ابراهیم حیدری -آن دم بشارت عید

آن دم بشارت عید
عید آمد
گل و سبزە ، در گلدان و سینی خانە
پای می کوبند ، دریغا
بلبل بر دیوارە قفس
نوک می ساید ، دریغا
میهمان ، حسرت سر میدهد ، دریغا
عید آمد
سعادتمندان ، بە گرد هفت سین گشتند و
اندیشەهایشان ، بە قهقرای تنگ بلور .
***
آن دم ، کە کهنەها را جلا می کشند
و سال در دمی
ز نو آغاز میگردد .
بە جستجویت ، در چردگاە یک تحول
بر ، آستانە زمان می ایستم
تا بیا بمت
در سفرەهای خالی ، محقر آلونکها ، اتاقکها
همراە کودکان
بر تپەهای ، زبالە شهرداری !
در ، درگاە ، سکەای کە نمی گنجد
در شادی دستهایی کوچک .
بە جستجویت
بر سیاە صورت های غم نفرت انگیز
دلقکهای اجباری
بر رهی نمناک ، ز سرشک مادران ، فرزندان
حصار خواهم آورد ، دریاچەای
برای ، ماهی قرمز، عید
لیکن ، ماهی خون خواهم یافت !
در تهی دستانی کە
کە توانستن ، در او چون مسیح بە صلیب آوردەاند ، بیابمت
یا ، در آغوش خدایانی کە
خواستن را ارادە میکنند و
جهان بە تنگ میفشارند
***
برای شکوفای خندەها
بە اندازە ، نیاز دستهای جهان
هدیە خواهم آورد …
آن دم بشارت عید .
و آنگاە ، با دستهای بزرگ
ز اعماق آبها
سبدی ، ‌دوور خواهم آورد
برای چشمهای کە
خورشید ندیدەاند .
زرنگار را
ز ، زنگار خواهم زدود
آن دم ، بشارت عید
بر حکاکان ، گرسنە تاریخ .
در آن دم ، طفلان بر ارمغان نبودن
فغان سردادند ، گرداگرد
صورتهای معصوم ، دخترکان رنجور
گل افشاندن ، بر سیە زلفانشان .
آن دم بشارت عید .
***
من ز اعماق ژرف اقیانوسها
کە ماهیانش بە عید مبارکی خورشید
در تنورە متلالا ، نقرە فام امواج رفتەاند
ز پولکهایشان
کهکشانی خواهم گسترد
در بشارت عید
در مرگ ” کهنە ”
در جان ” نو ” .

ابراهیم حیدری