مجید آذری گردان شوان و درسهای آنمجید آذری

گردان شوان و درسهای آن

گردان شوان مجموعه ای از فرزندان زحمتکشان و کارگران کردستان بودند که در مقابل یک رژیم هار بورژوایی که با کمک سرمایه جهانی با سوار شدن بر یک طغیان سیاسی به نام “انقلاب” به قدرت رسیده بود قدعلم کردند. مقاومت، فداکاری و تسلیم ناپذیری این دسته از آدمها، فارغ از میزان آگاهی طبقاتی آنها در آن مقطع، چه به لحاظ جایگاه آنان در میان زحمتکشان کردستان و چه به لحاظ انتقال تجربه به نسل های آینده، ضروت پرداختن به این مسأله را دوچندان میکند. این دسته از انسان های پاکباخته اگرچه خاستگاهشان کارگر صنعتی نبود، اما بدون شک جایگاهشان با درنظرگرفتن همه عقب ماندگیهای کردستان، زحمتکشی و کارگری بود.
مجید آذری (گردان 22 ارومیه سابق)

احزاب سیاسی و عکس العمل ها
در هفته های گذشته تعدادی از فعالین سابق کومه له، مستقل از “رهبران” و تشکلاتی که امروز با پسوند و پیشوند های مختلف به نام کومه له فعالیت میکنند، برای یکی از رزمنده ترین گردان های آن روز، اقدام به برپایی مراسمی در بزرگداشت این جان باختگان نمودند. من نیز مثل خیلی از این دوستان قدیمی که حداقل بخشی از گذشته ام به این تاریخ گره خورده بود، نه منفعلانه بلکه با حساسیت، آن را تعقیب میکردم. از همان ابتدا، بنا به تحلیل، می دانستم که این حرکت با بایکوت فعال و گاهاً با بی تفاوتی و سکوت معنی داری از سوی تعدادی روبرو خواهد شد.
قبل از اینکه این دسته از دوستان قدیمی اقدام به کار تبلیغی در این زمینه بکنند، با دوست و همکار خوبم جلال برخوردار یکی از فرماندهان و بازماندگان این فاجعه انسانی صحبت کرده و روی تعهدی که ما نسبت به نسل آینده داریم، مقداری تبادل نظر کردیم. وی قول داد در این زمینه با نزدیک شدن این روز مطلبی بنویسد. جلال به قول خود وفا کرد و در این رابطه مقاله کوتاهی نوشت.
با توجه به اینکه خودم نیز یکی از شاهدان چنین فاجعه ای بودم، تعهد تاریخی – طبقاتی حکم میکرد که با نوشتن یادداشتی حتی کوچک هم شده سهم خودم را در مقابل قربانیان گردان شوان ادا کرده و در ضمن گوشه ای از تجارب خودم را با نسل جوان امروز درمیان بگذارم. کار دقیق انتقال این تجربه، به زمان، دقت و انرژی نیاز دارد. متأسفانه در این فرصت کوتاه پرداختن به این تجربه مهم امکان ندارد، ولی در آینده حتماً باید بدان پرداخت.
من عمداً این یادداشت را کوتاه خواهم نوشت زیرا سرمایه چنان در لحظه به لحظه زندگی انسان ها و حتی سلول های مغزیشان رسوخ یافته که اجازه نمیدهد کسی دنبال کار جدی برود. هجوم سرمایه به همه ابعاد زندگی انسان ها تا جایی پیش رفته که نه تنها نمیتواند جویای احوال همسایه اش شود، بلکه نمیداند زیر همان سقفی که با همسر و فرزندان خود زندگی میکند چه میگذرد. این روزها در میان بخشی از تبعیدیان سیاسی، تلویزیون و فیس بوک و بازی های کامپیوتری بیشتر آنها را سرگرم و ارضا میکند تا دوباره اندیشیدن و تعمق و رجوع به تاریخ . این یک ادعای بی پایه نیست. جامعه شناسان، کارشناسان و استادان دانشگاه های آمریکا بر اساس آمار تحقیقی در سال 2003 نشان دادند که بطور متوسط هر آمریکایی روزانه فقط 7 دقیقه مطالعه میکند.
