خدامراد فولادی -مارکسیسم و دوران ِ تاریخی (نقش ِ دوران در راهبرد ِ حرکت های اجتماعی) بخش ١

خدامراد فولادی

مارکسیسم و دوران ِ تاریخی

(نقش ِ دوران در راهبرد ِ حرکت های اجتماعی)

بخش ١

دوران، شکل مندی و شکل بندی ِ ارگانیک و تاریخی – تکاملی ِ جامعه ی انسانی از آغازگاه ِ تبدیل ِ میمون به انسان در نتیجه ی ابزار سازی ِ هدفمندانه برای بهره وری از مواد ِ خام ِ طبیعت با دگرگون سازی ِ این مواد به منظور تداوم ِ زندگی ِ نوعی – اجتماعی ِ خویش است. دوران از این رو، محدوده ی تاریخن معینی از روند ِ تکامل ِ اجتماعی یعنی منزلگاه هایی است که انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز در حیات ِ دراز زمان ِ خود تاکنون پشت ِ سر نهاده یا از این پس سپری خواهد کرد. به بیان ِ دیگر: دوران، همزاد ِ انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز است که پا به پای او رشد و دگرگونی یافته است. به عبارتی: تاریخ همان دوران ها یا منزلگاه ها است، همچنانکه دوران ها نیز خود ِ تاریخ یا نتیجه و برآمد ِ حرکت ِ تاریخ اند.

دوران ها شامل ِ هم شیوه های تولید و هم مناسبات ِ میان ِ خود ِ انسان ها در فرایند ِ تولیدند. آنچه دوران ها یا منزلگاه های مختلف ِ تاریخی را از هم متمایز می سازد شیوه ی تولید ِ نیازهای زندگی ِ انسان ها، ونیز طرز و شیوه ی بهره وری از این تولیدات است.

بنابراین، آنچه در گذار از منزلگاه ها یا مراحل ِ مختلف ِ حیات ِ نوعی – اجتماعی ِ انسان تغییر می کند – یا تکامل می یابد – شیوه های تولید و مناسبات ِ تولیدی، و آنچه ثابت می ماند، نوعیت و وحدت ِ ارگانیک ِ انسان با خود و با طبیعتی است که انسان هم جزیی جدایی ناپذیر از آن و هم عرصه ی حیات و فعالیت ِ او است. با این توضیح که: انسان با هر فراروی از یک منزلگاه – یا شکل بندی ِ  – تاریخی به منزلگاه و شکل بندی ِ تاریخی ِ بالاتر، ماهیت و خصوصیت های انسانی ِ نوینی متناسب با وضعیت ِ منزلگاه ِ نوین خویش نیز کسب می کند که در بر دارنده ی کلیه خصوصیات ِ کسب شده و بهینه شده ی تجربی – اندیشه گی ِ او از آغازگاه ِ حیات ِ نوعی ِ خویش تا آن دوران ِ معین است.

از آنجا که تکامل در حیات ِ نوعی ِ انسان اتفاق می افتد و نه در زندگی ِ این یا آن فرد و این یا آن محدوده ی سرزمینی، دوران های مختلف نیز عمومن و غالبن در حیات ِ اجتماعی یا تاریخ ِ انسان ِ زمینی – به معنای نوع ِ انسان – پدید آمده، توسعه و شمول پیدا می کنند، و سرانجام زوال می یابند. یعنی: پدید آمدن و زوال یافتن ِ هر دورانی منحصر و محدود به این یا آن جامعه ی مرزبندی شده ی جغرافیای سیاسی ِ کشورها و حاکمیت ها نیست، بلکه فرایندی است از آغاز تا پایان عام، جهانروا در کلیت ِ ارگانیک ِ جامعه ی انسانی در هر برش ِ تاریخی ِ معین. به بیان ِ دیگر: تاریخ، به رغم ِ درک ِ مکانیکی – متافیزیکی ِ حاکمان و مدافعان ِ نظریه پردازشان، محدوده های جغرافیایی ِ جداگانه ی انسان ها نیست، بلکه وحدت ِ تاریخی – تکاملی ِ انسان ِ کارورز اندیشه ورز است. حتا قاره ها یا سرزمین های جداافتاده از این همپیوندی و همبستگی ِ عام ِ تاریخی – دورانی به محض آنکه کشف شوند و پای انسان ِ پیشرفته ی آن دوران به آنجا باز شود، ناگزیر به همسازی و تطبیق دادن ِ خود با دوران ِ پیشرفته ترخواهد شد.

