تشکل‌های کارگری آلترناتیو در غرب نقدی درباره “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی”

تشکل‌های کارگری آلترناتیو در غرب

نقدی درباره “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی”

ناصر اصغری

یک بحث مشترک بین فعالین چپ کارگری در ایران و در غرب، یافتن راه حلی برای معضل بی‌تشکلی کارگران است. اگر در ایران مبارزه کارگران با جمهوری اسلامی بر سر سرکوب تلاش برای تشکلیابی کارگران است، بحث در غرب بر سر بحران اتحادیه‌های کارگری است و اینکه چگونه می‌شود با وجود اتحادیه‌های کارگری سنتی، – که در مبارزه این دوره جنبش کارگری بی‌خاصیت شده‌اند – کارگران را متشکل کرد. کشمکشی که بین فعالین چپ جنبش کارگری آنجا در جریان است، در دو موضع‌گیری بیان می‌شود؛ ١) اتحادیه‌های کارگری سنتی را اصلاح کنند؛ ٢) اتحادیه‌های کارگری سنتی ظرف مناسبی برای سازماندهی کارگران نیستند.

یکی از آلترناتیوهای کسانی که اتحادیه‌های کارگری سنتی را ظرف کامل و در نتیجه مناسبی برای پیشروی جنبش کارگری نمی‌دانند و در عین حال آلترناتیو متفاوت و مجزائی که گرایش متفاوتی از اتحادیه‌های سنتی را نمایندگی کند هم ارائه نمی‌دهند، “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی” است. در یکی دو دهه اخیر نوشته‌های زیادی درباره این “مدل” و “طرح” از اتحادیه‌های کارگری منتشر شده‌اند. بقول Stephanie Ross که تحقیقات زیادی حول این مقوله انجام داده، یکی از معضلاتی که درباره “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی” اغتشاش ایجاد کرده است، نبود یک تعریف واحد از این نظریه و مقوله است. بخش زیادی از کسانی که درباره “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی” که بعضا با عناوین دیگری هم، مثل “اتحادیه‌گرائی عدالت اجتماعی” معرفی می‌شوند، تلاش می‌کنند اتحادیه‌های موجود و سنتی را از آنچه که “بیزنیس یونیونیسم” خوانده می‌شود، به “سوشیال یونیونیسم” تغییر بدهند(١). استفانی راس در یکی از نوشته‌هایش(٢) برای نمونه به ساختار و فعالیت چند تا از اتحادیه‌های کارگری کانادا، از جمله “اتحادیه خدمات عمومی کانادا” اشاره می‌کند که به طرف “اتحادیه جنبش اجتماعی” تمایل دارند. کسان دیگری هم، از جمله فعالین کارگری در آمریکا به نمونه “اتحادیه معلمان شیکاگو” و مبارزات چند سال گذشته معلمان آن ایالت اشاره می‌کنند که نمونه زنده دیگری از “اتحادیه جنبش اجتماعی” در غرب است(٣).

نمونه‌های دیگری از نوع تشکلیابی متفاوت کارگران در غرب و علیرغم وجود اتحادیه‌های کارگری وجود دارند، که در چند کتاب با ارزش مورد بحث قرار گرفته‌اند(٤). فعالین این تشکلها وجود خود اتحادیه‌های کارگری سنتی را جزئی از صورت مسئله بی حقوقی کارگران تعریف می کنند.

بحث امروز این مطلب اما پرداختن به تشکل‌های آلترناتیو نهادهای موجود و سنتی کارگران در غرب نیست. بطور اختصار به جایگاه “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی” در ایران می پردازم.

بحث “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی” بی ربط به جنبش کارگری ایران

