الهام صالح نیا – یک خاطره

یک خاطره

یکی ازمهم ترین خاطره های دوران نوجوانی من مربوط میشود به تدارک مراسم های روز جهانی زن. من که زن بودم و با مقنعه به مدرسه و خیابان می رفتم فکر می کردم مگر زن هم یک روز دارد و قابل احترام است؟ چرا مدارس دخترانه جدا است چرا دختر و پسر اینقدر تفاوت دارند؟ تفاوت ها چیستند و سوالات زیاد دیگری که به ذهنم میرسیدند و در هر بزنگاهی برایم دنیایی از ابهام بوجود میاوردند. چیز زیادی از تدارک نمی فهمیدم. ولی بدلیل وضعیت خانواده ام همه جا می رفتم و خیلی ها را می دیدم که مرتب مشغول هستند و با حرارت از تدارک و امادگی برای این روز حرف می زنند

می گفتند مشغول تدارک روز جهانی زن هستیم. جلسه می گرفتند و می گفتند باید مکانی بگیریم و مجوز بگیریم و سخنران چه کسی باشد و نظم را چطور برقرار کنیم و مردم چگونه مطلع شوند با چه کسانی باید مشورت و تبادل نظر کرد شعارها و قطعنامه را چگونه و بر چه اساسی تهیه و تنظیم کنیم.

چیزی که برایم خیلی جالب بود این بود که می گفتند  باید قطعنامه  را آماده کنیم. یادم است پرسیدم قطعنامه چیست؟ یکی از زنان شرکت کننده برایم توضیح داد و گفت ما میخواهیم  در مورد حق و حقوق زنان  بنویسیم و بگوییم ما زنان چه می خواهییم و خواسته هایمان چگونه باید براورد شود و از چه طریقی باید برای تحقق آنها تلاش و مبارزه کنیم ؟  او ادامه داد ما میخواهیم  این خواسته ها به دولت تحمیل کنیم . پرسیدم میشود یکی از این خواسته ها را برایم تعریف کنی؟ گفت مثلا میخواهیم حجاب اجباری نباشد. یعنی تو مجبور نباشی مقنعه سرت کنی و به مدرسه بروی و یا به خیابان بروی.  یادم است آنزمان از خوشحالی گیج شده بودم. گفتم  اینکه خیلی  خوب است، یعنی 8 مارس دیگر مقنعه سرمان نمی کنیم؟ آن خانم من را بغل کرد و بوسید و گفت شاید این 8 مارس نه !

ایا 8 مارس سال آینده دیگر بدون مقنعه و روسری به مراسم خواهیم رفت؟ یعنی دخترها و پسرها با هم  مدرسه میروند؟ یعنی من دیگر مقنعه سرم نمی کنم؟ و دهها سوال مشابه به مغزم فشار می آوردند.

حرف هایی که ان زمان می گفتند را حالا بهتر می فهمم. مثلا می گفتند کیفر خواست زنان در مقابل حکومت، یا فمینیست ها اینجور میگویند یا بحث و نظرات ناسیونالیست ها را قبول نداریم باید اگاه باشیم و بیراهه نرویم..

بالاخره زمان ومکان مراسم تعیین شد. تعدادی برای چسپاندن تراکت در مورد روز جهانی زن در مکانهای عمومی و قابل دسترس به خیابان رفتند و من هم بهمراه یکی دونفر دیگر برای چسپاندن و پخش تراکت و اطلاعیه برگزاری مراسم 8 مارس همراه شدم . رهگذران همه با خوشحالی نوشته ها یا تراکت ها را از ما می گرفتند. تقریبا درتمام خیابانهای اصلی شهر تراکتها یی که  روز جهانی زن و زمان ومکان برگزاری را به اطلاع علاقمندان می رساند به چشم میخورد. آن روز را هیچوقت فراموش نمی کنم. احساس می کردم  بزرگ شد ه ام. گاهگاهی احساس می کردم مقنعه سرم نیست و دست می زدم ببینم هست یا نه. از خوشحالی و غرور در پوست خودم نمی گنجیدم.  من هم شده بودم جزئی از برگزار کنندگان مراسم 8 مارس و روز جهانی زن.

