حامد محمدی بن‌بست استراتژی در دو اردو

بن‌بست استراتژی در دو اردو

بقای جمهوری اسلامی در سطح تهدید های بین المللی به دو تئوری برخورد می‌کند. با غرب یا علیه غرب؟ این چکیده ۳۰ سال کشمکش ‌ جناح‌های رژیم بود.
مذاکره ی آمریکا با رژیم در دورانی مطرح میشود که عدم توجه به موقعیت‌ها ، تناسب قوا، مساله ی فلسطین، اسرائیل، سوریه و انرژی هسته‌ای لزوما ما را به درکی اشتباه از موقعیت رژیم و اوضاع آتی آن میرساند. وارد نکردن این ویژگی‌‌ها در تحلیل و وارد کردن فاکتور‌های حاشیه‌ای لزوماً اگر حتی جواب صحیحی به مساله بدهد اما موقعیت رژیم را در رسیدن به هر نتیجه‌ای گنگ میگذارد. ارزش تحلیل از چنین مسئله ای‌ بستگی به آن دارد که هر فاکتوری ویژگی حرکت طرفین را به دقت ترسیم کند.
نمی‌توان به این مذاکره پرداخت و بالاخره ، نقش کشورهای منطقه را در این معادلات تحلیل نکرد. نمی‌شود به این مذاکرات پرداخت و بن‌بست سیاسی در سوریه را به آن ربط نداد. صلح فلسطین از دل چه تناسب قوایی استخراج میشود. آیا لزوما غرب و به طور ویژه آمریکا تهدیدی برای ایران محسوب میشود. آیا اسرائیل میتواند نقشی‌ در عدم پیش رفت مذاکرات بازی کند….. این مجموعه موارد از آن نظر که وزن و موقعیت رژیم را در مقابله با تهدید‌های بین‌المللی ترسیم می‌کند، حائز اهمیت میباشد.
تئوری اول که بستر اصلی‌ رفتار‌های رژیم را بیشتر بیان می‌کند تئوری است که بقای رژیم را با دست یابی‌ به انرژی هسته‌ای منوط می‌کند. فرضش برای دستیابی به انرژی اتمی رسیدن به موقعیت حکومتی مثل کره ی شمالی‌ است. با این فرض تهدید بین‌المللی بی‌ اثر میشود. کنترل جنبش‌های سرنگونی و سرکوب آنها بدون هیچ مزاحمتی پیش میرود و حتی ترور فعالین سیاسی به یک امر داده ی رژیم بدل میگردد. مصالح اقتصادی در چنین حالتی برای رژیم ثانوی است چرا که اصولاً رژیم ایران در طول حیاتش هیچ گونه تعهدی در قبال فاکتور‌های رفاه اجتماعی از خود نشان نداده است. فرضش بر این است که در قبال کمبود دارو، فقر، بیکاری و… با یک سرکوب گسترده چنین شرایطی اسفناکی را به فرض و داده ی جامعه تبدیل کند و این امر میسر نیست مگر هیچ گونه تهدید مضاعفی مزاحم چنین سرکوب گسترده‌ای نشود. رژیم حاکم بر ایران با رسیدن به انرژی هسته‌ای به طور کامل بر چنین بستری قرار میگیرد. سیاست رژیم هواره قرار گرفتن در چنین بستری است.
به کنار از سیاست دوم که طرفداران اصلی‌ آن اپوزسیون درون حاکمیت است ،‌ فرض ما و حتی آمریکا مذاکره با هسته ی اصلی‌ حاکمیت در ایران است. به این معنا و به این حکم، سیاست سازش با غرب باید جایگزین سیاستی شود که مطلوبیت سیاست اول یعنی‌ بقا را برای حاکمان رژیم تضمین کند. اگر رسیدن به انرژی هسته‌ای کلید چنین بقایی بود یا است، سیاست سازش با غرب باید تضمین چنین بقایی را برای حاکمان ایران فراهم کند، در غیر این صورت مذاکرت بی‌ معنی‌ است، نتیجه مند نیز نخواهد بود.
برای اینکه چنین بحثی را بتوان دقیق موشکافی کرد لازم است از تئوری رژیم برای بقا به اقدامات عملی‌ از جانب رژیم برای استحکام موقعیتش در قبال تهدید‌های خارجی‌ به ویژه در دوره ی اخیر نگاهی بیاندازیم. صلح تحمیلی به اسرائیل، پذیرش کشور مستقل فلسطین در سازمان ملل و جنگ داخلی‌ در سوریه و پروپاگند جنگی در عراق از نکات قابل فکوس برای رسیدن به تحلیل موقعیت رژیم در در دوره ی اخیر است.
