نکاتی پیرامون سیستم پارلمانی و دروغ بزرگ بورژوازی که “جوامع به راست چرخیده”!

نکاتی پیرامون سیستم پارلمانی و دروغ بزرگ بورژوازی که “جوامع به راست چرخیده”!

هیئتهای حاکمه در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری نیز هر چند ساله یکبار با اتکاء به ستادهای تبلیغی و هزینه هنگفت در راستای مهندسی افکار عمومی جناحهایی را برغم تفاوتهایشان تا جایی که توان و زورشان برسد سعی میکنند در چهارچوبی به اسم پارلمان بگنجانند و به طریق اولی اینبار با تشکیل “دولتهای جدید” جهت پیشبرد استراتژی خود وارد عمل شوند. این هیئتهای حاکمه تاریخا همان صاحبان سرمایه اند که توسط نهادها و ارگانهای عریض و طویل در قامت این یا آن دولت در تار و پود جامعه نفوذ و ریشه دوانیده اند. دولت نماینده این طبقه حاکم اقتصادی است. این هیئتهای حاکمه هر چند سال یکبار به این نیاز دارند تا از طریق فرامینی که تاریخا خود از واضعان اصلی آن بودند هزینه های نجومی اختصاص داد شده به ستادهای انتخابی جهت مهندسی کردن افکار عمومی را به جریان میاندازند تا از طریق ساختاری به اسم پارلمان انتخابات برگزار کنند. حال سوال اینست هیئتهای حاکمه چه نیازی به این انتخابات دارند؟ این هیئتهای حاکمه که خود بر همه ابزار تولید جامعه بشری چنگ انداختند و با این همه توانایی قلدری بواسطه ماشین سرکوب و با این همه دبدبه و کبکبها چه نیازی می بینند که این انتخابات فرمایشی اجرا شود؟ وقتی میدانند شرکت مردم و عدم شرکت مردم در انتخابات عملا چیزی را در روند کار آنها عوض نمی کند این مضحکه پاسخ به چه نیازی است؟ آنها میدانند برای پیشبرد پروژه اشان برغم این واقعیت که انتخابات تاثیری بر تصمیمات آنها ندارد اما این کل واقعیت نیست که میخواهند نشان دهند. برای پیشبرد استراتژی خود به دلایل معین که کشمکش های طبقاتی و مبارزات سیاسی از اهم آنهاست نیازمند سیاست و تاکتیک هایی هستند تا این مسیر را که جاده ای صاف و هموار نیست با مانع های جدی و دشوار هر چه کم هزینه تر و کم دردسرتر پشت سر بزارند. از نظر آنها این انتخابات تنها و صرفا برای این به اجرا در میاد تا توده های مردم تصور کنند دولت و پارلمان تجلی انتخاب آنهاست و آنچه طی این چند سال چه به لحاظ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بر سرشان میاید را بنوعی حاصل مشارکت خود و انتخاب شدگان در این پروژه بدانند که با رای آنها در پارلمان حضور یافتند. مضحک تر این است این انتخاب شدگان بعد از اینکه به پارلمان راه یافتند دیگر توده ها هیچ کنترل و دسترسی به آنان ندارند و نخواهند داشت، و تا پایان کار در خدمت هیئتهای حاکمه به کار گرفته خواهند شد حتی اگر فراکسیون باشند. در بیان واقع نمایندگان انتخابی غیر قابل عزل هستند!
