ایرج فرزاد-کمی آنسوتر از ظاهر

کمی آنسوتر از ظاهر

تحولات خیره کننده روزها و هفته های اخیر جامعه ایران، ما را با یک تغییر بنیادی در ذهنیت مردم ایران مواجه میکند.

اعتراضات بسرعت همه گیر شد و اکثر شهرهای ایران را فراگرفت. برخلاف جنبش میلیونی سال ۸۸ که به تهران محدود ماند، و مردم هنوز ناچار بودند اعتراض خود را در لابلای شکاف بین جناحهای رژیم و رقابتها بین احمدی نژاد و موسوی و کروبی، فرموله کنند، در جریان خیزشهای اخیر، کمترین نشانی از رنگ و بوی اسلامی، “یا حسین میرحسین” و از این قبیل وجود خارجی نداشت. مردم این بار بسیار شجاعانه و تعّرُضی، از احضار روح مُردگان اسلام سیاسی برای پیشروی خود در مقابل رژیم اسلامی، خودداری کردند. در سال ۱۳۸۸، توهمات مشروطه خواهی، که بویژه در یک نوحه خوانی توام با سینه زنی، با شرکت جمعی کثیر در یکی از مساجد یزد، جمعیت با شعار “آن زمان که بنهادم سر براه آزادی  دست خود زجان شستم از برای آزادی”، قند را در دل تمامی طیفهای گرایش ملی- اسلامی و حزب صاحب سنت این گرایش، توده ایسم، آب کرده بود، مجالی برای تنفس مصنوعی دادن به یک پدیده مُرده و در حال موت را فراهم نکرد.

“چپ” ضد شاهی، با تمامی توهمات و خرافه هایش ، و تمامی سنتهای مبارزاتی اش به بایگانی تاریخ سپرده شد.

 خیزشهای چند روز اخیر جامعه ایران را تکان داد و مردم با تعرض به نهادهای اسلامی و سمُبلهای سنتی ستون مشروطه خواهی و مشروعه طلبی، در حقیقت جسد مومیائی این گرایش عقیم، رو به گذشته، سنت گرا و ارتجاع پرست را به موزه تاریخ سپردند.

از این نظر، این نقطه جدید پرش نه تنها  دامنه مبارزات مردم را از محدوده جنگ و جدال جناحها فراتر برد، بلکه بستر جنبشی گرایش ملی- اسلامی ومرزهای آنرا در هم نوردید. مردم شاید بدون اینکه طبق ارشادهای برج عاج نشینها، با تکیه بر عنصر “آگاهی” وارد عمل شوند، در متن مبارزه نشان دادند که مبارزه طبقاتی “آگاهانه” و “غیر آگانه” نداریم. پراتیک و عمل انقلابی مردم نشان داد که جامعه منتظر نخواهد ماند تا خود را به سطح “فکر” و سکوی “تحلیلی”  رادیکالیسم انزوا و نا انقلابیونی که خود را منبع اشاعه “آگاهی” میدانند، تنزل بدهند.  به این ترتیب میدان بازی تمامی این نیروها را، که در مباره بر علیه رژیم سلطنت، و در تدارک تثبیت رهبری جنبش اسلامی و خمینی، نقش مخرب بازی کردند، و درست در کوره بحران انقلابی در محافل مخفی هنوز در فکر تامین امنیت خانه های مخفی و بحثهای “درونی” ایدئولوژیک اسیر مانده بودند، از کنترل و دخالت مجدد مسدود کرد. دوره یکه تازی جریانات سکتاریستی و محافل اسلامی و غیر اسلامی، از فدائی و مجاهد گرفته تا رگه “مارکسیستی”  “مجاهدین م. ل” و جریان “حزب الله” درون آن، برای همیشه به تاریخ سپرده شد. این یکی از مهمترین دستاورد خیزش روزهای اخیر جامعه ایران است که زمینه واقعی ساختمان یک کمونیسم پراتیک و سیاسی را بطور عینی فراهم کرد.

