عبدالله کهنه پوشی( عبه شیخ عزیز)برگی ازتاریخ خاطراتی ازقیام ٥٧ نیروهای دخیل و فعال در قیام ٥٧ درمریوان

 

برگی ازتاریخ
خاطراتی ازقیام ٥٧
نیروهای دخیل و فعال در قیام ٥٧ درمریوان

درشهر مریوان فعالین سیاسی وانقلابیون زیادی بودند که در روزهای قیام فعال شده بودند. اما برنامه ریزی و هدایت کل حرکتهای سیاسی را دو محفل از فعالینی که آن دوره خود را کمونیست می دانستند، هدایت و رهبری میکردند.

یکی از این محفلها به “شیرین بهاره” مشهور بود این نام را مرتجعین، ساواکیها وفئودالها بر آنها گذاشته بودند.( یکی از آنها در جشن عروسی آواز شیرین بهاره را خوانده بود، از این رو مرتچعین و فـٶدالهای شهر این اسم را بر آنها گذاشته بودند، تا ساواک آنهارا به آسانی تعقیب کند.)

محفل دیگر را محفل چپه یا پچه ( در گوشی) نام نهاده بودند، مسئول این محفل رفیق فواد مصطفی سلطانی بود.( این رفقا هر وقت درمیان جمعی ویا جایی می خواستند پیامی ضروری را بهمدیگر برسانند بخاطر رعایت مساێل امنیتی، در گوشی به هم می گفتند. این لقب را هم مرتجعین و…به آنها داده بودند.) گاها این اسم گذاری از طرف رفقای پیرامونی به شوخی و جدی تکرار میشد.

این دو محفل جمع زیادی از شخصیتهای سیاسی درمیان روشنفکران و طیفهای اجتماعی در روابط پیرامونی خود داشتند، ضمن اینکه هر کدام از آنها در سطح شهر وروستاها نفوذ اجتماعی وسیعی داشتند، از طریق این فعالین سیاسی و روابط پیرامونی هم به جامعه وصل بودند، برنامه و پیامها یشان کل شهر وروستا را می پوشاند وجامعه را در جهت پیشبرد اهدافشان بسیج و هدایت می نمود.
حزب دمکرات در آن ایام و کلآ در مریوان نتوانستند نیرویی بشوند. اگر جایی پیدایشان می شد و یا می خواستند دخالتی بکنند در سمت فئودالها و مرتجعین قرار می گرفتند. هر گاه کسانی در جهت مخالفت با ما می خواستند کاری بکنند، حزب دمکراتیها در آنجا پیدایشان می شد.

میخواهم به مواردی از رویدادهای دوران قیام در شهرمریوان بپردازم، زیرا پرداختن به همه رویدادها در اینجا امکان پذیر نیست. برای ما بسیار بدیهی بود، و تصمیم گرفته بودیم و مردم هم همین انتظار را از ما داشتند که شهر را اداره کنیم و اجازه ندهیم اسلامی های طرفدار مفتی زاده و لات و لومپنهای دورو بر مکتب قرآن شان، خوانین، فئێودالها و ساوکیهای رژیم شاه که از طرف دار ودسته خمینی تقویت می شدند در امور شهر دخالت کنند.

قبل از قیام بفکر تشکیل تشکلهای توده ای وجمعیتها و انجمنها افتادیم ودست بکار شدیم. جامعه معلمان تشکیل شده بود، همچنین کمیته دانش آموزان وشورای کارگران، شورای محلات، شورای اصناف همگی تشکیل شده بودند.همه این مجامع و شوراها در مجمع عمومی انتخاب شدند. سرانجام یک مجمع عمومی وسیع برای انتخاب نماینگان شورای شهر فراخوانده شد. این مجمع عمومی در سالن دبیرستان در محله فرمانداری برگزار شد. در مجمع عمومی، نمایندگان برای اداره شهر انتخاب شدند و فرمانداری را به مقر شورا اختصاص دادند.در مجمع عمومی رفیق فواد مصطفی سلطانی یکی از نمایندگان انتخاب شده بود ودر هدایت شورا نقش بسزایی داشت.

