جهانگیر محمود ویسی-راهی جز سوسیالیسم نمانده است , لیبرالیسم و نئولیبرالیسم،کارکردهایشان و تاثیرات آنها بر طبقه کارگر

راهی جز سوسیالیسم نمانده است , لیبرالیسم و نئولیبرالیسم،کارکردهایشان و تاثیرات آنها بر طبقه کارگر

جهانگیر محمود ویسی

راهی جز سوسیالیسم نمانده است
لیبرالیسم و نئولیبرالیسم،کارکردهایشان و تاثیرات آنها بر طبقه کارگر
بی شک، رنسانس یعنی دوره انتقال و تغییر علمی ابزار زندگی و آغاز فصل نوینی از فرهنگ و هنر و بیداری مردم اروپا و متعاقب آن جهان و آغاز عصر روشنگری،تغییر زیر ساخت های اساسی اقتصادی،سیاسی،هنری،علمی،که در پی انکشاف و بسط ابزار تولید و نیروهای تولید،انقلابات فکری نوین و علمی از کوپرنیک و گالیله گرفته تا عصر بخار ،انقلابات مهم از صنعت چاپ و باروت تا دریانوردی و کشف قطب نما و تلسکوپ،در نوردیدن قاره ها ،انقلاب فرانسه و و جنگ ناپلئون با تغییر آرایش جنگی،بر هم خوردن زندگی ملک الطوایفی آزاد سازی قوانین،پایان حقوق ویژه شاهان.،.چهره جهان را در هم ریخت.و سیستم جهانشمول دیگری یعنی نظام سرمایه داری پا به عرصه وجود نهاد،به موجب آن زایش نیروی مولد و شیوه نوین تولید ،در همه عرصه ها سیطره نمود.از این برآمد نوین ،اندیشه لیبرالیسم که خود را آزادیخواهتر از دوران پیشین یعنی فئودالی می دانست ،پا به عرصه وجود گذاشته و خود را در این بستر نهادینه نمود،خلق این تصویر از آیینه سیستم نوین،صرفا آزادی و رهایی انسان نبود،شاید بینش جان لاک جد این نظریه که گفته بود بایستی کارگران را در فقر نگه داشت تا زیاده خواه نشوند،بیان این منظور ما باشد.اما به هر صورت لیبرالیسم مدرن در عصر روشنگری ریشه دارد،و تعریفش متکی بر حقوق افراد و برابری،آزادی اندیشه و آزادی بیان و نقش قانون ،تبادل آزادی ایده ها،اقتصاد بازار یا اقتصاد مختلط و رفرم،عدم تابعیت از حکومت خودکامه ،نهایتا حمایت از زندگی خصوصی برابر با قانون بوده است.شعار اساسی به پیروی از جان لاک هیچ کس به سلامتی و زندگی و اموال دیگران آسیب نرساند.به قول و نظریه ادام اسمیت دولت از زندگی خصوصی افراد کنار گذاشته شوند،به طور کلی این نگاه اولیه لیبرالیسم در برابر گذشته یعنی فئودالیسم بود،بر همگان واضح است اگر چه چهره لیبرالیسم در تقابل با فئودالیسم مترقی جلوه گر بود،اما سر انجام آن تبعیت از بازار آزاد و حفظ سرمایه و نفع خصوصی ومالکیت بی حد و حصر شخصی، فرد گرایی منجر شده ، تئوری حفظ و بقای سرمایه داری را در کارنامه خویش نگاشته است.