اخیرا به مطلبی از حشمت محسنی در سایت “سازمان راه کارگر (کمیته مرکزی)” تحت عنوان “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی پاسخی مناسب به ضرورت سازمان‌یابی کارگران” برخورد کردم که بر این نظر است: “شکل مناسب سازمان‌یابی جنبش کارگری در شرایط ویژه‌ی کشور ما” “اتحادیه جنبش اجتماعی” است. می‌گوید: طرح‌های ارائه شده برای سازمان‌یابی کارگران: ١) سندیکای قانونی با نگاه معطوف به بالا، ٢) سندیکای قانونی با نگاه معطوف به پائین، و ٣) اتحادیه جنبش اجتماعی هستند. هر کسی که تحرکات بین فعالین کارگری و همچنین اعتراضات کارگران برای متشکل شدن در ایران را، در طول دوران حکومت اسلامی دنبال کرده باشد، می‌داند که ارزیابی و ادعای حشمت محسنی واقعی نیست! مقولات سیاسی، معنای زمینی و عملی دارند. فلسفی نیستند که در اذهان باشند. حشمت محسنی نمی‌تواند حتی یک نمونه از تلاش فعالین کارگری را نشان مخاطبش بدهد که در حوزه “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی” می‌گنجد. اینکه خود نویسنده موضوعی را در نظر دارد و درباره‌اش مطالعه و تحقیق کرده است، با اینکه واقعا یک چنین چیزی در ایران در جریان است، دو موضوع متفاوتی هستند. اتفاقا “طرح‌های ارائه شده برای سازمان‌یابی کارگران” در ایران ١) اتحادیه و ٢) شورا (مجامع عمومی) هستند. صدها مطلب و بحث و جدل در این باره نوشته شده‌اند. حتی “سازمان راه کارگر (کمیته مرکزی)” که نوشته حشمت محسنی در سایت آن درج شده است، از بحث سازمان‌یابی اتحادیه‌ای عبور کرده و از مجامع عمومی بعنوان مطلوبترین شکل سازمان یابی کارگران حرف زده است.

بهررو درباره ادعای حشمت محسنی و بحث شورا و سندیکا می‌شود ده‌ها صفحه نوشت؛ که هدف این یادداشت نیست. بحثی که این یادداشت در نظر دارد، یک نگاه کلی به این نهادها است.

بالاتر اشاره کردم که بحث در بین فعالین کارگری در غرب که به “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی” روی آورده‌اند، بی خاصیت شدن اتحادیه‌های کارگری سنتی است. تلاش اصلی آنها هم اصلاح و دمکراتیک کردن همین اتحادیه‌های کارگری موجود است. یادآوری می‌کنند که اتحادیه‌های کارگری امروز “اکونومیست” شده‌اند، که در اوان تشکیل و تکوین‌شان نبودند. یادآوری می‌کنند که اتحادیه‌های کارگری امروز “رشته”ای (فعال در رشته خاصی از تولید) شده‌اند که باید “غیر رشته”ای و همه گیر باشند. یادآوری می‌کنند که اتحادیه‌های کارگری فقط درگیر مسائل محیط کار نبودند، بلکه درگیر همه معضلات جامعه بودند. یادآوری می‌کنند که اتحادیه‌های کارگری نهادهای دمکراتیکی بودند که اعضا و بدنه آنها در سوخت و ساز آن دخالت داشتند. امروزه اتحادیه‌های کارگری نهادهای بورکراتیک شده‌اند و اعضا و بدنه آنها هیچگونه دخالتی در تصمیم‌گیریها ندارند. حشمت محسنی از چند نظریه‌پرداز تئوریزه کننده “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی”، از جمله کیم مودی” اسم می‌برد که اتفاقا بحث آنها هم و بحث کل نهادهای مثل “لیبر نتس” (Labor Notes) (که کیم مودی از بنیانگذاران اولیه و اصلی آن بود) و “مسیر جدید” (New Direction) بازگشت به سنت دمکراتیک و بعضا مبارزاتی گذشته است. یعنی بحث بر سر اینکه با تشکل‌ها و نهادهای موجود کارگری چگونه برخورد بشود و چگونه آنها را در سرنوشت مبارزاتی کارگران دخالت داد. در ایران مورد نظر ما، بحث تشکل کارگری هنوز روی میز است. هنوز داریم برای خود تشکل مبارزه می کنیم.

آلترناتیوهای موجود و تحزب کارگران

در غرب، چه آن کسانی که بحث “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی” را مطرح می‌کنند و چه آنهایی که نمونه Cobas در ایتالیا و آلمان و غیره را مطرح می‌کنند، بحثشان عدم کارائی احزاب سوسیال دمکرات و اروکمونیست پارلمانی است که سنتا پارتنرهای تشکل‌های کارگری بوده‌اند. بحث آنها این است که از حزب دمکرات آمریکا، از حزب لیبر انگلیس و از احزاب سوسیالیست و اروکمونیست ایتالیا و فرانسه و یونان و غیره چیزی به کارگران نمی‌ماسد و اتحادیه‌های کارگری موجود با “بوروکراسی” حاکم بر آنها پارتنرهای احزابی شده‌اند که خود باید موضوع مستقیم مبارزه کارگران باشند. تعدادی از فعالین کارگری تشکل‌های آلترناتیو نهادهای رسمی کارگری در غرب نقشی برای احزاب سیاسی در مبارزات کارگران قائل نیستند. این مسئله مهم است که بین این تشکل‌ها و فعالین مزبور تفکیک قائل شویم. این تشکل‌ها احزاب کارگری نیستند. تشکل‌های مورد بحث ظرفهائی برای مبارزه کارگران هستند که اتحادیه های کارگری سنتی را ظرف مناسبی برای این کار نمی‌دانند و در قریب به اتفاق موارد، اتحادیه‌های کارگری بی‌توجه به مطالباتشان بوده و فعالیتی از دل این مبارزات، شروع به سازماندهی کرده‌اند. اینکه فعالینی گاها بعنوان سخنگویان و تئوریزه کنندگان این تشکل‌ها در مخالفت با تحزب سیاسی کارگران علی العموم حرف می زنند، نباید به حساب خود این تشکل‌ها گذاشت.