بعد از شورا کمیته های ارتباطات شهر وده انتخاب شدند، این کمیته ها به روستاها می رفتند، با مردم جلسه می گرفتند، در مجمع عموی روستا نمایندگانی برای اداره ده انتخاب و برای اجرای کارها تقسیم کار و وظایف را به آنها تفهیم می کردیم. وظیفه حفاظت و امنیت ده به عهده شورا و جوانان بود. برای رفت وآمد به روستاها احتیاج به ماشین داشتیم. شورای شهر به فرمانده پادگان، سروان ریاحی، که یک افسر اسلامی و گویا از مجاهدین بود، و از طرف سربازان به فرماندهی پادگان انتخاب شده بود. شورای شهر در ارتباط تلفنی از او در خواست می کردند تعدای ماشین برای رفتن کمیته های روابط شهر وده به روستاها در اختیار شورا بگذارد، هر روز تعدادی جیپ ارتشی با سرباز و راننده به جلو فرمانداری می آمد و ما به روستاها می رفتیم، شب را در روستا بودیم وصبح به شهر بر مگشتیم. من و رفیق جانباخته امین مصطفی سلطانی جزو یک اکیب بودیم.

کمیته ای را برا جلوگیری از احتکار مواد غذاێی و کنترل قیمتها ونظارت بر گرانفروشی انتخاب کردیم. در کلیه محلات جوانان و مردم محله مسلحانه امنیت و نگهبانی محلات را به عهده داشتند وشبانه نگهبانی می دادند.

شورای کارگران تشکیل داده شد. تصمیم گرفته شد به دلیل تعطیل شدن شرکتها، کارگاها، شرکتهای ساختمانی و…. وبیکاری طیف وسیعی از کارگران، به کارگران بیمه بیکاری پرداخت شود. برای این کار کمیته ای انتخاب شد. این کمیته همراه نمایندگان شورای کارگران، صندوقی دایر و به جمع آوری کمک مالی پرداخت، وبه کارگران بیمه بیکاری پرداخت می شد.

برای حفاظت از شهر، ستاد حفاظتی شهر راسازمان دادیم. این ستاد دارای ٣ گروهان نیروی مسلح بود، فرمانده یکی از این گروهانها رفیق جانباخته عطا رستمی بود. محل ژاندارمری به مرکز فرماندهی ستاد حفاظتی اختصاص داده شد. هر ٢٤ ساعت یک گروهان کشیک، امنیت و حفاظت شهر را به عهده داشت و گشت می داد و به کمیته های حفاظت محلات شهر سر می زد. شورا ازطریق تماس تلفنی با فرمانده پادگان درخواست کردند، مقداری اسلحه برای حفاظت و نگهبانی از شهر در اختیار شورا بگذارد. تا جائیکه به خاطر دارم ٢٠ یا ٣٠ قبضه اسلحه در اختیار شورا گذاشته شد. در اوایل قیام کلیه پاسگاهای ژاندارمری وشهربانی را خلع سلاح کرده بودیم و اسلحه زیادی در اختیار داشتیم. بخش زیادی از آن سلاح و مهمات را در میان مردم شهر و روستا پخش کردیم.

در ایامی که کارگران شرکت نفت در اعتصاب بودند بدلیل کمبود سوخت در سرمای شدید وجلو گیری از حیف ومیل کردن و استفاده بی رویه، طیف وسیعی از جوانان ، دانش آموزان و معلمین و… به توضیع نفت مشغول بودند و نفت را به محلات شهر می رساندند. به دو دلیل این کار انجام می گرفت، اول اینکه نفت به همه برسد و در عین حال جلو تبلیغات ساواک و مرتجعین طرفدار رژیم شاه علیه کارگران اعتصابی شرکت نفت گرفته شود، چون مردم شهر وروستا بر اثر کمبود نفت وبنزین در مضیقه بودند. شبی از طرف مسٶلین پمپ بنزین خبر دادند که تعدادی مسلح به پمپ بنزین حمله کرده و با زور اسلحه چند بشکه نفت به غارت برده اند. ما به تحقیقات پرداختیم، معلوم شد از طرف محمد خان کانی سانانی که اسلحه دولتی داشت این سرقت انجام گرفته است. فراخوان به تظاهراتی دادیم، هزاران نفر با تظاهرات خانه او را محاصره کردیم، نیروهای مسلحش سنگر گرفتند، نیروی مسلح ماهم دست بکار شدند، دهها نفر با نارنجک و دهها جوان کوکتل مولوتف به دست شهر آماده حمله شدند، وقتی دارودسته خان هوا را پس دیدند، داماد خان پیش ما آمد و درخواست وساطت کرد. ماهم خواست تظاهر کنندگان را به او ابلاغ کردیم. خواست تظاهرات بر گرداندن نفت مصادره شده به مردم شهر بود. آنها نفت را باماشین خود حمل کردند و به مرکز شهر آوردند، تظاهرکنندگان هم پشت سرشان به طرف شهر بر گشتند. نفت تحویل کمیته توزیع داده شد آنها هم مردم محلات شهر را فرا خواندند و نفت را در میانشان تقسیم کردند. شعار این تظاهرات این بود ( نه وت نیه بو شار و دی خان به شه وا ئه ی دزی) نفت نیست برای شهر وده خان شبانه آنرا میدزدد.

