای مجاهدین افغانستان شناسایی و به‌شهادت رسیدند بپردازم:

عصمت قندهاری، دارای مدرک لیسانس حقوق که در سال 1359 در زاهدان دستگیر و بعد مثله می‌گردد و دولت ایران به جای محاكمه‌ی قاتلان به‌حزب اسلامی به‌خاطر آن كه یکی از اعضای “شعله جاوید” (البته به عنوان جریانی دقیقاً کمونیستی و نه چیزی دیگر)، را از بین برده‌، تشکر به‌عمل می‌آورد.

در ۱۳۶۵ غلام رسول، فرزندِ موسی و فصی‌اله، فرزند عبداله و مجید فرزندِ غلام و ستار فرزندِ ایوب ساكنان موسی‌قلعه‌ و رحیم فرزندِ باقی از هرات به بهانه‌ی نداشتن كارت شناسایی پس از شكنجه‌های فراوان در اصفهان‌، در دشت‌ها سوزان تفتان رها شدند تا از تشنگی و گرسنگی جان بسپارند.

در ۱۳۶۶ انجنیر قیوم از ولایت نجراب كه در كارخانه‌ای در شهر گَز استان اصفهان كار می‌كرد توسط تروریست‌های سازمان نصر از خانه‌اش ربوده و سر به‌نیست شد.

در ۱۳۶۷ خدا رحیم فراهی و عبدالمجید فرزندِ میرعلی به‌ترتیب در زابل و یزد توسط افراد حزب به قتل می‌رسند.

در ۱۳۶۸ عبدالقیوم پسر عبدالحكیم باركزایی و جمعه، پسر نورمحمد رخشانی مربوط به‌ولایت نیمروز به‌جرم قیام مسلحانه مقابل دولت ایران‌، در زاهدان به‌دار آویخته شدند… و صد البته که اپوزیسیون انقلابی آن دوران ایران به دلیل پراکندگی و یا دلایلی نامعلوم بر خدمات انترناسیونالیستی انقلابیون افغانستانی چشم پوشید.

اما این همه در حالی صورت ‌گرفت که پس از آغاز جنگ‌های داخلی افغانستان و تسلط باند خمینی در ایران موج عظیمی از مردم افغانستان را روانه‌ی ایران کرد که طبق آمارهای رسمی و غیر رسمی در آن زمان این جمعیت به سه تا پنج میلیون نفر می‌رسید. در سال‌های اول حکومت خمینی که به‌نظر من دهه‌ی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بود (که این گرایش در دوران جنگ ایران و عراق بیشتر خود را نمایان ساخت کرد)، مسلمانی تنها مدرکی بود که پناهجویان افغانستانی برای کار و زندگی در ایران لازم داشتند؛ مدرک مسلمانی کسانی که مدعی بودند به دلیل جنگ علیه یک نظام کمونیستی آواره شده‌اند، نیازی به تایید دوباره نداشت. سیر تحولات به‌پیش می‌رود و مهاجران با گذشت زمان در شهرها و روستاها مستقر می‌شوند و با مردم بومی ارتباط برقرار کردند. با آغاز جنگ ایران و عراق نمی‌توان نقش افغانستانی‌ها را در سازندگی ایران در دوران جنگ و پس از آن نادیده گرفت. در اين دوره با فتوای مستقيم خمينی كه دفاع از انقلاب اسلامی را بر هر مرد و زن مسلمان واجب گشته بود، خيل عظيمی از مهاجران افغانستانی در قالب نيروهای بسيج و سپاه راهی مناطق جنگی گشته و هزاران كشته و مجروح و اسير در نتيجه اين فتوا برای افغانستانی‌های مقیم ایران به همراه داشت. درصد بالایی از نيروهای پشتيبانی اعم از آشپزخانه‌ها و انبارهای مهمات را افغانستانی‌ها تشكيل می‌دادند و چه‌بسيار مفقودالجسدهايی كه در پی انفجار صندوق های مهمات در دستانشان در حين انتقال تنها تكه‌ای از پيراهن و يا جسدشان تحويل خانواده‌های‌شان گرديد. در مورد تعداد کشته‌شدگان جنگ در یکی از روایت‌های رسمی جمهوری اسلامی در گزارشی که بنیاد مستضعفین منتشر کرده تعداد شهدای افغانستانی را بیش از 3 هزار نفر اعلام کرده‌اند. درعین حال ایران به‌علت جنگ با عراق دچار بحران نیروی کار بود. بخش زیادی از افغانستانی‌ها در اموری مانند کشاورزی، دامداری و ساخت‌ و‌ ساز به‌عنوان نیروی کار ارزان قیمت مشغول به‌کار شدند. همچنین مهاجران افغانستانی‌ در ایران علاوه بر سال‌های اول مهاجرت‌شان، هميشه با گفته‌ها و قضاوت‌های تحقيرآميز روبه‌رو بودند؛ اما عده‌ا‌یی از ايرانيان نگاهی دلسوزانه همراه با ترحم به افغانستانی‌ها داشتند كه گاهی باعث جلب اعتماد آنها به‌مهاجران می‌گرديد. اشتغال تعداد كثيری از مهاجران به عنوان خدمتكار، معتمد آپارتمان‌ها و كارخانه‌های بزرگ از گذشته تاكنون، گواه آن است كه اين اعتماد تا حد زيادی ميان سرمايه‌دار ايرانی و مهاجران وجود داشته. این روند ادامه پیدا می‌کند و مهاجران بیش از پیش در جامعه ایران ادغام می‌شوند و در عین حال دوران جدیدی هم در حیات جمهوری اسلامی و هم در وضعیت مهاجران آغاز می‌شود. پس از خاتمه‌ی جنگ ایران و عراق و مرگ خمینی، با آغاز دوران سازندگی تحت نظارت نهادهای مالی و اقتصادی امپریالیستی به‌ریاست هاشمی رفسنجانی، حکومت ایران تا حدودی از آن دهه‌ی ایدوئولوژیک خود فاصله می‌گیرد و تصمیم به‌پیوستن به بازارهای جهانی را در سر می‌پروراند. گفته‌ها حاکی از آن است که در دوره‌ی هشت ساله‌ی‌ ریاست جمهوری رفسنجانی، ایران 27 بار برای سازمان تجارت جهانی و صندق بین‌الملی پول نامه می‌نوسید و به‌طور رسمی درخواست خود، مبنی بر عضویت در این نهادها را اعلام می‌کند، اما هربار این درخواست رد می‌شود. شاید پرداختن به پیرامون چرایی رد مکرر آن درخواست‌ها توسط نهادهای مذکور در این بحث جایی نداشته باشد، ولی در این خصوص تنها به اشاره‌ای در خصوص یک نکته اکتفا می‌کنم.

