خدامراد فولادی -تضاد ِ خلق و امپریالیسم، یا تضاد ِ کار و سرمایه؟ بخش پایانی

خدامراد فولادی

تضاد ِ خلق و امپریالیسم، یا تضاد ِ کار و سرمایه؟

بخش پایانی

لنین و پافشاری بر سرمایه داری از راه ِ دیگر:

در تضاد ِ کار و سرمایه یا تضاد ِ واقعی ِ دوران ِ ما، تضاد یا همستیزی میان ِ کمیت های افزایش یافته در تولید و نیروهای مولده است با کیفیت و نحوه ی بهره مندی ِ انسان ها از نتایج ِ حاصل از این کمیت های به شدت افزایش یافته که همچنان بر محرومیت ِ اکثریت ِ جامعه از تملک و تصاحب ِ به اندازه ی کار ِ خویش از فرآورده های تولید اجتماعی استوار است. به بیان ِ دیگر: در تضاد کار و سرمایه درحالی که کار و نیروهای مولده به شدت اجتماعی شده، سرمایه و مالکیت ِ آن بر ابزار تولید به شدت خصوصی شده و در انحصار ِ معدودی کلان سرمایه دار درآمده است. این تضاد است که باید حل و رفع گردد تا کیفیت ِ ناهمتراز با کمیت های سازمان ِ اجتماعی ِ کار و تولید و توزیع و ناهمسو با تکامل ِ جامعه همتراز و همسو گردیده و جامعه به مرحله ی عالی تر ِ تکامل ِ تاریخی فرارود. به آن مرحله ی عالی تر که در آن کیفیت و کمیت ِ نظام و ساختار ِ اجتماعی – اقتصادی متناسب و همتراز با یکدیگر و در یک خط و راستای پیشرفت قرار دارند، و هرکس به اندازه ی توان اش کار می کند و به قدر کارش از فرآورده های تولید ِ اجتماعی سهم می برد، سوسیالیسیم گفته می شود. نمود ِ این همترازی ِ کمیت و کیفیت را ما در تمام ِ زمینه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مشاهده خواهیم کرد.

این همترازی و همراستایی پیش از هر چیز مشروط و نیازمند به اولن، رشد ِ در حد لازم و کافی ِ نیروهای مولده، و ثانین یک جهش ِ دیالکتیکی و دورانی از کیفیت یا ساختار ِ سپری شده به کیفیت و ساختار ِ نوین است. کیفیت و ساختاری که مقدمه ی آنرا همان پیش شرط های مادی از قبل فراهم نموده تا جامعه بتواند مقدرات ِ تاریخی خود را بر آن پیش شرط ها استوار نموده و شکل ِ نوینی از تولید و مناسبات را بر روی آن بسازد.