در واقع در کل تاریخش حفظ منفعت فردی و حفظ وضع موجود و استثمارگرانه سرمایه در اولویت و اساس کارش بوده،حتی این تئوری و نیروهایش از حمایت عملی نیروهای فکری قرون وسطی در این دوران برای حفظ سلطه سرمایه کوتاهی نکرده است.در واقع نفس آزادی انسان در اندیشه لیبرالیسم جای ندارد،به پیکار طبقاتی و انسانی کارگران اگر توجه کنید،هر کجا اعتراضی بوده توسط نیروی سرکوب سرمایه سرکوب شده است،در واقع حقوق کارگر در نظریه لیبرالیسم جایگاهی ندارد،اما دست آنها برای غارت این سرمایه متغییر یعنی نیروی کار آزاد است،آزادی فرد در دستگاه نظری لیبرالیسم همین اندازه است.اما نئولیبرالیسم و هم سطح آن جهانی شدن و شکست اقتصاد دولتی در رفع بحران سرمایه داری،پدیدار شدن دوران جهانی شدن تاچریم و ریگانیسم،و آزاد سازی بیشتر سرمایه در بازار آزاد،و تئوری باز گذاشتن اقتصاد بازار آزادو کنار زدن شیوه دولتی کینزو برای رفع بحران جهانی سرمایه،که بر اثر انباشت بیش از حد سرمایه به وجود آمد موجودیت نئولیبرالیسم تئوری دوران است.که بدین گونه تعریف شده است.همچنان که همه ما میدانیم،بنیانگذار این مکتب اویکن بوده و هایک،روستو،اشمولدرز،و ارهارد از نماینده گان معروف این مکتب هستند آنان خواستار شرایط آزاد هستند و مکانیسم بازار را تایید می‌کنند و مخالف مداخله دولت در اقتصاد هستند و با مالکیت اشتراکی بر زمین و ابزار تولید و سوسیالیسم و هدایت اقتصاد مبارزه می‌کنند.طرفداران این مکتب چون اقتصاد لیبرالیستی خالص را شکست خورده نیروهای مزاحم و مختل کننده و مخالف می‌دانند لذا یک لیبرالیسم نورماتیو و اقتصاد رقابتی تنظیم شده را پیشنهاد می‌کنند.به اعتقاد نئو لیبرالیستها٬ لیبرالیسم به جای اینکه به آزادی رقابت بیاندیشد آزادی انتزاعی را مورد توجه قرار می‌دهند یعنی فقط خود آزادی را هدف قرار می‌دهند و این عدم حساسیت به انعقاد قراردادهایی بود که به ایجاد کارتل و تراست و کنسرن و سایر راههای ایجاد انحصار انجامید.و در واقع وقتی آزادی بالاترین هدف باشد ایجاد رقابت نمی‌تواند هدف لیبرالیسم باشد. قواعد اساسی نئولیبرالیسم عبارتند از :

۱-بازارهای آزاد؛تمرکز و ایجاد قدرت رقابت را مختل می‌کند پس دولت وظیفه دارد به وسیله وضع قوانین کارتل از رقابت حفاظت نماید.
۲-ثبات ارزش پول.
۳-تضمین مالکیت فردی.
۴-مسولیت پذیری کامل هر عامل اقتصادی در برابر نتایج اعمال خود.