همواره و خصوصاً در دولت‌های نهم و دهم عبارت “طرح تحول اقتصادی” را شنیده‌اید، اما توجه به تحولات اقتصادی و سیاسی طی سه دهه‌ی گذشته و ریشه‌های نظری این تحولات ما را به‌ این سمت و سو سوق می‌دهد که آنچه در دوران فعلی و در قالب واژگان و اصطلاحات فوق الذکر بیان می‌شود به‌هیچ عنوان امر نوینی نیست، بلکه دارای سیاست‌هایی است با پیشینه‌ی سه دهه‌. برنامه‌ها و سیاست‌های نئولیبرالی موسوم به “تعدیل ساختاری” تحت همین نام پس از جنگ هشت ساله به‌جدیت دنبال شد. از دوره‌ی دوم دولت هاشمی موسوم به‌سازندگی، روند محافظه‌کارانه‌ی آن آغاز شد و تا دولت نهم و دهم که در قالب “‌طرح تحول اقتصادی‌” و هدفمندسازی یارانه‌ها به‌جدیت پی‌گیری شده ادامه داشت. در واقع هدف از طرح این نکته، پرداختن به‌این مسئله است که بعد از پایان جنگ، ایران فاقد زیرساخت‌های اقتصادی و اداری‌ لازم و متناسب با معیارهای بانک جهانی و صندق بین‌الملی بود، چون در دروان جنگ آن زیرساخت‌ها آسیب دیده بود و یا برای جمعیت رشد یافته‌ی آنی در دوران جنگ که همگی از دلیل آن اطلاع داریم کافی نبود، با اینکه هیئت‌هایی از طرف نهادهای مذکور به‌ایران آمدند، تا از خواست ایران برای پیوستن به‌این نهادها اطمینان حاصل کنند، ولی ضمن تغییر سیاست‌های اداری و مالی خواستار شدت بخشیدن به‌روند سازندگی و یا بازسازی زیرساختهایی بودند که در دوران جنگ آسیب دیده بود. بر این اساس، برای آغاز بازسازی کشور در راستای منافع طبقات حاکم ایران، چه‌نیرویی ارزان‌تر و قابل دسترس‌تر از مهاجران می‌توانست این خلا کمبود نیروی کار را جبران کند.

