مصاحبه کمونيسم کارگري و جهان امروز (۲ ) نگاهی به تحولات جهان مصا حبه با محمد آسنگران

 

 

کمونيسم کارگري و جهان امروز (۲ )
نگاهی به تحولات جهان

محمد رضا پويا: شما در مصاحبه قبلی اتان با نسان نودينيان اشاره کردید که شرایط سیاسی جهان عوض شده و برخی از این تغییرات از جمله دخالتگری بیشتر مردم در سیاست را برشمردید. بنظر میرسد خود این امکان یعنی مهیا شدن شرایط برای مردم که دست به قیام و انقلاب بزنند، بخشی از یک تغییرات اساسی تر در جهان است. بنظر شما به غیر از مورد بالا، چه مولفه های سیاسی دیگری در جهان تغییر یافته است؟ آیا یک قطب بندی های جدیدی در جهان بوجود آمده است؟

محمد آسنگران:اولين مشاهده اين است که بعد از ريختن ديوار برلين و پيروزي “غرب بر شرق” عملا دوران دو قطب جهاني به پايان رسيد. اما بلافاصله سياستهاي نظم نوين جهاني به رهبري آمريکا علم شد. حمله به عراق و دور زدن سازمان ملل بوسيله آمريکا به اين دليل بود که آمريکا ميخواست خود تنها قدرت جهاني باشد. اما قدرتهاي اقتصادي جهاني نقشي را بازي کردند که به آمريکا بفهمانند دوران ژاندارمي و قدر قدرتي آمريکا نه تنها بر جهان بلکه در غرب هم به پايان رسيده است. آمريکا به رهبري بوش پدر و پسر با لجاجت تلاش کردند اين روياي آمريکايي را احيا کنند٬ اما نشد و در رسيدن به اين استراتژي شکست خوردند. در جريان جنگ اول خليج همراه نشدن اروپا و روسيه و چين و …. با آمريکا عملا اين شکاف را واضح تر از قبل نشان داد و کاري از آمريکا هم ساخته نبود. به دنبال اين تحولات٬ طولي نکشيد که براي همين هدف جنگ دو قطب تروريسم جهاني (تروريسم دولتي و تروريسم اسلامي) آغاز شد. آمريکا اميدوار بود اين جنگ که معناي واقعي و ابژکتيوي هم داشت بتواند به همان استراتژي قدر قدرتي آمريکا کمک کند.
در ادامه اين سياست عليرغم سرنگوني طالبان و صدام حسين٬ شکست آمريکا در رسيدن به اين هدف بر کسي پوشيده نيست. پيامدهاي جنگ در عراق و افتضاح گوانتانامو و رشد تروريسم اسلامي در عراق همزمان شد با زمين گير شدن نيروهاي ناتو در افغانستان. بنابر اين آمريکا نتوانست به هيچکدام از اهداف استراتژيک خود برسد. حتي نتوانست نقش رو به افول آمريکا را مانع بشود. وقتي بورژوازي آمريکا متوجه ناکامي سياستهاي جناح راست خود شد٬ يک قدم عقب نشست و اوباما را به قدرت رساندند که محمل نقش متعادلتر بورژوازي آمريکا بود و دوران تحميلي را بهتر ميتوانست مديريت کند. در اين روند بود که همه مفسران واقع بين بورژوازي جهاني هم اعلام کردند که نئوکنسرواتيسم در آمريکا شکست خورده و نوبت جناح “معتدل و دمکرات و واقع بين” است. عروج اوباما به رياست جمهوري آمريکا حاصل و نتيجه اين تحولات است نه آنطور که ادعا ميشود که گويا اين انتحاب نشاني از ” پيروزي دمکراسي بر نئوکنسرواتيسم” بوده است.

در جريان جنگ دو قطب تروريسم جهاني قطب اسلامي هم روز به روز ضعيفتر و ضربه پذير تر شد. جمهور اسلامي به عنوان راس قطب تروريسم اسلامي هم در سطح بين المللي و هم در سطح داخلي بيش از پيش مورد تعرض و تحت فشار قرار گرفت. در جريان تحولات منطقه٬ طالبان در افغانستان از قدرت برکنار شد. در فلسطين حماس به دلايل مختلفي که اينجا لازم نيست به آنها بپردازم دست به عقب نشيني زد و سعي کرد خود را با کشورهاي عربي متحد آمريکا همراه کند و اين فاصله حماس با جمهوري اسلامي را نشان ميداد. حزب الله لبنان با زير ضرب قرار گرفتن اسد در سوريه و منزوي شدن داخلي و بين المللي جمهوري اسلامي ضربه کاري خورده و با احتياط سعي ميکند خود را به جبهه کشورهاي عربي نزديک کند.

در ادامه اين روند جنگ دو قطب تروريسم جهاني با افول رهبران هر دو قطب عملا به پايان رسيد.
اينجا بود که مردم متمدن ومدرن جهان امکان اينرا يافتند که پا به ميدان سياست بگذارند. انقلابات کشورهاي شمال آفريقا و تحولات سوريه بعلاوه تحرکات ۹۹ درصديها و به ميدان آمدن مردم در يونان و اسپانيا و پرتقال و ايتاليا و…. تنها آغاز روند و دوره اي را نشان ميدهد که من آنرا دوره انقلابات آزاديخواهانه و عليه فقر ميدانم.

محمدرضا پویا: کل تلاشهای بورژوازی برای ایجاد یک نظام تعریف شده جهانی ظاهرا تاکنون به نتیجه قطعی نرسیده است. ترم “جهان چند قطبی” به همین وضعیت اشاره دارد. پوتین در جایی گفته است که اشکال جهان امروز اینست که قدرت اقتصادی بلافاصله در سیاست منعکس و به قدرت تبدیل نمی شود. آیا بنظر شما شکست قطعی اسلام سیاسی به عبور از وضعیت “بی قطبی” جهان کمک خواهد کرد؟ شما گفتید که اسلام سیاسی با افول روبرو شده است، پس جنگ در سوریه را چگونه ارزیابی میکنید، کل ارتجاع جهانی در آنجا در مقابل اسلام سیاسی دست به سلاح شده است.

محمد آسنگران:در مورد قسمت اول سوال بايد بگويم جهان چند قطبي با پايان جهان دو قطبي آغاز شد. زيرا در دوران جهان دو قطبي عملا دنيا از لحاظ نظامي٬ اقتصادي و سياسي به يکي از اين دو قطب وصل بود. وجود کشورهاي غير متعهد هم تغييري در اين واقعيت نداد.اما با پايان اين دوره يعني بعد از شکست بلوک شرق٬ عمدتا قطبهاي اقتصادي بودند که به جلو صحنه آمدند. نقش قطبهاي اقتصادي تاثيرشان نميتوانست مثل دوران قبل در سياست و قطب بندي نظامي آن جايگاه را داشته باشند که يکي از دو قطب شرق و غرب داشتند. اتفاقا آمريکا با اتکا به قدرت نظاميش تلاش کرد به تنها قدرت جهان بعد از جهان دو قطبي تبديل شود و نتوانست. در اين سياست شکست خورد. علت شکست آمريکا اساسا افول جايگاه اقتصادي او و يا دقيقتر بگويم عروج قطبهاي اقتصادي ديگر بود.

اينکه پوتين گفته است قدرت اقتصادي بلافاصله در سياست منعکس و به قدرت تبديل نميشود ممکن است در کوتاه مدت اينطور باشد٬ اما در دراز مدت اين حکم پايه محکمي ندارد. زيرا برتري قطب غرب بر قطب شرق و نهايتا شکست شرق نه نتيجه صرف برتري نظامي بود و نه سياسي بلکه عمدتا اقتصادي بود.
بخش دوم سوال اشاره به جهان “بي قطبي” ميکند. من ترجيح ميدهم جهان چند قطبي را بکار ببرم زيرا قطبهاي اقتصادي امروز يک واقعيت داده شده جامعه سرمايه داري هستند. هر کدام از اين قطبها جايگاه ويژه اي پيدا کرده اند. مثلا چين را نگاه کنيد نه از لحاظ سياسي و نه از لحاظ نظامي کسي را به خود جلب نميکند و يا کسي را مطيع خود نکرده است. اما از لحاظ اقتصادي جايگاهي پيدا کرده است که حتي آمريکا و اروپا ناچار شده اند در مقابل او با احتياط رفتار کنند. نقش مهم کالاهاي چيني و تصرف بخش مهمي از بازار جهاني٬ اکنون ديگر براي هيچ قدرتي قابل مهار نيست. نيروي کار ارزان و ثبات سياسي و اقتصادي چين بعلاوه تکنولوژي مدرن آن٬ ميدان بسيار جذابي براي سرمايه در جهان شده است.
اما اينکه افول اسلام سياسي به عاملي براي عبور از وضعيت “بي قطبي” جهان بشود حکم درستي نميدانم. زيرا جنبش اسلام سياسي سهم خواهي اين جنبش از جهان بود و با افول آن٬ اين قطبي که اساسا يک قطب سياسي بود کمتراقتصادي٬ بطور کامل شکل نگرفته بود رو به افول نهاده است٬ تاثير چنداني بر جهان چند قطبي نخواهد داشت.
مورد سوريه به نظرم يک پازل از افول و نهايتا شکست اسلام سياسي است. در اين کشور انقلابي آزاديخواهانه آغاز شد. در مقابل اين انقلاب معلوم بود که حکومت سوريه هدف تعرض است و طبعا انتظار ميرفت که با تمام توحش خود به مقابله با مردم بپردازد و پرداخت.
اما دخالت کشورهاي عربي و ترکيه و حمايت غرب از اپوزيسيون دولت سوريه به دو دليل بود و همه اينها رسمي يا غير رسمي بر سر اين دو موضوع به يک ميثاق رسيدند. اول اينکه همه نگران شده بودند که بعد از سوريه نوبت بقيه کشورهاي منطقه هم ميرسد. و اين يک کابوس براي همه اين کشورها و دولتهاي غربي بود. بنابر اين بايد کاري ميکردند که نتيجه انقلاب را چنان زشت و خوني ميکردند که ديگر معترضين و مردمان به تنگ آمده در کشورهاي منطقه هوس انقلاب کردن نکنند.
دوم اينکه همه اينها از قدرت گيري جمهوري اسلامي نگران بودند و ميخواستند با سرنگوني اسد اين حامي جمهوري اسلامي را از ميدان بدر کنند. البته هر کدام به دلايل متفاوتي اين نگراني را داشتند. زدن سوريه به شکلي که بتواند هم جمهوري اسلامي را تضعيف کند و هم انقلاب کردن مردم را امري غير مطلوب جلوه دهد٬ هدف مشترک همه کشورهاي مخالف اسد بوده و هست. بنابر اين تقابل اين کشورها با اسد عمدتا به دليل مقابله آنها با جمهوري اسلامي است. چنانچه اگر اسد متحد کشورهاي غربي و عربي بود با هر جنايتي که ميکرد چنين صفي در مقابلش شکل نميگرفت.
براساس اين استراتژي آنها با کمک به نيروهاي ارتجاعي مخالف اسد٬ عملا توانستند نيروها و مردم انقلابي را حاشيه اي کرده وجريانات ارتجاعي را به جلو صحنه سياست در سوريه راندند. چنانچه قدرت گيري نيروهاي مسلح “ارتش آزاد” و جريانات اسلامي سني مذهب٬ عملا مردم آزاديخواه سوريه را از ميدان بيرون کرده و جامعه را به صحنه جنگ دو جبهه ارتجاع تبديل کرده است. به اين ترتبيب کشورهاي عربي٬ ترکيه و کمک غرب دست به دست هم داد که مردم انقلابي را از انقلاب کردن نا اميد کنند. چنانچه بخشي از همان مردم اکنون “آرامش و زندگي” قبلي را بر اين سناريوي سياهي که اکنون به آنها تحميل شده است ترجيح ميدهند. اينجا بود که صحنه سياست در سوريه کاملا متحول شد. البته مورد عراق هم چنين نتايجي داشت. اگر چه تحولات عراق در کاتاگوري تحولات اخير نميگنجد اما همين احساس پشيماني از مخالفت با صدام حسين را بين بخشي از مردم بوجود آوردند. در عراق کنوني کم نيستند کساني که در مقابل نا امني فعلي آرزوي يک حکومت قدرتمند مثل صدام حسين را دارند که “امنيت” را به جامعه برگرداند.

در هر حال تحولات سوريه ازيک سال و نيم گذشته پا به دوران تاريکي گذاشته است. چنانچه انقلاب توده اي و آزاديخواهانه مردم را به جنگ ارتجاع در مقابل ضد انقلاب حاکم تبديل کردند. به اين معنا من قبلا هم نوشته ام٬ جنگ در سوريه برخلاف خيالپردازان و سطحي نگراني که نميخواهند واقعيت را آنطور که هست ببينند٬ اکنون نه جنگ انقلاب و ضد انقلاب٬ بلکه جنگ دو جبهه ضد انقلاب و دو جبهه ارتجاع است. با اين حال تنها راه رهايي مردم سوريه سرنگون کردن اسد و به ميدان آمدن دوباره مردم براي افسار زدن به همين نيروهاي ارتجاعي مسلحي است که اکنون به کمک کشورهاي حاميشان در سوريه ميدان دار شده اند.

محمدرضا پویا: به مسئله سوریه بازمیگردم. شما میگویید که پس از دوران جنگ سرد و نظم نوین و جنگ دو جبهه تروریستها، یک جهان چند قطبی شکل گرفته است که “مسئله قدرت” عمدتا اقتصادی است و در سیاست انعکاسی ندارد. ولی بالاخره برای ایجاد یک توازن قوای جدید در جهان دولت ها باید پا به عرصه سیاست بگذارند. اینکه چین از لحاظ اقتصادی آنچنان قدرتمند شده است که مابقی با احتیاط با دولتش رفتار میکنند، هنوز چیزی راجع به مکان چین در این جهان “چند قطبی” نمی گوید. همین امروز روسیه و چین برای بودن در خارومیانه و دخالت در سیاست، مجبورند پشت عمدتا نیروهای جنبش اسلامی سنگر بگیرند. من مسئله افول جنبش اسلام سیاسی را کاملا میفهمم ولی شکست این جبهه علامت سوال است. آیا بدون سرنگونی جمهوری اسلامی میتوان از شکست اسلام سیاسی حرف بمیان آورد؟ آیا شکست اسلام سیاسی آنگونه که در بالا از آن یاد شده، موجب نمیشود که کل صورت مسئله در خاور میانه تغییر میافت؟

محمد آسنگران:فکر ميکنم اينجا يک سو تفاهم ايجاد شده است. من در جواب سوال قبلي نگفتم که قدرت اقتصادي در سياست منعکس نميشود. تاکيد من اين است اين انعکاس پروسه اي است نه آني و بلافاصله. همچنانکه نمونه شکست شرق در مقابل غرب را مثال زدم. که اساسا نتيجه برتري اقتصادي غرب بر شرق بود. بحث اينجا انعکاس بلافاصله و مستقيم قدرت اقتصادي در سياست بود. نه اينکه بي تاثير باشد. قطعا با سرنگوني جمهوري اسلامي و شکست قطعي اسلام سياسي تحولات مهمي هم در جهان و هم عمدتا در خاور ميانه اتفاق خواهد افتاد. اما جهان “بي قطبي” يکي از نتايج آن نخواهد بود.
در ضمن اين امر واضحي است که جنبش اسلام سياسي سير قهقرايش را طي ميکند. ولي با اين حال شکست قطعي اين جنبش امري است که بايد اتفاق بيفتد. اگر من ميگويم اکنون ما در پايان دوره جنگ تروريستها و در يک دوره ديگر زندگي ميکنيم٬ معناي آن روشن است. يعني جنگشان پايان يافته است. اکنون سياست غرب بويژه سياست آمريکا بعد از بوش تغيير کرده است. جنبش اسلام سياسي هم بعد از ناکاميهاي چند سال اخير و موقعيت وخيم جمهوري اسلامي بيشتر از اين که شعار “مرگ بر آمريکا” را سرلوحه سياست خود بکند٬ دارد راه هاي سازش با غرب و آمريکا را مزمزه ميکند.
با اين حال جنبش اسلام سياسي در کشورهاي مختلف هنوز به جنايت خود ادامه ميدهد و بايد آنرا شکست داد. شکست اين نيرو کار مردم متمدن و جنبشهاي انقلابي است. همينجا لازم به تاکيد است عليرغم اختلاف و جنگ و جدال قطب کشورهاي غربي و در راس آنها آمريکا با جريانات اسلامي به منظور شکست قطعي اين جنبش نبوده و نيست. آنها فقط با بخش ضد غربي مهار نشده اين جنبش مشکل دارند.
اگر جريانات جنبش اسلامي در کشورهاي ديگر مثل ايران و افغانستان وغير هر جنايتي بکنند به شرطي که کاري به غرب و منافع غرب نداشته باشند٬ ميتوانند دوست و همکار و نزديک غرب هم محسوب بشوند. سياست غرب مهار کردن اين جنبش است نه شکست آن. مذاکرات پنهاني آمريکا با طالبان يک نمونه بارز آن است. متفکرين بورژوايي در کشورهاي غربي تئوري توجيه جنايات جريانات اسلامي در کشورهاي غير از غرب را دارند. تئوري نسبيت فرهنگي و يا مالتي کالچراليسم در خدمت همين سياست است. ميگويند فرهنگ خودشان است و حقوق بشر آنجا نميتواند هم ارز و مساوي حقوق بشر غرب باشد. يعني اگر جريانات اسلامي زن را سنگسار ميکنند و اگر دست و پا قطع ميکنند و چشم در مياورند و در ملا عام اعدام ميکنند و حلق آويز ميکنند٬ در غرب يک تئوري وجود دارد که آنها را تحت عنوان “فرهنگ خودشان” توجيه کند و اين جنايات قرون وسطايي را فرهنگ اين مردم ميدانند و ميخواهند با اين تئوري براي مردم قابل تحمل کنند.

