گلزاد پاک نامه سرگشاده به آقای ایرج مصداقی و «هوا»داران سازمان مجاهدین خلق ایران

نامه سرگشاده به آقای ایرج مصداقی و «هوا»داران سازمان مجاهدین خلق ایران
سخنی با آقای سعید صارمی و نیروهای مترقی و چپ و کمونیست
(شکستن تابوها)
گلزاد پاک

چندی پیش آقای مصداقی، با دو نفر دیگر، در برنامه «صفحه دو» بخش فارسی تلویزیون بی بی سی فارسی، پیرامون «خروج سازمان مجاهدین از لیست ترور دولت آمریکا»شرکت کرد. در این مناظره، ایرج مصداقی برای رفع «اتهام» تروریستی به سازمان مجاهدین، ترورهای انجام یافته در دوره حکومت سلطنتی را، به بخش مارکسیست شده سازمان مجاهدین(یعنی مجاهدین مارکسیست، وسپس سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر) نسبت میدهد. مصداقی در این برنامه، رهبر و فرمانده و گروه عملیاتی را با اسم و مشخصات نام برده، و آشکارا اعلام میکند که «دو نفرآخری در خارج از کشور بسر میبرند و کسی هم با آنها کاری ندارد»!
در این نوشته قصد دارم به گفته های مصداقی در این مناظره و همچنین سایر نوشته های ایشان در این رابطه بپردازم. سعید صارمی، با احساس مسئولیت قابل تحسین نسبت به سخنان مصداقی در همین مناظره، واکنش نشان داده است و در نوشته خود اشاره ای هم به تغییر و تحولات ایئولوژیک درونی سازمان مجاهدین از اسلام به مارکسیسم نموده است. در ادامه نوشته به ارزیابی اشاره وار صارمی به این تغییر و تحولات نیز خواهم پرداخت. در ابتدا لازم میدانم نکاتی را به اطلاع
آندسته از شخصیت ها و نیروهای مترقی و چپ و کمونیست، و تمامی کسانی که به «زلالی»، «شفافیت»، «غیر امنیتی ماندن» و«پاکیزگی اخلاقی و انسانی» فضای فکری-سیاسی ارج می نهند، برسانم.

1 – بر جامعه ایران بطور کلی، و بر پیکره عمومی و سیاسی آن(چه در حکومت و چه در بین مخالفین حکومت، از هر طیف و دسته ای)، فرهنگ منحط و عقب مانده ای حاکم است. اتهام و افترا، برچسب زنی، شتاب در داوری و قضاوت، ناشکیبائی، اصرار بر منفعت کوتاه مدت و گروهی خود، غیر مستند گفتن و نوشتن، ترجیح منافع گروهی خود بر منافع کل جنبش، خود-عقل کل پنداری، برخوردهای کلیشه ای و تکراری، عدم انعطاف، خودمرکزبینی، دشنام گوئی و بد دهنی بجای نقد جدی و سازنده، عدم خوگیری به اندیشیدن، غرض ورزی، مبالغه کردن، گرایش قوی به تئوری توطئه، پارانویا(همه-دشمن پنداری)، گرایش به ساده سازی پیچیدگی ها، شیعه زدگی و دینخوئی، خرد گریزی و عقل ستیزی، مدرک گرائی و مقام پرستی، فرصت طلبی، نپوتیسم(قوم و خویش گرائی)، پارتی بازی، ریا و تزویر، رشوه دهی و رشوه ستانی، باستان گرائی، قهرمان پرستی و قهرمان جوئی، حرص و آز و ولع ، کاسبکاری، پول پرستی، چاپلوسی، غیبت گوئی و چغولی خوانی، نمامی و سخن چینی، دوبهمزنی، فرار از حقیقت، خرافه سازی و خرافه پراکنی، شایعه سازی، ریاکاری، گرایش به افراط و تفریط، گزنوفوبی(بیگانه-هراسی)، نژاد پرستی، بدبینی، ناموس پرستی، زن ستیزی، مرد سالاری، رشک و بخل و حسد، گرایش به کودتا و فتنه گری، گزافه گوئی و لافزنی، قدرت پرستی، عقده گشائی، مظلوم نمائی، فردگرائی و جمع گریزی، گرایش به تحمیل میل و نظر خود،مخالف خوانی، موقعیت و وقت نشناسی، پیشداوری، مسئولیت گریزی، سیاست زدگی بجای کار سیاسی و اینها و خیلی های دیگر، بخشی از عناصر متشکله کوفته کبابی هستند که به آن «فرهنگ ایرانی» میگوئیم، و دسر«هنر نزد ایرانیان است و بس» را هم رویش میخوریم. تردیدی نیست که هیچ انسانی با این خصلت های فرهنگی از مادر متولد نمیشود.، بلکه همه اینها را در دوران زندگی خود و در روند «اجتماعی شدن» کسب مینماید. عناصر فرهنگی، خصلت هائی ذاتی، طبیعی، ثابت و ماندگاری نیستند که خود را برای همیشه و بعنوان «سرنوشت» بر رفتار، کردار و گفتار انسانها حک کرده باشند. فرهنگ نیز بعنوان بخشی از «روبنای» ساختار بنیادی یک جامعه، منشاء تاریخی، اقتصادی، اجتماعی و آموزشی پیدایش خود را دارد. سطح و رشد تیروهای مولده و روابط تولیدی، چالش انسان با طبیعت، با جامعه و با خودش، سطح و میزان بهره وری انسان از ییشرفتهای تاریخا متعین دستاوردهای علمی بشر، رشد جامعه مدنی و بسیاری عوامل شناخته شده(و هنوز ناشناخته دیگر) در شکل گیری خصلت های فرهنگی دخیل هستند. اما، طولانی بودن و سماجت تاریخی برخی ساختارهای اقتصادی-اجتماعی، چنان تاثیر سنگین و فلج کننده ای بر جامعه ، مردم و ذهنیت آنها بر جا میگذارند، که همین خصلت های فرهنگی تاریخا متغیر، عناصری «ثابت و ماندگار» بنظر میرسند. در حالی که چنین نیست، و فرهنگ هم همانند هر پدیده دینامیک دیگری، تطور و تنوع خود را، متاثر ازساختار تاریخا متعین اقتصادی-اجتماعی و مجموعه پیشرفتهای علمی بشر دارد. تا آنجا که به جامعه ایران مربوط میشود، طولانی بودن ساختار اقتصادی-اجتماعی فئودالی و شیوه زندگی قبیله ای-عشیره ای و عدم رشد جامعه مدنی متشکل از پایه ای ترین نهادهای مردمی از پائین و در بطن جامعه، و شکل تقلیدی و «مضحکی» از «مدرنیته» تحمیلی و از بالا، به شکل گیری آنچنان فرهنگ «سنتی» و ارتجاعی انجامیده است که مهر خود را برای دورانی طولانی بر ذهنیت میانگین انسان ایرانی باقی گذاشته است. مذهب بطور کلی و اسلام بطور عموم وشیعه بطور ویژه، بعنوان یکی از مظاهر این فرهنک سنتی، و توجیه گر روابط فئودالی و متضاد با مدرن سازی روابط اجتماعی و مملو از احکام نرینه نواز و مادینه ستیز،آفت «دینخوئی» را برای سده ها چنان در فرهنگ ایران اینتگره کرده است،که خونریزی، خونخواهی، انتقام کور و عقده های تلنبار شده را به بخشی از این «فرهنگ» تبدیل کرده است.مدرنیسم، زندگی مدرن و جامعه مدنی، هیچگاه در این جامعه «نهادی» نشده ااست. آنچه را محمد رضا پهلوی در دوران زمامداری خود بنام مدرنیسم «از بالا و به تقلید» در بخشهائی از جامعه ایران جاری کرد، «شکلی مضحک» از مدرنیته بود و هیچگونه «محتوائی» از مدرنیته را دارا نبود. «جامعه مدنی» فقط یک سیستم بوروکراتیک مرکب از تعدادی ساختمان لوکس و گماردن تعدادی آدم در آنها بعنوان وزیر و وکیل و نماینده و استاندار و فرماندار و شهردار و بخشدار نیست. مدرنیسم و جامعه مدنی، فقط مینی ژوپ پوشیدن عده ای از زنان و زدن روژ لب و تعدادی رستوران شیک و ایجاد چند هتل و سینما و محل دانسینگ در شمال برخی از شهرها و ادا و اطوار هنرپیشگان هالیوودی در آوردن نیست.جامعه مدنی و مدرنیسم، اشاعه فرهنگ کلاه مخملی و داش مشتی و لات و لوتی فیلمفارسی نیست. ابتذال را در زرورق رنگی پوشاندن و بنام هنر فروختن نیست، پر کردن جامعه از کالاهای رنگارنگ لازم و نالازم نیست. تمرکز قدرت سیاسی در دست یک «خانواده» و «هزار فامیل» و یک «حزب»( حزب « رستاخیز» برای محمد رضا پهلوی که میگفت: هر کس که با این حزب موافق نیست بیاید و گذر نامه اش را بگیرد و بهر بهشت یا جهنمی که میخواهد برود. و روح الله خمینی که میگفت: لاکن ما فقط یک حزب داریم و آنهم«حزب الله» است) نیست. جامعه مدنی، ایجاد سازمانهائی مخوف و سرکوبگر و خونریز و شکنجه گر به اسم ساواک و ساواما نیست، پاسداری و حفاظت از تداوم نهادی فئودالی-ارتجاعی بنام «حوزه علمیه»(که بر خلاف نامش، مولد و مبلغ جهل و خرافه و تاریک اندیشی است) نیست.جامعه مدنی با اشاعه فرهنگ «مقلد و مقلد»(آخوند بعنوان تقلید شونده، و عامی بعنوان تقلید کننده) ساخته نمیشود. جامعه مدنی با تمرکز قدرت و ثروت در دستان عده قلیلی از طبقات بالا و پایتخت-نشین، به قیمت فقر و محرومیت های چندگانه اکثریت مردم جامعه و مناطق دیگر ، شکل نمیگیرد.محمد رضا پهلوی، تحت فشار روابط مسلط سرمایه داری در جهان، و ضرورت تاریخی رشد این روابط در ایران، سعی کرد با تمهیداتی، و با بهره گیری از نظریه پردازان سرمایه داری و بویژه آمریکائی، با سیاستی از بالا، با ایجاد آنچه که خود و نظریه پردازانش «انقلاب سفید» نامیدند، شرایط را برای رشد روابط سرمایه دارانه هموار سازند. محمد رضا پهلوی با کمک نظریه پردازان خود و حامیان آمریکائی اش در زمان ریچارد نیکسون، و با سیاه کردن چندین صفحه کاغذ بنام «مأموریت برای وطنم»، تلاش در نشان دادن ضرورت رشد روابط سرمایه داری در ایران را به عهده گرفت.