حضور مهاجران افغانستانی به‌عنوان كارگران قانع، سخت‌كوش، مورد اعتماد، بدون نياز به‌بيمه و كسانی كه حتی شامل قانون ضد كار جمهوری اسلامی هم نمی‌شدند برای بورژوازی ايران بهترین گزینه بودند. تا جایی که می‌توان یادآور شد که تمامی کارهای سنگین مانند كار در معادن، سنگ‌بری‌ها، حفر تونل به‌خصوص متروی تهران (که خود به یاد دارم با ریزش تونل متروی میدان گلوبندک چند ده کارگر کشته شدند که عمده‌ی آنها کارگران افغانستانی بودند) و…را تنها افغانستانی‌ها انجام می‌دادند.

حکومت ایران برای اینکه بتواند مهاجران را در حیطه‌ی کنترل داشته و آنها را مطیع نگاه دارد در پایه‌ای‌‌ترین اقدامات عملی خویش، به تغییر سیاست‌های خود در مقابل مهاجران نسبت به گذشته دست زده. یکی از این اقدامات، پرتاب کردن و راندن مهاجران از متن جامعه به‌حاشیه بود. پس از پايان جنگ و مرگ خمینی مهاجران افغانستانی که تا آن زمان “برادر” خطاب می‌شدند، دیگر آن کارایی خود را از دست داده بودند، كارت‌های شناسایی‌ای که با مضمون “مهاجر” داشتند با كارت‌های شناسايی “ويژه‌ی اتباع بیگانه” جایگزین شد. اين برادران به‌ناگاه جايگاه برادری خود را از دست داده و حتی از مهاجر به‌آواره تبديل گشتند. دیگر حق نداشتند از شهرهای محل اقامت خود به‌ساير شهرها بدون برگه‌هایی كه توسط فرمانداری صادر می‌گشت سفر کنند. در كل همانند اسرا بايد برگه‌ی عبور تهيه می‌نمودند و حتی تمام افغانستانی‌هایی كه در طول جنگ در خدمت یا استخدام سپاه و ساير ارگان‌های حکومتی قرار داشتند و ارادت خویش به‌رژیم سرکوب‌گر ایران تا مرز جانبازی در جبهه‌های جنگ هشت ساله را اثبات نموده بودند، به‌يكباره از محیط‌های کاری اخراج گشته و بدون برخورداری از هيچ حق و حقوق و پاداشی، مانند ديگر مجروحان افغانستانی بايد با هزينه شخصی خود مداوا می‌گشتند و دولت ايران و در رأس آنها بنياد جانبازان هيچ‌گونه هزينه‌ای بابت مجروحان افغانستانیِ جنگ ايران و عراق متحمل نشد.

در اقدام بعدی دستگاه‌های شکل‌دهنده‌ی افکار عمومی به سرعت شروع به تبلیغات بیگانه هراسی در مطبوعات و رسانه‌های ايران کردند و اذهان ايرانيان را بر ضد مهاجران تحريک ‌نمودند. از دهه‌ی 70 خورشیدی یعنی در زمان دولت هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی، به‌جرات می‌توان از آن برهه تحت عنوان سیاه‌ترین دوران برای مهاجران یاد کرد، در این دوران روزی نبود که رسانه‌های ایران افکار جمعی ایرانیان را بر علیه مهاجران تحریک نکنند، دورانی مملو از شایعه‌ها و اخبارهای کاذب برعلیه مهاجران که تا به‌امروز از حافظه هیچ یک از مهاجران پاک نشده است. همچنین یکی از شرم آورترین اقدامات جمهوری اسلامی برعلیه مهاجران و در رأس آنها مجلس شورای اسلامی، تصویت طرح استقرار مهاجران در اردوگاه‌های ویژه در نقاط مرزی ایران بود. نمایندگان مجلس ایران با ارائه‌ی این طرح در صحن مجلس با صراحت کلام و با وقاحتی بی‌حد، حولِ موافقت با آن سخنرانی کرده و اعلام کردند که بیش از هشتاد درصد از مهاجران قاچاقچی مواد مخدر، سارق، آدم‌کش و جنایتکار و آلوده به فساد اخلاقی هستند و امنیت و سلامت کشور را شدیداً تهدید می‌کنند و مردم ما از دست اینها امنیت و آسایش ندارند، به داد این مردم برسید که زن و بچه‌‌های‌شان در تهدید مرگ و تجاوز جنسی و اموال شان در معرض غارت به‌دست افغانهاست! این طرح در نشست رأی‌گیری علنی مجلس در آذر ماه سال 68 با قید یک فوریت با اکثریت آرا به تصویب رسید. تا کمتر کسی به یاد آورد که مهاجران افغانستانی همان‌هایی بودند که در خانه‌خرابی و مهاجرت‌شان به ایران با پاگرفتن جنگ‌های داخلی بین احزاب جهادی شیعه و سنی، حکومت ایران چه نقش بزرگی ایفا نموده بود و تا باز هم کمتر کسی به یاد آورد مدعیان حکومتی تا دندان مسلح، خود بانی اساسی قتل، جنایت و سرکوب خلق‌های ایران بوده‌اند، وگرنه همان‌طور که شاهدیم فاشیسم هار حکومت جمهوری اسلامی، با گذر کردن از روی جنازه‌های افغانستانی‌ها در اردوگاه‌های پناهندگی، امروز چگونه بر علیه اعراب تبلیغ های نژاد پرستانه نموده و هر صدای معترضی در خطه‌ی عرب نشین ایران را بی درنگ با حکم اعدام پاسخ می‌دهد، تا از جنازه‌های اقلیت‌های ملی در ایران، قله‌های سرفراز جامعه‌ی ستم‌بار طبقاتی را هر دم خون‌آلودتر گرداند.

