محمد آسنگران-روند عروج و افول جنبش اسلام سیاسی

روند عروج و افول جنبش اسلام سیاسی

خاور میانه در دریایی از خون و ویرانی و آورگی و غرق شده است. بحران خاورمیانه در این دوره با بحران فلسطین و لبنان و… در دوره جنگ سرد متفاوت است. بحران این دوره خاورمیانه بعلاوه بحران شمال آفریقا حاصل هژمونی طلبی آمریکا بعد از فروپاشی بلوک شرق و شکست آن در عراق و سوریه است. خاور میانه به میدان جنگ و رقابت دو قطب جهانی و منطقه ای نیروهای درگیر تبدیل شده است. بحران خاور میانه اساسا انعکاس جدال این قطبها با همدیگر است. در بعد جهانی روسیه و آمریکا در راس دو قطب مخالف قرار دارند و در منطقه جمهوری اسلامی وعربستان سعودی در راس قطبهای منطقه ای قرار گرفته اند. دولت ترکیه در میان دو قطب جهانی هنوز در حال نوسان است. تحت تاثیر این قطب بندی جهانی و منطقه ای دولتها و احزاب اسلامی و ناسیونالیست منطقه تماما در میان این قطبها تقسیم شده اند. اما بحران چنان غیر قابل کنترل و نیروهای بازی کن منطقه ای چنان در حال نوسان و بی ثبات هستند که جابجایی دولتها و احزاب درگیر در این بحران امری عادی و روزمره است.

بحران اخیر در خاورمیانه از سال ٢٠٠٣ به بعد و از مقطع اشغال عراق تفاوت زیادی با بحران ماقبل این تاریخ دارد. رشد و تاثیر گذاری جریانات و جنبش اسلام سیاسی با قدرتگیری این جنبش در ایران و افغانستان از همان اوایل دهه هشتاد میلادی چهره و ماهیت بحران خاورمیانه را متفاوت کرد. از آن مقطع جهان با پدیده تازه ای مواجه شد. غرب به رهبری آمریکا اسلام سیاسی را از گور بیرون آورد و در مقابل بلوک شرق تقویت کرد. برای کوتاه مدت این نیروی از گور برخاسته به نفع سیاست هژمونی طلبی آمریکا و غرب علیه شرق عمل کرد.

جنبش اسلام سیاسی ابتدا پدیده ای منطقه ای بود اما امروز پدیده ای جهانی است. این جنبش در رقابت جهانی و در دوران جنگ سرد عمدتا علیه بلوک شرق بکار گرفته شد اما امروز عمدتا علیه غرب است. با این حال جریانات اصلی جنبش اسلام سیاسی اکنون هم ضد غرب و هم ضد تمدن و ضد زن و ضد مذاهب دیگر خود را معرفی میکنند. جنبش اسلام سیاسی شامل تمام جناحهای آن از تند رو تا میانه رو از “لیبرال” تا احزاب پارلمانی، همگی منبعث از جنبشی ضد تمدن و ضد انسانی هستند که با هیچ گوشه ای از تمدن و خواسته ها و امیال انسانی خوانایی ندارند.

جریانات و دولتهای منبعث از جنبش اسلام سیاسی دو طرف جنگ و جدال و بحران خاور میانه را شکل میدهند. این اژدهای دو سر سنی و شیعه احزاب و دولتهای متعددی را شکل میدهند و هر کدام از آنها متحدین منطقه ای و جهانی خود را دارند. در حال رقابت و جنگ مستقیم و یا نیابتی با همدیگر هستند. جنگ سوریه و یمن و عراق و لیبی و… نمونه هایی از جنگ و کشمکش جریانات اسلامی با همدیگر هستند.