نام با مسمائی هم بر «انقلابش» نهاد، و واقعا هم این «انقلاب» برای مردم ایران «سفید و خالی» بود و «جامعه مدنی »در بر نداشت. اما برای فئودال های سرمایه دار شده، سرمایه داران پیشین و شریک با دربار و «هزار فامیل» معروف، و شرکتهای سرمایه داری غرب و بویژه آمریکائی، که سی و پنج هرار مستشار نظامی آمریکا و جاسوسان سیا و ساواک و موساد هم به« پاسداری» از آنها میپرداختند، خیلی هم «انقلابی» خوب و «رنگین» بود. اجازه بدهید فقظ «اصلاحات ارضی» آنرا در نظر بگیریم. به برخی از دهقانان بی زمین، قطعه زمینی داده شد. اما بر سر آنها چه آمد؟ تخم و بذر، تراکتور و وسیله کشت، کود و آب، پول و وام، مواد دفع آفات، و آموزش کشاورزی و دل خوشی هم، نداشتند که در روستا بمانند. از همه روستاها به حاشیه شهرها، و بویژه به حواشی شهر تهران هجوم آوردند. زاغه ها و کپرها و حلبی آبادها و حصیرآبادها و حاشیه آبادهائی بر پاشدند، و این جمعیت عظیم، هنوز هم پائی در ده و روستا، به مشاغلی حاشیه ای در حواشی شهرها روی آورده و گاری های لبو و آش و باقلا و چای و دیزی و آبگوشت و نخود و لوبیا و بلال و انواع و اقسام دکه و گاری و باری رونق یافت. تنها تفریحشان هم شب ها هجوم بردن به کاباره های لاله زار بود و یا رفتن به سینماها و تماشای فیلمهای آبگوشتی و فردینی و صحنه های بزن بزن ناصر ملک مطیعی و بیک ایمانوردی و و رقص های لوند فروزان و و ناز و غمزه های بهشته و تغذیه فرهنگ «جوانمردی» و «داش مشتی» و «پهلوان پروری» و «لومپنی» و «مولائی» و «زن ستیزی» و «مرد سالاری» و«خرافات پروری» و «لات و لوتی» و متخلفاتی از این نوع. برنامه ها و سریال های رادیوئی و تلویزیونی هم چیزی غیر از این بمردم نمی دادند. اگر هم انسان های فرهنگساز مترقی یافت میشدند که با احساس مسئولیت اجتماعی، بفکر اشاعه فرهنگ و هنر و اندیشه مترقی بودند، با هزاران سد و مانع روبرو بودند. یا گرفتار سانسور و ممیزی شاه و شیخ میشدند، و خود نیز ناچار به خودسانسوری، و از محتوا خالی کردن تاثیرشان، و یا گرفتار گزمه های ساواک(واکنون ساواما) و زندان و شکنجه و اعدام، یا ناچار به خروج از کشور. سالها پیش نوشته ای از یکی ازمنتقدین فیلم خواندم. در این نوشته او به همین موضوع میپرداخت. از جمله او به فیلم «قیصر» اشاره کرد و به توضیح صحنه ای از این فیلم پرداخت. به نقل از حافظه مینویسم. در این صحنه، یکی از بازیگران چیزی باین صورت مطرح میکند: « او را بدست قانون بسپاریم» و دیگری با لحنی لات گونه پاسخ میدهد: «قانون پانون را ولش کن، می سپاریمش به حضرت ابوالفضل.» و این منتقد فیلم پس از یک تحلیل جامع، باین نتیجه میرسد که همین فرهنگ «لومپنی» سرانجام به تربیت نسلی انجامید که پس از انقلاب پنجاه و هفت، اکثر کسانی که به عضویت «کمیته های انقلاب اسلامی» در آمدند، از همین «لومپن های» حواشی شهرها بودند، و خیلی از مقامات این حکومت و جماعت کثیری از« متولیان» مساجد و امامزاده ها و حسینیه ها و زیارتگاه ها، نوحه سرایان و «نقالان» و «مداحان» و انجمن های زیارتی و سیاحتی، زندانبانان و شکنجه گران و بازجویان وپا منبری ها و «اوباش و ارازل» و «نیروهای خود سر» و «لباس شخصی ها» و عوامل مختلف اقتصادی و سیاسی و آموزشی و فرهنگی این حکومت، از همین نسل اول لومپن های حواشی شهر ها بر خاسته اند. از آنجا که این نسل از برکت همین حکومت به قدرت و ثروت و کارخانه و تجارت و وزارت و سفارت رسیدند، نسل بعدی خود، یعنی فرزندانشان را هم برای پاسداری از همین منافع تربیت و سازمان داده اند. پژوهشگرانی که در مورد آخوند ها و ربط و ضبط امور و زندگیشان به تحقیق پرداخته اند، به این نتیجه رسیده اند که، منهای موارد نادری در تاریخ، این قشر طفیلی و مولد خرافه، همانند برادران کشیش و خاخام و برهمن و بودای خود ، همواره روابطی ویژه با لومپنها و ارازل و اوباش و لاتها و جاهل ها در جامعه داشته اند. حکومت پهلوی با هرگونه تلاشی برای شکل گیری «جامعه مدنی» به ستیز بر خاست، و با ساواک خود به سرکوب بیرحمانه تمامی نیروهای مترقی وتحول خواه و انقلابی که در این راه میکوشیدند می پرداخت. جامعه ای با فرهنگی سنتی و پیشامدرن و مصرفی و مبتذل، که متاثر از روابط دیر پای فئودالی و قبیله ای-عشیرتی از یکسو، کودتاهای چندگانه و روابط سرمایه داری تقلیدی و تحمیل شده از بالا از سوی دیگر، که گوشه ای از شرحش در بالا آمد، با زندان هائی پر از زنان و مردان کمونیست و مجاهد و نویسنده و هنرمند و فرهنگساز مترقی، اما مملو از مسجد و آخوند( که خیلی هایشان هم بعنوان عوامل و ذخایر ضد کمونیستی از خود دستگاه سلطنت اجرت می گرفتند ) فقط میتوانست آبستن «اژدهای خمینی» باشد. چنین شد و اکنون اینجائیم. تا زمانی که جنبشی در اعماق جامعه ایران شکل نگیرد، که در آن از پائین ترین و پایه ای ترین نقاط زیست و کار و فعالیت انسانها، از مزرعه و کارگاه و کارخانه و شیرخوارگاه و کودکستان و دبستان و دبیرستان و دانشگاه و بیمارستان و پادگان و ورزشگاه، از ده و روستا و شهرک و شهر و استان و کشور، از تولید و مصرف و بازتولید، از پائین ترین تا بالاترین سطوح حیات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی جامعه در «نهاد های خودگردان» و با شرکت تک تک مردم جامعه، فارغ از تعلقات جنسی، محلی، قومی و ملی، زبانی، عقیدتی، و بر مبنای حق برابر همگان در بهره برداری از تمامی دستاوردهای مادی و معنوی جامعه، و مسئولیت آنها در مقابل جامعه، بوجود نیاید، نمی توان سراغی از «جامعه مدنی مدرن» را گرفت، و ما همواره ناچار به «تکرار» تاریخ خواهیم بود، گاه بطور تراژیک، گاه بگونه ای کمدی، و زمانی با ترکیبی از هر دو.
در ابتدای این قسمت، از برخی عناصر و خصلت های ناخوشایند در «فرهنگ ایرانی» نام بردم. این عناصر، اجزاء لازمه فلسفه وجودی ما نیستند و از خصلتی هستی شناسانه (اونتولوژیک) برخوردار نمی باشند، بلکه در وقفه یا تأنی و کندی و یا انحراف از مسیر مترقیانه توسعه تاریخی-اجتماعی جامعه خود، به آنها «آلوده» شده ایم. جامعه ما و خود ما، در برگشت به مسیر مترقیانه توسعه خود، و بالا بردن درک شناخت شناسانه (اپیستمولوژیک) خود از جامعه وهستی و طبیعت و زندگی و انسان ، این فرصت تاریخی را خواهیم یافت تا تاثیر این خصلت های مذموم را بر ذهنیت و رفتار و زندگی خود کاهش داده و در درازمدت
از خود بزدائیم. علوم تندرستی و روانشناسی و بهداشت جسم و روان، نشان داده اند که، هر چقدر انسان ها از این خصلت ها خالی تر باشند، جسم و روانی سالمتر و طول عمری بیشتر دارند و عقل سالم هم در بدن سالم است. برای زدودن این خصلت ها، هیچ راهی بجز «انسانی کردن» جامعه وجود ندارد.
