خدامراد فولادی – یک راهبرد، دو راهکار ٢

خدامراد فولادی
یک راهبرد، دو راهکار
٢
در گفتار ِ پیشین درباره ی راهکارهای مارکسیستی و پرولتاریایی در فعالیت راهبردی برای تحقق ِ سوسیالیسم، با تکیه بر آموزه های مارکس و انگلس به این نتیجه رسیدیم که مارکسیست ها متناسب با وضعیت  و شرایط ِ زیست اجتماعی ِ تولیدی طبقاتی ِ موجود که جامعه ی جهانی را به دو بخش ِ کاملن پیشرفته و کم پیشرفته ی تولیدی – مناسباتی، اما با آنتاگونیسم ِ واحد ِ کار و سرمایه تقسیم نموده، دو وظیفه و کارکرد پیشاروی خود دارند: وظیفه و کارکرد ِ ترویجی، وظیفه و کارکرد تبلیغی.
این دو وظیفه و کارکرد در دو بخش ِ پیشرفته و کم پیشرفته به دلیل ِ وحدت ِ ارگانیک و همدورانی هر دو بخش، و همسرنوشتی جهانی ِ طبقه ی کارگر، تقسیم ِ کار ِ آگاهانه ای را میان مارکسیست ها و پرولتاریای همه ی کشورها ایجاب می نماید که به موجب آن در کشورهای پیشرفته تر که سرمایه داری تمام مراحل ِ تکاملی را از گذرانده و همه ی شرایط ِ مادی و مهم تر از هرچیز نیروهای مولده و مناسبات تولیدی حاضر و آماده برای گذار به سوسیالیسم و برپایی ِ جامعه ی تراز نوین وجود دارد، فعالیت ِ مارکسیست ها در عرصه ی تئوری و مبارزه ی طبقه ی کارگر در عرصه ی عمل در جهت ِ خودسازماندهی و برپایی حاکمیت ِ خودگردان پرولتاریا با هدف الغای مالکیت خصوصی و برقراری ِ مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید در بُعد ِ اقتصادی، و استقرار ِ دموکراسی ِ پرولتاریایی یعنی عالی ترین شکل ِ دموکراسی در جامعه، در بُعد ِ سیاسی است.
اما در کشورهای کم رشد یافته یا به عبارتی عقب مانده که جامعه هم از لحاظ ِ اقتصادی عقب افتاده است و هم از لحاظ سیاسی فاقد تجربیات تاریخی لازم برای گذار به مرحله ی عالی تر می باشد، حاکمیت ِ سرمایه و عملکرد ِ بورژوازی به گونه ای است که تغییر نظام – به معنای نظام تولیدی – توزیعی ِ اجتماعی و نه رژیم – مستقیمن در دستور ِ کار ِ طبقه ی کارگر قرار ندارد، وظیفه ی مارکسیست ها آگاه نمودن کارگران ِ از موقعیت ِ زیست اجتماعی و تاریخی ِ خویش و آماده نمودن ِ آنها برای کسب قدرت سیاسی به مثابه آماج در چشم انداز بلندمدت و تلاش برای کسب ِ آزادی های سیاسی و مقدم بر همه آزادی بیان و گردهمایی و خودسازماندهی در کوتاه مدت است.