نیروهای رژیم دیگر قوت قلب نداشتند که در پی شیون و و صیت خامنه ای در حضور “مولای من”، امام زمان موعود، گَلَه های سینه زن و زنجیر زن را با نعره “مداحان” به خیابانها بکشانند، چه، مردم در اعتراضات خود نمادهای اسلامی و گُنبد و بارگاه امامها را مورد تعرض قرار دادند و در برخی از “اسلامی” ترین شهرها، آنها را به آتش کشیدند. با  وحشتی که روحیه تعرضی مردم در برابر ارگانهای سرکوب قرار داد، پشم و پیله امام زمان فروریخت و این بار حرکتی در صف به اصطلاح”سربازان امام زمان” براه افتاد که رعب و وحشت از دورنمای سقوط یکباره اسلام سیاسی تا بالاترین ارگانهای رژیم و “بیت رهبری”  رسوخ کرد. حرکت تعدادی “بسیجی” که کارت عضویت خود را در انظار عام آتش زدند، بروشنی نشان داد که یک شکاف بسیار جدی این نهاد را که “علی القاعده” جزو “کفن پوشان” حامی تا آخرین نفس رژیم بحساب آورده بودند، فلج ساخت. یک دلیل بسیار روشن که همه مقامات رژیم لومپنهای اسلامی، قول میدادند که ما جرای “کهریزک” تکرار نخواهد شد و بسیاری دستگیر شدگان “بزودی” آزاد خواهند شد و اینکه فرمانده سپاه پاسداران فرموده بودند سپاه را هنوز بطور “بسیار محدود” به میدان آورده اند، ترس از خشم مردم و این واقعیت بود که در مواردی همان مردم پایگاههای سپاه را در برخی مناطق به تصرف در آورده و مزدورانی را که قصد جنایت داشتند، به سزای اعمال خود رسانده بوند. این روضه فرمانده سپاه پاسداران، صرفا ارعاب مردم و تهدید آنان با روحیه بیرحم اسلامی نبود. میدانستند که مردم ترس شان ریخته است و به مقابله بر خواهند خاست. بعلاوه این محافظه کاری، ناشی از “رافت اسلامی” نبود. از خطر تلفات در مواجهه با مردم شجاع و نیز از ریزش و تسّری دامنه سوزاندن کارت بسیجی به صفوف سپاه پاسداران نیز وحشت کردند.

آنچه که واضح است، مردم با این حرکات حماسی خود در آن چند روزه، صحنه سیاست را در ایران زیر و رو کردند. نه مردم ایران به نقطه قبل از این دوران بازخواهند گشت و نه رژیم اسلامی از قدرت ترمیم ریزشها و وحشت و تردیدی که همه نهادهای سرکوب را فراگرفته است برخوردار خواهد شد. نقطه تعادل بعدی، نفس بقاء رژیم اسلامی است.

و همین مساله است که از جوانب مختلف و از روی منافع و سناریوهای مختلف، “نگران کننده” است. غرب  و آمریکا، علیرغم جنگ و تبلیغات لفظی علیه رژیم “توتالیتر ملایان” از خارج شدن کنترل و از دست دادن ابتکار عمل برای مهندسی یک بدیل قابل قبول و قابل دیکته به مردم ایران، نگران اند. ترجیح میدهند از هر طریق، با تهدید ابطال “برجام”، حمایت از فرقه مهجور مجاهدین، باز کردن قلّاده فلان عضو ظاهرا “خود تبعیدی” مجاهدین انقلاب اسلامی و به اپوزیسیون پیوسته های دو خرداد مغفور، فلان عضو دفتر تحکیم وحدت که حالا دیگر ریش و پشم تراشیده با کراوات و در هیات “کارشناس” مسائل ایران تریبون رادیو آمریکا و بی بی سی را در اختیارش گذاشته اند، و البته همراه با بسیار نشستها و ملاقاتهای پنهان و پشت پرده حتی با مقامات سپاه و وزارت اطلاعات که از طرف  نهادهای جاسوسی و دوایر “رژیم چینج” سازماندهی میشوند، آخرین زور خود را بزنند که جامعه و خشم مردم را طبق سناریوهای مرموز و توطئه گرانه خود هدایت کنند.

