مصاحبه -منصور حکمت در درجه اول یک کمونیست دارای دیدگاه مارکسی و لنینی بود – مصاحبه اسماعیل ویسی با فاتح شیخ

منصور حکمت در درجه اول یک کمونیست دارای دیدگاه مارکسی و لنینی بود – مصاحبه اسماعیل ویسی با فاتح شیخ


مصاحبه با فاتح شیخ به مناسبت هفته منصور حکمت
اسماعیل ویسی: فاتح شیخ، منصور حکمت شخصیتی چند بعدی بود: ایدئولوگ کمونیست، تئوریسین، نظریه پرداز و متفکر مارکسیست، فعال جنبش سوسیالیستی کارگری با نظرات خاص خود، سازمانده، استراتژیسین و تاکتیسین حزبی، رهبر سیاسی شناخته شده با متدولوژی مارکسیستی و لنینی و با دخالتگری خاص و کاراکتر تعیین کننده در شکل دادن به کمونیسم دخالتگر و مستقل معاصر، کمونیسمی که بتواند در صحنه سیاست و جامعه در جهت ایجاد تغییر در زندگی مردم ازکوچکترین رفرمها گرفته تا تغییرات اساسی توسط انقلاب اجتماعی سوسیالیستی طبقه کارگر، ایفای نقش کند. در یک کلام بعنوان سیاستمدار انقلابی کمونیست. کدامیک از این ابعاد در کاراکتر منصور حکمت اصلی و تعیین کننده بود؟ سیر تکوین اندیشه های منصور حکمت از نظر شما چگونه بود و آیا گسستی در این سیر صورت گرفته است؟
فاتح شیخ: منصور حکمت در درجه اول یک کمونیست دارای دیدگاه مارکسی و لنینی بود که تغییر بنیادی جامعه سرمایه داری موجود را از راه انقلاب سوسیالیستی طبقه کارگر ممکن میدید و تعقیب میکرد. این موضوع که “ژوبین رازانی” چگونه و از چه مسیر مشخصی کمونیست و مارکسیست شد و در چه پروسه ای “منصور حکمت” شد، را خود او با کلامی شیوا و زنده در سمینار تاریخ شفاهی اتحاد مبارزان کمونیست در انجمن مارکس لندن بیان کرده است، که هر کس بخواهد میتواند هم در منتخب آثار یکجلدی (انتشارات حزب کمونیست کارگری – حکمتیست، ژوئیه ۲٠٠۵- خرداد ١۳٨۴) در صفحات ١٨-١۵٠٩ بویژه از صفحه ١۵١۵ به بعد، و همچنین در آرشیو حکمت http://hekmat.public-archive.net در ردیف آثار سال دوهزار به آن دسترسی پیدا کند.
بنابراین در جواب به اینکه کدامیک از آن ابعاد متعدد و متنوع سوال شما در کاراکتر منصور حکمت اصلی و تعیین کننده بود، با شناختی که از او دارم فکر میکنم همان عبارت “کمونیست دارای دیدگاه مارکسی و لنینی” گویا و رسا باشد، چرا؟ چون این عنصر جنبشی – فکری در واقع زیرساخت کاراکتر او از ١۶- ١۵ سالگی تا پایان حیات کوتاه و پربارش بوده است. البته خود این عنصر “کمونیست مارکسی و لنینی” در دوران رواج کمونیسم بورژوائی شوروی و چین دهه هفتاد قرن بیستم، یک خصلت خلاف جریان، رادیکال، نقاد، جستجوگر و حقیقت جو به او داده بود. با بالا گرفتن پروسه انقلاب در ایران و دخالت جدی عملی و نظری او در آن پروسه، ژوبین رازانی و بعدا منصور حکمت بر یک ریل تعمیق و تکامل مداوم و همه جانبه فکری و سیاسی و پراتیکی قرار گرفت که متاسفانه در اوج خلاقیت و فوران خود بر اثر آن بیماری لاعلاج ناگهان قطع شد.
