کارگر کمونیست – مصاحبه با محسن ابراهیمی در مورد بیکاری‎

کارگر کمونیست – مصاحبه با محسن ابراهیمی در مورد بیکاری‎

نظر شما! اینبار با محسن ابراهیمی

دولت روحانی بپایان ٤ سال در قدرت میرسد. در این مدت نابرابری اقتصادی افزایش پیدا کرده و بر میزان بیکاری میلیونی افزوده شده. رکود اقتصادی بیشتر شده، کارخانه‌های زیادی در سال‌های اخیر تعطیل شده‌اند و به تبع آن بر تعداد بیکاران اضافه شده است.

به منظور بررسی بیکاری در ایران، تبعات آن و چه باید کرد با محسن ابراهیمی مصاحبه ای را ترتیب داده ایم!

کارگر کمونیست: موضوعات فقر، بیکاری و اختلاف طبقاتی از جمله مباحثی است که اهمیت آن ها در هیچ دورانی و توسط هیچ یک از جریان ها و نظام های سیاسی قابل انکار نبوده و نیست. پرداختن به این مساله از نظر شما چه اهمیتی دارد؟

محسن ابراهیمی: این درست است که فقر و بیکاری و اختلاف طبقاتی توسط هیچ جریان و نظام سیاسی قابل انکار نیست و حتی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول که سازمانهای جهانی سرمایه برای تحمیل ریاضت اقتصادی بر گرده کارگران جهان هستند هم به این موضوع میپردازند. آنها هم به مساله بیکاری و اختلاف طبقاتی میپردازند اما نه به خاطر اینکه از ابعاد عظیم درد و رنجی که بیکاری بر میلیاردها خانواده بیکار تحمیل میکند دلشان بدرد آمده است بلکه به این دلیل که از عواقب سیاسی این جنایت سرمایه علیه کارگران دلشان شور میزند. بی دلیل نیست که هر بار در این مورد صحبت میکنند فورا خطر “شورش گرسنگان” را به همدیگر یادآوری میکنند.

چندی پیش نسخه ایرانی این دل نگرانی از شورش گرسنگان را یک اقتصاددان بازار آزادی از طیف اصلاح طلبان به نام محسن رنانی به نحو روشنی بیان کرد. او با اشاره به وجود ١٠ میلیون بیکار و ١٠ میلیون  حاشیه نشین به سران حکومت اسلامی هشدار داد:

اما اگر میلیون ها بیکار، حاشیه نشین و فقیر دست به اعتراض بزنند و شورش پابرهنگان شکل بگیرد آنان دیگر نه مذاکره پذیرند و نه رهبری پذیر. آنان هدف روشنی نخواهند داشت. آنان فقط وضع موجود را نمی‌خواهند و تا در‌هم ریزی وضع موجود به شورش خویش ادامه می‌دهند.

منظورش به سادگی این است که شورش گرسنگان فرق میکند با قهر و آشتی باندهای مختلف درون و بیرون حکومت که مساله شان اصلاح حکومت و حفظ نظام است. فرق میکند با انتقاد نیم بند دفتر تحکیم وحدت و نواندیشان دینی و یاران اول خمینی که رهبرشان میخواهد اوضاع را به دوران طلایی و خونین خمینی برگرداند. چنین شورشی میتواند تا بر هم زدن بساط کل حکومت اسلامی پیشروی کند.

البته این هراس از شورش گرسنگان – به عبارت درستتر شورش کارگران – بی پایه هم نیست. حتی یک نگاه به رسانه های خود حکومت اسلامی نشاندهنده ابعاد بسیار وسیع اعتراضات کارگری است. اعتراضاتی که وقتی متحد شوند جمهوری اسلامی را بسرعت به لبه پرتگاه سقوط خواهند راند. بیدلیل نیست که جمهوری اسلامی “مانور ضد اغتشاش کارگری” راه میاندازد و به تجمع بازسازی شده کارگری حمله میکند و با وقاحت کم نظیری اعلام میکند “گردان های بیت المقدس به منظور آمادگی کامل نیروهای بسیج ضد اغتشاش، با کارگرانی که دست به اغتشاش (بصورت نمایشی) زده بودند برخورد کردند”!