درک ِ علمی و واقعی از این وحدت ِ تاریخی – تکاملی، همان ماتریالیسم ِ تاریخی ِ تعمیم یافته از شناخت ِ ماتریالیستی – دیالکتیکی ِ مبتنی بر درک ِ علمی ِ مونیستی – مادی از جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود است، که پایه ی شناخت ِ تحولات ِ جامعه ی انسانی از آغاز تا پایان ِ تاریخ، یعنی علم ِ شناخت ِ دوران ها و منزلگاه های تاریخ است: دو شناخت ِ علمی ِ فلسفی ی همبسته و همراستایی که توسط ِ مارکس و انگلس از جمع بست ِ علوم طبیعی و علوم ِ اجتماعی حاصل شده اند.

بر طبق ِ ماتریالیسم ِ تاریخی، هر دوران ِ تاریخی بعد از دوران ِ کمون ِ اولیه و تقسیم انسان ها به طبقات، دربردارنده ی طبقات ِ اجتماعی ِ معین و تضاد های خودویژه ی تعیین کننده ی رویکرد ِ فرارفتی – تکاملی ِ آن دوران ِ معین است.

بنابر ماتریالیسم ِ تاریخی، دوران های تاریخی را انسان ها به میل و اراده ی خود تعیین نمی کنند، بلکه دوران های تاریخی اند که با قوانین، ساز و کارها و موجودی های مادی – انسانی ِ مخصوص به خود، طرز ِ زندگی، معیشت، تفکر و آگاهی های انسان از خود و جهان ( طبیعت) را تولید و مشخص می کنند، و انسان ها تنها با کشف و به خدمت گیری ِ این قوانین، سازوکارها و موجودی های آشکار و نهان است که قادر به تاثیر گذاری ِ مثبت یا منفی یعنی تاثیرگذاری ِ شتاب دهنده یا کند کننده بر تحولات ِ دوران ِ خویش هستند.

بر اساس ِ ماتریالیسم ِ تاریخی، دوران ها و منزلگاه های تاریخی را نمی توان سپری نکرده و از سر نگذرانده دور زد و اراده گرایانه از روی آنها پرید و به منزلگاه و دوران ِ بعدی گام نهاد، مگر به یک شرط: به شرط ِ آنکه، پیش تر یک یا چند جامعه ی پیشرفته – پیشرفته ترین جامعه یا جامعه ها – که دوران های پیشین را به تمامی از سر گذرانده اند، وارد دوران ِ نوین و عالی تر شده و دیگر جامعه های عقب افتاده را با کمک – یا حتا به زور ِ – پیش شرط های موجود ِ مادی یعنی هم نیروهای مولده و هم مناسبات ِ تولیدی ِ کاملن پیشرفته ی خود به دوران برتر فرا ببرند.

نمونه ی مثال زدنی ِ این فرابرد ِ تاریخی – دورانی، گذار ِ جهشی ِ بومیان ِ آمریکای شمالی – سرخپوستان – از دوران ِ قبیله ای – پدرشاهی به دوران ِ سرمایه سالاری ِ پیشرفته به زور ِ نیروهای مولده ی کاملن برتر و پیشرفته تر ِ سرمایه سالاری ِ اروپایی و مناسبات ِ برتر همراه با نظم و انضباط پیچیده تر این شیوه ی تولید و مراوده است.