هیئتهای حاکمه به لحاظ تاریخی با این مشارکت دادن صوری توده ها “در سرنوشت سیاسی خود” این را تجربه کردند که یکی از راههای محتاط کردن مردم در فعالیت و حتی کار روزانه از این مسیر ممکن میگردد. محتاط کردن توده ها از منظر بورژوازی به این معناست وقتی بطور عملی هر گونه اختیار بر سرنوشت سیاسی خود را از طریق این نهادهای عریض و طویل دولتی از جامعه سلب نمود اینبار توده های مردم وضع موجود بر خود را امری ابدی تلقی میکنند و کمتر به راهی میاندیشند که راهشان به این دالانها بیافتد. البته هر چند سرمایه داران به حکم توان اقتصادی، توان و زور سرکوب و تحمیق توده ها را هم داشته باشند اما میدانند جامعه طبقاتی شده اینگونه نیست که توده ها بی شکل باشند و هر آنچه را آنان برایشان متصور شدند بتوانند به اجرا بزارند. اگر چنین بود دیگر سرمایه داری نیاز به جاده صاف کن های نظامش نداشت تا آنانرا وارد پارلمان کند. وقتی میگویم جاده صاف کن نظام منظورم همه طیفهای رنگا و رنگا بورژوازی است به برغم هر تفاوتی در تبیین سیاسی که میان خود قائلند در پیشبرد استراتژی اما نهایتا مخرج مشترک همه حفظ و بقای نظام سرمایه داری و بردگی مزدی و گام برداشتنشان در راستای منطق حرکت سرمایه است. البته شاید اینجا این سوال هم پیش بیاید که هستند سوسیالیستها و کمونیستهایی هم که به این پارلمانها بعضا راه پیدا میکنند آنوقت آیا پاسخ چیست؟ در هر کشوری بورژوازی طی پروسه ای تاریخی از طریق اعمال هژمونی اقتصادی و سیاسی خود و به تبع آن کنترل و مهندسی کردن جامعه تا حدودی زیادی توانسته زمینه رشد و توده ای شدن را از این احزاب و سازمانها متاسفانه بطور عملی بگیرد. در چنین موقعیت و شرایطی بندرت پیش میاد این احزاب و سازمانها به چنین سیستمی راه پیدا کنند. اگر هم راه پیدا کنند چون در کلیت خود این ساختار چهارچوبی است از خود اختیاری ندارد بلکه تنها فرامین دولت و هیئت حاکمه را اجرا میکند، بندرت نقش چنین سازمان و احزابی تاریخا تغییری در ماهیت آن و وضع موجود ایجاد کرده و میکنند. مگر اینکه این احزاب و سازمانهای به واقع سوسیالیستی دارای پایگاه و نفوذ توده ای آنچنان قوی و معتبر خصوصا میان کارگران باشند که بتوانند به عنوان نمایندگان واقعی تودها نقش مستقیم مردم در سرنوشت سیاسی را متحقق کنند. در چنین حالتی هم روشن است پارلمان به چیزی زائد تبدیل میگردد و کارایی برای بورژوازی نخواهد داشت. خلاصه این همان افقی است که بورژوازی تمام هم و غم اش را بر آن گذاشته توده ها را از این احزاب کمونیستهایی که خواهان تغییرات بنیادی در مناسبات جوامع کنونی هستند و در یک کلام خواهان ساقط نمودن این نظام اند دور کند. یعنی دور کردن از جنبشی که میخواهد اختیار بر سرنوشت سیاسی خود را به بشریت بازگرداند. آری این همان چیزی است که بورژوازی از آن خاطره خوشی ندارد و از آن به انقلاب یاد میکند و بشدت از آن در هراس و بیمناک است. لااقل یک قرن است تمام زرادخانه های سرد بورژوازی در سراسر جهان از طریق تئوری پردازان، ایدئولوگها، قاضی، ژرنالیست، دانشگاه و انواع و اقسام ارگان و نهاد دولتی و حتی خصوصی نیرو اجیر میکند تا به افکار عمومی القاء کنند انقلاب ویرانگر است. البته به قول مارکس بورژازی ناحقش نیست مردم و تودها را از انقلاب به وحشت میاندازد که انقلاب تخریب کننده و ویرانگرست. در بیان واقع این را درست فهمیدند که انقلاب ویرانگرست چونکه همه نهاد و ارگانهای پوسیده بورژوازی را دور می ریزد و پایه نظم جدیدی را بر ویرانه های این نظام واژگونه بنا و زندگی بدور از هر گونه تبعیض و نابرابری را سازمان خواهد داد. به این معنا انقلاب ویرانگر است و باید هم باشد، این وظیفه تاریخی این انقلاب اجتماعی است که اینگونه ماشین دولتی بورژوازی را درهم شکند و براندازد.

چند دهه اخیر پر تحول ترین و بحرانی ترین دوره برای سرمایه داری معاصر بوده. شواهد و اسناد بیانگر اینست مبارزات کارگران و توده های آزادیخواه و برابری طلب در سراسر جهان علیه رژیم های سرمایه چه به لحاظ کیفی و چه به لحاظ کمی مدام در حال رشد و اعتلا بوده. رشد این مبارزات که می رود تناسب قوا را به ضرر سرمایه تغییر دهد از یکسو و بحرانهای لاینحل سرمایه از سوی دیگر دلایل اصلی است که ما در جهان شاهد بوجود آمدن چنین صحنه های تراژیک از سوی این نظام باشیم.
