محمد حسین مهرزاد (احمد شقاقی) – آزادی، و آشویتس جمهوری اسلامی

آزادی، و آشویتس جمهوری اسلامی

محمد حسین مهرزاد (احمد شقاقی)
دسامبر 2013

در چند ماه گذشته اعدام زندانیان سیاسی و غیر سیاسی افزایش یافته و جنایات جمهوری اسلامی همچنان ادامه دارد و سرعت گرفته است. کارنامه ی جمهوری اسلامی در سی و پنج سال گذشته همواره با کشتار و شکنجه و زندانیان بی شماری همراه بوده است. در هر دوره و هر دولتی دستگاه سرکوب و جنایت و شکنجه بی وقفه ادامه داشته. هزاران هزار کارگر، سوسیالیست، آزادیخواه، مبارز، نویسنده، روزنامه نگار، دانشجو و … را کشته اند و یا تحت شدیدترین شکنجه ها قرار دادند.
از ابتدای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی سرکوب خلق های کردستان و ترکمن صحرا که مطالبات بر حقی داشتند، آغاز شد و هزاران نفر در این مناطق در سال های 58 و 59 به خاک و خون کشیده شدند. خلخالی به دستور خمینی اعدام های گروهی در کردستان به راه انداخت و به گفته ی خودش هزار نفر را در آن دوران اعدام کرد.
در دهه ی شصت هزاران سوسیالیست و دیگر فعالین سیاسی قتل عام شدند و بیش از صد هزار نفر زندانی سیاسی وجود داشت. تنها در سال شصت روزانه بین پنجاه تا دویست نفر اعدام می شدند و برای ایجاد فضای رعب و وحشت، علنا اسامی قربانیان از رسانه های جمهوری اسلامی پخش میشد. از سال شصت تا شصت و هفت اعدام ها همواره ادامه داشت و بخصوص در زندان اوین لاجوردی دادستان اسبق تهران، که معروف به قصاب تهران بود و به کشتار زندانیان افتخار می کرد، بسیاری را به دستور شخص خودش و یا در اثر شکنجه های بازجویانش به قتل رساند. یکی از دلایل برکناری قصاب تهران در آن دوره که بین جناح ها اختلاف بود، کشتار بیش از هزار زندانی سیاسی به دستور شخص او بود. البته اختلاف واقعی در مورد مخالفت با کشتار هزار نفر نبود، چرا که دستگاه قضایی رژیم و به اصطلاح شورای قضائی چندین برابر آن تعداد حکم اعدام را تایید کردند.
هشت سال جنگ ارتجاعی و بی حاصل نیز صدها هزار قربانی داشت، که عمدتا از کارگران و مردم زحمتکش بودند. صدها هزار نفر آواره شدند و خانه و کاشانه شان را از دست دادند. و همه ی اینها تنها به دلیل منافع دو دولت ارتجاعی ایران و عراق بود.
در تابستان سال 67 به دستور خمینی گروهی از سران رژیم – پور محمدی، اشراقی، نیری و … – مامور شدند تا هزاران زندانی سیاسی را تجدید محاکمه عقیدتی کنند. در جریان این محاکمات دو سه دقیقه ای هزاران زندانی سیاسی به قتل رسیدند. همه ی آن زندانیان سال های بسیاری را در زندان گذرانده بودند و حکم دوره ی زندان خود را می گذراندند. به طور اخص جنایات سال 67 و به طور کلی جنایات دهه ی شصت از بزرگترین جنایات دوره ی حاکمیت جمهوری اسلامی و تاریخ ایران بوده است.
در دهه ی هفتاد که زندان ها از زندانیان سیاسی به دلیل کشتار دسته جمعی سال 67 خالی شده بود، دستگاه آدم کشی جمهوری اسلامی از حرکت باز نایستاد و کشتار نویسندگان و شاعران و آزادیخواهان به اشکال فجیع ربودن، شکنجه و ترور را انجام داد. این جنایات که بیشتر از هفتاد قربانی داشت و تحت سازماندهی فلاحیان و سعید امامی جریان داشت، معروف به قتل های زنجیره ای شد.
