محمود قزوینی – “شارلی ابدو هستم ” سارکوزی”هستم! “شارلی ابدو نیستم” ، ” شلمچه” هستم!

محمود قزوینی
5 بهمن 93، 25 ژانویه 2015

“شارلی ابدو هستم ” سارکوزی”هستم! “شارلی ابدو نیستم” ، ” شلمچه” هستم!

با ترور وحشیانه کاریکاتوریستهای آزادیخواه و ضد مذهب شارلی ابدو توسط اسلامیون بحث در مطبوعات کشورهای جهان و محافل روشنفکری و مردم عادی بر سر آزادی بیان و چند و چون آن متمرکز شده است. شکی نیست که شارلی ابدو به خاطر بیان آزادانه خود مورد ترور گروههای تروریست اسلامی قرار گرفت و مردم هم با شعار “من چارلی ابدو هستم” به میدان آمدند. اما صف “من شارلی هستم ” فقط صف مردم نبود، بلکه ارتجاعی ترین نیروها هم با همین شعار به میدان آمده اند تا از فرصت پیش آمده به نفع خود بهره برداری کنند. دولتهای اروپایی و نیروهای به غایت ارتجاعی راست و فاشیستی هم به میدان آمده اند تا از فرصت استفاده کنند. آنچه که پس از واقعه شارلی هبدو شکل گرفته است، بر سر آزادی بیان نیست، بلکه جدالی است بر سر ابراز وجود یک جنبش ارتجاعی سیاسی، جنبش اسلامی با جریانات ارتجاعی شبیه آن در اروپا. چیزی که در بطن این واقعه رقم میخورد، نه هشیاری و عزم مردم برای دفاع از آزادی بیان و مقابله با جریانات ارتجاعی بطور کلی، بلکه زیر سوال رفتن بیشتر حقوق و آزادیهای مدنی و تقویت راسیسم و جریانات اولترا راست است. در پس واقعه پاریس ما با قدرت نمایی جنبش اسلامی از یکطرف و دولتهای اروپایی و ناسیونالیسم و راسیسم اروپایی از طرف دیگر روبروییم. در این نوشته به دو دسته از نیروها میپردازم که در دو سوی این جدال جای گرفته اند.

“شارلی ابدو هستم” ، “سارکوزی” هستم
در مقابل ترور کاریکاتوریستهای شارلی ابدو سیاستمداران و سردمداران دولتهای سرمایه داری از محافظه کار تا سوسیال دموکرات، از هولاند تا نتانیاهو و از اوباما تا مرگل …. اعلام داشته اند که در مقابل تعرض به ازادی بیان میایستند و با آن مبارزه میکنند. اما در این حرفشان همان اندازه حقیقت وجود دارد که در حرف و پروپاگاند و تحریکات دولتها و جنبش اسلامی بر سر ” جریحه دار شدن” مردم مسلمان به خاطر کاریکاتورهای محمد. تاریخ این دولتها با حمایت از ارتجاعی ترین نیروها، رژیمهای کودتایی و مستبد و نیروهای دست راستی در جهان رقم خورده است و در تاریخ معاصر با کمک و یاری دادن به جریانات اسلامی، هر جا که منفعت آنها اقتضاء کرده است. در پس دفاع از آزادی بیان توسط این دولتها اهداف دیگری نهفته است. دفاع از شارلی ابدو و آزادی بیان برایشان بهانه ای بیش نیست. مسئله شان جنبش اسلامی هم نیست، بلکه با حضور تروریسم جنبش اسلامی (و نه خود جنبش اسلامی) در اروپا مخالفند و تازه آن را هم بهانه ای برای لگدمال کردن حقوق پایه ای مردم از جمله آزادی بیان قرار میدهند که بیش از یک قرن است در این کشورها جا افتاده و از سنتهای جامعه به شمار میرود.