حاصل بیست و دو سال تلاش بیوقفه او، یک نقد همه جانبه کمونیسم بورژوائی از زاویه نقد کمونیستی و مارکسیستی به جامعه و جنبشهای بورژوازی بود. این نقد مارکسیستی امروزی، شرط ضروری و مبنای اصلی احیاء کمونیسم معاصر از زاویه جنبش اجتماعی طبقه کارگر و تئوری کمونیسم مارکس، در تقابل با کمونیسمهای روسی و چینی و غیره و منتقدان غیرکارگری انها بود و به همین دلیل منصور حکمت این کمونیسم احیاء شده معاصر را “کمونیسم کارگری” اسم گذاشت. منصور حکمت خود در این پروسه احیای کمونیسم، به رهبر و تئوریسین و سازمانده جنبش تحزب کمونیستی با آن اوصافی که شما ذکر کرده اید، تبدیل شد.
این رشد همه جانبه و بسیار غنی و متنوع کاراکتر منصور حکمت در طول آن سه دهه و نیم از آغاز خودآگاهی نوجوانی تا پایان عمرش واقعا شگفت انگیز است و اوصافی که در سوال شما هست هنوز گویای همه آنچه او داشت نیست. بهتر است یک پاراگراف از آن سمینار تاریخ شفاهی اتحاد مبارزان کمونیست در انجمن مارکس لندن، که در توصیف کمونیست شدن و مارکسیست شدن خود در مرحله پیش از روبرو شدن با انقلاب ایران، بیان کرده است را با هم مرور کنیم:

“مارکس را بعنوان مدافع مالکیت اشتراکى میشناختم و خودم را حتى در مراحل نزدیک به گرفتن لیسانس، مارکسیست و طرفدار مالکیت اشتراکى میدانستم، گرچه یک سطر هم از مارکس نخوانده بودم. اما از ١۵، ١۶ سالگى به خودم میگفتم کمونیست. وقتى به انگلستان آمدم، در دانشگاه “کنت” در کانتربرى که در فاصله ٨٠ کیلومترى لندن قرار دارد، با بچه‌هاى تروتسکیست و بچه‌هاى حزب کمونیست قدیم انگلستان آشنا شدم. و براى اولین بار نشستم کتابهاى مارکس را به انگلیسى خواندم. و به این معنى مارکسیست شدن آگاهانه من با خواندن کاپیتال مارکس در خانه‌اى در لندن آغاز شد. کتاب کاپیتال مثل یک کتاب ثریلر، براى من هیجان داشت. شما اگر فصل اول کاپیتال را خوانده باشید، مارکس انسان را با همان هیجان به طرف نتایجى که میخواهد بگیرد، میبرد. به هر حال من نشستم کاپیتال را خواندم. و ایدئولوژى آلمانى را خواندم …” (منتخب آثار یکجلدی ص١۵١۶).
تاکید من بر دادن این توصیف “کمونیست مارکسی و لنینی” بعنوان زیرساخت و عنصر تعیین کننده کاراکتر منصور حکمت از نظر خودم به این خاطر است که اولا این عنصر همچنانکه اشاره کردم در طول حیات او دائما حضور داشته و دائما هم در شکوفائی و گسترش خیره کننده ای بوده است. اما در واقع این برخورد منصور حکمت با انقلاب ۵٧ و دخالت پرشور، پرکار و دخالتگر او پابپای پروسه انقلاب ایران در عرصه های فکری، سیاسی، پراتیکی و حزبی از زاویه کمونیستی و مارکسیستی بود که از او آن انقلابی متفکر مارکسیست بزرگ را ساخت. افسانه سازی از شخصیت های بزرگ یک رسم رایج بشری از قدیم تا امروز بوده است. اما این کار ما نیست و بویژه با کار و دیدگاه خود منصور حکمت منافات کامل دارد. بنابراین هر حکمتیست و هر علاقمند به زندگی و کار و آثار حکمت باید سعی کند پروسه رشد ژوبین رازانی به منصور حکمت و رشد دائم و درخشان شخصیت او در آن همه عرصه متنوع را در رابطه تنگاتنگ و دیالکتیکی با پراتیک انقلابی و اجتماعی او در دل یک انقلاب مهم آخر قرن بیستمی و یک جنبش اجتماعی و سیاسی و حزبی کمونیستی و کارگری بفهمد. این البته هم تلاش فکری و هم زحمت و مایه گذاشتن از وقت و خواندن و گوش دادن به آثار حکمت را می طلبد و می ارزد. بسیار هم می ارزد. یک کار شایان افتخار حزب حکمتیست گذاشتن سنت هفته منصور حکمت است که هدف از آن جلب توجه به همین تلاش ارزنده برای شناختن و شناساندن کاراکتر عظیم انقلابی و مارکسیستی و در عین حال انسانی، خاکی و دوست داشتنی منصور حکمت است.
