میزگرد نشریه کمونیست با سیاوش دانشور، فاتح شیخ و سلام زیجی -اوضاع سیاسی ایران

اوضاع سیاسی ایران

میزگرد نشریه کمونیست با سیاوش دانشور، فاتح شیخ و سلام زیجی

کمونیست: تنش ها و اصطکاک های درونی رژیم بشدت افزایش یافته است. خامنه ای در چند هفته اخیر وارد دوره جدیدی از کشمکش با رفسنجانی و روحانی شد. در این مورد نظرات متفاوتی وجود دارد. شما اختلافات این دوره رژیم را چگونه میبینید؟

سیاوش دانشور: در بررسی اختلافات و جدالهای درون حکومتی باید مضمون سیاسی و علت پایه ای این جدالها را از اشکال بروز آن جدا کرد. ظاهرا اختلافات اخیر در جمهوری اسلامی بعد از مضحکه انتخابات و در سال جدید برسر مسائل و سیاستهای کنکرت در قلمرو اقتصادی و رابطه با دنیای بیرون تشدید شده است. اما شکل بروز این اختلافات هرچه باشد، این نکته اساسی را نباید فراموش و یا کتمان کرد که خود این اختلافات محصول یک واقعیت بنیادی تر در جامعه است که خود را در تقابل جناح های درون حکومت و از جمله مناسبتهای انتخاباتی منعکس میکند. این در پایه ای ترین سطح جنگ بقای حکومت است که در این مرحله مشخص از حیات جمهوری اسلامی خود را در سیاستهای متفاوت در قلمرو اقتصاد و سیاست و دیپلماسی و فرهنگ بروز میدهد. آنچه می بینیم بیانگر این واقعیت است که توافق هسته ای و برجام هم، برخلاف دنیای توهماتی که پمپاژ میشد، بداد جمهوری اسلامی نرسید و نه فقط مرهمی بر گوشه ای از بحرانهای تودرتوی حکومت نشد بلکه خود عامل و موجبی برای تشدید بحران حکومت شد. بعبارتی دیگر، این پرده دیگری از “جنگ بازنده ها” است.

اگر می بینید که رسانه ها و طرفداران ائتلاف رفسنجانی – روحانی و اصلاح طلبان و رسانه ها از راه حل شان برای رفع تنگناهای اقتصادی به “برجام” های دیگر دل بسته اند و جناح مقابل برعکس میخواهد همین یکقدم برجام را “نافرجام” کند، دلیلی جز بن بست جمهوری اسلامی ندارد. اگر معضل واقعا به معنی اخص کلمه اقتصادی بود و یا دعوا آنطور که اذعان میشود برسر دو راه حل اقتصادی بود، فائق شدن یکی بر دیگری پروسه پیچیده و طولانی ای لازم نداشت. در ایران، برخلاف بسیاری کشورهای دیگر مانند برزیل و غیره، بحث برسر راه و روشهای اقتصادی متفاوت نیست. بحث در ایران سیاسی است و “اقتصاد ایران” برای برون رفت از موقعیت ورشکسته و بحرانی کنونی نیازمند یک راه حل سیاسی است. معضل اما اینست که این راه حل سیاسی نمیتواند از درون حکومت اسلامی بیرون بیاید و یا نمی تواند بیرون بیاید. سیاست رفسنجانی- روحانی- خاتمی و شرکا اینست که با حفظ جمهوری اسلامی وارد دنیای بیرون شوند و در متن بحرانهای منطقه ای و جهانی روی یک مدل شبه چینی، خطر سقوط نظام را رفع کنند. اما خامنه ای و شرکا فکر میکنند این سیاست در اولین قدم خود جمهوری اسلامی را می بلعد و چیزی از نظام باقی نمیگذارد. خامنه ای ها اگر واقعا نگران نظامشان نبودند چه بسا خود مبتکر “بازکردن درها و اصلاحات و اعتدال و دیپلماسی و تشنج زدائی” میشدند و سودهای حاصله را نیز راسا درو میکردند.

در عین حال و بطور کنکرت نیز اوضاع جامعه تغییرات جدی کرده است. تغییراتی که دامنه عمل و مانور جناح ها را محدود و مشروط میکند. فقر و تنگدستی و سرکوب تشدید شده است و دورنمای بحران و پیامدهای آن برای کل حکومت عمیقا نگران کننده است. آستانه تحمل جامعه دارد بسر میرسد و تشدید اعتراض و اعتصاب و بیرون زدن نارضایتی از هر منفذ جامعه، محدودیت های دو جناح را بسیار بیشتر کرده است. جار و جنجال توافق هسته ای و برجام – که قرار بود سرآغاز “دوران جدید” باشد – و همینطور سیاست در انتظار نگهداشتن مردم برای “میوه دادن برجام”، خیلی زود مانند حُبابی ترکید. کسی منتظر کسی نشد و در توهمات هواداران حکومت لم نداد. بحران تشدید شد. اقتصاد درهم ریخته تر شد و کوه فساد و ثروتهای بادآوره، آنهم بعنوان یک مشخصه حکومت الهی، خود را در مقابل دریای فقر و گرسنگی و بیحقوقی بیش از هر زمانی به زشت ترین شیوه قرار داده است. تا جائی که خامنه ای ناچار شده ردای “مستضعف” پناهی خمینی و موسوی را برتن کند و علیه “بچه پولدارهای نوکیسه” سُخن براند. تفاوت و شکاف گسترده طبقاتی، نفرت عمیق اردوی کار و زحمتکشان از مشتی سرمایه دار و سرگردنه بگیر و استثمارگر که مجهز به قدرت خشن دستگاه سرکوب هستند، معضلات بزرگ اجتماعی از قبیل بیکاری و بی مسکنی و بیماری و بی افقی اقتصادی و پیامدهای اجتماعی آنها از جمله گسترش سرطانی اعتیاد و تن فروشی و جنایت، حکومت اسلامی را در یک گرداب سهمگین قرار داده است. نتایج مضحکه انتخابات اخیر، که بر عدم شرکت بقول خودشان ۲۲ میلیونی و با هر محاسبه واقعی بیش از پنجاه درصدی واجدین رای دلالت دارد، باندازه کافی برای هر دو جناح سهمگین است. در صد روز پس از برجام، نه فقط ما کمونیستها که از ابتدا بر نتایج امروز بروشنی تاکید داشتیم، بلکه جنبش ملی اسلامی و هواداران تا دیروز بنفش و سبز در اپوزیسیون را نیز دچار تلاشی کرده است. نیروهائی که تازه دریافتند اینبار همان صورتک کاذب اصلاحات و قانون و جامعه مدنی و غیره را هم ازشان گرفتند و به چرخ گاری بقدرت رساندن جنایتکاران بنامی مانند ریشهری ها و دُری نجفی آبادی ها تبدیل شدند.

برجام، همانطور که قبلتر تاکید کرده ایم، در پروسه اجرای خود میتواند با انواع دست اندازها و افت و خیزها روبرو شود. مسئله اساسی اما فقط برجام و فرجام آن نیست، بلکه این سوال محوری است که بحرانهای حکومت دارد به نقاط غیر قابل برگشت میرسد و امکانات و ضرورت تحول را فراهم میکند. در این میان اختلافات دو جناح تا آنجا میتواند مورد توجه و علاقه مردم باشد، که به این روند تلاشی و پس زدن جمهوری اسلامی کمک کند. در غیر اینصورت بعنوان موج سازی و جنجالهای درون حکومتی که پژواکی در جامعه پیدا نمیکند، بسرعت حاشیه ای و فراموش خواهند شد.

در عین حال تغییراتی نیز در شکل و شمایل جناح های حکومتی نیز پدیدار شده است که برمیگردد به ضرورت نوعی تغییر آرایش درون حکومتی برای مواجهه با بحرانهای نظام اسلامی. جناح ها در درون حکومت پایدارترند اما قالب سیاسی و ایدئولوژیکی که جناح ها و لاجرم ترکیب آنها در هر دوره بخود میگیرد، تابعی از نیازها و الزامات بقای حاکمیت اسلامی است. امروز دیگر سخن گفتن از اصلاح طلبی اسلامی معنائی ندارد. ما قبلتر هم تاکید کردیم که: جدال جناح های درون رژیم بعد از برگزاری مضحکه انتخابات اشکال جدیدی بخود میگیرد. اولا، هر دو جناح یک سیر تلاشی و بازسازی را طی خواهند کرد. بخط شدن اصلاح طلبان پشت خط رفسنجانی و رای میر حسین موسوی و رهنورد، کوبیدن آخرین میخ بر تابوت پدیده اصلاح طلبی با روایت دو خردادی و جنبش سبز و جایگزینی نوعی محافظه کاری اسلامی و سیاست نزدیکی بیشتر به هسته مرکزی حکومت است. اصلاح طلبی حکومتی بیش از پیش بی معنا میشود و محافظه کاری “معتدل” پرچم مشترک طیف خاتمی- موسوی- کروبی- روحانی- رفسنجانی- لاریجانی است. این جناح خود را برای بعد از خامنه ای آماده میکند. ثانیا، در جناح مقابل نیز نوعی خانه تکانی ضروری شده است. مسئله گرهی دو جناح در این دوره مشخص، نه راه حلهای اقتصادی و یا دیپلماسی و عادیسازی روابط با غرب و غیره، بلکه بقای نظام و سیمای آینده آن بعد از خامنه ای است. طیف رفسنجانی و شرکا تنها وقتی میتوانند خود را پیروز این دعوا بدانند که جانشین خامنه ای را تعیین کرده باشند و سپاه و نهادهای تابع خامنه ای را خنثی و یا به زیر فرمان خود درآورده باشند. آیا چنین هدفی مستقل از شمارش کرسیهای بهارستان عملی است یا نه را در حال حاضر دقیقا نمیتوان پیش بینی کرد. اما سیر محتمل تر به نظر من اینست که تا خامنه ای زنده است قدمهای اولیه “بعد از خامنه ای” روشن شده و پیاده کردن آن به از میدان بدر کردن کلیه کسانی در درون حکومت گره میخورد که به این روند تمکین نمی کنند. بعبارت دیگر، جنگ بقای حکومت به مراحل خُرد کننده و در سرنوشت جمهوری اسلامی به جایگاه تعیین کننده میرسد. تنها بعد از این تعیین تکلیف است که بحث اقتصاد و دیپلماسی و غیره امکان طرح واقعی دارد. البته در این میان، بازهم نباید فاکتور سوم در این تحولات را فراموش کرد. اکثریت عظیم مردم کارگر و زحمتکش و آزادیخواه در این پروسه بیکار نخواهند نشست و بالقوه میتوانند هر کودتا و ضد کودتای درون حکومتی را دریچه ای برای دخالت مستقل خویش کنند و کل معادلات بالائی ها را برهم زنند.

اما منشا و موتور محرکه جدال جناح های درون حکومتی و آرایشی که متعاقب آن بخود میپذیرند، تابعی ار فاکتورهای اساسی تر و بطور مشخص ناسازگاری جامعه با حکومت اسلامی است. کل حکومت میخواهد روی دوش فقر و اختناق رونقی به سود سرمایه دهد. تقابل کارگران و مردم زحمتکش با حکومت تشدید خواهد شد و از جمله همین جدال درون حکومتی را بعد از “انتخابات” تشدید خواهد کرد. ناسازگاری مردم با حکومت لاجرم به ناسازگاری دو جناح و تضعیف کل جمهوری اسلامی منجر میشود. به نظر من پرده دیگر سیاست ماکرو در ایران تقابل عریان تر جنبشهای اجتماعی پیشرو علیه حاکمیت فقر و فساد و اختناق است. اگر کسی فکر میکند “دوران آرامش” فرارسیده است بشدت در اشتباه محاسبه است. قطبی قدرتمند از مخالفین جمهوری اسلامی اعم از جمعیت عظیم جوانان بیکار و فارغ التحصیلان آماده بکار تا طبقه کارگری که به فقر و فلاکت اقتصادی محکوم شده، از زنانی که بیش از این نمیخواهند طوق لعنت آپارتاید اسلامی را بردوش کشند تا مردمی که از جنایت و دروغ و فساد اسلام و اسلامیون حکومتی بیزارند، چشم انداز دوران فعال و رویاروئی های گسترده را ترسیم میکند. امری که بیش از هر کسی حکومت اسلامی به آن آگاه است و پیشاپیش به استقبال آن رفته است.