محمدرضا پویا: چند نکته مهم کماکان در مورد مسئله جنگ در سوریه باقی مانده است. بنظر میرسد که دول غربی بر سر یک دخالت متمرکز تر در سوریه به توافقاتی رسیده اند. بمباران کاروان نظامی سوریه توسط اسراییل، کلید دخالت مستقیم جبهه غرب را زد. از جانب دیگر جریانات مختلف مسلح تلاش میکنند جنگ را به لبنان بکشانند. حسن نصرالله از گسترش جنگ به لبنان اظهار نگرانی کرده است. آیا اولا بنظر شما این تصویر نوید گسترش یک جنگ منطقه ای را میدهد و ثانیا آیا جنبش اسلام سیاسی بویژه حزب الله و جمهوری اسلامی تلاش دارند از رودرویی و “نبرد آخر” در این منطقه سر باز بزنند یا اینکه این اجبار به انها تحمیل خواهد شد؟

محمد آسنگران:من فکر نميکنم که اين اتفاقات به جنگ منطقه اي منجر ميشود. در ضمن اولويت جمهوري اسلامي و حزب الله در اين دوره تقويت اسد و ماندن او در قدرت است. حمايتهاي روسيه و نقش چين در اين بحران هم آنها را در اين راه کمک ميکند. دولتهاي غربي هم با حمله اسرائيل به ستون نظامي اسد و…. ممکن است توافق قبلي هم نکرده باشند. به نظرم گير اصلي دولتهاي غربي اين است نيروي با قدرت نفوذ بالا در سوريه ندارند که متحد آنها باشد. زيرا جريانات اسلامي مخالف اسد اکنون دست بالا دارند و دولتهاي غربي از قدرت گيري آنها نگران هستند. به اين دلايل است که داستان اين جنگ اين چنين ادامه دار شده است.

محمدرضا پویا: اشاره کردید که دول غربی ناتوان از ارائه یک الترناتیو پرو غربی در سوریه هستند. سوال این است که آیا در شرایط کنونی جهان٬ تعریف توافق شده ای در مورد یک الترناتیو پرو غربی وجود دارد؟ در تقابل با اسلام سیاسی میشود رئوس مختصات این آلترناتیو را برشمرد؟

محمد آسنگران: نيروي پروغربي و آلترناتيو پرو غرب در هر کشوري تابع توازن قواي نيروهاي آن جامعه و امکانات دحالتگري قدرتهاي غربي در آن جامعه است. پراگماتيسم غرب براي شکل دادن به اين نيروها محدود به جنبش خاصي نيست. در جايي مثل مصر ابتدا تلاش کردند مبارک را نگهدارند. وقتي اين ممکن نشد٬ به ارتش اتکا کردند و اميدوار بودند ارتش را به جايگاهي برسانند که جامعه رضايت بدهد که ارتش ترکيب حاکميت بعد از انقلاب را شکل بدهد. هنگاميکه متوجه شدند جامعه به اين هم رضايت نداد در قدم بعدي به اتحادي از اخوان المسليمين رام شده و ارتش رضايت دادند. اما ميبينيم که باز هم مردم کوتاه نيامده و حاکميت جديد را هم به چالش طلبيدند. اکنون غرب هم مستقيم و غير مستقيم در شکل دادن به آينده سياسي مصر دخالت ميکند و هم منتظر است ببيند توازن قوا به چه سمتي ميرود.

در دل تحولات سياسي جامعه٬ دولتهاي غربي به امکانات و توان خود و نيروهايي که ميتوانند با همکاري آنها اهدافشان را پيش ببرند نگاه ميکنند. بنابر اين اولين مختصاتي که براي سياست مورد نظر غرب بايد تعريف کرد پراگماتيسم غرب است. اما خط قرمز غرب نيروها و سياستي است که بخواهند به حاکميت سرمايه و مناسبات توليدي سرمايه داري حاکم بر جامعه تعرض کنند٬ نه هيچ نيرو وسياست ديگري. غرب کلا ترجيح ميدهد اولين گزينه اش را از ميان نيروهايي ناسيوناليست پرو غربي انتخاب و تقويت کند. اينکه نميخواهد و دوست ندارد جريانات اسلامي آن آلترناتيوي باشند که ناچار به همکاري با آنها باشد يک بحث است و اينکه ترجيح ميدهد جريانات ناسيوناليستي اولين گزينه مورد نظرش باشند بحث ديگري است. در هر حال غرب يک سياست پراگماتيستي دارد و به نسبت تاثير و توان اين نيروها٬ متحدين خود را انتخاب ميکند. همچنانکه در عراق به حاکميت مالکي که دوست نزديک جمهوري اسلامي و خود را مريد خامنه اي ميداند رضايت داده است. در سوريه فعلي هنوز امکان بازي و مانور دارند. ابتدا سعي کردند با شکست انقلاب مردم سوريه٬ جاذبه انقلاب کردن را از بين ببرند. زيرا نگران بودند که اين انقلابات به ديگر کشورهاي عربي و ترکيه هم سرايت کند. تا کنون به اين هدف رسيده اند و انقلاب را کلا شکست دادند و انقلاب آزاديخواهانه مردم را به جنگ داخلي نيروهاي ارتجاعي از دو طرف تبديل کردند.
بخشي از سياست حمايت ترکيه از اپوزيسيون سوريه هم از اين جهت قابل توضيح است که خود را از تعرض مردم ترکيه کنار بکشد. انقلاب کردن را بي فايده و دليل ويراني جامعه و خونريزي و فاجعه انساني قلمداد کند. متاسفانه تا کنون توانسته اند که اين ذهنيت را در بخشي از جامعه شکل بدهند. زيرا در سوريه هم انقلاب را به شکست کشاندند و هم جامعه ويران شده و نا امن کنوني سوريه هيچ جذابيتي براي کسي بوجود نميآورد.
اکنون و بعد از شکست انقلاب مردم سوريه دولتهاي غربي و متحدين آنها در منطقه تلاش ميکنند از يک طرف فشار بر اسد کم نشود و از طرف ديگر نيروهاي سرکش و تروريست اسلامي را به اين قناعت برسانند که همکار غرب باشند نه رقيب غرب. اين پروسه فعلا ادامه دارد و کشتار مردم و ويراني جامعه سوريه يک واقعيت تلخ و تراژيک است که اين دولتها و جريانات دخيل دو طرف جنگ به آن شکل دادند.

محمدرضا پویا: در مصاحبه قبلی اشاره کردید که دوره شخصیتهای کاریزماتیک بسر آمده است. برداشتهاي مختلفي از اين بحث شد. ملاحظات طرح شده را چقدر درست ميدانيد. آیا جنبشهای اجتماعی در جامعه بدون راس و کله و رهبر میتوانند قد علم کنند؟

محمد آسنگران:متاسفانه هيچکدام از ايرادات و ملاحظاتي که از مخالفين اين بحث تا کنون ديده و شنيده ام جدي و فکر شده نيستند. عمقي ندارند و به شکل سنتي و آبديت نشده مثالهايي را ميزنند که ربطي به بحث ندارد. هر کدام از اينها ذهنيت خود را مورد حمله ديده و مقاومت نشان داده اند. انگار من گفته ام شخصيتها ديگر در تاريخ تاثير ندارند. در حاليکه بحث روشن است به هر نسبتي که شهروندان جامعه امکان دخالت در سياست٬ اقتصاد و فرهنگ و…. پيدا ميکنند٬ نقش برجسته تک اتوريته و فرد که در دوره هاي قبل و در تاريخ بشر کم نبوده اند رو به افول ميرود. يعني دوران تک اتوريته هايي که نميشد حرفي رو حرفشان زد به پايان خود نزديکتر ميشود. براي مثال اين نوع افراد کاريزماتيک و تک اتوريته در عرصه هايي که حتي تخصصي هم نداشتند حرفشان براي هوادارانشان فصل الخطاب بود٬ به تاريخ پيوسته است. بحث من اين است که اين دوره تمام شده است و با توجه به امکان دخالت شهروندان در عرصه هاي مورد علاقه٬ دوران اين نوع شخصيتهاي کاريسماتيک و تک اتوريته اي کم و کمتر ميشود.
براي توضيح اين مسئله جايگاه خميني را نگاه کنيد. يک آخوند کپک زده و از قبر برخواسته در جامعه اي مثل ايران براي يک دوره در همه عرصه ها حرف آخر را ميزند. و همه ميدانيم که در مورد اقتصاد و جايگاه اقتصاد چه جوک مسخره اي گفت. “اقتصاد مال خر است” ويا در مورد جنگ و شعار “جنگ٬ جنگ تا پيروزي” و بالاخره اعلام ختم جنگ و….. همگي نشان از اين داشت که چقدر جامعه از دخالت در تعيين سرنوشت خود دور نگهداشته شده است. تا چه اندازه اين آدمک به اتوريته بلامنازعي براي هوادارانش تبديل شده است. هيتلر هم در دوران صدارت خود همين نقش را بازي ميکرد.
از شخصيت منفي و جنايتکاري مثل خميني و هيتلر هم اگر بگذريم به صف وسيع خوشنامها و کساني که خدمتي به جامعه کرده اند نگاه کنيد. پروفسورها و متخصصين و دانشمندان عرصه هاي مختلف جهان امروز هم شامل اين حکم ميشوند که دوران تک اتوريته ها تمام شده و يا دقيقتر بگويم با سرعت رو به افول است. هر کدام از اينها اگر در قرن۱۸ و ۱۹ و اوايل قرن بيست سرو کله شان پيدا ميشد اتوريتها و افرادي بسيار نامدار و معروف ميشدند که در عرصه خود حرف آخر را ميزدند. همه ما هنوز اسم کساني در آن تاريخ در ذهنمان هست. اما در دنياي امروز اين صف انقدر وسيع و عادي شده است حتي کشفيات اينها اگر چند ده برابر مهمتر از شخصيتهاي گذشته باشد که هست ولي باز هم آن جايگاه نوع خود در تاريخ گذشته را پيدا نميکنند. اسم کمتر کسي از مغزهاي متفکر که تحولات گنده اي در جهان بوجود آورده اند مثل آنها شناخته شده است. در حاليکه جايگاه و علم و دانش شخصيتهاي امروزي بسيار بيشتر از پيشينيان است و کشفيات اينها موثرتر هم هست. تا جايي که وقتي “ذرات خدا” را هم کشف ميکنند فرد يا افراد نايل به اين کشف٬ جايگاه و اتوريته پيشينيان اين عرصه را پيدا نميکنند.

استیو جابز يک مثال از اين نوع افراد است که با کشفيات و ابتکاراتش هم اپل و هم جهان را متحول کرد. اما در همان عرصه به اندازه پيشينيان خود معروف و اتوريته نظري و عملي و حتي علمي پيدا نکرد و نتوانست به تک اتوريته٬ حتي در عرصه خودش هم تبديل بشود. چون اين اتفاقات در اوايل قرن بيست و يک افتاد نه قبل از آن. دهها نمونه در عرصه هاي ديگر ميتوان گفت که اين نظريه را ثابت ميکند.
در عرصه هاي ديگر جايگاهي که يک دکتر و مهندس قبلا در جامعه داشت را با امروز مقايسه کنيد. اگر قبلا دکتر شدن و مهندس شدن و فيلسوف شدن و دانشمند شدن يک امر محدود و يا بعضا استثنايي بود امروز به يک موضوع عادي و عمومي تبديل شده است و در هر جامعه اي چندين هزار و در جهان ميليونها از اين آدمها حضور دارند.
از اين مثالها که بگذريم حساسيت ظاهرا به افراد سياسي کار و يا صاحب متد و تئوري است که در جايگاه برجسته رهبري سياسي قرار گرفته اند. اين موضوع است که عمدتا مخالفين را به عکس العمل واداشته است. در اين زمينه هم بايد بگويم داستان همان است که در مثالهاي بالا نشان دادم. به عقيده من ديگر نه لنيني و نه مارکسي با آن اتوريته گسترده تکرار نخواهد شد. همچنانکه تکرارو ظهور کساني مثل ناپلئون و نادر شاه و… غيرممکن است. کلا با تحولات امروز جهان که حاصل رشد تکنولوژي و وسايل ارتباطي و دخالت شهروندان در سرنوشت خود است٬ چنين تک اتوريته هايي نميتوانند شکل بگيرند. بحث اينکه کائنات از هيچ بوجود آمده است بزرگترين کشف تاريخ بشر است. اما کمتر کسي اسم کاشفان اين تحول بزرگ را ميداند. زيرا در جامعه کنوني بسياري از فعاليتها جمعي است و علاوه بر اين دخالت شهروندان جهان در همه امور قابل مقايسه با ده سال قبل هم نيست. کسي که اين تحول مهم را نميبيند و يا درک نميکند معلوم است به نتايج و پيامدهاي آن هم نمي انديشد و اين نوع مباحث مثل شوک خواهد بود.
براي مثال جايگاه لوکزامبورگ و کولونتاي و زتکين را مقايسه کنيد با کساني که متعاقبا برجسته شده اند و در عرصه مسئله زن قلم زده و فعاليت کرده اند. از نظر من سيمين دوبوار٬ مريم نمازي٬ مينا احدي٬ و ….. کساني هستند که اگر برجسته تر نبوده باشند در همان حد پيشينيان خود در عرصه زن تلاش کرده ولي نتوانسته اند و نميتوانند به آن اتوريته پيشينيان خود تبديل بشوند. کما اينکه از نظر من شخصيتهاي متاخرتر نقش اجتماعي مهمي داشته و در عرصه تئوري و سياست هم بسيار روشنتر و ابعاد فعاليتشان در زمان حياتشان جهاني تر از سه نفر اولي است. اما هيچکدام جايگاه آنها را پيدا نکرده و نميکنند. دليلش اين است که اکنون ديگر کسي نميتواند آن جايگاه را داشته باشد. دوران آن شخصيتهاي کاريزماتيک و تک اتوريته اي تمام شده است.
بنابر اين بحث اين نيست که شحصيتهاي معيني در تاريخ يا در جنبشهاي اجتماعي اتوريته به دست نميآورند و يا جايگاهشان برجسته نميشود و يا اينکه آنها کار بزرگ نميتوانند بکنند. بحث اين است که به دليل امکانات وسيع دخالتگري شهروندان هيچ شخصيت و حتي رهبر جنبش و دولتي نميتواند جايگاهي پيدا کند که مثل تک اتوريته هاي تاريخ گذشته حرف آخر را در عرصه هاي مختلف بزند و به چنان اتوريته و اعتبار اجتماعي برسد که تک فرد نقش اصلي و بالاتر از عقل جمعي داشته باشد و اعمال نفوذ کند.
نمونه ديگر نقش و جايگاه کسي مثل اوباما است. عليرغم اينکه اوباما يک شخصيت با نفوذ در جنبش و حزب و طبقه خودش است و اسم و رسم او در جهان هم خيلي معروف شده است٬ اما هنوز آن اتوريته اي نيست که بتواند نه تنها در جامعه بلکه در حزب خودش هم حرف آخر را بزند. و حتي اگر اين کار را بکند هم در جامعه و هم در حزب خودش به مصاف طلبيده ميشود و تحت فشار قرار ميگيرد.