2 – بارها خوانده و شنیده ام که آقای ایرج مصداقی، زمانی که در زندانهای جمهوری اسلامی بود، «انزجار نامه» نسبت به مجاهدین نوشت، و برای رهائی از زندان، «تواب» شد. من از صحت و سقم این موصوع اطلاعی ندارم، و تا زمانی که با اسناد و مدارک متقن، و اعتراف روشن خود مصداقی روبرو نشوم، در این باره حق داوری بخود نمیدهم. من حتی تردید دارم که «متن فتوائی» که برای کشتار «خاوران» به خمینی نسبت میدهند ، نوشته خود خمینی باشد. اجازه بدهید توضیح بدهم. در درجه سبعیت و بیرحمی و عفونت عقیدتی شخص خمینی، هرگز کوچکترین شکی نداشته ام. هیچگاه در زندگی ام مذهنی(بطور آگاهانه) نبوده ام واز همان کودکی، تجاربم از آدمهای مذهبی این بود که انسانهای ریاکاری هستند . قبل از این که خمینی ، قدم نامیمونش را بر خاک ایران بگذارد و هنوز در خارج بود، در نگاه اول به صورتش در تصویر، رذالت و بیزاری از انسان را خواندم، و به همه اطرافیانم همین را گفتم. من همیشه در پس چهره هائی که «زهد و پارسائی» را به نمایش میگذارند، دو چهره میدیدم. یک چهره آن بود که خود را به بیرون از خودشان نشان میدادند. چهره دیگر، هنگامی بود که مشغول زندگی خودشان بودند.این را از تجربه مستقیم زندگی کسب کرده بودم. از نوشتن این تجارب میگذرم، زیرا نوشته را بیش از حد طولانی میکند. اصلا مهم نیست که چه کسی «فتوای کشتار» را نوشته بود. مسئله خود جنایت صورت گرفته است. اما چرا تردید دارم که آن فتوا نوشته خمینی باشد؟ از روزی که این حکومت بر سر کار آمد، با دروغ خود خمینی کارش را آغاز کرد. همه میدانیم که او قبل از آمدن به ایران چه میگفت و بعدها چه ها گفت وانجام داد. دیدیم که صحنه گردانان این حکومت یکی پس از دیگری، چگونه به اعتماد مردم خیانت کردند و سی و چند سال است که ستمی توصیف ناپذیر را بر مردم اعمال میکنند. برای یک لحظه به شخصیت آخوند «روباه صفتی» مثل هاشمی رفسنجانی فکر بکنید. آیا رفسنجانی راست می گفت که خمینی قبل از مرگش، خامنه ای را برای جانشین خود معرفی کرد؟ رابطه این موضوع با مرگ احمد خمینی چیست؟ چرا خمینی موضوعی به این مهمی برای حکومت را، فقط به رفسنجانی گفت؟ چرا خمینی قبل از مرگ، جانشین خود را به جامعه معرفی نکرد؟ خصلت بنیادی همه عوامل این حکومت «دروغ» است. بهمین دلیل به هر چیزی که نشانی از این حکومت دارد، نمی توان باور داشت. و تا این حکومت سقوط نکند و درب «تاریکخانه اشباح» بروی مردم باز نشود، و حقایق روشن نگردند، به هیچ چیز این حکومت و در این حکومت، نمی توان اعتماد داشت. ما با جماعتی دغلکار سر و کار داریم، که برای حفظ خودشان از هیچ جنایتی فروگذار نیستند. رازهای سر به مهر در لجنستان حکومت اسلامی فراوانند، و تنها پس از سرنگونی این حکومت است، که حقایق روشن خواهند شد.
حالا فرض کنیم که مصداقی «تواب» هم بود، آیا میبایستی از حوزه «انسانیت» هم اخراجش کرد؟ مگر «توابان» انسان هائی نیستند که «تواب سازان» با بهره برداری از نقاط «ضعف» آنها، در صدد خاموش کردن نقاط «قوت» شخصیت انسانی آنها بوده اند؟ چرا به جای حمله به «حاکم»، به سرزنش «محکوم» می نشینیم؟ من با احترام به حیثیت و شخصیت انسانی مصداقی، نظرم را در مورد محتوای مناظره ایشان و سایر نوشته های وی، بطور صادقانه، صریح و رک و بدون هیچگونه مصلحت و ملاحظه ای ارائه میدهم.
3- مصداقی در مناظره نامبرده، در مورد خروج سازمان مجاهدین از لیست ترور آمریکا شرکت کرده بود. خود سازمان مجاهدین از سالها پیش در حال پیگیری «حقوقی» این موضوع در دادگاههای آمریکا بود، و هرگز در رسانه های خود به جزئیات آن عملیات نپرداخت و اشاره ای به «ترورها» و چگونگی آنها نکرد(دستکم من ندیده ام). اما، مصداقی کاسه داغ تر از آش شده و وارد خود عملیات نظامی شده، فرماندهی آن، نام افراد شرکت کننده در آن و همه چیز را میگوید. پرسشگر، پرسشی در این مورد از مصداقی نکرده بود. پس چه ضرورتی ایشان را وادار کرد که خودسرانه و آگاهانه به طرح جزئیات بپردازد؟ مگر ایشان نمیتوانست همانند خود مجاهدین، به توضیح «روند حقوقی» موضوع بپردازد و از وارد شدن به موضوعات اختلاف برانگیز خودداری کند؟ مصداقی سناریو را کامل تر میکند و در نوشته ای با عنوان «چه کسانی مستشاران آمریکائی در ایران را ترور کردند؟»(سایت گویا، 4 آبان 91) بطور مفصل به این موضوع میپردازد. در این نوشته، مصداقی ترورها را تقسیم کرده، و از 6 ترور موفق، یک ترور را به مجاهدین مسلمان میدهد، و پنج تا را هم به مجاهدین مارکسیست(و بعدها سازمان پیکار). درست مانند «بقالی» که بر سر بهای کالایش به چانه زدن با مشتری می پردازد، مصداقی به شرح کامل و تک تک عملیات پرداخته، و نام همه جانباختگان و زندگان را با تمامی مشخصات و محل زندگی آنها و هر چه از آنها میداند(و یا نمی داند و می بافد) بر ملا میکند. بعد هم در پاسخ به پرسش احتمالی مخاطبش که، چه لزومی به افشا کردن نام و مشخصات محل زندگی این همه انسان زنده وجود دارد؟ پاسخ میدهد:تمامی این نامها در لیست ساواک، سیا، اف بی آی و کنابهائی که جمهوری اسلامی نوشتند، موجودند. پس آقای مصداقی به اسناد سیا و اف بی آی هم دسترسی دارند. فرض کنیم که مصداقی از طریق تعقیب پرونده مجاهدین در روند دادگاه، از اسناد سیا و اف بی آی با خبر شده باشد، آنگاه پرسش آنست که چه انگیزه ای در این فاش گوئی و کنجکاوی بیمارگونه وجود دارد، که هویت انسانهای زنده را با همه چیزشان انتشار عمومی میدهد؟ آیا مصداقی برای عمومی کردن زندگی انسانهائی، که شاید خود علاقمند به عمومی شدن وبر ملا شدن همه چیز زندگیشان نباشند، اجازه گرفته است؟ و اگر ایشان چنین اجازه ای را نگرفته باشد، این عمل وی تجاوز روشن به حریم زندگی شخصی انسانها نام دارد. سازمانهای جاسوسی آمریکا(سیا و اف بی آی) و ساواک سلطنت و ساوامای حکومت اسلامی، کارشان جاسوسی بود و هست، و برای حفظ حکومت هایشان، جاسوسی که هیچ، شکنجه و قتل و جنایت و کودتا و هر عمل ضد انسانی و شنیعی را هم روا میدارند و به منظور خاص و معینی دست به جمع آوری اطلاعات و جاسوسی میزنند. پرسش اینست که مصداقی شکنجه شده ما، چرا پا جای پای سازمانهای جاسوسی می نهد و خودش تمامی این اطلاعات را یکجا جمع میکند و در اختیار هر کس و ناکسی قرار میدهد؟ مگر مصداقی تمرین جاسوسی میکند؟ از خواننده تقاضا میکنم به جمله زیر از همین نوشته ایشان توجه کند.
«در واقع از نقطه نظر تاریخی، کسانی[یعنی مجاهدین مارکسیست] که این 5 آمریکائی را به قتل رساندند، همان کسانی هستند که مجید شریف واقفی و صمدیه لباف، دو تن از رهبران بخش مذهبی مجاهدین را ترور کردند.»
بحث من در اینجا بر سر درست بودن یا نبودن این جمله نیست، بلکه بر سر «پیوندی» است که مصداقی بطور هدفمند و آگاهانه بین ترور آمریکائی ها و اعضائی از خود مجاهدین بر قرار میکند. مصداقی، آمریکائی ها و مجاهدین را در کنار همدیگر قرار میدهد، و مارکسیست ها را در مقابل آنها قرار میدهد. آیا مصداقی در «ضد کمونیسم» آمریکائی نمیدمد؟ آیا مصداقی قصد پیوستن به «مک کارتیسم» جدید را دنبال میکند؟ برای لحظه ای تصور کنید که مصداقی یکی از شرکت کنندگان در دادگاه رفع اتهام تروریستی از مجاهدین بوده باشد. در این صورت، این انتظار طبیعی از مصداقی میرود که که خطاب به آمریکائیها بگوید: ما مجاهدین و شما آمریکائیها، هر دو قربانی عملیات« تروریستی» مارکسیست ها هستیم. در مورد «بقالی» مصداقی با استخوانهای پوسیده روانشادان شریف واقفی و صمدیه لباف و شهرام و انقلابیون مجاهد و مارکسیست ، جلوتر بتفصیل خواهم نوشت.اجازه بدهید در اینجا خط فکری مصداقی را دنبال کنیم. او مینویسد:
«تکذیب ترور 5 آمریکائی توسط سازمان مجاهدین، زمانی مورد پذیرش قرار میگیرد، که این سازمان ضمن پذیرش مسئولیت عملیاتهای صورت گرفته در سال های 51 و 52، گذار به دوران جدید را اعلام میکند و گر نه نمی توان اعتماد سازی کرد.»
