محمود قزوینی – به یاد رفیق اسفندیار قربانی و بازگویی یک خاطره

Visar image (11).jpg+

محمود قزوینی

18 ژوئیه 2015، شنبه 27 تیر 94

به یاد رفیق اسفندیار قربانی و بازگویی یک خاطره

روز سیزدهم تیر ماه سال 59 گلوله های سپاه پاسداران رفیق عزیزم اسفندیار قربانی را از ما گفت. او در آن زمان 21 سال بیشتر نداشت، فقط دو سال بزرگتر از من بود. یاد او و غم عمیق از دست دادن او همچنان در من زنده است. او به دلیل اینکه دوران سخت زندگیم، همیشه با من بوده است، جایگاه خاصی در وجود من یافته است. جدا از دوستیهای عمیق و با احساس دوران نوجوانی و اوائل جوانی، یاد او همیشه در زندان و انفرادیها، در زیر شکنجه و بازجوییها با من بوده است. بخصوص در لحظاتی در زندان که مغز تحت فشارهای روحی و جسمی از فعالیت بازمیایستاد و حالت سر پیدا میکرد، یاد او من را قدرتمند و مقاوم میکرد. رفیق اسفندیار شخصیت فوق العاده محبوب و جذاب و باوقاری داشت. مرگ او آنچنان ساده اتفاق افتاد که من در آن زمانها همیشه به یاد او این شعر شاملو را در دل تکرار میکردم که:

………….

چه ساده

و به چه سادگی گفتند و

ایشان را

چه ساده

و به چه سادگی کشتند!

و مرگ ایشان چندان موهن بود و ارزان بود

که تلاش از پی زیستن

به رنجبارتر گونه ای

ابلهانه نمود

………….

 در آن زمان خبرنامه کومه له و نشریه پیکار و رزمندگان  خبر را با این عنوان منتشر کردند. “در جریان پخش خبرنامه کومه له در فیروزکوه رفیق اسفندیار قربانی شهید شد”.

قضیه چگونه اتفاق افتاد!

در روز جمعه 13 تیر ماه در حالی که ما جمعی از دوستان و رفقای چپ در حال قدم زدن در خیابانهای شهر فیروزکوه بودیم، ناگهان در میدان شهر دو ماشین از پاسداران روبروی ما ترمز کردند و پاسداران با اسلحه از ماشین پیاده شدند و اسلحه هایشان را به طرف جمع ما نشانه گرفتند و شروع کردند به تیراندازی. ما به سرعت به کوچه های فرعی فرار کردیم تا از شلیک گلوله جان سالم بدر ببریم. اما رفیق عزیزمان اسفندیار در آنجا مورد اصابت گلوله از کتف قرار گرفت. اسفندیار زخمی شده را با ماشین سپاه پاسداران به مقر سپاه بردند و در آنجا با چاقو به جان او افتادند. جسد رفیق جانباخته به هنگام خاکسپاری پر از ضربه های چاقو بود. در همان روز با شایعه اینکه کو مه له در پی تصرف نظامی شهر است، شهر کوچک فیروزکوه را به حالت نظامی درآوردند و حکومت نظامی برقرار ساختند. از ورامین و سمنان نیروهای کمکی سپاه آوردند و در بالای کوه تیربار و وسائل نظامی دیگر مستقر کردند تا با رعب و وحشت همه را مرعوب سازند.

ما پس از واقعه با خشم در شهر به تظاهرات پرداختیم. به طرف مقر سپاه حرکت کردیم. خودمان نمیدانستیم داریم چکار میکنیم. خوشبختانه برخی از پدر و مادرها برای جلوگیری از رفتن ما به طرف سپاه راه ما را سد کردند. هنوز چهره برخی از این عزیزان و حالت برافروخته و غمگین و گریانشان در من زنده است.

مشکل سپاه و جمهوری اسلامی در فیروزکوه این بود که با گذشت نزدیک به یکسال و نیم از قدرت گیری جمهوری اسلامی، آنها نه تنها نمیتوانستند با همه امکاناتی که در دست داشتند جلوی گسترش رو به تزاید چپ و کمونیسم را سد کنند، بلکه حتی قادر نبودند در شهر نیروهای خود را سازمان دهند. رژیم کادر کافی برای برقراری پایگاه سپاه در فیروزکوه نداشت. با جذب یکی دو لمپن، مجبور شدند تا از سمنان و ورامین کادر برای راه اندازی سپاه بیاورند و مجبور شدند وحشت بیافریند تا استقرار یابند. کمونیسم در فیروزکوه در میان فقیرترین قشر خانواده های طبقه کارگر و مردم زحمتکش در حال گسترش بود و رژیم بدون سازمان و نیرو و اقتدار نمیدانست چه غلطی باید بکند.