بحث اين است که بايد خوشحال شد که دوران ايفاي نقش براي شهروندان جهان بيش از پيش فراهم شده است و دوران اعمال نفوذ اتوريته هاي تک نفره به پايان رسيده است. به هر نسبتي که جامعه به سمت دخالت گري بيشتر شهروندان در تعيين سرنوشت خود ميرود به همان نسبت نقش فرد و تک اتوريته و انسانهاي کاريسماتيک به حد معقول و توان معين فرد در آن جنبش و دولت و موسسه اقتصادي يا فرهنگي محدود ميشود. اين يک موضوع بسيار شور انگيز است که در جامعه بشري در حال اتفاق افتادن است.
روند رو به پايان اين پروسه را در همين انقلابات منطقه ديديم که هيچ کدام از افراد٬ احزاب٬ و جنبشها نتوانستند به موقعيت انحصاري شبيه تاريخ گذشته چنين انقلاباتي دست پيدا کنند.
کساني از سر مخالفت با اين بحث حرف زده و يا همچنان با تعجب اين موضوع را نگاه ميکنند٬ با محدودنگري خاص و نگاهي غير تاريخي اين تحول را منکر ميشوند و يا در دستگاه تحليلي سنتي خود نميتوانند ابعاد اين تحول در دنيا را بررسي کنند. بعضيها حتي خطاب به من گفته اند مگر نميبينيد که فلاني و فيساري چقدر معتبر هستند و اتوريته دارند. انگار من گفته ام دوران شخصيتها در تاريخ تمام شده است. معلوم است اين نوع مخالفين هنوز متوجه اين تحول مهم جهان امروز نشده اند. متوجه نيستند که به هر نسبتي که امکان دخالتگري شهروندان جهان بيشتر فراهم ميشود به همان نسبت نقش تک نفر و تک اتوريته کم رنگ و کم رنگتر و تا حد پايان آن پيش ميرود. اتفاقا در جامعه کمونيستي همه شهروندان اين امکان را پيدا ميکنند که به نسبت توان و ظرفيتشان در خدمت جامعه و خلق آثار و امکانات نقش ايفا کنند و کلا دوران و نقش شخصيتها به شکل گذشته و يا حتي شکل ضعيف شده کنوني هم تمام ميشود. همه افراد برابر در فعاليتهاي مورد علاقه خود دخيل ميشوند و استعدادهايشان شکوفا ميگردد و دوران اين نوع اتوريته هاي فعلي هم کلا به پايان ميرسد. خلاقيتها وسيعا و در ابعاد کل جامعه عروج ميکنند. شهروندان با عقل جمعي و تصميم جمعي جامعه را اداره ميکنند. اما متاسفانه امروز من شاهد “کمونيست” هايي هستم که نگران هستند که جامعه بشري در حال عبور و گذر از نقش تک اتوريته ها به جامعه اي با دخالت شهروندان است. اينها را من کمونيستهاي سنتي و جامانده از تاريخ ميدانم. اينها هنوز جهان و تحولاتش را با رسوبات ذهنيت تاريخ گذشته محک ميزنند. مثالها و افق ديدشان به خود و گروه و جمع خود محدود است. لازم نيست در مقابل اين نوع تفکر سنتي من کاري بکنم. روند تاريخي جامعه و سير روبه رشد جامعه بشري اين نوع تفکرات جامانده از تاريخ را حاشيه اي ميکند.

محمدرضا پویا: اخیرا بحثی در مورد اتحاد نیروهای کمونیسیم کارگری مطرح شده است. آیا این بحث ارتباطی با شرایط متفاوت کنونی جهان دارد؟ ربطش کجاست؟ منظورتان از نیروهای کمونیسیم کارگری مثلا تنها حزب حکمتیست است یا صف وسیعتری را مد نظر دارید؟ آن نکات کلیدي و اصلی سیاسی نزدیکی این نیروها چه میتواند باشد؟ شما چه ارزيابي از اين پروسه و نقش حزب حکمتيست داريد.؟

محمد آسنگران: اين موضوع بحث مفصلي است که قبلا به آن پرداخته ايم. اساس و ريشه ضرورت اين سياست تحولاتي است که جلو چشم همه ما در جوامع امروزي در جريان است. متاسفانه تفاسير نادقيق و دلبخواهي بعضيها به اين تصورات محدودنگرانه دامن زده است. چنانچه رحمان حسين زاده در يک مصاحبه ميگويد اگر اين طرح را اساسا براي اتحاد با حزب حکمتيست آورديد راهش اين نبود و…” از اين مباحث محدودنگرانه و غير تاريخي بگذريم. اجازه بدهيد براي توضيح بيشتر اين ضرورت چند نمونه از اين تحولات را مورد بحث قرار بدهيم. دوران جنگ دو قطب تروريستي با شکست سياستهاي آمريکا در عراق و افغانستان و کلا در خاور ميانه و افول جايگاه اقتصادي آمريکا در جهان و بالاخره بحران اقتصادي جهان سرمايه داري و در ادامه آن شکست نئوکنسرواتيها در آمريکا که عروج کسي مثل اوباما فقط يکي از نتايج آن بود و حاشيه اي شدن نقش و جايگاه جنبش اسلام سياسي و منزوي شدن جمهوري اسلامي به عنوان راس اين جنبش٬ نمونه هاي مهمي از اين تحولات هستند.

در ادامه اين تحولات بود که اعتراضات ميليوني مردم ايران عليه جمهوري اسلامي آغاز شد. به دنبال آن اعتراض و نارضايتي مردم در کشورهايي شمال آفريقا و انقلابات آزاديخواهانه مردم که مستقيما حکومتهاي مورد حمايت غرب و بازار آزاد را نشانه گرفت. ديکتاتورهاي حاکم در مصر و تونس و ليبي و يمن و بعدا سوريه و…. را به چالش طلبيد. همه اين اتفاقات را اگر در کنار هم قرار بدهيم متوجه ميشويم که سيماي سياسي جهان متحول شده است. به دنبال انقلابات منطقه مردم عليه جريانات اسلامي به ميدان آمدند و تا کنون اجازه نداده اند جريانات نوع اخوان المسلمين و حکومتهاي که در اين دوران انقلابي قدرت را از مردم ربوده اند تثبيت شوند. اين اتفاقات اخير در مصر و تونس و بعضا در ليبي که مردم اجازه نداده اند جريانات اسلامي تثبيت بشوند اساسا ريشه در شرايط متحول جهان دارد. تحولاتي که سير رو به افو جنبش اسلام سياسي در جهان فقط يکي از فاکتورهاي آن است.
اين فاکتور اخير براي مردم ايران معني ويژه و مهمي در اوضاع سياسي دارد٬ زيرا راس جنبش اسلام سياسي در ايران تعيين تکليف ميشود. بنابر اين پايان دوره جنگ تروريستها نتايجي مهمي در تحولات جهان و جايگاه جنبشهاي سياسي دارد.
در ادامه اين روند بحران اقتصادي جهان سرمايه داري مبني بر بازار آزاد و بي اعتباري استراتژي سياسي و اقتصادي اين سيستم در انظار جهانيان و سردرگمي استراتژيستهاي بازار آزاد و دمکراسي٬ باز هم تحولاتي را در دل خود موجب شد که در جامعه بشري کم نظير بوده است. عروج جنبش ۹۹ درصديها و اتکا به نقش شهروندان براي مقابله با نتايج اين بحران يکي ديگر از تحولات عظيم اجتماعي بود.
با در نظر گرفتن اين تحولات عميق در جهان و تاثير آن در جايي مثل ايران٬ همه جريانات و جنبشهاي سياسي راست و چپ تلاش ميکنند که جايگاه ويژه اي براي خود در جامعه پيدا کنند. هر کدام از اين جنبشهاي سياسي به دنبال متحدين و نزديکان خود ميگردند که بتوانند آينده سياسي ايران را شکل بدهند.
با ساقط شدن جمهوري اسلامي هيچ جرياني از جنبش اسلام سياسي چه جناح تروريست آن و چه جناح “ميانه رو” آن شانس اينرا ندارد که يک بار ديگر نقش تعيين کننده اي در سياست ايران بازي کند. بنابر اين دو جنبش سياسي ناسيوناليستي و کمونيستي امکان و شرايط اينرا دارند که بتوانند خود را براي اين آينده آماده کنند که نقش تعيين کننده اي ايفا نمايند.

مشاهده اوليه من اين است که جريانات ناسيوناليست و راست و پروغربي درک زميني تر و واقعي تري از منافع طبقاتي خود دارند و به همين دليل تلاش زيادي ميکنند که به ائتلافها و اتحادهاي ممکن جريانات درون جنبشي خود شکل بدهند. در اين ميان جريانات چپ بويژه جريانات چپ سنتي با اين مشاهده تحرکي از خود نشان داده و دست به اقداماتي از نوع اتحاد چپ زده اند. ارزيابي من اين است که اين نوع اتحاد که گويا بر سر شکل دادن به “قطب سياسي چپ” براي سرنگوني جمهوري اسلامي و رسيدن به سوسياليسم است و کومله مبشر آن بوده است بيش از اينکه به يک قطب سياسي منسجم و جدي شکل بدهد در خود نطفه تکرار شکست هاي قبلي از اين نوع را در درون پرورش ميدهند. زيرا نه اتحادي بر سر سوسياليسم از جريانات متفاوت ممکن است و نه اين جريانات نيروي واقعي و وزن سياسي مهمي براي رسيدن به اين اهداف را دارند. بنابر اين ما نه وارد اين نوع اتحادهاي ظاهري و بي خاصت شديم و نه فکر ميکنيم که راه مقتدر شدن چپ از اين نوع طرحها ميگذرد.

ولي با اين وجود ما ميدانيم که جريانات سياسي يک جنبش و سنت نزديک بهم که تصوير تقريبا واحد و قابل قبولي از پروسه کسب قدرت سياسي دارند٬ ميتوانند و بايد با هم متحد بشوند. در غير اين صورت قدرتمند شدن هر تک حزبي با مشکلات بيشتر و در مدت طولاني تري ممکن است اتفاق بيفتد. اينها زمينه و بستر تحليلي ما براي طرح اتحاد نيروهاي کمونيسم کارگري در يک حزب واحد بود. من با تفاسير ديگري که شده است توافق ندارم. اصل بحث اين است نه هيچ تحليل محدودنگرانه ديگر.
اما اين بستر و تحليل همزمان شد با تحولاتي که در حزب حکمتيست اتفاق افتاد. خط منحطي که باعث شد حزب کمونيست کارگري دچار انشقاق بشود اکنون شکست خورده و تماما به پايان عمر خود رسيده است. به يک معني آن خط و سياست دود شده و هوا رفت.
ولي نيروها و کادرهاي کمونيستي که از آن سياستهاي شکست طلبانه و پاسيو فاصله گرفته اند يک نيروي انساني قابل توجه براي تقويت آلترناتيو کمونيستي ميتوانند باشند. اين نيروها محدود به حزب حکمتيست نيست. تعداد اين نوع کمونيستهايي که به دلايل مختلف اميدشان به کمونيسم و رهاي بشر از دست نداده و هنوز به تلاش براي عملي کردن آرزوهايشان مشغول هستند٬ کمتر از حزب حکمتيست امروز نيستند. علاوه بر اين نيروهاي کمونيسم کارگري که از سابقه و تاريخ مشترکي آمده اند٬ و در قدم اول نزديک شدن اين نيروها و ديالوگ با آنها عملي تر و قابل دسترس تر است. ولي جهت اصلي بحث ما يک امر اجتماعي و فراتر از اين جريانات است.
ما در جامعه ايران بخش قابل توجه و هزاران نفره اي از فعالين جنبشهاي اجتماعي و بويژه جنبش کارگري ميبينيم که خود را کمونيست ميدانند و در عين حال خود را متعلق به نوعي از کمونيسم ميدانند که مدرن٬ امروزي و منتقد چپ سنتي هستند. اين نوع کمونيستها بخشي از جنبش ما هستند. اما براي متحزب شدن اين نيرو بايد طرح و سياست و راه حل واقع بينانه داشت و موانع سر راه آنها را بايد ديد و براي رفع اين موانع تلاش کرد. بحث اينکه فراخوان بدهيم که همه اين کمونيستها به حزب ما بپيوندند بحث تازه اي نيست و هر حزبي اين فراخوان را داده و ميدهد. اما واقع بيني ما و ديدن موانع اين راه ما را به اين سياست رساند که در قدم اول بايد با کل اين جريانات و نيروها وارد ديالوگ صميمانه اي شد.
هم نقاط ضعف آنها و هم نقاط قوتشان را بايد ديد. با بخش کوچکي از اين جريانات که در خارج کشور هستند ميتوان نشست و ديالوگ داشت. اما بخش اصلي و عمده اين نيرو در داخل ايران است و ديالوگ با آنها از طريق همين نوشته ها و گفته ها ممکن است.
ميدانم که همه اين نيروها درک واحد و سر راستي از اين ضرورتها ندارند. ممکن است طرح و سياست ما هم همه موانع سر راه را آنطور که بايد و لازم است نتواند برطرف کند. اما ديالوگ با اين نوع کمونيستها و بحث بر سر راه اتحاد و شکل دادن به يک حزب قدرتمند کمونيستي قدم اول اين تلاش است. ما به سهم خود اين حرکت را آغاز کرده و براي رسيدن به اين هدف تلاش ميکنيم.
در عين حال همزمان منتظر کسي نميشويم و براي تقويت و قدرتمند کردن حزب کمونيست کارگري و تبديل شدن به چنين حزبي که بتواند آلترناتيو معتبري در جامعه باشد و جامعه را از اين برزخ کنوني نجات بدهد٬ بايد تلاشمان را چند برابر کنيم. نه تنها اين بلکه بايد با يک رويکرد ديگري به اين تلاشها ادامه بدهيم. لازم است تحولاتي در حزب ايجاد کنيم که همه کمونيستهاي کارگري بويژه کمونيستهايي که هم اکنون در ايران دست اندرکار و فعال جنبش کمونيستي هستند به اين قناعت برسند که راهي سرراست تر و نزديکتر و کم درد سر تر از اين نيست که به اين سياست اتحاد نيروهاي کمونيسم کارگري بپيوندند و از اين طريق به يک حزب قدرتمند کمونيستي شکل بدهيم.
اين نياز جامعه است نه تنها به اين دليل که اتحاد هميشه خوب است و نه به اين دليل که کمونيستها بايد متحد بشوند بلکه مظافا و بويژه براي جوابگويي به نياز و ضرورتهاي زمان خود و در فرصت کوتاهي که هنوز هست بايد اين اتفاق بيفتد. در غير اين صورت جامعه منتظر ما نميشود و جريانات و جنبشهاي سياسي معيني که آمادگي بيشتري داشته باشند سرنوشت جامعه را رقم خواهند زد. اين بحث هم فراخوان و هم هشداري به کمونيستهاي امروز ايران است. لازم به تاکيد است که اينجا منظور من نوع خاصي از کمونيسم است که با يک درک طبقاتي قصد دارد و اشتهاي اينرا دارد که در ميدان سياست و آنجايي که سرنوشت جامعه تعيين تکليف ميشود حضور داشته باشد و براي ايفاي نقش خود اجتماعا و نه از سر ايدئولوژيک ميخواهد خشتي رو خشت بگذارد.
در عين حال ما واقف هستيم که جرياني مثل حزب حکمتيست با اين سياست و رهبري و کاليبري که دارد امکان و توان اينرا ندارد حتي صف خود را متحد نگهدارد. چه برسد به اينکه نيروي آلترناتيو يا حتي به حزب سياسي جدي تبديل بشود. جمع فعلي اين حزب وحدت اضداد است نه يک حزب سياسي منسجم و متحد بر محور سياست معين و فکر شده. هرکدام از کادرهاي آن به دلايل خاصي فعلا آنجا هستند. رهبري فعلي و احتمالا آينده اين حزب و سنتي که اين طيف داشته و حمل ميکنند ظرفيت اين را ندارند که بتوانند به يک کار اجتماعي جدي دست بزنند. نه اينکه الزاما نميخواهند بلکه به دليل سنت و فرهنگي که با آن بار آمده اند٬ چنين ظرفيتي نميتوانند داشته باشند. ما هم اين ضعفها را ديده و هم نقطه قوت آنها را ميشناسيم. اگر آن طيف در کنار نيروي کادري فعلي ما قرار گيرد هم آنها ميتوانند خود را به يک فعاليت اجتماعي گره بزنند و هم ما ميتوانيم از آن پتانسيل بالقوه آنها استفاده کنيم و به فعل در بياوريم.
اينها نه ادعا بلکه فاکت است که ميتوان آنرا برشمرد. بسياري از اين دوستان که فعلا منشا اثري در هيچ جاي جامعه نيستند قبلا در گوشه اي از فعاليت اجتماعي جايگاهي داشتند. در عرصه جنبش زنان٬ جنبش عليه اسلام سياسي٬ حمايت از جنبش کارگري٬ حضور خياباني در مخالفت با سياستهاي جمهوري اسلامي تعدادي از آنها قبلا فعال بودند و کاري ميکردند. اکنون نه در اين عرصه ها اثري از آنها هست و نه در جنبشهاي جدي ديگري مانند جنبش عليه اعدام و جنبش مقابله با اسلام سياسي و جنبش کارگري و…. به يک معني ميتوان گفت آنها چند سايت دارند و تعداد معدودي از آنها نوشته جاتي منتشر ميکنند. در گوشه و کنار جلساتي براي خود و رفقاي خود هم ميگيرند. از اين محدوده که بيرون برويد اثري از آنها نيست.
اخيرا براي جبران اين بي تاثيري پناه برده اند به جلال طالباني که شايد از نزديک مرز بتوانند امکاناتي فراهم کنند. در واقع آنها با يک سنت و فعاليت آشنا هستند و به همان سنت چنگ ميندازند. آنهم با همان سنت جريانات منشعب از کومله و خود کومله که به مردم کردستان پيام بدهند که آنها هم پشت مرز هستند. در پشت مرز منتظرند اتفاقي بيفتد و…
در هيچ عرصه و فعاليت اجتماعي معيني حضور ندارند و نميتوانند داشته باشند. فعاليتي و اشتهايي براي ايفاي چنين نقشي از آنها ديده نميشود. با اين نوع فعاليت نميتوانند براي مدت زيادي دوام بياورند. من ميدانم که اين نوع بحث به مزاق آنها نيست اما اين حقايق را بايد گفت تا بلکه آنها را وادار به تعمق و تفکر کند و تکاني به خود بدهند. من هيچ علاقه مند نيستم که صفي از انسانهاي شريف در اين چهار چوب سنتي ناکارامد عمرشان تلف بشود. قبلا فکر کنم در سال ۲۰۰۵ در مورد حزب حکمتيست نوشتم که آنها نميتوانند متحد بمانند و پراکنده خواهند شد. معلوم است که نه من غيب گو هستم و نه آنها به حرف من عمل کردند. بلکه مکانيسم اتحاد و افتراق جرياناتي از اين نوع را بايد شناخت. فعل و انفعال اين دسته از جريانات بيشتر از اينکه تحت تاثير موقعيت جنبشها باشد٬ عمدتا بستگي به روانشناسي و ترکيب و سنتي دارد که آن جمع حاملش هستند. اکنون هم همان را در مورد يک شاخه از حکمتيستها که مورد بحث ما است تکرار ميکنم. شاخه کورش مدرسي که عمر سياسيش تمام شده و با هيچ دکتر و درماني معالجه نخواهد شد. اما اين شاخه فعلي بعد از فاصله گرفتن از کورش مدرسي وسط دو صندلي نشسته است.
هيچکدام از سياستهايشان اصيل و مال خود آنها نيست. بخشي را از کورش مدرسي حفظ کرده و به بخشي از سياستهاي ما هم نزديک شده اند. ارجاعشان به مباحث منصور حکمت هم بيشتر شده است. اما از خودشان هيچ سياست و تحليل و ارزيابي دست اولي ندارند. عمدتا کپي برداري از سياستهايي است که در دوران گذشته و به دلايل ديگري در حزب کمونيست کارگري و يا بعدا در حزب حکمتيست منتشر شده اند٬ اکنون کسي با تکرار آنها تکان نميخورد. نقطه ضعف اصلي اين جريان اين است که از خودش چيزي براي گفتن ندارد. امري براي پراتيک هم ندارد. بنابراين با تکرار اينکه من آنم که رستم بود پهلون نميشود به جايي رسيد. اينها تناقضاتي ايجاد ميکند که اين حزب را بي آينده ميکند.
11 آوریل 2013