توضیح بیشتر آنکه: در کشورهای کم رشد یافته که سرمایه داری غالبن سرمایه داری دولتی و قدرت ِ سیاسی اعلام شده یا نشده در دست نظامیان است، جبر حاکم بر جامعه نیز متناسب با این وضعیت نه صرفن جبر اقتصادی آنچنانکه در کشورهای پیشرفته رایج است، بلکه جبر ِ (قهر) سیاسی است که مترادف است با بدترین روش اعمال اختناق و سرکوب، به شیوه ای که در پادگان های نظامی معمول است. این روش ِ پادگانی است که دیکتاتوری ِ فردی ِ ملازم با خود را نیز بر جامعه تحمیل می کند به طوری که تمام قدرت طبقاتی در دست و اراده ی یک تن و اوست که به نمایندگی از طبقه ی حاکم رو در روی طبقه ی کارگر و اپوزیسیون ِ آزادیخواه قرار گرفته است. واقعیت سرمایه داری ِ دولتی و حاکمیت نظامی – پادگانی ِ ملازم ِ آن به گونه ای است که استبداد حاکم اجازه نمی دهد طبقه ی کارگر و سخنگویان اش مستقیمن رو در روی بورژوازی و نظام حاکم قرار گیرند و از این رو، آنها باید نخست این مانع – یعنی استبداد فردی – را از سر ِ راه بردارند تا فرصت یابند مستقیمن رو در روی بورژوازی به مثابه طبقه ای که باید خلع ِ قدرت گردد قرار گیرند. در حالی که در کشورهای پیشرفته چنین مانع و تلاش مضاعفی ضرورت ندارد و طبقه ی کارگر با آزادی هایی که دارد مستقیمن رو در روی بورژوازی است و بادرس آموزی از تئوری ِ رهایی بخش ِ مارکسیستی و به کارگیری آن قادر است وظیفه ی تاریخی ِ خود و بشریت را به انجام رساند.
در هر دو شکل بیش و کم پیشرفته ی نظام سرمایه داری، توزیع و سهم بری اجتماعی تابعی است از تولید اجتماعی و سهم بری طبقاتی از قدرت سیاسی. به این مفهوم که: در این جامعه ها شیوه ی تولید اجتماعی چه در عرصه ی تولید فرآورده های مادی و چه در عرصه ی تولید ِ فرآورده های فکری و آگاهی، در نحوه ی توزیع ِ اجتماعی ِ این دو فرآورده نیز بازخورد و بازتاب یافته و همان بی توازنی و نابرابری کم و بیش متناسب با درجه ی پیشرفته گی و توان ِ مبارزاتی طبقه ی کارگر در رو در رویی با بورژوازی وجود دارد. یک وظیفه ی نظروران و مدافعان طبقه ی کارگر در این جامعه ها، به ویژه جامعه هایی با حاکمیت ِ استبداد ِ عریان و علنی، به حداقل رساندن ِ میزان و تاثیر ِ توزیع ِ غیرعادلانه ی فرآورده های فکری در جامعه، یعنی تلاش برای توزیع ِ عادلانه ی این فرآوردها و ترویج آگاهی های راستین به جای دروغ پراکنی های بورژوازی و مدافعان آن، در میان کارگران است. این، تنها وظیفه ی مارکسیست ها در این جوامع است.
به طور کلی هر بحث ِ مارکسیستی در هر جامعه ای دو رویکرد دارد، یک رویکرد ِ آموزشی به طبقه ی کارگر و یک رویکرد جدلی با تفکرات بورژوایی به ویژه با تفکرات ِ بورژوایی در پوشش ِ مارکسیسم برای افشای ماهیت ِ ضد کارگری این تفکرات.
از این رو، هر بحثی برای آنکه مارکسیستی و ناظر بر این دو رویکرد باشد نمی تواند صرفن سیاسی یا صرفن اقتصادی بوده، بلکه باید بحثی عام و دربرگیرنده ی همه ی جنبه های اثباتی و سلبی ِ آموزش علمی باشد، یعنی هم درست را بیاموزد و هم آموزش های نادرست ِ تاکنونی در زمینه های زیست طبیعی (فلسفی) و زیست اجتماعی (تاریخی) را از ذهن کارگران بزداید. در این صورت است که می توان از شناخت عام به شناخت خاص رسید و تنها به مورد و نمونه ی خاص که افق دید و تحلیل را محدود و یکجانبه گرا میکند بسنده نکرد.
در این خصوص، تحلیل های مارکس و انگلس از کمون پاریس، و تحلیل ِ مارکس در هژدهم برومر لویی بوناپارت از بوناپارتیسم، نمونه های درخشان و بسیار آموزنده ای از بحث دو رویکردی است. دو رویکردی که در عین حال در برگیرنده و بیانگر ِ دو راهکار متفاوت در راهبرد گذار از سرمایه داری بیش یا کم پیشرفته به سوسیالیسم هم هست.