در روز یازده تیر من به همراه یکی از رفقا مشغول پخش خبرنامه کومه له بودم، مسئول تازه تاسیس سپاه که کسی محل سگش نمیگذاشت به سراغ من آمد تا اطلاعیه را از من بگیرد و من را دستگیر کند. با مقاومت من روبرو شد و بین ما درگیری  فیزیکی روی داد. او با هیکل قوی اش من را زمین انداخت. دوستی به کمکم آمد، پا شدم و اطلاعیه را پخش کردم. مسئول سپاه و چند سپاهی دیگردر میان مردم سکه یه پول شدند و احساس ضعف کردند و راه خود را گرفتند و رفتند. این احساس ضعف به همراه ضعف کلیشان برای کنترل چپ، فاجعه روز سیزده تیر را آفرید. البته آنها همان کاری را در فیروزکوه کردند که در همه شهرها و دانشگاهها و محلهای کار مشغول آن بودند و پس از 30 خرداد سال 60 این روند سرکوبگری را تا حد یک کودتای نظامی و با دستگیریها و کشتار وسیع به اوج رساندند.

ما، جمعی از فعالین کمونیست شهر پس از حکومت نظامی و دستکیریها در شهر مجبور به ترک شهر شدیم. به دلیل کنترل جاده ها و قطارهای مسافربری، ما بعدا با قطار باری به تهران رفتیم.

بقیه ماجرا را از قول نشریه رزمندکان شماره 20، 23 تیر ماه 59 بخوانید که عین همین گزارش در نشریه پیکار و خبرنامه کومه له هم در آن زمان آمد:

“در جریان پخش خبرنامه کومه له رفیق اسفندیار قربانی شهید شد”

در یک حمله وحشیانه به کمونیستها و نیروهای انقلابی در فیروزکوه روز سیزدهم تیرماه پاسداران با گلوله های آمریکایی  ابتدا رفیق اسفندیار قربانی را مجروح کرده و پس از دستگیری او را به مقر سپاه برده و جسد نیمه جان او را زیر مشت و ل و قنداق تفنگ گرفته و متلاشی کرده و سرانجام با شلیک تیرخلاص بر قلب گرم و پرخروشش، به زندگی سراسر افتخار او پایان دادند و لکه ننگ دیگری بر چهره کریه جمهوری اسلامی ترسیم کردند.

ماجرای حمله پاسداران به نیروهای انقلابی، از روز یازدهم تیرماه، همزمان با پخش خبرنامه کومه له بوسیله انقلابیون آغاز شد. در این روز پاسداران ضد خلق که از مدتها قبل در مقابل این عمل چنگ و دندان نشان میدادند، خواستند رفیقی را که در مقابل پخش خبرنامه بود دستگیر کنند. ولی با مقاومت دلیرانه این رفیق و بقیه انقلابیون مواجه شده و مجبور شدند موقتا دست از این کار بردارند.

پس از این واقعه، سپاه پاسداران با کمک بازاریان چاقوکشها و عده ای از عناصر ناآگاه تظاهراتی را بر علیه فعالیتهای انقلابی در شهر براه انداخت و در پایان از طریق اقدامات تحریک آمیز تظاهرکنندگان را به طرف مقر ( منظور کزارشگر از مقر محله های بود که بیشترین کمونیستها در آنجا ساکن بودند، کمونیستها دفتر و مقری نداشتند)  نیروهای انقلابی تحریک کردند. اما مقاومت نیروهای انقلابی موجب خنثی شدن این توطئه گردید.

آن روز نیروهای انقلابی پس از دفع حملات وحشیانه به اقدامات افشاگرانه در میان مردم دست زدند و در پایان تظاهراتی در جهت محکوم کردن این عمل پاسداران و نیروهای ارتجاعی برگزار شد.

ساعت یک بعد از نیمه شب پاسداران به سراغ یکی از انقلابیون رفته و او را دستگیر و در مقر سپاه پاسداران زندانی میکنند. صبح فردا اقوام و بستگان فرد مزبور با حمایت و همراهی نیروهای انقلابی شهر جلوی مقر سپاه پاسداران تحصن میکنند و علیرغم تیراندازی مداومی که از جانب پاسداران برای ایجاد رعب و وحشت در بین متحصنین که عمدتا زنان بودند، صورت میگیرد، تحصن تا پایان روز ادامه مییابد و در پایان تحصن کنندکان با صدور قطعنامه ای دستگیری این انقلابی را محکوم کرده و پس از آن دست به تظاهراتی برای افشای جنایات هیات حاکمه میزنند.