این مساله از آنجایی جایگاه مهمی‌ در بحث پیدا می‌کند که اولا قبول کنیم جنگ داخلی‌ در سوریه سناریوای از پیش نوشته شده و محتوم به نفع ارتش آزاد نیست.سناریوای که گرچه آمریکا به بواسطه ی عربستان و کشور‌های حوزه ی خلیج و ترکیه سعی‌ در گرفتن اوضاع به دست خود را دارد اما از طرف دیگر‌ ایران به عنوان یک طرف درگیر در این جنگ کوتاه نمیاید.سقوط بشار به معنی‌ خلع سلاح ایران در پیشبرد استراتژی انرژی هسته‌ای اش است. آنچه که ایران را در دوره ی اخیر در برابر اسرائیل و آمریکا میتواند به عنوان یک عنصر قابل مذاکره مطرح کند مسأله ی سوریه است. اما هم سران رژیم و هم طرفداران غرب این را به خوبی‌ میدانند که حمایت ایران از بشار اسد نه به علت نزدیکی سیاسی طرفین بلکه به علت موقعیت ویژه ی سوریه برای مقابله با اسرائیل است. اتکای فرض من بر این پایه بر ادامه ی این کشمکش در سوریه استوار است. لذا بشار اسد رفتنی نیست. البته این فرض در صورتی‌ دیگر مطرح نیست که یا ایران درگیر بحران داخلی‌ خود شود یا موضع چین و روسیه تابعی‌ از سیاست های غرب تعریف شود که پایین تر بدان می‌پردازیم.
جایگاه پذیرفتن فلسطین به عنوان کشور مستقل در سازمان ملل از جنگ دو قطب تروریستی در محدوده ی اسرائیل استخراج میشود.اینکه سردمداری این مساله با کشوری مثل ایران باشد یا کشور‌های همتای عربستان مثل مصر و شخص مرسی شاید برای فشار به ایران از منظر افکار عمومی‌ مطرح می باشد تا حل مساله ی فلسطین. بالاخره ایران در تحلیل نهایی‌ نباید بهانه فلسطین را برای هر اقدامی علیه اسرائیل مطرح کند.لذا از این منظر این اقدام حتی گامی‌ در حل مساله ی فلسطین نیز نمی باشد، و فقط میتوان گفت ایران به عاملی برای فشار به اسرائیل تبدیل شده است. مساله ی فلسطین یا به تعبیر صحیح تر “اسرائیل” نقطه حرکت رژیم برای دخالت در سوریه است. بنابر این حفظ بشار یکی‌ از ارکان استراتژیک رژیم برای رسیدن به استراتژی انرژی هسته‌ای و شرط بقایش میباشد.
در این بستر اگر تحلیل را ادامه دهید آنگاه می‌توان به فضای جنگی ایجاد شده در عراق برای حفظ مالکی نیز برسیم. عراق کشوری است که پس از جنگ به شدت بین نیرو‌های تروریسم دولتی و اسلامی پلاریزه شد، جناح مالکی جناح دوست و برادر حضرات حکومتی ایران در عراق محسوب میشود، از طرفی‌ عراق کشور همسایه به سوریه نیز میباشد.اگر فرض چنین پروپاگند جنگی درعراق را بر مطرح کردن احساست ناسیونالیستی برای انتخابات آتی در عراق بگذاریم، پس در فرض آنطرف پیروزی مالکی را نیز باید مسجل کند. این فرض حکومت ایران است. خاصیت چنین درگیری پیش از اینکه به نفع بارزانی باشد، بیشتر منافع رژیم را در منطقه نمایندگی می‌کند. فرض مالکی و دولت ایران برای چنین تشنجی به هم ریختن اوضاع به ضرر دیگر نیروهای درگیر در عراق است چرا که مالکی هیچ شانسی‌ برای دوام نمی‌داشت و پیروزیش در انتخابات بی‌ معنی‌ بود. این در حالی است که به واسطه ی فضای ایجاد شده میتواند ادعای پیروزی در انتخابات را انجام دهد. راستش من فکر نمیکنم که عراق به عنوان چاشنی جنگ دو قطب تروریستی عمل کند.
دولت ایران تهدید را با نشان دادن خود در قامت تهدید نشان میدهد. نقشی‌ که ایران در این دو کشور ایفا می‌کند وی را به عنوان یک تهدید جدی علیه منافع دیگر کشور‌های درگیر به خوبی‌ تصویر می‌کند. تئوری عبور از ایران سناریوی به شدت پیچیده تری را رقم خواهد زد، این را طرفین آمریکایی به خوبی‌ میشناسند، به علاوه بحران اقتصادی در وارد شدن در چنین جنگی و بحران‌های سیاسی_ اقتصادی غرب به واسطه ی پیامد هایش را به یک فاکتور تبدیل کنید تا اتخاذ استراتژی نرمش با ایران و حتی به تعبیری مطرح کردن تئوری پذیرش ایران هسته‌ای، ابعادی از بن‌بست استراتژیک غرب را در برخورد به ایران نشان دهد. حتی اگر قبول کنیم کشور‌های عضو حوزه ی خلیج، بار چنین جنگی را به دوش خواهند کشید، بحران انرژی و به طور ویژه اسرائیل، گزینه‌ی مذاکره با ایران را پیش از جنگ تقویت می‌کند.
