کارگر کمونیست- قرن بیست و یکم : شورا یا سندیکا؟ مصاحبه با مصطفی صابر

قرن بیست و یکم : شورا یا سندیکا؟

مصاحبه “کارگر کمونیست” با مصطفی صابر

کارگر کمونیست: بعد از سالها بحث و نظر حول شورا، مجمع عمومی و اتحادیه – سندیکا در جنبش کارگری و بخصوص با مطرح شدن بحث “مجمع عمومی” در جنبش اشغال در غرب، اگر بخواهید یک ارزیابی بکنید، نظر شما  درباره جایگاه بحث فوق یعنی شورا یا  سندیکا در اوضاع و احول کنونی چیست؟

مصطفی صابر: قبل از اینکه مستقیما به سوال شما بپردازم باید چند نکته مقدماتی را یادآور شوم. ابتدا برای خوانندگان جوان بگویم که نزدیک چهل سال پیش و در جریان انقلاب ٥٧ شوراهای کارگری در میان بهت و حیرت همگانی به ناگهان سر برآوردند.  گویی رعد و برق انقلاب باعث شده بود تا این اندام‌های اجتماعی بدیع و شگفت انگیز یکشبه از دل خاک اعتراض و تلاش توده های وسیع مردم بیرون بزنند. کمیته های اعتصابات در  صنعت نفت و برق و مخابرات و غیره ، یا در کارخانه های مختلف و حتی بعضا ادارات و محلات که در جریان انقلاب ٥٧ اعتصاب عمومی و تظاهرات ها و کلا مبارزه علیه حکومت شاه را سازمان میدادند و جلو میبردند. بعد از قیام بهمن و سقوط حکومت شاه، یکباره و بطور خودجوش در خیلی جاها به شورا یعنی به نوعی ارگان حاکمیت بلافصل کارگران و مردم برای تحقق خواسته‌های خودشان تبدیل شدند. مثلا در بسیاری از کارخانه‌ها شورا که متکی بر مجمع عمومی و عمل مستقیم توده کارگران بود، کنترل کارخانه را بدست میگرفت، از مالک سلب مسئولیت میکرد، دستمزدها را اضافه میکرد، ٤٠ ساعت کار برقرار میکرد و غیره. اینجا نمی‌خواهم جنبش شورایی را توضیح دهم، میخواهم بگویم ما ابتدا اصلا با “بحث شورا یا سندیکا” روبرو نبودیم. این موضوع با بحث شروع نشد، با یک عمل عظیم اجتماعی پرشکوه آغاز شد. طوفان شوراها که همه را از جمله ما کمونیستها را غافلگیر کرد. بحث شورا یا سندیکا تازه بعدتر مطرح شد. کسانی که به چپ خلقی و سنتی قبل از انقلاب تعلق داشتند از سندیکا در مقابل شورا دفاع کردند. حال آنکه در عمل شوراها  تقریبا تمام جنبش کارگری را با خود برده بود. جریان ما، منظورم “سهند” و بعد “اتحاد مبارزان کمونیست” به رهبری کسانی مثل منصور حکمت و حمید تقوایی است که سرانجام به حزب کمونیست کارگری امروز منجر شد، از همان ابتدا با شور و حرارت بسیار از شوراها و جنبش شورایی و مجمع عمومی و عمل مستقیم و انقلابی توده کارگران دفاع کرد. اما حتی برای جریان ما حدود ده سال طول کشید تا سرانجام منصور حکمت حقانیت و مطلوبیت تشکل شورایی در مقابل تشکل سندیکایی را بطور فرموله و بصورت سیاستی روشن و پیگیر اولین بار در قطعنامه‌ای در سال ١٣٦٦ بیان کرد و هرچیزی را سرجای خودش گذاشت.