از شروع انقلاب، وقیام و ایامی که رژیم شاه سرنگون شد تا حمله رژیم جمهوری اسلامی به کردستان، با وجود اینکه همه مردم مسلح بودند، اما به شاهدی آمار، کمترین مشکلات از قبیل دزدی و سرقت، جنگ و مرافعه خانوادگی و ازاین قبیل کارها کمتر روی داد و کمترین شکایات را در این موارد دریافت می کردیم. هر فرد از آحاد جامعه داوطلب و آماده بود برای بهتر پیش بردن امر خود کار مثبتی انجام دهد وخود را در قبال جامعه مسئول می دانست. اینها درسهای دیکته شده انقلاب وخیزش و بیداری مردم بودند و درشرایطی اتفاق افتادند که خود ما درعرصه اداره جامعه تازه کار بودیم و کلی ندانم کاری داشتیم. چراکه خود را برای حفظ قدرت حاضر نکرده بودیم. این نوع تصمیم گیری سیاسی در مخیله هیچکدام از سازمانهای چپ و کارگری موجود نبود. در نتیجه و بدلیل نا روشنی و بی افقی، خودرا برای بهبود بخشیدن و بهتر اداره کردن حاضر نکرده و با توجه به توطئه های هر روزه رژیم خود را “موقت” می دانستیم.

هرچند هنوز رژیم اسلامی پا نگرفته بود، اما اسلامی ها تاب تحمل دیدن چنین منظره ای را بدست طیف وسیعی از کمونیستها و آدمهایی که پشیزی برای مذهب و سنت اسلامی آنها ارزش قاێل نبودند را نداشتند. اسلامی ها و حامیان مزدورشان مارهای زیادی در آستین داشتند که هر از چند گاهی یکی را در می آوردند. ماهم باید هشیارانه آنهارا خنثی می کردیم. از تبلیغات و شایعات هر روزه که بگذریم، لازم است به چند اقدام آنها اشاره شود. اول لازم میدانم به طیفهای حامی دارو دسته خمینی اشاره ای داشته باشم. ١- مکتب قرآنیهای طرفدار مفتی زاده ۲- کهنه مالکین و فئودالها و مزدوران آنها ۳- بعضی از ملاهای مرتجع ٤- تعدادی لات ولومپن وبیکاره شهر وروستا ۵ – همکاران ساواک شاه که از ما در مورد آینده خود می ترسیدند و پادگان شهر. این طیف ها در همه توطئه ها شرکت داشتند.

یک روز بدون اینکه ما خبری داشته باشیم، دیدیم اوضاع شهر آشفته شده و همه مردم از ترس دکانها را تعطیل کردند. وقتی ماجرا را تعقیب نمودیم متوجه شدیم همه این مزدوران به روستاها رفته، تعدادی صوفی و درویش و آدمهای از همه چیز بی خبر و عقب مانده و..را جمع کرده و به ایشان گفته بودند، در شهر تعدادی کمونیست پیدا شده اند که خدا را نمی پرستند و به هرجا راهشان بیفتد به زنها وحتی به مادر وخواهر خود رحم نمی کنند وبه همه تجاوز می کنند، امروز در شهر (غزا است) می خواهیم برویم آنها را قتل عام کنیم. این مردم هرچه وسایل و ابزار کشاورزی داشتند از قبیل تبر و داس و … باخود آورده بودند. وقتی ما با خبر شدیم آنها داخل شهر و به تظاهرات پرداخته اند. ماهم بفکر مقابله افتادیم و فورآ به دبیرستانها و مدارس خبر دادیم وخودمان را هم جمع و جور کردیم تا ما آماده شدیم آنها به جلو بانک ملی که به دبیرستان دخترانه شهناز نزدیک بود رسیده بودند. هم زمان دختران با خبر می شوند و بصورت دسته جمعی به آنها حمله می کنند. فریب خورده هایشان فراری می شوند ودخترها هم به جان بقیه می افتند که عمامه های آخوندهایشان رابه گردنشان می اندازند وعبا هایشانرا پاره می کنند.