در همین دوره تشکل های کارگری که تازه شکل گرفته بودند توسط دولت خاتمی مورد یورش و سرکوب قرار گرفتند و کارگران زیادی روانه ی زندان شدند. در این دوره آزادی برای مخالفین و اپوزیسیون بوجود نیامد و صرفا تعدادی نشریات و روزنامه های اصلاح طلبان آزادی انتشار یافتند.
جنبش دانشجویی در سال 78 به شدت سرکوب گردید و در جریان حمله به خوابگاه دانشجویان و سپس در جریان سرکوب های خیابانی صدها دانشجو به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و دو نفر کشته شدند و عده ی زیادی از آنها سال ها در زندان ماندند.
در جریان جنبش سال 88 حدود یکصد وپنجاه نفر در خیابان ها و بازداشت گاه ها کشته شدند و هزران نفر بازداشت و شکنجه گردیدند. دهها نفر مورد تجاوز وحشیانه قرار گرفتند، و مردم در خیابان ها مورد حمله ی وحشیانه ی سرکوب گران قرار گرفتند.
و در طول تمام این سال ها سرکوب کارگران در جریان اعتراضات و اعتصاباتشان همیشه وجود داشته و تشکل های کارگری به شدت مورد سرکوب قرار گرفتند. در طول سی و چند سال گذشته همیشه تعدادی از کارگران در زندان بودند و هستند.
اما در این دوره که دولت حسن روحانی بر سر کار آمد و ماسک دمکرات منشی در دوره ی انتخابات به چهره زد و بسیاری از جریانات شناخته شده ی سیاسی مثل اصلاح طلبان، توده ای ها و اکثریتی ها و ودیگر ملی مذهبی ها و بسیاری از لیبرال ها، بازار انتخابات را برای او داغ کردند و دسته جمعی به عوام فریبی پرداختند. روحانی حتی ماسک دمکرات منشی را چند صباحی بر چهره باقی نگذاشت و از همان ابتدا با آوردن جلاد معروف پور محمدی در پست وزیر دادگستری، که یکی از آمران کشتار در هیئت سه نفره سال 67 بود، چهره ی خود و دولتش را نشان داد و با وجود اینکه تنها چند ماهی از شروع به کار دولتش بیشتر نمی گذرد، با اعدام حدود دویست و پنجاه نفر و با افزایش زندانیان سیاسی چهره واقعی خود را نشان داد. حتی زندانیان غیر سیاسی که آمار کشتار آنها در ایران رتبه ی دوم جهان را دارد، قربانیان سیستم سرمایه داری هستند که جمهوری اسلامی در راس آن قرار دارد.
اگر آشویتس و داخو در دوران جنگ جهانی دوم هفت سال قربانی گرفت و کوره های آن همواره انسان می سوزاند، دستگاه آدم کش جمهوری اسلامی سی و پنج سال است که به آدم کشی و شکنجه مشغول است. جمهوری اسلامی طی سی پنج سال گذشته نشان داده که راهی جز سرکوب و کشتار برای بقای حکومتش ندارد و همه ی جناح های آن از ریز و درشت در این جنایات شریکند و تا لحظه ی سرنگونی نیز مثل نازیست ها به کشتار و شکنجه ادامه خواهند داد.
