اسماعیل ویسی- انگار سالها بود. با هم رفیق بودیم! – بمناسب سالروز تولد منصور حکمت

اسماعیل ویسی- انگار سالها بود. با هم رفیق بودیم!

بمناسب سالروز تولد منصور حکمت

اواسط پائیز سال 1360 شمسی از طرف کمیته ناحیه کامیاران برای ” حفاظت- پاریز گاری- از کمیته  و ارگانهای مرکزی کومه له ” که در منطقه بوکان  مستقر بود، اعزام شده بودم. در واحد حفاظت از بیمارستان مرکزی در روستای علم آباد، سازماندهی شدم. روستای علم آباد جمعیت زیادی نداشت. روستائی کوهستانی، سرد و سنگلاخی بود. یکی از روزهای بسیار سرد زمستان که بدنبال، چندین روز برف باریدن ، بعد صاعقه و آسمانی صاف.  نزدیک های ” ظهر موقع ناهار ” در سنگر جلو ساختمان مقر درحال نگهبانی بودم. از دره کوچک سنگلاخی که پائین تر از مقر و چشمه آب اشامیدنی روستا و مقر در آن قرار داشت  و می بایست از آنجا عبور کرد و به مقر آمد، واحدی از پیشمرگان کومه له را مشاهده کردم. عیداله مهتدی را قبلا دیده بودم، همراه محافظین می شناختم. همراه واحد 2 نفر دیگر از رفقا بودند که برایم نا آشنا بودند، حدس زدم حتما از رفقای اتحاد مارزان کمونیست، هستند. زیرا آنموقع بحث تصویب برنامه مشترک کومه له و اتحاد مبارزان کمونیست  در مقرمطرح بود و مطلع بودیم که رفقائی از اتحاد مبارزان کمونیست در این رابطه در ” محل استقرار رفقای آنموقع هیئت تحریه در واقع هسته رهبری سیاسی کومه له در باغی به اسم باغ ملا ” مستقرند. بعدا متوجه شدیم آندو رفیق منصور حکمت و ایرج آذرین بودند. ایرج آذرین آپاندیس گرفته بود، سریعا به قسمت بیمارستان و اطاق عمل منتقل شد. و  … واحد به محل نگهبانی رسید. بعد از سلام و احوال پرسی. منصور حکمت در حین دست دادن خود را ” نادر ” معرفی کرد. برخوردی که بعد سالهای سال در سال 1996 که ایشان را در شهر استکهلم در سمینار ” حزب و حزبیت ”  دیدم. هنوز خاطره آن دیدار را فراموش نکرده بود وهنگام روبوسی  یادآوری کرد. با خنده ایی صمیمانه گفت چرا چاق شده ایی؟ سعی کن مثل همان روزهای علم آباد،  سر فرم باشی خودت را نگهدار…

نادر در همان دیدار اولیه بسیار صمیمانه و رفیقانه و نگاه اولیه با آن چهره شاداب و لبخند بر لب و عمق مهربانی ای که در چشمان نافذش بود، که بر انسان تاثیر می گذاشت و جذب می کرد. بطور واقعی و عملا بر من چنان تاثیراتی را گذاشت. که جدا از تاثیرات فکری- نظری سیاسی و متدلوژیکی از لحاظ برخورد صمیمانه و انسانی و اجتماعی، برایم قابل  فراموشی است! آغازی که اکنون هم ادامه دارد.

در هنگام پیشمرگایتی، بر خلاف نرم مرسوم، کلاه و جامانه بر سر نمی گذاشتم. گاها عرق چنینی را اگر بسیار سرد بود، بر سر می گذاشتم. در آنموقع نیز در آن هوای سرد فقط عرق چین را داشتم. حین احوال پرسی پرسید  سردت نیست با این سر لخت و عور؟ با خنده گفتم نه جوانم و پر شور و حرارت زیاد، هر دو عمیقا خندیدیم .