کمونيسم کارگري و جهان امروز(۱)
نکاتي در مورد اتحاد نيروهاي کمونيسم کارگري

اين متن بر اساس گفتگوي ويدئوي نسان نودينيان با محمد آسنگران تنظيم شده است. نکاتي در جهت تکميل و تفهيم بحث به متن اضافه شده است.

نسان نودینيان: گفتگوی اين بار در ارتباط با موضوع سمیناری است که ۱۷ نوامبر در شهر استکهلم تحت عنوان سمینار اتحادنیروهای کمونیسم کارگری برگزار شد. این سمینار ازطریق سایتها بویژه سایت های روزنه و مبارزان کمونیست وسایتهای دیگر قابل دسترس است. احتمالا مخاطبين اين مصاحبه هم مباحث اين سمينار را دیده و شنيده اند. باتوجه به همه اینها ضروری است که به مباني سیاسی و ضرورت اجتماعی این بحث (اتحادنيروهای کمونیسم کارگری) بپردازيم. چون اساسا برداشت از سمينار اينطور بوده است که حمیدتقوایی تلاش ميکند احزابی و نيروهايي که تحت نام کمونیسم کارگری فعالیت میکنند٬ را متحد کند و اتحادي بین اين نیروها ایجاد بکند. درصورتی که اتحاد اين نيروها فقط يک گوشه کوچک از اين بحث ميتواند باشد. اصل بحث بسيار فراتر از اتحاد اين نيروها است. امروز در قرن بیست ویکم و بعد از انقلابهای عربی و اتفاقاتی که درسطح دنیا دارد می افتد اين بحث و رويکرد تازه جایگاه ویژه تری دارد. شما درسمینار رفيق حميد تقوايي در استکهلم بودید وصحبت کردید. یک تصویر کلی از خود سمینار برای ما و مخاطبين اين مصاحبه بیان کنید.

محمدآسنگران: از شما ممنونم که چنین شرایطی را فراهم کردید٬ با هم گفتگویی بکنیم و با علاقمندان هم وارد بحث بشویم. تا آنجایی که به موضوع سمينار مربوط ميشود خوب طبعا حمید تقوائی ارائه دهنده آن سمینار بود و مبانی سیاسی٬ ضرورت و امکان پذيري این حرکت را در خطوط کلی توضیح داد. طبعا در سمینار اینقدر فرصت نبود که همه متد این بحث و نحوه نگرش به اين دوره را مفصل توضیح بدهد. به همين دليل ما بايد به مناسبتهاي مختلف جوانب و زواياي مختلف اين بحث و يا بهتر بگويم اين رويکرد را بيشتر توضيح بدهيم.
منتهی علاقمندانی که آنجا بودند و فرصت کردند سخنراني کنند هر کدام برداشت و نگرش خود از اين مباحث را توضيح دادند. من هم همچنان که شما گفتيد نکاتی که بنظرم درست بود را گفتم. ولی اسم این سمینار يعني “اتحاد نيروهاي کمونيسم کارگري” با مضمون و وسعت و هدف کلي بحث زیاد منطبق نبود. چون خود این سیاست بحثي بسيار فراتر از اتحاد نیروهای کمونیسم کارگری است. یعنی اتحاد نیروهای کمونیسم کارگری یک پازل و در واقع یک گوشه کوچک اما مهم از این بحث است.اين بحث و رويکرد براي ما يک سياست استراتژيک است. آمدن و نيامدن اين نيروهاي کمونيسم کارگري در اصل موضوع و اصل بحث تغييري ايجاد نميکند. اين نيروها بيايند يا نيايند اين بحث بسيار مهم و تعيين کننده است. کمونيسم کارگري در جهان امروز براي پيروزي راهي بجز اتخاذ اين سياست و استراتژي ندارد. بنابر اين اگر این نیروها متحد هم بودند و در شرایط امروز قرار میگرفتند باید می نشستند همين سیاست را مبناي فعاليت خود قرار ميدادند. بايد مي نشستند فرهنگ، ادبیات، نحوه نگرش و چگونگي رسیدن به استراتژی سیاسی شان را براساس ضرورت های این دوره بازبيني میکردند و خود را براي وارد شدن به مصافهاي جهان امروز آماده ميکردند.

نسان نودینيان: مگر استراتژی کمونیسم کارگری یک دنیای بهتر و بحث هایی که منصور حکمت تحت عنوان کمونیسم کارگری مطرح کرده است کافی نیست؟

محمد آسنگران: ببینید اینها که شما اشاره کرديد مبانی فکری ما را تشکیل میدهند. طبعا بحث های نظری٬ سیاسی، تئوریک مهمی که منصورحکمت ارائه کرده است٬ بعنوان گنجینه مهمی برای کل جنبش کمونیستي قابل دسترس و قابل استفاده است. منتهی بطور واقعی دنیا تحولاتی را از سرگذرانده است. اتفاقاتی افتاده است. جامعه و ما هم از یک دوره هایی عبور کرده ایم. وارد دوره معینی شده ایم. این دوره معین خصوصیات و ویژگیهای خاص خودش را دارد. کمونیستها در هر دوره ای بر اساس نیازهای آن دوره و شناخت و تحلیل و راه حلشان بر اساس واقعیات و عینیات آن دوره تعيين ميشود. اینها چیزهای جامد و ثابتی نیستند. به همین دلیل اگر خود منصورحکمت هم بود حتما پاسخهاي خودش را به نيازهاي اين دوره ميداد. من نمیدانم اگر منصورحکمت بود چی میگفت این را فقط از لحاظ متد دارم ميگويم. اما ما موظف هستيم که پاسخ خودمان را به اين نيازها بدهيم. قاعدتا و منطقا اگر منصور حکمت هم بود٬ باید یک بحث هایی را میکرد و جواب مشکلات این دوره را میداد و باید راه حل هایی مطرح ميکرد. زيرا خود حزب و تغيير حزب و منطبق کردن پاسخهاي حزب با نيازهاي هر دوره همیشه موضوع کار منصورحکمت بود. ما هم امروز داريم همان کار را ميکنيم. اين بحث تلاشي در اين جهت است.
به این معنا ميخواهم بگويم که طرح اتحاد نيروهاي کمونيسم کارگري منشا و مبناي اين بحث و نگرش نيست. قضيه برعکس است. طرح اتحاد اين نيروها يکي از استنتاجات معين اين بحث است. بحث من اين است که پاسخهاي امروز کمونيسم کارگري به نيازهاي اين دوره جنبش کمونيستي٬ یک جور دیگری بايد باشد فراتر از آنچه که تا کنون گفته ايم. اگر این اتفاقی که ما تلاش میکنيم عملي بشود يعني نيروهاي کمونيسم کارگري متحد هم بشوند و این نیروها زیر یک سقف و زير یک چتر جمع بشوند و در یک حزب فعالیت کنند٬ معلوم است که هدف ما از طرح آن اين است که اين نيروها متحدانه و قدرتمندتر وارد مبارزه سیاسی با دشمنان طبقاتيشان بشوند. اما اگر به هر دليلي این اتفاق نیافتد باز هم این سیاست برای خود حزب کمونیست کارگری معنی اوبژکتیو و مهمی دارد. باید براساس این سیاست تحولاتی را در حزب ایجاد کرد. لازم است خود حزب تغییراتی بکند. اين تغييرات مورد نظر من محدود به يک عرصه هم نيست. تغيير در نگرش، ادبیات، فرهنگ سياسي، روش کار و يا آن چیزی که مربوط به سبک کار کمونیستها در این دوره است٬ تبليغات و نحوه سازماندهي و … همه اینها بنظر من بايد متحول بشود. این بحث اگر درست جا بیافتد تحت تاثیر آن حزب دچار تغییراتی جدي میشود و تحولاتی درش ایجاد میشود که ميتواند به سرعت حزب را به نيروي قوي و تعيين کننده در سرنوشت آينده سياسي ايران تبديل کند. با اين تغييرات حزب ميتواند جواب گوتر، آماده تر و صیقل یافته تر با مصافهاي پيش رو مواجه بشود.
همينجا لازم است تاکيد کنم پاسخ به نيازهاي این دوران ساده نیست، اگر حتی حزبی وجود نداشت و حزب کمونیست کارگری هم نبود و این دوره اتفاق می افتاد باید کمونیستها فورا جمع می شدند دور هم که یک حزب خاص این دوره را سازمان بدهند. حزبي که بتواند جواب نيازهاي اين دوره را بدهد. همچنانکه مباحث کمونیسم کارگری براساس همین ضرورتها در دوره خود مطرح شد. نیاز دوره خودش را جواب داد، یعنی اینطوری نبود حزب کمونیست کارگری فقط نتیجه تئوریهای منصورحکمت بود. بلکه تحولاتي در دنياي خارج از ما اتفاق افتاد. یک نيروهاي اجتماعی معيني خارج از من و شما و منصورحکمت وجود داشت. این مباحث فقط توانست آن واقعیات خارج از ذهن ما را دقیق ارزیابی کند،بررسی کند، راه حل نشان بدهد، تحزب بهش بدهد٬ راهی باز بکند و جواب ضرورتهاي آن دوره را بدهد. مثلا یکی از اولویتهاي مهم آن دوره این بود که کمونیسم و پرچم کمونیسم را نگذاریم زیر سایه دمکراسی خواهی و بازار آزاد و شکست “سوسیالیسم موجود” و غیره قرار بگیرد و این مهم بود. خیلی از سازمانها این کار را نکردند. حتی برایشان مهم نبود، تشخیص ندادند اصلا اين امر مهمي است. میخواهم بگویم این دوره باز هم تحولاتی در دنیا اتفاق افتاده است. من اسمش را میگذارم دورانی که انقلابات آزاديخواهانه شروع شده است. ماهيت اين انقلابات عليه فقر و براي آزادي است. انقلابات علیه حکومتهایی که عمدتا در همان کمپ غرب، کمپ دمکراسی، کمپ بازار آزاد بودند.
میخواهم بگويم ضرورتها و نیازهاي اين دوره است که ما را به این بحث می رساند. تاثيرات اين تحولات و اين انقلابات بسيار پايدارتر و عميقتر و همه جانبه تر از تاثيرات شکست بلوک شرق و عروج سياستهاي راست بازار آزاد و دمکراسي خواهي منطبق بر بازار آزاد در جهان بعد از جنگ سرد است. کسي که اين تحولات را اتفاقات روزمره و عادي ببيند متوجه عمق تحولات جهان امروز نشده است.
اينکه سر نوشت اين انقلابات تا کنون به کجا رسيده است هنوز تعيين کننده اهميت اين دوره تازه نيست. مهم اين است که مباني و منشا اين تحولات که بيداري همان غول خفته است را متوجه بشويم. ما و هر کمونيست جدي اگر بخواهيم در اين شرايط نقش تاريخي خود را ايفا کنيم راهي بجز اين نيست که براي پيروز شدن اين نوع انقلابات خود را آماده کنيم. اگر اين اتفاق مثلا در جايي مثل ايران بيفتاد و ما بتوانيم پيروز بشويم٬ آن هنگام است که گفتمان دوران آغاز انقلابات سوسياليستي به يک امر عيني و عملي تبديل ميشود و کل جهان را تحت تاثير خود قرار خواهد داد. کسي که اين دورنماي شعف انگيز را نبيند معلوم است که هنوز به معضلات ذهني و محدود خود مشغول ميشود و ميخواهد جمع و محفل و روحيات خودش را تسکين بدهد. اما ما تصوير شور انگيزي در افق اين تحولات ميبينيم که وارد بحث اتحاد با نيروهاي کمونيسم کارگري هم شده ايم. ميدانم ضرورت اين نوع اتحاد براي همه ما از يک منشا و از اين تحليل سرچشمه نگرفته است. موافقان اين طرح هر کسي از زاويه اي فکر ميکند وقت اين فراخوان رسيده است. کساني فکر ميکنند چون حزب کمونيسم کارگري انشعابي در آن رخ داده است بايد فکري براي متحد کردن نيروهاي بکند که قبلا با هم و زير يک سقف بودند. کساني فکر ميکنند چون سياستهاي کورش مدرسي شکست خورده است وقت اين اتحاد رسيده است. کساني فکر ميکنند نيروها و انرژيهايي وجود دارد که هدر ميرود و بايد آنها را بکار گرفت و … از نظر من همه اين دلايل ميتواند گوشه هاي از واقعيات را در خود داشته باشد. اما اصل موضوع هيچکدام از اينها نيست. براي من بدون وجود يک تصوير شور انگيز که در افق اين تحولات جهان امروز ميبينم٬ اتحاد با اين نيروها اين جايگاه امروز را نداشت. ضرورت اتحاد را از اين تحولات و نقشي که کمونيسم کارگري ميتواند بازي کند٬ ميگيرم٬ نه از هيچ دليل و فاکتور ديگري. هر اتحادي اگر نتواند در خدمت پاسخ گويي به نيازهاي جهان امروز باشد تاثيراتش موقتي است و ميتواند حتي به افتراقات بدتر هم منجر بشود. اما داشتن اين تصوير از تحولات در دنيا و وظايف کمونيستهاي کارگري٬ کمک ميکند اين اتحاد نه تنها اتفاق بيفتد بلکه دورنماي روشني هم داشته باشد. اگر مانع اصلي و تعيين کننده اي براي اين کار هست نداشتن اين تصوير است نه هيچ فاکتور ديگري.