اما به راستی جنایاتی که طی سی و پنج سال گذشته رقم خوردند صرفا به دلیل خصلت ویژه ی این نظام و ماهیت اسلامی و سنتی که دارد، انجام شده؟ آیا سرکوب و کشتارها قائم به اشخاص حاکم بر این حکومت است و یا اگر هر رژیم دیگری بیاید وضعیت بهتری بوجود خواهد آمد؟
آلترناتیو های راست، طیف وسیعی از جریاناتی هستند که سرکوب و کشتار را قائم به اشخاص می دانند. هر چند که حکومت از مجموعه ای از افراد شکل گرفته و تک تک آنها در جنایات سی و چند ساله ی گذشته شریکند و در دادگاه های مردمی باید محاکمه شوند و هر رژیمی ویژگی های خود را دارد، اما واقعیتی دیگر در پشت این سرکوب ها و کشتارها وجود دارد. برای اینکه موضوع روشنتر شود لازم است کمی به عقب باز گردیم.
در دوران حکومت سلطنتی با وجود اینکه در سال 42 اصلاحات ارضی شد و به هر شکل رونقی در اقتصاد پدید آمد و هزاران مشاغل جدید ایجاد شد، اما از همان ابتدا به دلیل فاصله ی طبقاتی زیاد و پیشینه ی مبارزاتی در ایران پس از انقلاب مشروطه، و مبارزات دهه ی بیست، بخش هایی قابل توجه از مردم و روشنفکران خواهان تغییر شرایط و بهبود زندگی بودند، و اعتراضات و اعتصابات همیشه وجود داشت. قبل از اصلاحات یعنی در سال 32 فضای سیاسی نسبتا بازی که در جریان مبارزات دهه ی بیست کارگران و مردم ایجاد شده بود، در جریان کودتای 28 مرداد سال سی و دو که با کشتار و زندان مخالفین و مبارزان همراه بود، از میان رفت و سرکوب و خفقان بر جامعه حاکم شد. در واقع بخش زیادی از مطالبات همچنان به قوت خود پا برجا بود و بر آورده نشده بودند. فعالین سیاسی هر کدام بنا به گرایشات و تمایلات سیاسی فعالیت می کردند و طبقه ی کارگر که نسبت به گذشته به نیروی وسیعتری تبدیل شده بود، هر چند به آرامی و پراکنده با اعتراضات و اعتصابات مطالبات پایه ایش را مطرح می کرد. جنبش دانشجویی نیز که از سنت مبارزاتی زیادی در ایران برخوردار بود به کانون فعالیت های سیاسی تبدیل شد. بنا به همین دلایل حکومت سلطنتی به سرعت دست به کار شد و دستگاه مخوف ساواک را راه اندازی کرد. ساواک که از جمله ی مخوف ترین سازمان های امنیتی منطقه بود طی بیش از یک دهه هزاران فعال سیاسی را در زندان ها مورد شکنجه قرار داد و چند صد نفر را اعدام کرد. دستگاه سرکوب رژیم، خفقان و سانسور شدیدی در جامعه ایجاد کرد و در همکاری با شهربانی سرکوب اعتصاب کارگران و دیگر آزادیخواهان را به اجرا گذاشت. هر مخالفی به شدیدترین شکلی مورد سرکوب و پیگرد قرار می گرفت. در واقع سرکوب در دوران سلطنتی، ریشه در مبارزات بالفعل داشت که چشم انداز تبدیل شدن به جنبش وسیع بالقوه ای را داشت. سرکوب های رژیم سلطنتی نه فقط به دلیل دیکتاتور بودن شاه و یا عده ای در آن حکومت ، بلکه نیاز آن سیستم برای ادامه ی بقاء بود. انقلاب سال 57 این ادعا را ثابت کرد که جامعه مستعد غلیان و حتی انقلاب است و جنبش وسیع توده ای به میدان آمد. در جریان انقلاب بهمن نیز کشتار مردم در خیابان تنها گزینه ی رژیم و همه ی دولت های آن دوران بود. در نهایت این انقلاب مردم بود که به کشتار و سرکوب رژیم سلطنتی پایان داد.