اما در سال‌های پایانی ریاست جمهوری رفسنجانی و با شروع دوره‌ی اصلاحات به‌ریاست محمد خاتمی، طالبان نیز در افغانستان به‌قدرت می‌رسند تا روند مهاجرتی افغانستانی‌ها به ایران شتاب شدیدتری به خود بگیرد. در آن زمان در شهرهای مرزی ایران مثل زاهدان و کرمان به دستور مجلس اردوگاه‌هایی را برپاکرده بودند تا مانع از ورود مهاجر بیشتر به‌شهرها شوند، البته روایت جمهوری اسلامی از این اردوگاه‌ها “مهمانسرا” یا “مهمانشهر” بود. بعد از اینکه برگه‌ی ورود فقط به یک شهر خاص صادر می‌شد مشکلات ومحدودیت‌های شدیدی به دنبال آن شکل می‌گرفت، مثلاً اگر برگه‌ی تردد برای شخصی صادر می‌شد که اجازه تردد در شهر اصفهان را داشت، اگر نیروی انتظامی شخص حامل برگه‌ی تردد را در تهران مشاهده می‌کرد شخص را دستگیر و به اردوگاه‌هایی که مخصوص زندانی کردن مهاجران بود انتقال می‌داد.

همچنین افرادی که فاقد کارت شناسایی بودند را نیز به همان اردوگاه‌ها منتقل می‌کردند. دو تا از معروف‌ترینِ این اردوگاه‌ها “سفید سنگ” و “تله سیاه” نام داشتند. از این دو اردوگاه، هیچ‌گاه عکس و یا خبری منتشر نشد، ولی فقط کافی است پای صحبت‌های کسانی بنشینید که در این اردوگاه چند ماهی را سپری کرده بودند و بسیاری از ایشان چنین می‌گویند که: “جایی است كه مهاجران‌، زندان دوران طالبان را بر آن ترجیح می‌دهند.” چهار طرف اردوگاه با دیوار و سیم‌خاردار و سیم‌های برقِ كشنده احاطه شده است و در هر چند قدم به توسط افراد مسلح محفاظت می‌شود. دیوارهای محل سکونت، به طول یک متر بوده و سقف آن با پارچه‌ای شبیه برزنت پوشیده شده بود كه حمام و گذران زندگی را در زمستان و تابستان طاقت فرسا می‌ساخت. در “مهمانشهرِ” تفتان از آب خبری نبود‌، فقط روزانه یا یک روز در میان یک تانكر آب در میدان “مهمانشهر” توقف می‌کرد تا هركس از آن آب بردارد. در “مهمانشهر” زابل دو حمام درست كرده‌ بودند اما بدون آب‌. در “مهمانشهر” زاهدان كه تعداد “مهمانان” یا در واقع زندانیان آن به بیش از دو هزار نفر می‌رسید فقط سه عدد شیر آب و سه یا چهار حمام وجود داشت. “مهمانان” در تمام “مهمانشهر”های‌شان خیلی آسان و طی چند روز از مالاریا، اسهال و استفراغ متداوم جان می‌دادند… تنها با قلبی از سنگ و وجدانی خفته می‌توان این اردوگاه‌های مرگ را “مهمانشهر” نامید و بعد از مطلع شدن کمیساریاری عالی پناهدگی از این مسئله، ارودگاه‌ها تعطیل شدند.