با توجه به گرفتاری ها و کمبود وقت، من از یکی از دوستان خوبم نادر خلیلی نیز خواستم با یک تحلیل طبقاتی در این زمینه مقاله ای بنویسد. نادر تا آنجا که مقدور بود به گوشه هایی از مسأله پرداخت. بعد از اطلاعیه کمیته برگزارکننده به این قناعت رسیدم که با توجه به اهمیت مسأله و توهم اقشار مختلف کردستان نسبت به دولت کردی و موقعیت جهانی سرمایه و موقعیت منطقه، یادداشت کوتاهی در این زمینه بنویسم. یادآوری فاجعه گردان شوان و عکس العمل های مختلف در قبال آن نیز در تقویت انگیزه ام به نوشتن این یادداشت کمک نمود.
در رابطه با برگزاری مراسم گردان شوان، اولین نکته طبقاتی – سیاسی که بطور برجسته خود را نشان داد، موضع مدعیان “کمونیسم” در کسوت “احزاب کمونیست” بود. برای روشنگری در این زمینه من از “حزب کمونیست ایران” شروع میکنم؛ زیرا در دنیای واقعی همانطورکه کمیته برگزارکننده هم بدان اشاره کرده است، این حزب، مادر همه احزاب طیف قدیمی کومه له است. “رهبران” کنونی “حزب کمونیست ایران” چه از طریق دوستانی همچون جلال برخوردار و نسرین رمضانعلی و محمد سیار و بعضی از اعضای کمیته ناحیه سنندج دقیق و بطور کامل در جریان فاجعه گردان شوان بوده و هستند. اولین سؤالی که به ذهن تک تک کسانی که روزی از روزگار در صفوف این تشکیلات بودند این است که دلیل این 25 سال سکوت چیست؟ این “رهبری” چرا به خانواده ها، دوستان این عزیزان ازدست رفته وبه جامعه نمیتواند بگوید که این گردان باآن همه توانایی های نظامی و سیاسی چگونه قربانی شد؟ استقرار این نیرو در نوک جبهه جنگ ایران و عراق از کدام سیاست ها منتج میشد؟ آیا دوستان دیروز و امروز آنها (اتحادیه میهنی کردستان و حزب دموکرات کردستان ـ قیاده موقت) این “رهبری” را در جریان حمله وسیع خود به منطقه قرار داده بودند؟ اگر “رهبری” کومه له قبل از حمله رژیم به منطقه اطلاع داشت، چه اقداماتی را در دستور کار خود گذاشت؟ آیا افراد حزب دموکرات درست در همان منطقه با فاصله کمی از گردان شوان چگونه خود را از حملات جنایتکارانه رژیم در امان نگهداشته و جان سالم بدر بردند؟ (این جای خوشحالی است که عده ای علیرغم اختلاف و چند سال جنگ و خونریزی با ما قادر به حفظ جان خود شده و قربانی اهداف جنایتکارانه رژیم اسلامی سرمایه نشدند.)
در رابطه با برگزاری این مراسم حداقل توقع من این بود که این حزب برای جبران مافات و ندانم کاری و اشتباهات گذشته خود در این زمینه کمیته برگزارکننده را یاری میداد و به استقبال آن میرفت. این “رهبری” چنان در رقابت و خرده حساب های شخصی فرورفت که از درج اطلاعیه برگزاری مراسم در سایت خود خودداری کرد، چون خود آن را فراخوان نداده بود. ریشه این تنگ نظری را کجا باید یافت؟ حزبی که با خود نام کمونیست را یدک میکشد، چگونه دست به سانسور دیگران و حتی دوستان سابق خود زده و از انعکاس خبر این مراسم خودداری میکند؟
این حزب و احزاب نظیر این ها در 30 سال گذشته به درست صدها مقاله در مذمت سانسور از سوی رژیم حاکم بر ایران نوشته اند، اما این دسته از مقالات این احزاب در این رابطه اصالت دارد؟ اگر سانسور زشت و ضدآگاهی و ضدتاریخی است، چرا مبادرت به این کار میشود؟ از نظر سیاستمداران با انواع تبصره و توجیه میتوان به اشکال مختلف به این سؤال جواب داد، اما از نظر من جواب روشن است. ما در نظام سرمایه بسر میبریم و در این نظام مالکیت مقدس و محترم است. سایت ما متعلق به حزب ماست و ما نوشته و مطالب دیگران و کسانی را که از خود نمیدانیم درج نمیکنیم. همین وبس.