این مثال و نمونه آوری ِ تاریخی از چند جهت درس آموز است: یکم، از این جهت که نشان دهنده ی برتری ِ تکنیک و فن آوری ِ پیشرفته بر ابزار ِ ابتدایی ِ عقب مانده است. دوم، از این جهت که بیانگر ِ این واقعیت است که این جامعه ی پیشرفته است که با غلبه ی مادی – تکنیکی و فکری – ایدئولوژیک و مناسباتی بر جامعه ی عقب مانده، آن را از هر جهت همتراز با خود می سازد. سوم آنکه، در رو در رویی دو اراده ی متعلق به دو دوران ِ مختلف یا به عبارتی دو دوران با دو اراده ی متفاوت، چیرگی با آن اراده ای است که همسو و همراستا با پیشرفته ترین دوران و ابزار و ملزومات ِ مادی ِ آن باشد. همچنان که در رو در رویی ِ بومیان ِ آمریکا با اروپاییان، فقط اراده ی اروپاییان برای به تسلیم واداشتن ِ بومیان نبود که موجب ِ چیرگی ِ آنان گردید، بلکه مقدم بر، و کارسازتر و تعیین کننده تر از اراده، نیروهای مادی ِ پیشرفته و مجهز ِ اروپاییان بود، در حالی که در سوی دیگر، آنچه سرانجام موجب ِ سر فرود آوردن ِ بومیان در برابر ِ اروپاییان شد، نه ضعف ِ اراده ی آنان که تا آخر بر آن پای می فشردند، بلکه ضعف و عقب ماندگی ِ تکنیک و فن آوری یعنی نیروهای مادی ِ آنان، و فقدان ِ مناسبات و نظم و انضباط ِ برآمده از و متناسب با صنعت و تکنیک ِ پیشرفته بود.

چهارم آنکه: در مقابله ی یک عضو یا اندامه ی جدا افتاده و عقب مانده از وحدت ِ ارگانیک و سیستمی ِ تاریخ – دوران، عضو و اندامه ی عقب مانده ناگزیر است یا خود را با کلیت و وحدت ِ همبسته ی تاریخی – دورانی ِ پیشرفته همتراز و همساز نماید یا به حکم جریان پرزور تاریخ از صحنه ی حیات ِ انسانی – اجتماعی بیرون رود، یعنی همان اتفاقی که در طول چندین دهه برای بسیاری از افراد و قبیله های جدا افتاده از تکامل ِ تاریخی ِ بشریت در آمریکا افتاد تا سرانجام دیگر افراد و قبایل با وضعیت و ارگانیسم جدید پیوند خورده و خود را با دوران ِ پیشرفته سازگار نمودند. درس کلی ِ این نمونه آنکه، در رو در رویی ِ دو نیروی ِ اجتماعی – و سیاسی – در نهایت چیرگی با آن نیرویی است که هم در پیشرفته ترین تراز ِ مادی – تکنیکی است و هم اراده اش همسو و همراستا با روند ِ تکاملی ِ جامعه ی انسانی، یعنی تاریخ و دوران ِ تاریخی باشد.

در کنار ِ این گذار ِ قهرآمیز و کوچ اجباری از دوران ِ عقب مانده به دوران ِ پیشرفته، ما در ایران گذار ِ مسالمت آمیز – جهشی را داریم: گذار مسالمت آمیز ِ لرهای بختیاری – که زمینه ساز ِ گذار تمام ایران شد – از حیات ِ تاریخی ِ طایفه ای و چادر نشینی به صنعت و تکنولوژی ِ پیشرفته ی سرمایه داری را، که با ورود انگلیسی ها امکانپذیر گردید. با ورود ِ صنعت ِ نفت و تمدن ِ لازمه ی آن، بختیاری ها حتا آنانکه در این صنعت شاغل نبودند به مرور در ظرف ِ چند دهه ره ِ صدها ساله رفتند و از دوران ِ ایلی – طایفه ای وارد ِ دوران ِ سرمایه داری ِ پیشرفته و مناسبات ِ نوین ِ آن شدند.

