کاوه دادگری – نظامی گری(میلیتاریسم) و رشد مزدوران مسلح: یک مقدمه تاریخی

نظامی گری(میلیتاریسم) و رشد مزدوران مسلح: یک مقدمه تاریخی

 

1 – پیش درآمد :

میلیتاریسم  یا نظامی گری بخشی از تاریخ “تمدن” جامعه ی بشری است.از هنگامی که تقسیم کار در جامعه ی کوچک ابتدایی به حدی رسید که جنگیدن علاوه بر شکار حیوانات وحشی جهت تهیه خوراک قبیله و نیز علیه جامعه های بیگانه و دشمن بیرونی ضرورت یافت، به هدف دفاع از خود یا غلبه و تسلط بر آنان ، این وظیفه به عهده ی قوی ترین و جنگاورترین آنان – شاید شکارچیان زبده قبیله – واگذار شد و سلاح مرگبار نیز در درجه اول متعلق به آنان گردید.

تحول جامعه از ساده به پیچیده و مرکب، شکل گیری طبقات و تقسیم آنان به دو اردوگاه متمایز با دو موقعیت متفاوت ، نقش جنگاوران و قوای نظامی را وارد فاز تازه ای کرد و وظایف محوله را واجد پیچیدگی ها، آموزه ها ، ویژه گی ها و امتیازات گوناگون نمود.

شکل گیری دولت های معظم برده دار ، زمین دار و مسلط  بر زندگی و کار شمار عظیمی از انسان های تحث استثمار ، افزایش جمعیت و تکامل تولید و مبادله ، مناسبات میان گروه ها و طبقات اجتماعی که از دوره بندی های آرامش و صلح تا کشمکش و جنگ و غارت و قهر طبقاتی تشکیل می شد،بیش از پیش بر اهمیت تعیین کننده و سرنوشت ساز قوای نظامی چه در دفاع از خود و چه در تجاوز و غلبه بر دیگر قلمروهای حکومتی ، افزود.به علاوه این قوای آماده و گوش به فرمان ، به طور دایم در کمین مخالفان و خطرات ناشی از شورش هر از گاهی مردم معترض و تحت ستم نشسته بود و حفظ نظم و دفاع از حکومت مطلقه مسلط را به عهده داشت.

شروع دوران استعمار و دست اندازی دولت های اروپایی به قلمرو های شرقی و آفریقا و آمریکا،مستلزم یک قوای منظم زمینی و دریایی، آرایش نظامی برتر و استفاده از تجهیزات پیشرفته هم چون سلاح های آتشین ، توپخانه و تفنگ ، کشتی های جنگی و گردان های متحرک جنگی بود که در شمار زیاد و راه های بسیار دور و بین قاره ای طولانی و تدارکات و لجستیک بی سابقه، امر غلبه بر قبایل، حکومت ها و ملت های شرق را ممکن سازد و استعمار را بر این مستملکات مسلط نماید.

به این ترتیب در فاصله سده های 1500 تا 1800 ، به غیر از امپراطوری رو به زوال عثمانی ، قسمت اعظم آسیا،آفریقا و آمریکا، با خون و آهن و آتش و با برده سازی انسان های نیمه آزاد این مناطق، با وحشیانه ترین اشکال راهزنی، آدم ربایی و قاچاق انسان –نمونه استعمارگران هلندی و غلبه بر اندونزی – نظام تازه پا و نوین سرمایه داری و طبقات بورژوا و بازرگانان را تحقق بخشیدند. این دوره به راستی مقارن همان دورانی است که به گفته ی مارکس ” پیش درآمد دگرگونی هایی که پایه ی شیوه ی تولیدی سرمایه داری را ایجاد کرد، در ثلث آخر سده ی پانزدهم و نخستین دهه های سده ی شانزدهم به نمایش درآمد ” (سرمایه، ج 1 ،ترجمه ی حسن مرتضوی،آگاه 1386، ص 769) . فصل های 23 و 24 و25 سرمایه مشتمل بر مدارک ابژکتیوی است که در فصل های پیش تر در استنتاج های پایه ای مارکس از چگونگی روند تولید ارزش و ارزش افزایی در سرمایه داری تحلیل گردیده است. سه فصل اخیر به شیوه ای آشکار و تاریخی ، صورت ضد انسانی و جنایت کارانه سرمایه داری و استعمار ترسیم گردیده است. در فصل ” به اصطلاح انباشت بدوی” این روند در کشورهای مغلوب و مفتوح به این صورت می آید : ” کشف طلا و نقره در آمریکا ، قلع و قمع ، برده سازی و به گورسپاری جمعیت بومی در معادن،آغاز فتح و چپاول هند شرقی،تبدیل آفریقا به شکارگاهی برای به دام انداختن سیاه پوست ها به منظور تجارت، مبشر سپیده دم سرخ فام عصر تولید سرمایه داری بود.این فرایندهای ساده و با صفا مراحل اصلی انباشت بدوی بودند “.(همان،ص 802 )