کاش مشکل به همین جا ختم میشد و فاجعه گردان شوان مورد دستکاری و تحریف های دلبخواهی مدعیان “رهبری کارگران” قرار نمیگرفت. آقای فرهاد شعبانی عضو کمیته مرکزی و “فعال کارگری” این حزب در مقاله ای تحت عنوان “در ستایش آخرین نبرد” مینویسد: “گردان شوان در آخرین روزهای اسفند ماه سال 1366 و در حالیکه در روستای “بیاره” در منطقه اورامان در کردستان عراق مستقر بود، در حلقه محاصره حملات نیروهای زمینی سپاه و ارتش جمهوری اسلامی به کردستان عراق، و بمباران شیمیائی نیروی هوائی ارتش عراق قرار گرفت. تاکتیک عقب نشینی و خروج از محاصره در جبهه ائی با شعاع صدها کیلومتر و در میان صدها کمین گذاری نیروهای ایران و زیر بمبارانهای شیمیائی که جان 5000 تن از مردم هلبجه و اطراف در آنی گرفت، کار آسانی نبود. جنگی تن به تن و در هم شکستن دهها حلقه محاصره بخشی از تاکتیک گریز از محاصر بود. درگیر شدن با هزاران تن از نیروهای رژیم فرماندهی گردان شوان را واداشت که تصمیم به مقاومتی تا آخرین نفر و آخرین فشنگ بزند و چنین شد و آخرین نبرد رفقا آخرین حماسه آنها نیز بود.
فرمانده شوکی و رزمنده جلال به واحدهای گردان شوان فرمان مقاومت تا آخرین فشنگ را صادرکردند. پیشمرگان جان بر کف مقاومت خود را با سر دادن بانگ زنده باد سوسیالیسم و زنده باد حزب کمونیست ایران آغاز کردند.
با این فرمانِ فرماندهی، گردان شوان وارد نبردی شد که گرچه به جانباختن 60 تن از رفقا درمیدان نبرد، واسارت 12 تن دیگر که بر اثر بمبارانهای شیمیائی توش و توان خود را از دست داده بودند و بعدها در شهر سنندج به جوخه های اعدام سپرده شدند، اما این نبرد قهرمانانه گردان شوان را به تاریخی فراموش نشدنی سپرد. اگر نام کموناردهای پاریسی هرگز فراموش نمی شود،رویدادهای 25 سال گذشته نشان داد که گردان شوان جاودان خواهد ماند.”
بنا به شهادت جان بدربردگان این فاجعه بخشی از پیشمرگان این گردان به زحمت قادر به حمل تفنگ خود بودند و حتی بخشی از این جان باختگان قادر نشده بودند رخت و فشنگ خود را در روز رویارویی با دشمن با خود همراه داشته باشند. بنا به شهادت نسرین رمضانعلی، اکثر پیشمرگان گردان شوان در باتلاق های رودخانه سیروان فرورفته و غرق شدند. علیرغم همه این شواهد آقای فرهاد شعبانی برای رفع کمبودهای خود در حضور شاهدان زنده این فاجعه واقعیات را تحریف و بخشی از حقایق را کتمان سازند. آیا این فرزندان زحمتکشان در آن شرایط قادر به جنگ تن به تن بودند؟ اگر ادعای آقای شعبانی نویسنده “در ستایش آخرین نبرد” درست باشد، چگونه 12 تن از این جنگجویان اسیر میشوند؟ آیا جلال رزمنده این انسان شریف و جسور در جریان این فاجعه مسئولیتی داشت تا فرمان جنگیدن تا آخرین فشنگ را بدهد. جلال در آن زمان نه برای مأموریت بلکه برای دیدن همسرش رضوان به بیاره رفته بود. آیا در این جنایت فقط نیروی زمینی سپاه و ارتش جمهوری اسلامی و نیروی هوایی عراق جنایت آفریدند؟ آیا نقش احزاب کردستان عراق که با هماهنگی کامل سپاه پاسداران و دوش به دوش آنها با نیروهای عراقی جنگیدند، کمتر از سپاه و ارتش ایران و عراق بود؟ این تحریف در خدمت چه سیاستی است؟ نویسنده ما به خاطر روابط دوستانه اش با اتحادیه میهنی و دریافت کمک های مالی از آنها (بخوان ارزش اضافی کارگر عرب و کرد عراقی) نمیتواند دل حاکمین کردستان عراق را برنجاند. این عزیزان گرسنه و تشنه ما با آلودگی منطقه با گازهای شیمیایی کجا میتوانستند ده ها حلقه محاصره را درهم بشکنند. آیا گردان شوان در آخرین رویارویی با نیروی وسیعی از دشمن روبرو شده بود؟ آیا دشمن از محل اختفای گردان شوان خبر داشت تا نیروی وسیعی را از روی نقشه برای درگیری به میدان بیاورد؟ گردان شوان با آن همه از توان و قدرت نظامی و داشتن فرمانده کاردانی چون شوکی قبل از اینکه با نیروی های رژیم درگیر شود چنان ضربه پذیر شده بود که یارای دفاع از خود را نداشت. باز اگر بنا به گفته نویسنده ما این گردان توش و توان خود را بر اثر بمباران های شیمیایی از دست داده بود چگونه میتوانست دهه ها محاصره دشمن را بشکند؟ آقای شعبانی در نوشتن این نوشته کوتاه چنان عجله به خرج میدهد که به جای جلال رزمنده، رزمنده جلال مینویسد. شاید این تحریفات ممکن است نسل جوان و کسانی که دورادور داستان های ساخته و پرداخته شده را شنیده اند قابل قبول باشند، اما برای شاهدان زنده این تاریخ این چیزی جز جعل حقایق تاریخی نیست. کارگران کردستان بمثابه بخشی از طبقه کارگر جهانی به قهرمان و قدیس و پیامبر نیاز ندارند. در طول تاریخ، قدیسین و قهرمانان و پیامبران برای بورژوازی و خرده بورژوازی و علی العموم به طبقات بالادست جامعه و ارتجاع یاری رسانده ولی همیشه در نقطه مقابل کارگران بودند.
اکنون که صحبت از گاز شیمیایی به میان آمد بهتر است با چند جمله توضیحات کوتاهی در مورد این سلاح مرگبار توضیح بدهم. کسانی که این تجربه تلخ را دارند می دانند گاز خردل گازی بسیار فشرده بی بو است که قربانی اگر هواپیمای حامل را نبیند، از آلودگی هوا به وسیله این گاز بی اطلاع میماند. اثر این گاز شیمیایی برروی افراد بسیار متفاوت است. بعضی بر اثر مسمومیت بدون اراده گریه میکنند و بعضی بدون اراده میخندند. این گاز اولین آثار خود را برروی قرینه چشم میگذارد تا جاییکه اندازه مردمک چشم به اندازه نوک سوزن کوچک میشود و فرد مسموم اگر جان سالم بدر برد، چند روزی قدرت بینایی خود را ازدست میدهد. اگر شخص بسرعت به بیمارستان، آن هم بیمارستان نظامی منتقل نشود، مرگش حتمی است. درصورت زیادبودن تأثیر گاز تقریباً همه بدن را تاول های بزرگ میپوشاند. گردان مهاباد و دوستان دست اندرکار رادیوها فاجعه دیگری را در جریان بمباران شیمیایی اردوگاه بوتی در روز 25 اردیبهشت سال 1367 تجربه کردند. در جریان این حمله 23 تن از عزیزان ما ازدست رفتند و بیش از 100 نفر مصدوم و مسموم شدند.
عکس العمل منفی “حزب کمونیست ایران” چند هفته ادامه مییابد، اما وقتی این دسته از “رهبران” نه از روی تحلیل بلکه با مشاهده عینی بدین نتیجه میرسند که طیف وسیعی از کومه له ای های سابق برای حضور در این مراسم تمایل نشان میدهند تاکتیک عوض کرده و خواهان شرکت در آن میشوند. این عملکرد جریانی است که به ظاهر هنوز وانمود میکند که به آرمان سوسیالیسم وفادار مانده است.