 هیچ بعید نیست که لیستی از اعضاء دولت “انتقالی” را نیز در دست تهیه داشته باشند. اصلا بعید نیست نام کسانی را در بالاترین نهادهای سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات در لیست کسانی که به “انقلاب” میپیوندند و ظاهرا “پنهانی” اعلام آمادگی کرده اند که از دیکتاتوری “ولایت فقیه” بخاطر “منفعت ایران عزیز” فاصله بگیرند، هم اکنون ذخیره کرده باشند. این یک نگرانی جدی است که وقتی مردم با قاطعیت رژیم را نمیخواهند و نسبت به آنچه که بجایش خواهد نشست بی تفاوت اند، باید به آن فکر کرد. بطور واقعی مردم در حرکات و اعتراضات خویش از روی غریزه و نفس قانون زندگی حرکت میکنند. “این رژیم کثیف و جنایتکار برود، هر چه به جای آن بیاید از وضع فعلی بهتر است”. در دوره انقلاب ۵۷ مردم با همین روش راه به قدرت رسیدن حاشیه ای ترین و ارتجاعی ترین پدیده جامعه ایران را تسهیل کردند. تکرار این “خود فریبی” به شکل و شمایل دیگر و مهندسی عکس “رهبران” مرموز “رهبر انقلاب” در کره ماه، مُطلقا غیر ممکن نیست.

منفعت “کورد”

در بستر تحولات انقلابی سالهای ۱۳۵۷ یک جریان کمونیستی، در برابر ناسیونالیسم کُرد و جریان ارتجاعی مکتب قرآن “سنی” ها شکل گرفت که به یک ستون مُهم تشکیل بزرگترین و مُتعبرترین حزب کمونیستی ایران و خاورمیانه و متکی به مارکسیسم انقلابی تبدیل شد. این جریان خار چشم ناسیونالیسم کرد و همه نیروهای ارتجاع و دیگر بقایای چپ ضد شاهی و نیروئی پر نفوذ در برابر  حزب سنت دار و با سابقه کردایه تی، یعنی حزب دمکرات کردستان بود. همه تلاشهای ضد انقلابی حزب دمکرات برای ممنوع اعلام کردن فعالیت این کمونیسم اجتماعی در کردستان، حتی با اعلام “جنگ سراسری” علیه آن با شکستهای سنگین روبرو شد.

در پی آمد تحولات پس از جنگ خلیج در سال ۱۹۹۰، و به قدرت رسیدن احزاب عشیره ای ناسیونالیسم کُرد در کردستان عراق، کمونیسم بر دست و پای جریانی که از آن پس خود را به عنوان “گرایش سوسیالیستی جنبش کردستان” بازتعریف کرده بود، سنگین بود. آن جنگ و نزدیک شدن “احزاب مادر” به قدرت در کردستان عراق و نیز فروپاشی دیواربرلین، کمونیسم را زائد، زینتی، کتابی و مزاحم میدید. از سوی “بنیانگذاران” کومه له کمونیست و کسانی که خود در کنگره دوم کومه له، مشوق پیوستن به مارکسیسم انقلابی و بایگانی کردن کومه له “کنگره اول” با تمامی ارتجاع سوسیالیسم دهقانی و فئودالی آن بودند، به یک مناسک مشمئز کننده ندامت سیاسی در بارگاه ناسیونالیسم کرد و “مام جلال” روی آوردند. گفتند خر ما از کُرّه گی دُم نداشت و از همان سالهای ۱۳۴۸،  کومه له بر بنیان میراث  ناسیونالیسم کرد و سنت های “کمیته انقلابی” حزب دمکرات از همان سالهای مبارزه مسلحانه “شریفرزاده- ملا آواره” در سالهای ۱۳۴۶-۴۷ استوار بوده است. گفتند، و در دروغی آشکار و وقیح، که اصلا حزب کمونیست ایران در اتحاد و هم خطی با مارکسیسم انقلابی و اتحاد مبارزان کمونیست تشکیل نشد، بلکه نتیجه “کنفرانس وحدت” جریانات سوسیالیسم خلقی پیکار و رزمندگان و رزم انقلابی بوده است!