در اواخر دهه ٦٠ قرن گذشته و حول و حوش جنبش “پائیز داغ” در ایتالیا و حکومت ائتلافی که احزاب چپ هم بخشی از این ائتلاف بودند، جنبشی راه افتاد که در بیرون از اتحادیه‌های کارگری موجود و رایج در ایتالیا شروع به سازماندهی کارگران کرد. فعالین کارگری این جنبش که به Autonomism معروف است، شروع به ایجاد تشکل‌های کارگری کردند که به operaismo معروف است. این جنبش برای دوره‌ای فروکش کرد؛ اما امروزه جنبشی و نهادهائی که خود را ادامه آن نهادها و جنبش می‌دانند، به نام Cobas فعالیت می‌کنند که دارای اهمیت خاصی در مبارزات کارگران هستند. فرق operaismo با Cobas در این است که فعالین این آخری خود را مخالف تحزب کارگران می‌دانند؛ در حالیکه فعالین اولی (بعضا هواداران نظرات آنتونیو گرامشی) منشعبین و جداشدگان حزب کمونیست ایتالیا بودند که احزاب پارلمانی را جزئی از صورت مسئله می‌دانستند. هیچوقت تلاشی چشمگیر برای ایجاد حزب طبقه کارگر نکردند، اما این مهم را از نگاه دور نداشتند و خود را مخالف تحزب طبقه کارگر تعریف نکردند.

حزب برای طبقه کارگر، برای مبارزه کارگران و برای خلاصی جامعه، و برای کسی که سوراخ دعا را در مبارزه سیاسی گم نکرده است، از نان شب هم واجب تر است. کارگران در تسخیر قدرت سیاسی است که می توانند گامی عملی در مسیر خلاصی از وضعیت موجود بردارند. تسخیر قدرت سیاسی بدون داشتن یک حزب ابدا امکان پذیر نیست. داریو آزلینی (Dario Azzellini) که تحقیقات خوبی در باره نهادهای آلترناتیو کارگری در غرب کرده و خود نیز تمایل سیاسی به Cobas دارد، در مقدمه یکی از مجموعه‌هایی که در بخش توضیحات به آن اشاره کرده‌ام، می‌نویسد: “رسانه‌ها و کارشناسان معمولا دلیل شکست و ناکام ماندن کارخانه‌هایی که به کنترل کارگران در آمده‌اند را مسائل و مشکلات داخلی عنوان می‌کنند. … اما دلیل اصلی تقریبا در تمامی مواردی که این پروژه کارگران با شکست مواجهه می‌شود، تهدید و یا سرکوب خشن است.” او سپس راه حلی را برای پیروزی ارائه می‌دهد که سنتا بر دوش احزاب گذاشته می‌شد.

اتحادیه های کارگری در جاهایی که کارهای اجتماعی فراتر از درگیر شدن و پرداختن به مشغله و معضلات اعضای خود کرده‌اند و بخصوص در جاهایی که استفانی راس به آن اشاره کرده و آن را “اتحادیه‌های جنبش اجتماعی” معرفی کرده است، در اتحاد با جنبش‌های اعتراضی برحق دیگر مثل جنبش زنان، جنبش حقوق برابر مدنی، جنبش علیه بیکاری و غیره، پرداختن به مشغله‌های جامعه را یک رکن از فعالیتهای خود تعریف کرده‌اند. این اتحادیه‌ها یک وظیفه دیگری که برای خود تعریف کرده‌اند، تلاش برای به چپ چرخاندن احزاب سوسیال دمکرات بوده است. قریب به اتفاق فعالین این نوع از اتحادیه‌گرائی در آمریکا در این دوره که برنی ساندرز کاندید مقدماتی حزب دمکرات بود (که خود را سوسیالیست معرفی می کند)، فعال کمپین ایشان شده بودند. هر دو این موضعگیریهای سیاسی، چه مخالف تحزب کارگری باشی و چه فعال یک حزب بورژوائی باشی، به یک اندازه به منافع سیاسی و طبقاتی طبقه کارگر ضرر می‌رسانند. کنه بحث من این است که فعال کارگری‌ای که کارگران را در محیط کار و محیط زندگی‌اش سازمان می‌دهد، نباید از ایجاد حزب طبقه کارگر برای خلاصی از سیستم سرمایه داری غفلت کند.