۵-آزادی قرارداد(بجز قرار دادهایی که باعث ایجاد انحصار گردد مانند قراردادهایی که باعث بوجود آمدن کارتل و تراست و کنسرن می‌شود)
۶-دولت و اقتصاد؛دولت میبایست رقابت را تضمین کند.در واقع دولت فقط باید قواعد بازی را مشخص کند و با ایجاد فضای قانونی جریان رقابت را در چهارچوب آن ممکن سازد.لیبرالیسم به معنای عدم مداخله دولت نیست ٬چون به این ترتیب دست قوی ترها باز گذاشته می‌شود.دولت تنها حق دارد برای ایجاد شرایط رقابت مداخله کند و برای ایجاد آزادی عملی آزادی انتزاعی را زیر پا بگذارد..اما در نئولیبرالیسم دست سرمایه داران تا آخرین آز سود طلبی بازتر بوده.در هر صورت هدف سرمایه داری برای ورود به این فاز جدید توجیه سیاسی سیادت سرمایه داری بوده است،در واقع نه تنها تغییری در رفاه و آسایش انسان و تغییری در از خود بیگانگی وشئ واره گی انسان و فاصله طبقاتی نداده است،بلکه اکنون خود یکی از معضلات قرن بیست و یکم به شمار می آید،که با آنارشیگری شدیدتر در تولید و توزیع و مصرف،عمیق تر شدن مناسبات طبقاتی. بیکاری تراژیک وار در جهان ،کشتار و جنگ و بحران های مداوم حتی در کشورهای اروپایی و سایه جنگ و آواره گی میلیونی،بربریت جدید سرمایه داری را نمایش می دهد.شاید این جمله دیوید هاردی اقتصاد دان امریکایی در باب تغییر اقتصاد جهان و وضعیت فلاکتبار حتی برای امریکایها کافی باشد.او می گوید به برآورد آماری و پروسه گذر سرمایه قبل از تاچریسم و سالهای 1970توضیح می دهد،در آن سال ها یک نفر امریکایی کار می کرد و یک خانواده کارگری زندگی می کرد،اما با به وجود آمدن دوره جدید بعد از پروژه تاچر،ریگانیسم،روز به روز وضعیت مزد بگیران بدتر شده در پروسه تاریخی استناد می شود اکنون با وجود اینکه همه اعضای خانواده کار می کنند،اما وضعیت زندگی وخیم تر شده است،از طرف دیگر بیش از 50%به ثروت سرمایه داران افزون گشته است.در واقع شیوه جدید و کارکرد جدید سرمایه داری نه تنها وضعیت کارگران و مزد بگیران را بهبود نبخشیده بلکه بدتر نیز نموده است.کنون همه ما با گوشت و پوست و استخوان،و روی سفره های زندگیمان این وضعیت را مشاهده می کنیم.در واقع سرمایه داری به مدد مکاتبش از جمله نئولیبرالیسم و پناه لیبرالیسم و نئولیبرالیسم، برای سرپا نگه داشتن سرمایه داران،به همه فسیل های قرون وسطایی از انواع ادیان و مذاهب،نژاد پرستی،قومیت،ناسیونالیست،که برای حفظ مالکیت استثمارگرانه حریصند،و حتی استفاده ابزاری از اسامی رادیکال همچون سوسیالیست،اما بی وجه سوسیالیستی،خود دلیل واضحی به بی افقیش نسبت به انسان است.در واقع سرمایه داری با همه ایدئولوژی هایش اثبات نموده حقانیت اداره انسان را ندارد،و حقیقت این را بازتاب می‏دهد،با وجود این شیوه اداره،انسان و همه موجودات و زمین در خطر جدی هستند.از ابتدایی ترین کارکرد نئولیبرالیسم،جایگزینی حقوق فرد به جای حقوق انسانی آزاد و برابر است،فروپاشی و ضعیف نمودن تشکلات کارگری و به حاشیه راندن افق مبارزات طبقاتی از اولویت کار نئولیبرالیسم بوده است.در واقع دولت های نئو لیبرالیسم ضد انسانی ترین،ضد دمکراتیک ترین و خشونت طلب ترین دولتها را داشته اند.موارد زیر از اهم رویکرد نئولیبرالیسم است.
1-به منظور کاستن مخارج عمومی ارائه اداره اقتصاد در طرح ریاضت اقتصادی
2-خصوصی سازی،حتی اساسیترین نیاز انسان
3-افزایش نرخ بهره سرمایه با هر وسیله ممکن
4-ایجاد بازار کار متغییر،ارزان سازی نیروی کار طبقه کارگر
5-بیکار سازی نیروی کار،برای ارزانتر نمودن نیروی کار
6-به حاشیه راندن انواع تشکلات کارگری،اتحادیه،سندیکا،شورا، مجامع مستقل،به شیوه خشو نت آمیزو جایگزینی تشکلات غیر طبقاتی و حاشیه ای برای تضعیف طبقه کارگر و خواسته های انسانی(علاالخصوص در کشورهایی چون ایران)
نئولیبرالیسم در ایران
نئولیبرالیسم و سیاست های نیم بند آن از زمان ریاست رفسنجانی شروع شد،در زمان احمدی نژاد کند شده اما از زمان روحانی دوباره اوج گرفته است.
