محسن حکیمی -به یاد سلمان یگانه، انسانی به صلابتِ کوه و زلالیِ آب چشمه ها

به یاد سلمان یگانه، انسانی به صلابتِ کوه و زلالیِ آب چشمه ها

هفت سال پیش در چنین روزی بود که سلمان یگانه، کارگر کارخانه ی فولاد لوشان، بر اثر سانحه ی ناشی از کار درگذشت. جسم نیمه جان او را، که روز قبل به درون دستگاه بتون ساز سقوط کرده و از ناحیه کمر و شکم دچار آسیب جدی شده بود، ابتدا به منجیل و سپس به بیمارستانی در رشت منتقل کردند. اما از این بیمارستان ها کاری ساخته نبود و ضربه ی مرگبارِ دستگاه کار خود را کرده بود. آمبولانسی که می خواست سلمان را برای مداوا به تهران برساند هنوز از دروازه رشت نگذشته بود که سلمان جان سپرد.

صاحب کارخانه و دستگاهی که مرگ سلمان را باعث شد «مه آفرید امیرخسروی» بود، همان سرمایه داری که مالک 38 کارخانه و مجتمع تولیدی  و مجری 18 پروژه ی عظیم بود. او (یا نماینده ی او در کارخانه ی فولاد لوشان) در جواب سلمان، که از او خواسته بود عیب دستگاه بتون ساز را برطرف کند، گفته بود توان مالیِ تعویض و حتا تعمیر دستگاه را ندارد!  جمهوری اسلامی مه آفرید امیرخسروی را اعدام کرد، اما نه به عنوان مسبب مرگ سلمان بلکه به اتهام اختلاس 3000 میلیارد پولِ دولت، پولی که از تن و جان کارگرانی چون سلمان بیرون کشیده شده بود.

سلمان یگانه در سال 1340 در خانواده ای کارگری در محله ی حاج جانعلیِ شهر لوشان در استان گیلان به دنیا آمد. پدرش کارگر کارخانه ی سیمان لوشان بود، و سلمان در اواخر دهه ی 1340 همراه خانواده به خانه های کارگریِ سیمان لوشان در محله ی «سیوند» نقل مکان کرد و سپس در اوایل دهه ی 1350 ساکن محله ی کارگرنشین دیگری به نام «ساختمان» شد. گرایش برادر بزرگ اش – انوش – به مبارزه ی چریکی در اوایل دهه ی 1350 تأثیری دوگانه بر سلمان گذاشت. از یک سو، او را به مبارزه با رژیم شاه کشاند و، از سوی دیگر، او را از مبارزه با رابطه ی اجتماعی سرمایه به عنوان عامل اصلی سیه روزی طبقه ی کارگر بازداشت.

سلمان نتوانست مدرسه را بیش از دوره ی متوسطه ادامه دهد و مجبور شد از همان نوجوانی کار کند. مدتی در لوشان به کار ساختمانی پرداخت، سپس برای کار راهی شهرهایی چون زاهدان، مشهد، سوادکوه و تهران شد. این دوران همزمان بود با اوج گیری مبارزه ی مردم با رژیم شاه، و سلمان نیز چون میلیون ها کارگر دیگر فعالانه در مبارزه با استبداد سلطنتی شرکت داشت. از سوی دیگر، برادرش انوش از خارج کشور بازگشته بود و با گروه های چپ موسوم به «خط سه» فعالیت می کرد. سمپاتی سلمان به برادرش او را برای مدتی به فعالیت با این گروه ها کشاند. اما با فروپاشی این گروه ها بر اثر سرکوب و نیز بحران درونی، سلمان که باید از مهلکه ی سرکوب آن سال ها جان به در می بُرد در همان حال به ارزیابی فعالیت سیاسی خود پرداخت، و این ارزیابی او را به تدریج به فکر تغییر ریل مبارزه ی خود از مبارزه ی صرفاً رژیم ستیزانه و خلقی و ضدامپریالیستی به مبارزه ی سرمایه ستیزانه انداخت. چنین بود که در کنار کار به عنوان جبر بی چون و چرای زندگی و مبارزه ی روزمره ی همراه با آن در محیط کار، به مطالعه ی آثار نظریه پردازان جنبش کارگری به ویژه کارل مارکس پرداخت و مبارزه ی نظری را تا زمان مرگ به گونه ای پیگیر و شورانگیز ادامه داد. در چنین بستری بود که بعدها در سال 1384 به «کمیته ی هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» پیوست و از ستون های محکم این تشکل فعالان کارگری به شمار می رفت. نقش فعال سلمان به عنوان عضو کمیته ی هماهنگی در تبدیل تظاهرات اول ماه مه سال 1385 «خانه ی کارگر» تهران به تظاهراتی مستقل با شعارهای رادیکالِ کارگری فراموش نشدنی است.

سلمان در سال 1367 به لوشان بازگشت و در یک شرکت تولید شن و ماسه به نام «فراشن» مشغول کار شد. سال 1373 با نسرین وطنی ازدواج کرد، زندگی مشترکی که محصول اش دو فرزند به نام های مارال و انوش بود که سلمان آنها را دیوانه وار دوست داشت. او حدود 15 سال در «فراشن» کار کرد و در همان جا بود که به بیماری آسم مبتلا شد. پس از آن و تا سال 1387 در چند کارخانه ی دیگر کار کرد. پس از اخراج از آخرین کارخانه و چند ماه بیکاریِ وحشتناک و توان فرسا، در سال 1387 در همان کارخانه ی فولاد لوشان به عنوان اُپراتور دستگاه تولید بتون استخدام شد، و در همان جا بود که سلمان سرانجام به دام مرگبار سرمایه افتاد و دیگر نتوانست از آن بیرون آید. یاد عزیزش را از دل و جان گرامی می دارم.

محسن حکیمی

17 اردیبهشت 1395