نسان نودینيان: به این معنی که شما میگويید بایستی ما برویم خودمان را با دنیای پیرامون خودمان منطبق بکنیم؟

محمدآسنگران: نه منظور من اين نيست. بحث من این است که اتفاقاتی در دنيا افتاده است. این را به رسمیت بشناسیم، آنرا ببینیم و بدانیم که بايد بازيگران لايق اين دوره در دل اين تحولات باشيم. بر این اساس برای جواب به این نیازها باید خودمان را آماده کنیم. خود را منطبق کردن شاید کلمه دقیقی نیست. براساس این نیازها باید خودتان را آماده کنید تا بتوانید جوابگو باشید. بتوانید بالاخره گلیم خودتان را از آب بیرون بکشيد. اینطور نیست که نیروها، جنبشها و طبقات دیگر منتظر میشوند ببینند شما کی آماده میشوید. آنها کار خودشان را میکنند. شما هم باید این مساله را ببینید٬ باید به جنگ جنبشها و طبقات و نيروهايي برويد که همین امروز با وجود این همه تحولات عظیم که اتفاق افتاده است، ميخواهند همچنان حاکم باشند. از راه هاي مختلف طرح و برنامه خود را تقويت ميکنند. ببینید جنبش اشغال والستریت٬ پیش آمده است، جنبش ۹۹ درصديها به ميدان آمده است٬ انقلابات در کشورهای شمال آفریقا آغاز شده است و بعضا هم به خاورمیانه رسیده است. علاوه بر اينها بحران اقتصادی چند سال اخير بن بستی را ایجاد کرده است که بورژوازی هیچ جوابی برایش ندارد. استراتژی سیاسی برای بورژوازی و فلسفه وجودیش الان قابل توضیح نیست. مانند دوران جنگ سرد نيست. به این معنا یک خلائی وجود دارد که کمونیستها هر جا که ميتوانند بايد خيز بردارند و بازيگران لايق اين دوره باشند.

نسان نودینيان: خوب یک سوالی اینجا پیش میآید، شما گفتید دوره انقلابات آزاديخواهانه شروع شده است بحرانهای عظیمي در سطح دنیا و از جمله دولتهای خاورمیانه وجود دارد. همه ما این را میدانیم و مردم پیشرویشان روز به روز بیشتر و عيان تر میشود. فکر میکنید دردل این اوضاع دخالت مردم به نسبت ده سال گذشته چه تغییراتی کرده است؟

محمد آسنگران: تغییرات اساسی و مهمی اتفاق افتاده است. دخالت مردم و به ميدان آمدن مردم و تکان خوردن همان غول خفته مهم ترین فاکتور جهان امروز است. ببینید مثلا دوره های گذشته مردم اين نقش را نداشتند. حمید تقوائی هم در سمینار استکهلم گفت. و بنظرم اوبژیکتیو نشان داد که یک دوره ای جنگ بین دو قطب شرق و غرب بود یا رقابت آنها بود، هر اتفاقی در دنیا میافتاد یا به یکی از این قطبها وصل بود یا عملا متهمش می کردند که به یکی از اینها وصل است. حتی اگر مستقل هم بود ناچارا به يکي از اين دو قطب نزديک ميشد. بعد از اینکه سوسیالیسم موجود یا بهتر و دقیق تر بگويم سرمايه داري دولتي و استالينیسم شکست خورد٬ گفتند سوسیالیسم شکست خورد. بحث پیروزی بازار آزاد، دمکراسی، و پایان تاریخ و … مطرح شد. ما می بینیم که همه اینها مثل حبابی بود که ترکید و تمام شد. اين تفاسير واقعی نبود، بالاخره تاریخ راه خودش را ادامه داد. زيرا طبقاتی وجود دارند، منفعتهای مختلفی وجوددارند، جنبشهای اجتماعی پایدارتر و اصیل تری وجود دارند. اینها تعیین می کنند جامعه به کدام سو و کجا برود.
بعد از این اتفاقات جنگ بین دو قطب تروریستی را شاهد بوديم. همين ترمينولوژي را خیلی از جریانات چپ همین الان هم قبول ندارند. اصلا نقش اسلام سیاسی برایشان مهم نیست. حتی بخش هایی که از حزب کمونیسم کارگری جدا شدند تصويرشان از اسلام و اسلام سياسي متحول شد. به نگرش چپ سنتي نزديک شدند. اصلا برایشان مهم نیست اسلام سیاسی بوده يا نبوده است. نه عروجش و نه افولش اينها را به کاري وادار نميکند. فکر میکنند اصلا نباید به این تحليلها توجه کنند. اما واقعیت دنیای خارج از ذهن من و شما شاهد جدال دو قطب تروريستي بود و دنيا را تحت تاثير جدال خود قرار دادند.ما داریم میبینیم جنگ این دو قطب٬ دنيا را تحت تاثیرخودش قرار داده است. یک جاهایي حتی وارد جنگ خونین شدند. یک جاهایی را ويران کردند، یکی آن یکی رابه عقب نشینی واداشته است. همین الان رقابتهایشان هنوز ادامه دارد. جمهوری اسلامی هنوز سر جای خودش هست. بعنوان پرچمدار این جنبش هنوز ادعاهايش را مطرح ميکند و کم و بيش جدالش را با قطب مقابل ادامه ميدهد. به این معنا جدال اين دو قطب در دنيا اگر چه حاشيه اي شده است اما وقتی تماما پایان مي يابد که افول اسلام سیاسی به شکست قطعي آن يعني سرنگوني جمهوري اسلامي منجر بشود.
عليرغم ادامه اين جدال دوره جديد با انقلابات اخير سر برآورد و توجه ها را به خود جلب کرد. اینجاست که میگويم اين تحول و آغاز انقلابات آزاديخواهانه “براي آزادي و عليه فقر” خیلی تعیین کننده است. نقش مردم اینجا مهم است. زيرا مردمند که صحنه را می چرخانند. اینجا دیگر بوش و خمینی و خامنه ای و بلر نیستند که تعیین میکنند که جامعه سرچه چیزي حرف بزند. الان مردم مصر تعیین میکنند که امروز دنيا در مورد التحریر حرف بزند. دنیا درمور انقلابشان حرف بزند، در مورد تونس همینطور ،لیبی همینطور و سوریه همینطور. نقش مردم براي آغاز تحولات در اين کشورها تعيين کننده بوده است. اما اینکه سرنوشت خود این انقلابات به کجا کشيده شد٬ یک بحث جداگانه ایست که قبلا در موردش حرف زدیم. باز هم اگر لازم شد در موردش حرف میزنیم.
اينجا میخواهم بگويم نقش مردم در اسپانیا، در یونان٬ در کل اروپا، در آمریکا با جنبش (اشغال والستریت) و با جنبش ۹۹ درصديها و در همه کشورهاي انقلاب کرده متحول شده است. آن “غول خفته” تکاني خورده است و دنيا را به تحرک از نوع ديگر واداشته است. رهبري اين ارکستر ديگر نه بوش و بلر و تاچر و ريگان و حماس و جمهوري اسلامي و حزب الله و القاعده بلکه همين مردم کوچه و بازار هستند. ممکن است بگويند نتيجه چي شد؟ پاسخ من اين است که نتیجه اش هرچی میتواند باشد. ولی نفس به میدان آمدن اين غول خفته و نقش ایفا کردنش تعیین میکند که دولتهای مختلف، سیاستمداران مختلف و جنبشهای اجتماعی مختلف کدام آهنگ را بنوازند و کدام ارکستر نوازندگي را آغاز کند. اما يک چيز واضح است هيچکدام از اين انقلابات تا کنون به اهداف اصلي خود يعني آزادي و رفاه نرسيده اند. سوال اين است چرا؟ و ما چکار کنيم که اين سناريو در ايران به نوع ديگري تکرار نشود؟ کسي که اين سوال و پاسخ اجتماعي و طبقاتي آنرا نداشته باشد چيزي از سياست و کمونيسم نفهميده است.

نسان نودینيان: فکرمیکنید کمونیسم کارگری بایستی به این شکل پیش برود، خودش را آماده بکند در اتفاقاتی که درسطح ایران و منطقه و خاورمیانه یا در سطح کشورهایی ديگري که قدرتش برسد دخالت های بیشتری بکند؟

محمدآسنگران: ببینید کمونيسم کارگري از طريق حزبش دخالتش را دارد میکند. ما منتظر تصميم کسي نيستيم و نخواهيم شد. خارج از خواست اين يا آن گرايش فکري و نيروي اجتماعي٬ این جنبش و حزبش دخالت خودشان را کرده و میکنند و حزب کمونیست کارگری کار خودش را دارد میکند. منتهی بحث من این است میگويم اگر اکنون بحث این سمینار مطرح شده و میگویيم نیروهای کمونیسم کارگری ميتوانند متحد بشوند٬ به اين دليل است که ضرورت و امکان اين مسئله را ميبينيم. اين يک اقدام ضروري و در دل این شرایط براي پاسخگويي به نيازهاي اين دوره است. اين نوع اتحاد مورد نظر ما جمع عددي چند نيرو و تعدادي افراد با تجربه نيست. بلکه اتحاد حول يک سياست کمونيستي و مسئولانه است که ميتواند کيفيت بسيار بالاتري را خلق کند.
براي اين اتحاد ابتدا لازم است شرايط و نيازهاي اين دوره را ببينيم و برسميت بشناسيم تا بتوانيم آن کيفيت را خلق کنيم. اگر این شرایط را به رسمیت نشناسیم. اگر خود این تحلیلها را به رسمیت نشناسیم وظایف کمونیستها را در این دوره تعریف نکرده باشیم و تحولی را احساس نکنیم که باید در نحوه فعاليت و نگرش خود ايجاد کنيم٬ اتحاد هيچ نيرويي بدون اين صورت مسئله در خود کيفيت ديگري را خلق نميکند. ميگويم ابتدا نياز تحول در خود را بايد احساس کنيم. نياز زمانه خود را بايد متوجه شده باشيم و براي پاسخ به آن آستينها را بالا زده باشيم تا بتوانيم پاسخگوي نيازهاي اين دوره جنبش مان باشيم. کسي که با اين نگرش به اين موضوع نگاه نکند نيازي براي تحول در سبک و نگرش و فعاليت خود و طبعا نيازي براي متحد شدن هم احساس نميکند. من اين گرايش را به عينه ميبينم که مانع است. در خارج ما بسيار بيشتر اما در داخل حزب هم هستند کسانيکه هنوز متوجه عمق و ابعاد اين بحث نيستند. يکي از مخالفين اين طرح نوشته است قبل از طرح بحث اتحاد بايد حزب کمونیست کارگری خودش تغییر بکند. پاسخ من به اين درخواست اين است: بله حزب کمونیسم کارگری باید تغییر بکند ولی ۱۸۰ درجه در جهت عکس تغییری که این دوست ما نوشته است. زيرا اگر بر اساس نظر او تغيير کنيم بايد به جمع “چه نبايد کردها” تبديل بشويم. در حاليکه کمونيستها براي “چه بايد کرد” ها سازمان درست ميکنند و سياست گذاري ميکنند.
من احساس و نياز به تغيير را ميبينم که وارد اين بحث شده ام. میخواهم بگويم هر کسی که بخواهد وارد سیاست در اين سطح بشود و نيازهاي اين دوره را بخواهد جواب بدهد حالا با هر تحلیل و ارزیابی که از خود و از دنيا و مافيها دارد٬ ابتدا نياز به تغيير و تحول در خود را پذيرفته است. اما سوال اين است کدام تغيير و در چه جهتي؟
کسي که نخواهد وارد این دنياي تازه بشود و این صورت مساله را به رسمیت بشناسد و برای جوابگویی به نيازهاي اين زمانه آماده فعاليت نباشد٬ بهتر است وارد بازي در اين میدان نشود. نیامدنش بهتر از آمدنش است. زيرا اگر بیايد در نيمه راه معلوم ميشود هم وقت خود را تلف کرده است و هم مشغله اضافي براي ما هم ايجاد کرده است. بدون اين نگرش و احساس نياز٬ اتحاد این نیروها به درد نمیخورد. چون من میخواهم با نيرو و کمونيستي متحد بشوم که در صورت مساله شريک باشد. کمونيستي که بداند در دنیا چه اتفاقاتی افتاده است. بداند نیاز چیست، بداند که این دوره احتیاج به این هست که کمونیستها قدرتمندتر برای جواب به این اتفاقات و این نیازها بايد به ميدان بيايند. این تحولات را ببیند٬ به رسمیت بشناسد و خودش را برای جوابگویی به این مسايل آماده کند. ما امروز به نوعي از فعاليت و به کمونيستهايي احتياج داريم که در این دوره و در اين ميدان بتوانند و بخواهند و بلد باشند بازی کنند. معلمي که خودش بايد آموزش ببيند فعلا نميتواند مدرس خوبي باشد.
کسی که اينها را به رسمیت نشناسد و نبيند٬ آمدن و نیامدنش به تعدادي آدم محدود ميشود. از نظر من اين ديگر تعیین کننده نیست. یک دوره ای منصور حکمت میگفت من همفکر میخواهم٬ موافق نمیخواهم. اين دوره هم چنين رويکردي روي ميز هر کمونيستي قرار گرفته است. به نظرم یک دوره دیگری و با نيازهاي ديگري و البته بسيار مهمتر و تعيين کننده تر این اتفاقات دارد میافتد. ما به هم فکر در این سیاست احتیاج داریم. اگر کسی همفکر در تبيين و پيشبرد این سیاست نباشد هر روز در فضای دیگری میتواند قرار بگیرد. میتواند بیايد٬ میتواند نیايد٬ آمدنش میتواند مثبت باشد. ولی دیگر این آن چیزی نیست که ما میخواهیم. آن کيفيتي نيست که ما ميخواهيم خلق کنيم. لااقل درک من این است این صورت مساله خیلی تعیین کننده است. این نیروهایی که خودشان را صاحب خط و سیاست میدانند و یا لااقل تحلیلی دارند و احساس مسئولیت می کنند و میخواهند جوابی به نيازهاي زمانه خود بدهند، این صورت مساله را باید داشته باشند. پاورچين پاورچين نميتوان پرچمدار و فعال اين سياست شد.
از نظر من بحث اتحاد گوشه اي و اتفاقا گوشه بسيار کوچکي از اين سياست است. تا آنجايي که به اتحاد کمونيستهاي کارگري ميپردازيم منظور اين است که با صورت مساله با سوال و با جواب شریک باشيم. طبعا هر کس به سبک خودش ميتواند اين مسايل را و اين نيازها را تبيين کند. من و حمید تقوایی هم وقتي با هم حرف میزنیم ممکن است اینجا و آنجا در بحثمان سايه روشن هايي وجود داشته باشد. اما جهت بايد يکي باشد. منظور من نگرش ما در سطح ماکرو است که بايد هم جهتي و هم راهي را نشان بدهد تا بشود بر سر اين سياست در کنار همديگر قرار گرفت.
اصل مساله از نظر من نه اتحاد اين نيروها بلکه ديدن این دوران تاریخی و تحولاتي است که اتفاق افتاده است و يا در شرف اتفاق افتادن است. امروز مثل ده سال پیش نیست. یعنی حتی اگر کمونیستهاي کارگری همه متحد بودند٬ منصور حکمت هم بود٬ نباید مثل ده سال پیش فعاليت ميکرديم. باید بر اساس نيازهاي اين دوره تغییراتی در خود حزب ایجاد میکرديم. نحوه سازماندهی، نگرش ما به تحولات سياسي امروز، ادبیاتي که به کار ميگيريم، نحوه رهبری حزب و به طريق اولي رهبري جنبشهاي انقلابي٬ و … همگي بايد متحول ميشد.
براي مثال یکی ازویژگیهای این دوره اين است که دوران عروج رهبري کاريزماتيک به سر آمده است. این دوره و زمانه را نگاه کنيد: انقلاباتی در دنیا اتفاق افتاده است. همه آنها يک ویژگی را به ما نشان میدهند. در هیچ کدام از این انقلابات یک نفر کایزماتیک مثل خمینی پیدا نشد. مثل لنین پیدا نشد. مثل نمیدونم هیتلرپیدا نشد. چرا؟ این فقط به خاطر این نیست که این انقلابات اینطوری بودند و نمیتوانستند چنين رهبراني داشته باشند. من با اين مثالها ميخواهم بگويم که دوره شخصيتهاي پوپولر و کاريزماتيک که تک فرد بتواند نقشي مثل دورانهاي قبلي يا نمونه مثالهاي بالا در جنبشهاي انقلابي و ضد انقلابي داشته باشد به سر آمده است. به نظر من دوره بوجود آمدن اين نوع رهبران با آن درجه از نفوذ کلام و قدرت تاريخا گذشته است. ما اکنون در دوره دیگری هستيم. این دوره دوره مدیای اجتماعی و امکان ايفاي نقش همه شهروندان در سياست و در همه عرصه هاي ديگر زندگي است و اين امکانات تا حد قابل توجهي مهيا شده است. یک دنیا اخبار و اطلاعات در لحظات مختلف روزانه و در آن واحد و در هر ثانیه رد و بدل میشود. ده سال پيش و حتي چهار سال پيش اين را نداشتيم. اکنون آدمهای مختلف نقشهای مختلف ایفا می کنند. نقش دخالت مردم در حکومت، در اداره جامعه، در اداره حزب٬ حتي در رهبری احزاب، دولتها، ارگانهای مدنی و … و حتي مديريت و رهبري يک موسسه توليدي و تجاري همگي اینها تغییرکرده و متحول شده است. این اتفاقات بزرگ در دنيا افتاده است٬ چپ ها و بويژه کمونيستهاي کارگري نمیتوانند مثل دوران مارکس و لنین احزاب را رهبری کنند. یا حتی مثل دوران منصورحکمت نبايد به نحوه رهبري کردن احزاب نگاه کرد. کمونيستها باید بدانند اتفاقاتی در دنیا افتاده است که آنها را هم شامل ميشود. دوران منصورحکمت فیس بوکی نبود، تویتری نبود، يوتیوب نبود٬ اینترنت به این سرعت و به این ابعاد نبود که الان هست. نقش ميدياي تصويري اصلا قابل مقايسه با آن دوره نيست. اين همه وسايل ارتباط جمعي و رسانه هاي موثر حتي پنج سال پيش هم تا اين حد ایفاي نقش نمی کردند.
اکنون هرکس میتواند، مثل من و شما در خانه خود یک تلویزیون و يا ميدياي تصويري داشته باشد. هر کسي اين امکان را دارد تصویری با مردم حرف بزند. هر کسی این امکان را دارد که همزمان از چندين رسانه اجتماعي استفاده کند. قبلا اين امکانات نبود. بنابراین اینها همه بر محيط اطراف ما تاثیر میگذارند. در سطح فرهنگ، نگرش و نقش و دخالتگری مردم و … اينها تحولاتي بنيادي است و تاثيرات خود را روز به روز بيشتر ميگذارد. این مسايل يک تحول عظيم فکري سياسي و فرهنگي و اجتماعي را خلق کرده است. بنظر من باید اين مولفه ها را دید و به رسمیت شناخت و جدي گرفت. ما بايد بدانيم که این امکانات تاثیرات بسيار عميق و مهمي در جامعه بشري گذاشته و میگذارد. در خود همین انقلابات و در انقلاب آینده ایران تاثیر گذاشته و خواهد گذاشت.