 فاتح شیخ: شکافی که این یکی دو ماهه به طرز بیسابقه و آشکاری در بالاترین سطح جمهوری اسلامی دهان باز کرده حاصل تشدید بحران و بن بستی است که هر دو جناح میدانند جلوروی رژیمشان قرار گرفته است. هر کدام خط مشی و راه حل اساسا جداگانه برای خروج از آن در برنامه دارد و هیچیک هم پیش نمیرود. به وضعیتی شبیه قفل گرفتار شده اند که با کلید بدقواره روحانی هم باز نمیشود. بیتابی و بی ظرفیتی نشان دادن خامنه ای، برخورد واکنشی و تندی لحن او بازتاب روانی این بن بست سیاسی است.

بازرگان نخست وزیر دولت اسلامی تازه به قدرت رسیده، در وصف جدال جناحهای آن زمان تشبیه معروفی دارد که گفته بود: در سربالایی، اسبهای گاری همدیگر را گاز میگیرند. سربالایی آن روزها برای دو جناح ضدانقلاب بورژواامپریالیستی، دشواری سرکوب انقلاب بزرگی بود که با قوت ادامه داشت. در وصف آن انقلاب هم باز از بازرگان نقل شده که گفته بود: باران خواستیم، سیل آمد! از آن روزگار تا امروز تنش و کشمکش جناحهای رژیم اسلامی جزو موجودیت پرتناقض آن بوده است.

این روزها بحرانهای تلنبار شده و انتظارات در آستانه انفجار گلویشان را میفشارد. احمد خاتمی در اولین نماز جمعه سال جدید به تبع خامنه ای با تمسخر به پروژه برجام دو و سه اشاره کرد و با عبارت مزه آب نبات برجام روحانی را به ریشخند گرفت. اما او به یک واقعیت هم اعتراف کرد و گفت: از روز اول در جمهوری اسلامی دو گرایش وجود داشته: یک گرایش طرفدار نزدیکی به غرب و دومی گرایش مقاومت در برابر غرب. مکان ایران در تقسیم جهان میان قدرتهای امپریالیست در دوره بعد از جنگ جهانی دوم و پیمان یالتا در حوزه نفوذ قدرتهای غرب و قلمرو اقتصادی سرمایه غربی بوده است. سقوط رژیم شاه و به قدرت رسیدن ارتجاع اسلامی مکان بورژوازی ایران در تقسیم جهان به مناطق نفوذ قدرتهای بزرگ سرمایه را تغییر نداده است. معلق ماندن این رابطه در طول حاکمیت جمهوری اسلامی یک مانع مهم گردش عادی اقتصاد ایران در چرخه اقتصاد جهانی بوده است.

روحانی و ظریف و رفسنجانی و همه ابوابجمعی گرایش پروغرب رژیم در سه سال گذشته غرق این توهم بوده اند که با توافق هسته ای که البته خامنه ای هم ناگزیر از حمایت آن بود مشکل دیرینه رژیم اسلامی و کل بورژوازی ایران حل خواهد شد و آنها خواهند توانست مجددا به آغوش گرم قدرتهای غرب و سرمایه غربی برگردند. اما دوران نشئه خوش آن توهم کوته بینانه بسیار کوتاه بود. علاوه بر آن روندهای بنیادی حاکم بر رابطه جمهوری اسلامی با غرب که مانع وصلت مجددشان بود همین تجربه صد و چند روزه فاز اجرایی برجام نشان داد که مشکلات گرهی رابطه جمهوری اسلامی و غرب فراتر از آن و مرکب تر از آن است که در چارچوب برجام قابل گرهگشایی باشد. در این عرصه یک مشکل اساسی جناحهای رژیم این است که جناح پروغرب آن قدرت کافی برای بردن رژیم به پای پیمان بستن با قدرتهای غربی و سرمایه غرب را ندارد و جناح قدرتمندتر رژیم هم جز مقاومت بیهوده و هدردهنده در برابر غرب آلترناتیوی در اختیار ندارد. رمز تشدید تنشهای اخیر دو جناح رژیم همین ناکامیها و مشخصا ناکامی برجام است. تنشها و شکافهائی که قابل پل زدن نیستند. ادامه خواهند یافت و با تشدید تناقضات کل رژیم باز هم بازتر و بازتر خواهند شد. این رژیم از روز اول دوشقه به قدرت پرتاب شده است. دوشقه هم به گور خواهد رفت.

مشکل بحران اقتصادی جمهوری اسلامی و اقتصاد بورژوایی ایران راه حل اقتصادی آنهم از کانال تنگ برجام! ندارد. بلکه راه حل سیاسی دارد که برداشتن کل رژیم اسلامی از سر راه جامعه ایران و جهان است. مشکل اساسی بورژوازی ایران و قدرتهای جهانی سرمایه در آن است که از وحشت به میدان آمدن طبقه کارگر و انقلاب کمونیستی جرات ندارند شر رژیم اسلامی را از سر خود و اقتصاد و سیاست خود کم کنند. در چنبره چنین اوضاع سرگردانی است که جامعه ایران دچار چنان بحران و بن بستی شده است که راه علاج بورژوایی ندارد. از این رو بیگمان میتوان تاکید کرد که رهایی جامعه ایران در گرو یک رهایی سوسیالیستی است. رهایی ای که به نیروی طبقه کارگر و جنبش اجتماعی کمونیسم این طبقه، با تکیه به پتانسیل پرقدرت جنبش آزادی زن و مبارزات جوشان نسل جوان آن جامعه قابل تحقق است.

 سلام زیجی: تشدید تنشهای اخیرصفوف رهبری جمهوری اسلامی از یکسو انعکاسی از تشدید معضلات  داخلی  مانند،  گسترش موج بیکارسازیها،  تحمیل فقر و گرانی غیر قابل تحمل برای کارگران و مردم زحمتکش،  گسترش  روز افزون  امار ویرانگراعتیاد، تن فروشی و خودکشی و بیماریهای روانی، معضلات زیستی و فقر در حاشیه نشینی شهرهای بزرگ و همزمان امنیتی تر کردن فضا ی جامعه و سرعت گرفتن مجدد ماشین سرکوب و اعدام و زندان، ، حاد تر شدن کشمکش “فرهنگی “ارگانهای رژیم با  نسل جوان و مشکل دیرینه “پوشش” زنان، و ناشی از انبوهی از مطالبات  سیاسی و اقتصادی  تلنبار شده  دیگر و بی پاسخ در جامعه میباشد. از سوئی دیگر ، وجه دیگر این تنشهای اخیر که نشریه کمونیست به آن اشاره دارد انعکاسی از برخورد  متفاوت و “دلواپسی های” مرتبط  حول توافقات “برجام” از سوی جناحهای درون حاکمیت است.  به بهانه این معضل دور دیگری از تعرض به جامعه و فریبکاری و دروغپردازی های اسلامی درخطاب به مردم ، و در این بطن در بالاترین سطوح  رژیم تا حد خائن خواندن همدیگر به جان همدیگر افتاده اند. اما با وجود تعمیقتر شدن تنش جناحها  هر دو سو مواظب موقعیت نظامشان هستند. چگونگی پاسخ دادن به معضلات گریبانگیر نظام شان، و  عبور داند رژیم از معرکه در این مقطع حساس داخلی و منطقه ی اهم اختلاف وهمزمان عامل اصلی درجه ای ازکوتاه آمدن طرفین و توجه جدی آنها به کنترل این تنشها است. روش برخورد به رفع خطر جدی و اجتماعی کارگر معترض، گرسنه، بیکار، زن و جوان و مردم معترض را از سر گذراندن، و همچنین تنش حول اجرا کردن سیاست “اقتصاد مقاومتی” جناب خامنه ای  یا  سیاست “بازار آزاد” و “خصوصی سازیها در پرتو و راستائی فرشته “برجام”  آقایان رفسنجانی-روحانی؟ ، یا  نه با تبلیغ و اجرای  هر دوی این سیاست ریاضت کشی ضد کارگری و ضد منافع اکثریت جامعه  به چه صورت باید رفتار شود و به نتیجه رساند بخشی دیگری از واقعییت عروج  تنشهای دوره اخیر است.  آینده رهبری جمهوری اسلامی و تفاسیر متفاوت حول “وافاداریشان” به “انقلاب” و مسئله “اسلامیت” جامعه و پدیده های مشابه نیز موارد دیگری از کشمکش تلنبار شده درون صفوف جمهوری اسلامی است.

این جدال، جدال سیاست و افقهای متفاوت شاخه های مختلف بورژوازی ایران است که به  مناسبتهای مختلف هر بار سر باز میکند.  اگر چه در دوره حاضر این تنشها بیشتر رنگ ” دوره پسا برجام “را بر خود دارد، تا حد قابل توجهی این اتفاق بر تعمیق آن کشمکش، به ویژه کشمکش حول معضلات اقتصادی تاثیر گذار بوده است، اما باید توجه داشت که ابدا پدیده جدید و صرفا مرتبط به دوره “برجام” نیست. این کشمکش ها و داستانهای حواشی آن، که همواره تحت عنوان “بحران جمهوری اسلامی، جنگ جناحهای رژیم و غیره  مطرح بوده است، ضمن واقعی بودن این تنشها اما همزمان به دریچه ای برای تحرک نیروهای دست راستی، و تاکتیکی در دست خود رژیم نیز بوده در جهت به بازی گرفتن بخشی از اپوزیسیون و مردم و تولید مداوم توهم و عوامفریبی در میان بخشی از مردم نسبت به بخشی از پیگره و رهبران خود. این  روند، با وجود فراز و نشیبهای که داشته است، اما  پدیده جدید و ناشناخته ای در تاریخ جمهوری اسلامی نیست. از آنجا که هم وجود اختلافات در حاکمیت و هم عوامل توهم پراکنی که در پرتو این تنشها به یک ترند سیاسی جدی در فضای سیاسی ایران تبدیل شده است که البته نه به ضرر که اتفاق به نفع بقا و تداوم کلیت جمهوری اسلامی نیز تمام شده است ضروری می دانم در چهار چوب همین  سوال نشریه کمونیست بطور فشرده  به آن نیز پرداخته شود.

