خدامراد فولادی – استبدادخواهی: نسبتی ناروا به اندیشه ی مارکسیستی

خدامراد فولادی
استبدادخواهی: نسبتی ناروا به اندیشه ی مارکسیستی
اشاره:
سایتی که ادعای مارکسیست بودن دارد و بنابراین باید بیش ترین اهمیت را به مارکسیست ها بدهد، «صدای بی صدایان» و تریبون ِ آزاد ِ استبدادزدگان و سرکوب شدگان و پایگاه ِ ترویج ِ جهان بینی ِ مارکسیستی باشد، درست برعکس، شده است پایگاه ِ ستیزه با مارکس و مارکسیسم، آنهم به تازگی از سوی شخص ِ کم سوادی که آنچنان که از نوشته های اش پیداست حتا یک کتاب از مارکس و انگلس نخوانده است. اخیرن مطلبی از این شخص با عنوان ِ «مارکسیسم یک مذهب ِ سیاسی و کیش ِ شخصیت و نارسیسم» در این سایت درج گردید که تمامن نسبت های ناروا و اتهام زنی به مارکسیسم و مارکس است. این مطلب اگرچه ارزش ِ بازگویی و پاسخدهی نداشت، اما من برای آگاهی ِ خوانندگان آن سایت از حقیقت ِ مارکسیسم و نادرستی ِ برداشت ِ نویسنده از آن، نقد ِ کوتاهی بر آن نوشته و به سایت ارسال نمودم که متاسفانه از درج آن خودداری نمود و با این عمل نشان داد با نظرها و نسبت های نادرست ِ نویسنده ی ناآشنا با مارکس و مارکسیسم همنظری و همسویی ایدئولوژیک دارد.
از جمله نسبت های داده شده به مارکسیست ها، استبدادخواهی و دموکراسی ستیزی است، و نوشتار حاضر پاسخی است به این نسبت و وصله ی ناجور به تئوری مارکسیستی.
٭٭٭
استبداد خواهی، نقیض و ضد ِ دموکراسیخواهی است، واگر چه به دلیل ِ نداشتن ِ مقبولیت ِ اجتماعی یک خواست و مطالبه ی عمومی و آشکارا اعلام شده از سوی هیچ فرد و گروه و فرقه و حاکمیتی نیست، اما در جامعه های کم رشدیافته – یا درحال توسعه – با حکومتهای کودتایی یا شبه کودتایی و پادگانی، کم نیستند افراد و گروه ها و فرقه هایی که به دلیل ِ منافع فردی، گروهی و فرقه ای یا با این حکومت ها در اعمال ِ استبداد همسوییی داشته و مشارکت می کنند، یا جایگزینی که برای این نوع حاکمیت ها درنظر دارند، شباهت ِ زیادی با سیستم ِ پادگانی آنها دارد. در میان این استبدادخواهان، هستند افراد و فرقه هایی که خود را مارکسیست می نامند و همینهایند که با ضدیت با دموکراسی و تایید مستقیم یا غیرمستقیم استبداد با توجیه به ظاهر تئوریک، بهانه و فرصت به مارکس ستیزان می دهند.
حال، پرسش این است: آیا مارکسیسم مخالف دموکراسی و دموکراسیخواهی و خواهان ِ دیکتاتوری و استبداد به ویژه در جامعه های در حال رشد است؟
این پرسش، همچنانکه از تاکید ضمنی بر عام و خاص اش پیداست دو پاسخ ِ مشخص و متفاوت متناسب با دو وضعیت ِ عام و خاص ِ دوران ِ ما دارد. دو پاسخی که ارائه دهنده ی راهکار و شیوه ی برخورد ِ مارکسیستی با دوگونه دیکتاتوری در نظام ِ به لحاظ ِ اقتصادی – اجتماعی ِ همبسته و واحد دارد. پاسخ هایی که در عین حال باید ناظر بر این واقعیت باشد که دموکراسی در بخشی از این نظام به مثابه سویه ی دیگر ِ دیکتاتوری وجود دارد، در حالی که در بخش ِ دیگر همین دموکراسی هم وجود ندارد.
از این رو، بحث درباره ی دموکراسی و دموکراسیخواهی – یعنی موقعیتی که یا هست و باید از ان فرا رفت، یا نیست و مطالبه ای عمومی است و باید به شیوه و با روش های مقتضی کسب شود – از یک سو، و دیکتاتوری و استبداد – یعنی آنچه هم اکنون در جایی از سوی یک طبقه (بورژوازی) – اعمال می گردد و باید همراه با کلیت ِ نظام ملغا گردد، و آنچه در جایی از سوی یک فرد فرمانفرما و فعال مایشاء اعمال می گردد و مانع ِ رودررویی ِ مستقیم ِ طبقه با طبقه است – از سوی دیگر، باید بر تفاوت های تاریخی و عملکردی ِ این دوگونه کارکرد ِ طبقاتی تاکید نموده و خواهان ِ راه حل های متفاوت اما همسو و هم هدف برای این دو نوع دیکتاتوری باشد.
