مینا احدی – یک لحظه به جای مادرش ! مادر سامان نسیم!

یک لحظه به جای مادرش ! مادر سامان نسیم!

سامان من فقط ١۶ سال و سه ماه داشت که در یک روز سیاه او را گرفتند. ١۶ ساله ها در این دنیا هنوز سرگرم بازی و بچگی هستند. او را زدند، از پاهای نازنین اش آویزانش کردند، او را شکنجه کردند و نمیدانم چگونه دلشان آمد تا پای مرگ او را ببرند و اکنون مرا با او تا پای مرگ برده اند.

ثانیه ها و ساعتها و روزها و شبها سپری شدند، و هنوز نمیدانم آیا هنوز نفس میکشد و یا نفسش اش را با یک طناب ضخیم و هولناک قطع کرده اند. در ساعاتی از شب که خواب به چشمم راه می یابد در حالتی بین خواب و بیداری فکر میکنم آمده است، او در آغوشم هست و بر من لبخند میزند. و در سحرگاهی خاکستری و غمگین در میان سطور سیاه و نوشته هایی که بالا و پایین میپرند، پیام تسلیت در مورد فرزند دلبندم به دستم میرسد، آیا او را کشته اند. دنیایی که به قتل عمد فرزندم اعتراض کرد ببیند با من چه میکنند؟. این چه سرنوشتی است این چه دردی است این چه دنیایی است، این چه بازی است که با قلبم میکنند؟

و این پیام کوتاه یکی از مادرانی است که چند روز است با کابوس اعدام فرزندانشان سر میکنند، این بار حکومت اسلامی در ایران زندانی می دزدد، امکان تماس زندانی را با دنیای بیرون قطع میکند و خانواده ها را در برزخ نگه میدارد و شایعه پخش میکند که آنها را کشته است، ولی مسئولین این جنایت، زندانبان و جلاد و حاکم سکوت اختیار کرده اند. وحشت اشان از مردم است اینرا همه میدانند، جرات نمیکنند بگویند فعال سیاسی کشته اند. جاخالی میدهند اما خودشان بهتر از همه میدانند که روز مرگشان با این تشبثات نزدیک و نزدیکتر میشود. هیچکس نمیتواند حال و روز مادرو پدری را درک کند که با کابوس مرگ فرزندشان زندگی میکنند و هر لحظه یک خبر می شنوند.

شرم کنید و این رفتار زشت با مادران و پدران را تمام کنید!*

مینا احدی

سایت ژورنال: http://journal-ruzaneh.com/