کسانی که امروزتنها پرچم آزادی بیان را پس از واقعه تروریستی پاریس بدوش میکشند، بی ربط به وقایعی هستند که دارد جلوی چشم همه بوقوع میپیوندد. زمانی که مردمی به نام مسلمان در اروپا مورد حمله مستقیم نیروهای دست راستی قرار گرفته اند، موقعی که حمله به مساجد و آتش زدنها دارد باب میشود، زمانی که دولتهای اروپایی با افزایش بودجه نیروی سازمان امنیت به کنترل بیشتر مردم میپردازند و حقوق مدنی و شهروندی انسانها بیش از بیش زیر سوال میرود، زمانی که نیروهای افراطی راست جان تازه گرفته اند، تنها چسبیدن به آزادی بیان، آنهم با به صف شدن پشت سر همین دولتها بیمعنا ست. نه تنها آزادی بیان، بلکه کل حقوق مدنی انسانها در توازن قوای میان دولتها و تروریستهای اسلامی است که دارد رقم میخورد. مبارزه و خواست برحق مردم بر سر آزادی بیان در نبود یک نیروی سوسیالیست و کارگری در اروپا، توسط نیروها و دولتهای ارتجاعی مصادره میشود. آن نیرو و آن مردمی که در مقابل ترور شارلی ابدو به میدان آمده اند، میباید توسط نیروی جنبش کارگری و سوسیالیستی در مقابل حمله به مردم مسلمان و محدود کردن حقوق مدنی و شهروندی مردم توسط دولتها و اوج گیری نیروهای دست راستی سد ببندند. اما در پس واقعه پاریس دره ” مسلمان” و ” مسیحی” و یا “مسلمانان” و “سکولارها” عمیق تر شده است. جنبش سوسیالیستی و کارگری که بتواند در اروپا این ورق را برگرداند و صف مردم را در مقابل همه ارتجاع بسیج کند بسیار ضعیف است. با این همه وظیفه این جنبش بلند کردن پرچم دفاع از حقوق مدنی و آزادیهای مردم در مقابل دولتها و ارتجاع اسلامی است. تکیه یکجانبه بر سر آزادی بیان آنهم در شکل ایجاد فضای نظامی و پلیسی، ربطی دیگر به مسئله آزادی بیان ندارد. این چالشی میان دولتهای غربی و جنبش تروریستی اسلامی است. امروز اگر مبارزه با راسیسم ومسلمان ستیزی همان فورس و جایگاه و پژواک دفاع از آزادی بیان را نیابد، دفاع از آزادی بیان پوچ و بیمعنا میشود و مورد استفاده نیروهای دست راستی قرار میگیرد. دره میان “سکولار مسیحی” و “مسلمان افراطی” باز هم عمیقتر میشود. مسلمان تحقیر شده بیشتر مورد طعمه جنبش اسلامی و جریانات افراطی اسلامی قرار میگیرد، ناسیونالیسم و راسیسم نیرومندتر میشود و جامعه ناامنتر میگردد.
نیروی برگرداندن این ورق، هیچ نیرویی به جز جنبش سوسیالیستی و کارگری همین کشورهای اروپایی نیست. آنهم سوسیالیستی روشن بین که در مقابل جنبش اسلامی و دولتهای سرمایه داری غرب سد جدی ببندد. بدلیل عدم حضور چنین نیرویی مرگل و ساکوزی و کامرون از جدال با جنبش اسلامی بیشترین بهره را از هر نظر خواهند برد و ثمره جست و خیزهای فرقه های کوچک دنباله رو( اگر ثمره ای باشد) در جیب آنهاست. کمونیستی که مرکز فعالیت او ایران و خاورمیانه است، اهرمهای بیشتر و دخالتگرانه تری برای مبارزه با جنبش اسلامی دارد ، که در همین مورد مشخص هم میتواند از آنها بهره گیرد. وگرنه جست و خیز بی ثمرش را دولتهای امپریالیستی تروریست در کیسه میریزند. اگر محکومیت تررو شارلی ابدو به عنوان اعلام موضع و تبلیغات، جایگاه و مکان نمیشناسد، محکومیت عملی این حرکت نمیتواند در هر مکان و جایگاهی صورت گیرد. بخصوص اگر محکومیت عملی آن در بطن جنبشها و نیروهایی دارد صورت میگیرد که دارای قدرت عظیمی هستند و از قبل گوشه و کنار آن را رقم میزنند.
صفی که در این حرکت مشخص تنها و تنها با تکیه بر آزادی بیان پشت سر کامرون و سارکوزی و اولاند و ….قرار گرفته است، فقط با جمله “من شارلی هستم” بیان نمیشود، بلکه با ” “من شارلی هستم ، من اولاند، مرگل و…هستم” بیان میشود.