تاکید بر اینکه دموکراسی و دموکراسیخواهی در جاهایی – یا جامعه هایی – هنوز یک مطالبه است، بر خلاف ِ جامعه هایی که دموکراسی ِ موجود کارکرد و ضرورت ِ تاریخی اش را سپری نموده و نمیتواند مطالبه باشد، گویای واقعیتی است که از سوی خودمارکسیست نامان ِ ایده آلیستی که مطلق گرایی می کنند و همه ی جامعه ها را در یک تراز پیشرفت ِ تولید و مناسبات ِ تولیدی قرار داده و همه را به طور ِ یکسان و برابر شایسته ی گذار از نظام ِ موجود میدانند، عمدن یا سهون نادیده گرفته می شود.
توضیح بیش تر آنکه: در جامعه های پیشرفته ی صنعتی که نظام ِ سرمایه و طبقه ی حاکم (بورژوازی) زایش و رشد ِ طبیعی داشته، دموکراسی و دیکتاتوری متناسب با این زایش و رشد ِ تاریخی، کارکرد معکوس (وارونه) داشته و همین وارونه گی ِ کارکرد یعنی افزایش پتانسیل ِ دیکتاتوری همزمان با کاهش ِ پتانسیل ِ دموکراسی یا چربش ِ تدریجی ِ دیکتاتوری بر دموکراسی است که حکم به الغای کلیت ِ نظام می دهد. در حالی که در جامعه های کم پیشرفته که سرمایه داری و بورژوازی باروری و زایمان طبیعی نداشته و از خارج از رحم (زهدان) این جامعه ها به آنها تلقیح (بارورسازی) گردیده، همانگونه که در کرد و کار ِ تاکنونی ِ این جامعه ها مشاهده کرده ایم، چربش عمدتن و غالبن با دیکتاتوری و بدترین شکل آن استبداد ِ فردی بوده و دموکراسی تقریبن هیچگاه مگر در کوتاه زمان که از نگاه ِ تاریخی کم تاثیر و هیچ است – فرصت ِ به تجربه در آمدن پیدا ننموده تا ضرورت نفی آن و ایجاب ِ دموکراسی ِ عالی تر پدید آید.
ضرورت ِ تجربه ی دموکراسی برای مارکسیست ها و طبقه ی کارگر به ویژه، بیش از بورژوازی است. چرا که دموکراسی برای بقا و تکامل ِ مارکسیسم که دانش ِ رهایی ِ انسان از جهل و بهره کشی است یک ضرورت ِ حیاتی همچون هوا برای هوازی و آب برای آبزی است.
مارکسیسم فرآورد ِ نظام ِ سرمایه داری، و رشد و گسترش و جهانگیر شدن ِ آن حاصل ِ دموکراسی ِ بورژوایی در پیشرفته ترین بخش ِ این نظام و دموکراسی بوده، هست، و تا زمانی که نظام سرمایه داری و دموکراسی آن برقرار است، خواهد بود. از این رو، مخالفت و ضدیت با دموکراسی ِ بورژوایی – آنهم در بخش ِ کم پیشرفته ی این نظام – مخالفت و ضدیت بابقای مارکسیسم و رشد و گسترش هرچه بیش تر آن در میان ِ طبقه ی کارگری است که مدام به وسیله ی نظام سرمایه به مثابه آنتاگونیست ِ بالقوه ی آن بازتولید و تکثیر می شود، و تنها با آموزش های مارکسیسم است که این آنتاگونیسم خودبه خودی (غریزی) به آنتاگونیسم ِ آگاه تبدیل شده و فعلیت خواهد یافت.
تنها خودمارکسیست نامان ِ ذهنگرای ِ ناتوان و گریزان از بحث ِ تئوریک اند که تفاوت دیکتاتوری در کشورهای پیشرفته ی دارای آنتاگونیسم ِ بالفعل ِ طبقاتی، و استبداد در کشورهای کم پیشرفته ی فاقد ِ فعلیت و هنوز در حالت ِ بالقوه گی ِ این آنتاگونیسم را نمیدانند و این هر دو را در یک تراز قرار داده، با ضدیت با دموکراسی و دموکراسیخواهی در جامعه های نوع ِ دوم به ادامه ی استبداد در آنها یاری می رسانند.
خودمارکسیست نامان ِ استبدادخواه به این مساله ی مهم توجه ندارند که دولت اگرچه در هر دو بخش پیشرفته و کم پیشرفته دولت ِ بورژوایی است، اما حاکمیت یا شیوه ی حکومت در یکی دیکتاتوری علیه طبقه ی کارگر، در عین حال دموکراسی واقعن موجود برای همگان و از جمله مارکسیست ها برای ترویج تئوری و اندیشه ی خود، در حالی که در دیگری حاکمیت یا شیوه ی حکومت استبدادی و نظامی – پادگانی علیه جامعه ای است که هنوز نتوانسته و فرصت پیدا نکرده دموکراسی را به مثابه ضرورت ِ تاریخی – تکاملی ِ جامعه تجربه نماید، و مارکسیست ها نیز در زمره ی همین فرصت نیافتگان ِ تاریخی در این جامعه ها هستند.