نسان نودینيان: درست است. این به اصطلاح یکی از این مسايلي است که مشغولیات و کاری که حزب درون خودش هم باید بکند و خودش را آماده فعاليت در اين دوره بکند. بنظر من استارت اين نوع نگرش در این سمینار استکهلم زده شد. امیدوارم بتوانیم بیشتر زواياي مختلف این بحث را بشکافیم و خودمان را آماده تر و جوابگو تر کنيم.

محمد آسنگران: بخاطر همین گفتم که حتی اگر این اتفاقات دنياي امروز با وجود خود منصور حکمت هم ميفتاد بايد براي رهبري حزب و عروج حزب و کمونيسم در اين دوران٬ سياست گذاري جديد ميکرديم. همیشه حزب یکی از موضوع کارهاي منصور حکمت بود که تلاش ميکرد آنرا بر اساس پاسخ به نيازهاي زمانه خود متحول کند.

نسان نودینيان: الان هم همین طور است؟

محمد آسنگران: هر رهبر سیاسی جدی و تیز بین و روشن بیني،که چشم به قدرت سیاسی دارد، باید حزب همیشه موضوع کارش باشد. مثل جنبشهای اجتماعی، مثل جامعه، مثل مخالف٬ مثل موافق، حزب هم یک پدیده اجتماعی است و تحت تاثير تحولات دوران خود قرار ميگيرد و بايد اين پديده سياسي را با نقشه و برنامه فکر شده هر روز باز تعريف و آماده رزم کنيد.

نسان نودینيان: ممکن است در یک نشست دیگر و گفتگوی دیگری به این جنبه از مساله رابطه حزب با جنبش کارگری، با جنبشهای مدنی، با جنبشها و کسانی که بالاخره در اوضاع سیاسی ایران و منطقه خاورمیانه دخالت میکنند و نقش دارند و میخواهند موثر باشند و تاثیر داشته باشند به بحث بپردازيم. اما نکته دیگری که هست این است بعد از این سمینار٬ اظهار نظرهایی شده است. بیشتر حول و حوش سیاستهای قبلي حزب حرف زده اند. يعني حزب کمونیست کارگری سیاستهایش چطوری بوده و باید تغییر بکند بحث شده است. هيچکدام از منتقدين وارد اين بحث اصلي نشده اند. در صورتيکه اين بحث دارد در مورد استراتژی سياسي کمونیستها و قدرتمندی کمونیسم کارگري در ایران که بتواند در جغرافیای سیاسی جامعه بعنوان یک گرایش جدی و قوي مطرح بشود حرف ميزند. منتقدين يا متوجه نيستند يا این را فعلا کنار گذاشته اند و بیشتر به اختلافاتی پرداخته اند که مشغله فکری آنها اين است. فکر میکنید کجای این مساله ایراد دارد و این دوستانمان چکار بايد بکنند که بتوانند جلوتر بيايند تا اینکه در جای خود و در زمان گذشته همچنان سير کنند؟

محمدآسنگران: قبل ازاینکه وارد اشکالات این نوع برخورد بشوم من فکر میکنم که اين رفقا کار مثبتی کرده اند. بالاخره نظراتشان را گفته اند. وارد بحث شده اند، توقعاتشان را گفته اند و در عين حال محدودیتهای فکريشان را میشود دید. میخواهم بگویم که اول کار مثبتی کردند بالاخره طرف سياستي را ديده و شنيده فکر میکند مهم است که بايد با آن مخالفت يا موافقت کند. بعضا با بخشی از اين سياست مخالفت کرده اند، با بخشی موافقت کرده اند. همین که اینقدر احساس مسئولیت کرده اند و مسئله را مورد بحث قرار داده اند٬ برای من مثبت است. در اظهار نظر اين رفقا میتوان محدودیتها را شناخت، مشکلات و معضلات این راه را شناخت٬ نقطه قدرتها را شناخت. به این معنا آن دوستانی که فکر میکنند حزب کمونیست کارگری بايد تغییر کند، من قبلا هم گفتم: حزب کمونیست کارگری که سهل است اگر منصورحکمت هم بود بايد تغيير ميکرد. باید حزب کمونیست کارگری منصور حکمت هم تغییر میکرد. اما تغيير در جهتي که عرض کردم براي جوابگويي به نيازهاي اين دوره٬ براي تبديل شدن به يک حزب قدرتمند کمونيستي و آماده کسب قدرت در ايران. نه اينکه از حزب سياسي به گروه نهي از منکر تبديل شويم. من فکر ميکنم هر کسي و هر حزب و حتي حکومتي با توجه به نيازهاي اين دوره طبقه و جنبش اش اگر تغيير نکند به فسيل شباهت پيدا ميکند نه پديده اي زنده و بالنده.
من خطابم به اين رفقاي عزيز اين است: ميگويم اگر ميخواهيد همراه ما به اين دنياي تازه بياييد باید قبل از هر کس خود شما متحول بشويد. بايد تغيير کنيد. چون دنیا تغییر کرده است، چون صورت مساله تغییرکرده است، جامعه وقتی تغییراتی درش اتفاق افتاده است که همه دنیا را تحت تاثیر قرار داده است، یک حزبی در یک گوشه ای از اين جهان اگر فکر میکند به همان سبک وروش و سیاست و سياق قبلش بايد فعاليت کند٬ بنظر من متوجه اتفاقات دنیا نیست. خودش را در گذشته فریز کرده است. اين نوع احزاب و افراد ميتوانند در یک گوشه ای باشند و بمانند و ابدالعمر و احتمالا دهها سال هم برای خودشان ميتوانند با همفکرانشان حال کنند. اما ديگر ربطي به سياست و تغيير دنيا نخواهند داشت. من میگويم رفقاي مورد خطاب اين بحث٬ بهتر است و به نفعشان است که تغيير بکنند. منتهی تغیییر چی هست؟ اگر تغییر آن مسايلي منظور باشد که اين رفقا تا کنون نوشته اند مثلا اتفاقات سال ۸۸ سبز و سياه بود و ما بايد به نيروي نهي از منکر تبديل ميشديم٬ پاسخ من اين است که اين نوع نگرش هنوز از سياست و کمونيسم چيزي نفهميده است. هنوز ويروس کورش مدرسي آنها را رها نکرده است و دوران نقاهت آنها طولاني شده است. اين ويروس ميتواند يک بار ديگر فعال شود و اين جسم نيمه مريض را کلا از پا در بياورد. اين هشداري است صميمانه و از روي احساس مسئوليت٬ اما انتخاب با خود اين رفقا است.
کسي مثل جمع مدرسي که افتخارات خود را از پيروزي خامنه اي و سپاه پاسداران و احمدي نژاد عليه مردم ميگيرد٬ قباحت کارش چنان برجسته است که چندش آور است. براي من اين سياست قابل بحث نيست. قبيح است. من بحثی با چنین سياست و تفکری ندارم. اگر کسی این اتفاقات دنیا را نبیند به قول حميد تقوايي از تاريخ جا مانده است. مسئله این است که کل پدیده های سیاسی، اجتماعی در جهان وارد دوران تازه اي شده و دچار تغییرشده اند. يک حزب کمونيستي حتي اگر جهتي درستي هم داشته است٬ نميتواند با همان ساز چند سال قبل بنوازد و توقع داشته باشد که گوش شنوا هم پيدا کند.هنگامي که همه ما در حزب کمونیست ایران بودیم اتفاقاتی در خارج از ما افتاد که ما ناچار شديم حزب کمونیست کارگری را درست کنيم. چون فکر ميکردیم آن رفقايي که آنجا ماندند نمیخواهد وارد این میدان بازي بشوند. بعدا حتی سال ۱۹۹۹ وقتی تعدادي از اعضا حزب کمونیست کارگری جدا شدند آنموقع یادم هست گفتند این حزب کارگری نیست و در کارگری شدنش شکست خورده است و ما میرویم کارگری میشویم. خوب دیدیم سرنوشتان چه غم انگيز شد. من دوست نداشتم این بلايا بر سرشان آمد و نتوانستند ده نفر را دور هم متشکل نگهدارند. کاش ميتوانستند يک جریان دیگری را شکل میدادند. حالا ما بالاخره با یک جریان جدی سياسي چپ اما غير کمونيسم کارگري مواجه بودیم. میشد در جامعه یک جایی شانه مان به شانه هم بخورد. اما چنين نشد و متاسفانه متلاشي شدند. هر دو سه نفري يک محفل چپهاي قديم مانده اند و با هم گپ ميزنند. همه آنها به محافل گپ و گفتگو تبديل شده اند. اين سرنوشت اين دوستان است. اما سرنوشت رفقاي بعدي هم که همراه کورش مدرسي رفتند ميبينيم که تعريفي ندارد. متشکل ترينشان حزب حکمتيست است که صاحب هيچ عرصه اجتماعي و فعاليت اجتماعي نيستند. از لحاظ تشکيلاتي فاصله خود را با کورش مدرسي نشان داده اند اما از لحاظ سياسي هنوز بايد تلاش صميمانه اي بکنند که آثار مخرب آن سياستها و مصوبات را از خود بتکانند. با اين حال در جهت مثبتي حرکت کرده اند و بايد اميدوار بود که از گروه نهي از منکر به حزب سياسي نزديک شوند. برداشت من اين است که تلاش ميکنند در اين جهت حرکت کنند. اما بايد ديد.
اما خارج از حزب حکمتيست که قدمهاي ناکافي اما مثبتي در جهت درست برداشته است٬ هنوز کساني هستند که در همان فضاي قبلي مانده و به دور خود ميچرخند چه آنهايي که سال ۹۹ رفتند و چه آنهايي که سال ۲۰۰۴ رفتند کسی نمیتواند آنها را قانع کند. لازم هم نيست وقت خود را صرف بحث با آنها بکنيم. زيرا بحث و جدل وقتي اهميت پيدا ميکند که يک سياست و نظريه اي در جامعه موثر واقع بشود که با نقد آن بخواهيم اين تاثيرات را خنثي کنيم. در صورتي که هم جمعهاي پراکنده سال ۹۹ که به جگر زليخا شباهت پيدا کرده اند و هم جمع فعلي کورش مدرسي٬ آن چنان حاشيه اي و بدنام شده اند که اگر حرف درستي هم بزنند به دليل بي اعتباريشان کسي رغبت نميکند تمايل خود را به آنها نشان بدهد. بنابر اين٬ بود و نبودشان براي کسي اهميتي ندارد. کسي وجودشان را منفي يا مثبت جدي نميگيرد.
اما انصافا از ميان جمعهاي مستعفي سال ۹۹ جمع آذرين- مقدم تغييراتي کرده اند و براي من يکي جالب بود. اينها دیگرنمیگویند باید رفت و از خرده بورژوازی و بورژوازي کوچک دفاع کرد. نميگويند مشغول سندیکاسازی بشويم. نميگويند دوران تثبیت بورژوازی در ایران یک دوران طولانی است و دوره انقلابات نيست. نميگويند دوره شعار سرنگونی جمهوري اسلامي نيست و بايد کار آرام سياسي را پيشه کرد. بحث حکومت سرمايه و سرمايه داران و … را بايگاني کرده اند. اينها همه احکام و تزهاي بايگاني شده اين دوستان است. اکنون حرفهاي ديگري ميزنند. همين حد از تغيير مثبت است.
ولی اینها متاسفانه نه نقدي به سياستهاي دوم خردادي قبلي خود کرده و نه به روي خودشان ميآورند. نه توانسته اند خودشان را به یک جنبش معین وصل کنند و نه تلاشي در اين جهت دارند. تکرار کارگر٬ کارگر هم برای کسی نان و آب نميشود.
تازگي کسان ديگري از جمع کورش مدرسي و بعضا از حزب حکمتيست هم به همان ويروس کارگر٬ کارگري مبتلا شده اند ولي کسي آنها را هم جدي نگرفته و نميگيرد. يکي از اعضا حزب حکمتيست هم با همين ادبيات نپخته نوشته است در مورد سياستهاي اين احزاب و حزب کمونيست کارگري “بعدا کارگران قضاوت میکنند”!؟ من میگويم رفيق عزيز شما متوجه نيستيد. کارگران قضاوت کرده اند. جامعه قضاوت کرده است. قامت سياسي و تاثيرات و وزن هر کدام از ماها ر ا ببینید و مقايسه کنيد اين یعنی بخشی از قضاوت کارگر و جامعه، به این معنا کسی فکر نکند جامعه بعدا قضاوت میکند، کارگر بعدا قضاوت میکند. پاسخ من به تکرار بي محتواي کلمه کارگر از جانب اين رفقا این است: قضاوتها شده است و نتايج آن هم قابل ارزيابي است. کافي است فقط واقع بين باشيد و به اطراف خود نگاه کنيد و منظره هايي که از جلو چشمات رد ميشود را ببينيد.
کسانيکه که عاشقانه کلمه کارگر را تکرار ميکنند و کارگر را به يک موجود عجيب مريخي تبديل کرده اند و آنرا تا حد “حجاريان و مجلس موسسان و نافرماني مدني و سوسياليسم رم ميدهد و دوستي با جلال طالباني و بحران سازي در مرزها و …”٬ “ارتقا” داده اند٬ بهتر است به خود جنبش کارگری نگاه کنند واقع بین باشند و ببینند چه اتفاقی دارد میافتد. متوجه بشوند دوره اي که همه اين دوستان که امروز از حزب حکمتيست منشق شده اند با هم بودند که رهبرشان (کورش مدرسي) اعلام کرد٬ “کارگران خر نشويد” ما نه آن وقت و نه اکنون نقدي از هيچکدام از اين طيفها عليه اين ادبيات ضد کارگري نشنيده و نديده ايم. حالا ببينند که کارگران چه جوابي و چه کلماتي نثار اين سياست کردند و چه سرنوشتي براي اين جريان رقم خورد. همه اينها براي يک انسان عاقل و البته متعادل که حس تناسب در او نمرده باشد ميتواند پند و اندرزهاي زيادي داشته باشد.
علاوه بر اينها کساني هم براي ثبت در تاريخ چيزهايي گفته و نوشته اند! من برای تاریخ هیچی نمیگويم، آنچه را گفته و ميگويم برای پراتیک کردن همين امروز و براي تغيير دنياي امروز است. من میگويم امروز وقتی که جامعه قد و قامت، علم، اعتبار، توانایی، تاثیرگذاری و قدرت و نفوذ شخصیت های معین و وزن جریانات معيين را ميبيند هر کدام در قامتهاي کوچک و بزرگي ظاهر ميشوند و اين وزن امروزشان نشانه قضاوت جامعه از سياستهايي است که همه اينها از چند سال گذشته تا کنون در پيش گرفته اند. براي تشخيص دقيقتر اين معادله به اين رفقاي عزيز توصيه ميکنم يک بار هم شده آگاهانه جايگاه “رفيع و برج عاج نشيني” کنونيشان را کنار بگذارند و به عنوان يک نفر از جامعه اين جريانات مورد بحث را مشاهده کنند و پيش خود قضاوت منصفانه اي بکنند. همين آزمايش کافي است که کل آن تصورات ذهني فعلي برج عاج نشيني کاذب به هم بريزد و حس تناسب برقرار گردد.
اجازه بدهيد به اصل بحث برگرديم. کساني گفته اند اين سياست به دليل ضعف حزب ما مطرح شده است است. من میگويم اگر حزب کمونیست کارگری ده برابر قدرت فعلي را هم داشت، اگر تاثیر و امکانات ده برابر بيش از توان فعلي را هم داشت٬ باز هم این اتفاقات خارج از ما خیلی گنده تر از این است که به وضع موجود رضايت بدهيم. اتفاقاتي که جامعه میلیاردی بشر را تحت تاثیر قرار داده است، حالا من فلان حزب چند هزار و حتي چند ده هزار نفره می خواهم تغییر نکنم و به وضع موجود راضي باشم؟ اگر کسي چنين فکر ميکند فقط تفکر فريز شده خودش را به نمايش ميگذارد.
ما بايد خود را آماده جنگ نهايي بکنیم. اين اقدامات و سياست مورد بحث تدارکي در اين راستا است. برای این جنگ نهايي ما به نيرو و قدرت صدها برابر قدرت فعلي حزب کمونيست کارگري احتياج داريم. اگر کساني فکر ميکنند حزب ما با اين وسعت و وزن فعلي ضعيف و جمعهاي “يک نفره” و دو نفره و چند نفره و حتي احزاب موجود خارج از ما با ابعاد و وزني که دارند قوي تر هستند! خوش به حالشان حتما جاي را و سنگري را گرفته اند و ما خبر نداريم. اگر ما هم از پيروزي اين دوستان مطلع بشويم حتما خوشحال خواهيم شد.
این دوستان تا وقتی که متوجه این صورت مساله نشوند به نظر من ممکن است همچنان در فضای محافل و برج عاج نشيني کاذب خود بلولند. آنها ميتوانند در اين قامت فعلي بمانند و راضی هم باشند. خودشان میدانند. بالاخره من یک حرف و یک سیاستی را فکرمیکنم درست است به قضاوت علاقه مندان ميگذارم. دنبال جمع آوري نيرو و همفکر براي اين سياست هستم. اين سياست براي من استراتژي سياسي اين دوره کمونيستهاي ايران است. بر همين اساس آماده شدن براي پراتيک کردن اين سياست قبل از هر کسي کاري است که بر دوش حزب کمونيست کارگري قرار ميگيرد. به نظر من جنگ پيش رو سرنوشت ساز خواهد بود.

