پ. احمدزادە- شعرحلبجە در آتش و خون!

این شعر در دفترچە خاطراتم بود کە تاکنون منتشر نشدە، تقدیم بە همە انسانهای کە از فاجعە حلبجە متائسف هستند.

 

 

حلبجە در آتش و خون!

 

کردستان  وطنی کە هرگز وطن نشد!

سرزمینی کە هر روز جنازە شقایق را بجرم زیستن می بلعد!

وصف خیالیست کە دیار عاشقان و دلیران به تو عشق می ورزند وتو را می ستایند،

اما گویند عشق ورزیدن جرم است!

حلبجە جرم است و انسان بودن جرم است،

گویند اکنون من دردیار غربت آواره ام،

اما در روز تولدم شهرم غریب است،

میگویند کبوترها و گلهایش را فراموش کنم،

 اما سیروان هم خروشان در کمین غسل بلعیدن شهرم است!

مادری طفلش را بە سیروان سپرد که سیروان غسل آرامیش دهد،

 .آتش این عشق دشمنت را می سوزاند، .

عشق به آزادی و برابریست کە زندگی میسازد،

 آری جسمم را ازتو دور ساختند تا همچنانکه طفلی را در اغوش گیرم،

مادری را جدا می سازند تا فراموش کند عشق را،

 اما رویای او در دشتهای سر سبز تو سرگردان است،

در صبحگاهان هوای دلپذیر تو در مشام او جاری است،

در گرمای طاقت فرسای خیمه ها از دور تو را نظاره می کند،

 قلبها در هوای کوهای تو می تپد

گویی وطن سر سبزی تو از خون  دلیرانت سیری نیست،

کاشانەام ویران است اما در بهاران همراە پرستو های مهاجر بە سویت باز خواهیم گشت،

مادری طفلش را بە سیروان سپرد که سیروان غسل آرامیش دهد،

پس بگذار که سیروان او را غسل دهد،

دیشب در زییر خیمه غربت گلاویژ درخت پسری را روید و اسم او را از وطن بە آلا نامید.

پ. احمدزادە

تهران

٧ مهر ١٣٦٧