ناشکیبایی در رسیدن به آماج ِ راهبردی و پیامدهای آن:
واقعیت این است که موضوع ِ اندیشه در هر شرایطی و در هر موقعیتی به موضوع عمل تبدیل نمی شود، مگر در شرایط و موقعیتی که کرد و کار ِ اجتماعی – اقتصادی ِ موجود ِ حاضر و آماده ای آن را ضرورت بخشیده و در دستور ِ کار ِ جامعه ی مفروض قرار دهد.
فرض کنید، عده ای مارکسیست به سیاره ای که در آن فرماسیون ِ اجتماعی – اقتصادی برده داری حاکم است کوچ کنند. آیا مارکسیست ها به صرف ِ دانش ِ مارکسیستی و تبلیغ ِ آن در میان ِ بردگان می توانند سوسیالیسم را در آن سیاره برقرار نمایند؟ یقینن نه. چرا؟ به این دلیل ِ ساده و دانش آموزفهم که در آنجا هنوز شرایط ِ مادی ِ لازم برای برقراری سوسیالیسم فراهم نگردیده است.
بی دلیل نیست که مارکس و انگلس هستی ِ اجتماعی را مقدم بر شعور و آگاهی ِ اجتماعی میدانند، و در نتیجه آن جامعه ای را درخور ِ برپایی ِ سوسیالیسم می دانند که تمام ِ پیش شرط های مادی در هستی اجتماعی تاریخی اش حاضر و آماده شده باشد.
سوسیالیسم، اکنون موضوع اندیشه ی مارکسیست ها در همه ی جامعه های انسانی و از جمله ایران است. اما آیا این واقعیت به آن معناست که اکنون در ایران هم همچون کشورهای پیشرفته تر، موضوع ِ عمل ِ طبقه ی کارگر و جامعه است؟
پرسش را به صورت ِ دیگر مطرح کنیم: سوسیالیسم، آماج ِ راهبردی تاریخ ِ انسان هاست. اما آیا به صرف ِ گفتن ِ «کن فیکون» (بشو، پس می شود) یعنی به صرف اراده ی هر کس و سازمان در هر شرایطی و در هر جامعه ای، سوسیالیسم برقرار می گردد؟
این سؤال است که اگر پاسخ علمی به آن داده نشود، ماهیت پاسخ دهنده زیر سؤال می رود، به خصوص که ادعای مارکسیست بودن و ماتریالیست بودن هم داشته باشد.
اراده در جایی می تواند اعمال گردد و مؤثر واقع شود که اولن قوانین ِ حاکم بر پدیده ای که اراده بر آن اعمال می گردد شناخته شده باشد، یعنی تکنولوژی و شناخت ِ برآمده از آن به حد کافی موجود باشد – که این هر دو بر روی هم ابزار مادی و فکری اعمال اراده اند – و ثانین نیرو یا نیروهای مقاومت کننده در برابر ِ اراده نیز شناخته شده و ابزار ِ مقاومت شان از هر جهت بی اثر شوند تا نتوانند جلوی اعمال ِ اراده را بگیرند.