اگر چه موضوع فقر و بیکاری توسط هیچ جریان سیاسی قابل انکار نیست و به دلایلی که در بالا اشاره کردم مجبورند به آن بپردازند اما پرداختن به این موضوع برای ما دلایل دیگری دارد:

اولا و قبل از هر چیز بیکاری و فقر که سایه شومش قبل از همه بر سراکثریت عظیم خانواده های کارگران سنگینی میکند، یک مساله مرگ و زندگی است.

آمار آنقدر بالاست و آنقدر تکرار شده است که خطر بی حسی اجتماعی را میتواند به دنبال داشته باشد. در زیر لایه سنگین بحثهای آکادمیک  اقتصاددانان و جامعه شناسان و ژورنالیستها بر سر آمار و اعداد دیگر فراموش میشود که پشت این اعداد گوشت و پوست و گرسنگی و تباهی جسم و جان انسانها قرار دارد. مساله بر سر سلب زندگی از خانواده های کارگری همین امروز است. و همین امروز هم باید کاری کرد. همین امروز باید جبنش کارگری برای نجات میلیونها بیکار و خانواده شان از خطر گرسنگی و مرگ کاری کند.

مساله بیکاری و فقر حتی با سایر ستمهای حکومت اسلامی هم فرق میکند. برای مثال تحمیل حجاب اسلامی را در نظر بگیرید. علیرغم قوانین شریعت و انواع پلیس اخلاقی و اسلامی، زنان هنوز راهی برای دور زدن این قوانین پیدا میکنند. بخشا به صورت زیرزمینی و بخشا علنی قید و بندهای اسلامی را کنار میزنند و به نیازهایشان جواب میدهند. همچنانکه در چند دهه گذشه نشان داده اند میتوانند با ابتکارات خیره کننده ای در زمینه رنگ و نوع لباس و موزیک و تفریحات یک زندگی موازی سازمان  دهند. اما مساله در مورد بیکاری و فقر دیگر متفاوت است.

ممکن است یک دختر جوان با تغییر رنگ لباسش و عقب زدن روسری تحمیلیش و تحمیل دوفاکتوی آن بر رژیم اسلامی به نیازهای انسانیش به درجاتی پاسخ دهد اما آن خانواده بیکار به فقر رانده شده که نه پس اندازی دارد و نه از بیمه درمانی و بیکاری برخوردار است و نه امیدی برای یافتن کار دارد نمیتواند ابتکار به خرج بدهد مثلا به نحوی غذا و لباس و سرپناه فراهم کند و زندگی موازی در این زمینه ها داشته باشد.

علاوه بر وجه بلافاصله انسانی مساله بیکاری، از جنبه سیاسی هم پرداختن به مساله بیکاری یک امر حیاتی است. بیکاری هر چقدر گسترده تر باشد همانقدر خطر تضعیف صف متحد اعتراضی طبقه کارگر را به دنبال دارد. همانقدر بر توان اعتراض کارگرانی که همین امروز کار میکنند تاثیر منفی دارد. به این اعتبار، بیکاری بخشی از طبقه کارگر فقط مساله بیکاران نیست. مساله کل طبقه کارگر، مساله تلاش برای آزادی و برابری است. مباره علیه بیکاری، مبارزه برای تحمیل بیمه بیکاری بر طبقه حاکم هم برای زندگی همین امروز میلیونها خانواده کارگری حیاتی است و هم بخش مهمی از کل مبارزه برای رهایی از منشا و مسبب بیکاری یعنی نظم طبقاتی سرمایه داری است.

در نتیجه پرداختن به فقر و بیکاری و اختلاف طبقاتی برای جنبش ما، جنبش کمونیسم کارگری یک امر دو وجهی است: وجه بلافاصله مبارزاتی اش مربوط به مرگ و زندگی اکثریت عظیمی از خانواده های کارگری است و وجه سیاسی و استراتژیکش مربوط به مبارزه برای رهایی از نظام سرمایه  داری است.