بار دیگر دارودسته مکتب قرآنیها و مرتجعین شهر تعدادی را جمع کرده و در خیابانهای شهر علیه کمونیستها تظاهرات براه انداختند. مردم شهر از این حرکت مکتب قرآنیها به خشم آمدند در حمایت از فعالین کمونیست و ستاد حفاظتی تظاهرات بزرگی بر پا کردند. این دو صف در سه راهی بانک ملی آن دوران و خیابان هورامیها بهم رسیدند. مکتب قرآنیها شروع به تیر اندازی به سوی صف ما کردند و شعار الله اکبر سر دادند. این اقدام انها باعث شد مردم بر سر انها بریزند و در عرض کمتر از ده دقیقه آثاری از آنها در خیابانهای شهر باقی نماند و همگی فرار کردند. درمیان مردم جوک شده بود که یکی از آخوندها را بنام “ملا چاورش بایوه” که در راس حرکت بود بعداز کتک کاری مفصل او را داخل جدول خیابان انداخته بودند مردم او را ادب کردند. بعد از پایان ماجرا تعدادی را که با فریب آورده بودند و به اصل ماجرا پی بردند پیش ما آمدند، ضمن اظهار ناراحتی و تاسف از فریب خوردنشان از ما عذر خواهی می کردند.

در دوره گذشته خوانین مریوان در دوران خان خانی یک بار به شهر مریوان حمله کرده بودند، شهر راغارت و به تصرف خود در آورده و مدتی بر شهر حکم رانده بودند . بخیال خود مثل سابق می توانستند حکم برانند و برای خود همان دوره را مجسم کرده بودند.همان طیف مذکور این بار مسلحانه و وسیعتر از بار اول به اضافه شرکت خوانین به شکل مستقیم و وسیع و همراه با مزدورانشان، و دخالت “قیاده موقت” که نیرویی مسلح بودند و حمایت پادگان شهر، چرا که پادگان ارتش دیگر متوجه شده بود که ما در جبهه مخالف اسلامی ها هستیم، به ما اولتیماتوم ٤٨ ساعته ای دادند تا شهر را خالی و تسلیم آنها بشویم، حتی ساعت حمله را هم مشخص و آخرین ساعت اولتیماتومشان ساعت ٦ غروب روز بعد بود. آنها شهر را محاصره کرده بودند وبه اهالی روستاهای منطقه”سرشیو” که دهقان محمد خان بودند و از نقاط دور افتاده شهر، گفته بودند می رویم شهر را غارت میکنیم و هر کس بیاید سهم خودرا ببرد.خیلی ها را آورده بودند به اطراف شهر برای غارت. ماهم درجواب با تحقیر و ریشخند گفتیم در شهر شام را برایتان حاضر کرده و مهمان ما هستید! به شهر وروستا فراخوان دادیم هرکس اسلحه دارد، مسلح شود. در سطح شهر در تمام راههای ورودی و خروجی سنگر بندی شد و مردم شهر روی پشت بامهایشان سنگر بندی کردند وسنگ و آجر و چوب وحتی قابلمه وحلبهای آب جوش را حاضر کرده بودند. ماهم نیروهای مسلح در تمام راههای ورودی و خروجی شهر در سنگرها آماده باش بودیم. اهالی شهر از این تو طئه بسیار خشمگین بودند. زنان ودختران وهمه آماده دفاع از شهر شدند. گروهی از اهالی شهرجنگ روانی براه انداختند و برای شکستن روحیه توطئه گران، به طرف خانه محمد خان کانی سانانی و چند خانواده دیگر که جزو رهبران این توطئه بودند با قدم زدن به طرف خانه هایشان، اندازه گیری می کردند، جمعی دیگر از رفقایشان آگاهانه و از دور با صدای بلند می پرسیدند چه خبر است چکار می کنید؟ آنها هم در جواب می گفتند فرمانده ما دستور داده فاصله (گرای) چند خانه را بگیریم چون می خواهند مراکز خانها و مزدوران را خمپاره باران کنند. بسرعت این خبر در سطح شهر پیچید و به آنها خبر رسیده بود. آنها از آمادگی ما و حمایت وسیع مردم شهر و روستاها به وحشت افتادند و طرحشان شکست خورد. مبتکر این جنگ روانی کاک فایق رستمی بود. بلاخره توطئه گران مرتجع وقتی متوجه جدی بودن ما شدند از طرف خان پیغامی آمد که او در این ماجرا دست ندارد، بقیه هم پراکنده شدند.

