کازلی برخیزوبپاکن یک انفلاب تازه شعر

برخیزوبپاکن یک انفلاب تازه
ای کارگر که گشته از توجهان آبا دان
درید قدرت توست راه نجات انسان
از رزم تو فتاده لرزه به کا خ ظالمان
ازرزم توست امروز سرمایه دارنالان
در اعتصاب ماهر در انقلاب رخشان
کن ظفربراین شرایط با اعتصاب دوباره
برخیزوبپاکن یک انقلاب تازه
عمری درکاروزحمت روزوشبی خسته جان
حاصل رنج وزحمت دشمن برد چه اسان
راضی به این همه نیست سرمایه داربی وجدان
سودش که کم گرد د، آرد نهنگ فقر به میدان
عرصه کار برکارگرمیکند جهنم دو چندان
ارابه قیام را بکشان در خیابان فریاد بزن دوباره
برخیزو بپاکن یک انقلاب تازه
ای توده ستم کش حکمت دین همین است
از فکر ارتجایی کشتار خلق یقین است
غارت شده تکیده روحت در حزین است
ممزوج سرمایه ودین همواره همین است
چون دیو ترسناکی دائم در کمین است
با همه یاران همرا دراعتصاب دوباره
برخیزو بپآ کن یک انقلاب تازه
تا هست نظم سرمایه درجهان برقرار
فقرکارگر فزون دولا کمرش به زیرکار
کس نمی رسد بفریاد ومکن خیال غیر
به صنف خود تکیه کن محکم واستوار
حرفی ببربه انجمن وپیغامی هم بیا ر
انجمن کن مهیا وتدارک بین قیامی دوباره
برخیز وبپا کن یک انقلاب تا زه
کازلی /هفت اردیبهشت 2931