جنگ اول جهانی آخرین بازمانده ی امپراطوری دنیای عصر میانه ، دولت عثمانی را تکه پاره کرد و رسما از جغرافیای جهان محو نمود.

جنگ دوم جهانی این روند را تکرار کرد و مرزهای تازه ای را با دولت-ملت های جدید برقرار ساخت.از لحاظ تاریخی بخش غالب این دولت – ملت ها از 1870 به این سوی در جریان جنگ ها و لشکرکشی های گوناگون غرب به شرق و در میان بزرگ ترین و قوی ترین دولت های رقیب در اروپا انجام گرفت. “اکثر مرزهای جهان بین سال های 1870 تا 1925 تثبیت شد و بسیاری از این مرزها را فقط انگلستان و فرانسه کشیدند – قطعه قطعه کردن افریقا در سال 1885 خیره کننده ترین نمونه است” (دیوید هاروی:جغرافیای قدرت طبقاتی،مانیفست پس از 150 سال،ترجمه ی حسن مرتضوی، آگاه 1379)

از 1870 به این سوی، دوران امپریالیستی آغاز و شکل ها ، ابزارها ، روش ها و مقیاس های تازه  در ابعادی بی سابقه از لحاظ اقتصادی،بازرگانی و دادوستد،نظامی گری و دیپلماسی پدیدار می گردند؛و به تدریج جایگزین اشکال دست و پاگیر و غیرکارامد  استعمار کهن می گردند.

نظامی گری هم اکنون چندان با آرایش سیاسی و دیپلماسی قدرت در بزرگ ترین نهاد های بین المللی هم چون سازمان ملل متحد،اتحادیه اروپا،پیمان آتلانتیک شمالی(ناتو) و غیره عجین گردیده و نیز قدرت اقتصادی و تولیدی در هریک از بزرگ ترین دولت های فائقه جهانی هم چون آمریکا،چین ، روسیه ، انگلستان ، فرانسه و آلمان و مانند آن قرین گردیده ، که بررسی هریک از عناصر و عوامل متشکله قدرت، بدون رابطه با یکدیگر و درک پیوندهای عمیق میان آن ها امکان پذیر نیست : به تقریب بزرگ ترین اقتصادهای جهان ، از نیروی برتر و مطلق نظامی و تسلیحات هسته ای یعنی سلاح های کشتار جمعی برخوردارند.استثنا در این مورد آلمان و ژاپن است که هم چنان به عنوان کشورهای مغلوب حامی فاشیسم در جنگ دوم جهانی ، از این سلاح مرگبار فارغ هستند.

2 –پیامدهای پس از جنگ دوم جهانی :

 تحولات اقتصادی اجتماعی پس از جنگ دوم جهانی، سقوط فاشیسم و عروج اردوگاه “سوسیالیسم”،پیش روی جنگ های آزادی بخش در جنوب شرقی آسیا، شبه قاره هند و آفریقا،انقلاب در چین و قطب بندی راست و چپ در سطح بزرگترین قدرت های جهانی ، آغاز جنگ سرد میان این دو بلوک و ایجاد دیوار برلین و “پرده آهنین”،شکل گیری دو بلوک نظامی رقیب به نام پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) به رهبری آمریکا و پیمان ورشو به رهبری روسیه شوروی ، هریک مسلح به سلاح هسته ای و موشک های قاره پیما و شماری از پیشرفته ترین تانک ها ، هواپیماهای جنگی ، موشک های حمل بمب اتم، کشتی های جنگی و زیردریای های با سوخت هسته ای و غیره ، همراه با هم پیمانان خود در دورترین و نزدیک ترین مناطق عملیاتی، به معنای بزرگترین صف آرایی منظم نظامی در تاریخ دوران معاصر بوده است.