به خوانندگان پیشنهاد میکنم این سند یعنی “قطعنامه در باره تشکل های توده ای طبقه کارگر، شورا، مجمع عمومی، سندیکا” را همراه مباحث جالبی که حول و حوش آن بود مطالعه کنند. این یک سند مهم و تاریخی جنبش کارگری و کمونیستی است. در این سند، تا آنجا که من میدانم، برای اولین بار است که تشکل شورایی و متکی بر مجمع عمومی و عمل مستقیم کارگران بعنوان مبنای اصلی برای سازماندهی توده‌ای کارگران در هر شرایطی، چه شرایط انقلابی و چه شرایط عادی، در دستور کار یک حزب کمونیستی جدی و بزرگ قرار میگیرد. تا آنجا که من میدانم  تا قبل از تجربه جنبش شورایی در ایران،  کمونیستها به شوراها بعنوان ارگانهای دوره انقلابی با محتوایی سیاسی و برای تصرف قدرت نگاه میکردند و در زمینه مبارزه روزمره اقتصادی و سازمانیابی توده ای کارگران در شرایط غیر انقلابی عمدتا بر همان تشکل اتحادیه ای حال با سیاستی رادیکال یا به اصطلاح کمینترن بر “سندیکای سرخ” متکی بودند. الان هم فکر نمی کنم جز حزب کمونیست کارگری و برخی احزاب کمونیستی ایرانی و عراقی که تحت تاثیر جنبش شورایی کارگران در دوره ٥٧ و کمونیسم کارگری منصور حکمت قرار گرفته اند، حزب کمونیستی دیگری باشد که سیاست سازماندهی توده ای خود را چنین روشن و بی ابهام بر تشکل شورایی، مجمع عمومی و عمل مستقیم توده ای متکی کرده باشد. البته جهت جلوگیری از هر سوء تفاهم احتمالی باید تاکید کنم که این قطعنامه که راهنمای فعالیت ما در ٣٠ سال گذشته بوده است، تشکل سندیکایی را رد نمی‌کند. آنرا در برخی رشته‌ها لازم میداند و از هر دستاورد سندیکا و تلاش کارگران برای ایجاد اتحادیه و سندیکا دفاع میکند. اما نقدش به سندیکا و سنت اتحادیه ای این است که این نوع از سازمانیابی قادر به متشکل کردن همه بخش‌های طبقه کارگر نیست، صنفی و رسته ای است تا طبقاتی، به عمل مستقیم و بلافصل کارگران متکی نیست و به بورکراسی و کنترل و مهار توده کارگران توسط رهبران اتحادیه ای میدان میدهد و سنتا تحت تاثیر جنبش بورژوایی سوسیال دمکراسی قرار داشته و دارد. این قطعنامه تاکید میکند که شیوه مناسب و کارگری سازمانیابی باید متکی بر مجمع عمومی و “دمکراسی مستقیم شورایی” و عمل انقلابی بلافصل کارگران باشد و تشکل های سندیکایی هرجا لازم است و یا شکل میگیرد باید تحث هژمونی سراسری تشکل شورایی طبقه کارگر قرار گیرند.

با این مقدمات حالا به اصل سوال شما یعنی مساله تشکل شورایی در اوضاع کنونی و بهتر است بگویم در قرن بیست و یک، بپردازم. واقعیت این است که انقلابات سال ٢٠١١ و بویژه انقلاب مصر و جنبش التحریر، و بعد هم جنبش اشغال در غرب، یک بار دیگر نقش مجمع عمومی و عمل مستقیم و انقلابی توده ای را لااقل برای مدت کوتاهی به مرکز سیاست و اینبار در ابعادی کم و بیش جهانی راند. یکبار دیگر معلوم شد هرجا توده های وسیع به حرکت درآیند و بخواهند علیه سیستم موجود کاری انجام دهند شکل سازماندهی مناسب آنها شورایی است. یعنی بر عمل بلافصل و انقلابی توده ای متکی است. همچنانکه تجارب تاریخی قبلی نظیر کمون پاریس، انقلاب اکتبر، انقلاب ٥٧ و غیره اینرا اثبات کرده بودند. اما آیا انقلابات ٢٠١١ و جنبش اشغال در عین حال اثبات حقانیت جمعبندی ما از تجربه جنبش شورایی در ایران که در سند فوق آمده نبود؟ چرا بنظرم قطعا اینطور بود. اما متاسفانه این حقانیت و درک آن اساسا به خود ما محدود ماند. فکر نکنم این حقانیت بطور وسیع و سیستماتیک نزد کمونیست ها و انقلابیون در دیگر نقاط برسمیت شناخته شده باشد. انقلابات ٢٠١١ رهبری درستی نداشتند و برای مثال جنبش التحریر نتوانست یه یک جنبش سازمانیافته و مداوم با رهبری روشن و انقلابی ارتقاء یابد. این انقلابات یا تحلیل رفتند یا توسط جریانات اسلامی و ملی به بیراهه کشانده شدند و سرانجام  سرکوب شدند و یا جهنمی مثل سوریه توسط دولتهای روسیه و ایران و ترکیه و آمریکا و عربستان سعودی و دنباچه های شان علیه آنها برپا شد. جنبش اکوپای هم عمدتا به فعالین محدود ماند، چندان توده ای نشد و اساسا تحت تاثیرات توهمات و ناپیگیری های آنارشیستی بود و به حرکت پایدار و خط داری بدل نشد هرچند بسهم تاثیرات عمیقی در تغییر گفتمان سیاسی در جامعه آمریکا و کل جهان گذاشت. میخواهم بگویم گرچه انقلابات ٢٠١١ و جنبش اشغال به روشنی به این ایده حقانیت میدهد که شکل مناسب سازماندهی توده‌ای عبارت از اتکاء به عمل مستقیم و جنبش مجمع عمومی و جنبش شورایی در همه مراحل مبارزه طبقاتی است، اما این حقانیت، باز تا اینجا که من میدانم، جای دیگری به یک سیاست منسجم و جا افتاده و به یک تلاش مستمر در جنبش کارگری و توده ای تبدیل نشده است. برای این هنوز باید خیلی کار کرد.