اگر به عبارات «مورد پذیرش قرار گرفتن» و «گذار به دوران جدید» و «اعتماد سازی» دقت شود، آنگاه متوجه میشویم که مصداقی بطور آگاهانه سرنوشت آمریکائی ها را با سرنوشت مجاهدین گره میزند، تا بگوید که به« دوران جدیدی» پا گذاشته ایم و بایستی با آمریکائی ها« اعتماد سازی» کنیم، تا آمریکائی ها(توجه شود که منظور دولت آمریکاست و نه مردم آمریکا) «تروریست نبودن» مجاهدین را «مورد پذیرش» قرار دهند. آنهم به قیمت حمله به مارکسیست ها و «اعتماد زدائی» مارکسیست ها از خود مصداقی. منطقی ساده است که، هر کس بخواهد به آمریکا نزدیک شود، لازمه اش دشنام دادن به کمونیسم است. آنهم آمریکائی که در قوانین مهاجرتش، باید «سوگند» بخورید که «کمونیست» نیستید.
اما مصداقی بدنبال چیست؟ به ادامه نوشته ایشان توجه شود:
«من تلاشهای مجاهدین، فدائیان، حزب توده، پیکار، اتحادیه کمونیستها، راه کارگر، رنجبران و دیگر گروههای سیاسی و روشنفکران ایرانی برای دامن زدن به «مبارزه ضد امپریالیستی» پس از انقلاب و بویژه در سالهای 58 تا 60 را خدمت به رژیم و ارتجاع دانسته و آن را موجب بسته شدن فضا بر علیه نیروهای انقلابی و مترقی میدانم. چرا که رژیم خود از موضع عقب ماندگی و ارتجاع به اندازه کافی «ضد امپریالیست» و «ضد غربی» است.»
توجه خواننده را به چند نکته در این مورد جلب میکنم.
نکته اول – به اینگونه تحلیل و نگاه به رویدادها و وقایع گذشته و تاریخ، در تئوری استدلال، میگویند« کنترا فکتوال». این شیوه از استدلال که «خلاف واقعیت» است، بمعنای آنست که : با نگاه و نیاز و منفعت کنونی و امروزی، به گذشته برویم و امکان وقوع رویدادها را به صفر برسانیم. و این هم البته نه تنها واقعیت ستیز و غیر علمی و ناممکن است، بلکه ناسازگار با عقل سلیم هم هست. یعنی مصداقی نمیتواند «دامن» جریانهای نامبرده، و از جمله مجاهدین خودش را، از مبارزه ضد امپریالیستی «پاک» کند.
نکته دوم- خلط آشکار مصداقی این است که نیروهای سیاسی نامبرده در فوق را در یک کیسه میریزد، و بر تفاوت آشکار موضع آنها در رابطه با حکومت اسلامی، پرده ساتر میکشد. اما او برای «اعتماد سازی» نسبت به آمریکا، به این اختلاط نیاز دارد. از نیروهائ سیاسی که ایشان نام میبرد، دوتای آنها، یعنی حزب توده و سازمان فدائیان، که پسوند «اکثریت» را همیشه یدک میکشد، از روز اول تشکیل حکومت اسلامی، به حمایت آشکار از آن پرداخته، و در همکاری اطلاعاتی-امنیتی با این حکومت، وابستگان به جریانهای دیگر را به عوامل حکومت لو میدادند و همین حالا هم به حمایت از این یا آن جناح حکومت مشغولند، و کاندیدشان هم برای مجلس اسلامی در آن دوران«خلخالی» بود، و خط تماس مستقیم هم با لاجوردی، جلاد معروف داشتند. سایر نیروها هم مواضع متفاوتی داشتند. مجاهدین مصداقی برای دیدار با «امام عزیز» به آب و آتش میزدند،و کاندید ریاست جمهوریشان هم ابتدا «امام امت» بود. بعد هم که در انتخابات مجلس، کاندیداهائی از مجاهدین و فدائی ها و پیکاری ها شرکت کردند و رای بالائی هم آوردند، و در برخی جاها، کاندیداهای مجاهدین و احتمالا فدائی ها هم، رای کافی آوردند، اما ارتجاع از ورود آنها به مجلس جلوگیری کرد. بعد از 30 خرداد 60 هم مجاهدین به تاکتیک غلط مبارزه مسلحانه در غلطید، که جلوتر به آن خواهم پرداخت. حزب رنجبران هم به بنی صدر و روزنامه «انقلاب اسلامی» اش چسبیده بود. اتحادیه کمونیست ها هم یک روز حرف از جنگ میهنی و خط امام و «دفاع از میهن» میزد و از یاران خود میخواست که در کنار پاسداران به دفاع از میهن بپردازند، و روز بعدش فوری پریدند آمل و لباس «سر به داران» پوشیدند و با پاسداران جنگیدند. میماند پیکار و چریکهای فدائی و راه کارگر، و اینها نیز علیرغم تفاوتهایشان،هر چه در توان داشتند برای افشای ماهیت ارتجاع اسلامی و عقب مانده خمینی و یارانش بکار بردند. پس آقای مصداقی بیهوده سیب و پیاز و خیار و خربوزه و خرما را در یک کیسه میریزد. اما هدف مصداقی نیاز او به «جهت گیری جدید» و «اعتماد سازی» در رابطه با امپریالیسم و بویژه آمریکاست.
نکته سوم- آقای مصداقی با سر بر روی زمین ایستاده است. اگر بخواهیم او را بر گردانیم تا بر روی دو پایش بایستد، آنگاه مصداقی بخوبی در خواهد یافت که اگر جامعه ایران اسیر ارتجاع اسلامی شد، ریشه در شرایط اجتماعی و تاریخی ایران در دوران حکومت سلطنتی از یک سو، و دخالت های سرمایه داری غرب و بویژه آمریکا در روند تحولات از سوی دیگر دارد. یعنی خلافت اسلامی امروز، نتیجه منطقی حکومت سلطنتی دیروز است، که این نیز خو با دخالت و کودتا های چند گانه آمریکا بر سر کار آمد. و یکی از اهداف اصلی انقلاب 57 اتفاقا پایان دادن به همین سلطه آمریکا هم بوده است، که سیا و ساواک و دیکتاتوری پهلوی آنرا بر مردم ایران تحمیل کرده بودند. و اگرگروه و سازمان و حزبی مبارز با امپریالیسم را در برنامه خود نداشت، فلسفه وجودی خود را از دست میداد، بویزه اگر این را هم در نظر داشته باشیم که حکومت اسلامی از موضعی ارتجاعی با آمریکا مخالف بود و هست. هیچ جریانی هم بغیر از حزب توده و فدائیان اکثریت مجذوب چرندیات حکومت اسلامی و مبارزه باصطلاح ضد امپریالیستی اش نشده بود و همین حالا هم نمیشود. اما، چرا مصداقی که همه اینها را میداند، آگاهانه با کله بر زمین می نشیند؟ تنها میتوانم باین بسنده کنم که: آنچه شیران را کند روبه مزاج / احتیاج است احتیاج است احتیاج
نکته چهارم- این احتیاج کدامست؟ اجازه بدهید از اینجا شروع کنم. در تاریخ همه ملت های جهان، و برای برخی از جنبش های مترقی و آزادیخواهانه و انقلابی، مقاطعی پیش آمده اند که به دلایل و علل مختلفی، پیروزی قطعی و نهائی آنها، با نوعی نیاز به کمک گرفتن از بیرون، آسان تر میگردید. مطالعه این موارد نشان میدهند که همواره شروطی بر گرفتن این کمک ها حاکم بوده اند.
شرط اول- جنبش کمک گیرنده از مشروعیت مردمی و پایگاه اجتماعی لازم در جامعه خود برخوردار بوده باشد.
شرط دوم- کمک ها گرفته شده مشروع بوده، و قرارداد فیمابین بطور شفاف و روشن در معرض دید و داوری مردم قرار داده شود.
شرط سوم- گرفتن کمک، بهیچ عنوان استقلال کمک گیرنده در مقابل کمک دهنده را زیر سئوال نبرد و مغایر با اهداف استراتژیک کمک گیرنده نباشد.
هر گروه، سازمان، حزب و جنبشی، که بفکر کسب قدرت سیاسی برای واقعیت بخشیدن به مطالبات خود میباشد، در تصمیم گیری برای کمک گرفتن از دیگران، سه راه در پیش رو دارد.
الف – چنانچه این جریان شرایط فوق را دارا باشد، آن را با شفافیت به جامعه و مردم و پیکره سیاسی آن اعلام کرده و حق پنهانکاری و پوشیدن اهداف و نظرات خود را ندارد.
ب – چنانچه این جریان شرایط فوق را دارا نباشد، و صرفا برای رسیدن به قدرت به هر وسیله و کمکی متوسل شود، دست به خودکشی سیاسی میزند. چنین جریانی نه تنها مشروعیت خود را در بین مردم از دست میدهد، بلکه نام او در تاریخ بعنوان خائن به منافع مردم ثبت خواهد شد.
ج – چنانچه یک جریان سیاسی، با شناخت درست از جامعه خود و توازن قوای موجود، بخواهد مشروعیت خود را در جامعه و در بین مردم خود حفط کند، تنها راهش وفاداری به فلسفه وجودی خود، به اصول بنیادین خود و آرمان هائی است که تشکل خود را برای مادیت بخشیدن به آنها ایجاد کرده است. در این صورت نیز، این جریان به مبارزه خود در ارتباط ارگانیک با مردم خود ادامه داده، و برای رسیدن به مطالبات خود پابپای مردم، و با استفاده از وسائل مشروع پیش میرود.