در دوران دولت لیبرال ها- دولت بنی صدر- سرکوب مردم کردستان و دانشگاه ها که کانون های فعالیت سیاسی آن دوران بودند، با شدت انجام شد و هزاران نفر در کردستان کشته شدند. در دانشگاه ها نیز چند ده نفر کشته شدند و هزاران نفر مجروح و بازداشت شدند و دفاتر گروه های سیاسی بسته شد. در ترکمن صحرا کشاورزان به خاک و خون کشیده و دهها نفر کشته شدند. در تمام این جنایات و سرکوب ها دولت لیبرال بنی صدر به همراه مرتجعین اسلامی همراه و همدست بودند. بنی صدر به طور مستقیم به عنوان فرمانده کل قوا ارتش را به کردستان گسیل کرد و شهر ها و روستا ها را یکی پس از دیگری به خاک و خون کشید.
با ظهور جمهوری اسلامی از همان ابتدا باز پس گیری آزادی ها در دستور کار قرار گرفت و مطالبات کارگران و مردم نادیده گرفته شد. با شروع جنگ شرایط برای سرکوب بیشتر فراهم شد و کشتار و سرکوب وسیع آغار شد. هزاران نفر در دهه ی شصت در زندان های جمهوری اسلامی اعدام شدند. و در سال 67 بخش زیادی از زندانیان سیاسی قتل عام گردیدند. بیشتر عاملان و آمران کشتارها همان اصلاح طلبان امروزی جمهوری اسلامی بودند.
با افزایش بحران کاپیتالیستی جمهوری اسلامی هیچ راه دیگری به جز تشدید سرکوب برای مهار کارگران و مردم وجود نداشت، و برای اینکه فضای رعب و وحشت برجامعه حاکم باشد اقدام به کشتار، شکنجه واعدام کرد. بحران اقتصادی و مطالبات انباشته شده ی کارگران و مردم طی چند دهه در ایران راهی به جز سرکوب برای حاکمان باقی نمی گذارد. در واقع بررسی اجمالی تاریخ چند دهه ی گذشته ایران نشان می دهد که بورژوازی از هر قماش و رنگی در جامعه ای که راه حلی برای بحران کاپیتالیستی وجود ندارد، در مقابل موج وسیع مبارزات کارگران و مردم قرار می
گیرد و راهی به جز سرکوب و کشتار ندارد. باید به این پرسش پاسخی روشن داد که چه جریان اجتماعی می تواند آزادی را به معنای واقعی کلمه تحقق ببخشد؟ برخی از جریانات لیبرال و سکولار و ناسیونالیست در دو دهه ی گذشته خواهان حمله ی نظامی آمریکا و متحدینش بودند و تکیه ی آنها بر”دمکراسی” قدرت های جهانی است. قدرت های جهانی که خود در بن بست کاپیتالیستی فجایع زیادی در عراق، افغانستان و … آفریدند، در ایران که فضای سیاسی تری به نسبت دیگر کشورهای منطقه وجود دارد و مطالبات وسیع کارگری و مردمی انباشته شده، در صورت حضور چه فجایعی ببار می آورند؟ تمایل این جریان و آن گروه نیست که می تواند و یا ممکن است که آزادی را در ایران تحقق ببخشد، بلکه هر جریان بورژوایی که در قدرت سیاسی ایران و در راس سیستم سرمایه داری قرار بگیرد، بلافاصله خود را در مقابل کوهی از مطالبات کارگران و مردم می بیند و چون آنها بنابر ماهیت خود برای حفظ منافع و مالکیت خصوصی و کسب سود بیشتر، پاسدار این مناسبات و روابط خواهند بود چاره ای به جز سرکوب و کشتار و مقابله با کارگران و مردم نخواهد داشت.