به‌این ترتیب همان‌طور که در بالا اشاره شد این مهاجرین چنانچه از اردوگاه‌ها جان سالم به‌در می‌بردند، پس از رسیدن به‌شهری که در برگه ترددشان قید شده بود، اگر موفق به پیدا کردن کار و تأمین زندگی خود نمی‌شدند مجبور بودند به طور غیر قانونی به شهرهای دیگر رفته و اگر به‌مقصد می‌رسیدند و موفق به‌یافتن کار می‌شدند، مجبور بودند که از محیط کاری‌شان به عنوان محل زندگی هم استفاده کنند، یعنی در همان محیط زندگی می‌کردند، چرا که اگر از آنجا خارج می‌شدند، احتمال بازداشت‌شان توسط نیروی انتظامی بالا بود. البته آنچنان که مطلع هستید نیروی انتظامی گاه و بی‌گاه در محل کار و زندگی مهاجرین به‌صورت ضربتی وارد می‌شدند و با درخواست برگه‌ی اقامت ترسانیدن مهاجرین را شدت می‌بخشیدند، حتی این گونه بازخواست‌ها تفریح آخر هفته‌ی بسیاری از مأمورین پلیس شده بوده و بیشتر وقت‌ها به‌منظور اخاذی صورت می‌گرفت. قدر مسلم، این سیاستی حساب شده بود که مهاجرین در هیچ حال آسایش روحی و روانی نداشته و نیروی انتظامی را چون سایه‌ای شوم بالای سر خود احساس کنند. اما یکی از دلایل قید شدن شهرهای مشخص در برگه‌ها و نداشتن حق انتخاب مهاجرین حق انتخاب ناشی از نیاز بازار کار و ضرورت های نیروی کاری ارزان بود. براین اساس، مهاجرت به شهرهای جنوب و جنوب غربی ایران بیشتر صورت می‌گرفت. دربندرعباس بنابر نیاز به نیروی تخلیه‌ی کشتی‌ها و حمل بار، در آن وضعیت آب و هوایی دچار کمبود نیروی کارِ محلیِ بیشتری بود، اصفهان به‌دلیل وجود کارخانه‌های سنگ‌بری، موزائیک‌سازی که مواد اولیه‌ی ساختمانی بازار مسکن را مرتفع می‌کرد و شیراز بنابر داشتن کارخانه‌های پلاستیک سازی که عموماً در خارج از شهرها واقع بود و نیروی بومی کمتر تن به این کارها می‌داد و درمازندران نیز بدلیل باغ‌های میوه و کشاورزی که با کمبود شدید ‌نیروی کار روبه‌رو بود، مهاجران افغانستانی بیشتر به‌چشم می خوردند.

اما کمبود این نیروی کار محلی هم خود چند علت عمده داشت، از جمله مهاجرت‌های درون کشوریِ از حاشیه به مرکز و از روستا به شهر، شرکت در جنگ و از بین رفتن بخشی از نیروی کار بدین واسطه، رشد جمعیت شهری و بالا رفتن درآمدهای مردم و رشد اشتغال‌های کم‌زحمت، گسترش تجارت و غیره سبب کمبود نیروی کار در اشتغال‌های سنگین و با اعمال شاقه و سودزایی زیاد و درآمد کم را فراهم آورده بود و از این روی تنها مهاجرین افغانستانی‌ای که همچنان سایه‌ی مرگ‌بار جنگ ارتجاعی را در پشت خود داشتند، می‌توانستند به‌عنوان نیروی جایگزین و قابل اطمینان مورد بهترین سوء استفاده‌ها قرار بگیرند، زیرا حتی به‌اصطلاح قانون مدنی و حقوقی ایران نیز حامی آنها نبود. به این ترتیب، کارگر افغانستانی ارزان‌ترین و حاشیه‌ای‌ترین لایه‌ی طبقه‌ی کارگر ایران بود که بدون داشتن بیمه و حتی یک برگ قرارداد، مجبور بود با نازل‌ترین قمیت، نیروی کار خود را بفروشد و چه‌بسا که در بسیاری از موارد کار فرمایان از دادن حقوق آنها سرباز می‌زدند و کارگران مهاجر از ترس اینکه مبادا رد مرز شوند، جرأت شکایت هم نداشتند. بگذریم از اینکه مهاجرین از بدو ورود به‌خاک ایران مکلف به‌تامین نیازهای خود بودند و هیچ نهاد بین‌الملی و حقوق بشری‌ای در زمینه‌ی کمک به آنها فعال نبود، و البته این امری عجیب نیست، زیرا نهادی حقوق بشری امپریالیستی، اساساً این ارزان‌ترین و زحمتکش‌ترین لایه‌ی طبقه‌ی کارگر ایران را بشر به حساب نمی‌آورد و نهاد‌های حقوق بشری نیز در این خصوص و با آگاهی از جنایتی که در حق کارگران افغانستانی می‌شد دم نمی‌زدند که این نیز امر عجیبی نیست! فراموش نکنیم مگر آن نهادی‌های حقوق بشری در برابر سیل معدومین کمونیست و انقلابی در دهه‌ی شصت چه گفتند که در برابر امر مهاجر ستیزی رژیم طبقاتی حاکم بر ایران لب به اعتراض بگشایند.