“شارلی ابدو نیستم”، “شلمچه ” هستم!
این صف دوم کسانی هستند که بر سر ازادی بیان بطور کلی و آزادی بیان شارلی ابدو بطور خاص اما و اگر میگذارند. قانون اساسی جمهوری اسلامی راهنمای این طیف است. اصل 24 ” نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد.”
واقعه تروریستی در فرانسه را به جز گروههای تروریستی اسلامی از قلاده گریخته، تقریبا همه دولتها و نیروها و احزاب سیاسی محکوم کرده اند. حتی روحانی و سخنگوی وزارت امور خارجه ایران و تقریبا اکثریت سازمانهای اسلامی و “جامعه مسلمانان” در کشورهای غربی با اما و اگر فراوان این عمل را محکوم کرده اند. هر کدام از این گروهها در این محکوم کردنها اهداف خاص خود را دارند.
در ایران این اما و اگر فراوان نه فقط توسط وزارت امور خارجه و روحانی و اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی بیان شده است، بلکه خارج از آنها در میان طیف بسیار معجونی از کسانی که آبشخور فکریشان از توده ایسم و مائویسم تا ملی گرایی و غرب ستیزی آب میخورد و همیشه از یاران دور و نزدیک اسلامیون بوده اند شنیده شده است. از ملی گراهای جبهه ملی و جمهوریخواهان گرفته تا ملی گرای چپی چون آقای رئیس دانا که دانش و آگاهی و ادبیات او در دستگاه پر بار کیانوری و طبری و با کشف ” سیاه ساخته و آمریکایی بودن کمونیستهای مخالف جمهوری اسلامی” ساخته شده است، فراتر نمیرود و آقای رضا رخشان که دفاع جانانه او از احمدی نژاد از هواداران خود احمدی نژاد هم غلیظ تر بود*، در این طیف جا دارند. از این طیفها نمیتوان انتظار دیگری داشت.طیف آقای فریبرز رئیس دانا در تاریخ ایران حسابش روشن است. طیف او و رفیق همرزمش عمویی مفهوم این سخن رئیس دانا یعنی “برنتابیدن اهانت به باورهای مردم” را خونین و پربار پراتیک کرده اند. در سالهای گذشته برخیها تلاش داشته اند تا او را به عنوان ” فعال کارگری” به خورد خلق الله بدهند، اما موفق نشده اند. او همانی است که است.
این طیف در این واقعه یا تنها به محکومیت ترور اکتفاء کرده است و یا آنجا که خود را مجبور به اظهار نظر دیده اند با “اما و اگر” و اینکه “توهین” به مقدسات آزادی بیان نیست و با “من چارلی ابدو نیستم ” خود را بیان کرده اند. اما درستش این بود که میگفتند “ما شارلی ابدو نیستیم، شلمچه هستیم” چون جمهوری اسلامی با شلمچه و کیهان و سازمانهای مخوف اطلاعاتش اصل ” نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد. ” را اجرا کرد و این آقایان با اما و اگرشان راهی جز همین راه رفته رژیم شاه و جمهوری اسلامی را ندارند و تاکنون هم به آنها کولی داده اند. من از این طیف به حرفهای رضا رخشان میپردازم که واضح و صریح اعلام داشته است که جلوی ازادی نقد مذهب و مقدسات را باید گرفت و به توجیه جنایت انجام شده در پاریس پرداخته است. این نشان میدهد که دفاع قبلی او از احمدی نژاد و طرح یارانه های او و یا قاضی شدن او در باره میزان حکم فعالین کارگری یک تک مضراب نبوده است، بلکه یک خط است.

صدای “من چارلی ابدو نیستم” از هفت تپه
طیف رضا رخشان تازه است، تاریخش جدید است، همان جنبش رئیس دانا – عمویی است در قالب بی حزبی، بی خطی و بی در و پیکریی امروزی. در ایران برخلاف بسیاری از کشورهای جهان سازمانهای کارگری وجود ندارد تا سیاسیون با هزاران فعال و رهبر کارگری روبرو باشند، برای همین “فعال کارگری” اهمیت و جایگاه اغراق آمیزی نزد فعالین سیاسی مییابد. به دلیل عدم وجود سازمانهای توده ای کارگری با رهبران و فعالین شناخته شده، هر کسی که یک دوره کوتاه وارد مبارزه کارگری میشود از سوی محافل و فرقه های خارج از محیط کارگری به عرش اعلا برده میشود.