این نزاع و  کشمکش ها، که  تکرار و تداوم آن همواره ضرب المثل قدیمی ” اسبها اگر به سربالائی بیفتند از همدیگر گاز میگیرند” را به ذهن می آورد، و امروز یکبار دیگر در راس جمهوری اسلامی جامعه شاهد این “گاز گرفتن” ها هست. این کشمکش در تاریخ جمهوری اسلامی بخش مهمی از عناصر کلیدی خود رژیم را  نیز قربانی و از سر راه برداشته است. با حمله فیزیکی  و ترور و فراری دادن ، برکنار کردن و  بازداشت و زندانی و حسر کردن  همدیگر توام بوده است. این پدیده یکی از ویژگیهای بنیادی و متداول و بحرانی این رژیم از بدو سر کار آمدنش در ایران بوده است. پایه این روند بحرانی و نزاع جناحی در رژیم را قبل از هر تحول و اتفاق مهم سیاسی و اقتصادی  و نظامی در جهان ، منطقه و  در ایران ریشه آنرا در جای دیگری باید جستجو کرد.  پایه آن بر میگردد به دوره ای که اینها را مامور کردند بیایند یک انقلاب اجتماعی و مترقی را سرکوب کنند، پایه های نظام و ارتش و زندان  دوره شاه و منافع کاپیتالیستی “ایران” را حفظ کنند و خود را صاحب “انقلاب” معرفی کرده و اعمال حاکمیت کنند. در ادامه اما با  تناقض و بیگانگی و مقاومت عمیق اجتماعی در مقابل باورهای مترقی، کمونیستی و سنت و سوخت و ساز یک جامعه غیر مذهبی و بزرگ مواجه شدند. در نتیجه نتوانستند جز سرکوب خونین راه حل دیگری برای خود بیابند. در هر قدمی برای  چگونی برخورد به تحولات انقلابی آن دوره و پاسخ به معضلات  و تناقضاتی که با آن روبرو گردیدند همیشه در حال نزاع با همدیگر بوده اند، از اینرو جناحبندی و سهم خواهی در این رژیم قرون وسطی از همان روز اول وجود داشت. داستانهای دوره بنی صدر و نهضت آزادی، جنگ هشت ساله و فروهر  و منتظری و دها  مورد وعنصر دیگر در همان سالهای اول قدرت گیری اینها شروع شد.

در هر حال علل  اصلی  باز تولید و تداوم این تنشها و بحرانها در صفوف رژیم ناشی از  واقعیتها ی سیاسی، اجتماعی و روند تاریخی زیر است و تا این تاریخ و تناقض پا برجا است “تنش درون رژیم”  نیزهم ادامه خواهد داشت:

١- در سال ٥٧ تنها آلترناتیو دم دست و ممکن بورژوازی جهانی در آن مقطع خمینی وجریان  حاشیه ی و شبیه “داعش”  بود، هر چند  آلترناتیو مطلوبی برای آنها نیز نبود. اما در این جریان ظرفیت بالائ برای تحقق هدف غرب مورد توجه قرار گرفته بود. هدف محوری غرب در آنزمان سرکوب چپ و کمونیسم و روند آزادیخواهانه و توده ای انقلاب سال ٥٧ بود. و این ماموریت مهم را از جمله هیئت حاکمه وقت امریکا از طریق جریان کپک زده ای به رهبری خمینی توانست تامین کنند. در واقع خمینی و جریان اسلامی اش نقش سگ وحشی و شکاری برای امریکا و غرب در آن زمان ایفا کردند. اینها محصول واقعی مبارزه و خواست واقعی اکثریت مردم  و انقلاب ٥٧ نبودند! جریان دست سازی بودند  که به هدف شکست  دادن آن انقلاب و پس زدن مطالبات همان مردم سرهم بندی شد. این ارتجاع عریان مذهبی با حمایت غرب و مدیای غربی و نیروی نظامی تحویل گرفته شده شاهنشاهی و همرائی یک  بخش کوچکی از مردم  عقب افتاده  قمه زن و یک مشت آخوند مرتجع و چند جریان مرتجع تر از خود خمینی  توانستند سرکوب خونین جامعه را شروع و یک نظام سیاسی وایدئولوژیکی متکی به قوانین و سیستم خان خانی و قرون وسطی را سر کار آوردند. نظامی که حتی به مانعی برای منافع اقتصادی و امنیتی خود بورژوازی جهانی از جمله امریکا تبدیل گردید.

٢- این دارودسته اسلامی  با قهر و سرکوب و قمه کشی و کشتار خونین و گسترده  شهروندان سر کارآمده است. کمتر خانواده ای هست که حداقل یکی از عزیزانش بدست این نظام کشته نشده باشد، یا شکنجه و فراری داده نشده باشد. چنین “دولتی” با این کارنامه جنایتکارانه ی که دارد هرگز نمی تواند به “دولت متعارف” و نرمالی نه برای آن جامعه تبدیل گردد و نه در صفوف خود بدون معضل زندگی کند. سیستمی که از نظر سیاسی و از نظر مشروعیت اجتماعی مشکل هویتی و جدی با جامعه ی که بر آن حکمفرما است داشته باشد، نه مشکل و بحران اقتصادی خود را به راحتی میتواند رفع کند و نه میتواند بدون جدال و نزاع عمیق در صفوف نظامش زندگی را سپری کند.

٣- اینکه این رژیم با ریش و پشم و قران و چرندیات امام زمانش با مردمی که ٤٠ سال پیش به ندرت مسجد می رفتند، اهل مشروب و رقص و کاباره و شادی و تمدن شبیه غرب بوده و زندگی خود را رقم می زدند، صف جدا سازی زن و مرد  دوره قرون وسطی را پشت سر گذاشته بود و… ، طوری که هنوز رژیم نتوانسته بعداز ٣٨ سال با  وجود بکار گیری بی وقفه ابزار زور وسرنیزه و کشتار و تولید آخوند و طلبه و “آصلاح طلب” و “کلید اعتدال”، فرهنگ و قوانین دوران بربریت محمد بر ایدال و روش و فرهنگ زندگی و عقاید روزمر اکثریت شهروندان  تحمیل کند، چنین نظامی با این وضع ، با وجود تداوم حاکمیت ٣٨ ساله اش، همچنان ناچار به  حمل تناقض و بحران و نزاع از جمله در راس نظامش خواهد بود.  این رژیم از هیچ نظری با سه طیف پیشرو جامعه ایران سر سازگاری نداشته، ندارد و نخواهد داشت: کارگران، زنان و جوانان. منشا جدال و تناقض بالائی های حکومت اسلامی همینجا است!

٤-  و به ویژه باید این فاکتور را به عنوان عامل اجتماعی باز تولید بحران و کشمکش در جمهوری اسلامی را بسیار جدی گرفت  که  رویداد انقلاب ٥٧ توانست در بعد  میلیونی  طبقه کارگر و کمونیست و سکولاریسم و فعالیت متشکل و رزمندگی  و عنصر آگاهی و پیشرو را که در حالت عادی غیر ممکن و با سالها تلاش بدست نمی آمد، در چند ما شکل گرفت ودر ابعاد اجتماعی پرورش یافت و گسترش پیدا کرد. توانست فرهنگ و اراده  انقلابی، سازماندهی مقاومت مسلحانه توده ای و غیره را به میدان آورد، دوره ای بود که کارگر نفت “رهبر سرسخت” شناخته شد، کارگر مزه قدرت و تشکل یابی مستقل و شورا را تجربه کرد. دوره ای بود که یک جامعه سیاسی  با  هدف و آرمانهای آزادیخواهانه و “شعار زنده باد آزادی، مرگ بر شاه” توانست یک نظام  سلطنتی مستبد را سرنگون کند و نفس آزادی  را تجربه نماید ، این جامعه به وضع موجود دوره شاه  به حق راضی نبود به دنبال آزادی بی قید و شرط  فعالیت سیاسی و  کسب رفاه بیشتر و پایان دادن به پلیسی کردن جامعه و برچیدن زندانی سیاسی و خواهان پایان دادن به سیستم سلطنتی و استبدادی بود. وقتی که بعداز ٣٨ سال سرکوب و جنایت آفرینی هنوز این رژیم نتوانسته چنین اهداف و آرمان و تاریخ و زندگی مبارزاتی نه تنها علیه نسل دوره قیام ٥٧ که نتوانسته حتی نسلهای بعدی و متاثر در آن روند تاریخی را نیز از صحنه سیاست ایران حذف کند،. و نتواسته مانع گردد که این آرمانها و اهدافها ی زنده در هر لحظه زندگی روزمره  میلیون ها انسان جاری نگردد.

اگر چه توانست انقلاب و انقلابیون را به خون بکشد اما نتوانسته “تاریخ شکست نخوردگان” با شکست و ناکامی و پایان تاریخشان مواجه کند. این جنگ همچنان ادامه دارد!  در نتیجه  رژیم نخواهد توانست  معضلات خودش را با جامعه ای که با ان سازگار نیست حل کند، حتی اگر ٣٨ سال دیگر هم سر کار باشد و بکشد، نه با جهان بیرون رابطه نرمالی میتواند برقرار کند نه با جامعه و شهروندان و طبقه کارگر ایران ، لذا مجبور است تا آخرین نفر در رهبری نظامش همچنان نقش ‘گاز گرفتن در سربالائی” را برای خود قائل شوند.

اما  میخواهم تاکید کنم که ضمن  ضرورت بررسی موشکافانه و واقعبینانه جدالها و تنشهای  درونی رژیم به هدف ایجاد خود آگاهی جامعه و تلاش برای تقویت صف جنبش طبقاتی خود  و در جهت کمک به تدارک ملزومات سرنگونی قطعی کل سیستم،  شخصا با خوشباریها، سرمایه گذاریها،  دنباله رویها وعوامفریبی ها  و ارزیابیهای سطحی که برخی از نیروها از جمله در صفوف چپ  و در اپوزسیسیون پیرامون همین دعوای درونی جمهوری اسلامی  بخورد جامعه می دهند  مرزبندی بسیار عمیق سیاسی و طبقاتی دارم.

 بر عکس ادعای رایج جریانات سطحی نگر و تئوری پردازان  روشنفکر”مردمی”، که ٣٧ سال است همان حکایت ملال آور و سیاست کردن نان به نرخ روز خور خود را مرتب تکرار می کنند، بدون اینکه حتی یکبار هم مسئولیت حرفهایشان را بپذیرند، این رژیم بحرانی و وصله ناجور با جامعه ایران ، با وجود همه تاکیدات فوق که شخصا  نیز مبنی بر ناسازگار این رژیم با جامعه بر شمردم، به صرف اینکه چنین رابطه ای با جامعه دارد، معنی  بلاواسطه آن این نیست، و تا  به حال هم نبوده،که گویا این نشانه شروع اضمحلال و سرنگونی و غیره است.  یا ادعایهای مبنی بر اینکه  رژیم در موقعیت سراشیبی، در موقعیت شکست و عقب نشینی و زانو زدن، “در پیچ سرنگونی” قرار گرفتن، و غیره داشته باشیم. از جمله در  دوره های که اعتراض “توده ای”  در جریان بوده به ویژه در دور های که تعمیق کشمکش جناحهای رژیم، که معمولا هم به مناسب مضحکه های چون “انتخابات مردم را  فراخوان می دهند و نمایش خیابانی “میلیونی “را هم  در حمایت از خود سازمان می دهند، نباید به دام این نمایشها و گردهمای ها و شعار دادنهای “رادیکال” در چنین مقاطعی و تحت فرمان و حمایت این و آن جناح رژیم  افتاد.

