چیمن دارابی -گوشه ای از یک تاریخ و خاطره ای از آن دوران!

گوشه ای از یک تاریخ و خاطره ای از آن دوران!

خاطره ای از ده ها خاطره که از دوران کودکی و نو جوانی بیاد دارم. مدت هاست که تصمیم دارم در مورد جریان دارسیران و خاطرات آن دوران که ‌هشت سال به درازا کشید و زندگی همه ما، دختران و پسران و بقیه مردم دارسیران را به خود مشغول کرده بود و آنرا تحت تاثیر قرار داده بود مطلبی بنویسم، بخصوص در مورد نقش بر جسته زنان و دختران نوجوان آن دوره.

ولی متاسفانه به علت پاره ای مسائل و مقداری سهل انگاری موفق به اینکار نشدم. هر بار که نام و اسمی از شجاعت و مبارزه زنان و دختران کومه له قدیم و فداکاریهای بیسابقه زنان و دختران کوبانی به میان می آید فورا شجاعت زنان و دختران دارسیران در آن مقطع تاریخی ذهنم را به خود مشغول میدارد.

مبارزه دهقانان دارسیران تنها مبارزه ای صاف و ساده بر علیه عده ای فئودال محلی نبود، مبارزه دهقانان دارسیران را نباید فقط در رویارویی عده ای دهقان مرد با عده ای مالک صاحب زمین ترجمه و خلاصه کرد. تحلیل جریان دارسیران از این زاویه اشتباه محض است و دایره و ابعاد این  مبارزه را تنگ و از تاثیرات آن و نقش طیف های اجتماحی دیگر می کاهد.

اول باید خاطرنشان کنم، اصلاحات ارضی که «انقلاب سفید» نام گرفت در سال ١٣٤١ با طرح آمریکا و توسط محمد رضا شاه برای استحکام رژیم پهلوی و گسترش سرمایه داری در ایران به اجراء گذاشته شد. پیش از این اصلاحات بیشتر از ٥٠٪ زمین های زراعتی در دست مالکان بزرگ و ٢٠٪ آن هم متعلق به اوقاف و روحانیون با نفوذ و ١٠٪ آن هم متعلق به شاه و دربار سلطنتی و تقریبا ٢٠٪ باقیمانده در دست کل  کشاورزان ایران بود. هدف از این اصلاحات از طرفی گسترش و توسعه نظام سرمایه داری و وابستگی هر چه بیشتر ایران به آمریکا و بلوک غرب و از طرفی هم کاستن از نفوذ و قدرت مالکان بزرگ و روحانیون که در تمام ارگان های دولتی از نفوذ و قدرت بالایی برخوردار بودند، بود.

اصلاحات ارضی گر چه قرار بود که زمین های زراعتی را به کشاورزان و آنهای که روی زمین کار میکنند بر گرداند، اما به علت نفوذ بسیار زیادی که مالکان ستمگر و روحانیون مرتجع در ایران داشتند، این اصلاحات و پروژه در حد بسیار پائینی توانست به اجراء در آید و در مریوان و خیلی شهر و روستا و مناطق دیگر ایران نفوذ مالکان به حدی بود که اجرای عملی آن را سد کردند. این بود که این اصلاحات نتوانست یک متر زمین را در شهر مریوان و حومه آنرا به دهقانان بر گرداند.

 از طرفی هم گسترش شهر نشینی و کوچ مردم از روستا به شهر در دهه چهل و پنجاه شمسی زمینه فروش زمین های زراعتی دهقانان شهر مریوان “محدوده شهر” که در آن مقطع زمانی تنها وسیله زندگی بخور و نمیر آنها بود توسط مالکان را فراهم آورد و زمین های که در محدوده شهر بودند کم کم بدون اجازه صاحبان آن بفروش می رسیدند، بدون آنکه یک ریال آن به صاحب زمین ها و یا بهتر است بگویم به کسانی که روی زمین های زراعتی شب و روز کار میکردند و عرق می ریختند داده شود.

این عمل مالکان زمینه نارضایتی و کم کم یک مبارزه متشکل را در میان دهقانا ن شهر مریوان فراهم آورد. که این مبارزه در اوایل شروع آن یکی دو سال فقط به مبارزه عده ای کمی از دهقانان دارسیران با مالکین زمیندار مریوان محدود بود و عده دیگری از دهقانان طبق جایگاه و خصلت اجتماعی و طبقاتی خرده بورژوایی خود نه تنها جرأت شرکت در این مبارزه را نداشتند، بلکه بر عکس دزدکی و شبانه و رذیلانه برای ادای احترام و نشان دادن نیت پاکی خودشان پیش مالکان می رفتند و از آنها جانبداری میکردند. البته این تزلزل و ناپیگیری و دست به کلاه خود گرفتن تنها شامل دهقانان بی سواد نمی شد، بلکه خیلی از روشنفکران و تحصیل کرده های ما هم در طول این هشت سال، یا چند سال در این جریان شرکت کردند و یا یک روز هم ما را همراهی نکردند.

