محمود قزوینی -در بزرگداشت کاسترو

محمود قزوینی

26 نوامبر 2016

در بزرگداشت کاسترو

نام کاسترو بیان نقش اراده انقلابی برای دگرگونی است. کاسترو نه تنها انقلابی را سازماندهی کرد و به پیروزی رساند، بلکه دگرگونیها و اصلاحاتی را در کوبا به سرانجام رساند که زندگی مردم کوبا را انسانی تر از هر کشور دیگری ساخته است. با وجود اقتصاد عقب مانده کوبا که یک علت اساسی آن محاصره اقتصادی آن است، مردم کوبا از تحصیل و بهداشت و درمان و مسکن رایگان برخوردارند. از بیکاری معمول در کشورهای دیگرخبری نیست. برخلاف دیگر کشورهای آمریکای لاتین در کوبا از باندهای قاچاق و آدم کش خبری نیست. این تازه کشوری است که بقول منصور حکمت فقط نسیم سوسیالیسم در آنجا وزیده است. بورژوازی تلاش دارد کوبا را با بلوک شرق و کره شمالی مقایسه کند تا سوسیالیسم و آزادیخواهی و انقلابی گری را خاتمه یافته تلقی کند. اما هر توریست مسافری میتواند به عینه تفاوت کوبا را با آن کشورها ببیند.

من مشغول نوشته ای با یک مقدار طول و تفصیل با عنوان ” حزب و قدرت سیاسی، تئوری، تجربیات تاریخی و پاسخ به برخی انتقادات و شبهات” هستم که بخشی از آن به انقلاب کوبا اختصاص دارد. برای نوشته ام مجبور شده ام انقلاب کوبا را کمی نزدیکتر مطالعه کنم. در گرامیداشت کاسترو باید بیش از هر زمان دیگر شیوه های انقلابی او برای کسب قدرت را آموخت.

بخشی از نوشته ام مربوط به تجربه انقلاب کوبا را در زیر میاورم.

یاد کاسترو گرامی باد

تجربه انقلاب کوبا

انقلاب کوبا یک نمونه قابل توجه و گویا از شرائطی است که یک گروه کوچک مبارز و مسلح میتواند قدرت دولتی پوسیده و زوال یافته را سرنگون، توده های مردم را پشت سر خود بسیج و قدرت دولتی را کسب کند. انقلاب کوبا به ما میگوید که اکر شرائط اقتصادی و سیاسی آماده باشد، حتی یک گروه مسلح کوچک چند ده نفره میتواند، انقلابی را آغاز و به سرانجام برسانند. وقتی که گروه 26 ژوئیه کاسترو توانست از شکست اول و دوم نظامی نجات پیدا کند، خود را جمع و جور کند و به 200 نفر برساند و در نبرد 21 آکوست سال 1958 با چندین پیروزی نظامی پی در پی، چندین شهر را بدست آورد، نبرد خود را برای پیروزی تا کسب کامل قدرت توسط گروههای کوچک نظامی دیگر ادامه داد. بحث من بحث الگوسازی از یک حرکت انقلابی و یک تاکتیک نیست. من اساسا در تمام طول زندگی سیاسیم از 17 سالگی تاکنون در مقابل و رودروی مکتب سازی از تاکتیک انقلاب کوبا و مشی چریکی و انواع گروههای برآماده از آن بوده ام و چنین اتهامی نمیتواند به من بچسبد. در سال 60 در حالی که سازمانی که  با آن بودم، سازمان پیکار، تحت تاثیر تحرکات مجاهدین از تضعیف و سرنگونی رژیم حرف میزد، برای من آن حرفها حرفهای بیمغز جلوه میکرد. عملیات نظامی اتحادیه کمونیستها به نظر من فقط عملیات انتحاری کودکانه مینمود…..از این نظر هیچگاه تعلق خاطری به چنین مشی هایی نداشته ام.

اما سوال این است که آیا طبقه کارگر و حزب کارگری مجاز است که در جایی و نقطه ای چنین تاکتیکی را اتخاذ کند؟ آیا یک گروه و یا حزب کمونیستی در کشورهای استبدادی میتواند در شرائط خاصی با یک تکان از بیرون موجبات انقلاب را فراهم آورد؟  پاسخ این سوال برای یک مارکسیست بدون برو برگرد مثبت است. کاسترو و کروههای کوچک سیاسی با یک حرکت انقلابی و با یک تکان از بیرون، نه تنها وضعیت انقلابی در کوبا ایجاد کردند بلکه انقلاب را سازماندهی کردند. فکر اینکه اقایان و خانمهایی زیر پوشش مارکسیست پیدا میشوند و اعلام میکنند که کارگر در چنین حرکتهایی حضور ندارد، شورایی پیدا نیست و…خواسته یا ناخواسته تلاشی برای حفظ وضع موجود و دنبال نخود سیاه فرستادن کمونیستها است. کمونیسم به عنوان یک گرایش در درون جنبش کارگری و جامعه، میتواند با روشهایی در سطح جامعه و بر سر مسائل کلیدی که تمامی جامعه درگیر آن است، قدرت را کسب کند و کارگر را به میدان آورد. دولت موقت انقلابی ایجاد کند، عزم خود را برای برانداختن نظام طبقاتی اعلام کند و برنامه دولت انقلابی  پیروز را بنویسد و سازمان شورایی دولت را سازمان دهد و تحول سوسیالیستی اقتصاد را آغاز کند …….

