محمود قزوینی به زیر پرچم “سرگشتگی”

محمود قزوینی
19 ژانویه 2013
به زیر پرچم “سرگشتگی”
برای من که تاریخ احزاب کارگری و کمونیست، تاریخ تلاش مارکس برای تشکیل احزاب و انترناسیونال کارگری و بخصوص تجربه حزب بلشویک و لنین منشاء آموزش و الهام است، انشعابات و اتحادهای احزاب کمونیسم کارگری، خارج از استاندارد احزاب سیاسی کمونیستی جلوه میکند. آنجایی که میبایست اتحاد بود، انشعابها صورت گرفت و “انقلابها” شد و حالا بدون ایجاد هیچ زمینه و وجود شانسی برای اتحاد، تب اتحاد بالا گرفته است. لنین که یک مبارز بی گذشت در مبارزه حزبی و سیاسی بود و مبارزه حاد و سختی را با انواع و اقسام گرایشات در حزب سوسیال دموکرات روسیه پیش برده بود، از 1903 تا 1912، با وجود تفاوتهای بنیادی در تاکتیک و استراتژی با منشویکها، یک تلاش اساسی خود را صرف وحدت حزب در مقابل انحلال طلبان کرده بود. پس از 1912 هم، منشویکها در نزد او نیرویی تمام شده تلقی نشده بودند. حتی در آوریل سال 1917 ، او تزهای آوریل خود را به جلسه منشویکها برد و برایشان قرائت کرد تا آنها را هم با سیاست خود همراه کند. از این نظر من با تز “تفاوتهای جنبشی” و یا هر چیز دیگری که برای مرزبندیهای گروهی ساخته شده را بی اعتبار میدانم و این را بیان دیگر همان تز ” رویزیونیسم” سازمانهای چپ رادیکال میدانم که پس از اتوریته کمونیسم کارگری با عنوان ” تفاوت جنبشی” برای بیان تفاوت فرقه ای بکار میرود. اما مشکل تشکلاتی که به نام کمونیسم کارگری فعالیت میکنند و مسئله انشعاب و اتحاد آنها چیز دیگری است و از جنس احزاب سیاسی نیست و نمیشود با این معیار به سراغشان رفت.
در این جا من به مورد حزب کمونیست کارگری ایران میپردازم. کسانی که یک انشعاب بزرگ را به نام مبارزه با راست به حزب کمونیست کارگری ایران تحمیل کرده بودند، میگویند میخواهند به عنوان پیشتاز متحد کننده کمونیسم کارگری عمل کنند. پیشتازانی که انقلاب فرهنگی دیروز خود را صحه میگذارند و پنهان نمیکنند که شاید فردا هم دست به انقلاب فرهنگی بزنند.
از میان طرحها و برنامه هایی که برای اتحاد نیروهای کمونیسم کارگری بلند شده است، پرچم حزب کمونیست کارگری را باید پرچم “سرگشتگی” نام گذارد. طرح حزب کمونیست کارگری در باره اتحاد و نزدیکی نیروهای کمونیسم کارگری و یا نیروهای کمونیستی، ناروشنتر و نامتعینتر از همه است و معلوم نیست چه میخواهند و دنبال چه میگردند. منشاء این تصمیم برای آنها تغییر و تحولات در حزب حکمتیست بوده است. ابتدا با تغییر و تحولات در حزب حکمتیست یک امکان بسیار نادر و در زمان حاضر تقریبا غیرممکن توجه آنها را به خود جلب نمود، آن هم نزدیکی و اتحاد با حزب حکمتیست. “ما در دوماه گذشته نشستهائی با بعضی از رفقا و دوستان داشتیم و این بحث را مطرح کردیم و تلاش هم کردیم که در یک سطح وسیعتری این نشستها انجام بشود ولی موانعی پیش آمد که آنطور که ما فکر میکردیم و انتظار داشتیم بتوانیم سریعا نشستهای مختلفی با نیروهای مختلف داشته باشیم بالاخره انجام نشد……” سمینار حمید تقوایی
در واقع میبایست با پاسخ منفی حزب حکمتیست این طرح آنها بایگانی میشد و عملا هم بایگانی شد. اما وقتی حزب حکمتیست از این طرح استقبال نکرد، آنها تئوری خود را ” عمیق” کردند و به تئوری ” انقلابات” برای بنیاد تشکیل یک حزب جدید روی آوردند. آخر این هم یک تئوری است و مانند تئوری انقلاب انسانی باید با آن مدتی بازی کرد. میگویند چون انقلاب در خاورمیانه و جهان در گشت و گذار است، تشکیل یک حزب جدید و بزرگ ضروری شده است. اما از قبل معلوم است نه حزب جدیدی در کار است، نه حزب بزرگ و نه معلوم است که این حزب بزرگ چه میخواهد بکند! این حزب کمونیست کارگری در اشل بزرگتر است. حزب کمونیست کارگری ایران در اشل بزرگتر بازهم حزب حاشیه ای آن جامعه است و میماند و کاملا حاشیه ای تر میشود. کافی است اختناق بترکد و همین اعضای حزب بتوانند جایگاه این حزب را در جامعه ببینند. تئوری و سیاست به کنار، اگر کسی فکر میکند حزب کمونیست کارگری با این سبک کار میتواند به حزب سیاسی مطرح آن جامعه تبدیل شود و تغییری در جایی ایجاد کند، فقط خوشخیال است.