پس از فروپاشی اردوگاه “سوسیالیسم” در 1990 و برچیده شدن شتاب زده پیمان ورشو ، هم اکنون رسما بلوک بندی ای به این عنوان وجود ندارد؛ اما این به معنای پایان رقابت سیاسی و نظامی میان بلوک بندی های تازه تر در سطح منطقه ای،بین قاره ای و جهانی نیست .ایالات متحده امریکا با توسل به ائتلاف های رسمی و غیررسمی ، تا هم اکنون با مداخله گری و تجاوز آشکار در دو کشورگشایی کامل نقش اول و رهبری را ایفا کرده است : در افغانستان و عراق. در مداخله نظامی در لیبی نیز شرکت کرد و هم اکنون نیز در سوریه ، عراق ، افغانستان، لیبی ، ترکیه، ژاپن و بسیاری جاهای دیگر پایگاه نظامی دارد.

3 – جنبش های آزادی بخش و استقلال طلب :

 جنبش های آزادی بخش ملی در جنوب شرق آسیا ، استقلال بسیاری از کشورها و مناطق در آفریقا و شبه فاره هند، برچیده شدن دیکتاتوری های نظامی در آمریکای جنوبی و مرکزی و مانند آن ، صورت بندی و مضمون دولت های تازه تاسیس را تا اندازه زیادی مورد تجدید نظر قرار داد .کثیری دولت های تازه و در معنا و عرف حقوق بین الملل، مستقل ،ایجاد شدند که مناسبات سیاسی، اقتصادی و نظامی آن ها با استعماگران سلف و امپریالیست های خلف ، از نوع و کیفیت ” تازه ” ای برخوردار بود .این کیفیت تازه ، مباحث مختلفی را در میان نظریه پردازان سیاسی، استراتژیست های نظامی و برنامه ریزان اقتصادی دامن زد و نظرات و گرایش ها و بلوک بندی های سیاسی و اجتماعی متفاوتی را به صحنه کشاند.

“نئوکلنیالیسم” – استعمار نوین – ،وابستگی ، کشورهای جهان سوم ، کشورهای در حال توسعه ، کشورهای تحت سلطه و غیره ،بخشی از این ترازبندی هاست که در ساحت عملی ، دهه های طولانی سیاست و اقتصاد جهانی را تحت تاثیر قرار داد و هم اکنون نیز آثار به جا مانده از آن دوران در سازوکارهای اقتصاد سیاسی جهان در کار تاثیر گذاری است. “جنگ سرد ” مهم ترین پویش سیاسی و مضمونی بود که بر همه ی این دست بندی ها اثر می گذاشت. اما این جنگ به ظاهر سرد ، که پوششی دیپلماتیک بر جنگ گرم و پرتب و تابی بود که میان دو بلوک بندی پرقدرت “شرق” و “غرب” در جریان بود ، تنها به پشتوانه موازنه وحشتی بود که در آن سلاح ویرانگر اتمی ، که این دو قدرت به شدت بر این ذخایر می افزودند،به عنوان یک عامل بازدارنده ایفای نقش می کرد.

4 – روش شناسی ، ماتریالیسم تاریخی و جنگ های ارتجاعی :

در بحث پیدایش اخوان المسلمین ،القاعده،داعش و بسیاری از دسته جات مسلح و مرتجع دیگر،که سرمایه داری جهانی در هیات “ائتلاف” آنان را تروریست می نامد،اگر میلیتاریسم غرب و حمله نظامی آن را به عنوان عامل و علت اصلی پدیداری این دسته جات تصور کنیم ، در درک و کشف از زمینه های تاریخی و عینی این پدیده ،به تقلیل گرایی و فروکاهی دچار شده ایم.

می توان فرض کرد که در صورت از هم پاشی دیکتاتوری ها و دولت های فاسد در این کشورها ، در صورت حضور تشکیلات و حزب و جنبش کارگری، دموکراتیک و انقلابی ، شرایط برای اعتلا و رشد سوسیالیسم و دموکراسی انقلابی فراهم می گردد،هم چنین می توان فرض کرد که در صورت وجود چنین شرایط و موقعیتی ، به طور قاعده وار و اصولی ،سرمایه داری جهانی می کوشد به حفظ و مهار و کنترل این گونه رژیم های فاسد بپردازد و تا آخرین لحظه ، با همکاری و هماهنگی با رژیم های مرتجع وضد مردمی ،با حفظ فاصله معین از “خطر” پیش آمد انقلابی جلوگیری نماید.