اینها و نظایر اینها همه بیانگر ِ این واقعیت اند که اولن وجود ِ یک دوران ِ عقب مانده در کنار و حاشیه ی دوران ِ اصلی ِ پیشرفته یک استثنا بر قاعده و قانون است، ثانین این استثنا به محض ِ آنکه پای دوران ِ پیشرفته به آن برسد ناگزیر خود را با دوران پیشرفته وفق خواهد داد، چه به زور چه به مسالمت. این واقعیت به آن معنا است که همزیستی ِ دو دوران ِ مختلف در کنار ِ هم و همزمان تا مدت ِ طولانی دوام نخواهد آورد و سرانجام پیشرفته با تمام ِ خصوصیات مادی و فکری اش بر عقب مانده غلبه خواهد کرد.

در بیان ِ تکمیلی و همه شمول تر، ماتریالیسم ِ تاریخی بر آن است که تاریخ عبارت از همبودی و همپیوندی عام الشمول ِ ارگانیک انسان ِ تاریخی است. این همبودی و همپیوندی هم، مکانیکی و سر هم بندی شده ی ساده و غیرفعال یا ایستایی نیست، بلکه همبودی ِ دیالکتیکی ِ فعال ِ پیچیده ی تاثیرگذار و تاثیرپذیر اجتماعات گونه گون ِ انسان ها یا جامعه های متنوع ِ انسانی یک دوران معین بر یکدیگر و از یکدیگر است.

در نهایت اما، آنچه این اجتماعات مجزای همدوران را وحدت می بخشد و انداموار (ارگانیک) می سازد، همان شیوه ی تولید ِ مادی و مناسبات مبتنی بر آن است. سویه ی دیالکتیکی ِ این وحدت در کثرت، ویژگی های خاص یا خودویژگی هایی است که هر اجتماع یا جامعه ای بنابر موقعیت ِ خودویژه اش از لحاظ ِ سازمان ِ اجتماعی ِ خاص ِ خویش در طول تاریخ و در این وحدت ِ عام کسب نموده است. این خودویژگی ها عمدتن عبارت اند از زبان، فرهنگ، شیوه نگرش به جهان و درک و توضیح ِ آن (مذهب، دین، فلسفه) و به طور کلی معنویات و ایدئولوژی، که هر دورانی معنویات و ایدئولوژی ِ غالب و حاکم بر همان دوران را در اشکال ِ واحد و کثیر دارد. این تفاوت ها اما همچنانکه گفتیم در چارچوب ِ وحدت ِ مادی ِ تاریخی – دورانی هم توضیح دادنی اند و هم کارکرد دارند، یعنی هم واحداند و هم کثیر، یا هم یک اند و هم بسیار.

ماتریالیسم ِ تاریخی با اینهمه، مخالفان ِ جدی و سرسختی هم دارد که به طور ِ عمده می توان آنها را در دو گروه ِ نظری و نظری – عملی شناسایی کرد: گروهی که به طور کلی منکر ِ روند ِ تکاملی ِ تاریخ آنچنانکه مارکس و انگلس یعنی بنیانگذاران ِ ماتریالیسم ِ تاریخی توصیف و ترسیم کرده اند هستند، و گروهی که اگر چه خود را به ظاهر موافق ِ م.ت. نشان می دهند، اما آن را نه از دیدگاه ِ مارکسیستی و تکامل گرا، بلکه از دیدگاه ِ اراده گرا و کیش شخصیتی یا ابر انسانی می نگرند و توضیح می دهند.