در سالهای پس از انقلاب 57 کسی برای سندیکالیستهای طرفدار حزب توده که سندیکاهای کارگری صنفها را قرق کرده بودند طره خورد نمیکرد. در آن زمان صدها و هزاران فعال کارگری جدی در صحنه مبارزه کارگری و اجتماعی ایران حضور داشتند، اما امروز به ضرب اطلاعیه و بیانیه میخواهند ادامه کاری سندیکا و فعال کارگری را ” تضمین” کنند و نتیجه اش وضعیتی است که میبینیم. اقای رضا رخشان هر از گاهی اقتصاد دان و یا تحلیلگر میشود که همیشه هم دانش و تحلیل او در آنسوی جناح اصلاح طلب رژیم لنگر میاندازد. در سالهای پس از انقلاب رهبرکارگری حامی جنگ و رژیم مطرود بود و یا تلاش میشد تا مطرود شود. اما حالا عده ای از سیاسیون میگویند کارگر هر چه گفت و هر کاری کرد طلاست. وجود چنین پدیده ای مرهون اختناق و استبداد و مرهون نبود ” ازادی بیانی” است که آقای رضا رخشان بر علیه آن شمشیر به دست گرفته است.
آزادی بیان شعار لیبرالهاست!
آقای رضا رخشان در مقاله اش با عنوان ” من شارلی ابدو نیستم” در رابطه با واقعه تروریستی در فرانسه اظهار نظری کرده است که از اظهارات روحانی و مرضیه افخم سخنگوی دولت رژیم اسلامی، اسلامی تر و تندتر است. آقای رضا رخشان که محظورات دیپلوماتیک ندارد، با آتشی تندتر بر علیه مجله شارلی ابدو و آزادی بیان آنها سخن گفته و سعی کرده تئوری و اعمال گروههای اسلامی در باره آزادی بیان را ” طبقاتی” کند. او شنیده است که سوسیالیستها آزادی بیان در جامعه سرمایه داری را به معنای آزادی انسان و آزادی کارگران و مردم زحمتکش نمیدانند، پس فکر کرده است بر همین مبنا میتواند به توجیه استبداد و سرکوب و اختناق بپردازد. او آزادی بیان را به شیوه نیروهای اسلامی مضر و مکروه اعلام کرده است و تلاش کرده است تا به این ایده اش پوشش ” مبارزه طبقاتی” بدهد. آقای رضا رخشان از ایران جایی که کوچکترین آزادیهای انسانی لگدکوب میشود، دهها هزار نفر به دلیل داشتن سیاست، عقیده، مذهب و بیان متفاوت اعدام شده اند، جایی که قوانین قصاص و شرع زندگی را برای مردم یک جهنم ساخته است، جایی که لباس رنگی و موزیک شاد شلاق و زندان دارد، و…اعلام میدارد:
“من بجد باور دارم که در پشت هر گونه شعارهای لیبرال دموکراسی ٰنظیر ازادی بیان؛حقوق بشر و غیره منافع سرمایه نهفته است. هیچ بودگان و بیچارگان در مناسباتی که همه امور به گرد سرمایه می چرخد ؛ کی ازادی بیان داشته اند؟ چرا که این قبیل امور نظیر ازادی بیان ؛ حقوق شهروندی ؛حقوق عمومی و غیره که در تقابل با سایر افراد معنا میدهند نقش سرمایه در چرخش قانون به یک سوی این مجادله ؛اصل اساسیست. آزادی از نظر عمال سرمایه ؛تنها در درون این سیستم معنا میدهد: ”
الان دیگر به جز جناح راست تندرو در حکومت ایران کسی اینطور حرف نمیزد. فقط آنها زیر عنوان حمله به لیبرال دموکراسی غربی خواهان ادامه سرکوب خونین به شکل گذشته هستند. و او از این صغرا و کبرا گفتنها تحلیل درخشان “طبقاتی” نیز میکند:،
“تقریبا همه تروریستها از کشورهای فقیر و جنگزده می ایند و عقبه آنرا با خود دارند. و حتا در خود پاریس که نام یک شهر است اما با پایگاه طبقاتی بسیار؛ضاربان از حومه جنوبی وفقیر نشین بوده اند.بنا بگفته همسایگان ؛آنها افرادی معمولی و ارام که با همه مهربان بودند. پس ضد انسان غربی نبودند. با محیط خود ستیز نداشته اند.آنها بسراغ شارلی ابدو رفتند که با کاریکاتورهای موهن خود ،بواقع آخرین ضربه را بر پیکر تحقیر شدگان وارد کردند.”