این فرض درست است . در حال حاضر به فرایند مهاجرت وسیع مردمان متعلق بر کشورهای جنگ زده و گرفتار جنگ داخلی به کشورهای اروپایی، موج عظیم پناهنده گان به کشورهای مجاور و زندگی در اردوگاه ها ، و مجموعه فجایع و آسیب های جبران ناپذیری که در این فرایند ، مردم فقیر و ستمدیده دچارش می گردند ، هم می توان به این واقعیت اضافه کرد.

در یک عبارت فشرده می توان بیان کرد :شکست انقلاب های مردمی و توده وار و عدم پیش روی و کامیابی جنبش های مترقی و رادیکال اجتماعی ، متقابلا به صورت خیزش و اعتلای امواج ارتجاعی ، مداخله گری ، قوم گرایی ، آواره گی ملیونی ، بردگی و سقوط به پایین ترین سطح از بنده گی و اسارت ، زوال تاریخی و ده ها مصیبت اجتماعی دیگر ، در دوره اخیر شاهد بوده ایم.

 واقعیت این است که بررسی این اوضاع ، مستلزم نگرش چند وجهی ، مرکب، پویا و هم چند است . یعنی اوضاع و موقعیت فعلی را باید به عنوان پدیده ای تاریخی در نظر گرفت . پدیده ای متناقض ، متغیر و پیچیده که بدون چشم انداز تاریخی نمی توان به دریافت روشنی از آن توفیق یافت . بررسی های اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی و غیره که هریک جداگانه و مستقل می کوشند پرتوی براین پدیده ها افکنده و سر از چونی و چندی آن ها در آورند ، البته ارزشمند و قابل اتکا هستند و در فهم مسایل و مشکلات پدیده، یاری رسان می باشند . اما این هم واقعیت دارد که در تحلیل نهایی ، ترکیب خلاق و جاندار و چابک همه ی این جوانب است که به فهم حتی الامکان روشن تر و واقعی تری از شرایط و اوضاع و احوال یاری می رساند .

واضح است که سوسیالیسم علمی به درستی بر فهم مادی تاریخ و پدیده ها تاکید می ورزد و می کوشد شرایط مادی را با میانجی مبارزات طبقاتی ، در اساسی ترین و عمیق ترین تاثیرات و پایدارترین نتایج ، مورد تبیین و تحلیل قرار دهد . فهم مادی محدود به عوامل و پارامترهای مستقل و منتزع اقتصادی نمی گردد؛ بلکه به درستی گستره ی زندگی و معیشت و روابط و مناسبات اقتصادی – اجتماعی را در نظر می گیرد.بنابراین تحلیل پایه ای و کلان از موقعیت تاریخی یک جامعه معین ، مستلزم درکی استراتژیک از روندهای مبارزه طبقاتی در پردامنه ترین ، عمیق ترین و پنهان ترین لایه های اجتماع امکان پذیر است. هر چند این کار مستلزم پیگیری و گردآوری انبوهی از اطلاعات اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی و غیره است ؛ اما تحلیل گر مجبور است در ورای این اطلاعات و حقایق ، هم چندی ، ارتباط و رابطه ی علی و تبیینی حوادث را با یکدیگر در نظر گرفته و در محتمل ترین شکل خود، فهم مناسبات طبقاتی را دریافت و ارائه نماید . مناسباتی که در آشکار ترین و ساده ترین شکل و صورت بازنمایی خود، به صورت نفع طبقاتی بروز پیدا می کند و پدیدار می شود.