در دوران ِ حاضر، محتوای نیازهای راستین زیست طبیعی و زیست اجتماعی بورژوازی بر هم منطبق و جدایی ناپذیرند. دموکراسی بورژوایی از این رو، برآورنده ی این نیازهای دوگانه ی خود ِ بورژوازی است. اما از سوی دیگر، این دموکراسی و آزادی های سیاسی منطبق بر آن شکل و شیوه ی غالب ِ عمومیت دادن به نیازهای دروغین ِ زیست طبیعی و زیست اجتماعی در میان طبقه ی کارگر از جانب ِ بورژوازی و متفکران آن است، و این به آن معناست که نیازهای واقعی زیست طبیعی و زیست اجتماعی طبقه ی کارگر جز به شرط ِ وجود آزادی های سیاسی به خصوص آزادی تشکل و تجمع امکانپذیر نیست. این آزادی ها نیز مشروط به وجود آگاهی طبقاتی است که تنها از سوی مارکسیست ها به طبقه ی کارگر انتقال می یابد.
مارکسیسم برای گسترش و همه گیر شدن ِ خود نیازمند ِ دموکراسی است و اگر نبود این دموکراسی در کشورهای پیشرفته مانند ِ انگلستان، فرانسه، آلمان، سوییس و هلند، تاکنون هیچ نام و اثری از مارکس و مارکسیسم باقی نمانده بود. در شوروی ِ به اصطلاح سوسیالیستی، تحریف کنندگان اندیشه ی مارکس، آن را نه تنها تکامل ندادند بلکه با سازوکارهای یک کشور ِ عقب مانده با اکثریت جمعیت ِ دهقانی و فرقه گرایی الگو گرفته از پراکندگی گرایش های گونه گون ِ فئودالی – دهقانی این عقب ماندگی ِ تاریخی تطبیق داده، محتوای دموکراتیک آن را دگردیسه نموده و به ضد ِ دموکراسی و آزادی – که مفهوم و کارکردی گسترده تر از دموکراسی دارد – تبدیل نمودند.
لنین با اعلام ِ گندیدگی و فرارسیدن ِ مرگ ِ سرمایه داری – آنهم در جامعه ی عمدتن دهقانی ِ روسیه! – حکم ِ پایان تاریخ این نظام را پیش از آنکه زمان ِ آن واقعن رسیده باشد صادر کرد. غافل از آنکه اولن از آن زمان تا به امروز یعنی صد سال پس از آن تاریخ این نظام می تواند برجا بماند و به کرد و کار ِ سازمان مند ِ خود ادامه دهد، ثانین بر پایه ی اصول سوسیالیسم علمی تا زمانی که سوسیالیسم در تمام ِ جوامع ِ بشری استقرار نیافته و ساز و کارهای اقتصادی – اجتماعی ِ خود را براین جامعه ها نگسترده و همه گیر نکرده باشد، نظام ِ سرمایه و سازمان مندی و از جمله دموکراسی آن همچنان عالی ترین نظام ِ اجتماعی خواهد بود.
امروز یکصد سال پس از اعلام گندیدگی و مرگ سرمایه داری توسط لنین، هستند خودمارکسیست نامانی که در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری زندگی می کنند، از مزایای اقتصادی و آزادی های سیاسی موجود آن کشورها بهره می برند، بدون هیچ محدودیت و ممنوعیتی علیه نظام و دولت های بورژوایی می نویسند و انتشار می دهند، اما علیه دموکراسی و در ذم ِ آن قلمفرسایی می کنند و یا بدتر از آن از رژیم های سرکوب گری نظیر روسیه، چین، کره شمالی، کوبا و امثال ِ اینها در خاورمیانه تعریف و تمجید می کنند. وارونه نمایانی که اگر در همین کشورهای غیر دموکراتیک زندگی می کردند اجازه ی ابراز اندیشه و بیان که هیچ، حتا جرات نداشتند به آقای پوتین و دیگر آقایان ِ رهبران مادام العمر این کشورها بگویند کمی هم فرصت رهبری به دوستان خود بدهید!
به طور خلاصه باید گفت: دموکراسی ِ بورژوایی برای جامعه های پیشرفته یک حق بالفعل (واقعن موجود) است و از این رو برای مارکسیست ها و طبقه ی کارگر یک مطالبه نیست، موقعیتی است که باید از آن فراتر رفت. در حالی که این دموکراسی برای جامعه های در حال رشد و توسعه، یک حق ِ بالقوه (تحقق نیافته) و از این رو برای مارکسیست ها و طبقه ی کارگر و اکثریت ِ مردم مطالبه ای تاریخی است و باید برای به دست آوردن ِ این حق مبارزه کنند. کتمان هر یک از این دو وجه یک واقعیت و حقیقت نشانگر ِ همسویی و همنظری ِ کتمان کننده با استبداد ِ موجود، و به معنای ضدیت با دموکراسی و آزادیخواهی، یعنی پیش شرط ِ رهایی جامعه از استبداد است.