از نظر تاریخی و مذهبی این دو شاخه اسلامی علیرغم هر اختلافی که با همدیگر داشته اند جدال امروزشان مادی و سیاسی است. جدال این دو جبهه ارتجاعی بر سر منطقه نفوذ و قدرت و ثروت است. سهم خواهی این دو قطب اسلامی در مقابل هم و در مقابل کشورهای غربی پایه مادی امروزی دارد و روکش ایدئولوژیک مذهبی آنها اساسا برای تحمیق مردم و بسیج نیرو برای رسیدن به قدرت و ثروت است. رقابت این دو قطب اسلامی با قدرتگیری جمهوری اسلامی ایران وارد فاز جدیدی شد و شدت گرفت. با قدرتگیری جمهوری اسلامی ایده جهان گشایی و جنگ با غرب و اسرائیل و ضدیت با تمدن مدرن و برگشت به فرهنگ ١٤٠٠ سال قبل در میان همه جریانات سنی و شیعه به ارزش تبدیل شد. سرکشی جمهوری اسلامی در مقابل غرب و سرکوب خونین مخالفان و قتل عام مردم ناراضی در ایران و گسترش نفوذ آن در کشورهای منطقه قطب مقابل را به تکاپو انداخت.

با تحرک جریانات اسلامی سنی به هدف مقابله با جمهوری اسلامی و اسلام شیعی انواع دستجات اسلامی شکل گرفت و دولتهای ناسیونال ـ سکولار عرب تحت فشار اسلامی ها یکی بعد از دیگری به احکام اسلامی رجعت کردند و قوانین و سنتهای اسلامی در کل منطقه دوره رشد و گسترش نفوذ خود را آغاز کرد. القاعده و طالبان عمدتا نیرویی منطقه ای و ساکن کشورهای خاورمیانه بودند و از امکانات محدودی نسبت به داعش برخوردار بودند. داعش با درس گرفتن از محدودیت تجارب آنها بخش اصلی بدنه کادری خود را با استفاده از تکنولوژی جدید و از طریق میدیای اجتماعی در جهان جذب کرد. چنانچه نیروی کار آمد و موثر داعش عمدتا از میان افسران ارتش بعث عراق و از سلفیستهای تربیت شده مساجد در کشورهای اروپایی و آسیای میانه و از درون طیف تحصیل کرده و آشنا با تکنولوژی جدید است. شبکه مساجد در کشورهای غربی مثل کارخانه تولید تروریست منبعی برای تامین نیروی جنگجو و جهادی عمل کرده است. داعش بیش از جریانات دیگر اسلامی از این کارخانه تروریست پروری سود برده است.

داعش با ایجاد رعب و ترس و تصور شکست ناپذیر بودن خود، تعداد هر چه بیشتری از جوانان ناراضی در منطقه و جهادیهای تربیت شده مساجد اروپا را جذب کرد. در مدت کوتاهی بخشهای زیادی از ارتش عراق و سوریه را وادار به هزیمت و تسلیم کرد. همزمان با نشان دادن کارایی خود مورد حمایت مالی و تسلیحاتی ترکیه و عربستان و قطر قرار گرفت و چراغ سبز غرب هم راه پیشروی این نیروی خونریز را سریعتر کرد.

غرب هنگامی به صرافت مقابله با داعش افتاد که این نیروی تروریست اسلامی هم منافع غرب را تهدید کرد و هم بخش عمده خاک سوریه و حدود نیمی از خاک عراق را به تصرف خود در آورد. این هیولا با قدرتگیری غیر قابل تصور و سریع خود دامنه عملیات تروریستی خود را به غرب گسترش داد. اکنون تقریبا تمام عملیاتهای تروریستی در غرب بوسیله داعش سازمان داده میشود. علاوه بر این نگرانی از سرنگون شدن کشورهای منطقه و متحد غرب بوسیله داعش، غرب و آمریکا را ناچار کرد برای مهار و شکست این جریان دست به اقدام بزنند.با این حال تمام جریانات اسلامی ابتدا در خاور میانه و شمال آفریقا سر بر آوردند و جنگ آنها اساسا با دولتهای اسلامی و جریانات اسلامی رقیب آغاز شد. ولی در ادامه رشد و گسترش آنها دایره نفوذ این جریانات در کشورهای مختلف شاخه های متعددی از آنها سازمان داده شد و شبکه مسجد سازی و رشد رسانه های این جریانات در بخش وسیعی از جهان گسترش یافت. ضدیت همه جریانات اسلامی با غرب از ماهیت و اهداف سیاسی آنها نشات میگیرد.