تشکل‌های کارگری و فعالیتهای اجتماعی

به نظر من آن تشکل کارگری‌ای که در جامعه سرمایه‌داری خود را فقط نهادی برای مشغله‌های اعضای خود تعریف کرده است، حتی نمی‌تواند از منافع همانها هم دفاع کند. کارگر (عضو تشکل کارگری)، عضو جامعه هم هست. اگر قدرت تشکل پشت او باشد، نظرش درباره ساختن معابد مذهبی گوش شنوائی پیدا خواهد کرد. کارگر درباره عروج راسیسم و فاشیسم حرف دارد. زندگی دارد و در محلات کارگری معضلاتی دارد که شاید مستقیما به کارش و مطالبات سر کارش ربط نداشته باشد. اما می‌خواهد قدرت اتحاد او در تشکلش پشت او باشد. کارگر منافعی فراتر از چهاردیواری کارخانه دارد که با مطالبات جنبش زنان و جنبش علیه بیکاری و غیره ربط مستقیم دارد. اگر این مسائل، مسائل مربوط به کارگر عضو تشکل است، مسائل مربوط به تشکل او هم هستند! ما نه تنها در غرب، بلکه در خود ایران هم تشکل‌های کارگری را به تشویق به موضع گرفتن در قبال مسائل اجتماعی در بیانیه و قطعنامه هایشان می‌کنیم. بحث می کنیم و نشان می دهیم که این مسئله کارگر را قدرتمندتر می کند و در چشم جامعه رهبر آن جامعه می کند.

اما تشکل کارگری نمی‌تواند جایگاه حزب سیاسی کارگری را بگیرد. حزب سیاسی طبقه کارگر باید پیروزی‌های کارگران را قدرت و قانون جامعه بکند. حزب طبقه کارگر قدرت را از چنگ دشمنان کارگران در می‌آورد و به سیستم کارمزدی خاتمه می‌دهد. در این باره البته می‌شود و باید بیشتر نوشت.

در حاشیه

در این نوشته به حشمت محسنی هم اشاره شده بود؛ اما قصد این نوشته پرداختن به نظرات ایشان و یا حتی نظرات ایشان را در چهارچوب آلترناتیوهای نهادهای موجود رسمی کارگران قرار دادن، نیست. نظرات ایشان اشکالات سیاسی جدی دارند، که شاید کم ضررترین آنها این است که فکر می‌کند مسئله ایجاد تشکل و جدال برای ایجاد تشکل، رقابت با این و یا آن شخصیت سیاسی است. او حتی موضعگیری درباره نهادهای سنتی کارگری را، از کسی مثل تقی روزبه که هم سازمانی خودشان است، برنمی تابد؛ چه رسد به اینکه در موازی با این نهادها شروع به مبارزه و تلاش برای ایجاد “اتحادیه جنبش اجتماعی” و “اتحادیه‌گرائی عدالت اجتماعی” بکند.

======

توضیح:

(١) برای نمونه به دو موردی که طی چند سال گذشته، نویسنده همین سطور آنها را ترجمه کرده است، مراجعه کنید: الف) “اتحادیه‌گرائی عدالت اجتماعی” از استیو سینگر، مندرج در “کارگر کمونیست” شماره ٤٠٩ و، ب) “بیزینس یونیونیسم و تقابل آن با دمكراسی محیط كار” از واندا پاز، مندرج در “کارگر کمونیست” شماره ١٩٨.

(٢) به نوشته Varieties of Social Unionism مندرج در شماره ١١ نشریه Just Labour مراجعه کنید.

(٣) نوشته باارزش Earl Silbar تحت عنوان The limits of progressive unionism: the politics of the Chicago Teachers Union’s April ١, ٢٠١٦ strike، مندرج در سایت http://platypus١٩١٧.org/ منبع خوبی برای مطالعه اعتصاب چند سال اخیر معلمان شیکاگو و نقش اتحادیه های کارگری است.

(٤) خواننده علاقمند در مورد این بحث می تواند به ٤ کتاب باارزش از Immanuel Ness و Dario Azzellini مراجعه کند: ١) New Forms of Worker Organization، ٢) An Alternative Labour History، ٣) Ours to Master and to Own و ٤) The International Encyclopedia of Revolution and Protest: ١٥٠٠ to the Present. کتابهای مذکور مجموعه‌هایی از مقالات با ارزشی درباره تجارب جنبش کارگری از کشورهای مختلف در مورد تشکل‌یابی کارگران هستند.

٢٦ ژوئن ٢٠١٦