مصداقی و مجاهدین باید برای مردم ایران و کل پیکره سیاسی آن روشن کنند که در «کجا» قرار دارند. اما تا آنجا که به مصداقی مربوط میشود،« سر نخی» بدستمان میدهد. او در ادامه نوشته خود می نویسد :

«تردید نباید داشت چنانچه در اوهام خود قصد فریب «امپریالیسم» را داشته باشیم، هم چوب را خواهیم خورد و هم پیاز را، و چنانچه به مشکلات دنیا و کشورمان از زاویه دیگری نگاه می شود، آنگاه باید بهای آنرا پرداخت.»
خوب، موضوع روشن است. آمریکا را نمیتوانیم «فریب» بدهیم. باید با آنها «صادق» باشیم. به «مشکلات دنیا و کشورمان» هم باید «از زاویه دیگری نگاه بکنیم»، یعنی از زاویه ای که کارت آمریکا روی بورس است ،گزینه روی میز و زیر میز و اینور و آنور میز هم که فراوان دارند. در عراق و افغانستان، و در لیبی و سوریه هم دارند از دریا و زمین و هوا «شکلات حقوق بشر و دمکراسی» پخش میکنند، پس برویم و از آمریکا عذر خواهی کنیم و و از« ترور»(نه اعدام انقلابی) جاسوسان و مستشاران غارتگر آنها و مزدوران ساواکیشان اظهار پشیمانی کنیم. کجا را دیدی، شاید یک پست دربان سفارت احتمالی هم نصبب مصداقی ما شد!؟ دلم برای مصداقی میسوزد که از سال 60 تا سال 70 ، ده سال از عمرش را در ساهچالهای حکومت اسلامی گذراند، و حالا از همه ما میخواهد تا بر گردیم به «جای اول». اگر راست باشد که مصداقی درحکومت اسلامی «تواب» شد، میتوانم او را «بفهمم» و حتی او را «ببخشم»، زیرا که در زیر فشار و شکنجه حاکمان اسلام، میتوان از این یا آن «ضعف» او در برابر «تمامیت انسانی» قابل احترامش، اغماض کرد،اما با «تواب» شدن او بدرگاه سرمایه جهانی و بویژه آمریکا، و آنهم در شرایطی که در اقیانوسی از «لیبرالیسم» شنا میکند و هیچ فشاری هم بر او نیست(یا اگر فشاری هم بر او باشد، ما از آن خبر نداریم)، چه کنم؟
نکته پنجم – مصداقی، مجاهدین، فدائیان، حزب توده، پیکار، اتحادیه کمونیستها، راه کارگر، رنجبران و دیگر گروههای سیاسی و روشنفکری ایران را متهم میکند که مبارزه «ضد امپریالیستی» آنها «خدمت» به حکومت اسلامی ایران بوده است. برای برخی از این جریانها، این «اتهام» شما به آنها،«افتخاری» هم هست که شما به آنها میدهید. همانها که آگاهانه به خدمت حکومت در آمدند و نانش را خوردند، و سپس چوبش را هم، ولی هنوز هم دست بر دار نیسنتد از خدمت به حکومت. مگر همین حالا نمی بینید که آقای فرخ نگهدار میخواهد روی آقای خامنه ای کار «سیاسی» کند تا شاید بتواند او را به عضویت «فدائیان اکثریت» در آورد؟ او حتی حاضر به« فداکاری» هم شده است و علیرغم «بازنشستگی»،آماده باز گشت به صحنه و گرفتن «مقام» هم هست. پول و «اقتصاد» خود و خانواده اش هم، در شراکت با پول و اقتصاد علی اکبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی، در ایران و ونزوئلا و جاهای دیگر کار میکند، «سیاست» آنرا هم یک جوری با «رهبر معظم» با هم کنار می آیند. سری به «پیک نت» بزنید تا ببینید که از اوراق انحصار وراثت یک سده پیش از روستاهای آذربایجان، برایتان سند رو میکنند که پدر و پدر جد میر حسین موسوی، از «انقلابیون» سلحشور بوده اند، و حیدر خان و باقر خان و میرزا کوچک خان و میرزاتقی خان و دیگران باید بیایند و نزد میرحسین لنگ بیندازند، و از عمامه و عبای خاتمی و موسوی خوئینی ها و ناطق نوری و روحانی وامثالشان «دمکراسی و حقوق بشر» فراوان تراز «لوح کورش» بر جامعه و مردم ایران تابیدن گرفته است. تا حالا نمیدانستم که مصداقی و دهها هزار نفر دیگر، برای «خدمت» به حکومت اسلامی به زندان رفته اند. واین همه انسانها برای همین «خدمت» قتل عام شده اند. خوب حالا این جریانهائی که مبارزه «ضد امپریالیستی» کردند، و نمی توانیم به گذشته بر گردیم و «کرده ها» را پاک کنیم، چه باید بکنند؟ آیا جریانهای سیاسی نامبرده باید «ندامت نامه» خود را به آقای مصداقی بدهند، یا به دولت آمریکا؟ یا به خانم مدولاین آلبرایت، وزیر خارجه دولت کلینتون بنویسند، که بطور صریح و آشکار از انجام کودتای 28 مرداد سال 32 بوسیله دولت آمریکا و سیا اعتراف کرد؟ یا اینکه به سازمان سیا بنویسند، که اسناد آن، خود حکایت روشنی از اقدام مستقیم این سازمان جنایتکار در کودتا دارد؟ یا اینکه منظور مصداقی اینست که این جریانها، به زیر میز دولت آمریکا پناهنده شوند، تا شاید با گزینه های روی میز، در «فردائی تراژیک» آنها را به «مناطق پرواز ممنوع» ناتو در «کردستان» ایران بفرستند تا با اخذ «مقام» شایسته بوسیله «ارتش آزاد ایران» به سایر مناطق ایران ارسال گردند. قدرت اینقدر «شیرین» است که برایش به هر وسیله ای باید چنگ زد؟
نکته ششم – میگویند «شرم هم احساسی انقلابی است». اما مصداقی از انقلابی بودن «پشیمان» گشته است. بنابراین نیازی به «شرم» هم ندارد.
او با همین «بیشرمی»از وابستگان به سازمان پیکار میخواهد: چرا به عملیات «ترور» آمریکائی ها، اقرار و اعتراف نمیکنید، و اگر آنها را «افتخار» میدانید، چرا آنرا اعلام نمیکنید؟ اینک من بعنوان یکی از پیکاری ها، پاسخ خودم را خدمت مصداقی ارائه میدهم. اما قبل از آن باطلاع ایشان میرسانم که قصدم را برای نوشتن این نامه به مصداقی، با دوستی در میان نهادم. پاسخ او این بود که :«توجه کنید مطالبی جنجالی که برخی برای اهداف خاص خودشان مطرح میکنند، خام و مغرضانه است و پاسخ نمی خواهد.» من با این دوست موافق نیستم، بهمین دلیل ساده که مبارزه طبقاتی، از جمله در عرصه فکری و نظری، از وظایف تعطیل ناپذیر مارکسیست هاست. بویژه هنگامی که انسان بطور مستقیم مورد خطاب هم قرار میگیرد، نمیتواند سر در زیر برف فرو کرده و «مصلخت گرایانه» از مسئولیت بگریزد. از مارکسیسم آموختم که در پس«جنجال ها» و «اهداف خاص» و «اهداف خام و مغرضانه» انسان ها، نیازها و علایق و اغراض و منافع طبقات و قشور مختلف اجتماعی را جستجو کنم. بنا براین من بعنوان یک پیکاری، بدون اینکه برای کسی تکلیف تعیین کنم،خود را مسئول و موظف به پاسخگوئی میدانم.