اما پیگیری و مبارزه شجاعانه و هدفمند آغازگران این جریان توانست کم کم «عده ای» از دهقانان و روشنفکران مردد و بینابینی را پشت سر خود یدک کرده و آنها را از رفتار ناشایست خود پشیمان کند و آنها را به منافع و همبستگی طبقاتی خویش آشنا کند. وقتیکه پشت جبهه مالکین کم کم خالی می شد، آنها بیشتر به وحشت می افتادند. اینبار انها راه های دیگری را پیش میگرفتند و وابستگی آنها به ادارات امنیتی و نظامی دولت بیشتر و بیشتر می شد. بطوریکه اینبار مالکین قصد داشتند با باج و خراج کلان به ژاندارمری و شهربانی و ساواک  و تهدید و ارعاب رهبران این جنبش به این مبارزه هر چه زودتر خاتمه دهند.

 و از طرفی هم با استفاده از دهقانان مردد و ناپیگیر که هننوز موجود بودند میخواستند که در صفوف متشکل این مبارزه شکاف بیاندازند، اما با گذشت زمان و مقاومت و پافشاری مردم زحمتکش و به میدان آمدن اکثریت زنان و دختران و شرکت وسیع آنها در این مبارزه، مسیر و روند این مقاومت روز به روز و گام به گام تغییر اساسی ای به خود گرفت.

اگر قبلا ژاندارم  و پلیس به راحتی مردان را دستگیر و اذیت و زندانی میکردند، این دفعه دیگر زنان و دختران، سپری برای مردان شده بودند و هر موقعی میخواستند کسی را دستگیر کنند با مقاومت شجاعانه زنان و دختران روبرو می شدند و اهداف شرورانه آنها را خنثی و در نهایت  آنها را مجبور به عقب نشینی میکردند.

جریان دارسیران سال به سال ابعاد وسیعتر، منسجمتر و وارد فاز تازه ای از مبارزه و مقاومت می شد. آنها ماه به ماه و سال به سال بر تجربیات خود می افزودند و کم کم روشنفکران و مبارزان و مردم شهر و دهات حومه مریوان به این مبارزه سمپاتی نشان میدادند و در خیلی موارد مستقیم و غیره مستقیم در آن شرکت میکردند. این مسئله باعث تقویت روحیه مبارزاتی کلیه دهقانان از ناپیگیر و پیگیر ومبارز و ترسو میشد و آنها را جسورتر و پیگیرتر میکرد.

از طرفی هم باج و رشوه مالکین به ساواک، ژاندارمری، شهربانی و اداره إصلاحات ارضی مریوان، سنندج و حتا به کار به دستان و ماموران درگیر در جریان دارسیران در تهران هزینه هنگفتی را روی دوش آنها گذاشته بود. از طرفی هم مالکین منطقه مریوان و حومه و حتا خیلی از مالکین شهرهای دیگر کردستان برای به شکست کشاندن این مبارزه چه به لحاظ مالی و چه به لحاظ فکری به مالکین مریوان کمک و یاری میرساندند.

مالکین مریوان به همه اینها بسنده نمی کردند و عده ای لمپن و اوباش محلی را به رهبری عبدالله طرطوسی (عبه حبیب) اجیر و مسلح کرده و به جان مردم دارسیران انداخته بودند و از اینطریق میخواستند که مردم را وحشتزده واز ادامه مبارزه بر حذر دارند. مالکین مریوان همین “عبه حبیب” و چند اوباش دیگر را ضمن اینکه آنها را کاملا مست کرده بودند چند دفعه شبانه و با خنجر و طپانچه به محله دارسیران و خانه ما فرستادند تا هر طوری شده کاک “عبه دارابی” که رهبر سرشناس و خستگی ناپذیر این مبارزه بود را توسط این اوباشان بکشند و از اینطریق و به خیال خودشان به این مقاومت و مبارزه خاتمه دهند.

یکی دیگر از توطئه مالکین این بود که با پرداخت مبلغ کلانی بلاخره دستگاه های امنیتی مریوان (ساواک و شهربانی، ژاندارمری) را راضی کرده و پنج تن از سرشناسترین مبارزان این جریان را دستگیر و سپس هر یک از آنها را برای یک سال به نقطه دورافتاده ای از ایران تبعید نمودند.