اما دوران اصلاحات به ریاست خاتمی مصادف شده بود با حضور آن دسته از مهاجرانی كه در ايران متولد شده بودند که از یک سو خود را كاملاً برای حضور دراز مدت در ايران آماده نموده و از سوی دیگر كاملاً با فرهنگ اين سرزمين خو گرفته بودند، ولی نه‌تنها از هر گونه حق و حقوقی محروم بودند، بلکه با محدودیت‌های بیشتری نیز روبه‌رو می‌شدند. برای نمونه در سایت‌ها و رسانه‌های خبری‌ ایران همواره خبرهایی گاه و بی‌گاه منتشر می‌شد مبنی براینکه “افاغنه” تا فلان تاریخ اجازه‌ی ماندن در ایران را دارند، تا از این طریق به‌مهاجران القاء کنند که در ایران هیچ‌گاه جایی برای آنها نیست.

لیست بلندی از اصلاحات دولت خاتمی در آن دوران وجود دارد که فقط به‌چند مورد آن اشاره می‌کنم؛

1) عدم تحصيل مجانی برای اتباعی كه حتی كارت اقامت داشتند و عدم حق تحصيل برای اتباع فاقد مدرک اقامت.

2) غير قانونی بودن ازدواج پسر افغانی با دختر ايرانی، منتهای مراتب ازدواج پسر ايرانی با دختر افغانی مشكلی نداشت.

3) عدم پذيرش اتباع افغانی در دوره‌ی پيش دانشگاهی و دانشگاه(این نیز بعدها و در پروسه‌ی اصلاحات محدودتر شد.

4) عدم پذيرش اتباع افغانی در گرايش‌های كاردانش و فنی حرفه‌ای.

5) عدم صدور مدرک فنی حرفه‌ای برای اتباع افغانی كه در مراكز آزاد و به هزینه‌ی شخصی آموزش ديده بودند.

6) دريافت مبالغ هنگفت جهت عوارض شهرداری از هر نفر.

7) عدم برخورداری اتباع افغانی از خدمات بيمه‌.

8) عدم صدور پروانه‌ی بهداشتی برای اتباع افغانی تا نتوانند در شغل هايی كه نياز به اين پروانه دارند اشتغال یابند.

و نیز صدها محدوديت ديگر که باعث شد عملاً مهاجران افغانستانی به چیزی کمتر از شهروند تبديل شوند تا حدی كه اطلاق واژه‌ی “افغانی” در ادبیات عامه‌ی ایران همسان دشنام و ناسزایی بزرگ تلقی گردید. در دوره‌ی پایانی اصلاحات به ریاست محمد خاتمی طرحی تصویب شد مبنی بر بازگشت تمامی “اتباع بیگانه”(البته در ادبیات طبقات حاکمه‌ی ایران) به کشورشان که مستقیماً مهاجران افغانستانی را هدف قرار می‌داد. در واقع اجرای این طرح مقارن شده بود با اشغال افغانستان به توسط ماشین جنگی امپریالیسم ناتو به‌رهبری امریکا، همان ماشین جنگی‌ای که دبیر کل‌اش رهبر حزب ضد کارگر و ضد خارجی نروژ است و حزب کمونیست ایران با نماینده‌گان‌اش نشست برگزار می‌کند و آن جنایتکاران را در گزارش‌های خود “رفقا” خطاب می‌کند. حکومت ایران در آن دوران تصمیم گرفته بود تمام مهاجران افغانستانی را از ایران بیرون کند چون عقیده داشت در افغانستان دیگر جنگ نیست و در آنجا یک دولت مستقر شده است، از این روی “آیین‌نامه‌ی تسریع در روند بازگشت” در ادامه‌ی برنامه‌ی دولت اطلاحات یعنی در دولت محمود احمدی نژاد روند شدیدتری به خود گرفت، تا به این ترتیب زندگی مهاجران افغانستانی وارد فاز دیگری شود، چرا که مستقیماً زندگی خانوارها را تحت تاثیر قرار داد.