دیالکتیک ِ ماتریالیستی به ما می گوید: در یک پدیده ی کثیرالوجه یا وحدت ِ در عین ِ کثرت تضاد در جایی آنتاگونیستی شده و عمل می کند و سپس حل و رفع می گردد که پیشرفته ترین و تکامل یافته ترین حالت ِ پدیده ی متکثر باشد. چه در طبیعت و چه در جامعه ی انسانی. تضاد در جامعه ی انسانی نیز به مثابه وحدتی ارگانیک و کثیرالوجه، که به طور نامتوازن و ناهمتراز رشد و تکامل یافته است در جامعه هایی آنتاگونیستی شده و حل و رفع می گردد که در پیشرفته ترین وضعیت ِ تولید و مناسبات ِ تولیدی باشند. اینها الفبای فلسفه و سوسیالیسم ِ علمی است، و اگر کسی پیدا شود که این الفبا را نداند یا نخواهد بداند، یا بداند و قبول نداشته باشد، نه مارکسیست است و نه خواهان ِ پیشرفت ِ جامعه ی انسانی و به ویژه جامعه ی خویش. دیالکتیک ِ حاکم بر کردوکارهای جامعه اما، چه کسی آنرا قبول داشته باشد یا نداشته باشد، کار خود را می کند و جامعه ی انسانی را درکلیت و جزئیت اش به پیش می برد. دیالکتیکی که از درون همین کردوکارهای قانونمند ِ وحدت ِ کثیرالوجه ِ جامعه ی انسانی سر برمی آورد، عمل می کند و انسان ها را چه آگاه و چه ناآگاه با کردوکارهای خود در تمامیت اش تطبیق داده و به جلو خواهد برد. با تاکید بر این واقعیت که خود ِ دیالکتیک و قوانین ِ آن در جامعه محصول ِ فعالیت ِ زیست طبیعی و زیست اجتماعی ِ انسان ها برای بقای نوع خویش است. این دیالکتیک همچنین به ما می گوید: رفع و حل ِ تضاد همچنان که تاریخ ِ تکامل ِ پدیده ها نشان داده است به معنای نابودی ِ پدیده و «محو آن از صحنه ی گیتی» نیست، بلکه تداوم ِ آن در شکل ِ عالی تر، یا گسست از وضعیتی است که مانع ِ پیشروی ِ تکاملی ِ آن، و فراروی به موقعیت و وضعیتی است که موجب بقا و تداوم ِ موجودیت اش گردد. تضاد از این رو همواره عامل ِ حرکت برای بقای کلیت از ساده به پیچیده و از پست به عالی است. بنابراین، تضادی که عامل ِ حرکت ِ غایت مند در راستای تکاملی که غایت ِ آن فراروی ِ پدیده تا فرجامین مرحله ی هستی ِ مادی ِ آن است نباشد، نه تضاد است و نه نیروی نگهدارنده و پیش برنده ی پدیده، بلکه خود، عامل ِ بازدارندگی و اخلال در حرکت است که چیزی جز ایستادن بر موضع ِ توقف و عقب ماندگی نیست. جامعه ی انسانی در نظام ِ سرمایه داری وقتی به بالاترین حد ِ کمیت ِ تولیدی – مناسباتی ِ خود رسید باید کیفیت یعنی کل ِ چارچوب ِ موجودیت و کارکردش به مثابه ِ وحدتی همبسته دگرگون شده و راه ِ خود را برای پیش روی یکپارچه از آنچه هست به آنچه به حکم دیالکتیک باید بشود باز نماید. مضمون ِ این حرکت چنان است که تمام ِ کمیت های موجود ِ نظام ِ سرمایه در فرایند ِ تکاملی و گذار آن به مرحله و دوران ِ عالی تر حفظ می گردد و آنچه تغییر می کند عوامل ِ بازدارنده ای است که مانع ِ این حرکت ِ تکاملی شده است، و اصلی ترین عامل ِ بازدارنده چیزی غیر از مالکیت ِ خصوصی بر ابزار تولید نیست که با کار و تولید ِ اجتماعی مغایرت و تضاد دارد. در این فرایند ِ گذار ِ کمی به کیفی، تنها راه ِ گذار، گذار از سرمایه داری ِ پیشرفته به سوسیالیسم و درنهایت به کمونیسم است. هیچ راه ِ میانبری برای گذار از وضعیت ِ عقب مانده به سوسیالیسم و کمونیسمی که کیفیتن مرحله ی عالی تر، و عالی ترین مرحله ی تکامل ِ اجتماعی است وجود ندارد.

بنابر آنچه گفته شد، دیالکتیک، تضاد و حرکت را انسان نه می تواند اختراع کند یا بیافریند، و نه می تواند تضاد در یک پدیده ی مشخص را با تضاد موهومی که در ذهن ِ خود خلق کرده تعویض نماید.

لنین با اختراع ِ تضاد ِ خلق و امپریالیسم، پیامدهای ناگزیر ِ این «تضاد» خلق الساعه و خودساخته را نیز به جامعه ی عقب مانده به ویژه به طبقه ی کارگر تحمیل کرد.

نخستین پیامد، انتخاب راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری و گسست از مسیری بود که تمام ِ جامعه های پیشرفته طی کرده و نتایج ِ مثبت ِ آن را به چشم دیده و تجربه کرده اند. راه ِ رشدی که نیازمند ِ یک دولت ِ مقتدر ِ سرکوبگر و حزب ِ بی رقیب ِ فعال مایشاء درقدرتی است که هیچگونه رقابت و مخالفتی را برنمی تابد و تنها راه ِ بقای خود و دولت اش را سرکوب ِ هرگونه مخالفت می داند و این سرکوبگری را بی رحمانه و با اعمال ِ شدیدترین اختناق و محدودیت و سانسور حقایق به پیش می برد.