ایراد مهمی که گروه نخست – انکارکنندگان ِ علنی ِ م.ت. – بر آن می گیرند این است که برخی رویدادهای تاریخی در چارچوب ِ تئوری ِ م.ت. و یک دوران معین تاریخی نمی گنجد و با آن توضیح دادنی نیستند. مثلن، جنگ های قومی یا مذهبی در یک جغرافیای سیاسی ِ واحد و دوران ِ واحد که امروزه فراوان اتفاق می افتد را چگونه می توان توضیح داد در حالی که علت ِ اصلی ِ این جنگ ها وابستگی ها، گرایش ها و باورهای قومی یا مذهبی هستند و نه علت ها و عوامل ِ مادی و تضادهای طبقاتی ِ این یا آن دوران ِ معین.

از این نظرگاه، ایده ها و باورها یا در تعبیر ِ نهایی باورهای مذهبی و دینی بر تاریخ حاکم اند و سمت و سوی آن را تعیین کرده و سرنوشت و غایت ِ آن را رقم می زنند.

به این ایرادها می توان چنین پاسخ داد که: گرایش ها و ایده های قومی – مذهبی نیستند که پدیدآورنده ی جدایی ِ انسان ها در شکل های مادی و اقتصادی اش از یکدیگر و از جمله خود ِ جدایی و تفاوت های قومی و مذهبی، و در نتیجه جنگ و جدال های قومی و مذهبی اند، بلکه این دولت ها و حاکمیت های تاکنونی یعنی نمایندگان ِ یک طبقه ی حاکم ِ بهره کش از اکثریت ِ جامعه های انسانی یا حتا خود ِ سران و سرکردگان ِ اقوام و مذاهب در یک دوران ِ معین با تضادهای معین آن هستند که نفع ِ راهبردی ِ سرکردگی، ریاست و بقای شان در ایجاد ِ تفرقه به وسیله ی عوامل و کارگزاران ِ مزدبگیر، با تحریک احساسات قومی و مذهبی در میان ِ اقوام و مذاهب مختلف ِ یک یا چند ملت ِ جغرافیایی است، و آنها هستند که به انحا و روش های مختلف اقوام و پیروان یک مذهب را علیه آداب و رسوم و باورهای قوم و مذهب دیگر تحریک می کنند و به منازعه و جنگ سوق می دهند. حاکمان، در شکل ِ رسمیت یافته و قانونی دولت یا رئیس قوم و مذهب، با برجسته کردن ِ اختلاف و ضدیت ِ دروغین ِ قومی و مذهبی، اقوام و پیروان مذاهب را به جنگ وامیدارند تا خود راحت تر بر همان قوم یا پیروان همان مذهب فرمانفرمایی و ریاست کنند.

تحلیل و توضیح نهایی در این خصوص آنکه دولت ها و حاکمیت ها نماینده ی منافع ِ اقتصادی ِ یک طبقه، و طبقه ای هستند که قدرت ِ سیاسی ِ یک جامعه ی معین در دوران ِ معین را در اختیار دارد و او است که مطابق ِ مقدرات و منافع خویش علیه طبقه ی زیر سلطه عمل می کند. سران و رئیسان ِ یک قوم یا مذهب (دین) نیز بخشی یا جزیی از طبقه ی حاکم و دولتی هستند که قدرت ِ سیاسی را در دست دارد و بر جامعه امر و نهی می کند و آن را به آشتی یا جنگ با این یا آن ملت، این یا آن قوم و مذهب، بسته به منافع ِ اقتصادی – طبقاتی ِ خویش، وامیدارد. پیروان ِ زیرسلطه ی دولت و حاکمیت و سران و رئیسان ِ کارگزار ِ آن نیز، یا باید اطاعت و فرمانبری کنند، یا در شرایط ِ ویژه ای که برآمده از سازوکارهای خودویژه ی یک دوران ِ مشخص است، چنین دولت و حاکمیتی را به زیر کشیده و خود مقدرات ِ خویش را به دست گیرند.

                                                                        ادامه دارد…