گروه مائوئیستی شورش -عصری که صاحب سگش را نمی‌شناسد

گروه مائوئیستی شورش
عصری که صاحب سگش را نمی‌شناسد
نویسنده: یوسف.م
عصر بی‌گذر از گذرگاه
در هجوم طوفان و آهن
از هر سو دروغ
تنها تلخی واقعه می‌دهد هشدار
عصری که صاحب سگش را نمی‌شناسد
عصری که صاحب سگش را نمی‌شناسد
عصری که سگ صاحبش را نمی‌شناسد
عصری که صاحب سگش را نمی‌شناسد
عصر قاتق نان و خون
کاغذ، برنده‌تر از تیغ بر شکم و دست و پا و گردن
قلم، درنده‌تر از نیزه‌ی اهریمن بر گُرده‌ها
عصر شلوغ دیوها و دجال‌ها
عصر ناخلف استعاره در تعبیر
بر باد رفته دیرینه‌ها
همه چیز معکوس همه چیز واژگون
هر آنچه می‌بینی دروغ
در پس آینه‌ی چرک و خون
قاتق نان و خون
نه راستی نه واقعیت
هر آنچه می‌بینی فریب
هر آنچه می‌بینی دروغ
عصری که صاحب سگش را نمی‌شناسد
زمستان در آستین فصل‌ها
عصر اشک خورشید بر دریای ساحل شده
عصر همه چیز ناچیز شده
هر چه می‌بینی، هر چه می‌گویی، هر چه می‌جویی
دریغا دروغ
دریغا فریب
عصری که صاحب سگش را نمی‌شناسد
عصر همین روز
روزی که فردا را دار می‌زند
عصری که صاحب سگش را نمی‌شناسد
عصری که خود می‌دانی
عصری که گرگداری در شهر و ده رونق شده
عصری که صاحب سگش را نمی‌شناسد
آنگاه که تویی و همه سو ناآشنایی
هنگام که تقدیر هم در بند و زنجیر شده
هر آنچه می‌گویی، می‌جویی و هرآنچه می‌بویی و می‌بینی
همه چیز بی‌معنا شده
کتاب در چاله‌ی ساعت، به فریبایی دروغ اندرگور قاب و مومیا شده
عصری که تو می‌دانی
دیو دهر هم خوش سیما شده
راهزن هم رفیق و رفیق هم راهزن
فرعون و نمرود دوباره پویا شده
عصری همه تشویش، همه پرسش
دستانی گره خورده به‌هم
دشمنی را به یک دست نجوا شده
عصری همه کابوس
بلا هم از آن مبتلا شده
عصری این چنین، خلایق در بند و زنجیر و خواب و قفل و دیو و سرمایه
میلیاردها خلق را معمای هفتاد و دو ملت شده
عصری که می‌دانی
نه‌نانی را قسمت کرده‌اند
و نه چراغی را در این شبستان افروخته
تنها طناب از شانه‌ها آویخته‌اند
سنگ‌ها کوفته
به دار آویخته‌اند
بر صلیب کوفته
در دیگ‌های آهنین عدالت، آتش سرب و مغز پخته‌اند
چه بی‌شرمانه عصریست می‌دانی
عصری که هر سوی بی‌کران تنگنا شده
عصری که باید بشکفی سینه‌ی مشکوک کلام را
عصری که کلام با سرمایه همگام شده
عصری که صاحب سگش را نمی‌شناسد

لینک منبع روی سایت گروه مائوئیستی شورش: http://www.shouresh-iran.com/2016/01/blog-post_29.html