کارگر کمونیست: میان فقر، بیکاری و تورم با افزایش جرم و خشونت رابطه ای صد در صد مستقیم برقرار است. یعنی وقتی فقر، بیکاری و شکاف طبقاتی در جامعه بوجود بیاید، ما شاهد انفجار رفتاری به لحاظ طلاق و رفتار بد والدین با کودک در درون خانواده و پرخاشگری های افراد با یکدیگر در کوچه وخیابان هستیم.

نظر شما!

محسن ابراهیمی: دقیقا درست است. بیکاری و فقر مسبب انواع “نابسامانیهای” اجتماعی است. اما طلاق و رفتار بد والدین با کودک و پرخاشگری فقط وجوهی از عواقب بیکاری و فقر هستند. بیکاری با فقر و گرسنگی هم خانه است.  فقر دزدی میاورد. فقر مسبب تن فروشی است. فقر میدان مساعد انواع جنایتهاست. فقر خانواده ها را از هم می پاشاند. فقر زمین مساعد خودکشی است. فقر مایه تباهی جسمی و روحی و از هم گسیختگی درونی و مرگ تدریجی جسمی و روانی میلیونها انسان است.

اما صحبت در باره فقر و عواقبش در این سطح هنوز یک تبیین و داوری جامعه شناسانه ظاهرا بیطرف است. در یک دادگاه عادلانه، صندلیهایی متهمین ردیف اول را باید سران فکری و سیاسی طبقه ای پر کند که مسبب بیکاری و فقر هستند.  طبقه ای که بیکاری و گرسنگی و تن فروشی و جنایت و خشونت و پرخاشگری و رفتار بد والدین با کودکان را به جامعه تحمیل کرده اند.

“رفتار بد والدین با کودکان” تا آنجا که به فقر و بیکاری مربوط است نتیجه ای مستقیم از رفتار جنایتکارانه نظام سرمایه  داری با خود آن والدین وکودکانشان است. باز هم باید بگویم که در یک دادگاه عادلانه در باره هر نوع بدرفتاری و فشار روانی بر کودکان باید آنهایی در صندلیهای ردیف اول بنشینند که میلیونها کارگر را به دستمزی چندین بار زیر خط فقر محکوم کرده اند و در اکثر مواقع همین مزد را هم بالا میکشند  و میلیونها خانواده کارگری را مجبور میکنند با غم و دردی جانفرسا ناظر مرگ جسم و جان بیش از ٥ میلیون کودکانشان در معادن، کوره پزخانه ها، شیشه سازیها، کارخانه ها و خیابانها به عنوان کمک نان آور خانواده باشند. کسانی باید محاکمه شوند که این کودکان را از تحصیل و بازی و شادی محروم کرده اند و به کودکان خیابانی تبدیل کرده اند و به دست باندهای تبه کار کودک دزدی و کودک فروشی پرتاب کرده اند. این یک قتل عام جسمی و روحی و روانی علیه کودکان طبقه کارگر و اقشار محروم جامعه است و مسببین این قتل عام علیه کودکان باید محاکمه شوند.

کارگر کمونیست: در ایران شکاف طبقاتی عمیق وجود دارد. بیکاری میلیونی و دسترسی به فرصتهای شغلی برای میلیون ها نفر از جوانان تحصیلکرده بیداد میکند. و میگویند جامعه ایران جامعه ای شاد نیست، رابطه شرایط زندگی مردم و بیکاری میلیونی با جامعه ای شاد چیست؟

محسن ابراهیمی: موسسه گالوپ هم چندی پیش ایران را در کنار مصر و پس از عراق جزو غمگین ترین کشورهای جهان اعلام کرد. اما این هنوز نه تنها چیز زیادی در باره چرایی این غمگین تر بودن نمیگوید بلکه و مهمتر اینکه روشن نمیکند که در ایران، شادی که یک احساس شگرف بشری است موضوع یک چالش دائمی میان حکومت مبتنی بر سوگواری از یک طرف و مردم خواهان شادی از طرف دیگر است. به این برمیگردم اما یک نکته پایه ای را اینجا لازم است یادآور شوم.

