حسن معارفی پور- چند مقاله

ملیتانسی انارشیستی در خدمت توجیه بربریت سرمایه

جنبش های آنارشیستی از زاویه ی منافع بورژوازی برای تایید قدرت ضروری هستند. این جنبش ها همچون حبابی بر روی آب هستند، که بعد از مدت زمانی کوتاه می ترکند و دوباره حباب های جدید ایجاد می شوند.
اکثریت قریب به اتفاق انارشیست ها در سنین جوانی همچون بز و گوسفند همرنگ جماعت های همشکل خودشان شده و در جهالت محض فعالیت های سطحی و خرده بورژوایی خود را به پیش می برند. اعضای این جنبش ها بعد از رسیدن به سن „ازدواج“ سر عقل امده و تمام سمبل های انارشیستی و مبارزاتی را از خود دور کرده و با کله جذب رئال پولتیک و در بهترین حالت سوسیال دمکراسی راست و فاشیستی می شوند. این متوهمین به تغییر در دوران جوانی زمانی که به دلیل عدم سازماندهی از تغییرات بنیادین در جامعه نا امید می شوند، اتوپی پرمتیو شان را کنار گذاشته و برای پیدا کردن کار و درست کردن „نظام خانواده“، کنسرواتیو و مسیحی می شوند (هر چند همه شان از اول مسیحی بوده و هستند). در بسیاری از مواقع این لاشی های کثافت تواب، هزاران برابر از بورژوازی بزرگ خونخوار تر، ضد کارگر و ضد کمونیست تر می شوند. رفیقی تعریف می کرد که با یکی از این اوباش، بیست و چند سال پیش در تظاهرات انتی فاشیستی شرکت داشته و الان ایشان صاحب خانه ی این رفیق ما هستند. همین ادم که الان در دانشگاه، کرسی پروفسوری را به خود اختصاص داده است و „فمینیسم جودیت باتلر“ و „تاریخچه ی راسیسم“، تدریس می کند، انچنان انسان خونخوار اریستوکراتی شده است، که تمام قوا را به کار انداخته تا به کمک پلیس و دادگاه و دادستان راست و راسیست المان، رفیق ما را از خانه اش بیرون بیاندازد. با دیدن انارشیست ها معده درد می گیرم، چون در درون هر کدام از این لاشی های بی سواد صوفی سکسیست، یک فاشیست را می بینم.
تاکنون کسی شنیده که یک انارشیست را از سر کار اخراج کرده باشند؟
قانون ممنوعیت شغل برای کمونیست ها به همراه ممنوعیت حزب کمونیست المان نزدیک به پنج دهه است در این جامعه به پیش برده می شود، اما ایا یک انارشیست وجود دارد که به خاطر انارشیست بودن از دانشگاه اخراج شده باشد؟ تمام کرسی های انسان شناسی در تمام دانشگاه های اروپا در اختیار این اراذل و اوباش توجیه گر وضع موجود است و هیچ کدام از این ملعون ها علیرغم تاکید بر “ نقد“ „یوروسنتریسم“، „کلونیالیسم“ و تلاش برای پیشبرد گفتمان پست مدرنیستی پسا استعماری، عملا لابی بورژوازی و احزاب راست و سوسیال دمکرات هستند. بورژوازی کوچکترین مشکلی با انارشیست ها ندارد، اتفاقا میکروب بورژوازی، این میکروب های خوش خیم را تولید و بازتولید می کند، تا ساختار تشکیلات های کمونیستی را زیر نام مبارزه با اتوریته نابود کند. مبارزه با انارشیسم حتی بهترین نوع ان بخشی از مبارزه ی روزمره ی ما کمونیست هاست و باید در دستور تمام تشکیلات های چپ و کمونیستی در اروپا و کل جهان غرب قرار بگیرد.
حتی بهترین انارشیست ها در بهترین حالت، „دوستان“ احمق کمونیست ها هستند. این ها رفیق نیستند، تاکید می کنم، ممکن است „دوست“ باشند، اما رفیق به هیچ وجه. یک دشمن اگاه بی گمان بهتر از یک دوست نادان و احمق است، چون دوست نادان ممکن است جریان خاله خرسه را بر سر انسان بیاورد.
خوشبختانه تعداد این میکروب ها در ایران به اندازه ی انگشت های دست و پای یک انسان هم نیست.
ما کمونیست ها اتوریته ی انقلابی از پایین را به تمام تشکیلات های چپ تحمیل می کنیم و هر کس حاضر نباشد به دمکراسی رادیکال و سانترالیسم دمکراتیک در تشکیلات ها و سازمان های چپ تن دهد و پرچم مبارزه با „اتوریته“ را بلند کند، یا بر پوزه اش افسار زده و بیرون ش می اندازیم، یا سعی می کنیم قانع ش کنیم. من به شخصه وقتی برای اقناع صوفی و دراویش مفلوک شپش خور زباله خور خرده بورژوایی متعفن ندارم و اغلب راهکار اول را بر خلاف لنین به کار می برم. لنین می گفت ما اول سعی می کنیم توده ها را اقناع کنیم بعد اگر اقناع نشدند، ناچاریم به اجبار متکی شویم.
من می گویم، انارشیست های مغزپوک بی سواد ابله خرده بورژوا را اول باید ناچار کرد که به اصول و پرنسیپ های تشکیلاتی پایبند باشند، بعد اقناعشان کنیم، اگر ناچار نشدند تن دهند، قبل از ورود با تشکیلات از در با اردنگی بیرونشان اندازیم.