خوشبختانه با قابل دسترس شدن بخش اعظم آثار او این کار برای هر کس که شور و علاقه آن را در خود بیابد بسیار ساده و عملی شده است. در آخر این بخش از جواب دوست دارم اشاره کنم که سالهای آخر حیات منصور حکمت از پربارترین کل آن بیست و چند سال فعالیت کمونیستی، مارکسیستی و انقلابی او بوده است، برای مثال چند عنوان از آخرین آثار و درخشانترین آثارش را نام میبرم: بازخوانی کاپیتال، آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟ بحران و انشعاب در کومه له، دنیا پس از یازده سپتامبر.
با اجازه شما میخواهم عذر بخواهم از دادن جواب تفصیلی به بخش دوم سوالتان: سیر تکوین اندیشه های منصور حکمت … و اینکه آیا گسستی در این سیر صورت گرفته است؟ چونکه این در یکی دو صفحه مورد نظر شما نمیگنجد و به کار و مجال بسیار وسیعتری نیاز دارد (که شخصا به عهده گرفته ام و امیدوارم بتوانم هرچه زودتر آن را در اختیار عموم بگذارم). تنها به چند نکته اشاره کوتاه بکنم:
یکی اینکه در سیر تکوین اندیشه های منصور حکمت، شروع کردن از خواندن کاپیتال و ایدئولوژی آلمانی بصورت دست اول و در محیط چپ انگلستان دهه هفتاد قرن بیستم تاثیر مهمی داشته است (خودش جائی میگوید: ما شانس داشتیم که از “کاپیتال” شروع کردیم).
دوم جوش خوردن و چفت شدن با پروسه یک انقلاب مهم در کشور نسبتا مهمی مثل ایران، از اول تا آخر آن و در مراحل مبارزه طبقاتی و کمونیستی بعد از به شکست کشانده شدن آن انقلاب، تاثیر اساسی، گسترده و تعیین کننده ای در سیر تکامل اندیشه های منصور حکمت داشته است.
و بالاخره سوم اینکه در سیر اندیشه منصور حکمت یک پیوستگی (و عدم گسست) بر اساس مارکسیسم دست اول مارکسی و بر اساس یک تعلق عمیق و قوی به لنینیسم، با قوت تمام موجود است. با اینحال خود او به یک جهش فکری – پراتیکی در جریان انتقال از دوره “مارکسیسم انقلابی” به دوره “کمونیسم کارگری” اشاره دارد که درک روشن و بدون اغماض از آن بسیار ضروری است. منصور حکمت در اثر مهم خود: “تفاوتهای ما” این گسست از مارکسیسم انقلابی به کمونیسم کارگری را، هم از زاویه جنبشی و هم از زاویه دیدگاهی با تفصیل و روشنی تمام شرح داده است. تعبیر این پروسه احیانا به “ناپیوستگی” در سیر اندیشه منصور حکمت درست و دقیق نیست هرچند شفافیت و برائی بالای نظری و پراتیکی اش در دوره کمونیسم کارگری با دوره مارکسیسم انقلابی قابل قیاس نیست.
چنانکه گفتم این بحث مجال وسیعتری میخواهد و این جواب کوتاه قطعا قادر به ادای حق مطلب نیست.
۱۴ خرداد ۸۹ |
با تشکر از شما!