(١- سعید دارابی به شهر رامهرمز ٢- حاج محمد امین احمدی٣- عبدالله  آزادی ٤- صالح بهرامی ٥- احمد فتحی  “مشهور به لاله حه مه”). اینها کسانی بودند که یک سال تمام را درشهرهای دورافتاده  مثل رامهرمز و کرمان و غیره در تبعید به سر بردند.

اما تمام توطئه مالکین که به کمک  دستگاه های دولتی و این لمپن و اوباشان  انجام میگرفت هر دفعه توسط مردم دارسیران با شکست روبرو می شد و ناکام و سر به زیر به نزد اربابانشان بر می گشتند. پیگیری و مقاومت و مبارزه سرسختانه دهقانان دارسیران و کوچ های تاریخی و دسته جمعی آنها به سوی مرز ایران و عراق “بایه وه و باشماخ” در آن شرایط تاریخی روزنامه نگاران بی بی سی و کامیونهای شامل کمک های مواد غذایی و داروی جبهه ملی توسط داریوش فروهر و کریم سنجابی را به مرز ایران و عراق کشاند.

این کوچ ها و درگیری و جنگ و گریز مردم و ماموران مسلح رژیم پهلوی (ماموران ژاندارمری، چریک های قلخانی و ماموران ساواک) در مسیر راه داستانی است که برای هیچ شرکت کننده این جریان قابل فراموش شدنی نیست. نقش واقعا بر جسته زنان و دختران در این کوچ ها و درگیر شدن آنها با ماموران دولتی و کتک زدن آنها، خود نشانگر این واقعیت است که پیروزی بدونه زنان و دختران امری غیره واقعی، ناممکن و سخت است.

باید تاکید کرد که مبارزه دهقانان دارسیران و نقش و تاثیر آن تنها به دهقانان و کارگران دهقانی دارسیران محدود نمی شد. این مبارزه در مسیر خود تنها مردم دارسیران را آزموده و متحد و آموزش نداد، بلکه این مبارزه طولانی در مسیر خود نوعی همبستگی و اتحاد را در میان دهقانان حومه مریوان بوجود آورد و باعث سمپاتی و دخالت روشنفکران و مبارزان شهر مریوان، سنندج و خیلی جاهای دیگر شد.

درادامه و گسترش این مبارزه و نقش و کمک مردم  شهر و روشنفکران و جوانان مریوان و بعدا نقش بر جسته کاک صدیق کمانگر (یاد و خاطراتش واقعا گرامی باد) همچو وکیل قانونی دارسیرانی ها و رفیق عارف مولانایی و جمعی از رفقای دیگر پیروزی این مبارزه را به جلو انداخت. سرانجام در سال ١٣٥٦ مردم تصمیم گرفتند که اینبار کلیه خانواده دهقانان  از کوچک و بزرگ همراه با دام هایشان دوباره به سوی مرز ایران و عراق کوچ کنند و تا گرفتن پاسخ مشخص و بدست آوردن سندهای رسمی و قانونی زمین ها زراعتی به خانه هایشان بر نگردند.

همین کار را هم کردند و روزی همه خانواده دهقانان از کوچک و بزرگ همراه با کلیه دام هایشان و با شعار دادن از دارسیران به مقصد مرز ایران و عراق براه افتادند که در این راهپیمایی اکثریت مبارزین و جوانان روشنفکر و بعضی از مردم شهر و دهات به آن پیوستند. در طول مسیر  با ممانعت  ماموران ساواک ، ژاندارمری و چریک های قڵخانی روبرو می شدیم، اما با جنگ و گریزهر بار به پیشروی خود ادامه میدادیم، که واقعا نقش زنان و دختران در این کوچ تاریخی قابل تحسین بود تا بلاخره به مرز ایران و عراق رسیدیم که روبروی شهر (پینجوین) عراق بود.

در آنجا ماندیم و چادر زدیم و هر روزه ماموران ساواک و اصلاحات ارضی برای مذاکره پیش ما می آمدند، اما حرف همه ما یکی بود و آنهم این بود که تا “سندهای قانونی زمین های ” ما را به اینجا نیاورید، ما همگی به عراق می رویم. ناگفته نماند که در آنجا ما برای تسهیل زندگی مردم به تاسیس کمیته های گوناگون از جمله ( کمیته پزشکی، کمیته غذارسانی ، کمیته اسکان و نگهبانی، کمیته مذاکره با ماموران دولتی و غیره) و تقسیم کار پرداختیم.   بیش از یک هفته ماندگاری در مرز “باشماخ و بایوه” و مذاکرات مکرر با کاربدستان دولت سرانجام دهقانان بعد از ‌‌هشت سال و در سال ١٣٥٦ به پیروزی کامل رسیدند و سرانجام با ضمانت کامل ، همگی ما به شهر باز گشتیم و از فردای آنروز اداره اصلاحات ارضی مریوان شروع به دادن سند قانونی و رسمی به کلیه دهقانان دارسیران کرد.