در ایران سرمایه داری مثل همه کشورهای سرمایه داری، کار شرکت داوطلبانه درخلاقیتها نیست بلکه  فروش اجباری نیروی کار برای زنده ماندن و نه لذت بردن از زندگی است. کارگر از محصول کارش بیگانه است. محصول کار و تلاشش مستقیما به جیب طبقه حاکم و حکومت اسلامیش سرازیر میشود و این طبقه و حکومتش را قدرتمندتر میکند. یعنی کارگر حتی هنگام کار و در خود کار هم احساس شادی نمیکند.

در اقتصاد مافیایی جمهوری اسلامی که همه این مشخصات نظم سرمایه دارانه را غلیظتر و وسیعتر دارد، کارگر شاغل حتی نمیداند دستمزدش را خواهند پرداخت یا نه، دیگر مطلقا جایی برای احساس امنیت و شادی نمی ماند چه برسد به زمانی که کارگر همین کار را از دست میدهد و به دنیای تیره و تار بیکاری پرتاب میشود.

آثار مخرب روانی بیکاری در ذهن و روح و احساس بیکاران در کشوری مثل ایران به دلایل دیگری هم عمیقتر و  ضربه زننده تر است. آنچه احساس شادی را در زندگی بیکاران در هم میشکند فراتر از صرف بیکاری است. بیکاری وقتی با فقدان تامین اجتماعی همراه میشود به روان و احساس کارگر بیکار و خانواده اش بیرحمانه تر حمله میکند. وقتی تامین خوراک و بهداشت و درمان و مسکن و آموزش به پول گره خورده است، وقتی طبقه سرمایه دار به همان صندوق فکسنی تامین اجتماعی و بیمه بیکاری کارگر هم دستبرد میزند، آنگاه بیکاری مثل مغاک خوفناکی در مقابل کارگر بیکار و خانواده اش دهن باز میکند که براستی هراسناک است و در آن همه چیز پیدا میشود جز شادی. مغاکی که در آن فقر، گرسنگی، بیماری، اعتیاد، تن فروشی، ناامیدی، افسردگی و خودکشی همچون شبح های خوفناک درمقابل چشمان هراسان کارگر بیکار رژه میروند.

به این باید ابعاد گسترده بیکاری را اضافه کرد که عملا فرد بیکار محروم از تامین اجتماعی را حتی از امکان کمک گرفتن از هم طبقه ای هایش محروم میکند. قطع امید از بستگان نزدیک در جامعه ای که بیمه بیکاری کارگر هم قبلا توسط دزدان سرمایه بالا کشیده شده است دیگر جایی برای امید و جایی برای احساس شادی نمیگذارد.

و به این فاکتورهای اقتصادی باید فضای تحمیل سازمانیافته سوگواری وغم و اندوه را اضافه کرد که یک وجه دائمی و مهم سیاستهای جمهوری اسلامی است.

سوگواری و غم و اندوه که یک وجه حیاتی اسلام به مثابه یک دین است در حکومت اسلامی به مقام یک ابزار سیاسی ارتقاء یافته است. اندوهگین نگه داشتن جامعه آنقدر مهم است که حتی در میان آخوندها رایج است که از مردم باید خواست حتی اگر قادر به گریستن نیستند تظاهر به گریه کنند. برای ترویج فرهنگ سوگواری دانشکده مداحی راه انداخته اند. همین حالا ١٠٠ هزار مداح مشغول تزریق روح سوگواری به جامعه هستند.

در اندوه نگه داشتن جامعه از لحاظ سیاسی آنقدر برای جمهوری اسلامی مهم است که از هیچ تلاشی برای زنده نگه داشتن فضای مرگ وغم و عزا فروگذاری نمیکند. شادی برای حکومت اسلامی یک خطر فوری سیاسی است. مخصوصا اگر این شادی با فضای اندوه مثل محرم همزمان باشد. یادتان هست که سران حکومت برای به عقب انداختن بازی فوتبال میان ایران و کره جنوبی در شب عاشورا به چه اضطرابی دچار شده بودند؟ ترسشان از شادی مردم در روزی بود که باید اندوهگین باشند. ترسشان از تقابل مستقیم میان فرهنگ شادی میان مردم و فرهنگ عزای جمهوری اسلامی بود.