اما تا آنجا که مساله حقانیت و راستش باید گفت ضرورت و مطلوبیت تشکل و شیوه سازمانیابی شورایی در قرن بیست و یک مطرح است، باید این نکته را اضافه کنم که نه فقط انقلاب ٢٠١١ و جنبش اوکوپای، بلکه یک رشته تحولات اقتصادی و سیاسی چهار دهه اخیر در سطح جهانی این حقانیت را بیش از پیش اثبات میکند. حتی اگر ما با انقلابات مصر و غیره و جنبش اکوپای هم روبرو نبودیم، اکنون صدبار بیش از سال ١٣٦٦ میتوان نشان داد که چرا در یک سطح جهانی باید به تشکل شورایی، مجمع عمومی و عمل مستقیم توده ای در همه مراحل مبارزه طبقاتی و نه فقط در دوره های انقلابی روی آورد. به عبارت دیگر مواضع و مبانی “قطعنامه در باره تشکل های توده ای طبقه کارگر، شورا، مجمع عمومی، سندیکا” اکنون به مراتب بیش از ٣٠ سال پیش حقانیت و ضرورت دارد.

اولین تحول، که اقتصادی است، این واقعیت است که سرمایه داری دوره گلابالیزاسیون و نئولیبرالیسم تقریبا همه بخش های جامعه را در تولید و خدمات تبدیل به پرولتر کرده است. اکنون برای متشکل کردن همه بخش های طبقه کارگر باید بسیار فراتر از سنت اتحادیه ای و سوسیال دمکراسی رفت که اساسا متوجه و محدود به کارگران کارخانه و محیط کار بود. اکنون باید چنان الگوها و روش های سازمانی داشت که توده وسیع اهالی را که غالبا پرولتر هستند نه فقط بعنوان فروشنده نیروی کار، بلکه بعنوان مصرف کننده و شهروند اعم از زن و مرد متشکل کند و چهارچوب اتحادیه‌ای و سنتی تشکل توده‌ای بهیچ وجه کفاف نیازهای امروز مبارزه طبقاتی را نمی‌دهد. تحول دوم، که سیاسی است، این واقعیت است که سوسیال دمکراسی و سنت اتحادیه‌ای دیگر تقریبا مطلوبیت و کارایی اش را برای خود بورژوازی از دست داده است. یک خال اصلی دستور کار نئوکنسرواتیسم در هم شکستن “لیبر” و بویژه  عقب راندن اتحادیه ها بود که در تمام طول دوره رونق بعد از جنگ جهانی دوم در خیلی جاها احزاب سوسیال دمکرات در قدرت بودند و اتحادیه‌ها حمایت و دستکم تحمل میشدند. نئوکنسرواتیسم برای بالا بردن سودآوری سرمایه به طبقه کارگر یک اعلان جنگ داد و دستاوردهای کارگران در دوره بعد از جنگ و بویژه در دهه ٦٠ و ٧٠ میلادی را بازپس گرفت. در پس “انقلاب تاچری” و عقب راندن لیبر و کنار زدن سوسیال دمکراسی، حمله وحشیانه به طبقه کارگر و دستاوردهایش قرار داشت و البته سنت اتحادیه‌ای و سوسیال دمکراسی که مورد تعرض قرار گرفته بود نه میخواست و نه میتوانست در مقابل این جنگ جهانی به سردمداری امثال تاچر و ریگان پیش برده میشد دست به مقاومت جدی بزند. در نتیجه این دو عامل اقتصادی و سیاسی که خیلی خلاصه اشاره کردم، اتحادیه ها روبه افول گذاشتند و رفته رفته خلائی جدی در نحوه سازمانیابی و تشکل توده ای در جنبش جهانی طبقه کارگر بوجود آمد که تا همین امروز ادامه دارد. اگر قدری دقت کنیم می بینیم که جواب این خلاء و کمبود، نحوه سازمانیابی شورایی و مجمع عمومی و عمل مستقیم و تشکل فراصنفی و فراحرفه‌ای کارگران در همه گوشه و زوایای جامعه و بریدن کامل از افق و چهارچوب بورژوایی و محدود سیوسیال دمکراسی و دولت رفاه و رفرمیستی است. این دقیقا جوهر قطعنامه‌ای است که بالاتر به آن اشاره کردم.

میخواهم بگویم که امروز در قرن بیست و یکم مطلوبیت سازماندهی توده‌ای مبتنی بر مجمع عمومی و شورا و عمل مستقیم و در یک کلام منطبق بر سنت شورایی یک ضرورت بسیار عاجل است.

«مصاحبه کارگر کمونیست با مصطفی صابر توسط ناصر اصغری از اعضای هیئت تحریریه کارگر کمونیست انجام شده»