از طرفی‌ فاکتور کشور‌هایی‌ همچون روسیه و چین نه به عنوان نیروی حامی‌ رژیم یا علیه غرب بلکه به عنوان نیروی غیر درگیر نگرانی آمریکا را مضاعف کرده است. کوچکترین اشتباه برای هر یک از طرفین درگیر یعنی‌ ایران و غرب به مثابه آخرین اشتباه قلمداد میشود. برای حاکمان ایران کوچکترین اشتباه معنایی جزسرنگونی رژیم و حکومت چینج نیست، آمریکا نیز در این پروسه بر خلاف تصور ۱۱ سپتامبر قوی تر از قبل ظاهر نمی‌شود. بالاخره اگر این جنگ تضعیف هر چه بیشتر آمریکا را در مقایسه با دیگر قدرت‌های جهانی‌ به همراه آورد برای آمریکا باخت محسوب میشود.جنگ در تحلیل نهایی‌ معنایی جز باخت_ باخت برای طرفین درگیر ندارد، به این اعتبار جلب حمایت چین و روسیه یکی‌ از سیاست‌های آمریکا در مقابله با چنین وضعیتی است. روسیه و چین در تحلیل نهایی به عنوان یک وزنه ی همراه با ایران علیه غرب نقش بازی نمیکند. آنچه که باعث میشود در برخی‌ تحلیل ها روسیه و چین را در کنار ایران به عنوان قدرت‌های درگیر “هم صف” تعبیر کنند، چنین سیاستی را از وجه مشترک عدم تناسب سیاست طرفین با سیاست‌های غرب استخراج میکنند. در حالی که رابطه روسیه و چین و ایران در مساله خاورمیانه از یک نقطه شروع متفاوت به یک سیاست واحد منتهی‌ میشود.
همه ی این فاکتور‌ها شاخص‌هایی‌ از بحث است که اذعان میدارد اگر ایران از موضع قدرت در مذاکره با آمریکا وارد نمیشود از موضع ضعف هم وارد نخواهد شد. آمریکا در این پروسه به یک بن‌بست اتخاذ استراتژی یا عدم استراتژی رسیده است. فشار مساله ی اتمی ایران‌، سوریه و تهدیدی که به واسطه ی این دو به اسرائیل وارد میگردد، آمریکا را بر دو راهی‌ جنگ و سازش زمین گیر کرده است. رژیم نیز به دنبال برون رفتی‌ برای بن‌بست خود در بحران میگردد. بن‌بست آخر. یا با انرژی اتمی‌ یا بی آن تراژدی است که به مساله ی سوریه گره خرده است. عقب نشینی ارتش آزاد، ماندن بشار در قدرت یا شاید تقسیم کشور بین طرفین درگیر به عنوان ‌یک راه حل میتواند مطرح گردد اما آنچه که واضح تر است کوتاه نیامدن ایران از مساله ی سوریه است. چرا که کوتاه آمدن به نفع طرف درگیر در سوریه تئوری جنگ بعدی علیه ایران را نه تنها تضعیف نمیکند بلکه با یک فشار اسرائیل حتی منجر به جنگ هم میگردد. این را ایران به خوبی‌ میداند پس به شرطی از مساله ی هسته‌ای کوتاه میاید که پیروزی در سوریه به نفع بشار و ایران تمام گردد، که این هم خطری برای اسرائیل محسوب میگردد. پس همان طور که تئوری چین و روسیه همراه با ایران است پخمه است که تئوری سقوط بشار از آن پخمه تر. و فاکتور نهایی اسرائیل است. بازنده ی این بازی در تحلیل نهایی‌ اسرائیل هم خواهد بود. پذیرفتن کشور فلسطین از سوی تلاش های مصر در متن چنین فشار‌هایی‌ به ثمر نشست و برنده ی این تصمیم ایران بود به این حکم اگر در دورانی استراتژی اسرائیل از سیاست های آمریکا استخراج میگشت اما در دوره ی اخیر تهدید نظامی اسرائیل را بیشتر از پروپاگند نظامی آمریکا باید جدی گرفت.
حامد محمدی
۱۳/۱۲/۲۰۱۲