با ظهور پدیده‌ای به‌نام محمود احمدی نژاد در صحنه‌ی سیاسی ایران اوضاع برای بخش عظیمی از جامعه‌ی ایران و مخصوصاً مهاجران افغانستانی چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ اقتصادی بیش از هر دوره‌ای نابسامان‌تر شد. تحریم‌های بی‌سابقه، گرانی افسار گسیخته، وضعیت معیشتی فلاکت‌بار مردم و مشکلات دیگر که جمهوری اسلامی با آن دست پنجه نرم می‌کرد، بی‌واسطه مشکلات بسیار زیادی را بر زندگی عموم خلق‌های ایران تحمیل می‌کرد. همچنین در این دوران تحریم اقتصادی شدیدی که از طرف غرب اعمال شده بود، باعث گردید تا چرخه‌های تولید با حداقل توان کار به پیش روند و این حداقلِ توان چیزی نبود جز تعطیلی صنایع تولیدی و به تبع آن اخراج و بیکارسازی وسیع کارگران، رکوردهای اقتصادی که در نوع خود بی‌نظیر بود، گرانی مواد خوراکی، سقوط آزاد تولید نفت روزانه، رکورد صعودی بهای دلار در مقابل ریال، درحالی‌که این عوامل اوضاع ایران را به سمت ورشکستی کامل اقتصادی و سیاسی‌ سوق می‌داد، در چنین فضایی افکار جمعی ایرانیان از طریق رسانه‌ها به عنوان یک متد همیشگی فاشیستی دوباره برضد افغانستانی‌ها به عنوان ضعیف‌ترین لایه‌ی جامعه طبقاتی تحریک شد.

اتهامات علیه مهاجران افغانستانی‌ رونق گرفت و اینگونه قلمداد شد که مهاجران افغانستانی عامل بسیاری از مشکلات نظیر بی‌کاری، رشد فساد و دزدی و قاچاق… هستند حتی این امر تا جایی پیش رفت که حوادثی نظیر آتش زدن خانه‌های کارگران افغانستانی در یزد و شیراز را به وقوع رساند که شاید نیازی به بازگویی آن فاجعه در اینجا نباشد.

طبق آمار غیر رسمیِ جمهوری اسلامی، حدود دو میلیون نفر از مهاجران افغانستانی در ایران زندگی می‌کنند که از این تعداد ۵۷۰ هزار نفر به‌صورت غیرقانونی در تهران سکونت دارند. استان تهران و استان خراسان رضوی، بیش‌ترین تعداد مهاجران از افغانستان را در خود جای داده است و بقیه مهاجران فقط اجازه دارند در ۱۲ استان ایران از 31 استان زندگی کنند. تاکنون آماری رسمی در مورد تعداد کارگران مهاجر افغانستانی که در ایران کار می‌کنند منتشر نشده است. بر اساس فهرستی که وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی در سال‌های اخیر منتشر کرده‌اند، مهاجران افغانستانی که دارای مدارک قانونی برای اقامت هستند(دوباره تاکید می‌کنم فقط دارای مدرک قانونی)، تنها می‌توانند در چهار گروه شغلی کار کنند.

اما همان سیاست‌ها سپس در دولت حسن روحانی ادامه پیدا می‌کند، تا که در مراسم روز جهانی کارگر که باید روزی باشد برای تحکیم و تقویت اتحاد بین‌الملی کارگران، شعارهایی با مضمون “کارفرما حیا کن بیگانه را رها کن” چهره‌ی مهاجر و کارگر ستیز این دولت را نیز خیلی زود آشکار می‌سازد. این در حالی است که با توجه به‌مشاغل محدودی که وزارت کار برای مهاجران افغانستانی در طی سال‌های گذشته در نظر گرفته، اشتغال این کارگران در بسیاری از کارخانه‌های بزرگ صنعتی، پتروشیمی، ذوب آهن، فولاد، بخش حمل و نقل و بسیاری موارد دیگر اکیداً و قانوناً ممنوع است. همچنین طبق آمارهای اعلام شده نرخ بی‌کاری در استان‌های خراسان رضوی، اصفهان و قم که بیشترین تعداد کارگران مهاجر افغانستانی در آن‌جا کار می‌کنند، پایین‌تر از نرخ بیکاری در استان‌هایی مانند مازندران، کهگیلویه و بویر‌احمد و کردستان است که ورود و زندگی مهاجران افغانستانی در آنجا ممنوع است پس با این حساب، علت بی‌کاری کارگران ایرانی هیچ ارتباطی به‌مهاجران افغانستانی ندارد، که در واقع این امر ریشه در سیاست اقتصادی حکومت در طول چند دهه‌ی گذشته بوده که با سرعت فزاینده‌ی ادغام گردیدن در سیاست اقتصادی دیکته شده به‌توسط نهادهای مالی امپریالیستی، سبب تخریب و تعطیلی هر چه بیشتر صنایع ایران گردیده و از این روی زمینه‌ی رشد بی‌کاری روز‌افزانی را رقم زده است.