به این ترتیب “کومه له” های موجود، آخرین شائبه های کمونیسم را از خود تکاندند و به جریاناتی در حاشیه و کرایه نشین و مزد بگیر اردوگاه نشین اتحادیه میهنی و صدقه بگیر های “هیرو ابراهیم احمد”، همسر مرحوم طالبانی، تنزل کردند. این جریانات اکنون، پس از بحرانی که دامن دو “حزب اصلی” ناسیونالیسم کرد در عراق را گرفته است، بواسطه آنها و به توصیه و دیکته آمریکا، چند ماهی است که برای “اردوگاه داری” خود، حقوق و مواجب را در واقع از خزانه دولت آمریکا و عربستان سعودی دریافت میکنند. این جریانات دیگر بطور برگشت ناپذیر به لیگ جریاناتی چون مجاهدین خلق پیوسته اند که به یکباره تمامی استقلال عمل خود را از دست داده و در نقشه ها و سناریوهای دولت های آمریکا وعربستان برای “رژیم چینج” در ایران قرار گرفته اند.

به تعبیراین جریانات، و همه دوایر ناسیونالیسم کرد و خرده شخصیتها و “جوجه” شخصیتها” ی کردایه تی، “کوردستان”، به دلیل “ستم ملی” سرنوشت “جداگانه” ای از بقیه مردم ایران دارد. سهم خواهی و باج طلبی به اتکاء “ستم ملی”، و قائل شدن به حق تبعیض آمیز برای “کوردها” این جریانات را به نیروئی بازدارنده و ترمز مبارزات مردم ایران علیه رژیم اسلامی تبدیل کرده است. نباید از لبه تیز این چاقو که بر گردن جامعه ایران گذاشته اند که بخاطر “کوردها” باید باج داد و تسلیم این امتیاز طلبی ناسیونالیستی، مرعوب شد و کوتاه آمد.  ناسیونالیسم کُرد، با همه رگه های “پیشمرگانه” و “مسلحانه” و “چپ” و فاشیست آن، یک نیروی ارتجاعی و ضمیمه نقشه ها و سناریوهای آمریکا وعربستان سعودی است. باج خواهی ناسیونالیستی و ملی و قومی، در عین حال چون سموم زهرآگین، نفس مبارزات مردم کردستان را نیز تهدید میکند و مصادره تمامی تلاشهای کمونیسم ایران و حراج حمایت های وسیع مردم از آن کمونیسم انقلابی در بازار ناسیونالیسم کرد و معامله گریها و توطئه چینی های پشت پرده “کردایه تی”، را ممکن. این نکته را باید به دقت در نظر داشت.

کمونیسم عناصر حاشیه ای تاریخ

اینجا و تاجائی که به نیروهای پیشرو و جنبش کمونیسم کارگری برمیگردد، ابعاد نگران کننده مساله وسیع تر است. کمونیسم کارگری علیرغم هر ادعای جریانات و خرده جریانات مدعی آن، در میان این مردم مُعترض حزب سیاسی ندارد و برعکس پس از مرگ منصور حکمت ضربات و تلفات سنگینی را متحمل شده است.

مردم، جامعه، محقق و مُنتقدین و نویسندگان و پژوهشگران اجتماعی، چه اکنون و در شرایطی که مردمی بپاخاسته به یک کمونیسم تحزب یافته و سیاسی و انقلابی نیازدارند، و چه در دورنمای آینده، به ریشه یابی سرنوشت کمونیسم کارگری در پی مرگ منصور حکمت روی آورده و روی خواهند آورد.  حزب کمونیست کارگری و مبانی کمونیسم کارگری پدیده های مُهم و بزرگ در سیر تاریخ جنبش کمونیستی و در مُعادلات سیاسی جامعه ایران و نیز در روایات متفاوت از کمونیسم مارکس و انگلس و نقد آنها در کاپیتال و ایدئولوژی آلمانی است.

به نظر من یکی از نتایج منطقی این بازبینی های تاریخ، این خواهد بود که همه  دوایر فکور و مسئول  در جستجوی یک پاسخ به یک سوال مهم برآمده اند و بر خواهند آمد:

در این تاریخ به عینه میتوان دید که دو “شخصیت”،  تا مدتها قبل از شروع اختلافات و تا دوره نزدیک شدن  مرگ منصور حکمت ، “در حاشیه” اند. این یک فکت واقعی در تاریخ کمونیسم کارگری است.