میگویند در گذشته، مثلا در سال 2004 پراکندگی لازم بود و امروز اتحاد. چرا که در سال 2004 میبایست مرزبندیها را مشخص کرد! اما احزاب و جریانات بیشتر در زمان انقلابات و تحولات بزرگ که اتخاذ تاکتیکهای روز تا حد فلسفه وجودی احزاب اهمیت مییابند به انشعاب کشیده میشوند و نه در زمان آرامش و برای مرزبندیها. کسانی که آن جدلها و پراکندگیها و “انقلاب فرهنگیها” را به نام “مرزبندیها” و گفتن “تفاوتها” توجیه میکنند، شایسته هیچ گونه اعتمادی نیستند. اگر رهبران حزب کمونیست کارگری ایران واقعا به این نتیجه رسیده بودند که آن “مرزبندیها” و انشعابات نادرست و نتیجه حاکم بودن سنت و فرهنگ فرقه ای و ایدئولوژیک مریخی بوده است، و نگاه واقعه بینانه ای به حزبشان پیدا میکردند، که حزبی حاشیه ای تر از هر ” حاشیه ای” است، لازم به این همه حرف و حدیث و تئوری “انقلابات” و غیره برای تشکیل یک حزب دیگر نبود. در آن صورت اگر کسی این ارزیابی را داشت که میتواند جلوی شلنگ تخته های این حزب مانند انقلاب انسانی و حکومت انسانی و اکس مسلمانی و خودفریبی تا حد نهایت و سبک کار فعلی را سد کند، به طرح آنها توجه میکرد. شاید هم اتحاد احزاب و جریانات میتوانست راهی برای این امر باشد. اما اشل جمع وسیعتر حزب کمونیست کارگری در قالب دیگر زیر عنوان کنگره فراگیر، بدرد همان انقلاب انسانی لاهوتی خودشان میخورد.
اگر حزب کمونیست کارگری یک حزب کمی جدی بود وقایع سال 88 آنها را تکان میداد و به این فکر میافتادند که چرا اینقدر بی تاثیرند. اگر قرار بود حزبی بر بنیان دیگر بگذارند، آن واقعه و بی تاثیری حزب کمونیست کارگری در آن میبایست برایشان کافی باشد. اما این حزب، ” تغییر دادن و رادیکال کردن شعارهاست”، و همه تاثیرگذاری و پراتیک برایشان، همین ” تغییر شعارهاست” که مدعیند خوب هم به سرانجام رسیده است. پس دیگر دلیلی برای به خود آمدن وجود نداشت. در جریان جنبش توده ای و عظیم 88، این حزب مدعی بوده است که شعارهای مردم را با تلویزیونش تغییر داده و رادیکال کرده است. این هم نقش احزاب در جنبشها در عصر فیسبوک و تویتر و ماهواره! کادرهایشان در خارج از کشور هم، تغییر شعار 99% دیها را هدف خود در اروپا و آمریکا قرار داده اند و آقای حبیب بکتاش از تورنتوی کانادا گزارش جالبی از نقش خود و تشکیلات حزبش در تغییر شعارهای 99% دیها را برای حزبشان و مردم ارسال کرده اند. گزارش حزبشان در باره تغییر شعارهای مردم ایران توسط تلویزیون را هم قبلا دیده بودیم. وقتی میگویند حزبی تاثیرگذارند یعنی همین! در ایران هم وظیفه شان همین است ” شعارها را تغییر میدهند” در عصر ماهواره و فیسبوک و تویتر، هدف احزاب تغییر شعارهاست. دیگر سازماندهی و رهبر معترض میخواهیم چکار. کادر حزب میرود تظاهرات و شعار رادیکال میدهد و برمیگردد خانه و تمام. و مجری حزب هم گاها حتی فراخوان تظاهرات سراسری در روز معین را صادر میکند و بعد هم با سکوت از آن میگذرند. اینهم بالاخره یک نوع حزبی است و از آنجا که دنیا متحول شده است ما هم با پدیده های جدیدی آشنا میشویم.