اگر وحدت ِ جامعه ی پسا سرمایه داری – یعنی سوسیالیسم – را همزیستی ِ انسان ها در یک سازوکار ِ کاملن برابر ِ سیاسی، اقتصادی و بهره مندی ِ همه ی افراد ِ جامعه از مشارکت در تولید و توزیع، یعنی بهره مندی هرکس به اندازه ی کارش از فرآورده ها و تولیدات ِ اجتماعی و نیز مشارکت ِ همگان به مثابه ِ پرولتر در دولتی که از آن ِ همگان است و در آن هیچکس علیه هیچکس نیست – چراکه نه مالکیت ِ خصوصی بر ابزار تولید وجود دارد و نه دولتی که مدافع ِ این نوع مالکیت است – بدانیم، که خود ِ مجموعه ی این سازوکارها تامین کننده و تضمین کننده ی بقای چنین نظامی است، پس – دست کم به شرط ِ افتادن ِ جهشی و یکباره ی آب ها از آسیاب ِ مالکیت ِ خصوصی ِ سرمایه داران که یقینن مورد ِ قبول ِ اکثریت ِ قریب به اتفاق ِ جامعه پیشرفته است -، دیگر نیازی به زور و سرکوب نیست و تنها چیزی که باید از کار افتاده باشد و تا از کار نیفتد اساسن حرفی از سوسیالیسم نمی تواند در میان باشد، ماشین ِ دولتی ِ بورژوازی یعنی سازوکارهای حقوقی – بوروکراتیک ِ نگهدارنده ی آن است. از این رو، نخستین اقدام و تنها اقدام برای گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، از کار انداختن و لغو این سازوکارهای حقوقی – بوروکراتیک است که کل ِ ماشین ِ سرکوب ِ دولتی ِ بورژوازی را تشکیل داده و از موجودیت و حاکمیت بورژوازی محافظت می کنند. به بیان ِ دیگر: در نظام ِ پسا سرمایه داری یا سوسیالیسم، نخستین و تنها شرط ِ برقراری سوسیالیسم آن است که ماشین ِ دولتی ِ بورژوایی یا بوروکراسی ِ عریض و طویل ِ حقوقی – نظامی یی که ستون ِ برپادارنده و نگهدارنده ی نظام ِ بورژوایی و رکن ِ اصلی ِ دیکتاتوری ِ طبقاتی ِ آن است از کار انداخته شود، اما دیگر ارکان ِ تاریخی آن که دستاوردهای انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز هستند از جمله خود ِ تولید ِ اجتماعی در عالی ترین شکل ِ آن و دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ تضمین کننده ی این وحدت ِ ارگانیک ِ تضادمند حفظ و تنها خصلت و ماهیت ِ پرولتاریایی پیدا می کنند تا درنهایت مقدمه ی آزادی ِ انسان از هرگونه ستم و بهره کشی ِ طبقاتی و ضرورت ِ تاریخی شوند.

در سرمایه داری ِ دولتی ِ بلشویکی با نام ِ بی مسمای سوسیالیسم اما، بوروکراسی یا ماشین ِ دولتی ِ بورژوایی سرجای خود و قدرتمندتر از پیش باقی می ماند، دیکتاتوری طبقاتی به استبداد ِ فردی تبدیل می شود، و دموکراسی ِ بورژوایی سرکوب و به کلی ناپدید می گردد.

در سرمایه داری ِ دولتی ِ بلشویکی با نام بی مسمای سوسیالیسم نه تنها هیچ اثری از سازوکارهای متحدانه ی تضمین کننده و تامین کننده ی عالی ترین همزیستی ِ انسان ها وجود ندارد، بلکه در آن همچنانکه از نظرات خود ِ لنین برمی آید، هرکس جاسوس و مفتش ُ دیگری است و حزب ِ در قدرت سرکرده ی جاسوسان و عامل ِ جدایی ِ انسان ها از یکدیگر چه در جامعه ی خودی و چه در جامعه ی بین المللی است. ضدیت ِ این راه ِ رشد و این نوع سرمایه داری ِ متکی بر خلق عقب مانده و حزب ِ بلامنازع را با همزیستی ِ انسان های پیشرو و پیشرفت خواه، پیشاپیش ضدیت ِ آن هم با سرمایه داری ِ پیشرفته که پیش شرط ِ گذار به سوسیالیسم است، و هم با خود ِ سوسیالیسم که برآمده از وحدت ِ ارگانیک ِ جامعه ی انسانی است تایید و اثبات می کند.