در پایان خطاب به رفقا، شرکت کنندگان و فی‌الواقع طبقه‌ی کارگر ایران باید متذکر شوم که مهاجران افغانستانی در ایران نه‌تنها بیگانه نیستند، که بیش از هر کس دیگری با دردهای توده‌های تحت ستم و پرولتاریای ایران آشناتر و اخت‌تربوده و با اینکه شدیداً از فقر آگاهی سیاسی-طبقاتی رنج می‌برند، لیکن به‌سبب ستم مضاعف و مشقت‌باری که طی این سالیان بر آنها روا شده است، یکی از مهم‌ترین نیروهای بالقوه‌ی انقلابی به‌شمار می‌آیند، نیرویی که بالفعل گردیدن آن مناسباتی را بر هم می‌ریزد که کارگر افغانستانی بیش از هر کس دیگری از آن‌ها خسته و زخم خورده است. بی‌تردید طبقه‌ی کارگر ایران نمی‌تواند رها گردد مگر با بر پا ساختن انقلابی که بخش عمده‌ی نیروهای تحت ستم را با خود همراه کرده باشد که کارگر افغانستانی در این بین لایه‌ای چند میلیونی را در درون طبقه‌ی کارگر ایران شکل داده و از این روی چه به لحاظ کمی و کیفی در رشد طبقه کارگر نقشی برجسته و اساسی ایفا خواهد کرد. بگذریم از اینکه مبارزات نیروهای انقلابی و تحت ستم چه تاثیرات مستقیمی در دو کشور می‌توانند بر هم داشته باشند و اینکه رشد یا عقب نشینی نیروی انقلابی پرولتاریا مداوماً در هر دو کشور بر دیگری تاثیری به غایت ویژه گذاشته که بخشاً در بحث‌هایم به آن اشاره کردم.

براین اساس سرنوشت منافع، شکست و پیروزی‌های پر فراز و نشیب طبقه‌ی کارگر و نیروهای زحمتکش ایران، نمی‌تواند از منافع کارگر افغانستانی جدا باشد، که در این مناسبات واقعاً چیزی برای از دست دادن ندارد، جز زنجیرهایی که جامعه‌ی طبقاتی بر دست و پای او زده است و پس هرگونه گرایش در درون مبارزه‌ی طبقاتی به‌سمت ستیز در برابر نیروی کار افغانستانی، دست کم گرفتن و یا نادیده گرفتن آن، اشتباه محض استراتژیک و نابخشودنی است، که در کوتاه و بلند مدت تنها به‌مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر در ایران لطمات جبران ناپذیری را وارد می‌سازد، آنچنان که تا کنون نیز وارد آورده است. همچنین بر این نکته نیز تاکید می‌کنم که یکی از امور مهم در جهت یگانگی و اتحاد نیروی طبقه‌ی کارگر ایران، گنجاندن و بها دادن به نیروی کار افغانستانی در میان خود می‌باشد و این امر تنها از طریق یک استراتژی بلند مدت انقلابی و قهرآمیز امکان پذیر است، چرا که تجربه‌ی مبارزات ضد نژاد پرستی در سطح جهانی اثبات نموده که هر گونه تلاشی که صرفاً با هدف تخفیف این ستم صورت گرفته باشد، در تحلیل نهایی و در واقعیت تبدیل به‌هیچ خواهد شد، که نمونه‌ی آن‌را در کشورهای حتی دارای دولت رفاه هم شاهد بوده و هستیم که در آن فاصله‌ی میان نیروی کار اروپایی و خارجی از زمین تا آسمان است. پس به‌شعار تخفیف ستم نژادی در ایران پایان داده، و تنها و تنها باید خواستار سرنگونی نظامی باشیم که ناگزیر و جبراً تولید و بازتولید کننده‌ی ستم‌ و سرکوب‌هایی از این قبیل است و در این راه تمام تلاش خود را بر سازماندهی نیروی‌های انقلابی و نیز نیروهای تحت ستم جامعه در راستای اتحاد و همبستگی طبقاتی جهت محو سیستم سرمایه‌دارانه و مناسبات طبقاتی و برقراری نظم نوین و جامعه‌ی سوسیالیستی معطوف گردانیم.

زنده باد همبستگی خلق‌ها

زنده باد انقلاب قهرآمیز

زنده باد کمونیسم

لینک منبع: http://www.shouresh-iran.com/2015/11/blog-post.html