در این میان عملکرد “کمونیسم کارگری” با شعبات و حجره های نوع اروپایی اش تماشایی تر از بقیه بوده است. این دسته از خود کمونیست خوانده ها که برای دست یابی به هر میکروفونی از رادیو و تلویزیون سلطنت طلب گرفته تا بلندگوهای سرمایه جهانی از همدیگر سبقت میگیرند، چرا متحدالقول این مراسم را تحریم میکنند؟ تاآنجاکه به تجربه شخصی من برمیگردد، اینان با شریک شدن در توهمات تاریخی بورژوازی عظمت طلب و درعین حال مفلوک ایران، در جغرافیای سیاسی ایران، خود را جزو شهروندان درجه یک میدانند، اما به خاطر عقده حقارت تاریخی خودشان برای مقبولیت یافتن در کشور های غربی بهTed, John, Math تغییر نام میدهند.
جریانی که فرزند شاه، قاتل کارگر و زحمتکش کرد را با افتخار به کنگره خود دعوت و با احترام برای اشاعه افکار مسموم وی میکروفون در اختیارش قرار میدهد، بطور منطقی نمیتواند شاهد عده ای باشند که از فرزندان همان زحمتکشان تجلیل میکنند. جریانی که در آشوب انتخاباتی میلیونرها برای دست یابی به قدرت همه توان خود را در خدمت این حرکت ارتجاعی قرار میدهد و عملاً با قاتلین مردم در یک جبهه قرار میگیرد، نمیتواند با کسانی که میخواهند صدای همان محرومان را حتی به صورت سمبلیک بلند کنند همکاری کند. جریانی که دولت فاشیستی اسرائیل را با توجیه “تمدن”، ” پارلمان”، و احزاب سیاسی اش میخواهد دموکراتیک ترین کشور خاورمیانه قالب کند نمیتواند با گردان شوان دشمنی نورزد. (مصاحبه منصور حکمت با صفا حائری، فوریه 1999) درحالی که هزاران پیشمرگ کومه له تحت عنوان شرایط مالی بد با اعتماد کامل به این “رهبری” مدتها به مقداری نان خشک و برگ چغندر رضایت میدادند و حتی قادر به تهیه سیگار روزانه خود نبودند، کسانی از ارزش اضافی کارگر عراقی برای تهیه یک برنامه رادیویی نیم ساعته 300 کرون از کومه له درخواست میکردند. (اسناد و مصوبات کانون کمونیسم کارگری متشکل از منصور حکمت، ایرج آذرین، کورش مدرشی و رضا مقدم به تاریخ 9/9/90) آیا کار این آقایان با پادوان سرمایه در بی.بی.سی انگلیس و سی.ان.ان. آمریکا ماهیتاً فرق داشت؟

درباره ی شیوه ی کار رادیو صدای حکا – مصوبه دفتر سیاسی
دفتر سیاسى برای فراهم آوردن شرایطى که تولید رادیو صدای حکا بتواند موثرتر عمل کند تصمیمات زیر را اتخاذ کرده است :
1. از این پس برنامه های رادیوئى را بصورت پروژه های تولیدی با تم های معین بدست افراد معین بسپارد. این برنامه ها بانام تهیه کننده ی آن و ترجیحاً (در صورتیکه امکان ارسال نوار به داخل باشد) با اجرای تهیه کننده پخش خواهد شد. این برنامه ها میتواند تم های مختلف از ترویجى – آموزشى تا سیاسى – تبلیغى و برنامه های خبری، و… را شامل شود. رادیو بعلاوه دارای برنامه های ثابت و مصاحبه ها و میزگردها نیز خواهد بود.
2. رفقائى که داوطلب تهیه برنامه ای هستند باید از میان تم هائى که اعلام میشود و یا تمى که خود پیشنهاد میکنند و مورد قبول مسئول رادیو قرار میگیرد، چهار برنامه ی نیمساعته (با احتساب معرفى، مواخره و موزیک) را بسته به شرایط ارتباط با فرستنده ی رادیو تدوین و یا ضبط نمایند. این برنامه ها میتواند از برنامه های آموزشى – ترویجى تا برنامه های سیاسى، تبلیغى و یا خبری را شامل شود.