رضا رخشان در ایران زندگی میکند. جایی که “ضاربان از حومه جنوبی و فقیر نشین” با قمه و چاقو و تبر و کلت به مراکز روزنامه های منتقد و چپ حمله میکرده و میکنند، مراکز را به آتش میکشیدند و نویسندگان و کارکنان آنها اگر جان سالم به در میبردند خوش شانس بوده اند. جایی که گله گله “ضاربان از حومه جنوبی و فقیر نشین” به تظاهرات زنان بر علیه حجاب اجباری و به تظاهرات سازمانهای سیاسی چپ حمله میکردند و مردم را روانه بیمارستان و بهشت زهرا و قبرستانها میکردند. جایی که “ضاربان از حومه جنوبی و فقیر نشین” در صفوف بسیج و سپاه پاسداران به کردستان حمله میکردند و شهرها و روستاها را به خاک و خون میکشیدند، جایی که “ضاربان از حومه جنوبی و فقیر نشین” با فرمان امام به اعتصابات کارگری و دانشگاهها حمله میکردند و این داستان همچنان ادامه دارد. و همیشه و همه جا هم مسئله احساسات مذهبی مردم، فرهنگ مردم و جریحه دارشدن آن بهانه این حمله ها و کشتارها بوده است. تئوری حمله “به ازادیهای لیبرالیستی” که امروز رضا رخشان دارد آن را بیان میکند، درست بعد از انقلاب توسط خمینی و اسلامیون به مرحله اجرا گذاشته شد و پوشش طبقاتی و مارکسیستی آن را حزب توده بیان کرد و پروراند. اقای رضا رخشان دیر رسیده است. کارگران و مردم ایران امروز در مقابل آن “ضاربان از حومه جنوبی و فقیر نشین” سد محکمی ساخته اند و راه پس و پیش را بر آنها بسته اند.
جمهوری اسلامی با سازماندهی “ضاربان از حومه جنوبی و فقیر نشین” (لمپن پرولتاریا ) که وسعتش به عنوان یک قشر اجتماعی بسیار وسیع هم است و عموما از کارگران فقیرتر نیز میباشند توانسته است یک جنبش فوق ارتجاعی راه بیاندازد که حتی لایه های عقب مانده تر کارگران و مردم زحمتکش را در بر گیرد و این وضعیت فقط مربوط به ایران نیست. در هر جایی که وضعیت انقلابی و بحرانی ایجاد میشود نیروهای فوق ارتجاعی سربرمیاورند که صفوف آن را مردم زحمتکش پر میکنند. بخصوص در شرائط سناریوی سیاه که کشورهایی مانند عراق و افغانستان و سومالی به طور کامل در آن غوطه ور شده اند، جنبش اسلامی توانسته است نیروی قابل ملاحظه ای از این “ضاربان فقیر” را سازماندهی کند که توحش آنها در تاریخ کم نظیر است. طالبان و داعش و بوکوحرام هم صفوفش از همین “ضاربان از حومه جنوبی و فقیرنشین و انسانهای مهربان و آرام” پر شده است. خشونتهای بکار رفته این “انسانهای مهربان و آرام” بر سر مردم و بخصوص زنان، به بردگی جنسی گرفتن، سنگسار، تیرباران، سربریدن، قتل عامهای دسته جمعی مردم فرقه های مذهبی دیگر و جنایتهای بی شمار و فراوان دیگر، واقعا خون هر انسانی که ذره ای از انسانیت بویی برده است را به جوش می آورد. نمیدانم آقای رضا رخشانها از کجا آمده اند که نسبت به این جنبش چنین دست و دل باز و نوازشگرانه سخن میگویند. آقای رضا رخشان خوب میداند که داعشیهای ایران در این مورد از بقیه کم نمیاورند. صفوف فاشیسم و نازیسم هم پر از این آدمهای “فقیر و مهربان” بوده است. اما مگر کسی مانند رضا رخشان میتوانست با این سخنان که در صفوف نازیسم و فاشیسم انسانهای فقیر و مهربان و حتی رهبران و فعالین اتحادیه های کارگری بودند، به تطهیر فاشیسم و نازیسم بپردازد. به اقای رضا رخشان باید اطلاع داد که در این طرف ینگه دنیا هم صفوف راسیسم و حمله به مردم مسلمان و آتش زدن مساجد را ” ضاربان از حومه جنوبی و فقیر” تشکیل میدهند. رضا رخشان مانند من و هر کسی که در آن مملکت زندگی کرده است دهها بسیج و پاسدار و قمه کش حزب الله میشناسد که همگی از “حومه جنوبی و فقیر” جامعه آمده اند ( که البته بخشی از آنها حالا میلیاردر شده اند). انسانهای معمولی که چه بدلیل فقر و یا شانس و فرصت مناسب وارد دستگاه جنایت و سرکوب و خشونت بیحد و اندازه شده اند.