آیا نقد از نئولیبرالیسم و سیاست های آن برای کارگران باید به معنی دفاع از لیبرالیسم،و سرمایه داری دولتی باشد؟
به نظر می آید تعدادی وقتی نقدی از یک رویکرد دارند،بایستی حداقل بدیل آن را هم به شکل شفاف ارائه دهند.اگر ما نئولیبرالیسم را نقد می کنیم آیا می توانیم به عقب بر گردیم و شیوه های کهنه و منسوخ تاریخی را جایگزین نمائیم،آیا نقد از نئولیبرالیسم،واگرد به لیبرالیسم باید باشد؟
بی شک برای طبقه کارگر آنچه مهم است این است او در هر شرایطی و تحت لوای هر تئوری استثمار می شود،کار مزدی بر او تحمیل شده ونیروی کار او به عنوان یک کالای ارزان در بازار سرمایه داری خرید و فروش می شود،این کارگر اکنون اتمیزه گشته،و راه رهایش در گرو اتحاد و تشکل است.چه شکل لیبرالی و سلطه دولتی باشد،چه شکل آنارشی بازار و دست آزاد آن باشد،او کارگر است،نیروی کارش غارت می شود،ارزش اضافه تولید می کند،از آرامش و زندگی انسانی بی بهره بوده،میلیونی بیکار می شود،به صف معتادان،بی خانمان،کارتن خوابها،حاشیه نشینی و هزار کوفت و بدبختی دیگر رانده می شود،آنچه می بیند،طبقه سرمایه دار است که با هر رنگ و لباس و ایدئولوژی که باشد در تضاد با اوست.بی گمان افق کارگران و رهای شان در گرو گذر از این سیستم سرمایه داریست،سیستمی که با رنگ و لعاب،کهنه و تازه و نوینش ، اساسی ترین نیازش، یعنی تضاد طبقاتی ،از خود بیگانگی،شئ واره گی و بت وار گی های مزمن را نه تنها حل ننموده بلکه تشدید نیز نموده است.
لازم است یاد آوری شود اگر چه بسیاری از جناحهای زرد کارگری یک سویشان دولت رفاه و سرمایه داری دولتی است،نگاه دیگرشان در چرخش قدرت نئولیبرالیسم به نئولیبرالیسم است.برای همین همه جناح های بین المللی سرمایه داری برای تحکیم و اغوای کارگران امثال سولیداریتی سنتر و سایر جناح های زرد سازش طلب را به میدان آورده و در تدارک شکل دادن به انواع تشکلات حاشیه ای نرم و سازش پذیر هستند.
در دیگر سولازم است گفته شود در عرصه های سیاسی،اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی،و فلسفی،سرمایه داری ایران نتوانسته چه در رودخانه لیبرالیستی و سرمایه داری دولتی کینزی و چه در رودخانه نئولیبرالیستی،مانند اشکال کلاسیک و نوین آن و قاعده های روتین آنها به خوبی شنا نماید،در واقع دنباله روی ناشیانه از آن را به نمایش گذاشته است.
اما به راستی باید گفته شود تا کنون در یک عرصه بسیار موفقیت آمیز وارد عمل شده است،آنهم سرکوب خشن و شدید طبقه کارگر و آزدیخواهان،و در هم شکستن ابزارهای طبقه کارگر بوده است.