اما نمیتوان درباره آثار مخرب فقر و بیکاری بر روان کارگران و در هم شکستن احساس شادی در میان مردم محروم صبحت کرد اما به شادی به مثابه قلمروی از مبارزه، موضوع جدال دائمی میان جمهوری اسلامی از یکطرف و مردم محروم از فضای شاد نپرداخت.

نبرد میان شادی و اندوه!

در ایران نبردی همه روزه و تعطیل ناپذیر برای شادی کردن در جریان است. درمقابل سازماندهی دولتی اندوه و عزا یک کمپین دائمی شادی در جریان است. کمپینی به وسعت کل ایران.  کمپینی که در صف اولش جوانان و پیشاپیش همه زنان جوان قرار دارند. از پارتیهای مخفیانه و موسیقی زیر زمینی گرفته تا فسستیوال آب بازی و آبپاشی، فستیوال آدم برفی برای کودکان، تئاترهای خیابانی، موزیک گسترده خیابانی، کمشکش هرروزه برای راه انداختن کنسرت، شادی علنی به بهانه مسابقه فوتبال، چهارشنبه سوریهایی که آتش و هراس برجان جمهوری اسلامی میاندازد و بالاخره تبدیل عزای حسینی به حسین پارتی جلوه های مختلف مخفی و علنی یک کمپین در حال گسترش است.

حسین پارتیها یکی از سمبلیک ترین و جالبترین محل تقابل این دو کمپین، کمیپن دولتی برای تحمیل عزا واندوه از یکطرف و کمپین متقابل برای تجربه شادی از طرف دیگر است. تبدیل مهمترین مراسم اندوه به مراسم شادی هم  نشاندهده سرسختی جبهه مردم برای تجربه شادی وهم نشاندهنده استیصال حکومت اندوه وعزاست. نشاندهنده شکست حکومت در تحمیل غم و اندوه است.

جالب است که  وقتی کمپین بازسازی آهنگ Happy )شادی( توسط فارل ویلیامز خواننده آمریکایی راه افتاد یکی از جسورانه ترین و زیباترین بازسازی این آهنگ از همین کشوری برخاست که جزو غمگین ترین کشورهای جهان اعلام شده است. دستگیری سریع رقصنده های آهنگ شادی جای تردید باقی نگذاشت که جمهوری اسلامی به شادی و شاد کردن جامعه مثل یک تهدید امنیتی جدی نگاه میکند.

در چند جمله باید بگویم که در ایران جمهوری اسلامی، مردم شاد زیستن را حق مسلم خود و حکومت سرکوب شادی را وظیفه مسلم خود میداند.


عقب نشینی مذبوحانه جمهوری اسلامی

جمهوری اسلامی برای تحمیل اندوه و عزا بر جامعه  دستگاه عریض و طویلی از دستگاههای سرکوب سازمان داده است. اما وسعت و قدرت و ابعاد تلاش برای شاد بودن آنقدر قوی بوده و هست که  کل سازمان سرکوب اسلامی را عملا به گل نشانده است. مدتهاست که تقلاهای تازه و مضحکی برای مقابله با شور شادی در میان مردم شروع کرده اند. پاسداران غم و اندوه که از عهده سرکوب تلاش مردم برای شادی بر نیامده اند به فکر “مهندسی شادی” افتاده اند. میخواهند شادی را اسلامی کنند! “شادی حلال” راه بیاندازند. “شادی مشروع” در دستورشان است. معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور اعلام کرده بود که باید به درک “شادی واقعی” که با شادی در کشورهای غرب کاملا متفاوت است رسید. باید “الگوهای رفتار برای مراسم شادی با رعایت موازین شرعی” را پیدا کرد!

آیا همین تلاش مذبوحانه برای مهندسی “شادی اسلامی و مشروع و حلال” گواه گویایی از این حقیت نیست که جمهوری اسلامی علیرغم امکانات گسترده تبلیغی و ادرای و امنیتی برای مهار تمایل عمیق مردم به شاد بودن و شاد زیستن قادر نشده است این تمایل را خفه کند؟ آیا این حقیقت گواه شکست مفتضحانه حکومت اسلامی نیست؟  *

٢٨ آذر ١٣٩٥، ١٨ دسامبر ٢٠١٦