برای این دسته از پوپولیستهای عزیز  و”کمونیست” که غالبا و سنتا و تاریخا دنبالچه جناحی از بورژوازی و شعارهای “رادیکال” صفوف آنها بوده اند، نه تنها  ایجاد صف مستقل طبقاتی خود معنی ندارد که عنصر رهبری، افق، سازمان، سیاست روشن و پیشرو و بلاخره ابزارهای سرنگونی و انقلاب کردن نیز هیچ معنی ندارد! همه اینها قراراست از مجرائی مردم به میدان آمده در دوره کشمکش جناحهای رژیم یا مردم مرتجع به میدان آمده با پلاتفرم و شعار قوم پرستانه یا مذهبی به سر آنجام برسد!، “مردم” بیرون آمدن،  “راهپیمائی کردند”، “خیابان را به لرزه در آوردند”، در فلان شهر “عکس خامنه ای را پاره کردند” بنیاد افق و سیاستشان را تشکیل می دهد.  امید و سیاست و تاکتیک و آرمانخواهی چنین  سنت و جریاناتی  مطلقا نه تنها به منافع کارگر و  استراتژی کمونیسم ربطی ندارد که، علاوه بر شعارهای تزئین شده  رادیکال در میدان عمل و سیاست گذاری انقلابی حتی به امر سرنگونی جمهوری اسلامی نیز عملا و تماما بی ربط هستند، از طریق اینها جمهوری اسلامی نه تنها سرنگون نخواهد شد که بر عمرش افزوده  شده و میشود.  این سنت پوپولیستی، خلقی و بورژوازی از سال ٥٧ تا امروز جز خاک پاشاندن به چشم حقیقت  و سرویس دهی به بورژوازی و جمهوری اسلامی هیچ کار دیگری را نکرده ونمی تواند بکند.

 نمیتوان در پرتو هر تحرک و اعتراض نیم بند و آنهم در سایه و در حاشیه جنگ  جناحهای رژیم، آنطوری که سال ٨٨ به نمایش گذاشته شد،  یا هر شکلی دیگری ازاعتراض ارتجاعی قومی، یا اسلامی و غیره  چنین تصوری را بدست داد که “جنبش سرنگونی” آغاز شد. جامعه که هزار سوژه و درد آور از اعدام تا اسید پاشی تا فقر و بیکاری تا قوانین اسلامی و فضای سرکوب وە غیره  را دارد و شب و روز زندگی شان را به تباهی کشانده است باید برای همین ها به میدان بیایند نه حول چرندیات چند آخون یا ناسیونالیست حکومتی و غیر حکومتی! تاکی تبدیل شدن به کوشت دم توپ جنایتکاران تاریخ؟ آیا از دریچه نزاع طبقه بورژوا و هئیت حاکمه یک کشور تا کنون صف آزادیخواهان، طبقه کارگر، کمونیسم و غیره توانسته دستش به جای بند شود؟  درکجا؟  اگر  تاریخ انقلاب ٥٧ ایران، تاریخ ٣٨ ساله این رژیم فاسد و جدال دونی آن، رویدادهای “بهار عربی”، جست و خیز  اخیر حتی چپ  در یونان و اسپانیا و فرانسه و بریتانیا هنوز  نتوانسته  سیاست کردن  به شیوه چپ پوپولیست “ایرانی” را  مردود اعلام کند چه واقعیت و درد اجتماعی دیگری میتواند بی ربطی و دشمنی این سنت را به امر کمونیسم و پیروزی کارگر و آزادی و برابری را به ثبوت برساند.

بنظر من طرد  و نقد کامل چنین سیاست و تلاش مخربی برای ما  که  در جدال  جدی بر سر سرنگونی جمهوری اسلامی و پیروزی کارگر و کمونیسم در تحولات کنونی و آینده هستیم، یک وظیفه مبرم هر جریانی  که براستی خود را کمونیست می داند، میباشد. بنظر من نقد جریانات چپ پوپولیست، “خلق کرد و ترک و عرب ” کردنها”، دنباله رو “مردم” و “همه با هم” گفتنها و دنبالچه های جریانات مختلف بورژوازی و جناحی در رژیم را با همان قدرتی که منصور حکمت  در دوره انقلاب ٥٧ به بعد آنجام دادند و به شکل گیری طیف  وسیع و صف روشن کمونیستی در جامعه کمک بسزائی کردند به همان اعتبار امروز ضروری است آن نوع “کمونیسم” خلقی و بورژوائی و سنتهای مبارزاتی چپ پوپولیست در جامعه ، از جمله   خط حاکم در رهبری  کنونی حککا و، همچنین بخشی از جریانات  دیگر در عراق که متاسفانه در پوشش “کمونیسم کارگری”  نیز ابراز وجود سیاسی میکنند،  مورد نقد جدی قرار داد.

بر عکس این پوپولیستها و “اصلاح طلبان”  در صف سالن انتظار نشستگان،چنین نظامی را نه از مجرای امید بستن به تعمیق  شکافشان و یا  با شراکت و دخالت “فعال” در جنگ صفوفشان، که تنها از مجرائی بسیج  مستقلانه طبقه کارگر و صف آزادیخواهان و برابری طلبان به منظور تعرض و صف آرائی در مقابل همه سیاستها و جناح بازیهای رژیم و ضدیتشان با کارگر و زن و ترقیخواهی باید به سر آنجام رساند. باید با زور و قهر و سازمان و با داشتن سیاست و پرچم روشن آزادیخواهانه و مستقل طبقاتی وارد میدان شد. جمهوری اسلامی یا از طریق رژیم چنچ و شبیه سناریوهای جنایتکارانه  موجود قومی و مذهبی در سوریه و عراق و غیره، یا باید خود جامعه و در راس آن طبقه کارگر و حزب کمونیستی آن به میدان بیاید و سرنگونش کند و قدرت را بگیرد. نه در حرف و تبلیغات صرف که در زمین صفت مبارزه  قهر آمیز این پروسه و اقدام مبازراتی را باید شروع کرد و به سر آنجام رساند. نه با سیاست “همه با هم” و  متوهم کردن موزیانه مردم به جدال جناحهای رژیم که با روشنی تمام از طریق اعلام سیاست و صف مستقل طبقاتی خود باید پیروزی را تضمین کرد.

 اگر چه  متاسفانه به دلیل نابرابر بودن تناسب قوای موجود به زیان کارگران و صف آزادیخواهان در ایران و منطقه و جهان، متاسفانه دریچه سناریو سیاه و تحمیل جنگ قومی و اسلامی و کشاندن  جامعه ایران به مسیر مشابه  عراق و سوریه کنونی یک خطر بسیار واقعی و جدی است ، ومتاسفانه حتی این خطر واقعی را  نیز پوپولیستها و چپ سنتی “کارگرگرا” نمی خواهند درکش کنند، اما در کلیت خود  امروز در بر روی هر دو  سناریو  و هر دو آلترناتیوی سیاه و سفید در تحولات  پیشر رو  در ایران  کاملا باز است.  به هر درجه ای سیاست و هدف خود را به ارابه جنگ جناحهای جمهوری اسلامی ببندیم بیش از پیش به  وقوع سناریو سیاه در ایران کمک کرده ایم، جمهوری اسلامی و جناحهای آن، همه، بخشی از آتش زیر خاکستر سناریوی سیاه در تحولات سیاسی ایران هستند. وجود این واقعیت تلخ که  همواره سرمایه گذاری وسیعی  از جمله از جانب بخش زیادی از اپوزیسیون روی کشمکش جناح بندیهای رژیم  صورت گرفته، دلیلی بر ضرورت بیان نکات فوق  و نقد چنین استراتژی و سیاستهای ارتجاعی است. معمولا چنین نیروهای در دورهای که نشریه کمونیست در سوالش به درست به واقعیت حادتر شدن این تنشها در درون جمهوری اسلامی اشاره کرده است، فضای سیاسی ایران را به خود مشغول می کند.

یک رکن مهم  تفاوت سیاسی و پایه ای ما در برخورد به تحولات سیاسی ایران و همچنین تفاوت در ارزیابی بنیادی ما در حزب کمونیست کارگری – حکمتیست با  دیگر نیروهای چپ بورژوا و پوپولیست و یا جریانات سناریو سیاهی و راستهای که افق و امیدشان را به ارابه کشمکش جناحهای رژیم و به دخالت غرب وصل کرده اند در همیجنا نهفته است که ما نه از سر کشمکش درون خانوادگی رژیم و پیوستن و شراکت “مردم” در ‌آن، بلکه بر عکس، از سازماندهی و به میدان آوردن صف مستقل طبقاتی و سیاسی جنبش کارگری، زنان، جوانان و مردم آزادیخواه  و با اتکا به پرچم و پلاتفرم  روشن آزادیخواهانه وسوسیالیستی که  همه ارکان و نابودی رژیم و طبقه حاکمه را هدف گرفته است شروع می کنیم.  ما به  شعار فریبنده”همه با هم”  نه باوری داریم نه تعهدی در قبال آن. ما زندگی در میان کشمکش جناحهای رژیم  و هر نوع حرکت “مردمی” که  به هر بهانه ای در سایه جناحی از  رژیم صورت بگیرد را مردود اعلام میکنیم، انرا یک سیاست به شدت مخرب و به نفع  بقای خود رژیم ارزیابی کرده و خواهیم کرد. همچنین امید بستن به  دخالت نظامی غرب و یا راه انداختن  جنگ و  نفرت و هیاهوی اسلامی و قومپرستانه  این و آن جریان را در جامعه در مسیری به مراتب خطرناکتر و مضرتر  از نفس وجودی جمهوری اسلامی برای طبقه کارگر و آینده سیاسی ، اقتصادی، امنیت و مدنیت جامعه ایران میدانیم. ما معتقد هستیم که باید با قهر انقلابی واتکا به قدرت متشکل و متحزب طبقه کارگر و مسلح شدن آزادیخواهان  وارد عمل شد و پروسه سرنگونی این نظام فاسد را به سر آنجام رساند. همچنین  به منظور رفع خطر ویروس نیروهای سناریو سیاهی در ایران  نیز همین امروز باید جامعه را آماده نمود و سنگر بندی کرد. ما جز دستیابی به یک جامعه آزاد، برابر و سوسیالیستی به هیچ طرح و سناریو و تاکتیک  دیگری نه اعتقادی داریم و نه به آنها تن خواهیم داد.

 بعداز توضیح  جوانب  مختلف ارزیابی و شیوه برخورد ما  به کشمکشهای خانوادگی جمهوری اسلامی در پاسخ به سوال کمونیست مبنی بر ارزیابی  من از” اختلافات این دوره رژیم چیست” این جواب  کوتا و روشن را دارم:  چنانچه ما کار جدی تری نکنیم، ملزومات سرنگونی انقلابی رژیم را فراهم نکنیم،  در بعد عملی  وهمه جانبه ی نبرد سیاسی، اقتصادی و نظامی به منظور سرنگونی کلیت رژیم  سازمان ندهیم و شروع نکنیم، بدون تردید  بطور خودبخودی و ازراه “مبارزه مردم”، و فریبکارانه تر، از راه امید بستن به “کشمکش جناحهای رژیم، و اینکه مردم  از کانال این کشمکش ها یا “رقابت انتخاباتی” دورن خانواده جمهوری اسلامی  “بهانه” ی چون “رای من کو” پیدا  میکنند و میایند بیرون و “انقلاب” میکنند و غیره هیچ تحول انقلابی به نفع طبقه کارگر و مردم تشنه آزادی  نه تنها رخ نخواهد داد،  بلکه در بهترین حالت چیزی جز تکرار سناریو ویرانگر سال ٥٧ نصیب  کارگر و کمونیسم و صف آزادیخواهان نخواهد شد. شعار پوچ “همه با هم” بودن و سیاست  دنباله روانه و بخشا احمقانه  و راست روانه و پوپولیستی بخش عمده جریانات چپ سال ٥٧، همراهی بخشی از این چپ با خمینی کپک زده “ضد امپریالیست”  و مستضعف پناه!، در کنار بی عملی و ناتوانی و ناآمادگی کمونیستها و کارگران در دست  بردن  به  کسب قدرت  دولتی و  اقدام قاطع نکردن در جهت انهدام   کامل ارتش و سیستم سرکوب باقی مانده دولتی، و همچنین نا آمادگی و ترس از دست بردن به کسب قدرت نظامی و  تسلیح همگانی، ناتوانی در بسیج  کافی جامعه  حول اهداف خود و کوتاهی کردن در ایجاد صف مستقل و متحد سوسیالیستی و کارگری، از جمله عواملی هستند در ناکامی چپ  آنزمان واین ضعف به روزنه منفی برای جامعه تبدیل گردید که جریانات ارتجاعی و اسلامی بر عکس نـاآمادگی ما بدون تردید شروع کردن و توانستند از این خلا ها استفاده کنند و برای تصرف قدرت  و سرکوب انقلابیون به دستور مرتجعی چون خمینی و اوباش اسلامی اش وارد عمل شوند. این پدیده ای درد آور تاریخی که هزینه بسیار سنگینی برای آن متحمل شده ایم،  امروز نیز در شکل دیگری اما  با همان مبانی فکری و سیاسی و متد دوره ٥٧ که متاسفانه  اکنون در قالب “کمونیسم کارگری” نیز همین ساز زده میشود ، بعداز ٣٨ سال تجربه تلخ و شکست همچنان بر فضای چپ جامعه ایران غالب وسایه افکنده است.