این پیروزی تنها پیروزی دهقانان دارسیران نبود، بلکه برای کلیه مردم شهر و روستای مریوان درسی گرانبها بود. مردم آموختند که پیروزی آنها در گرو اتحاد و همبستگی و اتحاد و پیگیریشان ضامن پیروزیشان است.

این فقط بازگو گوشه کوچکی از مبارزه و جریان وسیعی بود که ‌‌برای «بعضی» از افراد رهبری کننده آن واقعا رنج و زحمت و دردهای بسیاری را به همراه داشت که بازگوی تمام آن، یک کتاب کامل را شامل می شود. این جریان هشت سال تمام طول کشید. نتیجه هزاران جلسات، شخم زدن شبانه زمینهای زراعتی “محدوده شهر” با بیل و کلنگ، درگیری همیشگی با افراد اوباش و اجیر شده فئودالها وماموران ژاندارمری، زدوخوردهای مکرر خیابانی با فئودال و دارودسته وماموران شهربانی ، دستگیری، زندانی و تبعید فعالان اون جنبش، توطئه و فریب و نیرنگ همیشگی فئودالها و قصد کشتن و یا زندانی کردن رهبران آن و شرح و تجزیه و تحلیل این مسائل و خیلی مسائل دیگر احتیاج به وقت و بیاد آوردن کلیه این مسائل دارد که متاسفانه با گذشت بیش از چهار دهه از آن جریان، کار ساده ای نیست.

زیرا هیچ نوشته و مطلبی از شرکت کننده گان و فعالان آن جنبش و خارج از آنها هم در دست نیست، و آنچه هم که درمورد این جریان در آن دوران توسط رفیق عزت دارابی و محمد مراد امینی نوشته شده بود متاسفانه هنگام اشغال شهر مریوان بجا ماند و دسترسی به آن ناممکن گشت.

اما لازم میدانم که همچنین نام تعداد دیگری از دهقانان و روشنفکران دارسیرانی (علاوه بر آن پنچ نفر تبعیدی که نامشان در بالا آمده) که واقعا در آن جریان نقش و تاثیر داشتند را ذکر کنم: ١-عبدالله دهقانی(عبه سوره)٢- علی فرازی(علی درویش) ٣ – محمد امین رشیدی (مینه خله) ٤- رشید روشنی (ره شه مه جێ) ٥- سعید فتحی (سه عا گوڵه) ٦- محمد رحمانی (حه مه فه ته) ٧- غفور شریف نژاد ٨- حاجی رضا امینی و از روشنفکران ١-عبدالله دارابی ٢– محمد مراد امینی ٣– باقر آزادی ٤- عزت دارابی ٥ – صالح کریمیان

اگر اکنون و در اینجا از این مطلب بگذرم و بخواهم یکی از خاطرات آن دوران را بازگو کنم باید چنین شروع کنم: یک روز صبح زود یکی از دختران نوجوان شجاع و جسورکه با هم رفیق و خیلی صمیمی بودیم بنام (سعیده) دوان دوان به خانه ما آمد. گفت کاک عبه خونه است، منظورش (عبدالله دارابی) بود. گفتم بله چه شده سعیده، چرا احوال کاک عبه را می پرسید! گفت زود باشید ایشان را مطلع کنید، نیروی زیادی از شهربانی و ساواک با چندین ماشین آمده اند و دارند دور خونه را محاصره میکنند.

البته باید بگویم خانواده ما همیشه آمادگی کامل داشتیم، چون اولین بار نبود که ماموران ساواک و شهربانی به خانه ما هجوم میآوردند و قصد دستگیری کاک عبه را داشتند. ولی این دفعه با دفعه های پیش کمی فرق داشت. خونه ما طوری بود که به دو دسته تقسیم می شد و حیاط خانه وسط این دو قسمت بود و خیلی ها فکر نمیکردند که طبقه پشت حیاط خونه ماست و به خیالشان خونه خانواده دیگری است. یکی دیگر از حسن این خانه ها این بود که مستقل نبود، گلی بود و با چندین همسایه دیگر به هم چسبیده بودند و دارای طویله های زیاد و تو در تو بودند.