سال 88 عجز کامل این نوع فعالیت را به همه نشان داد. حزب ماهواره ای و آژیتاتورهای تلویزیونی آن که در تلویزیون حنجره پاره میکردند، حتی به اندازه چند جوان که نشریه بذر و خیابان را منتشر میکردند موثر نبوده اند. پس از آن هم به جای بررسی علل این ناتوانی، خود را پیروز صحنه و موثر در رویدادها تلقی کردند و فریب دادند. حالا محمد اسنگران میگوید بیایید در این فریب دسته جمعی شریک شوید، از “برج عاج” و “حاشیه نشینی” بیرون بیایید.
نه جنبش 88 در ایران و نه انقلابات توده ای منشاء وحدت خواهی این حزب است. منشاء تئوری پردازی این حزب از یک مسئله واقعی یعنی اتحاد با حزب حکمتیست شروع شد و مثل گلوله برفی همچنان دارد میرود. رهبران و کادرهای حزب کمونیست کارگری دارند تئوری اتحاد خود را تکامل میدهند. مرتب از تغییر و تحول در حزبشان حرف میزنند، اما اصلا معلوم نیست جهت این تغییر و تحول به کدام سمت است و این حزب میخواهد چه تغییر و تحولی را از سر بگذاراند. رفیق نادر بکتاش بعد از پلنوم اخیرحککا نتیجه گفتگوهای پلنوم را در یک جمله با این مضمون نوشت. ” از شالگونی شروع کنید، او یک ستون کمونیسم در ایران است”. از شالگونی هم نمیتوانند شروع کنند، چون سرگشته هستند و نمیدانند چه میخواهند. مصاحبه ای که محمد آسنگران با نسان نودینیان انجام داده است کمی این جهت را روشن ساخته است. این همان جهت انقلاب انسانی و حکومت انسانی است که میرود تا به تئوری سبک کار و تئوری فعالیت خاص خود نیز دست پیدا کند. دیدگاه بیان شده محمد آسنگران بیان وضع حال حزب کمونیست کارگری است، حزب تویتری و فیس بوکی و فضای مجازی و تظاهرات مداوم چند نفره در خارج کشور به عنوان یک سبک کار و حرفه.
اگر حزب کمونیست کارگری با یک نگاه انتقادی به گذشته و امروز خود به سراغ مسئله میامد، میشد منتظر بحث اثباتی آنها شد و قضاوت کرد، اما آنها نه تنها نقدی به سیاست و پراتیک و سبک کار خود ندارند، بلکه امروز با حرفهای محمد آسنگران معلوم شد میخواهند همین جهتی که دارند را عمیقتر کنند و تئوری حکومت انسانی را با تئوری سبک کار تشکیلاتی و نوع فعالیت خاص خود تطبیق دهند.
اگر قرار باشد کسی به فعالیتها و خودفریبیهایی نظیر حزب کمونیست کارگری دچار شود و با یک جمع حاشیه ای و غیر موثر بزرگتر همراه شود ، بهتر است در “حاشیه” فردی بماند. از “حاشیه” فردی میشود در فرصت مناسب جست، اما فرار از “حاشیه ” و خودفریبی دسته جمعی بسیار دشوار است.
از همه جالب تر این است که محمد آسنگران تلاش کرده است تا سرگشتگی امروز خود را با ضرورت تشکیل حزب کمونیست کارگری در سال 91 توضیح دهد و مقایسه کند. کسانی که با یک سمینار و دو مصاحبه هنوز خودشان نمیدانند چه میخواهند و جهتشان چیست، این سرگشتگی را با اقدام تشکیل حزب کمونیست کارگری در سال 91 مقایسه میکنند. این مقایسه با یک خلط مبحث ارائه شده است. گویا ضرورت حزب کمونیست کارگری از تحولات بزرگ دهه 90 ناشی میشد و امروز هم تحولاتی بزرگی در جریان است و باید حزب ساخت و یا حزبی زیر و رو کرد. بدون اساس و پایه ای میگویند ضرورت تشکیل حزب کمونیست کارگری در مقابل یک تحول بیرونی یعنی سقوط بلوک شرق بود. آیا اگر کمونیسم کارگری در سال 91 حزب خود را داشت، دیگر صحبت از تشکیل مجدد حزب و یا حزب خاص معنی داشت؟ مسلما خیر. در سال 91 ضرورت تشکیل حزب کمونیسم کارگری از وظیفه کمونیستی، جدایی سوسیالیسم کارگران از چپ رادیکال و کمونیسم جهان سومی ناشی میشده است. در آن زمان به همراه سقوط بلوک شرق دو جریان اجتماعی ( ناسیونالیسم و دموکراسی طلبی) به عنوان پرچمداران سیاسی و ایدئولوژیک تعرض به کمونیسم به میدان آمده بودند. این دو جریان که از اجزاء متشکله چپ رادیکال و یا کمونیسم جهان سومی بوده اند، در امتزاج با سوسیالیسم کارگران، چپ رادیکال و احزاب این سنت را شکل داده بودند. در سطح جهانی این جریانات سریعا در مقابل کمونیسم قرار گرفته بودند. کمونیسم کارگری برای پاسخ دادن به مسائل روز و مقابله با ناسیونالیسم و دموکراسی خواهی، مجبور بود در درجه اول حسابش را از این ” متحدین” دیروز خود جدا کند. ضرورت تشکیل حزب کمونیست کارگری از یک واقعه عینی بیرونی یعنی سقوط بلوک شرق نیامده بود، بلکه واقعه بیرونی به امتزاج سوسیالیسم کارگران با ناسیونالیسم و دموکراسی خواهی سریعا پایان داد. حزب کمونیستی ضرورت وجود خود را از وجود طبقه و انقلاب کارگری میگیرد و نه از این و آن واقعه و انقلاب.