پیچیده گی مساله تنها به فهم پیچیده گی درک و دریافت درست از مضمون طبقاتی مبارزه جاری میان طبات استثمار شده و طبقات استثمارکننده نیست که در جهان امروز در اساس به شکل مبارزه و کشمکش طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر در انحاء مختلف صورت می گیرد.پیچیده تر از این حقیقت ، مبارزه ی درون طبقه ای است که در میان شاخه ها ، بخش ها ، انحصارات و کشورهای مختلف امپریالیستی و سرمایه داری، به شدت در جریان است ؛ به طوری که بخش عمده ای از این تضادها و کشمکش ها ، خود را به صورت جنگ میان اغنیا و فقرا نشان می دهد؛ و یا چنین می نماید که در کار مبارزه ای میان ایدئولوژی ها ، مذاهب و فرقه ها، فرهنگ ها و ملت ها و قوم ها ، در حال رخ دادن است. می توان حجم عظیمی از اخبار و اطلاعات و شواهد و مدارک تاریخی را گواه گرفت و دلیل آورد که این کشاکش مشخص در این قلمرو جغرافیایی یا تاریخی، در واقع همین جدال و دشمنی و درگیری است که مدام در میان مذاهب، اقوام ، ملیت ها و دولت ها در جریان بوده و هم چنان ادامه دارد.ایدئولوژی و ایدئولوگ ها نیز به طور خستگی ناپذیری از انواع زرادخانه های نظری و آکادمیک، از جنگ میان ایدئولوژی ها و در آرمانی ترین شکل از جنگ میان تمدن ها می گویند . در حالی که این ایدئولوژی های به ظاهر متخاصم و رقیب که در صف بندی های میان توده های کارگر و زحمتکش و مردم تهی دست و ستم دیده از یک سو و سرمایه داران و مالکان بزرگ و دارنده گان بزرگ ترین بخش های ثروت متعلق به تمام جامعه که فقط از طریق ساز و کارهای نظام استثمار انسان از انسان امکان پذیر هستند ، از سوی دیگر،اغتشاش و سردرگی ایجاد می کند و پرده ای ضخیم بر حقیقت و کارکرد این نظام استثماری می کشند.بسیاری از این جنگ ها در گذشته و اکنون، صرفا ” جنگ میان طبقه ای ” توسط شاخه های مختلف همین طبقات فوقانی جامعه است و نه جنگ طبقاتی میان استثمار شونده گان و استثمار شده گان . اصطلاح “جنگ های ارتجاعی” فقط به آشکار ترین انواع این کشمکش ها و جدال ها ، ان گاه که در قالب و توسط دولت های متخاصم صورت می گیرد ، اشاره می نماید : هم اکنون آن چه که در خاورمیانه،شمال و شرق ومرکز افریقا،و بسیاری جاهای دیگر در جریان است ، از نوع “جنگ های ارتجاعی ” است که دولت ها از طریق ” جنگ های نیابتی” توسط گروه های مزدوران به پیش می برند و استراتژی آن ها علاوه بر تغییر در آرایش سیاسی ، اقتصادی و جغرافیایی این مناطق – تغییرات ژئوپولیتیک –انعکاس  برخی از بازخوردها و کنش و واکنشی است که در خارج این مناطق و به طور مشخص در حوزه ی غربی و شرقی – اعم از آمریکا ، اروپا ، چین و روسیه – صورت می گیرد و نتایج خود را در مناطق بحران خیز، پرتب و تاب و توسعه نیافته حوزه شرقی به بار می نشاند. دولت های مذکور این کار را با میانجی ” مدیریت بحران” و ایجاد ” دولت انتقالی ” به پیش می برند .

این ملاحظات به ما کمک می کند که مهم ترین روندها ، هدف ها ، و مضمون رویدادهای جاری را درک کنیم و در پایه ریزی تشکیلات، سیاست ، تاکتیک و سبک کار انقلابی ، در تناسب به اوضاع و احوال هر کشور، اقدام نماییم.

5 – تحلیل اقتصادی –اجتماعی هم چون یک نقطه آغاز:

نقطه آغازین این طرح واره ، تحلیل اقتصادی – اجتماعی جامعه در چشم انداز تاریخی و خودویژه گی های تحول و توسعه سرمایه داری وسلطه ی روابط کالایی در کلیت روندهای تولیدی ، توزیعی و اجتماعی در کشور مورد نظر می باشد . این تحلیل و دریافت بایستی به ما تصویر روشنی را از آرایش طبقاتی موجود، روابط و مناسبات طبقاتی و مهم ترین عواملی که در شکل گیری و صورت بندی کنونی نقش داشته اند از نظرگاه تحول تاریخی ارائه داده تا شرایط کنونی و روند جاری را فهم و درک نماییم.