تهاجم علیه کارگران در اشکال سیاسی آن را با درهم شکستن ابزارهای کارگران از بدو تمرکز قدرت، آشکارا در جلو چشم جهانیان،با ارعاب،کشتار،اخراج های دسته جمعی و تبعید و فرار، از همان اوایل انتقام و زهر چشم خود را از طبقه کارگر گرفت،و تاکنون نیز سایه این اضطراب و نوستالوژی دردناک هنوز هم در درون جامعه باقی مانده است.و چون چکشی بر سر کارگران و آزادیخواهان سنگینی می کند.
اما آنچه بیش از همه طبقه کارگر را دچار شکست و نابودی کرد،حریص تر شدن سرمایه داری ایران برای تبدیل سرمایه متغییر نیروی کار کارگران به ارزانترین شکل خود،و همچنین در هم شکستن یک پارچه گی و تمرکز زدایی این نیرو بود.
آغاز این حمله،یعنی با نئولیبرالیسم،دولت سازنده گی که با طرح دمکراتیزاسیون توسعه سیاسی آغاز می شود.این دمکراتیزاسیون اولین و استراتژیکترین بخش از کارگران را نشانه رفت،آنهم جایی نبود جز شرکت نفت.با پروژه پیمانکاران بزرگ و جزء،که شکاف میان کارگران و تقسیم کارگران را در پی داشت،پیمانکاران جدید نفتی کارگران را به استخدام خود در آوردند.به این صورت کلیه امور کارگران از دست مزد،ایمنی کار،مسکن،مرخصی،ساعات کار،مسائل رفاهی ،بیمه،و بیکاری، مسئولیت آن از شانه وزرات نفت خارج،و به پیمانکاران جدید واگذار شد،متعاقب آن و رازی نمودن بانک جهانی و حتی تشکر صندوق جهانی از کارکرد حتی احمدی نژاد در پروسه خصوصی سازی،متاسفانه عدم مقاومت و عدم اعتراض همبسته و قدرمند کارگران در برابر سیاست های ضد کارگری،پیش رفتن سرمایه داران تا مسئله استاد،شاگردی و قراداد،سفید و قراداد موقت،زدن دستمزد کارگران بدون توجه به تورم،بیکاری سازی میلیونی ،بدون توجه به وضعیت این بخش،تراژدی و بلایی وحشتناک و توام با فضایی آلوده بی توجه به نورم و فرم حتی سرمایه داری جهانی نسبت به بیکاران،همچون بیمه بیکاری تا پیدا شدن کار،نسل جوان را به ورطه ناهنجارترین وضعیت کشانده است،متعاقب آن درهم شکستن تشکلات موجود کارگری و صدها پرونده سازی و دستگیری کارگران و فعالان کارگری ،با
ثبت و تثبیت قرارداد موقت و پیمانی در سال 1369با دومین تبصره،ماده هفتم قانون کار اساسیترین ضربه به کارگران را قانونی کرد.به این صورت با توجه به شرایط جدید،علاوه بر تمرکز زدایی کارگران،وحشت از بیکاری و اخراج،اتحاد طبقاتی کارگران را به پایین ترین سطوح خود کشاند.با این روش و معاف نمودن کارگاه های زیر 5نفر و متعاقبا 10نفر از حقوق بیمه و تامین اجتماعی دست سرمایه داران را برای ارزانتر کردن نیروی کار و چپاول آن بدون دفاع از حق انسانی و خدمات کاری را آزاد گذاشته و بربریت نوین را رسمیت بخشیدند.
ادامه یا بازگشت نئولیبرالیسم
تئوری لیبرالیسم و نئولیبرالیسم،آنتاگونیستی که سرمایه داری با آن روبرو شده است.از سویی بازار آزاد برای بخشی از سرمایه داران جهان سود سر شاری به بار آورده اما از دگر سوی این قضیه با آنارشی گری اقتصادی ،سیاسی،اجتماعی،فرهنگی..روبرو گشته است.پروژه ای که از بطن بحران اقتصادی و انباشت سرمایه با تاچر و ریگان شروع شده،اکنون به سردرگمی و بحران بیشتر برای سرمایه داری تبدیل شده است.