  دوباره بر گردم به اصل سوال نشریه کمونیست واضافه کنم که علاوه بر نکات که گفته شد، جنبه دیگری از عواملی که در تعمیق جنگ جناحهای رژیم در دروه حاضر تاثیر گذاشته است موضوع جانشینی “رهبر” و شاید هم  هراس  و نگرانی سران رژیم از عواقب و پیامدهای ناشی از مرگ  احتمالی خامنه ای باشد. در صورت مرگ خامنه ای من فکر میکنم جمهوری اسلامی دچار سراسیمگی و پراکندگی تکاندهنده درونی خواهد شد. اتفاقی که با دوره مرگ خمینی متفاوتر و برای جمهوری اسلامی بسیار پر هزینه تر خواهد بود. “کودتا” کردن سپاه، یا حتی “خانه نشین” کردن و محاکمه امثال رفسنجانی و روحانی و خاتمی و بقیه اولین سناریوهای محتمل  بعد از مرگ خامنه ای می تواند باشد.  حتی در صورت عبور بی تعارف و صریح امثال  رفسنجانی یا روحانی از “خط قرمزهای”  جدی خامنه ای و سپاه  و سران قمه کش بسیج و مداحان در دوره حاضر نیز ممکن است   تکلیف رفسنجانی و روحانی و خاتمی ها را یکسره کنند.  علاوه بر “تهدید” رفسنجانی، از همین حالا از روحانی نیز گویا خواسته شده است تا برای سال آینده خودش را کاندید نکند.  این روند احتمالی همراه خواهد شد با نظامی تر کردن جامعه و فشار آوردن بیشتر به فعالین سیاسی و محدودتر کردن فضای مبارزاتی و اعتراضاتی.

 همچنانکه گفته شد ما این روند ها را بررسی میکنیم و پیامدهایش را مورد توجه جدی قرار می دهیم اما سیاست و استراتژی و افق خود را هرگز به آن گره  نزده و نخواهیم زد و مردم را هم فراخوان می دهیم که به این کشمکشها و حذف کردنهای صفوف دشمنان خودشان هیچ امیدی نبندند و سرمایه گذاری نکنند. ما به عنوان یک طبقه و جنبش و حزب کمونیستی به دنبال کنار زدن کلیت این نظام با کم مشقت ترین شکل ممکن برای جامعه هستیم. میخواهیم یک جامعه آزاد، برابر، مرفه و سوسیالیستی و کارگری را متحقق کنیم. این هدف مقدس و انسانی نه از مسیر  خون پاشاندن جناحهای رژیم به هم  دیگر ، نه  حتی در پروسه “فروپاشی” احتمالی رژیم بدست خودشان،  و بطریق اولا نه  از راه رژیم چنچ  و تحمیل سناریو مشابه عراق و سوریه و یمن و لیبی و افغانستان متحقق نخواهد گردید، برعکس  در هر یک از این سناریوها شرایط برای جامعه ایران و  مبارزه و تلاش جنبشهای مترقی و آزادیخواه به مراتب دشوارتر خواهد شد.

        پیش شرط اول پیروزی جنبش کارگری-سوسیالیستی و حزب کمونیستی-حکمتیستی ما در گرو کسب قدرت سازمانی-کارگری، کسب قدرت سیاسی، است. این مهم  نیزبستگی به  تدارک ملزوماتی دارد که خود ما از هم اکنون و راسا تدارک دیده باشیم، نه آنطوری که برخی تصور میکنند بقیه “شورش میکنند”،یا در جریان کمک به تعمیق کشمکشهای درونی رژیم، رژیم “ضعیف” میشود، مردم بیرون میایند، و بلاخره اینها هم می توانند”انقلاب” شان را از این مسیر به سر آنجام برسانند، امیدوارند که با همراه شدن  با هر حرکت ارتجاعی و غیر ارتجاعی “مردمی” و موج سواری کردن   و”شعبده بازی” کردن  یک روزی بلاخره در فردای “پیروزی مردم” تشریف ببرند روی منبر و”انقلاب انسانی” خود را اعلام می کنند! . نه خیر!  با قاطعیت اعلام میکنیم که هیچ  نوع  خبری از این نوع روئیاهای کودکانه در تحولات  سیاسی حال و آینده ایران نیست! اعلام  میکنیم که یک شرط پیروزی طبقه کارگر و جنبش کمونیزم کارگری  در گرو طرد جدی این سنت و روشهای فریبکارانه و شناخته شده راست و پوپولیستی است!

هر حزب و جنبش کمونیستی و کارگری که  از نظر سازمانی، توده ای، نظامی و غیره  آمادگی کامل نداشته باشد، خود سوت  شروع و “پایان سرنگونی” را به صدا در نیاورد بازنده است و کلاهش پس معرکه!. ما باید بدون درنگ در صورت وقوع یک تحول انقلاب-کارگری، و هر تحرک انقلابی سرنگونی طلبانه، که خود باید محرکه اولیه ایجاد چنین  تحرک وتحولی باشیم،  و در زمان فرا رسیدن  تناسب قوای مساعد، کل پروسه را با قدرت  به نفع  جنبش طبقاتی و اهداف خود  به سر آنجام برسانیم.  با قدرت سازمانی بسیار مستحکم،  سازماندهی گسترده میلیس توده ای و ارتش سرخ آزادی،  بسیج جامعه و متشکل  و متحزب شدن  بخش مهمی ازطبقه کارگرو کمونیست ها و مردم آزادیخواهی که قدم به قدم هدف و نقشه های پیروزی خود را می فهمند.  از اینرو نه حزب و نه جنبش و نه اهداف ما هرگز با موج سواری کردن و سیاستهای وارونه پوپولیستی،  و سرمایه گذاری روی شکاف خانوادگی رژیم( طوری که چپ پوپولیست و بورژوا در “انقلاب ٨٨” ( انقلاب سبز) آرمانش را به دم موسوی/کروبی بسته بود و با آنها  نیز”کشتی” نمی گرفت و با سلطنت طلبها” تمرین دمکراسی” میکرد)  قابل تحقق نخواهد بود،  و در هیچ نبرد طبقاتی به این شکل پیروز نخواهیم شد.

حزب،جنبش و طبقه وجامعه ای به آزادی نیل خواهد یافت که خود راسا برایش به میدان بیاید، هزینه اش  را هم بدهد  و مستقیما و طبق نقشه هدفمند خود با قیام توده ای و مسلحانه  و  تحت هژمونی ، رهبری و پرچم روشن  کمونیستی خود باید  حاکمیتی که از آن متنفر است  به زیر بکشد! جز این  به گوشت دم توپ دشمنانمان تبدیل میشویم، و این هیچ دستاوردی برای بشریت آزادیخواه نخواهد داشت.  سیاست دنباله روانه داشتن، سرمایه گذاری کردن روی تنش صفوف رژیم  برای جنبش طبقاتی ما از  قمار سیاسی هم بدتر است.  چنین رویکردی برای کارگر و کمونیسم سم است! این باتلاق و واقعیت زندگی ملال آور سیاسی است که چپ سنتی و پوپولیست، ویا  محافلی که لباس “کارگری” پوشیده اند  از رهبری حاکم برحککا تا کومه له (حکا) و بخشی  مهمی ازسنت فدائی و راه کارگر، هر کدام به شکلی،  در آن فرو رفته اند و به شدت به زیان جنبش آزادی و برابری و صف مستقل طبقاتی ما تمام  شده است.

به هر نسبتی  که دامنه پراکتیک  و تاثیر گذاری کمونیستی ما در درون جنبش و جامعه  کمتر یا محدوتر شده است، و به هر نسبتی که نقد شفاف  و مستمرکمونیستی ما به پراکتیک وخطوط سیاسی آن جریانات و جنبش طبقاتی شان  ضعیف تر گردیده ، سنت و پراکتیک راست روانه آنها قوی تر و میداندارتر و تاثیرات مخربتری بر جنبش طبقه کارگر و فضای سیاسی جامعه گذاشته  شده است. به نظر من بخشا، از جمله طی یکسال اخیر، به دلیل  کوتاه آمدن  حزب ما در نقد آن سنتها و همرنگ شدن  پاره ای موضوع گیریهای ما با  سیاست و سنتهای همان جریانات راست و پوپولیستی ، منجر شده است که    آن سنتها  و سیاستها بیش از پیش دست بالاتری پیدا کنند و تمایز کمونیستی و طبقاتی ما مخدوش یا کم رنگ تر گردد.

مستقل از نیت فردی  اعضای آن سازمانها، که شخصا برای فعالیت بیشترآنها احترام زیادی قائل بوده و هستم، اما واقعیت این است که این جریانات پوپولیستی و “کمونیست”های ملی گرا و چپ ناسیونالیست در سطح کلی و ماکرو جز  سرویس دهی به بورژوازی و آسیب رساندن مستمر به  مسیر خود آگاهی  و عمل  مستقیم و مستقل طبقاتی، سنگ اندازی در مسیر تحقق حکومت کارگری و سوسیالیسم خاصیت دیگری نداشته و ندارند.  بخشی از اینها بادمجان جمع کن های “رادیکال”  جناحهای درون رژیم، تئوریزه کننده گان راست و پوپولیستی حرکتهای ارتجاعی “مردم”، و بخشا هنوز هم  دلنبالچه های “بورژوازی ملی و مترقی” هستند. ضروری  است در جامعه این سیاستهاها و سنتها  منزوی شوند. بدون چنین تلاشی پیروزی  واقعی کارگر و کمونیزم در تحولات آتی ایران با مشکل بسیار جدی روبرو خواهد شد.