کاک عبه در اطاق های قسمت پشتی حیاط خوابیده بود و از موضوع با خبر نبود. یک دفعه سعیده فریاد زد و کلیه همسایه ها را مطلع و با خبر نمود. مردم از زن و مرد و کودک همه بیرون آمدند و وقتیکه وضع را این چنین دیدند دست به اعتراض و سر وصدا کردند. همه نگران بودیم که ماموران امنیتی متوجه بشوند که کا عبه در خانه است و تنها کاری که از دستمان بر می آمد این بود که به هر طریقی شده ماموران را مشغول کنیم و بدونه اینکه آنها متوجه بشوند کا عبه را با خبر کنیم.

یکی از خواهرهایم که خیلی شجاع بود با دیگر دختران و کسانی که آنجا حضور داشتند جلو نیرو را سد کردند و من و رفیقم سعیده با هم و دزدکی به اطاق کا عبه رفتیم و ایشان را بیدار و موضوع را برایش بازگو کردیم. ایشان هم در کمال خونسردی پا شد و لباسهایش را پوشید و گفت من هر طوری شده باید خودم را به زیر زمین پائین برسانم. اینکار خیلی سخت بود، چون تمام اطراف را محاصره کرده بودند. ولی تعدادی از مردم جان فدایی کردند و به نیروهای رژیم حمله کردند و زد و خورد و کشمکش براه افتاد وآنها را کاملا مشغول کردند و تعدادی هم آمدند و دور کا عبه حلقه زدند تا از پله های خانه پائین بیاید.

ماموران متوجه این کار ما نشدند و کا عبه از پله ها پائین آمد و خودش را به زیر زمینی رساند.ولی باز هم ما از اینکه آنها بگردند و ایشان را پیدا کنند وحشت و دلهره داشتیم، بخصوص مادرم خیلی نگران بود، چون میدانست که دستگیری این دفعه ایشان با دفعات قبلی متفاوت است.

در پشت زیر زمینی و انبار خانه ، یک در محکم وجود داشت که به بیرون خانه وصل بود، یعنی از آنجا به کوچه تنگی که پشتش خونه همسایگان قرار داشت ختم می شد. کا عبه در را با زحمت زیاد شکسته بود و از کوچه خود را به خانه یکی همسایگان رسانده بود که اصلا جای هیچ شک و گمانی نبود. خلاصه تا ما متوجه شدیم که کا عبه فرار کرده زد و خورد با ماموران را ادامه دادیم، اما همینکه ماموران ساواک و شهربانی فهمیدند که او فراری شده برای ایجاد رعب و وحشت و متفرق کردن مردم دست به تیراندازی هوایی کردند، اما سودی نداشت و مردم آبدیده دارسیران این مانورها را تجربه کرده بودند و ترسی از آن نداشتند و متفرق هم نشدند، بلکه بر عکس با چوب و سنگ و هر چیزی که در دسترس داشتند از خود دفاع میکردند.

از طرف ما چند زن و دختری زخمی شدند، ولی نیروهای رژیم بیشتر از ما صدمه دیده بودند، و سرانجام با پیروزی ما و سرافکندگی آنها ماجرا خاتمه یافت و آنها دست خالی به آشیانه خود باز گشتند. بعد از چند ساعتی کا عبه به خونه باز گشت و تمام این ماجرا را از خونه ای که در آن مخفی شده بود نگاه کرده بود، زیرا آن خانه مسلط بر خانه ما و دور و برش بود. باید متذکر شوم که کا عبه انسانی بسیار جسور، فعال، مبارز و پیگیری بود و خیلی قابل اعتماد کلیه دهقانان و مردم شهر و دهات حومه مریوان بود. نقش و تاثیرات او در جریان دارسیران و همچنین به عنوان یک معلم مبارز در آبادی گاگل و روستاهای دور و برش از کسی پوشیده نیست و از آنزمان تا کنون به عنوان یک کمونیست و مبارز خستگی ناپذیر ، بی وقفه بر علیه رژیم پهلوی و متعاقب آن  رژیم جمهوری اسلامی در حال مبارزه کردن است.

خلاصه بعد از چندین روز کا عبه به آبادی گاگل که در آنجا معلم بود بر گشت. این یک نمونه کوچکی از صدها نمونه بزرگتری است که زنان و دختران دارسیران شجاعانه و قهرمانانه در طول آن هشت سال از خود نشان دادند و در آن نقش و شرکت فعال داشتند که در واقع قابل تحسین و حداقل برای ماها فراموش نشدنی است.

در خاتمه جا دارد که از برادرم عزت دارابی که مرا در پاره ای از این نوشته کمک کرد بی نهایت تشکر کنم.

چیمن دارابی

2016-10-09