حسن معارفی پور

بیش از حد علیه فرهنگ پوسیده ی ایرانیان دو شخصیتی در اروپا

در جهان پیچیده ی اطراف ما، انسان ها هم پیچیدگی خاص خودشان را دارند، انسان های پیچیده جهان پیچیده را اما با پراتیک خود بازتولید می کنند و با بازتولید ان به پیچیده تر شدن جهان خدمت می کنند. یکی از ابلهانه ترین مسائلی که من همواره از “هومانیست” های چپ نما می شنوم، این است که حکومت ها را باید نقد کرد، ولی نباید انسان ها را به صورت فردی به نقد کشید! این تصورت سالوسانه و ابلهانه همواره به بازتولید جهالت از جانب افرادی که در موسسات فعالیت می کنند، خدمت کرده است، چون انسان ها تافته ی جدا بافته از بافت حکومت ها و جامعه، نهادها و موسساتی مانند کلیسا و مسجد و حسینیه و مهدیه و ان جی او ها و خانواده نیستند. انسان ها همان طور که مارکس می گوید محصول محیط اجتماعی خود هستند، اما همین انسان ها محیط اجتماعی را با عمل خود شکل می دهند و با پراتیک و عمل خود بر روی شکل و ماهیت جهان اطراف خود تاثیر می گذارند. این جمله ی کوتاه در واقع دیالکتیک مارکس است که به بهترین شکل ممکن در مقدمه ی کتاب گروندریسه (نقد اقتصاد سیاسی) توسط مارکس فرموله شده است.

لوکاچ متفکر مارکسیست در مجموعه نوشته های خود که زیر نام تزهای بلوم منتشر شده است، ادعا می کند که هر انسانی به صورت فردی در مقابل سرنوشت دیگرانی که در این جهان زندگی می کنند، مسئول است. شما با تصمیم های سیاسی ایی که می گیرید، ممکن است باعث نابودی زندگی دیگران شوید. شرکت در انتخابات بورژوایی و انتخاب احزاب راست و ارتجاعی، از نقطه نظر فلسفه ی اخلاق لوکاچ، سهم داشتن در سرکوب سیستماتیک و استثمار دیگران است و جرم تلقی می شود و باید برای ان جریمه در نظر گرفته شود. در جامعه یی که مجرمان حاکم و قاضی هستند، پیاده کردن ایدئال های فلسفه ی اخلاق مارکسیستی غیر ممکن است، اما مبارزه برای تحمیل ان به بورژوازی یک مبارزه ی روزمره است که هر کسی به عنوان فرد و به عنوان عضوی از یک طبقه ی یا گروه ان را به پیش ببرد، تا به وجدان طبقاتی و همبستگی طبقاتی جامعه خسارت وارد نکند.