جدال هر دو شاخه جنبش اسلام سیاسی تحت عنوان سنی و شیعه به رهبری عربستان سعودی و جمهوری اسلامی اکنون در خاور میانه متمرکز شده است و بر محور تقسیم منطقه نفوذ و دسترسی هرکدام از آنها به قدرت و ثروت شدت بیشتری گرفته است.

هنگامیکه داعش نقشه کشورهایی منطقه و جهان را منتشر کرد که قرار بود آنها را به تصرف خود درآورد تمام کشورهای عربی و ترکیه و بخشی از آسیای میانه و شمال آفریقا و اروپا را هم در بر میگرفت. از آن مقطع همه کشورهای منطقه احساس خطر کردند و کشورهای غربی هم متوجه شدند که نمیتوانند داعش را همانند القاعده و طالبان و… در یک محدوده برای بده بستان خود نگهدارند. این احساس خطر همه احزاب و دولتهای دو قطب رقیب را علیه داعش بسیج کرد. از این مقطع روند جنگ قدرتهای منطقه ای و جهانی علیه داعش به منظور محدود کردن و تضعیف و متلاشی نمودن آن قطعی شد.

داعش و همه جریانات اسلامی با هر اختلافی که با همدیگر داشته باشند ریشه در ایدئولوژی واحد اسلامی دارند و منشا آنها از یک جنبش به اسم جنبش اسلام سیاسی میگیرد. تا وقتیکه این جنبش از لحاظ سیاسی نظامی و طبعا ایدئولوژیک شکست نخورده است هر آن میتواند سر برآورد و به جامعه خون بپاشد. قدرت این گروها و دولتهای اسلامی تروریست ربط مستقیمی به سیاست دولتهای منطقه و قدرتهای جهانی دارد. تا هنگامیکه پشتیبانی و حمایت آشکار و نهان قدرتهای جهانی از دولتها و گروههای تروریست اسلامی ادامه یابد ما همچنان شاهد خونریزی و ویرانی خاورمیانه و بخشهایی دیگری از جهان خواهیم بود. مشکل جامعه بشری در اصل با سیاست و منافع قدرتهای جهانی است که بانی و باعث قدرتگیری تروریستهای اسلامی شده اند.

این جنبش نمیتواند در یک روند تاریخی رو به رشد باشد. اما در مقطعی از زمان این جنبش سر برآورد که جامعه سرمایه داری پا به دوره ای از بحران و بی افقی گذاشته بود.

این جنبش در تضاد با نیازهای جامعه امروز بشری است و روند زندگی و نیازهای بشر حکم میکند که نقطه پایانی بر این جنبش گداشته شود. در دو دهه پایانی قرن بیستم این جنبش در ایران و افغانستان وارد میدان شد. اکنون حدود دو دهه از قرن بیست و یکم گذشته و هنوز این جنبش دارد به جامعه خون میپاشد. با این حساب در دوران تمدن و مدرنیته ما حدود چهار دهه است که با این جنبش درگیر هستیم و بسیاری از کشورهای منطقه را به ویرانه تبدیل کرده و در سطح جهان هم به عملیات تروریستی مشغول است.

امراز بیش از هر زمانی جامعه بشری به این امر مهم واقف شده است که باید این جنبش را از صحنه سیاست و جدالهای اجتماعی خارج کند. این یک تحول مهم در جامعه بشری است زیرا در آغاز شکل گیری این جنبش تروریستی، بسیاری از روشنفکران و حتی چپهای سنتی بر این اعتقاد بودند که مردم مسلمان به ستمهای رایج کشورهای قدرتمند عکس العمل نشان میدهند و فکر میکردند این جنبش عکس العمل طبیعی مردم مسلمان است و باید در مقابل ستم “امپریالیستها” از آنها حمایت کرد.