3. بعد از توافق بر سر تم برنامه، طرح رئوس مسائل مورد بحث و زمان تحویل برنامه، نام برنامه، تهیه کننده ی آن و زمان پخش از رادیو اعلام خواهد شد.
4. مسئول رادیو یکى از اعضای دفتر سیاسى (فعلا رفیق کورش مدرسى) خواهد بود.
5. تهیه کنندگان برنامه های رادیوئى معادل ٣٠٠ کرون سوئد بابت هر برنامه ی نیمساعته دریافت خواهند کرد.
منبع: سایت کورش مدرسی (لیست تاریخی)
در راستای پرداختن به گردان شوان حزب کومه له کردستان ایران نیز در عراق برای عقب نماندن از قافله مراسمی را برسر مزار جانباختگان گردان شوان برگزار کرد. برگزارکنندگان این مراسم با توجه به تجربه و شم طبقاتی خود بخوبی بر این امر واقفند که این یک نوع بهره برداری سیاسی و سوءاستفاده از نام و گذشته تعدادی انسان خوشنام است. مگر میشود درکنار سازمان اکثریت (یکی از تحکیم کنندگان رژیم اسلامی سرمایه) و سازگارا (از بنیان گذاران سپاه پاسداران) و سبزها (قاتلین هزاران هزار انسان بیگناه در داخل و خارج) نشست و عکس یادگاری گرفت و همزمان برای قربانیان گردان شوان اشک ریخت؟ این جریان نه به خاطر طول و عرض تشکیلاتیش و نه به خاطر ایجاد توهم در میان زحمتکشان و کارگران کردستان بلکه به خاطر همسویی با سرمایه جهانی و عرضه کالایی به نام “مسأله کرد” میتواند آینده سیاهی برای کارگران و زحمتکشان کردستان به ارمغان بیاورد. “رهبر” مادام العمر این حزب به نظر میرسد که بطور مادرزاد رهبر به دنیا آمده است. در این نکته تا حدودی واقعیت تاریخی نهفته است. آقای مهتدی به عنوان یک اشراف زاده بیش از رقبای خرده بورژوای خود ریشه در تاریخ دارد. این آرزو از زمان کوچ ایل دهبکری از اطراف دیاربکر (ئامد) در اواخر سلطنت نادر شاه در سال 1157 قمری تاکنون در میان خاندان مهتدی (ایلخانی زاده) زنده است. بی سبب نیست آقای مهتدی زمانی که به ظاهر به طبقه خود پشت نمود به سمت دبیر اولی “حزب کمونیست ایران” انتخاب گردید. در آن زمان رقیب بعدی وی آقای منصور حکمت “متواضعانه” از مهتدی برای رسیدن به این پست جانانه دفاع کرد. کسانی که علاقه مندند میتوانند به نوارهای آخرین روز کنگره مؤسس “حزب کمونیست ایران” مراجعه کنند. اگر جلال طالبانی و مسعود بارزانی میتوانند به قدرت برسند، چرا عبدالله نمیتواند. از نظر من، آقای مهتدی از جلال و مسعود عاقل تر و تحصیل کرده تر است. اگر عبدالله مهتدی با کارت ملت کرد به قدرت برسد، بدون شک در معیت سرمایه جهانی، بورژوازی و خرده بورژوازی کرد نیز به نان و نوایی خواهند رسید، اما کارگران کردستان شرایطی بهتر از امروز نخواهند داشت. در صورت توفیق این سناریو، کارگر کرد بنا به دستور این دسته از “رهبران” باید سالها صبورانه و به عنوان میهن پرستان (نیشتمان پرور) خوب با دستمزدهای ناچیزی هر روز چند ساعت بیشتر کار کنند تا مام میهن به “استقلال اقتصادی” دست یابد.