انتظار اینکه طبقه کارگر و مردم در یک دولت سرکوبگر استبدادی که تزار روسیه در مقابل آنها دموکراسی تام و تمامی بوده است، خود را متحد و متشکل کنند و کمونیستها هم اکثریت را در این تشکلها کسب کنند، استثنائی بر قاعده و خواب و خیال فیلسترهای لیبرال و خرده بورژواست که به وضعیت موجود خو گرفته اند. میگویم استثنائی بر قاعده چون چنین وضعیتی ناممکن نیست. یعنی ما با یک انقلاب توده ای در کشوری روبرو شویم که سیر پیشرفت آن سازمانهای کارگری و شورایی را از خود بیرون دهد. در چنین صورتی حتما کمونیستها باید تلاش کنند تا اکثریت را در سازمانهای شورایی کارگری به دست آورند ( تازه اکثریت در شوراها، اکثریت در یک تشکل و در یک انقلاب است و نه یک اکثریت صوری و متعارف). بدون چنین اکثریتی صحبت از کسب قدرت بلانکسیم است. اما چنین وضعیتی در اکثر کشورهایی که ” جهان سوم” نامیده میشوند، تقریبا ناممکن است. قبل از آنکه سیر انقلاب مانند روسیه ازادیهای سیاسی گسترده و شوراها را از خود بیرون دهد، سرنوشت جنبش و انقلاب رقم خورده و پایان یافته است. شوراها و ازادی سیاسی و …..محصول دولت موقت بعد از انقلابند. در چنین کشورهایی جنبشها و نیروهایی که هسته ها و کمیته های قیام و یا یک نیروی مسلح قویی را سازماندهی کردند، قدرت را کسب و دولت موقت تشکیل میدهد. اما اگر کسی قبل از قدرت گیری پا شود به کاسترو یادآور شود، چون کارگر نیست، چون شورا نیست و  تحول کمونیستی اقتصاد بدون کمون ممکن نیست و کمونیستها باید برگردند اول کارگر را متشکل کنند و بعد به قدرت فکر کنند، در واقع دارد برای حفظ وضع موجود سینه میزند. نمونه کوبا به ما میگوید که در کشورهای استبدادی حتی میتوان با یک نیروی مسلح کوچک انقلاب را آغاز کرد و به پیروزی رساند. این هم از آن مواردی است که ممکن است در تاریخ اتفاق بیافتد. کمونیستها بدون الگوبرداری از انقلاب کوبا، این تجربه و مشی را در شرائطهایی بکار میبندند. شخصا فکر میکنم در کشورهای کوچک و در مناطقی که دولتها بشدت ضعیف و ناپایدار میباشند، از جمله در برخی از کشورهای آفریقایی این مشی میتواند در برنامه عمل کمونستها قرار گیرد. در شرائط سناریوی سیاه هم تنها راه سازماندهی نیروی مسلح و راه قدرت گیری کاسترویی ممکن است. اگر در کشورهایی نظیر عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج، حکومتها با یک تکان داخلی یا ” انقلاب کاخی” متزلزل شوند، گروههای کوچک کمونیستی میتوانند به شیوه کاسترو و چه گوارا قدرت را در آنجاها کسب کنند.