جدا شدن بریتانیا از اقتصاد اروپا و همچنین اعلام خروج فرانسه از اروپای متحد،روی کار آمدن دست راستی ها و ناسیونالیست های افراطی در نتیجه عقیم شدن پروژه بازار آزاد و تئوری این بازار یعنی نئولیبرالیسم در بسیاری از کشورها ،ورود سرمایه داری به عرصه دیگری از بحران را گسترش داده است.جنگ های خاورمیانه،افزایش نرخ بیکاری عمومی،کشمکش بر سر سرمایه داخلی و خارجی ،آرایش رقابت خونین در درون این جوامع ،آمدن ترامپ برای تغییر استراتژی و رویکرد اقتصادی و اتحاد او با بریتانیا دور جدیدی از طراحی جهان بحران زده را نمایش می دهد.
نتیجه ناکارآمدی سرمایه داری،اعتراض عمومی همراه آن سرکوب خونین ،اضطراب و نا امنی به آینده ،طبق آمار فقر میلیاردها انسان را همراه داشته و افزایش می دهد.ترفند و ناچاری سرمایه داری و بر گشتن به دوران گذشته یعنی سرمایه داری دولتی و خودی و محدود ترامپی هم نه به آن آسانی است و نه می تواند راه علاج این سرطان کشنده انسان باشد.سال ها توده ها را اغوا و غارت نموده و زیر چتر بازار آزاد لمیده و سرمایه داری دولتی در سرتاسر جهان همچون شوروی را در هم کوبیدند.اینک که این قاعده هم بحران را نکاسته ،بهانه را دوباره برگشت یا مخلوطی از این دوتا را تئوریزه می کنند.اما قطعا این شیوه نیز بی دردسر برای خودی ها هم نخواهد گذشت.سرمایه داران ذی نفع بازار آزاد در تقابل این پروژه نیز به خونخواهی خواهند افتاد،روی آوردن به سرمایه داری دولتی که سال ها آن را به چالش کشیدند و میلیون ها انسان قربانی این تغییر سیستم شدند به آن آسانی نیست که پروژیست های جدید از آن سخن می گویند،همه این کشمکش ها نشان از واقعیتی در دل نظام سرمایه داریست،آن هم تشدید بحران و اوج گیری این بحران است.بحرانی که در درون شیوه تولید این سیستم نهفته و جنازه خویش را با اهرم زور و فشار و استثمار و غارت به سوی ناکجا آباد می کشاند.
بی گمان کارگران و زحمتکشان و ستمدیده گان و اقشار کم درآمد از این تغییرات هیچ سودی عایدشان نخواهد شد جز دور جدیدی از بربریت نوین.افزایش قیمت ها ،کاهش دستمزدها ،افزایش نرخ بیکاری،عدم پرداخت همان مزد دروغین سرمایه داری بر اساس همان معیارهای تورمی خودشان در سطح جهان،وقوع جنگ های پی در پی در گوشه و کنار جهان ،آوارگی و بی خانمانی و گرسنگی ،در یک کلام خسارت هایش بیشتر از دو جنگ اول و دومی جهانی است.
جنگ.آوارگی،بیکاری،عدم اعتماد به آینده و افزایش چنین واقعیتی در خلا نیروهای انقلابی ،اضطراب عمومی و افسرده گی ،روی کار آمدن دیکتاتورهای کوچک و بزرگ در جهان و زایش تفکرات تمام عیار متحجر و کشتار ایدئولوژیک انسان از سوی آنها،عدم اداره انسان از سوی سرمایه داری را اعلام داشته است.متاسفانه سوسیال دمکراسی و سازشکار با سیستم سرمایه داری هم نتوانست و نمی خواست و در اراده اش نبود ،علاج این بیماری سرطان آور شود.شکست و عقب نشاندن جنبش های انقلابی و تهی سازی از محتوای واقعی و خواسته های انسانی و ناکارآمدی این سیستم در اداره انسان، بن بست کنونی را نمایش می دهد.