آقای ایرج مصداقی عزیز! باید به عرض شما برسانم که ما پیکاریها فراوانیم، در همه جا هم هستیم. چه در ایران و چه در سایر نقاط جهان، هم در مبارزات جاری شرکت فعال داریم و هم مشغول کنکاش فکری و نظری برای کمک به شکل دادن به «جنبش نوین کمونیستی ایران» هستیم. اهل هو و جنجال هم نیستیم. سرمان پائین است و کار خودمان را میکنیم. در هر جائی که بودیم و هستیم، هرگز مصالح گروهی خودمان را مرجح بر منافع و مصالح جنبش کارگران ندانستیم و نمیدانیم. در هر تعاملی با دیگران، همواره بر نقاط اشتراکمان تاکید کرده، و بر نقاط افتراقمان سرپوش ننهاده و با شیوه ای اصولی و دمکراتیک و با رعایت موزین اخلاقی آنها را مطرح کرده ایم.. خود را قطره ای کوچک از اقیانوس پهناور مولدین ثروتهای مادی و معنوی جامعه بشری میدانیم . ما بخش بسیار کوچکی از طیف وسیع مارکسیست های دنیا و ایران هستیم. من از نظر سنی و سابقه زندگی و مبارزه، به پای بنیانگذاران و اعضای مجاهدین مسلمان و مارکسیست نمی رسم. قبلا نوشتم که هرگز در زندگی مذهبی(بطور آگاهانه) نبوده ام و همه انسانهای مذهبی را ریاکار میدانم، چه خود به آن آگاه باشند و چه نباشند، چه خود اعتراف بکنند و چه مذبوحانه انکار کنند. این درسی است که خود زندگانی بمن داده است، قبل از اینکه آنرا در کتابها بخوانم. من خودم را مسئول میدانم تا به پرسش «رندانه» شما پاسخ دهم. من در مقابل بزرگی و عظمت مرضیه احمدی اسکوئی، منیژه اشرف زاده کرمانی ، صدیقه رضائی، ، مجید شریف واقفی، مسعود احمد زاده، تقی شهرام، بهروز دهقانی، تقی ارانی، حمید اشرف، هوشنگ تره گل، موسی خیابانی، حنیف نژاد، محسن، بهرام آرام، امیر پرویز پویان، بدیع زادگان، مرتضی صمدیه لباف، صفائی فراهانی و همه کمونیست ها و پیکاری ها و فدائی ها و مجاهدینی که بر ظلمات ساواک «آریامهری» و اربابان جاسوس و مستشاران نظامی آمریکائی آنها شوریدند و آنها را «اعدام انقلابی» کردند، سر تعظیم فرود می آورم، و عملیات انقلابی آنها را برگهائی زرین از تاریخ پر افتخار این جامعه میدانم. مبارزات رفقای پیکاری ام را در «اعدام انقلابی» عوامل سیا و ساواک و مستشاران نظامی سرمایه داری آمریکا، باعث افتخار خود میدانم. آنها «تروریست» نبودند، بلکه «انقلابی» بودند. تروریست های واقعی، عوامل و عمله و اکره سرمایه داری هستند که با نظامی کردن و کالائی کردن همه چیز و همه کس و همه جا، شب و روز به ترور مردم دنیا مشغولند. آقای مصداقی! این را میدانم که جامعه فردای ایران نمیتواند جامعه ای بسته باشد و خود را بروی تمامی دنیا ببندد. این را میدانم که برای ساختن جامعه ای مدرن، بسیار پیشرفته و مرفه( و از نظر من سوسیالیستی) و استفاده از آخرین کلام تکنیک، میبایستی بتوانیم از تمامی دستاوردهای انسانها در دیگر جوامع، که محصول کار طبقه جهانی خودمان هستند، بهره ببریم. این را میدانم که شکستن فضای بسته کنونی در جامعه ایران، متلازم با نوعی گشایش رابطه با غرب، و فروکاهیدن از تشنج موجود در این رابطه، و بهره گیری از برخی امکانات تکنیکی و علمی مورد نیاز جامعه برای نوسازی صنایع فرسوده موجود در کشور است. من خودم را فردی از جنبش 99 در صدی میدانم، که بسیاری از مردم دنیا و از جمله مردم آمریکا را هم در کنار خود و طبقه ام دارم. با حرفهائی که شما میزنید، و موضعی که در رابطه با حکومت آمریکا میگیرید، از قرار معلوم شما خود را در کمپ 1 در صدی ها قرار داده ای. در جامعه آزاد فردای ایران، دیپلماسی مخفی و پنهان و پوشیده و مرموز، نمیتواند وجود داشته باشد. در جامعه فردای ایران، همه مردم بایستی این حق را داشته باشند که بر همه چیز جامعه، ناظر و نافذ و ناقد باشند. آقای مصداقی! امپریالیسم برای من یک نیروی مرموز شیطانی که گویا بر سر مرزها سنگر گرفته است ، نیست. امپریالیسم، رابطه اجتماعی مسلط سرمایه داری حاکم بر جهان کنونی ماست، و مبارزه با آن هم در عرصه جهانی، و در هر جائی جریان دارد که با کمک ارتش و جاسوسان و نیروهای سرکوبگرش مردم را از دخالت مستقیم بر سرنوشت خود منع نموده، وراه بهره جوئی مولدین ثروتهای مادی و معنوی جامعه را از دستاوردهای خودشان سد مینماید. شکل و چگونگی این مبارزه را هم شرایط مشخص تاریخی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هر جامعه ای تعیین میکند.
4 – بازی موش و گربه مصداقی با مجاهدین هم برای خودش داستانی دارد. مجید خوشدل با مصداقی در مورد دادگاه ایران تریبونال مصاحبه ای کرده است(سایت عصر نو، 30 مهر 91) و از مصداقی رابطه اش را با مجاهدین میپرسد. مصداقی بصراحت میگوید که از مجاهدین جدا شده است. اما در تمامی نوشته های ایشان خط حمایت از مجاهدین هویداست. از قرار معلوم، اعتراضات و انتقاداتی که پس از مناطره با بی بی سی، و سایر نوشته های مصداقی، برایش ببار آورد، بازی موش و گربه او را با مجاهدین بیشتر نمایان کرده است. مجاهدین که متوجه اعتراضها و مخالفت های شدیدی که به رفتار مصداقی در فضای عمومی شده است، خود را ناچار دیده است که بنوعی، حال تاکتیکی یا واقعی، از گفته ها و نوشته های مصداقی فاصله بگیرد. مصداقی در نوشته ای با عنوان «آیا مجاهدین و دشمنانشان فرهنگی مشابه دارند؟»(سایت گویا، 10 آبان 91)، خود به این موضوع می پردازد. مصداقی در ابتدای این نوشته به واکنش جداشدگان از مجاهدین نسبت به نظرات خود میپردازد. او همانند خود مجاهدین، جداشدگان از این سازمان را وابسته به دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم میداند. آقایان محمد کرمی، حامد صرافپور و مسعود تقی پوریان، از اعضا و فرماندهان سازمان مجاهدین هستند که از این سازمان جدا شده اند. این سه نفر، در مورد آقای مصداقی و مواضعش اظهار نظر کرده اند. هر سه نفر، مصداقی را انسانی میدانند که تنها انگیزه اش «پول و دلار» است، و اتصالش به مجاهدین و هدفش از نوشتن کنابهای قطور را هم فقط بخاطر علاقه مصداقی به «پول» میدانند . آقای مصداقی هر سه نفر را وابسته به اطلاعات حکومت اسلامی معرفی میکند. آیا مصداقی دلایل و مدارک و اسنادی برای همکاری این افراد با حکومت ایران دارد؟ اگر آری، چرا احساس مسئولیت نمیکند و آنها را انتشار عمومی نمیدهد تا پیکره سیاسی ایران مورد ضربات احتمالی آنها قرار نگیرد؟ اگر نه، چرا مصداقی بخود اجازه میدهد که با حیثیت و شخصیت انسانها بازی کند؟ در همین نوشته، مصداقی از مجاهدین گله میکند که «نمک نشناس» هستند و قدر حمایت او را از خودشان نمیدانند. و بازی موش و گربه همچنان ادامه دارد.
5 – «تروریست» یا «انقلابی»؟ – همه میدانیم که در هر نقطه ای از این گیتی، مردم تحت ستمی که برای رهائی خود از چنگال سرمایه داران و دیکتاتوریهای وابسته یا ناوابسته به این سیستم ویرانگر، به اجبار دست به اسلحه میبرند، از جانب این سیستم انسان ستیز، متهم به انجام «ترور» و عملیات «تروریستی» میشوند و نام «تروریست» به آنها داده میشود. اما واقعیت چیست؟ واقعیت اینست که سرمایه داران و در نوک آنها سرمایه داران آمریکا، همانها که برای حفاظت از سود سرمایه های خود، دنیا را به زرادخانه ای بزرگ تبدیل کرده اند، و علم را، و زمین و دریا و فضا راهم کاملا میلیتاریزه کرده اند، خود از بزرگترین تروریستها هستند. دیکتاتوریهای وابسته یا ناوابسته به این سرمایه داران نیز، برای سرکوب مردما ن کشورها، دست به ترور آنها میزنند. ترور یعنی ایجاد فضای رعب و وحشت با هر وسیله ای که در اختیار است. چه با چوب و چماق(چماقداران شاه و شیخ)، چه با موتور سواران خامنه ای و شتر سواران حسنی مبارک، چه با گستردن پایگاهای نظامی در تمامی نقاط کره زمین، چه با هواپیماها(با خلبان و بدون خلبان) و تانکها و توپ ها و زیر دریائی ها، چه با سلاحهای شیمیائی و بیولوژیکی و اتمی، همه و همه اینها، در تمامی لحظات زندگی بشر ، در حال ایجاد رعب و وحشت هستند. همه اینها یعنی ترور. و عاملین اینها که سرمایه داران جهانند، تروریستند.همه انسانهای آزادیخواه و عدالت طلبی که در حال مبارزه با این عوامل ترور هستند، نامشان «انقلابی» است، و نه «تروریست». مصداقی هم با روایت سرمایه داران آمریکا همراه شده، و انقلابیون را «تروریست» مینامد. این یک امر داده شده معلوم و مشخص و اثبات شده است که، َاین حکومت ها هستند که «شکل» مبارزه را به مردم تحمیل میکنند. انقلابیون همواره تلاش میکردند که مبارزاتشان، با کمترین تلفات انسانی همراه باشد. کارخانه های اسلحه سازی را خود سرمایه داران و برای کسب سود و حفاظت از سودشان در مقابل جنبش های مردمی، میسازند. جنگها را خود سرمایه داران برای تضمین منافع خود و تقسیم مناطق تحت نفوذ خود بر پا میکنند. طبیعی است که انقلابیون هم از سلاح های تولید شده برای حفاظت از خود و مردم خود استفاده میکنند. مردم دنیا جنگی با هم ندارند، بر عکس، آنها میخواهند در صلح و آرامش زندگی کنند. چه کسی امکان زندگی صلح آمیز و آرام را از مردم دنیا سلب میکند؟ خوب است مصداقی بودجه نظامی آمریکا را با مثلا بودجه بهداشت و درمان و یا بودجه آموزش و پرورش مقایسه کند، تا در یابد که از امکانات خود مردم بر علیه خودشان و سایر مردم دنیا سوء استفاده میشود. کارخانه های اسلحه سازی را ببندند، آنوقت مردم دنیا هم به «رمانتیسم» انسانی خود رجوع کرده و بجای «گلوله»، برای بیان نیازهای انسانی خود با دسته های «گل» بسراغ حاکمان میروند.!؟
مصداقی در این مناظره، بطور آشکار آن عملیات را، نه اقداماتی انقلابی علیه جاسوسان و جنایتکاران سرمایه، بلکه تروریسم مینامد، و همبستگی خود را در «تروریست» نامیدن «انقلابیون» به سرمایه جهانی اعلام میکند. او به این هم بسنده نکرده و انقلابیونی مانند شریف واقفی و صمدیه لباف را هم در کنار جاسوسان سیا و ساواک قرار میدهد.