به عبارتی در این سوی جهان پیشرفته سرمایه داری ترامپها، مارین لوپن، خیرت ویلدرز و ترزامی ها که محصول و برآیند این بحران ساختاری، اقتصادی و سیاسی خصوصا این دوره هستند، هیئت حاکمه سرمایه داری آنانرا از اعماق مناسباتی که بر جوامع حکمفرما کرده به سطح جامعه پرتاب نموده. در آنسوی جهان نیز پوتین و رژیم سرمایه داری آخوندی ایران، اسد و اردوغانها و یا دولتهای دست نشانده غرب در شمال آفریقا با اعمال مناسبات ضد انسانی به روی جامعه خون بپاشند. تازه آن بخش از کشورهای آسیایی که استبداد مطلقه بر آنان حکمفرماست نظیر رژیم ایران دیگر صحبت از حتی ظواهر همان قوانین نیم بند دمکراسی که سرمایه داری از آن دم می زند و آنرا دستارود قلمداد میکند پوچ و بی معناست. “نمایش انتخابات” برای این رژیم ها تنها ابزاری است برای کشاندن مردم به پای صندوق ها جهت مشروعیت دادن به رژیم خون آشامان نزد افکار عمومی و بس. این رژیمها هر چند سال یکبار میخواهند جانیان و قاتلینی که خود از پیش دست نشان کرده تا مسئولیت این دوره از سرکوب و تحمیق توده ها را عهده دار گردند با کشاندن و حضورشان پای صندوق رای، مهر تائید از آنها بگیرد تا به مسلخگاه نظام ببرد. ماهیت این یکی پارلمان با آن یکی پارلمان در آنسوی جهان اگر تفاوتی دارد بیشتر در این بعد است.

خلاصه میخواهم بگویم هر چند یک واقعیت غیر قابل انکار است موقعی که همین جامعه اعم از کارگر و دیگر اقشار حق اختیار بر سرنوشت سیاسی از او سلب می گردد بعید نیست بخشا اقشاری دچار بی افقی شود و متاثر از وضعیت هم بشود و راست ها و فاسیستها از سرخوردگی این یا آن بخشش بتوانند سواستفاده های مقطعی کرده و از آنها نیرو بگیرند. اما از این نمی توان به این نتیجه گیری اغراق آمیز که دروغی بزرگ بیش نیست رسید که “جوامع به راست چرخیده”.
بورژوازی چون تلاش کرده این تلقی را به جامعه و توده ها سرایت بدهد که “دولت نماینده مردم ” و پارلمان هم منتخب آحاد جامعه است بطور عجیبی خود را تا این حد مخیر می بیند که این دروغ بزرگ را هم به اسم جامعه بشری در اذهان توده ها فرو کند و جا بیاندازد که “جوامع به راست چرخیده”!.
البته پراکندکی و نبود تناسب قوا به نفع جنبش رهایی بشریت و رهبری آن از سوی پیشروان و انقلابیون کمونیست و سوسیالیست، ظاهرا سرمایه داری را به چنین موقعیتی رانده که بنوعی بتواند این افق راست را جلو جامعه بگیرد که به افق انقلاب نیاندیشد و تازه بخشا از انقلاب گریزانشان کند.
بورژوازی این افق راست را هر دوره جری تر جلو جامعه میگیرد تا به افقی که هدایتگر و سازمانده او بسوی مسیری باشد که سرنوشت کنونی ابدی نیست نیاندیشد.
بدیهی است که این جامعه بشری نیست به راست چرخیده. در بیان واقع اگر جامعه هم نظیر دولتها گرایش به راست و فاشیست و ضد انسانی بودن داشت و تنها به منافع و سودجویی خود میاندیشدند اکنون هیچ کمونیست و آزادیخواه و برابری طلبی در سراسر جهان سرش بر تنش نبود. در خیابانهای اروپا هم آزادیخواهان و کمونیستها را سلاخی میکردند. این از سر انساندوستی دولتهای نظیر آلمان نیست که فرجه نمی دهند تا فاشیستها و راسیستها خارجیان را در روز روشن جلو چشم مردم سلاخی نکنند(نظیر آنچه اسلام سیاسی در جای جای جهان به این عمل دست می زند) .این جامعه ایست که آزادیخواهی و برابری طلبی به بخشی جداناپذیر از حیاتش تبدیل شده و جزو دستاوردهایش است. دهه ها برایش جنگیده و اکنون هم حفظ اش کرده و برایش کماکان می جنگد. هیئتهای حاکمه به واسطه دولت های نظیر آلمان و انگلیس و فرانسه و غیرو و با مناسباتی که بر جامعه حکمفرما کردند زمینه و میدان را در یک تبانی اعلان نشده برای فاشیستها و راسیستها باز کردند و آنها از اعماق جامعه بیرون کشیدن و به سطح جامعه پرتاب کردند.