واقعه تروریستی پاریس توسط جنبش اسلامی و گروههای ترور آن صورت گرفته است و ربطی به مردم فقیر و مسلمان ندارد. این واقعه به همان اندازه به این مردم مربوط است که داعش و جمهوری اسلامی و طالبان به آنها مربوط است. اینکه این جنبش مانند همه جنبشهای ارتجاعی افراطی در دنیا از مردم فقیر و تحقیر شده طعمه میگیرد، چیزی در مورد مردمی که “مسلمان” تعریف شده اند، نمیگوید.
رضا رخشان به لیبرالها، به خاطر دفاع از آزادی بیان و حقوق بشر حمله میکند و از استبداد و ارتجاع حمایت میکند. لیبرالها در ایران هیچگاه مدافع آزادی بیان نبوده اند، بلکه سهیم شدن آنها در قدرت به رفرم و اصلاحاتی در استبداد فردی نیاز دارد و در مقابل استبداد فردی شاه و ولایت فقیه آنها مدافع آزادی بیان و حقوق بشر بوده اند. اما آزادی بیان آنها بشدت دارای قید و شرط است. اما رضا رخشان از استبداد و سرکوب و اختناق ارتجاع اسلامی بطور کلی دفاع میکند. میگوید نه تنها در ایران، بلکه در هیچ جای دنیا نباید اسلام و مقدساتش مورد نقد و ” توهین” قرار گیرد.

آزادی بیان ممنوع!
آقای رضا رخشان تروریستهای اسلامی را انسانهای مهربان و نازنین میداند، اما شارلی ابدو را بی رحم و تحقیر کننده، که به هر صورت میبایست جلوی آزادی بیان آنها گرفته شود.
“این مناسبات سرمایه داری بود که اکثریتی را از مالکیت خلع ید کرد. این مناسبات ظالمانه بود که حسرت یک زندگی انسانی را بر دل خیل عظیمی از انسانها نشاند.نهایتا ازین دنیای مادی دست شستند و در رویای بهشت خود بودند که شارلی ابدو این یگانه دارایشان را هدف قرار داد. بنظر من این حرکتی بیرحمانه وتحقیر کننده است.نه با توجیه ازادی بیان ونه هیچ چیز دیگر .”
رضا رخشان و رئیس دانا و دیگر تئوریپردازان و مبلغین این طیف بفرمایند بگویند، آیا علت اینکه جوانانی از پاریس، کپنهاک، استکهلم و لندن و….به صفوف داعش و الشباب و النصر و….میپیوندند، کاریکاتورهای شارلی ابدو است؟ بمب گذاری در ایستگاه قطار و اتوبوس و گروگانگیری و قتل عام در فروشگاه و دیسکو …را چگونه توجیه میکنید؟ جنایت آنها در سومالی و عراق و افغانستان را چگونه توجیه میکنید؟ آیا کودکان و عابران بیگناه در پاریس و لندن و اسپانیا و عراق و افغانستان و سومالی و اسرائیل و…هم یگانه داریی این ضاربان را هدف قرار داده اند؟
نه آقایان، برخلاف امیال تئوریک شما این “ضاربان فقیر و مهربان” طعمه جنبش اسلامی هستند. بدون وجود این جنبش آن جوانان نه در سومالی، نه در عراق، نه در پاریس، نه در تل آویو دست به چنین اعمالی نمیزنند. چنین اعمالی اساسا توسط این جنبش در جهان راه باز کرد. بدون جنبش اسلامی، انسان فقیر و تحقیرشده راهها و وسائل دیگری برای مبارزه برمیگزیند. جنبش اسلامی را مردم ایران و خاورمیانه بهتر از هر کس دیگری میشناسند. توجیه این جنبش از آن محیط واقعا حیرت انگیز و تهوه آور است. آنهم توسط کسی که مدعی است در مبارزه کارگران دستی دارد.