لنین و بلشویک ها با پیش گرفتن ِ راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری یا به واقع سرمایه داری ِ دولتی نه تنها مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید را لغو نکردند بلکه آنرا هرچه خصوصی تر و هرچه محدودتر و انحصاری کردند. لنین ِ در قدرت بهتر از هر لنینیست ِ منتظرالحکومه ای تناقضات این سرمایه داری ِ انحصاری – رانتی ِ دولتی ِ برآمده از تضاد ِ دروغین ِ «خلق و امپریالیسم» را در حرف و در عمل نشان داده و از این لحاظ ضرورتی ندارد ما به شعارها و وعده های پوچ و سر ِ خرمنی ِ لنینیست ها اعتماد کنیم. کافی است به آنچه لنین پیش از کسب قدرت و پس از کسب قدرت گفت و عمل کرد در آثار و نوشته های خودش مراجعه کنیم تا هم به کارکرد ِ سرمایه داری ِ دولتی و هم به ماهیت ِ واقعی ِ بلشویسم و لنینیسم پی ببریم. به عنوان ِ مثال در «تزهای مربوط به مجلس مؤسسان» که چند ماه قبل از کودتای اکتبر نوشته است، چند موضع ِ ضد و نقیض یا درواقع خود علیه خود گویی در قبال ِ مجلس ِ مؤسسان و شوراهای نمایندگان گرفته و هر بار متناسب با موقعیت ِ خود و دارودسته اش حرف خود را تغییر داده تا نیت ِ اصلی خود را که کسب قدرت سیاسی به طور ِ انحصاری و بی رقیب و شریک و از راه ِ کودتا بود عملی سازد. در «اندرزهای کناره نشین» چند روز پیش از کودتا نیز هنوز بر همین موضع است. اما سرانجام وقتی برای اش مسلم شد که در میان ِ شوراها کم ترین طرفدار را دارد تمام ِ امید خود را به کودتای نظامی بست و نمایندگان ِ شوراها را مشتی گوسفند نامید. (مراجعه کنید به: مجموعه آثار. ترجمه ی فارسی. جلد سوم. ص. ١٦١٩).

کسب ِ قدرت ِ سیاسی بدون ِ پشتوانه ی تاریخی – اجتماعی معتبر و از طریق ِ کودتای نظامی، عامل ِ مهم و اصلی ترین عامل ِ انحصار خواهی ِ لنین و هر دارودسته ای است که از این طریق بدون ِ توجه به موقعیت ِ تاریخی ِ جامعه قدرت سیاسی را به دست می آورد. نخستین اقدام ِ تمام رژیم های توطئه گر و کودتایی که تا حدود زیادی هم بر توهمات ِ «توده ها» تکیه دارند، نظامی و پلیسی کردن ِ فضای جامعه و برقراری سرمایه داری ِ انحصاری ِ دولتی ِ تامین کننده و تضمین کننده ی منافع و بقای دارودسته ی کودتاگر است. لغو تمام ِ دستاوردهای کوتاه مدت ِ خیزش ِ بورژوایی – دموکراتیک علیه تزاریسم و از جمله لغو ِ تمام ِ آزادی های سیاسی ِ به دست آمده در همان مدت ِ اندک، وبرقراری ِ استبداد ِ فردی ِ متکی بر زندان و تیرباران از جمله اقدامات ِ لنین و بلشویک ها در «آرامش ِ» بعد از توفان ِ کودتای اکتبر بود، هم در زمان ِ لنین و هم در زمان ِ جانشینان ِ او.

اینها تمامن نشانگر و بیانگر ِ آن الگویی است که لنینیست های ما در سر دارند و درصدد ِ پیاده کردن ِ آن در جامعه ای هستند که همین امروز هم با نمونه ی دیگری از آن دست و پنجه نرم می کند. نمونه ای که دارودسته ی دیگر با منافع ِ گروهی ِ خودویژه و همان کردوکار و روش ِ متداول، با شعار ِ ضدیت ِ با امپریالیسم، سال هاست مشغول ِ بهره برداری ِ انحصاری از مزایای این تضاد ِ غیر تاریخی ِ دروغین است. الگویی که ظاهرن به نام ِ نادر – یا خلق – اما درواقع به کام ِ قادر – یعنی حاکمان ِ مستبد – است.