اما این بن بست در بستر تاریخی ادامه پیدا نخواهد کرد،انسان اگر بخواهد تغییر کند ،و از زمین وخورشید و منابع آن بهره مثبت و تولید برای رفع نیاز را برگزیند بایستی مسیر نگاه به خویشتن و ماهیت خود را تغییر دهد.به همان میزان که این سیستم تخریب را خلق نموده به میزانی هم عقلانیت برای بهبود زندگی را پدید آورده است.
متاسفانه فاصله طبقلتی ،از خودبیگانگی ،در نتیجه این آنارشیگری اقتصادی ،اجتماعی،سیاسی،فرهنگی ،به اوج خود رسیده است،سرمایه داری مست و مغرور و شاد از سرکوب انقلابات و تعرضات علیه کارگران خود را برنده این میدان دانسته و از بربریت تاریخیش لذت می برد.
اما با توجه به اینکه زندگی در جریان است،و دود وخاک و خاکستر این شیوه تولید ناهنجار بر چشم و روح و جسم طبقه کارگر پاشیده می شود،اعتراض این طبقه در جهان،به وجود آمدن اتحاد بین امللی و مبارزه پیگیر و هر روزه می تواند طبقه سرمایه دار را وادار به عقب نشینی کرده و ورود به فاز دیگری از انسانیت را فراهم نماید.سوسیالیست واقعی که سال ها زیر حاکمیت های سرمایه داری جهانی مورد هجوم و سرکوب واقع شده و یا به مانند شوروی و چین لباس سرمایه داری دولتی و بازار آزاد بر تنش دوخته شده بود ،می تواند شبح جهان سرمایه داری باشد.و اگر این مبارزه،که به هیچ مرز و بوم و ملت و ملیتی و دین و مذهبی جز هویت انسان بودن متکی نیست ،نتواند وجود و هویت خود را بسازد،همه دست آوردهای مدرن و مثبت و عقلانیت رهایی و آزادی که طی چند قرن هم به دست آورده از انسان سلب خواهد شد.بربریت و شیوه تولید ناهنجار و ضد انسان و زمین،هستی انسان را بیشتر از هر موقعیت تاریخی به خطر خواهد انداخت.این یک بدبینی غیر عقلانی نیست بلکه آمار و ارقام و و داده های خود سیستم ،یعنی نمودارهای توسعه فقر و فلاکت ،بیکاری ،جنگ و کشتار و آواره گی ،استفاده نا معقول از منابع زمینی،تنها برای کسب سود و به خطر افتادن زمین و انسان ،از ما سیستم و شیوه تولید بهتر و علمی با عقلانیت نوین را طلب می کند.
کارگران و زحمتکشان و سازنده گان واقعی تاریخ باید زمین و انسان را از مالکیت این عده خاص ویرانگر در آورده و به کل بشریت بسپارد،تا برده گی و بندگی و افسرده گی،شئ واره گی،و از خود بیگانگی به زیبایی و خوشبختی برای همه انسانها تبدیل شود.اگر این آرمان زمانی رؤیایی به نظر می آمد،اما انسان امروزه به عینیت و مادی و منطق دریافته است،و این پرسش را همراه خود دارد،چرا من هم از زندگی واقعی باید بی بهره باشم؟چرا اکثریت ما 90%در رنج و اضطراب باشیم؟
زمین و و خورشید متعلق به همه ما و موجوداتش می باشد،به همین خاطر و به خاطر زندگی و زیبایی برای بنیاد زندگی نوین،انسان شکست ناپذیر است و برای خوشبختی واقعی بدون آزار و استثمار دیگران تلاش خواهد کرد.در واقع ضرورت تاریخی تولید برای رفع نیاز،توزیع عادلانه و مصرف ضروری برای همه را ایجاد خواهد کرد.
جهانگیر محمود ویسی