هر تغییر اساسی و دیگرگونی ژرف در عرصه جامعه ، خواه و ناخواه علاوه بر تغییرات در موازنه طبقات و بلوک های قدرت ، خود مشحون و مدلول فشرده گی ، گریز ناپذیری و انفجاری است که در شرایط و وضعیت پیشین رخ می دهد. این تغییرات سریع و پردامنه ، که می توان به بازشدن و جهیدن فنر فشرده و جمع شده ی جامعه ، عرصه ی گسترده ای از طبقات گوناگون اجتماعی قیاس کرد ،در یک نگاه فوری حداقل دو دوره را برای ما باز می نماید : دوره ی افشردن و دوره ی رها شدن ؛ دوره ی تمرکز قدرت و تثبیت و تحکیم مناسبات طبقاتی و دوره ی فروپاشی این قدرت و از هم واشدن این مناسبات به طور موقت ، یعنی در طول دوره ای که هنوز قدرت تازه سامان نیافته و موج های شورش و قیام و انقلاب ادامه دارد.

اگر در یک ترازبندی و الگوی نسبتا پایدار از رکود اقتصادی به عنوان شروع چرخه ی تحول آغاز کنیم و بحران اقتصادی را شکل حاد و انفجاری آن در نظر بگیریم ، این بحران می تواند یک بحران سیاسی را ایجاد کند.در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری هم اغلب همین الگو تکرار گردیده است. در دسته ای  از کشورها به اتکای پارلمانتاریسم و چشم انداز و سازو کار های لیبرالیسم ، بحران سیاسی را اغلب تعدیل ، تخفیف و حل کرده اند.حتی بروز فاشیسم و نازیسم ،از نطرگاه حل بحران سیاسی در چارچوبه های همین پارلمانتاریسم عروج یافتند و بعدا با خشونت همه ی رقبا را از میان برداشتند.این اکنون یک حقیقت است که فاشیسم هرچند محصول و نتیجه ی شکست جنبش و انقلاب کارگری است – و این در انقلاب 1919 آلمان و شکست آن  کاملا پیداست – اما همین فاشیسم از درون سازوکارهای پارلمانتاریستی و دموکراسی سرمایه داری فرصت ظهور پیدا می کند.

اگر بحران سیاسی به انقلاب کشیده شود – آن گونه که انقلاب اکتبر در روسیه 1917 توسط کارگران و در اتحاد با دهقانان رخ داد و یا در چین 1949 و انقلاب مشروطه ایران در 1906 و غیره – پیروزی یا شکست این انقلاب ها می تواند دونتیجه کاملا متفاوت به بار آورند : در صورت پیروزی توده ها ، مناسبات طبقاتی تازه و مترقی تری را استوار می سازند که از نظام سیاسی پیشین به میزانی که اراده و منافع و مداخله توده های کارگر و زحمتکش در شهر و روستا را تامین نماید، متمایز است.در غیر این صورت شکست انقلاب ، نظام سیاسی پیشین را استمرار می بخشد و یا به یک رژیم ابتر و انتقالی تحول می یابد که مهم ترین ویژه گی آن پس راندن توده ها به عقب و برقراری استبداد تازه تری است.

نمایه بالا تا آن جا که نتایج “انقلاب” را بررسی می کند بایستی این را نیز نشان دهد که چرا هر انقلابی دارای دورویه است : رویه شکست و رویه پیروزی.این دو مضمونی انقلاب ها و جنبش های ژرف و گسترده اجتماعی ، ناشی از دو رویکرد و استراتژی ای است که در مناسبات میان طبقات در جریان است: ” جنگ درون طبقاتی” هم ” انقلاب ” و “قیام ” خودرا دارد.انقلاب های سیاسی شاید این حقیقت را به خوبی نشان دهد که چگونه رژیم های سیاسی فروپاشیده می شوند و رژیم های سیاسی متفاوتی بر سر کار می آیند ؛ بی آن که در مهم ترین خصلت مناسبات طبقاتی و روابط تولیدی یعنی مناسبات و روابط استثماری،مالکیت خصوصی ،بوروکراسی دستگاه سرکوب فوق مردم تغییری حاصل شود.”انقلاب سیاسی ” در این جا شاخه ای از بورژوازی را به عقب رانده ، به زیر کشیده و شاخه ای دیگر را به قدرت رسانده است .و یا یک  بلوک معین امپریالیستی در مقابل بلوک معین امپریالیستی دیگری جایگزین شده است.

رژیم سیاسی تازه ، انقلاب را پیروز ارزیابی می کند . برای آن سالگردهای پرشکوه می گیرد و آن را حادثه ای بزرگ و پرشگون برای مردم می شمارد . اما در اوضاع و احوال و موقعیت توده های کارگر و زحمتکش تغییری حاصل نمی شود : اغلب به سبب انحطاط ، وقفه و فروپاشی نظم و نسق پیشین و توقف روانه های تولیدی و خدماتی ، مدت ها صرف بازسازی همان نهادها ، همان دستگاه ها و همان نظم و آیین می گردد و یا در صدد ایجاد نهادها، دستگاه ها و نظام های تازه تر بر می آید.