کمونیست: بخشی از اپوزیسیون روند اوضاع را در جهت عادی شدن رابطه جمهوری اسلامی با امریکا وغرب ارزیابی میکند و برجام را عامل مهمی در جهت ثبات سیاسی و ماندگاری رژیم میداند. نظر شما در این مورد چیست؟

سیاوش دانشور: واقعیات جمهوری اسلامی تا همین امروز که هنوز برجام اجرائی نشده است، نشان میدهد این توهمات دود شده و به هوا رفته است. توافق هسته ای بخودی خود هیچ مضمون سیاسی و اقتصادی برای رفع بحرانهای حکومت ندارد، سهل است، همانطور که بالاتر اشاره شد به عامل تشدید بحران حکومت تبدیل شده است. “ثبات سیاسی و ماندگاری” رژیم، اگر کسی نخواهد با کلمات بازی کند، بطور واقعی و در درجه اول تابعی از تغییر رابطه مردم با حکومت است. یعنی بخش اعظم مردم ایران که جانشان از دست این حکومت به لب رسیده است، یکروز صبح که از خواب بیدار میشوند به جمهوری اسلامی بعنوان حکومت مشروع ایران “رضایت” دهند و یا شاید در نگاه تحلیلگران مورد اشاره شما فی الحال “رضایت داده اند”. ما ابزار خواندن منصفانه ته دل افراد را نداریم و تنها میتوانیم اثباتا بگوئیم اگر چنین اتفاقی افتاده باشد، که ما از آن بیخبریم، آنوقت نه معضلات اقتصادی بلکه همین یک نکته محوری مورد ادعا، یعنی “پذیرفتن رژیم توسط مردم و تغییر بنیادی رابطه مردم و حکومت”، میتواند به “ثبات و ماندگاری” حکومت اسلامی منجر شود و مسائل اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک نیز در این چهارچوب به تعادلی برسند. اما نکته اساسی اینست که این توهمات با واقعیات بسیار فاصله دارند. “ثبات و ماندگاری” جمهوری اسلامی بعد از برجام بزعم گویندگانش ریشه در این توهم قدیمی دارد که جمهوری اسلامی میتواند نماینده بازسازی سرمایه داری ایران و نماینده ایندوره طبقه بورژوازی ایران باشد و اینبار طیف رفسنجانی قرار است این پرچم را بدوش بکشد. تقابلهای اخیر درون حکومتی نشان میدهد که این ادعا هیچ پایه مادی ندارد و چنین چیزی اساسا در امکانات جمهوری اسلامی نیست. ما بارها تاکید کرده ایم که “جمهوری اسلامی حتی اگر با تبدیل شدن به حکومت مطلوب سرمایه داری در تناقض نباشد، که این مسئله اساسی کمونیسم و سیاست کمونیستی نیست، با جامعه ایران در تناقض عمیق است و همین تناقض بنیادی و قدیمی است که آینده اش را رقم میزند”.

برعکس چنین نظرات مورد اشاره نشریه کمونیست، به نظر من در ایندوره اپوزیسیون سرنگونی طلب و انقلابی موقعیت بسیار بهتری خواهد داشت. زمینه این موقعیت اجتماعی بهتر بلوک قدرتمندی از نخواستن حکومت در جامعه ایران و همینطور رشد بحرانهای فزاینده اقتصادی و اجتماعی است. برعکس ادعاهای غیر مستدل و تسلیم طلبانه که به طبقه کارگر درس پاسیفیسم میدهد، بستر سرنگونی خواهی در ایران قدرتمندتر از هر زمانی است و میرود بسرعت به بستر اصلی سیاست در ایران تبدیل شود. جمهوری اسلامی بدلیل اجتناب از این “خطر” بود پای میز مذاکره نشست و ناچار به تجدید آرایش درون حکومتی شده است. نه فقط سرنگونی طلبی و عبور از جمهوری اسلامی بتدریج فضای سیاسی را اشغال خواهد کرد بلکه کمونیسم ایران شانس جدیدی پیدا کرده است. تبلیغات ضد چپ و ضد کمونیستی در درون حکومت را نباید ناشی از دست راستی بودن صرف رسانه های رژیمی تلقی کرد. خیر، این یک توپخانه استراتژیک است که تلاش دارد مسیر راه حلهای میانی و نقطه سازشهای آتی را علیه سرنگونی خواهی و چپگرائی و تمایلات سوسیالیستی ترسیم کند. این خط و اربابانشان در حکومت خوب میدانند که اعتصاب و اعتراض در جامعه موج میزند و ظرفیت عظیمی از پتانسیل اعتراضی علیه نابرابری و تبعیض و مشقات سرمایه داری وجود دارد که میتواند در یک تلاقی سیاسی مانند کوه آتشفشان فوران کند. این جریان ضد کمونیست اجیر در امثال “مهرنامه” خوب میداند که پلاریزاسیون سیاسی و تقابل میان جنبشهای اجتماعی با منافع متمایز طبقاتی در ایران بحدی رشد یافته است که امکان تقابل چپ و راست بعنوان دو اردوی اجتماعی برای تعیین تکلیف جامعه ایران را بیش از هر زمانی ضروری کرده است. نماینده سیاسی این اعتراض وسیع و سهمگین تنها و تنها کمونیسم است و آنتی کمونیسم حکومت نیز از همین وحشت دارد. فعلا و تا اطلاع ثانوی باید بحث “ثبات و ماندگاری” جمهوری اسلامی را به بایگانی سپرد.

فاتح شیخ: آن بخش اپوزیسیون از نظر سیاسی نماینده درمانده خرده بورژواهایی است که در انتظار رونق بیزنس حاشیه ای خود رویاهای شبانه شان را به نومیدیهای روزانه شان گره میزنند و در آن دایره باطل میچرخند و میچرخند. این بخش اپوزیسیون از صف کاسه به دستانی تشکیل شده است که به جای دستیابی به اهداف حقیر خود ناگزیر به مجیزگویان بی جیره جناحی از رژیم بدل شده اند. رپیس بانک مرکزی رژیم اسلامی در آمریکا با گله و زاری به درگاه اربابان بی مروت سرمایه شکوه میکند که حاصل برجام برای اقتصاد ایران تاکنون تقریبا هیچ (almost nothing) بوده است. این چه اپوزیسیونی است؟ این سرسپردگان خرده ریز جمهوری اسلامی حتی از رییس نهاد اقتصادی مرکزی جمهوری اسلامی به رژیم اسلامی وفادارتر و مجیزگوتر هستند. با توجه به آنچه تاکنون از حاصل برجام به رژیم اسلامی و اقتصاد مفلوکش رسیده است باید گفت آن بخش از اپوزیسیون که برجام را عامل مهمی در جهت ثبات سیاسی و ماندگاری رژیم میداند در چنان سطح نازلی از درماندگی سیاسی و چشمداشت نان و نوا از رژیم درمانده حاکم به انتظار نشسته است که نباید به هیچ وجه در ظرفیت اپوزیسیونی جدی گرفته شود.

    سلام زیجی:  اضافه کنم که این تنها بخشی از “اپوزیسیون” نیست که بعد از” برجام “اوضاع را در جهت “ثبات سیاسی و ماندگاری رژیم میداند”. بخش دیگری از اپوزیسیون نیز،  تقریبا همه نیروهای چپ با اندک تفاوتهای، درست برعکس طیف مورد اشاره شما، روند اوضاع را در جهت ورشکستی  بیشترجمهوری اسلامی، و اینکه گویا  ما با جمهوری اسلامی بعداز برجام بسیار شکننده تر و شکست خورده تری روبرو هستیم، طوری بیش ازهر زمانی  باچشم انداز تلاطم سیاسی،خیزش توده ای و “انقلاب” و سرنگونی  بیشتر روبرو هستیم یا خواهیم بود، اوضاع را برای خودشان  ارزیابی می کنند. در چند ماه اخیر کوهی ادبیات مشابه از این چپ  و از سازمانهای متعدد به مناسبتهای مختلف منتشر شده است که همه در دام این ارزیابی غلط و خوشباورانه و پوپولیستی فرو رفته اند، که جز ضرر و سیاست انتظار و چه بسا اثبات غیر واقعی بودن دیدگاهشان  تا امروز هیچ حاصل دیگری نداشته است. من ارزیابی و نتیجه گیری های هر دو طیف را رد می کنم.

طیف اولی، عملا سوت پایان کار انقلابی و مبارزه،  یا حداقل پایان دوره سرنگونی، و “خانه نشینی” را به صدا در آورده اند. این طیف رسمی و غیر رسمی  همراه شده اند با سیاستهای جناب “دکتر روحانی” جنایتکار. بخش از این طیف با سیلی صورت “غیرت ایرانی گری” و ملی -اسلامی خود را سرخ نگاه می دارند تا عرق ملی و ایرانی گریشان را در سایه عبای رفسنجانی و روحانی به نمایش بگذارند، جمع دیگری در این سنگر چنان غرق در کار “مبارزه طبقاتی‌”، البته  از نوع بی رونق آن و واقعا غیر طبقاتی اش، هستند که  چنانچه کسی بگوید رژیم اسلامی نمی تواند “متعارف” شود فورا با انواع انک و فوشهای آبکی جواب می گیرد. خلاصه ، معضلات این طیف و همچنین طیف دوم  و به ذوق آمده در دوره پسا برجام  نیز از خود مشکلات جمهوری اسلامی چندان کمتر نیست. در عین حال که “توافق برجام ” به سکوی پرش و به مبدا “بهشت” هر دو طیف تبدیل گردیده است، برای یکی سر افرازی ایران و ثبات سیاسی و ورود به بازار جهانی، برای دیگری چشم انداز “خیزش توده ای”، “شورش گرسنگان” تسهیل “سرنگونی رژیم” و غیره را در دستور گذاشته است. بدین ترتیب هر دو به سهم  خود به “توافق برجام ” درود می فرستند و از نتایج آن خشنودند!

  بدون تردید هر دوی این دو رویکرد و ارزیابی را پوچ و بی پایه باید اعلام کرد. واقعیت های تاکنونی نادرستی چنین ارزیابیهای را به ثبوت رسانده است. هردو دیدگاه فاقد یک بررسی ابژکتیو و واقعبینانه از این تحولات هستند. بنظرمن هر دو، یکی راست و ناسیونالیستی و دیگری چپ نما و پوپولیستی بر اساس اوضاع ایدئدولوژیکی و دلبخواهی خود، و بنا به “آرزوهای” دیرینه جنبشها و افقهای  که به ان تعلق دارند دوست دارند جمهوری اسلامی و سر نوشت آن و جامعه ایران به آن طرفی هدایت شود که اینها دوست دارند. چه از کانال” برجام” چه از طریق کشمکش های درونی رژیم چه با دخالت غرب و یا هر  اتفاق ممکن دیگر، اینها مایلند که روئیاهایشان متحقق گردد. این سناریوها و سنت های سیاسی هیچ ربطی به  مبارزه و سنت های انقلابی که منافع سرراست طبقه کارگر و مردم تشنه آزادی را در نظر دارد ندارند. اینها، به بهانه “توافق برجام” و پیامدهای آن بنظرم یکبار دیگر موجودیت انگلی جمهوری اسلامی و جدال مضحک درونی آن و همچنین مسیر واقعی  مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را مخدوش  کرده اند و دارند وارونه جلو می دهند.

نگاه اولی  از سر منفعت  طبقاتی خود و همسوئی اش با بخشی از دولت  روحانی و بورژوازی و ناسیونالیسم ایرانی به چنین نتیجه ی  بی ربط به ساختار و ماهیت واقعی جمهوری اسلامی  رسیده و پیام “پایان مبارزه”  و دستیابی به “ثبات سیاسی و ماندگاری” رژیم را به ما  هدیه می دهند. دومی  نیز از نگاه عمیقا پوپولیستی  و از موضع صرف ضد رژیم گری اش ، نه الزاما ضد همه جناحها، توافق” برجام” را  دقیقا  بر عکس آن واقعیت  معامله ی که صورت گرفته،  علاقمند است هر طوری شده به عنوان شکست رژیم از آن  نتیجه گیری کنند و حول این ارزیابی بی پایه  به سازمان و جنبش و سیاستی که متکی به انتظار است  قوت قلب بدهند. بخشی از راستهای سلطنت طلب ورشکسته و مجاهدین ورشکسته تر از آنها نیز  ارزیابی مشابه این چپ  “خلقی” و پوپولیست ازتوافق لوزان دارند.