حالا که محمد آسنگران و دیگر کادرها حزب کمونیست کارگری در باره انشعاب سال 2004 اظهار نظر کرده اند و ادعا نمودند حق با آنها بوده است. من هم در اینجا نظرم را در این مورد میگویم.
انشعابات و جداییها در حزب کمونیست کارگری، نه محصول جدل گرایشات مختلف اجتماعی، بلکه محصول محصور شدن یک حزب در فعالیتهای تبعیدی و غالب بودن سبک کار و روش و فرهنگ چپ غیر کارگری و سنتی بوده است. حزب کمونیست کارگری بنا بر تحلیل پایه گذار آن، منصور حکمت، در مجموع به چپ سنتی نزدیکتر بوده است تا کمونیسم کارگری. چهره این حزب چه قبل از سال 2004 و چه بعد از انشعابات آن خود گویاست.
مسلما یک حزب متحد و بزرگ کمونیستی، حداقل این شانس را داشت که امکان روی آوری پیشروترین کارگران و مردم را به خود فراهم کند، و همین میتوانست سرنوشت خود آن حزب را هم عوض کند، اما چپ سنتی نمیتوانست منافع این اتحاد را ببیند. در مقطع سال 2004 جناح حمید تقوایی و علی جوادی نمونه شاخص این چپ بودند. کورش مدرسی در رقابت با حمید تقوایی که به کشمکش زیانبار انجامیده بود اتفاقا با شعار وحدت خواهی و اینکه حزب احتیاج به انقلاب ایدئولوژیک ندارد توانست نیرویی را گرد خود آورد. کورش مدرسی قطعنامه دولت حجاریانی و مجلس موسسان خود را در کشو میز خود قایم کرده بود و نزدیک به دو سال از بحث در باره آن گذشته بود و اصلا آن مسئله طرح نبود، بلکه جناح حمید تقوایی و علی جوادی برای توجیه عمل انقلاب فرهنگی خود به آن نیاز داشتند و مرتب آن را مورد بحث قرار میدادند. حزب بر سر قطعنامه کورش مدرسی انشعاب نشد، بلکه بر سر رفتار و برخورد جناح حمید تقوایی و علی جوادی به بحث و گرایش مخالف به انشعاب کشیده شد. امروز این دوستان ما میگویند آن انقلاب ایدئولوزیک و پاشیدن تشکیلات آن حزب، اقدامی درست بوده است و حق با آنها بوده است. اگر کسی بر این پامیفشارد، معلوم است تمامی حرفهای او در باره اتحاد و تشکیل یک حزب بر پایه جدید بی پایه است و اصلا قابل اعتماد نیست. کسی که امروز آن عمل را درست میداند، حتما فردا هم همین کار را تکرار خواهد کرد.
این بهتان است که حزب حکمتیست بر مبنای قطعنامه دوخردادی کورش مدرسی بنیان گذاشته شده بود. حزب حکمتیست بر اساس قطعنامه ها و برنامه و مباحث منصور حکمت بنیان گذاشته شده بود. اینکه بعدا و در عمل چه مسیری را طی کرد مسئله دیگری است. آن انشعاب و انتخابها محصول تحمیل بدترین نوع عملکرد چپ سنتی در حزب کمونیست کارگری بوده است. با پافشاری آنها بر درست بودن عملشان در سال 2004 احدی نمیتواند به طرفداران آن انقلاب مائویستی در حزب کمونیست کارگری اعتماد کند. اینها باز هم انقلاب خواهند کرد.
پرچم “اتحاد” توسط حزب کمونیست کارگری ایران، ناروشن ترین، بی محتوی ترین، بی نتیجه ترین پرچم اتحادی است که بلند شده است. آنها در بحثهایشان آن را باز هم بیشتر کاریکاتور خواهند کرد، بدون اینکه بتوانند یک قدم در جهت ” اتحاد” مورد نظرشان بردارند.
ghazvini.m@gmail.com