ما با نقد نظام سرمایه داری از موضع اسلام و حکومت اسلامی خوب آشنا هستیم. این نقد از منبر و صدا و سیما تا نمازجمعه ها مرتب تکرار و پخش میشود. آنها آزادی بیان و آزادیهای اجتماعی و مدنی و فرهنگی در غرب را زیر عنوان نظم لیبرالی سرمایه داری نشانه گرفته اند و آقای رضا رخشان هم متاسفانه همین کار را میکند. جنبش اسلامی خواهان گسترش اختناق و استبداد در همه جهان است. تاکنون فشار جنبش اسلامی و جنگ تروریستهای اسلامی با دولتهای تروریست غربی بخشی از این اهداف را تامین کرده است.
رضا رخشان دارد آشکارا و بی پروا میگوید که او نیز آزادی بیان را تحمل نخواهد کرد. مخصوصا اگر آزادی بیان مقدسات مردم را نقد و به ریشخند بگیرد. او میگوید اگر آزادی بیان باشد “حرکتی بیرحمانه و تحقیر کننده ” مانند شارلی ابدو صورت میگیرد و “سبی النبی” میکنند. این توجیه دستگاه جنایت جنبش اسلامی و جمهوری اسلامی است که صدها هزار نفر را زیر این نام زندانی و اعدام و شکنجه کرده است. رضا رخشان البته ککش هم نمیگزد. زیرا او فرموده است حکم فعال کارگری در جمهوری اسلامی 6 ماه است بقیه حکم به خاطر توهین به ولایت فقیه و…میباشد که حتما از نظر او “مصداق” توهین به مقدسات نیز محسوب میشود و آقای ” فعال کارگری” ما را با آنها کاری نیست.
آیا رضا رخشان هم خواهان خمیر کردن کتابهای صادق هدایت و سلمان رشدی، نویسندگان قرن 18 فرانسه و ضد مذهبیون و ممنوعیت کتاب و فیلم و تاتر آنجا که به احساسات یک عده برمیخورد است؟ آیا حرفهای او در استحکام همین وضعی نیست که موجود است؟ این حرفها در جایی زده میشود که مردم آن کشور این توجیهات را به همراه دست اندرکاران پشت آن خوب میشناسند. در ایران افشاء و نقد رهبر و سردمداران حکومتی هم با همین توجیهات مستوجب زندان و مرگ است. رضا رخشان به عنوان مبارز کارگری شهرت داد، کسی میتواند شایسته عنوان مبارز کارگری باشد که حدالقل خواهان ازادی بیان همه جانبه باشد. کارگر نمیتواند به رفاه و آزادی دست یابد در حالی که کتابهای صادق هدایت و مجله شارلی ابدو و نقد همه جوانب زندگی از جمله مقدسات و خرافات، بی قید و شرط آزاد نباشد. جرمی که رضا رخشان برای کتابهای صادق هدایت و کاریکاتوریستهای مجله شارلی ابدو تعیین میکند چه میزان است؟ مرز مقدسات او کجاست؟
اقای رضا رخشان مقاله اش را باعنوان ” من شارلی ابدو نیستم” عرضه کرد. رضا رخشان نیز مانند همه ملیگراهای اسلام زده بهتر بود مقاله اش را با عنوان “من شارلی ابدو نیستم” شلمچه” هستم” ارائه میکرد. این عنوان مناسبتری برای مقاله اش است. آدم میتواند شارلی ابدو نباشد اما مانند هزاران روزنامه و مجله معمولی دنیا باشد. اقای رضا رخشان معمولی نیست، غیرمعمول است.

* * * * * * *