اینها نمیخواهند متوجه این حقیقت روشن و ساده باشند که این “توافق” نیاز هر دو طرف معامله  بوده است، نمیخواهند به مردم بگویند که به بهانه هسته ای جنایتکاران  اسلامی و غربی یک عمر فضا سازی کرده ند و به تداوم عمر همین رژیم کمک کردند. اکنون بعداز انجام یک معامله نسبتا “برابر”و “برادرانه ” بورژوازئی و بدون اینکه هیچ طرفی  واقعا “شکست بخورد” به توافق رسیده اند. در این معامله و مذاکره دو قطب و دو دولت بورژوائی و ضد مردمی و بی ربط به منافع کارگر، حتی اگر به درجه ای یکی از آنها امتیاز بیشتر به طرف مقابل نیز داده شده باشد، چه دلبخواه و چه از سر ناچاری، به هیچ وجه از صورت مسئله واقعی علل و زمینه های توافق و معامله انجام شده نمی کاهد، به هیچ وجه  گویای شکست و تسلیم یکی در مقابل دیگری نیست.

 بنظر من یک ارزیابی واقعبینانه و ابژکتیو کمونیستی به ما میگوید که  صرف آنچه که اتفاق افتاده تحت عنوان “مذاکره هسته ای” و توافق لوزان نمیتواند بلاواسطه به آن دو نتیجه “سیاه و سفید”، “ثبات رژیم” یا “عقب نشینی و ورشکستی رژیم” منجرگردده و  منجر هم نخواهد شد. این توافق  ضمن بهره گیری های اقتصادی طرفین بورژوازی از آن، بطور کامل  و جامع به “عادی شدن رابطه  باغرب”( منظور سوال نشریه کمونیست نیز باید بیشتر رابطه اقتصادی  باشد)  تبدیل نخواهد شد. از سوی دیگر به معنی شکست و عقب نشینی که مسیر سرنگونی  یا خیزشهای توده ای را هموارتر کرده باشد نیست.  چنین نتیجه  گیری از ان توافق اشتباه محض است.

. این اتفاق  را  باید در پرتو تامین منافع دولتهای درگیر و همچنین در چهار چوب معاملات و کشمکشهای قدرتهای بزرگ، به ویژه روسیه و امریکا مورد بررسی قرار بگیرد. که  همزمان  نیاز  اقتصادی  ایران به رفع  فوری تحریمها، کاهش تنش با غرب و گرفتن تضمین برای عدم دخالت نظامی یا تلاش برای تغییر رژیم از جانب امریکا ، و از سوی دیگر  ضرورت نیاز امریکا  و دول همپیمانانش به گرفتن تضمین امنیتی از جمهوری اسلامی، تلاش برای رام کردن بیشترآن، ممانعت از دسترسی به جنگ افزارهای که امثال اسرائیل را نگران میکند، و همچنین  استفاده از ایران و موقعیت و نقش ایران در امر سناریوهای که هم امریکا و دول غربی و هم جمهوری اسلامی دستشان به خون میلیونها انسان در کشورهای عراق و سوریه و افغانستان و یمن و غیره رنگین شده است، اهم اهداف بدست آمده طرفین است. این توافق،با وجود رفع مثبت تحریمهای اقتصادی،هیچ تاثیر مثبتی  در امنیت اجتماعی و اقتصادی کارگران و مردم ستم دیده نخواهد گذاشت.بر عکس فشار اقتصادی و زدن بیشتر دستمزدهای آنها و تحمیل فقر و بیکارسازیهای به مراتب بیشتری به دنبال داشته و خواهد داشت. اگر چه حربه های تبلیغاتی  چون، “تحریم اقتصادی هستیم” و با “شیطان بزرگ” در حال جنگیم، بعداز آن توافق ظاهرا باید بی خاصیت گردد. اما رژیم و رهبری فکری جمهوری اسلامی، همچنانکه تاحال نشان داده اند، دارائی طرحها، ظرفیتهای جنایتکارانه و شیادی سیاسی و تبلیغاتی بسیار بیشتری  از آن که ابوزسیون چپ پوپولیست و راست تصور میکنند در جهت سرکوب و فریب جامعه برخوردار است. رژیمی که در مقابل خود، حتی اگر توافق برجام کمرش را هم شکسته باشد، جنبش توده ای جدی و رادیکال، اپوزیسیون محکم و جدی و “واقعا خطرناک”، به ویژه اپوزیسیون کمونیستی و چپ را نبیند، با وجود هر مشکل که داشته باشد و یا هراهرم تبلیغاتیکه  از دست داده باشد، راه عبور نظامش را با ابزار سرکوب و نیرنگ پیدا می کند. یک جریان کمونیست جدی این را های عبور را باید ببندد!

 اگر ما از دوره سرکوب انقلاب ٥٧ تا جنگ ‌هشت ساله و تا نقش و دخالت جمهوری اسلامی در کشورهای متعدد منطقه که اتفاقا در ارتباط مسقیم و غیر مستقیم با غرب هم صورت گرفته است در نظر بگیریم پدیده ” برجام” در ادامه همین روند و به عنوان معامله و بازی قاتلین و سرکوبگران جامعه باید مورد بررسی قرار داد نه الزاما روندی به نفع جامعه و طبقه کارگر. توافق برجام و پیامدهای آن در ایران هیچ شکلی از فراهم کردن ملزومات انقلابی و پیشبرنده در جهت تضعیف رژیم و امر سرنگونی  را تسهیل نکرده و نمیکند! کارگر و مردم تشنه آزادی تنها با  اتکا به اتحاد و تشکل و حزب و اسلحه های در دست  قادر خواهند بود خود را از دست این هیولاهای وحشی رها کنند! در چنین موقعیت سازمان یافته و آمادگی سیاسی هست که میتوان نقاط ضعف و بحران و کشمکش حکومت اسلامی را  نیز به شکست و سرنگونی ان  تبدیل کرد. با ایجاد آمادگی واقعی سیاسی و سازمانی یک حزب کمونیستی-کارگری و همچنین جنبش پیشرو کارگران و آزادیخواهان است که  میتوان برای  سرنگونی این رژیم وحشی و تروریست گام بر داشت و استقرار یک نظام سوسیالیستی و مترقی راه  تضمین کرد. چنین روندی مهمترین فاکتور در ممانعت از سناریو سیاه مشابه عراق و سوریه و تنها راه ممانعت ازدخالت امریکا و بقیه جنایتکاران بین اللملی نیز در سرونوشت جامعه ایران و خاورمیانه و کل منطقه میباشد .

 بر گردم به موضوع “رابطه با غرب”. اینکه چرا  توافق “برجام” و دوره پسا برجام با وجود استقبال قابل توجه ای از سرمایه داران و صنایع و شرکتهای مختلف جهانی  و رفع تحریمها، و حتی در صورت رفع  نسبی موانعهای موجود چون” سپاه و خامنه ای”، در حدی که جنابان رفسنجانی و روحانی و خط “اعتدال” میخواهند  تامین کنند، نمیتواند به سر آنجام مطلوب بورژوائی جهانی منجر گردد. در سوال قبلی گفتم که‌: جمهوری اسلامی بر بستر یک جامعه بحرانی از جمله بحران اقتصادی وسیاسی وسرنگونی حکومت شاه که با قهر و خون همراه بود سر کار آوردنش. سرکوب انقلاب٥٧ و جایگزینی جمهوری اسلامی به جای نظام سلطنتی، مترادف نشد به بازسازی اقتصاد و سروسامان دادن پایه های تولید و باز تولید سرمایه و تامین رفاه و امنیت اقتصادی و اجتماعی جامعه. بر عکس بحرانی تر و افسار گسیخته تر و سرکوبگرانه تر از سابق تداوم پیدا کرد.

 به دلیل مختصات سیاسی و ایدئولوژیکی و پیچیدگیهای خاص درون جمهوری اسلامی در تمام این دوره ٣٧ ساله سیاستهای اقتصادی این رژیم  به راه اندازی یک اقتصاد باثبات هر گز تبدیل نشد.  مسئله ” تحریم اقتصادی” فاکتور مهمی بود اما باید توجه داشت دوره این تحریمها کمتر از یک سوم زمانی است که این حکومت بدون تحریم و حتی باداشتن رابطه های معینی با بخشی از غرب  نتوانسته اند مشکل و بحران اقتصادی خود را حل کند.چنین روندی تنها از سر نفهمی و ندانستن آخوند و یا بورژوازی ایرانی نبود و نیست. این ناشی از مقتضیات نیاز سرمایه داری ایران است که همواره با سرکوب و استثمار مطلق طبقه کارگر متکی است. و به علاوه، مشخصات ماهوی و ایدئولوژیکی نظام جمهوری اسلامی نیز مهمترین فاکتور در بحران و بی ثباتی سرمایه داری در ایران بوده و میباشد.

بخش عمده ای از اقتصاد و سرمایه ها و ثروت  جامعه چه در قالب “خصوصی” و چه “دولتی” آن اساسا تحت کنترل بخشهای از بورژوازی در حاکمیت و نیروهای اسلامی و نظامی از جمله سپاه پاسداران و مستقیما مرتبط به حاکمیت قرار دارد.  موجودیتی به اسم جمهوری اسلامئ فقط دولت حافظ  منافع نظام سرمایه داری بطور کلی نیست، بلکه بخش عمده  ی از سران  این سیستم و همچنین  ارگانهای آن در عرصه اقتصادی و تجاری بر اقتصاد  جامعه چنگ انداخته اند و بر آن مالکیت دارند و حتی تعداد زیادی از انها بطور شخصی هم  به عنوان سرمایه دار گردن کلفت و ذینفع حضور دارند.  در خیلی موارد حتی ‌هیج  شکلی از نظام مالیات  دهی و حساب و کتاب و کنترلی از جانب دولت و نظام هم بر آنها جاری نمی تواند باشد. یعنی یک سیستم مافیائی  و یاغی کامل که بدون تامین منافعش تن به هیچ قانون بورژوازی و استاندار جهانی  نخواهد داد. عدم امنیت در اقتصاد کاپیتالیستی بخشا از اینجا سرچشمه می گیرد. رنگ مافیائی و تحت کنترل قرار گرفتن اقتصاد از جانب باند و گروه‌های مختلف در سیستم اقتصادی ایران بسیار برجسته است و شبیه حتی ترکیه و عربستان و مصر و غیره هم نیست. این واقعیات علاوه بر افسارگسیختگی سرمایه داری و روند وحشیانه‌تر استثمار طبقه کارگر به دشواریهای مبارزه طبقاتی و کارگری نیزافزوده است. طرف شدن کارگر با یک بورژوازی “متحد” و “باثبات” تر و با حساب و کتاب تر بسیار راحت تر است ازیک سیستم لجام گسیخته بورژوازی و مافیائی که هر بخش برای خود قدرتی است و در دستان خود نیز شمشیر اسلام، سپاه و بسیج، رفسنجانی، موسوی ، احمدی نژاد ، خامنه ای ، روحانی، “اعتدال” و “اصلاحات” و هزارها آخوند و دلال و بورژوا را همراه با حربه های ضد انسانی  و پرچمهای ارتجاعی چون ناسیونالیسم کرد و ترک و فارس وعرب را نیز روی سرش بچرخانند.