و بلافاصله با کندو و کاو بیشتر، به یک ارزیابی منطقی از ظرفیت لایه کادری موجود حزب کمونیست کارگری در آن دوره برزخ خواهند رسید: این لایه پذیرفتند و قبول کردند که سرنوشت و مُقدرات کمونیسم کارگری را به آن دو شخصیت حاشیه ای واگذار کنند. به این ترتیب کاملا مشخص است که لایه کادری حزب کمونیست کارگری تا چه اندازه در راستای سیاست و مبانی کمونیسم کارگری، “سرخط” بوده است؟  بروشنی معلوم است که از دیر باز آن لایه کادری  با “خط” عناصر حاشیه ای همراه بوده است و منصور حکمت و مبانی کمونیسم کارگری او، یک گرایش انتقادی و گروه فشار در “اقلیت”.

 مرگ منصور حکمت آن  گرایش انتقادی در اقلیت را حذف کرد و میدان برای جولان “بستر اصلی” کمونیسم عناصر حاشیه ای به اتکاء “کادرها”ی فعال آن خطوط، فراهم شد.

از این واقعیت تلخ در عین حال  فورا به استنتاج دیگری خواهیم رسید: بازسازی کمونیسم کارگری و ساختمان یک حزب کمونیست کارگری بر آن مبانی که منصور حکمت تدوین کرده است، توسط این ماتریال انسانی درون “خانوادگی”، “تناقض در خود” است.

کمونیسم کارگری را به نظر من نمیتوان به اتکاء  بر لایه انسانی بجا مانده از درون حزب کمونیست کارگری و سازمانها و محافل باقی مانده از دو سوی آن قطب بندی که حول دو شخصیت حاشیه ای شکل گرفتند و مدام  به جریانات هر چه بی تاثیر تر منشعب و  پراکنده شدند، بازسازی کرد.

 این ضرورت دیگر بطور قطع دایره انحصاری آن “خانواده” در خود و برای خود را در هم نوردیده و به یک امر اجتماعی و در دستور نیروئی اجتماعی  قرار داده است که کمونیسم کارگری را نه برای دایر نگاه داشتن فرقه ها و محافل دست در گردنی،  که برای ایجاد یک تحول انقلابی در جامعه به یک ضرورت گریز ناپذیر تبدیل کرده است.

به نظر من تاثیر منفی خرده جریانات حاصل از آن  گرد آمدنها حول دو عنصر حاشیه تاریخ کمونیسم کارگری جز “بی تاثیر” سازی از کمونیسم کارگری؛ و جز ارائه یک تصویر معوج از کمونیسم کارگری تحت نام “ما خود در آن تاریخ بوده ایم” و کمونیسم “آش خاله” است و “کلید انحصار” در دست “وارثان” درون خاندوادگی  است و “حیاط خلوت ما”؛ و بنابراین برخوردار از نقش مُخرب و بازدارنده و تحریف؛  چیز دیگری نیست. هر اندازه  کمونیسم کارگری و مبانی آن با روایتهای چپ اندر قیچی این لایه انسانی بجا مانده  از صف بندی حول آن دو عنصر حاشیه ای، به جامعه معرفی شود، بی تاثیر سازی از کمونیسم منصور حکمت، در گامهای بلندتر به جلو پیش میرود.

 یكی از نقطه امیدهای من در خیزش مردم، مُرخص كردن این شوالیه های جنگ نكرده در حاشیه تاریخ کمونیسم کارگری و لاک و مهر و بایگانی تاریخ های بی رویداد است.

من در این شماره بستر اصلی چند نوشته را از منصور حکمت، بازتکثیر کرده ام. انتخاب این نوشته ها به احکام و استناتاجات سرمقاله این شماره بستر اصلی، مستقیما مربوط اند.

خط تاکیدها زیر برخی جملات این مقالات، از سوی من است تا توجه ها را به فعال بودن “خط” عناصر حاشیه ای و “کار کردن حزب” بر اساس آن سیاستها را در دورانی هم که منصور حکمت زنده است و ظاهرا همه سُکان ها و اهرمهای تشکیلاتی و حزبی را در دست دارد، جلب کرده باشم.

ایرج فرزاد- نیمه اول ژانویه ۲۰۱۸