در همین جا و در این بزنگاه تاریخی، مهم ترین کارکرد ایدئولوژی نیز رخ می نماید. در درجه اول دستگاه ایدئولوژی بسیار فعال می گردد و در جهت باژگونی ای که در سیر حوادث و مناسبات طبقاتی رخ داده ، نفع و فهم حاصل از این رخداد که به سلطه و حاکمیت رژیم سیاسی پیروز میدان به انجام رسیده را به نفع و فهم عمومی تسری می دهد و تبدیل می سازد . به طور خودانگیخته و خودآگاه ، دستگاه ایدئولوژیک رژیم سیاسی متاخر، زاد و ولد می کند ؛ پروبال می گیرد و خرافه ها، جعلیات و جهلیات را به صورت عین حقیقت و واقعیت بازنمون و خلق می کند.ضدتاریخ جایگزین تاریخ واقعی می شود و تاریخ سازی و تاریخ سازان دروغین عرصه سیاست  را اشغال می کنند.در این کارکردایدئولوژیک تفاوتی میان فاشیسم، لیبرالیسم،پان اسلامیسم، ناسیونالیسم ،استالینیسم و امثالهم وجود ندارد.

این تغییر رژیم سیاسی و تغییر در ترکیب هیات حاکمه سویه و مضمون صریح و هم زمان دیگری هم دارد : برای توده ها ، معنایی جز شکست انقلاب و عدم کامیابی در تحقق هدف ها ، آرمان ها و خواسته هایی که بر سر آن ها تلاش ها و جان فشانی ها به عمل آمده ، نیست.آن پیروزی و غلبه رژیم سیاسی ، شکست توده ها را در خود دارد.سکه ای که به نام “انقلاب ” زده می شود سکه ی قلبی بیش نیست و بازنگری ، روشنگری و افشای چند و چون این سکه ی قلب، یک کار انقلابی است.یک نقد رادیکال ، انقلابی و پرولتری است.

در چنین چشم انداز و گستره ای است که عروج مزدوران مسلح را می توان به عنوان محصول و نتیجه فرعی این فراشد تاریخی ارزیابی کرد. به این ترتیب استنباط از این پدیده ی ویرانگر ، ارتجاعی و ضدبشری، نمی تواند خارج از چارچوب تحول تاریخی سرمایه داری، استعمار و امپریالیسم و دولت های دوران پسا استعماری در این مناطق مورد تحلیل و تبیین قرار گیرد.رابطه ای سخت و هسته وار میان این مقوله ها در میان است و فهم یکی بی میانجی مقوله های هم بسته و مرتبط ، غیرعلمی، سطحی و عامیانه است.از درون چنین ” تحلیل” هایی، تاکتیک و استراتژی جنبش کارگری و انقلابی سر در رفرمیسم ، آنارشیسم ، سکولاریسم و امثالهم می گذارد و نمی تواند عزم خودرا درشکستن چارچوبه های بنیانی و افق های بورژوایی و سرمایه سالارانه جزم نماید.فهم و ارائه ی تصویری روشن از موقعیت اقتصادی – اجتماعی جامعه به عنوان یک فرایند تاریخی ، گام نخستین در پایه ریزی تاکتیک و استراتژی و برنامه و سبک کار جنبش کارگری ، کمونیستی و انقلابی پیش رو در هریک از کشورهایی است که مصاف های طبقاتی خودرا در پیچیده ترین و تاریک ترین موقعیت و سیمای سیاسی به پیش می برند. این فهم و آگاهی هنگامی که در فرایند مبارزه ی طبقاتی و جدال کار و سرمایه در مشخص ترین و عینی ترین شرایط و اشکال خود ، مادیت بیابد و به آگاهی طبقاتی گسترده ترین بخش های جنبش کارگری و متحدان او تبدیل گردد، در جدال های پیش رو شکست ناپذیر ، پایدار و رهایی بخش می باشد. “سقوط بورژوازی و پیروزی پرولتاریا به یک اندازه ناگزیر است “(مانیفست)

کاوه دادگری

04/05/2016

Kavedadgari@gmail.com