متدولوژی جامعه شناسان در خدمت بورژوازی

من به شخصه با نظریات کارکردگرایان، ساختارگرایان، ساخت گرایان، پست مدرنیست ها و تمام طیف های دیگر در سنت جامعه شناسی مخالفت جدی دارم. بررسی کارکردگرایانه و فونکسیونالیستی جامعه (هر نهاد اجتماعی کارکرد خاص خود را دارد)، بررسی جامعه به عنوان یک ساختار که از ابد وجود داشته و همینگونه هم خواهد ماند (چیزی که ساختارایان می گویند، چیزی که از نظر من چرند است، چون اگر اینگونه بود، جامعه ی امروز باید در عصر بربریت ابتدایی باقی می ماند)، بررسی ساختگرایانه که از سنت ارتجاعی و طاعون پست مدرنیسم گرفته شده است ( بررسی ایی که تمام نهادهای اجتماعی از سنت و مذهب گرفته تا جنسیت و ملیت و غیره و غیره به برساخت های ذهنی تقلیل می دهد، که محصول “گفتمان” هایی هستند، که نه تاریخی دارند و نه منشاء یی و مشخص نیست در طول چه پروسه ی تاریخی و اجتماعی شکل گرفته اند، انچه ساختگرایان (کنستروکتیویست ها) می گویند) و بررسی جامعه به صورت مجموعه یی از موسسات و سیستم های جداگانه از هم انچه نیکلاس لومان کارگردای افراطی می گوید و غیره و غیره، اگرچه بخشا در تحلیل های خود بخش هایی از واقعییت را پوشش می دهند، اما در نتیجه گیری همواره در دایره ی تسلسل باطل سرگردان هستند و در خدمت محافظه کاری و ارتجاع محض بورژوایی قرار می گیرند. این تئوری های و جهان بینی ها، از تقارن و هارمونی برخوردار نیستند، چون در بسیاری مواقع از صورت مساله ی درست، نتیجه ی غلط می گیرند. من بر انم که اگر یک محقق هزاران حرف درست بزند ولی در اخر نتیجه گیری ایی بکند که نادرست است، کل سیستم تئوریک او از هارمونی برخوردار نیست.

نقد این سنت های اکادمیک وظیفه ی هر کسی است که برای تغییر جهان و محیط اطراف خود در راستای رهایی بشر می کوشد.

می توان در مورد رفتارگرایان، روانشناسان، انسان شناسان، جامعه شناسان، فلاسفه، تاریخدانان، اقتصاد دانان و هزاران شاخه ی علمی دیگر که امروز بورژوازی برای تحمیق توده به کار میگیرد، هزاران کتاب نوشت، که در بهترین حالت همه ی این نقدها و کتاب ها، زیر نام “نظریه ی توطئه” محکوم می شوند و اگر حق نشر هم پیدا کنند، محققین با ترس و لرز جرات خواندن ان را دارند، چون مشروعیت انحصاری علمی دولت های امپریالیستی که در سیستم اکادمیک منافع دولت های امپریالیست را پیش می برد، پشت این تحقیقات نیست. یکی از پر تیراژ ترین نشریات المانی وابسته به حزب مرتجع و سوسیال فاشیست سوسیال دمکرات المان (اس پ د)، نشریه ی “سایت” یعنی زمان، در یک شماره ی خود کارل مارکس، بزرگترین متفکر تاریخ بشر را نظریه پرداز توطئه مطرح کرده بود. اگر تلاش و مبارزه برای تغییر این جهان نابرابر و اگر انقلابی گری و رادیکالیسم و ملیتانسی و به نقد رادیکال جهان اطراف، اگر افشاگری از بورژوازی و نهادهای سرکوبگر و احزاب و جریانات بورژوایی و سازمان های جاسوسی و دولت های امپریالیستی و تروریستی، طرفداری از نظریه توطئه است، من مدافع نظریه توطئه هستم.