مناظره در باره خروج مجاهدین از لیست ترور حکومت آمریکاست. ، اگر حمله آمریکا به عراق و شخم زدن و ویرانی آن جامعه و کشتار مردمش تنها دستاورد این حمله تروریستی بود، اگر سرنوشت وابستگان به سازمان مجاهدین هم به نتایج آن حمله گره خورد، اگر در آنجا هم جسدهای تکه تکه شده اشان بوسیله خود آمریکائی ها و مرتجعین اسلامی، قلب همه ما را بدرد آورد،اگر آمریکا جای عراق را گرفته است تا سرنوشت این سازمان و آینده اش را رقم بزند،تبریک و تهنیت وابستگان این سازمان برای خروج از لیست ترور آمریکا، و وارد کردنشان به لیست آمریکا برای رسیدن به قدرت، سران این سازمان و مصداقی را به شوق آورد، و این مناظره هم در خدمت به همین سرنوشت دردناک است. مریم بانو، فوری «بهم خوردن توازن قوا در ایران» را اعلام فرمودند. یعنی در حال حال حاضر و در ایران، دو نیرو در مقابل هم صف کشیده اند .در یک طرف حکومت « دجال» خمینی و رزیم «آخوندی»، و در سوی دیگر مجاهدین، که توازن قوا به نفعشان تغییر کرده و همه مخالفین این حکومت، گوش بفرمان دستور حمله از زبان «مریم رهائی» هستند تا دمار از روزگار این حکومت آخوندی در آورند.همین مریمی که خود و خواهرانش حجابشان با پیروان خمینی« دجال» تفاوتی ندارد و همانند اطرافیان رژیم «آخوندی»، با مردان هم دست نمیدهند.اینها میخواهند بشارت دهنده رهائی برای میلیونها زن آزاده ایرانی شوند، که در زندگی روزانه اشان اسلام و خرافاتش را به تمسخر میگیرند. در مراسم تبریک و تهنیت این سازمان، چهره و تصویرمسعود، و نه خودش، بر روی پرده ظاهر شد، و با همان جملات و شیوه بیان سانتیما نتالی(مثل همان حرفهائی که در میتینگ های دانشگاه تهران در دوره جوانی میزد) و یک در میان تلاوت آیات قرآنی، تبریکاتش را برای خروج از لیست ترور آمریکا، به حضار اعلام میکرد. معلوم نیست که چرا خودش در مراسمی به این «مهمی» حضور فیزیکی نداشت .در خلال این تبریکات مسعود رجوی، اطلاعات و داده هائی هم در مورد امام رضای ایشان نصیب ما شد. او گفت که بسیاری از سرزمین های خراسان متعلق به امام رضا بودند. پس معلوم میشود که امام رضای ایشان هم، یکی از فئودال ها و زمین خواران بزرگ بودند، و حالا هم البته همان زمین ها و بیشتر از آنها و خیلی از چیزهای دیگر هم، در اختیار خانواده آخوند واعظ طبسی، فرزند برومند امام هشتم هستند. در اسلام نیز، همانند همه ادیان یکتاپرستانه، برای پاسداری و حفاظت از مالکیت های «دنیوی»، تقدس سازیهای «الهی» صورت می گیرد. عناوین «پیامبر» و «امام» و «روحانی» و «آیت الله» و «حجت الاسلام» و «ثقته الاسلام» و صدها عنوان خود-اهدائی و جعلی و عوامفریبانه دیگر، برای حفاظت از همین منافع زمینی است که خلق میشوند وبرایشان دست به خونریزی و هزاران جنایت و قتل و کشتار میزنند. دین و مالکیت خصوصی و سود و سرمایه، قداستشان را از همین جا میگیرند. دین و سرمایه و مالکیت خصوصی همزادند. دین، اختیار عقل انسان را از او میگیرد و به تملک آسمانی در می آورد، و سرمایه، اختیار کار انسان را از او میگیرد و به تملک زمینی در می آورد.
سازمان مجاهدین خلق ایران، ، هسته اولیه اش در سال 1344 شکل گرفت، ولی تا سال 1350 هیچگونه عملیاتی انجام نداد. سال های اولیه را صرف مطالعه، تدوین نظریه، تدارکات، اعزام اعضا به فلسطین و ظفار برای آموزش و تهیه سلاح و مقدمات اولیه مبارزه نمودند. از سال 1350 است که وارد مرحله عملیاتی میشوند. آنها هفت تهاجم نظامی به جاسوسان سیا و مستشاران نظامی آمریکا انجام دادند. دو عملیات در دوران سازمان مجاهدین مسلمان، و پنج عملیات در دوران مجاهدین مارکسیست. و اتفاقا، معدوم کردن برخی از همین جاسوسان و مستشاران نظامی آمریکا بود، که پرده از واقعیت مزدوری و سرسپردگی حکومت محمد رضای پهلوی به آمریکا برداشت. بدنبال همین عملیات مارکسیست ها و مجاهدین بود، که برملا شد که سی و پنج هزار مستشار اقتصادی و نظامی و جاسوس آمریکائی برای حراست از منافع سرمایه داران آمریکا و غرب، در شراکت با هزار خانواده سرمایه دار و زمین دار پیرامون خانواده پهلوی، ثروت مردم ایران را همانند زالو می مکند، و اکثریت مردم ایران در فقر و فلاکت بسر میبرند.معلوم شد که، نه تنها سرمایه داران آمریکائی و اسرائیلی و همه جائی، دسترنج کارگران و مردم ایران را به غارت میبرند، بلکه سازمان سیای آمریکا و موساد اسرائیل، در همکاری با حکومت پهلوی، ساواک مخوفش را بر پا کردند، در زمینه تعقیب و مراقبت و جاسوسی و شکنجه آموزش دادند و بجان مردم ایران و فرزندان انقلابی آن انداخته، و سکوتی گورستانی را بر جامعه حاکم کردند. اتفاقا پس از همین عملیات انقلابی بود که جنایتهای رژیم شاه و امپریالیسم آمریکا، افشا و رسوا گردید، و تمامی رسانه های جهان از آن نوشتند. حالا آقای مصداقی تشریف آورده است تا این بخش از تاریخ ایران را «پاک» کند. جاسوسان سیا و انگلستان و درباریان و چاقوکشان و لاتهائی از قماش شعبان جعفری، با کودتای خونینی در 28 مرداد 1332، محمد رضای پهلوی دیکتاتور را دوباره بر مردم ایران تحمیل میکنند، و مصداقی از ما میخواهد که «حافظه تاریخیمان» را پاک کنیم و به «دریوزگی قدرت» برویم.
اما دلایل و علل این همه دروغ و تحریف و دغل چیست؟ بگذارید از اینجا شروع کنم. برخی از نیروهای مختلف سیاسی ایران، بر این باورند که سازمان مجاهدین جریانی بی ریشه، فاقد پایگاه اجتماعی در بین مردم ایران، منفور و فاقد هر گونه آینده سیاسی در ایران است. من با این درک و داوری، مخالفت عمودی دارم، و این باور و نگاه را، بیش از آن که ریشه در واقعیت داشته باشد، ناشی از انتظارات و امیال طرح کنندگانشان، و سرخوردگی آنها از اعمال و رفتار و موضع گیری ها و جهت گیری های مجاهدین میدانم. این داوری در مورد مجاهدین، نه علمی و واقعی است و نه منصفانه، و در ضمن خطرناک هم هست. علمی و واقعی نیست، زیرا که دیالکتیک رابطه ذهن و عین، تفکر و هستی، و تاثیر متقابل این دو ایجاب میکند که هر گروهی از انسانها که بدور هم گرد آمده اند و ایده ها و نظرات و برنامه و تاکتیک و استراتژی ای را مبنای جمعی حرکت اجتماعی و مشترک خود قرار داده اند،پراتیک جمعی آنها لاجرم به منافع و علایق مادی و معنوی قشور و طبقاتی در جامعه(جامعه بمفهوم وسیع آن) ربط پیدا میکند. هر جریانی که دارای تاریخ است، و دیسکورسِی(گفتمانی) را بدرون زبان جاری کرده است، و این تاریخ و گفتمان، از طریق زبان به شکل گیری ادبیاتی انجامیده است و این ادبیات به بخشی از فرهنگ تبدیل شده است، و این فرهنگ از طریق تکرار و تجسم عینی در کل روندهای موجود در جامعه، و بشکل نهادهائی ممتد و ماندگار، مرتب در حال بازسازی خود است، چنین جریانی نمی میرد. حتا با حذف کامل فیزیکی آن هم، نمی میرد. چرا ارسطو هنوز زنده است؟ او فقط یک فرد بود. با وجودی که فیزیک او و درک او از کیهان بکلی علط بود؟. او زنده است زیرا که دستگاه مفهومی و مقولاتی را وارد زبان کرد، که جنبه هائی از تفکر او را چنان در علم و فلسفه ادغام نمود، که به بخشی جد ائی ناپذیر از زندگی و فرهنگ اروپا و غرب تبدیل گردید و مارکس از او بعنوان « بزرگترین اندیشمند همه تاریخ» نام میبرد.