ناشکیبایی خاستگاه و انگیزه ی اراده گرایی، و اراده گرایی فقدان ِ درک ِ ضرورت است. از این رو، اراده گرا نه میداند و نه می پذیرد که آزادی درک ضرورت و از جمله ضرورت ِ خود ِ آزادی است. یعنی چه؟ یعنی: ضرورت، قانونمندی ِ حاکم بر سر تا سر ِ یک فرایند است، و رها شدن ِ (آزادی ِ) دلبخواهی (ارادی) از قانونمندی ( ضرورت)، خیالبافی محض و غیر ممکن است. نظام برده داری با صرفن اراده ی اسپارتاکوس و بردگان ِ سر به شورش برداشته نبود که از بین رفت. اسپارتاکوس به قدر نیاز دوران خود آگاهی و به قدر لازم اراده داشت که بردگان را علیه نظام موجود بشوراند. اما اراده ی آگاه یکی از پیش شرط های نابودی نظام است نه تمام ِ آنها. تا زمانی که همه ی پیش شرط های مادی به قدر لازم و کافی موجود نباشد که الغای یک نظام را ضرورت ببخشد اراده ی آگاه – آنهم نه فقط اراده ی تعدادی افراد ِ نخبه، بلکه اراده ی اکثریت ِ دست اندرکار ِ تغییر و الغای نظام که یک طبقه است –  تنها یکی از عوامل ِ دگرگونی است و نه تمام عوامل، و از این رو این تنها عامل نمی تواند نقش تعیین کننده در دگرگشت ِ نظام داشته باشد.
ناشکیبای اراده گرایی که تئوری مارکسیستی را پشتوانه و توجیه کننده ی ناشکیبایی خود می کند، درکی ایده آلیستی – مذهبی از تئوری دارد. او با نادیده گرفتن ِ این واقعیت که تئوری رابطه ی تنگاتنگ با قوانین حاکم بر پدیده های مادی دارد، بر آنستکه در نبود کمیت ها (پیش شرط ها) ی لازم برای گذار ِ  جامعه از کیفیت موجود به کیفیت نوین، به صرف ِ خواندن تئوری و تلقین آن به جامعه، آن را به مرحله ی عالی تر فرا خواهد برد.
در دوران ِ ما، پدیده (سازمان) اجتماعی ِ غالبی که باید بر آن غلبه شود نظام سرمایه داری، و اراده ای که می تواند و باید بر این پدیده غلبه نماید اراده ی یک طبقه به نام پرولتاریاست. از این رو، این، پرولتاریاست که برای آنکه اراده ی خود را اعمال نماید تا بر نظام و دوران ِ موجود غلبه نموده و آن را دگرگون سازد، باید به طور همزمان هم ابزار ِ مادی ِ کاملن حاضر و آماده، و هم شناخت ِ کافی از سازوکارهای نظام و نیروهای مقاومت کننده اش در برابر ِ اراده ی خود برای دگرگونی را داشته باشد تا بتواند با کم ترین تلفات و پیامدهای زیانبار برای موجودیت ِ زیست اجتماعی و زیست طبیعی خود، بر مقاومت بورژوازی غلبه نموده و نظام ِ نوین ِ اجتماعی را برپا نماید.
همه ی افراد و سازمان هایی که «گز نکرده پاره می کنند» فرض را بر این حکم ذهنی ِ عام گرفته اند که طبقه ی کارگری هست و افراد و سازمان و تشکیلاتی هم هست که می توانند هرکجا و هروقت اراده کنند قدرت را به نمایندگی و به نام ِ این طبقه به دست گیرند، بی خیال ِ اینکه آن طبقه در کجاها به لحاظ ِ کمیت و کیفیت کم ترین یا بیش ترین آمادگی را برای کسب قدرت دارد، و یا اساسن فرد و سازمان به صرف ِ گذاشتن نام کارگر و کارگری بر خود و به صرف ِ گفتن ِ «کن فیکون» (بشو پس می شود)، قادر است این وظیفه ی مهم ِ تاریخی را انجام دهد یا نه.
فرض کنید در یک جامعه ی غقب مانده تشکیلاتی کمونیستی، یعنی اراده ای هست که می خواهد در آنجا سوسیالیسم را برپا نماید. در اینجا اراده یک عامل و آنهم عاملی ذهنی (ایده ای) و یا بهتر بگوییم عامل روانی و تهییجی است. اما آیا عامل تهییجی (روانی) برای برقراری سوسیالیسم کافی است؟ اگر کسی بگوید آری، یک ایده آلیست و بدترین مبلغ ِ بدترین شکل ِ ایده آلیسم یعنی ایده آلیسم ذهنی است. تهییج ِ روانی تنها کار مذهب است که با تحریک احساسات و بدون در نظرداشت واقعیت های عینی و شرایط ِ موجود مادی و به اصطلاح دیمی گام در راه عمل می گذارد و به پیامد عمل نمی اندیشد، یعنی همان عمل ِ معطوف به اراده ای که بلشویک ها انجام دادند به امید آنکه همه چیز خود به خود – اگر خدا بخواهد – جفت و جور خواهد شد.