قصد من از گفتن این مسائل روشن کردن این مساله است، که محیط اکادمیک یک محیط گندیده ی امپریالیستی است که منافع دولت ها را با قدرت تمام به پیش می برد و تحلیل های اکادمیک، به هر میزان که با زبانی پیچیده نوشته شده باشند، در بهترین حالت در خدمت توجیه بربریت سرمایه داری هستند. بی دلیل نیست، که یک گوسفند به اسم هابرماس که در ایران از جانب رفورمیست های وطنی به اسم “مارکس کوچک” شناخته شده است، تئوری “اخلاق گفتمانی” را مطرح می کند و مشکلات جامعه ی امروز از جمله نابرابری و فقر و اوارگی و جنگ ها را  می خواهد با “گفتمان” پست مدرنیستی پشت میز و پشت درهای بسته، توسط اکادمیسن های انگل و پفیوز حل کند.

در ارتجاعی بودن مکتب فرانفکورت به عنوان یک مکتب ضد انقلاب و پست مدرنیست که در تلاش بود با ارائه ی مباحث روبنایی در زمینه ی روانکاوی و فرهنگ، هسته ی انقلابی و انتقادی نظریه ی مارکس را به انتقاد از مهندسی افکار و صنعت فرهنگ تقلیل دهد و  و کاهش طبقه ی کارگر و افزایش خرده بورژوازی خوشخیم را در بوق و کرنا کند، نباید شک کرد. فراموش نکنیم که همین خرده بورژوازی المان هیتلر را سر کار اورد!

فرهنگ دوشخصیتی ایرانی، بازتاب جامعه ی بیمار ایرانی

ایرانیان شاید دماغ بالاترین مردمانی باشند که در این جهان می توان جست. اکثریت ایرانیان، همه چیز را می دانند، ولی دانش کمی هم دارند. ایرانیان اروپا خود را تافته ی جدا بافته از سایر خارجی ها می دانند و به فرهنگ چند هزار ساله ی اریایی خود افتخار می کنند و قمپزهای بزرگ در می کنند، ولی برای گرفتن هزینه های سوسیالی که توسط دولت های سوسیال دمکرات غربی علیه مبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگر گسترش پیدا کردند، ساعت ها در صف اداره ی کار و سوسیال انتظار می کشند. هم ارزوی دوران بازگشت به سلطنت مطلقه ی شاه خونخوار را دارند، هم تمرین دمکراسی غربی می کنند. با کراوات بر گردن، فاشیستی ترین و ارتجاعی ترین افکار را در کله ی خود دارند.

ایرانی ها اغلب انسان های دروغگو و دورویی هستند، در خفا از نوشیدن مشروبات الکلی و مصرف مواد مخدر و سکس خارج از ازدواج ابایی ندارند، اما هنگام بازگشت به خونه تمام اثار این مسائل را از بین می برند. در اروپا پسران خانواده های ایرانی به مراتب ازاد تر از دختران هستند. برای پسران از نظر خانواده ها کاملا عادی است که با صدها تن فروش هم همخوابگی داشته باشند، اما زمانی که دخترشان دوست پسر پیدا می کند، روابط انان باید از کانال های رسمی و موسساتی خانواده عبور کند. اکثریت ایرانیانی که در سال های اخیر تحت عنوان پناهنده ی مسیحی و سیاسی به اروپا امده، اغلب لایه های متعفن خرده بورژوازی هستند، که قاسم سلیمانی تروریست را کاریزمای خود می دانند و در کلیساهای اروپا با صلیبی بر گردن و خالکوبی صلیب بر باسن و بازوی خود، مشغول ابدارچی گری برای کشیش های پدوفیلی هستند که مردم اروپایی انان را انگل هم حساب نمی کنند.