این جامعه است اعم از کارگر و آزادیخوهان و برابری طلبان که برغم اینکه دهه هاست دولتها میخواهند دستاوردهای مبارزاتیشان را با ابزار تحمیق کردن و سرکوب بزنند و پایمالش کنند در مقابل آن ایستادگی کرده اند. به این معنا این جامعه نه تنها به راست نچرخیده بلکه چپ تر هم شده. این حقیقت دارد جامعه را میخواهند به راست بچرخانند اما هنوز هم که هنوز است بخش اعظم جامعه نمی گویم سوسیالیست و کمونیست شده، اما چپ است. سرمایه داری برای اینکه به جامعه بقبولاند جامعه راست است لااقل چندین دهه است برایش هزینه میکند. این افق را به بشریت میدهد تا از یکسو دست تعرض دولتها را بر زندگی و معیشتشان درازتر کند که اگر در مسیری که هئیت حاکمه و دولتها بر سرنوشتان فرض نمودند حرکت نکنند، فاشیستها و راسیستها زندگی را برایشان به جهنم تبدیل خواهند کرد. هیئتهای حاکمه این محصول مناسبات تحمیل شده خویش بر جوامع بشری را بواسطه دولتها همچون بختکی دارند بر سر مردم میچرخانند تا به وضع موجود تن دهند. از دیگر سو میدان کشمکش ها و رقابتهای جهانی را در چنین فضای اگر به لحاظ زور اقتصادی و اعمال هژمونی نتوانستند پیروز و ظفرمند شوند راحت زیر لوای شعار بی ربط و پوچ همیشگی “به خطر افتادن منافع و امنیت ملی” فضا را میلیتاریستی تر کنند. جنگ و خونریزی راه بیاندازند جهت تحقق نیازهای سودجویانه خود.
نباید در این شک کرد اگر امروز اینجا و آنجا توانسته اند فاشیستی ترین، راستترین و لمپن ترین انسان ها را از اقشار اجتماعی جلو جامعه علم کنند محصول ناکامی سرمایه داری است نه اقتدار آن. سرمایه داری در این دوره راه حل را برای گذار از بحران عمیقی که با آن مواجهه شده را در فضای میلیتاریستی کردن جهان میداند.
سرمایه داری نمیخواهد بپذیرد که بحرانهای درونی این نظام به مرحله ای رسیده که دیگر در چهارچوب این نظام قابل حل نیست. این بحرانها دیگر به مرحله ای از رشد رسیدند که میلیتاریستی کردن فضای جهان نه تنها گره ای از کارشان نمی گشاید بلکه جهان را به لبه نابودی سوق میدهد. سرمایه داری جهانی و خصوصا آمریکا عدم راه حل خروج از بحرانها را در اعمال هژمونی خود بر دیگر رقبای سرمایه و در جنگ تعقیب میکند. به زعم خودشان برای پا گذاشتن به این دوره دولتهای فاشیستی و راسیستی می توانند در سوخت و ساز چنین جنگی که آینده بشریت را با مخاطراه مواجهه نموده نقشی را که تاریخا ایفاء کردند را عملی کنند. سرمایه داری میخواهد جامعه بشری را با مناسباتی که بر آن اعمال نموده مضاف بر همه نابرابریهای و ستم و بی حقوقی های ناشی از آن، جنگ روانی ناامن کرددن جهان را نیز چون عاملی به کار مگیرد تا شاید مبارزات برای دستیابی به ارزشهای والای انسانی را به آرزوهای دست نیافتنی تبدیل کند و تازه به دستاوردهای حاصله آن نیز تعرض کند. سرمایه داری میخواهد بگوید جهان را به خاطر “منافع ملیتها” به این سمت می برد اما در بیان واقع تنها و صرفا بخاطر منافع سرمایه دارانه خودشان دارند جهان را به سوی بربریت سوق میدهند. سرمایه داری که طمع سیری ناپذیر سودجوئی خواب را از سرش ربوده از یکسو بحران های لاعلاج یکی پس از دیگری را می بیند که بیش از پیش سرباز نموده و از دیگر سو کارگران و زحمتکشان را لای چرخه های صنعت می بیند و دوندگی های بیوقفه جامعه اما مبارزات کماکان در گسترش و اعتلا است و چرخه گردش سرمایه عطش سودآوریش را بر آورده نمیکند، جری تر شده . سرمایه داری اما راه نجات ندارد و بیراهه دارد این دو راه حل را می آزماید یکی اعمال هژمونی قلدری نظامی و میلتاریسم جهانی و درافتادن با رقبای اقتصادی جهانی خود و دیگری حمله ور شدن به صفوف جنبشهای پیشرو بزعم خود جهت سلب عزم و اراده مبارزاتی از توده های آزادیخواه و برابری طلب. گرفتن کابوس جنگ جلو جامعه یکی از جلوهای این دوره بورژوازی است که اگر افسار زده نشود از طریق همین پارلمانها برای آن مشروعیت قانونی وضع خواهد نمود. این وظیفه فوت و فوری بخشهای پیشرو و آزادیخواه جوامع بشری و در راس آن سوسیالیستها و کمونیستهای راستین است که جلو تهدیدات مخاطره آمیز جنایتهایی جنگی که روز به روز بیم بیشتری می رود شعله های آن جهان را در کام خود فرو ببرد با مبارزه متحدانه تر در سراسر جهان بگیرند.
ناصر بابامیری 09.05.2017