پارسا نیک جو – شکوه و درد خدا

شکوه و درد خدا
پارسا نیک جو
به یاد آر! آن گاه که هر چیز خُرد و کلان̊ ترا به وحشت می افکند، چه گونه مرا در هزار قامت و جامه، جان و قدرت بخشیدی و در پناه قدرت من آرمیدی.
به یاد آر! آن گاه که از دهشتِ نیست شدن̊ شور جاودانه گی در تو زبانه می کشید، چه گونه مرا هستی جاویدان بخشیدی تا در سایه ی هستی جاوید من، خود جاوید شوی.
به یاد آر! آن گاه که در گرداب چون و چرا دست و پا می زدی، چه گونه مرا پاسخ هر چون و چرای خویش ساختی و در بی چون̊ غرق شدی.
به یاد آر! با قربانی کردن خدا بانو های عشق و زیبایی در پای خدا مردان قاهر و جبار، چه گونه مرا قادر و جبار مطلق گرداندی.
به یاد آر! اگر می توانی به یاد آر، آن گاه که پدر، برادر و هم نوع خویش را به خاک افکندی، چه گونه مرا رقم زننده ی سرنوشت خویش خواندی̊ و به نام قانونِ من، هم نوع خود را به کام قانون خود̊ کامانه ی خویش درکشیدی.
به یاد آر! چه گونه هم نوع خویش را به بند کشیدی و مرا اربابِ بنده گانی ساختی̊ که خود̊ خدایگان آن ها بودی.
به یاد آر! آن گاه که بر خدایگان زمینی و آسمانی شوریدی، آن گاه که دل بسته ی آزادی و برابری و هم بستگی انسانی شدی، آن گاه که به نیروی خِرد خویش واقف گشتی و ارباب طبیعت گشتی، چه گونه بار دیگر در عصر مرگ خدا، خدایگانِ دنیای قشنگ نو ، خدایان تازه ای خلق کردند و به خدایان مرده جان بخشیدند.
می دانم تا هنگامی که خدایگان و بنده گان زمینی̊ به دار و درفش و خون و بلاهت نیاز دارند، مرا به گور نخواهند سپرد. درد من همه آن است که خدایگان و بنده گان، نمی توانند بدون خلق مدام من به فرمان دهی و فرمان بری خود ادامه دهند!