تعداد کشیش هایی که در سال های اخیر در المان بعد از مهاجرت سال 2015 استخدام شده اند، چندین برابر شده است.

ایرانیان اروپا هم به علی و حسین و ابوالفضل عباس قسم می خورند و هم صلیب بر گردن دارند و مشغول مسیونری گری هستند.  هم برای دیزی و کله پاچه و آبگوشت شعر می خوانند، هم جلو مک دونالد با فست فود سلفی می گیرند. هم از تن فروش خانه ها بازدید “توریستی” می کنند و هم مهر و تسبیح و افتابه تو منزلشان دارند. هم به سبک اسلامی ازدواج می کنند، هم ادعای انتگره شدن و مدرنیسم در جامعه ی جدید، نسبت به سایر قومیت ها را دارند.

اکثر ایرانیان برخورد فاشیست های المانی را فقط با ایرانیان محکوم می کنند، اما از پناهجویان افغان مقیم ایران و حتی خارج از ایران متنفرند و هیچ نقدی به دولت ایران و برخوردهای فاشیستی اش با پناهجویان ندارند.

هم علاقه ی شدیدی به پرچم شیر و خورشید دارند و هم احمدی نژاد را قهرمان ملی می دانند. هم جنبش سبزی هستند و هم تله ویزیون لوس انجلسی نگاه می کنند!

این همه تناقض با این همه عمق را تنها می توان در بین ایرانی ها دید. این همه تناقض که “آزادی های یواشکی” در ایران، را زیر پتو برای ایرانیان نوید بخشیده است و بربریت محض را در سیاست به انان تحمیل کرده است، تنها محصول فرهنگ حکومت فاشیستی اسلامی جمهوری اسلامی ایران نیست، بلکه ریشه در فرهنگ لمپنیستی سلطنت طلبی که از طریق نسل زمان شاه و رسانه های لوس انجلسی و ماهواره به مردم منتقل می شود، هم هست. با یک افتابه در اروپا برای خود ادعای مدرنیزه بودن کنید! یکی از بزرگترین “شاعران” ایران، که بدون الکل از کار می افتد، همین چند روز پیش در خیال خود نیچه و مارکس و مولوی ووو را به ابگوشت دعوت کرده بود! بیچاره از بس تو اروپا منزوی و تنها هستند،همه به الکل و تریاک و ماری جوانا و ال اس د و هروئین و کراک و کریستال و غیره روی اورده اند.

من از ایرانی بودن خود خجالت می کشم و ملیت ایرانی ام را به زودی باطل می کنم. علاقه یی به ملیت المانی هم ندارم، چون این جامعه ی لعنتی هم تاریخ کثیفی پشت خود دارد، ترجیح می دهم یک خانه به دوش باشم، تا هویت کاذب یک ایرانی، کورد، “اریایی” و غیره را بهم تحمیل کنند.

حسن معارفی پور

کمونیسم فوبیا در سیستم اکادمیک اریستوکراتیک آلمان

شش ماه پیش از طرف یکی از رفقای چپ به عنوان مدرس برای ارائه ی یک سمینار در مورد بررسی ماتریالیستی و تاریخی راسیسم در سرمایه داری توسط یک دانشگاه در شرق المان دعوت شده بودم و قرار بود از روز 24 تا روز 27 م ماه نوامبر این سمینار را در دانشگاه ارائه دهم.
چند روز پیش معرف من که خود استیستنت در دانشگاه است، با من تماس گرفت و اعلام کرد که دانشگاه حاضر نیست این بودجه یی که برای سمینار در نظر گرفته شده بود را پرداخت کند. اگر دوست داشته باشی می تونی مجانی ان را ارائه دهید. من هم که از چند و چون قضیه و کمونیسم زدایی در دانشگاه های المان اطلاع دارم، اعلام کردم که حاضرم مجانی این سمینار را ارائه دهم. ایشان هم گفتند که ما باید بدانیم که روی چه موضوعاتی کار کردی و من تمام موضوعاتی که در این مدت اماده کرده بودم را برایش فرستادم.
موضوعاتی که قرار بود در این سمینار ارائه شوند به شرط زیرند:

نژاد، برساختی که به „واقعییت“ تبدیل شده است (با تمرکز بر روی مباحث مارکسیستی در زمینه ی „هویت“ و رهایی، منابع ارائه شده، در باره ی مساله ی یهود، نقد فلسفه ی حق و مقالات مرتبط به مساله ی نژاد پرستی)

راسیسم به عنوان تنفر طبقاتی علیه ستمدیدگان و مبارزه ی طبقاتی طبقات سلطه گر علیه ستمدیدگان (بررسی تاریخی شکل گیری راسیسم در سرمایه داری به عنوان یک ایدئولوژی اریستوکراتیک و ضد کارگر) راسیسم و کلاسیسم با مراجعه به تئوری اندراس کمپر، راسیسم و رقابت در سرمایه داری،

بازتولید راسیسم در زمینه ی مساله ی مسکن به صورت سیستماتیک (با رائه ی مباحث انگلس در کتاب در باره ی مساله ی مسکن و نقد نظریات کلکتویست هایی مانند پرودون و توسعه ی این نظریه به شرایط امروز و مقایسه ی داده های اماری در زمینه ی مساله ی مسکن، و بحث های دیوید هاروی و هانری لوفور در مورد حق زندگی در شهر)

میهن پرستی، ملت و ملیت گرایی، ناسیونالیسم با تمرکز روی تئوری های مارکسیستی از جمله نظریات هوبسبام و بندیکت اندرسون، لنین و لوگزامبورگ و منصور حکمت

فاشیسم، یکی از اشکال حکومت بورژوایی و فرزند جنبش های راسیستی (تمرکز بر روی مباحث و نظریات تروتسکی در زمینه ی جنبش های فاشیستی، بازخوانی استالین از فاشیسم و بررسی جامعه شناختی نظریات مکتب ماربورگ از راینهارد کونئل گرفته تا فرانک دپه)

راسیسم و مساله ی پناهندگی ( تمرکز روی مباحث خودم در زمینه ی مسائل انتگراسیون و اسیمیلاسیون، مولتی کالچرالیسم، کمک های سرکوبگرانه به مثابه ی نوعی کمک راسیستی و تجربیات خودم به عنوان یک اکتیویست با اگاهی کمونیستی)

قرار بر این که در اخرین روز این سمینار، از موضع مارکسیستی نقدهای خود را به گرایشات و متدولوژی های بورژوایی در زمینه ی مساله ی راسیسم، هابیتوس و گفتمان ارتجاعی پست مدرنیستی و تئوری های پسا استعماری که تمام تمرکز خود را بر روی رنگ پوست و غیره بدون توجه به مسائل اقتصادی متمرکز کرده است، بحث های دورکهایم و ماکس وبر و دیگر متفکران بورژایی ارائه داده و در روز اخر یک نتیجه گیری از این بحث ها ارائه دهیم.

متاسفانه به دلیل حاکم بودن فضایی پرو اسرائیلی در دانشگاه های المان و حمایت دولت راسیست این کشور بدون قید و شرط از صهیونیسم، منتقدین اسرائیل و صهینونیسم امکان تدریس در دانشگاه ها را ندارند.

در نهایت دانشگاه اعلام کرد که این سمینار به ماه مه موکول خواهد شد و باید به صورت گروهی تصمیم گرفته شود که ایا من صلاحیت ارائه ی این سمینار را دارم یا نه!

سرکوب و سانسور و اختناق در المان بیداد می کند!
همین چند روز پیش بود که رفیقمان کریم شامبرگر را در دانشگاه ماکسیملیان مونیخ رد صلاحیت کردند و حق تدریس را از وی گرفتند.

تنها راهی که برای ما باقی مانده است، مبارزه ی بی امان علیه این سیستم خوفناک سانسور و سرکوب است.
ما چیزی جز زنجیرهایمان برای از دست دادن نداریم!

حسن معارفی پور