اما ماجرا به این ختم نشد. بعد از مدتی دوباره مزدورانی از همان تیپ و قماش جمع کردند و به نام پاسداران انقلاب دریک ساختمان خارج از شهر که برای ساواک ساخته شده بود مستقر کردند. این بار رسما از طرف دولت حقوق و مزایا می گرفتند وشروع کردند به جمع آوری مزدورانشان. یواش یواش داشتند موی دماغ مردم شهر می شدند و پشتشان به حمایت پادگان ارتش گرم بود.کمونیستها و انقلابیون و مردم شهر به دنبال راهی بودند که این توطئه را خنثی کنند. در همان موقع “قطب زاده” از رادیو تلوزیون بر علیه مردم کردستان یک چیزهایی گفته بود. مردم از این موضوع خشمگین بودند، وتصمیم گرفتند با تظاهرات برای محکوم کردن و علیه آن تحریکات به محل ایستگاه فرستنده رادیو تلویزون بروند، تصمیم بر این شد در مسیر بازگشت دور مقر این مزدوران را محاصره و از آنها در خواست کنند که خود را تسلیم کنند و این لانه جاسوسی و توطئه را بر چینند. نیروی مسلح اتحادیه دهقانان خارج از شهر و در حال گشت سیاسی بودیم، رفقا عطا رستمی و موسی شیخ الاسلامی از طرف شورای شهر وستاد و .. نزد ما آمدند و در خواست کردند ما در تظاهرات شرکت کنیم، ما موافقت کردیم.، برایمان ماشین فرستادند و به شهر برگشتیم. نرسیده به شهر از ماشینها پیاده و با تظاهرات و راهپیمائی داخل شهر و به تظاهرات پیوستیم. در بازگشت، مقابل ایستگاه رادیو تلویزیون، دور مقر مذکور را محاصره کردیم، ما نیروهای مسلح دور تر مستقر شدیم جمعیت هم جلو رفتند و از مزدوران مستقر در مقر خواستند خود را تسلیم کنند، آنها مردم را به رگبار بستند و درجا سه نفر از تظاهرات کنندگان به نامهای رئوف کهنه پوشی معلم و کمونیست مشهور شهر، محمد درسید کارگر شهرداری ومحمود بالکی از دهقانان روستای بالک جان باختند. مزدوران مقاومت می کردند، درگیری در دو طرف شروع شد و ازمزدوران هم ١٧ نفر کشته شدند وبقیه زخمی و دستگیر شدند.

رژیم دنبال بهانه می گشت که به کردستان حمله کند. اکنون این موضوع را بهانه کرده بود می خواست حمله را از مریوان شروع کند. ما در اطراف شهر سنگر بندی کردیم، هیاتی به سر پرستی “چمران” برای مذاکره به مریوان آمد، بعد از چند دور مذاکره معلوم شد آنها قصدشان حمله است. نمایندگان شهر هر روز نتیجه مذاکرات را در مجمع عمومی شهر به اطلاع مردم می رساندند. هیات دولت مذاکره را به بن بست رساند و معلوم شد قصد حمله را دارند. مجمع عمومی در پارک شهر بر گزار شد و نمایندگان نتیجه مذاکره و بن بست آنرا به اطلاع مردم رساندند، وگفتند رژیم قصد دارد به شهر حمله کند، از طرف تعدادی پیشنهاد کوچ مردم وخالی کردن شهر مطرح شد و گفتند ما شهر را خالی می کنیم بگذار رژیم به شهر خالی از سکنه حمله کند. این پیشنهاد مورد قبول واقع شد ومرد م از شهر کوچ کردند، که به حمایت از کوچ مریوان، مردم سنندج و دیگر شهرهای کردستان با راهپیمائی به طرف مریوان راه افتادند. داستان کوچ و راهپیمائی داستان مفصلی است که به مناسبت دیگری باید مفصلا به آن پرداخت.

در بخشهای دیگر “برگهائی از تاریخ” شرح ماجرای استقبال از ارتش رفتن به قصد خلع سلاح آن و خلع سلاح شهربانی ودستگیری روسا و فرماندهان رژیم آمده است، در اینجا لازم به تکرار آنها نیست، علاقه مندان میتوانند برای خواندن آنها به آرشیو سایت مبارزان کمونیست مراجعه نمایند.
عبدالله کهنه پوشی( عبه شیخ عزیز)
٩فوریه ٢٠١٣