با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود، جز آنکه طرف آنقدر خیالباف و ذهنگرا باشد که گمان کند بدون خوردن ِ حلوای واقعی و تنها با اندیشیدن به مفهوم ِ حلوا دهن شیرین می شود!
حلوا را باید با مواد و ملزومات ِ مورد نیاز بی کم و کاست – هرچیز به اندازه – و آگاهی کامل به طرز تهیه ی آن ساخت تا دهن را واقعن و حقیقتن شیرین کند.
سوسیالیسم آن حلوایی است که نه در حرف و گفتار بلکه در عمل و کردار با مواد و ابزار ِ خودویژه و طبقه ی آگاه سازنده ی آن ساخته می شود و حلوایی است که باید دهن ِ همه ی انسان ها را در حیات واقعی و نه در خواب و رویا به مثابه یک حقیقت ِ مشخص ِ تاریخی شیرین کند.
سوسیالیسم یک چشم انداز اکنون تئوریک است، و تصور دست یابی لاک پشت های کندرو (عقب مانده) پیش از خرگوش های تندرو (پیشرفته) ی تاریخی به آن، یک تصور غیرمعقول و ناشی از ناشکیبایی به گفته ی هگل کسانی است که خواستار ناممکن هستند: «ناشکیبایی خواستار ِ ناممکن است: رسیدن به هدف بدون ِ داشتن ِ وسایل لازم. درحالی که از یک سو، درازنای راه ِ رسیدن به هدف است که باید تاب آورد، زیرا هیچ برآیندی (مرحله ای) را نمی توان نادیده گرفت، و از سوی دیگر در هریک از این برآیندها باید مدتی منزل کرد» (پدیدار شناسی جان (روح). ترجمه: باقر پرهام. ص. ٨٢-٨١).
با فرض ِ محال اگر در کشورهای کم رشد یافته انقلاب سوسیالیستی هم صورت گیرد، این سوسیالیسم نیست که رشد نیافته گی را پیشرفت خواهد داد، بلکه رشد نیافته گی است که سوسیالیسم ِ ادعایی (تخیلی) را عقب گرد داده و ده ها سال مانع ِ تحقق ِ سوسیالیسم واقعی خواهد گردید. همچنانکه در به اصطلاح انقلاب های سوسیالیستی روسیه و چین و چند کشور دیگر چنین اتفاقی افتاد.
یک راهبرد و دو راهکار را با یک مثال تجربی میتوان به زبان ساده چنین توضیح داد: جامعه های پیشرفته با سرعتی بیش از جامعه های کم پیشرفته به سمت هدف ِ راهبردی – تاریخی خود و بشریت در حرکت اند، از این رو، برای آنها هرچه زودتر رسیدن بهتر از دیر رسیدن است، اما، برای کشورهای کم پیشرفته و با همان هدف، دیر رسیدن و نوبت ِ تاریخی را رعایت کردن بهتر از سرعت ِ نامعقول گرفتن و چپه شدن و هرگر نرسیدن، و راه را بر جامعه های پیشرفته بستن است. یعنی همان اتفاقی که بر اثر تعجیل در رسیدن در شوروی و چین افتاد.
مارکسیسم آموزه ای علمی و جهانی متعلق به تمام بشریت، یعنی علم تکامل ِ جامعه ی بشری است، نه یک دین و مذهب ِ محلی و یا ملی مختص یک قوم یا ملت در یک محدوده ی جغرافیایی ِ خاص. آنکس که چنین درک و برداشتی از مارکسیسم داشته و آنرا رواج دهد، بدون تردید دشمن مارکسیسم، طبقه ی کارگر و بشریت است.