نسان نودینيان: ما یک ادبیاتی داریم براي عبور از مراحل مختلف همیشه کساني که متوجه تحولات تازه نيستند را میگويم حافظين وضع موجود، شما میگوييد نبایستی به وضع موجود راضی بود؟

محمدآسنگران: اصلا٬اصلا نبايد راضي بود. کسي که به توان و قدرت و امکانات و وضعيت فعلي خود رضايت داده است امرش نه تغيير دنيا بلکه قانع شدن به ايفاي نقش گروه فشار بودن است. در حزب کمونيست کارگري هم هنوز تفکر قناعت به وضع موجود و لم دادن به دستاوردهاي تاکنوني و تکرار افتحارات تا کنوني يکي از موانع پيشروي حزب است.

نسان نودینيان: اوکی، معلوم است که ادامه این بحث براي شما، يک موضوع استراتژیک نوینی است که ميخواهيد حزب و کمونيسم کارگري خودش را براي پاسخ به نيازهاي اين دوره آماده کند. یک گوشه این بحث چند ماه قبل مطرح شد و بحث شکل دادن به یک کمونیسم قدرتمند در ایران است،خوب بر اساس اين بحث حزب کمونیست کارگری در روزها، ماه ها و سالهای آینده چه کاری بایستی بکند،که هم خودش را آماده پاسخ به وضعیت بین المللی و استراتژی مورد بحث بکند و هم به وضع موجود راضی نشود و واقعا بتواند حضور یک کمونیسم قدرتمند را در جامعه تضمین بکند؟

محمد آسنگران: قبل از اینکه وارد این جزئیات بشوم که پاسخ مشخص به سوال شما باشد یک چیزی مهم است و اين بايد نخ اتصال همه سياستها و پراتيک حزب کمونيست کارگري و همه کمونيستهاي کارگري در اين دوره باشد. آن هم اين است که سياست و پراتيک ما بايد طوري گفته و عمل بشود که اعتماد جامعه را بتواند جلب کند. در اين دوره معين هر سياستي حتي اگر با مناسبترين و دقيقترين فرمولبنديها و آژيتاسيونهاي ناب هم بيان بشود ولي به اين امر توجه نکند که اعتماد جامعه را جلب کند به هدف نزده است. من بر کلمه “اين دوره” و “کسب اعتماد مردم” تاکيد دارم زيرا ممکن است براي کمونيست مثلا دهه شصت شمسي در ايران اولويت هنوز اين بود که صف مستقل طبقه کارگر و کمونيسم کلاسيک را و نقد پوپوليسم و خلق گرايي و … را برجسته کند و مخاطبش هم نه جامعه بلکه يک اليت چپ و کمونيست بود که فعال جنبشهاي ديگر شده بود. اما اين دوره مخاطب ما عمدتا جامعه است. بويژه تلويزيون و ادبيات نوشتاري ما هنوز از اين نوع تبليغات و آژيتاسيون فاصله دارد. هنوز به زبان چپي حرف ميزنيم که مخاطبش خاکستري است خيلي دقيق به خال نميزند.
لازم است تاکيد کنم که جامعه فقط با حرف رادیکال به کسی اعتماد نمیکند. جامعه چند تا فاکتور برایش مهم است. یکی اینکه باور کند که میتوانید و قدرتش را داريد که با دشمن درگير بشويد و پيروزي کسب کنيد. يا به بيان ديگر جامعه قدرت گيري را در ناصيه تو ببيند. به اين معنا رادیکالیزمت باقدرتت همراه باشد. پازلي از اين استراتژي سياسي که اتحاد نیروهای کمونیسم کارگری نام گرفته است تنها هنگامي اهميت دارد که در خدمت اين استراتژي سياسي باشد. خود اين اتحاد حتي اگر تماما اتفاق هم بيفتد اهميت اصلي آن اين نيست که تعداد بيشتري از کادرهاي کمونيست زير يک سقف قرار ميگيرند. اهميت آن اينجا است که ميتواند اعتماد جامعه به کمونيسم را کسب کند. و البته اينجا منظورم رگه خاصي از کمونيسم است که به کمونيسم کارگري معروف شده است نه هر کمونيسمي و يا حتي نه حکمتيسم.
همينجا لازم به تاکيد است که کلمه و يا اسم حکمتيسم با يک سياست و جريان خاص تداعي ميشود. عليرغم مضمون ايدئولوژيک و غير سياسي بودن آن٬ در ميان جنبش کارگري هيچگاه جايگاهي پيدا نکرد و نميکند. در همان سطح فعالين دانشگاهي هم اکنون نه تنها پديده خوشنامي نيست بلکه با هيچ تحولي اين اسم شانس کسب اعتماد مردم را ندارد. اين نتيجه يک دوره معين از سياست و تاکتيکي است که تحت عنوان اين اسم نتايج مخربي به بار آورد و چند پارچه شدن جريان حکمتيست که چند سال قبل پيشبيني کرده بوديم هم تنها يکي از آن نتايج است. اما از اين هم گذشته اين يک اسم ايدئولوژيک و غير سياسي است. چهار چوب و مباني سياسي و نظري اين حزب هم با اسم کورش مدرسي و سياستهاي او تداعي ميشود. رفقاي ديگر هر ادعايي دارند ممکن است درست يا نادرست باشد اما جامعه به کدهاي دروني و ادعاهاي افراد اين احزاب نگاه نميکند.
بنابر اين بحث اتحاد نيروهاي کمونيسم کارگري بنظر من اهمیتش این نیست که چند نفر بیشتر دور هم جمع میشوند. حتما این هم مهم است زيرا اينها کادرهای کمونیستی هستند که هر کدام تجاربی دارند، هر کدام گوشه ای از جامعه آنها را می شناسند. همه آنها ميتوانند موثر باشند. ولی اهمیت اين اتحاد مورد نظر ما اساسا اینجا نیست. به نظر من اساس اهمیت این حرکت خلاف جریان اینجاست که اعتماد جامعه اي را قرار است جلب کند. زيرا تا کنون جامعه ايران به جريانات چپ نتوانسته است اعتماد کند. در تاريخ معاصر بعد از مشروطه که چپ در ايران پا به فعاليت گذاشته است٬ در بهترين زمان خود هم نيروي اپوزيسيون کم قدرتي بوده است. اين بار بايد جامعه احساس کند که این نوع کمونیسم فهیم است. احساس مسئولیت میکند. سياسي و جدي است. جامعه بايد تصويري از کمونيسم ما بگيرد که می خواهد به معضلات جامعه جواب بدهد و براي اين جوابگويي عقل جمع آوري نيرو و کسب قدرت را هم دارد. بايد جامعه به اين قناعت برسد که اين نوع کمونيسم بلد است در جايي سر سختانه مبارزه کند و جاي ديگر سازش بکند. در جايي پيشروي کند و در جاي ديگر عقب نشيني کند. ما نبايد نگران کدهای ایدئولوژیک نوع چپ مرسوم و سنتي باشيم. نبايد طوري با جامعه حرف بزنيم که ما را آدمها شق و رق و خشک مغز تصور کند که اورادي را حفظ کرده ايم و مرتب آنرا تکرار ميکنيم. اينها را ميگويم که تاکيد کنم تصور بخش قابل توجهي از جامعه و حتي اليت جامعه از کمونيستها همان کمونيسم نوع چپ سنتي و ايدئولوژيک است. نه تنها اين بلکه کمونيسمي که خنده و رقص و سکس و شادي و تفريح برايش غريبه يا تابو است و نميخواهد با کسي در اين موارد حرف بزند و هميشه قيافه عبوس و “جدي” به خود ميگيرد که جدي تلقي شود٬ در کاتاگوري چپ اجتماعي مورد نظر من نميگنجد. اين عين چپ سنتي است. نوعي از مذهب است نه کمونيسم.
هر وقت جامعه کمونيسم ما را از اين نوع کمونيسم غير اجتماعي٬ عبوس و ايدئولوژیک تميز داد و مورد پسندش قرار گرفت آن وقت ما ميتوانيم ادعا کنيم که به قدرت نزديک شده ايم. جامعه بايد اين تصوير را از ما بگيرد که مباحث ما مختص چپها نيست. حتي محدود به کمونيستها نیست و تنها به آنها نمیخواهد جواب بدهد، اساسا جامعه و نيازهاي همين مردم عادي کوچه و بازار مبنای حرکتش است. ياد آوري اينها مهم است زيرا من ميبينم که ادبيات و آژيتاسيون و تبليغات و سازماندهي خيلي از کمونيستها به همفکران خود محدود است. جامعه و نياز جامعه برخلاف ادعايشان مبناي حرکت آنها نيست. حتي اگر از ميان اعضا و کادرهاي خودشان کسي سياست ديگري را درست بداند و حرف ديگري بجز حرف “صاحب خانه” داشته باشد اگر پراتيک اجتماعي و طبقاتيش هم خيلي موثر باشد٬ او کافر ميشود. همه اين موارد و دهها مثال و نمونه ديگر را ديده و تجربه کرده ايم و ما بايد از اين نوع چپ سنتي و محدودنگر با سرعت هر چه بيشتري فاصله بگيريم.
سرنوشت جريانات سنتي خارج از ما نمونه هاي تيپيک و غم انگيزي از سرنوشت اين چپ را به ما نشان ميدهد و ديدن آنها ميتواند عبرت خوبي براي باقي مانده اين تفکرات در جنبش کمونيسم کارگري هم باشد. مثلا نگاه کنيد سرنوشت طيف فدايي را٬ چند ده تا محافل چریک داریم همه شان آدمهای رادیکال و آدمهای شریفی هم هستند٬ اما کجاي سياست قرار گرفته اند. از اشرف دهقان تا توکل٬ از مدني تا سامع و دهها نفر و محفل از اين طيف در چهار چوب چريک فدايي و سازمان اقليت و اتحاد فدائيان و هسته اقليت و … را نگاه کنيد به کجا رسيده و به کجا ميخواهند برسند. باور کنيد به هيچ جا نرسيده و به هيچ جا نخواهند رسيد. در بهترين حالت اگر شانس بياورند تا چند سال ديگر کساني خاطراتي از آنها بگويند و يا بخوانند همين و بس. سرنوشت راه کارگر از اين هم غم انگيز تر است. تازه اينها سازمانهايي هستند که هنوز در قيد حيات هستند. سوال اين است آيا کمونيستهاي کارگري اگر سياستي خلاف آنچه اين چپ تجربه کرده است را در پيش نگيرند٬ سرنوشت بهتري از آنها خواهند داشت؟ جواب روشن است. متاسفانه در اين صورت سناريو تکرار ميشود.

نسان نودینيان: شما فکر میکنید کل حزب به این بحث و چهار چوب نظري به این شکل معطوف هست؟