بنا بر این تنها نیروی اجتماعی که منافعش دگرگونی شیوه ی تولید سرمایه داری است طبقه کارگر می باشد که با دگرگون کردن مناسبات طبقاتی و لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید می تواند آزادی را تحقق ببخشد. بدون دگرگونی در ساختارهای اقتصادی و به مالکیت جمعی در آوردن وسایل تولید، ممکن نیست آزادی در سرزمینی که تضادهای طبقاتی تا این درجه حدت یافته است را تحقق بخشید. به زبانی دیگر آزادی بدون تامین نان نمی تواند در ایران وجود داشته باشد. در میدان مبارزه ی طبقاتی ایران راهی برای تامین آزادی های سیاسی توسط نیروهای لیبرال وجود ندارد. تاریخ نشان داده که لیبرال ترین جریانات، در قدرت سیاسی ایران به سرعت خود را در مقابل مبارزات توده های کارگران و زحمتکشان دیده اند و ناچار به تکیه زدن به سرنیزه می شوند. در سال 58 و 59 که در اثر انقلاب بهمن آزادی نسبی ایجاد شده بود، دولت لیبرال بنی صدر با وجود اینکه تا حدودی توهم توده ها را پشت سر داشت، اما ناچار به بازپس گیری آزادی ها بود. قطب زاده یکی از چهره های معروف آن دولت از جمله ی سازماندهنگان نیروهای فالانژ و چماقداران بود که کار آنها حمله به دفاتر گروه ها و یا کسانی که در خیابان نشریه می فروختند و اعلامیه پخش می کردند و یا حمله به میتینگ احزاب و گروه های سیاسی بود. لیبرال ها پا بپای مرتجعین اسلامی تلاش کردند تا آزادی های سیاسی را باز پس بگیرند زیرا خود در هراس از آگاهی توده ها نسبت به رشد تضادهای طبقاتی بودند. حال با گذشت بیش از سی سال که تضادهای طبقاتی بسیار افزایش یافته و مطالبات کارگران و مردم دو چندان شده، و طبقه ی کارگر بیش از پیش برای بورژوازی خطرناک است، لیبرال ترین جریانات نیز نمی توانند حتی برای دوره ای کوتاه آزادی را در ایران تحقق ببخشند. کافی است آزادی محدودی مثل دو سال پس از انقلاب ایجاد شود، در این شرایط طبقه کارگر و پیشروانش ودیگر مردم زحمتکش به مراتب تجربیات بیشتری در عرصه ی مبارزه طبقاتی دارند و به سرعت تشکل های کارگری و سیاسی طبقه کارگر تکثیر و رشد خواهند یافت. واضح است که کوهی از تجربیات و مبارزات پشت سر کارگران و سوسیالیست ها است و در نتیجه به سرعت منسجم و متشکل تر خواهند شد. طبیعتا در چنین فضایی هیچ دولت لیبرالی قادر نیست حتی برای دوره ای کوتاه رفرم سیاسی انجام داده و دمکراسی بورژوایی را حاکم نماید.
نویسندگان و روشنفکران بورژوا سال های مدیدی است که با مارک زدن استالینیست به سوسیالیست ها و کارگران، آنها را مخالف آزادی نشان می دهند و بدلیل کشتار و سرکوبی که در دوران استالین وجود داشته آن را به طبقه کارگر و سوسیالیست ها نسبت می دهند. اما واقعیت این است که استالین و استالینیسم نه تنها به سوسیالیست ها ارتباطی ندارد بلکه استالینیسم دوران سرمایه داری دولتی و دیکتاتوری آن است. همانطور که مارکس در مانیفست کمونیست اعلام کرده آزادی بیان، قلم و احزاب و … مطالبه ی طبقه کارگر است. سوسیالیست ها نان و و آزادی را تامین کننده ی منافع طبقه کارگر و جامعه می دانند و تحقق هر یک بدون دیگری در شرایطی که طبقه کارگر قدرت را در دست داشته باشد ممکن نیست.

زنده باد آزادی! زنده باد سوسیالیسم!

به نقل از یه پیش! شماره 82، دوشنبه 2 دی 1392، 23 دسامبر 2013