این نوع تفکر در میان چپ سنتی و لیبرال و حتی مردم انسان دوست غرب هنوز جایگاه مهمی دارد. اما این روند توهم آمیز و پرواسلامی در ابعادی جهانی رو به تضعیف است و همزمان با این تحول کل جنبش اسلام سیاسی سیر رو به افول خود را طی میکند. مسئله این است ما نباید منتظر و نظاره گر روند خودبخودی این تحولات باشیم. زیرا اگر در همین چهار دهه گذشته جریاناتی روشن بین و منتقد نبودند و متفکرین و منتقدین جنبش اسلامی به میدان نمی آمدند، جنبش اسلام سیاسی و پرو اسلامیها و خالقین این جنبش و اهداف ارتجاعی آنها را نقد نمیکردند، ممکن بود روند چهار دهه اخیر به یک قرن هم برسد.

بشر متمدن و متفکرین و منتقدین روشن بین جنبش آزادیخواهی بویژه و در راس آنها جنبش کمونیسم کارگری به عنوان جنبشی در مقابل جنبش ارتجاعی اسلامی و دولتهای حامی آنها اکنون جایگاه مهم و تعیین کننده ای یافته است و ورق را به نفع بشر متمدن برگردانده است. اکنون روند کلی اوضاع جهانی و منطقه ای متحول شده است. این تحول به همت جنبشی آزادیخواهانه و نقدی روشن بینانه ممکن شده است. فشار جنبش بشریت آزادیخواه و متمدن آن چنان قدرتمند شده است که حتی حامیان جریانات اسلامی و جنایات و کثافت این جنبش ناچار شده اند نسبت به سیاستهای گذشته خود نگاهی متفاوت داشته باشند.

حمایت و رابطه قدرتهای جهانی از دولتها و جنبشهای اسلامی تغییر کرده است. نقش حمایتی چپ سنتی و پرو اسلامی و لیبرالهای دمکرات منش که فرهنگ سنگسار و شریعت قصاص و ستم بر زن و بی حقوقی کودک و… را فرهنگ مردم “جوامع اسلامی” میدانستند، اکنون نمیتوانند مانند گذشته از این تئوری ارتجاعی (نسبیت فرهنگی) دفاع کنند. دولتهای حامی و سازنده جریانات تروریست اسلامی نمیتوانند آشکارا از آنها حمایت کنند. علاوه بر این فشار جنبشهای سکولاریستی و متمدنانه و چپ در جوامعی مانند ایران بسیاری را به تعمق و تفکر وادار کرده است.

در جایی مثل ایران هنوز رژیم اسلامی در قدرت است اما تمام قوانین و سنن و شریعت اسلامی در زندگی روزمره مردم به چالش روبرو شده و بخش زیادی از این سنتها و قوانین و شریعت به زباله دان انداخته شده است. با نگاه به نوع موزیکی که مردم دوست دارند، با نگاهی به فیلم و شعر و ادبیاتی که نسل جوان تولید میکند و با نگاه به طرز لباس پوشیدن و دفاع از حقوق کودک و مخالفت با مجازات اعدام و مخالفت با قوانین قصاص و کل شریعت و قوانین اسلامی و با نگاه به گروههای مدافع محیط زیست و دفاع از حیوانات و مشخصا دفاع و حمایت از سگها که از نظر اسلام کثیف و شهرداریها رسما سگ کشی را سازمان داده بودند، شما دو دنیا و دو جهان بینی و دو تفکر متضاد را میبینید. یکی عهد عتیقی و دیگری مدرن در مقابل هم قرار گرفته اند. جنبش کمونیستی و چپ منطقه باید این جنبش و این تحول مهم را ببینند و برای تقویت آن جدی تر از همیشه دست بکار شود.

محمد آسنگران

فوریه ٢٠١٧