جمهوری اسلامی از بدو تولد خود بدلیل ماهیت و عملکرد سیاسی و ایدئولوژیکی اش چه در ایران و چه در برخورد به دنیای بیرون خود هرگز نتوانست اقتصاد ایران را در سطح یک حکومت بورژوا و متعارف و قابل قبول برای بورژوازی در ایران و جهان تامین کند. نه طرح خصوصی سازی و نه دولتی و نه حتی سیاست “هدفمند کردن یارانه ها” و نه سرازیر شدن مقامات و شرکتهای سرمایه داری متعدد در  دوره اخیر بعداز برجام به ایران، تا زمانی که جمهوری اسلامی همان نظام سیاسی،اداری و ایدئولوژیکی تاکنونی است، نه خود میتواند کمکی به سرو سامان دادن اقتصاد ایران در سطح ماکرو بکند و نه جهان کاپیتالیستی و سرمایه داران غربی میتوانند با اعتماد و احساس امنیت سرمایه های خود را به آن کشور انتقال دهند.

 همچنانکه گفته شد رژیم اسلامى بنا به مشخصات ماهوى اش ، بنا به ماهیت سیاسی و هویت اسلامی خود از تحقق این امر عاجز است. این یعنی بحران اقتصادی و ناتوانی جمهوری اسلامی در سازماندهی نظام اقتصادی که نیاز سرمایه داری را در بعد داخلی و خارجی و منطبق با استاندارهای جهان بورژوازی تامین کند. از خمینی و بنی صدر تا رفسنجانی و خاتمی، از موسوی و کروبی تا احمدی نژاد و خامنه ای و روحانی هر کدام به شکلی در صدد پاسخ به این معضل بر آمده اند و همه شان شکست خوردند. پایان دادن به این پدیده بنظرم کار روحانی هم نیست، هر چند روحانی میتواند و توانسته است به این مناسبتها و داشتن پروژه های متعدد و تو خالی خود در ایجاد  توهم پراکنی  به نظامشان و یا جناحی از آن در شعبده بازی فریبکارانه بخشی دیگر و کشاندن آنها به دنبال سیاستهایشان بیشتر از همه “رئیس جمهورهای “پیشین در جهت کمک به تداوم عمر نظامش و نجات آن از دست  طبقه کارگر و مردم  منزجر نقش بزرگی ایفا کنند.

 ریشه اساسی بحران اقتصادی در ایران اساسا سیاسی و روبنائی است. مشکل اصلی همان مشخصات ماهوی جمهوری اسلامی میباشد. این مبنای کل بحران و کشمکش های جمهوری اسلامی بوده و هست. خاتمی دوم خرداد و به دنبال عروج جنبش سبز موسوی و کروبی دقیقا برای پاسخ به همین معضل بود که آمدند و شکست خوردند. احمدی نژاد با “ایرانی” گری و “دفاعش از زنان”! و همچنین سیاست “یارانه” هایش نیز قصد پاسخ به همین بحران را داشت و شکست خورد.  روحانی و رفسنجانی  وسیاست پسا فرجام  و سیاست اقتصادی آنها نیز که  سیاست به شدت راست و ضد کارگری  تر حتی از امثال احمدی نژاد نمیاندگی میکنند، ناگام خواهد ماند. سیاست اقتصادی که بر گرده طبقه کارگر، سرکوب و بیکارسازی و به گرسنگی کشاندن کامل دها میلیون کارگر و خانواده کارگری استوار باشد هر گز نخواهد توانست حتی برای سرمایه داران ایرانی هم رونق و جذابیتی برای وصل شدنشان به جهان مدرن کاپیتالیستی داشته باشد، این تناقض و وارونگی خصوصیات بنیادی سیاست اقتصادی جمهوری اسلامی است. از یکسو تحمیل کار ارزان و کارگر گرسنه در ابعاد میلیونی و از سوی دیگر تلاش برای دستیابی به جهان سرمایه داری و همسو شدن با بازار جهانی و تامین رقابت اقتصادی و کسب سود، موفقیت پیشبرد چنین  سیاستی را که  مشابه دوران برده داری  است  در عصر امروز سرمایه داری هم غیر ممکن و غیر قابل تحمل است! بنظر من چکیده اصلی جمهوری اسلامی از جمله خامنه ای در راس آن متوجه هستند که چنانچه به یک رژیم معمولی و متعارف، حتی از نوع ترکیه و مصر و عربستان هم، تبدیل شوند و تغییر پیدا کنند از بین میروند، بنا به همین دلیل روشن آنها همواره طرفدار “انقلابیگری”، در واقع طرفدار  نظام هرج و مرج و شبیه پیشا سرمایه داری و افسارگسیختی مذهبی و شکلی از سیاست اقتصادی هستند که این چهره و ماهیت  و دودوزه بازی را در عرصه سیاست و اقتصاد را برایشان حفظ و تامین کند.

بدنبال سالها تلاش و ایثار گری برای “تعدیل و اصلاحات” و دادن چهره “مطلوب” از رژیم هنوز در بالاترین مقام آن سیستم میایند و دستور قتل نفر اول دفتر ریاست جمهور دولت خودشان را میدهند و یا به وزیر دولتشان اعلام میکنند ” هرکسی این یهودی شیطان را بکشد من پول خونش را میدهم”. امروز آشکارا به فرد دوم نظامشان، رفسنجانی، و به فرد اول قوه مجریه شان، روحانی، می گویند “خائن”. در واقع این “خائنین”، مانند خائنین نخست وزیر و رئیس مجلس اسبقشان، کروبی- موسوی، کاری میکنند، “رهبر” و سپاه و بقیه هم با سیاست “اقتصاد مقاومتی” کار دیگری را. در این مملکت آدم بدبختی که ناچار شده به مواد مخدر روی آورد یا  چند کیلو گوجه فرنگی را برای خانواده اش به “سرقت” برده باشد، کشته میشود ، زندان می رود، دستانشان را قطع میکنند و غیره. اما در رده بالاترین مقامهای درجه اول این رژیم  اسلامی واقعا الله پرست و متکی به قران محمدی مهمترین مهرها و همکاران اسلامی و دولتی شان در ابعاد میلیاردها دلار “اختلاس” می کنند اما کسی کارشان ندارد. حاکمیت چنین سیستم و آدمکهای که چرخ اقتصاد ایران را در دست دارند. خامنه ای  و بیت “رهبری، علاوه بر دها سرمایه گذاری “اسلامی” ٢٠ درصد کل درآمد نفت را نیز به جیب میزنند، سپاه پاسداران  “برادران قاچاقچی” بخش بزرگی از اقتصاد و صنایع ایران را در اختیار دارند و همزمان قمه بدست و با بستن الڵه اکبر بر پیشانی سر گرم کشتار و سازمان دادن جنگ و ترور در ایران و چند کشور منطقه اند.  همین روحانی شیاد “معتدل” که پیام صلح به جهان می دهد و در ملا عام و مدیا مدعی اند فضای سرکوب وا منیتی نباید باشد ، لیست اعدامیها، لیست زندانی کردنها و لیست سرکوب آزادیخواهان در دوره ایشان، که به خوبی همه مطلع هستند، چند برابر دوره  روسای  پیشین بوده است. در حالی که جریانات و آدمهای شیادتر ازخود این روحانی از او به عنوان مرد “معتدل” و” اصلاحات” و اهل “مدارا” و کسی که با “خامنه ای مقابله” می کند اسم می برند و حمایتش می کنند! میخواهم تاکید کنم که حل بحران اقتصادی کنونی و هم “عادی سازی رابطه با غرب” در گرو کنار زدن آن موانع و کلیت سیستم سیاسی و ایدئولوژیکی وحتی ساختار نیروی نظامی کنونی جمهوری اسلامی است.

 خلاصه کنم :جمهوری اسلامی بورژوازی ایران را ازدست انقلاب چپ گرایانه ضد استبدادی- سلطنتی در سال ٥٧ نجات داد. اما بدلیل همان مشخصات و موقعیت تاریخی و سیاسی و اسلامی که اشاره کردم، سرمایه داری ایران و رشد دادن آن در چهارچوب جهان امروز کاپیتالیستی و تبدیل بازار داخلی در ایران به یک بخش کم و بیش ادغام شده و ارگانیک در اقتصاد جهانی سرمایه داری، بعداز سه دهه حاکمیت نیز، به یک امر تقریبا غیر ممکن و مشکل تبدیل شده است. 

اما همان طوری که قبلا نیز تشریح کردم، از وجود واقعیت بحرانی و معضلات جدی که جمهوری اسلامی از جمله  معضل بحران اقتصادی که با آن گریبانگیر است،  و خصوصا بعداز توافقات “برجام ” نباید ارزیابیهای سطحی و ساده لوحانه مبنی بر “پایان دوره سرنگونی، و شروع  رابطه متعارف بورژوزی ایران  با بازار جهانی را پذیرفت، و نه نگاه و ارزیابی طرف دوم این سکه که شعارها و پروپاگند صرف چون یا” رژیم شکست خورده ،”پروسه سقوط” و روند یا “چشم انداز جنبش سرنگونی” و غیره شروع شده است را پذیرفت! هر دو دیدگاه راست روانه و غیر واقعی اند.هر دو دیدگاه امتحان پس داده هستند، این پروپاکندها را باید کنار زد و برگشت به امر تاریخی و انسانی که باید بدست مستقم ما تحقق بپذیرد نه امید بستن به “برجام” و تحولات مشابه.

این سیستم  سیاسی،مذهبی، نظامی، مافیائی  و اقتصاد بیمار و بحرانی، همانطوری که ٣٧ سال است توانسته  با له کردن ما کارگران و آزادیخواهان و بازی دادن بخشی از جامعه و اپوزیسیون  موجودیت جنایتکارانه اش را  سر پا نگهدارد، در صورت شکل نگرفتن و به میدان نیامدن یک نیرو و آلترناتیو جدی، انقلابی و کمونیستی، طوری که براستی توان تسریع و سازماندهی توده ای  در امر سرنگونی رژیم را داشته باشد و قابل اعتماد و حمایت کارگران و مردم تشنه آزادی باشد، این رژیم با همین معضلاتی که دارد ممکن است بتواند در اشکال مختلف به حیاط ننگین خود همچنان ادامه دهد.  در غیاب چنین آمادگی  و افق و سیاستی  حتی اگر این رژیم هم فروبپاشد چیزی نسیب  کارگران و توده های تحت سرکوب و ستم نخواهد شد.

ماندگاری یا عدم ماندگاری سیاسی رژیم، بقا و عدم بقای جمهوری اسلامی، و اینکه آینده جامعه ایران چه خواهد شد، تنها در گرو به میدان آمدن جدی تر طبقه کارگر و کمونیستهای درون آن، جنبش آزادیخواهی و برابری طلبانه صفوف زنان و جوانان، حزب ما و نیروهای مسئول و کمونیست میباشد! جمهوری اسلامی چه با جهان سرمایه داری ادغام گردد چه نگردد، برای ما شهروندان و طبقه کارگر ایران اصل صورت مسئله به قوت خود باقی است: این رژیم باید سرنگون شود! آنرا باید ما  کارگران، ما کمونیستها، ما مردم آزادیخواه و برابری طلب جامعه  مستقلا و رسا سرنگونش کنیم  نه از راه دلخوشی به شعارهای  تو خالی و تئوری پردازیهای ملاال آور و مستمر جریانات راست و پوپولیستی و فاقد  پراکتیک انقلابی و رزمنده و سرنگونی طلبانه.  سرنگونی و هر نوع چشم اندا زی برای سرنگونی انقلابی این نظام در گروه نقشه و سیاست و عمل مستقیم خود ما “سرنگونی طلبان” است نه آویزان کردن خود به ارابه  “برجام” و “جنگ جناحها” و یا این و آن اعتراض ارتجاعی “|مردمی”.  صف آزادیخواهان موظفند بطور واقعی برای سرنگونی ‌قطعی این فاشیست اسلامی گام بردارد و شرایطی فراهم کنیم تا تک تک مقامات این حکومت جنایتکار بازداشت ومحاکمه و مجازات گردند!