غذای آنروز مقر ” آش عدس ” بود. رفقای آشپز که سر رشته ای نداشتند. تا بخواهی آب و فلفل ” بیبار” ریخته بودند اما، امان از وجود عدس، که مخصوص آن هوای بسیار سرد و کوهستانی بود یک قاشق از آن آب فلفل زبان را می سوزاند و بدن عرق می کرد. هنوز سفره غذا خوری را جمع آوری نکرده بودند، وقت نگهبانی ام تمام شد. در سر سفره بطور تصادفی در جوار منصور حکمت نشستم. با قاشق کاسه  آش را دنبال عدس زیر و رو میکردم، ناگهان نادر با خنده به پهلویم زد. و با  شوخ طبعی همیشگی اش، گفت تلاش نکن، بیهوده است. عدس ها خیال کرده اند، سیل آمده است از ترس فراری و به پناهگاه رفته اند. باز هم خنده عمیق و صمیمانه!

بعد از سرو ناهار رفقائی که در مقربودند، شروع به اظهار نظر و سوال کردن بویژه از برنامه مشترک کردند. عبداله مهتدی به اظهار نظرو سوالات رفقا جواب میداد.

ایرج آذرین در اطاق عمل و رو تخت عمل جراحی بود. تیم پزشکی به سرپرستی ” زنده یاد دکتر درویش ” مشغول بودند. منصور حکمت برای ایرج بسیار مضطرب بود. با آن امکانات بسیار کم و ابتدائی، نتایج عمل جراحی چه خواهد، بود؟! خوشبختانه، عمل جراحی با موفقیت انجام گرفت. ایرج 2-3 هفته ای در بیمارستان بستری و تحت نظارت تیم پزشکی بود. از طرف مسئولین مقر و بیمارستان برای هم صحبتی با ایرج سازماندهی شدم. از حق نگذریم در آن مدت بسیار چیزها در رابطه با اطلاعات عمومی ومارکس و مارکسیسم از ایرج یاد گرفتم.

منصور حکمت در حینی که ایرج هنور در اطاق عمل بود. از مسئول مقر اجازه خواست که  برای قدم زدن  و دیدن روستا برود. از خوش شانسی، مرا بعنوان محافظ همراش فرستاد. در آنمدت در زمینه های متفاوت شروع به صحبت نمودیم. از خودم و زندگی ام سوال کرد. و … قبلا در روستای ” طا در منطقه کامیاران که مقرات کومه له، سازمانهای پیکار و رزمندگان مستقر یودند، از طریق رزمندگان، متن برنامه  و ادبیات اتحاد مبارزان کمونیست. مارکسیسم انقلابی را مطالعه کرده بودم وتا حدی آشنائی داشتم ”  و سوالاتی در زمینه های متفاوت بویژه در رابطه با ” مارکسیسم انقلابی،  جامعه کمونیستی و سوسیالیسم، برنامه و دیگر مسائل سیاسی- اجتماعی را طرح و در حین اظهار نظر هم  به نوعی مخالفت  خودم را هم بیان می کردم.

  بیشترسوالات ایشان در زمینه نحوه زندگی و فعالیت و مناسباتمان با مردم در  ” روستا ها- مناطق آزاد ” جدا از مناسبات آزادانه و محترمانه ای که کلا با مردم داشیتم، عملا چه باید کرد ما  در رابطه با مسائل بهداشتی و عمران و آبادانی با امکانات خود مردم بود، کارها و خدماتی که نشانی از نظرات ما و باورهایمان باشد که حتی بعد از اشغال احتمالی توسط سرکوبگران اسلامی، غیر حذف و انکار باشد اثری از حضور کمونیستها. غیر قابل فراموشی باشد. و … در رابطه با مناسباتمان با مردم زحمتکش روستای علم آباد که صرفا به ما خدمات میداند و جدا از آن هفتته ای یکشب هم میهمان سفره خالی شان هم تحت عنوان کار تبلیغی میشدیم. برایش توضیح میدادم. و …  منصور حکمت سوال کرد که چرا راجع به بهبود شدن وضع بهداشتی آبادی، و زدن پلی کوچک برای  تسهیل عبور از دره ای که چشمه آب آشامیدنی آبادی در آن هست  به داخل روستا و بطرف مقر برنامه ای و اقدامی نکرده اید؟! زیرا واقعا هنگام آب آوردن برای مقر از چشمه  بخصوص وقتی که یخ میزد، بسیار خطرناک بود. و … حقیقتا آنموقع زیاد متوجه سوالات و توضیحاتش نمی شدم و بنوعی هم، فکر می کردم غیر ممکن است. ما که امکاناتی نداریم. و …