سرانجام سیزده تیر فرا میرسد. پاسداران چهره واقعی خود را – آنطور که در کردستان و خوزستان و جاهای دیگر به نمایش کذاشته اند- در فیروزکوه نیز نشان میدهند. آنان به شیوه ساواکیها، تجمع ( تجمعی در کار نبود، قدم زدن دوستان با هم در شهر بود، تصحیح  گزارش از من) نیروهای انقلابی را محاصره کرده و شروع به تیراندازی میکنند. مسلسلهای آمریکایی* به مصاف سینه های برهنه میایند و رفیق اسفندیار قربانی مورد اصابت گلوله های آتشین پاسداران سرمایه قرار میگیرند. انها به عوض آنکه مجروح را به بیمارستان برسانند، تن مجروح را به مقر خود برده و در آنجا وحشیانه به جانش میافتند. و آنگاه پس از جنایتکارانه ترین شکنجه ها، با گلوله آمریکایی، نقطه پایانی بر زندگی کوتاه ولی پرافتخارش میگذارند. رفیق اسفندیار در حالی که 22 سال ( هنوز 22 سال نشده بود، تصحیح) از عمر پر بار خود را پشت سر گذارده بود به شهادت رسید.

پاسداران جنایتکار جسد رفیق اسفند را از ترس خشم مردم به تهران منتقل میکنند. این خبر هولناک در سطح شهر پخش میشود و تظاهرات مردم خشمگین شهر، پاسداران را وادار به عقب نشینی میکند. موج اعتراض سراسر شهر را فرا میگیرد و پاسداران مجبور میشوند جسد را دو باره از تهران به فیروزکوه منتقل کنند. آنان همچون جانیان منفوری که از لهیب خشم خلق هراسانند، جسد را از بیراهه به گورستان برده و دفن میکنند، تا مبادا برای تشیع جنازه رفیق تظاهراتی برپا شود. اما خشم خلق شعله سوزنده ای دارد. پاسداران جنایتکار بلافاصله از شهرهای سمنان و ورامین نیروهای کمکی وارد شهر کرده و بوسیله پاسداران و سربازان تازه وارد شهر را در محاصره نظامی قرار میدهند.را در   آنها اینک همچون خرس آتش گرفته ای دست به حملات نومیدانه زده اند و در پی دستکیری نیروهای انقلابی هستند. آنها برای جلوگیری از ورود و خروج نیروهای انقلابی و دستگیری آنها، تمام راههای ورودی شهر بطرف شمال، سمنان، تهران، جاده های ره آهن و حتی جاده های کوهستانی زیر نظر کرفته و عابرین را بازرسی میکنند.

حکومت نظامی در شهر برقرار شده و پاسداران به منازل انقلابیون حمله کرده و تمام خانه ها را تفتیش میکنند. هم اکنون دو تن از انقلابیون بدست پاسداران ضد خلق به اسارت گرفته شده و جانشان در خطر است.

وظیفه مردم مبارز و آگاه است که با افشای این نامردمی ها مانع از اعدام و کشتار انقلابیون شوند که گناهشان سرسپردگی به منافع خلق ایران است.

از نشریه رزمندگان ، ارگان سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر

  • *   *   *

رژیم جمهوری اسلامی در زمستان سال 60 رفیق هشمت الله قربانی برادر اسفندیار قربانی را نیز دستگیر کرد و احتمالا هشمت الله قربانی زیر شکنجه جان باخت. خانواده او فقط لباس او را پس از چند روز از اوین تحویل گرفتند و دیگر هیچ خبری از او نداشتند. فکر میکردند شاید در زندانهای دیگر باشد.   هشمت الله قربانی 25 سال داشت و به جز دوره ای کوتاه در سال 58 در فعالیتهای سیاسی شرکت نداشت. جرم او فقط تعلق فکری به کمونیستها بود و رژیم از خانواده های جان باخته، فقط به دلیل نفرت نهفته در قلبشان انتقام میگرفت. پدر و مادر این رفقا با غمی عمیق در سالهای پیش چشم ز جهان فروبستند. چدر و مادر و دیگر اعضای خانواده این رفقا در طول این سالها چه کشیدند؟!

//////////////////////

  • مسلسلهای آمریکایی –  در اوائل انقلاب گروههای چپ رادیکال به دلیل دیدگاهشان برای داشتن یک موضعکیری رادیکال در مقابل رژیم، خود را مجبور میدیدند که سرکوبگری رژیم را به وابستگی رژیم به آمریکا و امپریالیسم نسبت دهند. برای چهره جنایتکانام رژیم هم نمیتوانستند از سرمایه و مسلسل ملی نامی ببرند.

ghazvini.m@gmail.com

m-ghazvini.com