محمد آسنگران: نه متاسفانه اينطور نيست. من فکرنمی کنم حتي اقليت بزرگي از حزب هم با اين جهت گيري سياسي همفکر باشد. اکثريت قريب به اتفاق حزب نشان داده است که با اين سياست توافق دارد. اما همفکر بودن و توافق کردن دو موضوع متفاوت است. با اين حال فکر می کنم حمیدتقوایی چون این بحث را تا این سطح و با این استروکتور مطرح کرده است،نقش کلیدی براي جا انداختن اين جهت گيري ميتواند داشته باشد.
منتهی برداشت من از سوال شما اين بود که کل حزب يک تصوير واحد از اين بحث دارد؟ پاسخ من اين بود که نه٬ من تصورم اين نیست که همه ما یک تصویر واحد و روشن از اين بحث داريم. چون این بحث اولا تازه است دوما ایده اش از یک جای شروع شد که خیلی محدودتر از این بحث بود. يعني ابتدا بحث نزديکي اين جريانات مطرح بود بعدا بحث اتحاد مطرح شد. سومآ حتی سمینار رفيق حميد از سر وحدت نیروهای کمونیسم کارگری برگزارشد٬ نه طرح مباني فکري و سياسي اين جهت گيري. بنابراین همه اینها خودش نشان میدهد هنوز ما داریم به سمت روشنتر شدن و روشنتر کردن زواياي مختلف اين بحث ميرويم. بسط دادن و تفهيم جوانب مختلف اين سياست تازه آغاز شده است. به این معنا طبيعي ميدانم که اخيرا برداشتهاي نادقيقي از اين بحث مطرح شده است. همين نوشته هايي که اخيرا چه از کادرها و اعضا حزب و چه از رفقاي خارج حزب منتشر شده است نشان ميدهد که هنوز موضوع را نگرفته اند. هنوز در فضاي ديگر و در دنياي چپ قديم قلم ميزنند. کساني از کادرهاي حزب هم از ديد خود يار من شده اند٬ که هنوز نه همفکر بلکه موافق هم نيستند. رفيقي که در رساي انحلال حزب و درست کردن حزب ديگر قلم فرسايي کرده است معلوم است که هنوز صورت مسئله را هم متوجه نشده است. و يا رفيقي که با پرچم به حزب ما بپينوديد و متحد کردن چپ ظاهرا شده است در باغ ديگر و دنياي ديگر سير ميکند. تفاوت بحث من با اين رفقا تفاوت دو متد و دو نگرش و حتي دو نوع کمونيسم کاملا مجزا از هم است. علاوه بر بحث رفيق حميد که در سمينار استکهلم مطرح شد٬ در ميان اظهار نظرهاي تا کنوني من تنها اظهار نظر رفيق مجيد حسيني را جدي و سياسي ميدانم. بقيه نوشته ها چه موافق و چه مخالف به نظرم حتي صورت مسئله را متوجه نشده اند چه برسد به راه حل درست.
به همين دليل فکر میکنم که این بحث هنوز باید پا بخورد. هنوز باید جوانب مختلفش روشن بشود. نیروهای بالقوه مدافع این جهت گیری و این سیاست بنظرم خیلی فراتر از این نیروهای موجود و مورد بحث است. منظورم اين است که فراتر از کساني است که در حزب حکمتیست و حزب کمونیست کارگری و یک تعداد از رفقا و دوستانی که در خارج کشور و با اين دو حزب نیستند است. خیلی فراتر از اینها است. يک نیروی اجتماعی وسیع، جدی و موثر هم اکنون در جامعه خود را چپ٬ کمونيست و حتي کمونيست کارگري ميداند و ميتواند از سر نياز خود و جواب به معضلات جامعه که اين بحث توان و پتانسيل آنرا دارد با اين جهت گيري و سياست همراه و همفکر بشود.
نيرو٬ افراد و کمونيستهايي در جامعه ایران حضور دارند و ميتوانند با اين سياست همراه و همفکر بشوند که فعلا يا با هيچ سازماني نيستند و يا از سر کم اعتمادي به ما هنوز خود را با جريانات ديگر نزديک ميدانند. تعداد و تاثير اين طيف که عمدتا در جنبش کارگري و ديگر جنبشهاي اجتماعي نقش دارند بسيار حائز اهميت و جدي است. تعداد و تاثير آنها چندين برابر اعضا و کادرهاي احزاب و گروه هاي مورد خطاب سمينار (نيروهاي کمونيسم کارگري) است. وصل شدن حتي بخشي از اين طيف به اين سياست يک تحول کيفي و بسيار اجتماعي را خلق ميکند. اگر ما بتوانيم این سیاست را خوب جا بیاندازیم و بر اساس این سياست پیش برویم و بر اين اساس سبک و روش و سیاست و استراتژی و سازمان و تبليغات و … خودمان را اتخاذ کنيم٬ نقطه عطف مهمي در جنبش کمونيسم کارگري ميتواند اتفاق بيفتد.
اما به هر حال این مساله اینطوری مطرح شده است که ميبينيم. معلوم است که برداشت یکساني از اين بحث و سياست هنوز وجود ندارد. حتي رفقايي که بر سر اين سياست با آنها وارد دیالوگ شدیم برداشت يکسانی از اين سياست ندارند. نوشته يکي از همين رفقا را ديدم که براي خودش يک داستان ذهني را سر هم بندي کرده و با همان داده هاي کورش مدرسي به بررسي حزب و دلايل انشعاب و کمونيسم و غيره پرداخته است. او حتي يادش رفته است که در دوران انشعاب مدرسي پرچم مجلس موسسان و دولت حجاريان نافرماني مدني و سوسياليسم مردم را رم ميدهد و حکومت حزبي و … را برداشته بود نه کارگر و انقلاب کارگري و….
کسي که يادش رفته است اختلافات آن دوره از موضوع تعيين ليدر براي حزب بعد از منصور حکمت آغاز شد و همان بحث غير مسئولانه صفبنديهاي کاذبي را درست کرد که بعدا مدافعينش همراه کورش مدرسي و تزهاي عجيب و غريب او شدند٬ نميتواند راوي دقيقي باشد. اين رفيق ما در خيالات خود فضاي درست کرده و در ذهن خود به دنبال درست کردن تئوري ميگردد. تئوري اگر چه از نتايج فکر آدم است اما مستقيما به پراتيک انساني و تحولات عيني پديده هاي اجتماعي مربوط است و پديده هاي خارج از ذهن را مورد بحث قرار ميدهد. اين رفيق ما هم پديده هايش و هم تئوريهايش همگي ذهني و غير عيني هستند. با اين حال من اين را طبيعي ميدانم زيرا اين نوع رفقا از قبل هم با همين اشتراکات مباحث امروزشان با کورش مدرسي همراه شدند. اينکه در وسط راه دير يا زود متوجه شدند که نبايد دنبال کورش مدرسي ميرفتند از انتخاب سياست نادرست٬ آنها چيزي کم نميکند. حتي وقتي که ما با سعه صدر گفتيم که نميخواهيم به گذشته برگرديم و داستان انشعاب را به رخ کسي بکشيم و کيلومترها را صفر ميکنيم. بعضي از اينها هنوز متوجه نيستند که چرا ما اين حرف را ميزنيم. ظاهرا هنوز متوجه نيستند که خود اينها نيروي انساني چه سياست مخربي شدند آن هنگام که پشت سياستهاي غير کمونيستي و راست کورش مدرسي قرار گرفتند.
دليل ما اين بود که کسي به خاطر انتخاب سياسي غلط آن دوره لازم نيست که حساب پس بدهد و خودزني بکند. بالاخره اين رفقا هم متوجه شدند که نه آن انشعاب به رهبري مدرسي درست بود و نه سياستهاي او قابل دفاع است. حال يکي زودتر و يکي ديرتر متوجه اين موضوع شد. مهم اين است که آن سياستها را هضم و خودي نکردند. وقتي که ما ميگوييم کليومترها را صفر ميکنيم و به گذشته نميپردازيم خيلي مسئولانه و صميمانه داريم راه نزديکي و ممکن را به اين رفقا پيشنهاد ميکنيم. اما تعدادي از سر لااباليگري و بي مسئوليتي ميخواهند طلبکار ظاهر شوند. پاسخ من به اين رفقا روشن است که رفقاي عزيز! همراهي شما با کورش مدرسي تحت هيچ عنواني و با هيچ برهاني قابل دفاع نيست. ما هم نميخواهيم وارد اين مباحث بشويم. اگر شما علاقه مند هستيد لطفا ما را از اين جدل بيحاصل معاف کنيد. البته بخشي از افراد حزب حکمتيست هنوز فقط شخص کورش مدرسي را قبول ندارند٬ سياستهايش را قبول دارند. ما هم سر سازشي با اين تفکرات عقب مانده و غير کمونيستي نداريم
.به هر حال بنظر من این بحث ما اهمیتش اینجاست که نياز و آرزوي بسياري از کمونيستها و فعالين انقلابي و خواهان تغيير وضع موجود را نمايندگي ميکند. بنابر اين نبايد برداشت محدود و متافيزيکي از تاثيرات آن شکل بگيرد. گويا بحث فقط اين است که یک تعداد به اسم کمونیست کارگری به اعضا و کادرهاي فعلي حزب اضافه ميشوند و يک حزب تازه درست ميکنند. من ميگويم کسي که بحث را اينطوري بفهمد نقض غرض است. بحث ما اين نيست که تعدادي فقط فيزيکي اضافه بشوند و یا حزب کمونیست کارگری برود همراه تعدادي ديگر و نیروی تشکیل دهنده یک حزب جدیدی بشود. هدف اين سياست اين نيست. اتحاد مورد نظر ما فقط میتواند اتحاد نيروهاي پیشبرد این سیاست باشد. خود اين سیاست و تماميت آن با يا بدون این نیروهاي مورد بحث روي پای واقعی، مادی و ابژکتیو خودش قراردارد و باید پیش برود و پیش میرود و فعالین خودش را پیدا ميکند.

نسان نودینيان: همین را میخواستم روشن بشود. این مستلزم برگزاری سمینارهای علنی بیشتر در کشورهای مختلف است و احتياج به دخالت زنده تر کسانی است که علاقمند هستند به این بحث ها و فکرمی کنم این فاکتوری است که ميتواند ما را جلو ببرد و درعین حال خود حزب و مشغولیات رهبری و ارگانهایش را متمرکز بکند. اگرشما توضیحی دراین باره دارید بفرمائید.

محمدآسنگران: من تنها توضیحم این است که برداشتهای مختلفی ازطرح این بحث ديده و شنیده ام. نه موافقين و نه مخالفين به نظرم اصل بحث را نگرفته و وارد آن نشده اند. هم زمان در ادامه اين مباحث شنيدم که حزب اتحاد خود را منحل کرده و به حزب حکمتیست پيوسته است. اولا بگويم که اين کارشان مثبت بود. بنظرم کار خوبی کردند. اما اينکه برداشت، درک سياسي و فکري آنها یا پراتيکشان در این چهارچوب مورد نظر ما قرار می گیرد يا نه باید دید. من امیدوارم که اینطور باشد. ولی همین یک قدم مثبت است و من با دید مثبت نگاهش میکنم. امیدوارم در این جهت با درک این ضرورت سیاسی و تاریخی وارد میدان سیاست بشوند و فعالیت کنند.اما بحث ها و برداشتهایی که در اين مدت از رفقاي دور و نزديک شنیده ام که گفته اند اين بحث حميد تقوايي سر راست نيست. پوليتيک ميزند٬ ميخواهد ما را در درون حزب خود هضم کند. گفته اند “حميد تقوايي میخواهد سياستهاي که تا کنون داشته را به سیاست بقیه اين نيروها تبديل کند. گفته اند در کنگره فراگير مورد نظر٬ آنها اکثريت هستند و رای و رای کشی ميشود و در ته اين ماجرا ما عملا به حزب کمونيست کارگري پيوسته ايم. حتي يکي از رفقاي خارج حزب نوشته بود با اين طرح عملا ما میآئیم در یک کنگره ای بعد شما چون اکثریت هستید رای میدهید و همه سياستها را شما تعيين ميکنيد. پس ما نیروی شما میشویم.
به همين دليل اين طرح مورد قبول ما نيست.”وقتيکه اين سطح نازل از بحث را ميشنوم میگويم این دوستان هنوز متوجه این بحث نیستند. مبانی این بحث سياسي استراتژیک را نفهميده و يا شايد ما دقيق بحث را طرح نکرده ايم. اگر نه اين برداشت زيادي نازل و دور از شان همه ما است. تمام خاصيت اين بحث و اين سياست اين است که از حزب کمونیست کارگری فعلي بايد فراتر رفت. از سياستهاي تا کنوني اين احزاب بايد فراتر رفت. همچنان که خود بحث کمونیسم کارگری متناسب با چنين نیاز اجتماعی اي مطرح شد. این هم اينطور است. به این معنا بنظر من این دوستان در همان فضاي فکري محدود نگرانه دوران انشعابشان از حزب دارند حرف ميزنند.
اما تعدادي هم نوشته اند همه اشتباه کرديم و بياييم از خودمان انتقاد کنيم. و يا طرح کميک “احياي منصور حکمت و کمونيسم کارگري و …” را بايد در دستور قرار بدهيم. من این قالب های فکري و اين نوع نگرش را نه جدي ميدانم و نه قبول دارم. من از تمام سیاستهای کلان و مصوبات حزب تاحالا دفاع میکنم. نه تنها اين٬ بلکه خيلي صريح و شفاف بگويم از تمام سياست و جهت سياسي مباحث دوران انشعاب و بعد از آن در نقد خط راست کورش مدرسي همچنان دفاع ميکنم. سیاستهایی که مورد نقدم بود، هنوز مورد نقدم هستند. اینجا و آنجا ممکن است نادقيق و يا فرمولبندي آب بندي شده اي به کار بردم. اما جهت و سياست و قطب نماي ما در نقد آن سياستها تغييري نکرده است. حتما اگر عقل امروزم را داشتم اگر توان و دقت امروز را داشتم نحوه برخورد من متفاوت ميبود اما سياست و جهت همان است که بود.
اگر با درک امروز آن اتفاقات تکرار شود حتما با ادبیات دیگری، با فرهنگ دیگر و با نگرش دیگري برخورد خواهم کرد. اما همچنانکه قبلا هم گفتم جهتگیری، سیاست و جدال جدي خود با آن مباحث را بخش درخشاني از تاريخ دفاع از کمونيسم ميدانم. نه تنها آن جهتگيري ها هنوز برایم قابل دفاع هستند بلکه بدون آن نقدها امروز آثاري از کمونيسم کارگري لاقل به اين شکل امروزيش وجود خارجي نداشت. کافي بود ما هم مثل همان رفقا دنبال کورش مدرسي و سياستهاي او ميرفتيم. ميتوانيد تصور کنيد که چه بلايي بر سر کمونيسم مي آمد. به اين معنا و با درک و تصور نتايج آن که ما اعضا حزب کمونيست کارگري هم اگر با کورش مدرسي همراه ميشديم آيا چيزي از کمونيسم کارگري ميماند؟
کساني که بخواهند صميمانه اين تاريخ را بررسي کنند نميتوانند جدال ما با آن سياستها را قلم بگيرند. چه برسد به اينکه طلب کار هم بشوند. بر اساس ديدگاه اين رفقا ظاهرا همه اشتباه کرديم بياييم و اعتراف کنيم که هيچ کس سياست درست نداشت.؟ پاسخ من به اين رفقا اين است نه عزيزان شما انتخابتان غلط بود. اگر ميخواهيد درستي و نادرستي يک سياست را هم به محک بزنيد. اثبات سيب در خوردن آن است.
منظره هاي امروز و فردا را ببينيد تا متوجه اشتباه انتخاب سياسي خود بشويد. اگر ميگوييم وارد مباحث دوران انشعاب نشويم دليل ما اين است نميخواهيم انتخاب سياسي نادرست و خطر ناکي که کرديد و ما را با هزار زحمت و مشقات مواجه ساختيد را به رويتان بياوريم. نميخواهيم تقويت خط راست و غير کمونيستي کورش مدرسي را مرتب به رويتان بياوريم. همان خطي که خودتان بعدا متوجه اشتباه سياسي آن شديد و جمعي و فردي از آن صف فاصله گرفتيد. رفقاي عزيز انصاف و واقع بيني حکم ميکند که بپذيريد در جريان انشعاب نيروي يک سياست شديد که براي خودتان هم قابل دفاع نيست و به درست امروز خودتان از آن دفاع نميکنيد. تنها مدافعين واقعي آن خط و سياست اکنون محفلي خانوادگي هستند که همچنان دور کورش مدرسي حلقه زده اند. آخر و عاقبت اين جريان هم که ميبيند و لازم به توضيح بيشتر نيست.ما ممکن است اينجا و آنجا سياست و تاکتيک نادرستي هم در پيش گرفته باشيم. اما قطب نما و جهت طبقاتي و سياسيمان درست بود و موقعيت امروزمان اينرا نشان ميدهد. عمل و جايگاه امروز شما هم نشان ميدهد که قطب نماي آن دوره شما عکس امروز بوده است. اما بحث امروز من این نيست که بياييم آن تاريخ را واکاوي کنيم و افتخارات و شکستهاي آن دوره را سبک سنگين کنيم. زيرا واقعيت و جامعه از همه اين فاکتورها عبور کرده است. همه ما هم به حکم تحولات اجتماعي خارج از ما قاعدتا بايد از اين نوع مباحث و مشکلات عبورکرده باشيم. واقعيت اين است که همه ما یک جای دیگری هستيم. در فضای دیگری و در یک دنیای دیگری و در دوران دیگری قرار گرفتیم. من به اين دليل دارم میگویم ضرورتي براي وارد شدن به آن جدالها وجود ندارد. کسي که وارد اين مباحث گذشته و انشعاب ميشود هنوز رو به گذشته دارد نه به آينده. من ميگويم علاقه و ضرورتي هم نميبينم وارد آن مباحث بشوم. بخاطر اینکه هيچکدام از آن چهار چوبها چه آنجا که ما به قول اوباما در سمت درست تاريخ ايستاديم و چه شما که در سمت غلط تاريخ قرار گرفتيد اثبات دوباره اش دیگر جواب نمیدهد. پاسخ هيچکدام از معضلات امروز نيست. اينکه باز هم وارد مجادلات اثبات اين بشويم که حق با کي بود؟ کی درست گفت کی غلط گفت٬ هيچ کدام جواب نیست.
تمام داستان این است که ما ميگوييم امروز دوره تغییر کرده است، براي رسيدن به قدرت سياسي کمونيسم امروز خصوصيات و ويژگيهاي معيني بايد داشته باشد. کل این احزاب باید متحول بشوند، به این معنا نبايد در آن گذشته خودمان فریز بشويم. من از جمله کساني نيستم که بگویم باید به افتخارات تا کنوني خود بچسبيم و به همديگر مدال بدهيم و حال کنيم. من میگویم حزب کمونيست کارگري و همه شما هم لازم است به نيازها و ضرويات جهان امروز بپردازيم.

نسان نودینيان : یک دقیقه فکرکنم وقت داریم، کوتاه مکانیسم ادامه این دیالوگ را خارج از بحث های مبانی و استراتژی که کردیم بالاخره تعدادی از رفقا استقبال کرده اند و خودشان را هم جهت مباحث این سمینار حميد تقوايي میبینند ادامه این دیالوگ وتضمینش چطور میشود باید چکار بکنیم بعد از این سمینار؟

محمدآسنگران: بنظر من این حرکت و این بحث و این سیاست باید فعالین خودش را پیدا کند، متفکرین خودش را پیدا بکند. مبلغین و آژيتاتورهاي خودش را پیدا کند. نظریه پردازان خودش را پیدا بکند و بروند تلاش کنند تا این مباحث را جابیاندازند و برای پیشبرد جنبش کمونیسم کارگری تلاش کنند. خوشبختانه اکنون دو تا حزب شدیم ديگر سه تا حزب نیستیم. بعلاوه مجموعه نیروهایی که با این احزاب نیستند.اما براي تفهيم و اتخاذ پراتيک از اين سياست باید کارهای مختلفی کرد. سمینارگرفت. جمع برایش تشکیل داد، نوشت، بحث کرد، جلسات مشترک گرفت، جلسات غیر مشترک گرفت هر اقدامی در این جهت پیش برود کمک میکند گوشه ای از این بحث روشن بشود. حتی اگر روشن تر هم نشود کمک میکند موانع را ببینیم و بنشینیم و با هم وارد دیالوگ بشویم. با هم جدل کنیم٬ استدلال کنیم موانع را بر طرف کنیم. بنظر من همه این اقدامات لازم را باید پیش برد. اما اينرا هم بدانيم که جامعه منتظر پروسه طولاني و دلخواه ما نميشود. ما همزمان بايد بجنبيم و پاسخ نيازهاي اين دوره را با همان کساني که همراه و همفکر اين سياست هستند آغاز کنيم. حزب کمونيست کارگري فعلا آماده ترين نيرويي است که ميتواند اين جهتگيري و سياست را اتخاذ کند.

نسان نودینيان: با تشکر از اینکه در اين مصاحبه شرکت کرديد.

محمد آسنگران: با تشکر از شما که این وقت را در اختیار من قرار دادید.
دی ماه 1391