مجاهدین هم، علایق و منافع قشور و طبقاتی را در جامعه ایران نمایندگی میکنند. در ایران هم دارای پایگاه اجتماعی قابل توجهی هستند.واقعیت را باید درست دید، و اسیر خیال و توقع و انتظار و آرزو نبود. اما، نادیده گرفتن و هیچ-انگاری مجاهدین، منصفانه هم نیست و خطرناک هم هست. بیش از دو-سوم کسانی که به جوخه اعدام سپرده شده و قتل عام شدند، از وابستگان به مجاهدین بودند. آیا کسی میتواند این واقعیت دردناک را منکر شود که لاجوردی جلاد، پس از بنمایش گذاشتن اجساد اشرف ربیعی و موسی خیابانی و آذر رضائی و دیگران در تلویزیون و بردن سایر زندانیان برای دیدن اجساد آنها ، و بمنظور نشان دادن قدرقدرتی دستگاه خلافت اسلامی و تضعیف روحیه مبارزه جوئی در بین زندانیان، و در آغوش گرفتن چندش آور مصطفی، فرزند مشترک اشرف ربیعی و مسعود رجوی، و قتل عام دهها هزار زن ومرد و حتی کودکان وابسته به خانواده بزرگ این سازمان، چه کینه و نفرتی از دستگاه خلافت اسلام را در دل و جان مردم ایران کاشت؟ میدانم همین حالا در بین خوانندگان، این پرسش به ذهن خطور میکند که، مگر تعداد شهیدان یک جریان میتواند مشروعیتی برای آن جریان ایجاد کند؟این پرسش البته بجا و درست است. اما در مورد مجاهدین این واقعیت را نباید لحظه ای فراموش کرد که مجاهدین در اپوزیسیون هستند و نه در حکومت. جالب و در عین حال دردناک است که برخی از کسانی که مجاهدین را بی ریشه در ایران میدانند، برای مجیزگوئی و عکس انداختن با رضا پهلوی، گوی سبقت را از یکدیگر ربوده اند. انگار از نظر این حضرات، رضا پهلوی بیشتر از مجاهدین پایگاه اجتماعی و مقبولیت و مشروعیت دارد. اینها گویا فراموش کرده اند که بنیانگذاران همین سازمان و هزاران انسان مترقی و انقلابی و کمونیست را، حکومت پدر همین «آقا رضا»سلاخی کرده بود. از سوئی دیگر، نادیده انگاری مجاهدین، و دلخوشی بیمورد در بیریشگی آنها، سهل انگارانه و خطرناک است. خیل وسیعی از وابستگان به این سازمان، روزی و روزگاری برای رسیدن به یک جامعه انسانی، به این جریان پیوستند، مبارزه کردند، خون دل خوردند، زندان و شکنجه و معدوم و مقتول و آواره و سرگردان و تبعید شدند. زندگی هایشان متلاشی گردید. بسیاری از جان بدربردگانشان، چه در خود ایران و چه در خارج و در اقصا نقاط عالم، به فعالیت های سیاسی و علمی و اقتصادی مشغول بوده و هستند، و دارای امکانات و توانائی ها و سرمایه های معنوی و مادی ای هستند، که در فردای رهائی از چنگال فاشیسم شیعه، میبایستی در خدمت بازسازی جامعه قرار بگیرند. کسانی که چشم های خود را می بندند و میگویند مجاهدین در ایران بی ریشه هستند و پایگاه اجتماعی ندارند، به باور من، قیاس بنفس میکنند و غیر مسئولانه حرف میزنند. مجاهدین هم از مردم ما هستند. با همه خوبی ها و بدی هایشان. صورت مسئله را نمیتوان پاک کرد. باید کاری کرد که این نیروی بالقوه موجود در این تشکیلات، بهدر نرود و نسوزد.
پس اشکال کار در کجاست؟من، اشکال کار مجاهدین را در سیاستها و تاکتیکهای بغایت غلط، خطرناک و ویرانگر رهبری آن میدانم. آنها بجای متکی شدن و بسیج و سازماندهی نیروهای خود در جنبشهای اجتماعی، مسیری متنافر با منافع عمومی مردم ایران را بر گزیده اند. پس از پایان جنگ سرد و دنیای دو قطبی، و پیدایش دنیائی چند قطبی، و تلاش مذبوحانه آمریکا برای اعاده نقش از دست رفته هژمونیک خود در دنیا، همه آن جریاناتی را که مانند «بید به هر بادی میلرزند» وادار به تجدید نطر در نگاه خود به جهان، باز تعریف هستی فکری و سیاسی خود، آرمانها و ایده آل های خود نموده است. البته هر بازنگری و باز تعریفی از نظرات و ایده ها، لزوما اشتباه و نادرست نیست. اما تحول مجاهدین از نوع دیگری است. بنطر من، رهبری مجاهدین خشت را از موقعی کج گذاشتند که راهی عراق شدند و سرنوشت خود را با رژیم صدام حسین گره زدند.« خشت اول چون نهد معمار کج / تا ثریا میرود دیوار کج». خلاصه کنم. اگر اینها به عراق نمی رفتند، نیروی انسانی عظیمی را از دست نمیدادند. این نیروی انسانی بزرگ، میتوانست رشد کند، از نطر علمی و تحصیلی و فکری و سیاسی و مبارزاتی، پشتوانه عظیمی برای فردای جامعه میشد. همین نیروی عظیم میتوانست در غرب تظاهرات و میتینگهای و مبارزات دهها هزار نفره انجام دهد، و لزومی نمیشد باینکه امروز رهبری مجاهدین بدنبال جمع کردن سیاهی لشکر، به هر اقدام مشروع و نا مشروعی دست بزند. رهبری مجاهدین با سیاست ویرانگر خود، هزاران انسان با آینده را، در ماجراجوئی ها و ارزیابی های علط خود، به کام مرگ کشاند. اگر این همه جوانانی را که این سازمان به درگیریهای زود هنگام با این رژیم کشاند، در ایران میماندند، امروز سازمانگران فعال و شایسته ای برای جنبشهای اجتماعی میبودند.همه این امکانات انسانی را ، که وجودشان چه در داخل ایران و چه در خارج، میتوانست در خدمت توانمند کردن بنیه علمی، سیاسی، فکری و مبارزاتی جامعه ایران عمل کنند، رهبری قدرت طلب این سازمان، از جامعه و مردم ایران ربوده است. زمانی که رهبری مجاهدین سرنوشت این سازمان و انسانهای مترقی و انقلابی آنرا با سرنوشت دولت صدام حسین گره زد، عراق که بوسیله آمریکا اشغال شد و حکومت صدام حسین سقوط کرد، سرنوشت رهبری مجاهدین هم بدست آمریکا افتاد. این رهبری از این سرنوشت غم انگیز باز هم درس عبرت نگرفت، و تصمیم گرفت تا این راه اسارتبار را تا آخر طی کند. ابتکار عمل بدست آمریکا افتاد تا با رهبری مجاهدین هر بازی ای که میخواهد بکند. از آنجائی که سرمایه داری انحصاری(امپریالیسم) هم از آخور می خورد و هم از توبره، و از انجائیکه برای تامین منافع دراز مدت خود به سیاست «چماق و هویج» متوسل میشود، چماق و هویج را بتناوب، به حکومتهای مستقر، و مخالفین قدرت طلب و مستعد کارگزاری خود، نشان میدهد، تا در این بده-بستانهای پی در پی، راه را برای رسیدن به مطلوب خود هموار کرده و به مراد خود برسد. حکومت آمریکا نیز در وارد و خارج کردن مجاهدین به لیست ترور خود، مشغول همین بده-بستان بوده است.
آیا رهبری مجاهدین میتواند و یا میخواهد از ادامه این مسیر خود داری کند؟ بنطر من میتواند، مشروط باینکه به پایگاه اجتماعی خود در جامعه ایران باور داشته باشد، و اعتماد بنفس اجتماعی را در خود و در آنها بیدار کرده و آنها را در پیوستن به جنبشهای اجتماعی، و بویژه جنبش کارگران و محرومان جامعه، جنبش زنان، جنبش دانشجویان، جنبش آموزش و پرورش و جنبش ملیتهای زیر تبعیض، فعال کرده، و در یک کلام،اگر رهبری مجاهدین، خود، اعتماد بنفس داشته باشد و در یابد که مردم ایران، سلطه هیچ قدرتی را بر سرنوشت خود نخواهند پذیرفت. اما، آیا رهبری مجاهدین میخواهد از ادامه این مسیر خطرناک و ویرانگر امتناع کند؟ بدبختانه به این انتخاب رهبری مجاهدین چندان خوشبین نیستم.سازمان مجاهدین، از نیاکان سازمانی ما پیکاری ها است، و همانند «خانه مادر و پدری» برایمان عزیز و قابل احترام. عزیزان مجاهد، این فرصت تاریخی را دارند که بر «دایلمای»(دو راهی) گذشته و حال خود، یا در واقع بر تناقض درونی «سنت و مدرنیته» در افکار خود غلبه کنند. سنت، آنها را به توجیه اسلام و ارزشهای منسوخ و پوسیده سده 6 و 7 میلادی میکشاند، و مدرنیته، آنها را به سوی مارکسیسم، بعنوان دستگاهی فکری، رهائی بخش و برای ساختن جهانی انسانی و آزاد و مرفه و مدرن دعوت میکند. هر «مجاهد» آزادیخواه و عدالت طلب و مدرنی، یک «پیکاری بالقوه» است.
پرسش هائی در مقابل «هوا» داران سازمان مجاهدین خلق ایران قرار دارند که نیاز به پاسخ دارند. پرسش هائی مانند:
چه اتفاقی افتاده است که سازمانی که روزی بنیانگذارانش آنرا وسیله ای برای تیل به آزادی و عدالت اجتماعی میخواستند، به وضعیت امروزی در آمده است؟
آیا بهای بسیار گزافی که با همسرنوشت کردن شما با حکومت صدام حسین پرداخته اید، درسی برای عبرت گیری برایتان در بر نداشته است؟