کوبا در زمان انقلاب در سال 1958 کشوری با بیش از 6 میلیون جمعیت، دارای یک رژیم ضعیف و متزلزل بود. ارتش و نیروی مسلح آن بسیار کوچک بود  که از طرف آمریکا هم تحت فشار قرار داشت و فروش اسلحه به آن ممنوع شده بود. حکومت باتیستا محروم از حمایت بورژوازی داخلی و بین المللی، حتی از طرف نیروهای ارتجاعی ضد کمونیست هم تحت فشار و مورد تعرض قرار داشت، در ضعیفترین وضعیت بود. انقلاب در چنین کشوری راه خاص خود را رفت. با یک گروه چند ده نفره انقلاب شروع شد و با پیروزی نظامی کامل بر حکومت باتیستا خاتمه یافت. اعتصاب عمومی یک هفته ای و تجمعات عمومی مردم در آخرین فاز پیروزی انقلاب، نتیجه تکان نظامی و پیروزیهای نظامی اولیه بود. البته بعدا psp حزب سوسیالیست کوبا، حزب هوادار بلوک شرق در کوبا که مدت زمان طولانی از باتیستا حمایت کرده بود و حزبی بی اعتبار بود، برای پررنگ کردن نقش خود در انقلاب کوبا، تلاش کرد تا هم در نقش اعتصابات در پیروزی نظامی اغراق کند و هم در نقش خود در برپایی اعتصاب عمومی. واقعیت این است که اعتصابات عمومی در آخرین فاز پیروزی صورت واقعی به خود گرفت و نتیجه پیروزیهای نظامی پارتیزانها بود. حزب سوسیالیست کوبا به دلیل حمایت از باتیستا بشدت منزوی بود. نفوذ کاسترو در میان توده های کارگر بسیار قوی بود و رهبران اعتصاب از کاسترو حمایت میکردند.

متاسفانه از تجربه کوبا گروههای چریکی و خط مشی چریکی در کشورهای موسوم به جهان سوم پر و بال گرفت که ربطی به تجربه کوبا نداشت. چه گورا که خود رهبری یکی از گروههای مسلح را در مقطع انقلاب داشت با الگوبرداری از تجربه کوبا، خواست در بولیوی و دیگر کشورها انقلاب راه بیاندازد که با شکست مواجه شد.

در کوبا همه شرائط آماده بود تا با یک تکان از بیرون و با یک نیروی مسلح کوچک انقلاب شروع شود و به پیروزی برسد. کاسترو با تیزبینی خاصی این را دیده بود که زمان برای سرنگونی باتیستا آماده است و بشدت به سرنگونی باتیستا خوشبین بود. استراتژی نیروی مسلح او نه موتور کوچک بود که باید موتور بزرگ را به حرکت در آورد و نه حرکتهای چریکی برای شکستن “قدرقدرتی” رژیم و یا “دادن آگاهی” و…، بلکه حرکت مسلحانه برای پایان دادن به رژیم باتیستا بود. طرح او حمله به مراکز قدرت دولتی و کسب قدرت بود. با اینکه کوبا در سال 1933 تجربه یک نیمه انقلاب را از سر گذرانده بود و حتی در بخشهایی از صنعت شوراهای کارگری شکل گرفتند، کاسترو مسیر نوینی را در حرکت برای تصرف قدرت برگزید و به پیروزی رسید. تجربه انقلاب کوبا به ما میگوید، کسب قدرت سیاسی و پیروزی انقلاب از چه راههای غیرمتعارفی میتواند صورت گیرد.

بنا بر تئوری لیبرالی، وظیفه کاسترو نه کسب قدرت دولتی، بلکه رفتن به طرف طبقه کارگر، نفوذ و سازماندهی و به میدان آوردن آن و در نهایت در صورت آماده بودن شرائط انقلابی به صورت عینی، تشکیل شوراها و رفتن کارگران و شوراها و نه کاسترو و نیروی مسلح به طرف قدرت بود. لیبرالها وظیفه روتین و روزمره کمونیستی را با مبارزه برای کسب قدرت دولتی یکی میدانند. برای آنها کسب قدرت ادامه تکامل مبارزه روزمره است.

حتما طرفداران تئوری لیبرالی مدعی میشوند که خوب انقلاب کوبا، یک انقلاب کارگری و سوسیالیستی نبود و برای انقلاب سوسیالیستی احتیاج به حضور کارگر از اول تا آخر و تشکیل شوراها و….برای ” سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی” میباشد. پاسخ یک کارگر و رهبر کمونیستی این است که اولا کسب قدرت سیاسی برای سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی در فردای پیروزی نیست. کسب قدرت سیاسی که با شکستن دستگاه قدیم دولت صورت میگیرد یک مقطع از عمل طبقه است و دولت به عنوان ابزار مبارزه در دست قشر پیشرو طبقه کارگر میافتد و سازمان طبقه این ابزار مبارزه را در خدمت تشکل طبقه در سطح وسیع و شورایی میگیرد. ما همه تلاشمان را برای سازماندهی کمونیستی کارگران در طول زمان انجام میدهیم، همه تلاشمان را برای حضور طبقه انجام میدهیم، اما دسته پیشرو میتواند در مقطعی و در جغرافیای خود اقدام به کسب قدرت کند و ابزار دولت را به دست آورد. بدون الگوبرداری از انقلاب کوبا، باید گفت این انقلاب درسهای گرانبهایی برای انقلاب طبقه کارگر دارد.