جهت و نگاهی واقعبینانه و شدنی در ابعاد اجتماعی که در سخنرانی مشهورشش در کنگره سوم کومه له در بهار سال 1361، که متن برنامه تصویب شدن، منعکس شد و در پاره ای از مناطق محل استقرار پیشمرگان، در آن زمان از لحاظ بهداشتی، سواد آموزی و عمرانی چون مدرسه و پل سازی منعکس و عملی گردید.

اشاره کردم که در آنمدت با هم بودیم،  سوالاتی در زمینه های متفاوت بویژه در رابطه با ” مارکسیسم انقلابی،  جامعه کمونیستی و سوسیالیسم، برنامه و دیگر مسائل سیاسی- اجتماعی را طرح و  اظهار نظر هم  با بیان نوعی مخالفت هم، می کردم.

 اما نکته اساسی. منصور حکمت با آن همه عظمت از لحاظ فکری، تئوری و سیاسی- اجتماعی  و احاطه همه جانبه اش بر مارکس و مارکسیسم و علم و دانش که جنبش کمونیستی کارگری و چپ طی 25 سال از فعالیت سیاسی- نظری و کوهی از ادبیاتی که از خود بیادگار گذاشت و آن جنبش را متحول نمود و غیر ممکن است از هر لحاظ در حال حاضر نیز تحت تاثیر آن خط و جهت فکری- سیاسی و اجتماعی نباشند، حتی مخالفینش نیز بر این واقعیات، واقف هستند. در هنگام بحث کردن در آن موقع که به توان و امکانات علمی و نظری اش واقف بود، من هیچگونه شناختی از ایشان نداشتم. فقط برآن واقف بودم که یکی از افراد بسیار برجسته اتحاد مبارزان کمونیست می باشد. بدون هیچگونه آلایشی و خودبزرگ بینی و خود خواهی ، در نهایت صمیمت و برابر به صحبتها و اظهار نظر و مخالفتهایم گوش میداد. شیوه و روش و متدی  که سالهای دیگر بعد از آن هم،  در جلسات متعدد حزبی در برابر موافقین و مخالفینش شاهدش بودم، بکار میگرفت.

در نهایت برابری و صمیمت کامل با روئی بشاش، گوش میداد. بدون هیچگونه تعصب و مقاومتی، اگر متوجه درستی نقدی در بیان و اظهار نظر سیاسی اش می شد، می پذیرفت. و بر این اساس هم نسبت به نقد جهت و نظر سیاسی ، عمل میکرد. همیشه نقاط قوت بحثت را میگرفت. در نهایت صمیمیت و برابر، بدون هیچگونه مماشاتی و با قاطعیت نقد میکرد.

روش و شیوه برخورد خصوصیات برجسته و چشمگیر ایشان که اشاره شد. و در همان برخورد اولیه ، ناشی از عمق برابری طلبی اش به انسان و انسانیت بود. که حق و حقوق  انسان را در هر جایگاه و مقامی، چون اصل و اساس برسمیت می شناخت و طی مدت فعالیتش عملا به رفقای پیرامونش به اثبات رسانیده بود.

روش و برخوردی در نهایت صمیمت و برابری طلبانه که در اولین برخورد و آن مدت زمان کوتاه که با هم بودیم. باید از آن آموخت و عملا در پیش گرفت. که بحق عملا احساس میکردم ؛  انگار سالها بود. با هم رفیق بودیم!

یاد و خاطره منصور حکمت همیشه زنده و گرامی است!

زنده باد منصور حکمت و حکمتیسم!

  اسماعیل ویسی

esmail.waisi@gmail.com

2 خرداد ماه 1395- 22 ماه مه 2016

منتشر شده در نشریه اکتبر شماره 193، نشریه کمیته کردستان حزب حکمتیست

***