عاقبت روز 8 مارس رسید وعصر آن روز قرار بود همه به مراسم بروند. وقتی داشتم برای رفتن با خانواده ام آماده می شدم، مرتب دهانم خشک می شد. مضطرب و نگران پدرم بودم که نکند بازهم اورا دستگیر کنند، رفتیم.

هنگام عبور از خیابان ها باز هم احساس شادی می کردم. دعوت مردم به جشن 8 مارس  با استقبال مردم شهر و آنهایی که خواهان آزادی وبرابری زن و مرد بودند روبرو شده بود. هر لحظه صندلی های سینما بهمن سنندج پر می شد بسیاری از خانم ها برخلاف روال معمول بدون مانتو با لباس کردی تقریبا شبیه  عروسی در مراسم حاضر میشدند. از همان لحظه اول بگو و مگوی اداره  کننده های جلسه با ماموران شروع شد. ماموران امنیتی اصرار داشتند مراسم با خواندن قران و سرود دولتی شروع شود. تعدادی از حضار در اعتراض به وضعیت و دخالت ماموران سالن راترک می کردند ودوباره به سالن بر می گشتند.

مراسم  با خواندن تاریخچه روز جهانی زن شروع شد. بعد خانم ها  پشت سر هم  روی سن  رفتند و حرف  زدند و سخنرانی کردند و شعر خواندند. من راستش به حرفها زیاد توجه نمی کردم و فقط به این فکر بودم که سال دیگر این روز در این سالن دیگر روسری و مقنعه سرم نیست و زن و مرد برابر هستند….

در ادامه یکی ازحضار که خانمی بود که او را  فعال کارگری شهر سقز معرفی کردند از برگزار کنندگان تفاضا کرد که به او وقت بدهند تا مطلبش را بخواند وانها با وجودی که نامش در لیست سخنران نبود اما به او اجازه دادند. او هم مطلبش را خواند. در نوشته اش از سکولاریسم  حرف زد  آنزمان من معنی سکولاریسم را نمی فهمیدم. از بغل دستیم  که شاید چند سالی از من بزرگتر بود پرسیدم سکولاریسم چیه؟ گفت یعنی دیگر ماموران به خانم ها گیر نمیدن برای روسری و طرز  لباس پوشیدن!!

نوبت به خواندن قطعنامه رسید. گوشهایم را تیز کردم ببینم این حق وحقوق و کیفرخواست چیست؟ چیز زیادی جز کلمات برابری کامل بین زن ومرد و حق زن را نمی فهمیدم. قطعنامه تا همین جا هم که من میفهمیدم  خوب بود.. به پلاکادهای قرمز رنگ و نوشته های روی پارچه های قرمز بزرگ خیره  شدم و انها را می خواندم. از بین همه این پلاکاردها  یکی در ذهنم حک شد، حجاب اجباری لغو شود. حجاب اجباری لغو شود. نمیدانم چند بار و شاید دهها بار آن راخواندم. تا بالاخره حضار شروع کردن به کف زدن و همه خوشحال و راضی به نظر می رسیدند. چشمان همه برق می زد و چشمان من هم. مراسم تمام شد و من تمام راه را به طرف خانه و تمام شب و روزها و شب های بعد به این شعار فکر می کردم. حجاب اجباری لغو شود…. برابری کامل زن و مرد، زن و مرد برابر هستند…

این یکی از بهترین و لذت بخش ترین خاطرات  دوره نوجوانیم بود. هر چند تا همین الان که این خاطره را می نویسم پوشش هنوز امر خصوصی انسانها نیست و حجاب کماکان دامنگیر زنان است و اجباری .. اما بعد از آن مراسم از نظر من حجاب لغو شده بود. و سالهای بعد که دختر بزرگی شده بودم روسریهایمان فقط یک تکه پارچه نازک شده بود که بود و نبودش دیگر برای ما فرقی نمی کرد.

الهام صالح نیا

فوریه 2016