ریشه های فاجعه گردان شوان
اما چرا گردان شوان به چنین سرنوشتی دچار شد؟ همه کسانی که در آن مقطع در صفوف تشکیلات کومه له حضور داشتند بدون تردید بر این باورند که گردان های آریز، شاهو و نهایتاً شوان که بطور دوره ای در این مناطق اسکان یافتند کوچکترین آشنایی با این منطقه نداشتند. “رهبری” آن زمان بر اساس چه تحلیلی و بر اساس چه نیازی علیرغم ضربه پذیری این نیروها و مسلط بودن نیروهای نظامی ایران در جبهه جنگ بر آن منطقه بر اسکان این نیروها در آن منطقه اصرار داشت؟ تاکنون چه به صورت کتبی وچه شفاهی، کسی از “رهبری” آن دوره دراین زمینه لب به سخن نگشوده است. “رهبری” آن زمان یعنی همه اعضای کمیته مرکزی و به ویژه کمیته رهبری وقت کومه له آقایان ابراهیم علیزاده، عمر ایلخانی زاده و عثمان روشن توده و”رهبری” امروز یعنی کمیته مرکزی امروز کومه له و “حزب کمونیست ایران” فاقد صداقت وجسارت تاریخی است. در این میان باید تأکید کنم که بخش وسیعی از “رهبری” کنونی در آن دوره بیشتر جزو کادرها و مجریان سیاست های حزبی بودند که امروز بر اثر انشعابات متعدد و برای جبران تعداد کمیته مرکزی به این موقعیت تشکیلاتی ارتقا داده شده اند.
این جا هدف من گرفتن انگشت اتهام به سوی کسی و یا کسانی نیست. پرداختن به فرد یا افراد، سطحی و حتی گمراه کننده است. دیدن ضعف ها و عیب دیگران ساده ترین کاری است که از دست هر کس برمیآید. محدود کردن همه اشتباهات و نارسایی های آن دوره نیز به کمیته رهبری کومه له و فراتر از آن کمیته مرکزی کومه له و “حزب کمونیست ایران” نیز علیرغم مسئولیت آنها باز ناکافی است. رابطه رهبری با توده های تشکیلاتی، رابطه دولت با مردم و رابطه سرمایه با نیروی کار رابطه ای یک طرفه نیست. بدون توده تشکیلاتی رهبری، بدون مردم دولت و بدون نیروی کار سرمایه معنی ندارد. ما همه مان در آن دوران که همه زیر یک پرچم به نام “حزب کمونیست ایران” جمع شده بودیم، در قبال فاجعه گردان شوان، فاجعه گردان 22 ارومیه، فاجعه بمباران شیمیایی اردوگاه بوتی و ده ها اشتباه ریز و درشت نظامی و سیاسی، مسئولیت داریم؛ با این تفاوت که سهم “رهبران” و “سیاستگذاران” از کادرها و اعضا و پیشمرگان ساده آن تشکیلات سنگین تر است، بدون این که یک لحظه نقش سرمایه و جمهوری اسلامی سرمایه را به فراموشی سپرده و یا آن را کمرنگ کنیم.
برای نشان دادن ریشه فاجعه گردان شوان و گردان 22 ارومیه باید از طبقات، سیاستها و پراتیک ناظر بر آنان حرکت کرد. دلیل استقرار گردان شوان در آن قتلگاه را باید در تقابل و رقابت های کومه له و حزب دموکرات دید. این رقابت و تقابل “انقلابیگری خرده بورژوازی” با یکی از احزاب بورژوازی کرد بود که به “رهبری” کومه له فشار میآورد که در کنار نیروی نظامی حزب دموکرات در اورامان حضور خود را اعلام کند. همین امر را دقیقاً میتوان در سرنوشت گردان 22 ارومیه نشان داد. قدرت سیاسی و دست یابی به آن به هر قیمتی تاکتیک و استراتژی دو جریان رقیب در کردستان را تشکیل میداد. این کار را میتوان با اسناد و عملکرد آن دوره به خوبی نشان داد. من عمداً بخاطر اطاله کلام در این یادداشت از آن خودداری میکنم.
جان باختن این عزیزان در مقایسه با تراژدی حلبچه فاجعه ای در مقیاس کوچک بود. هرکدام از ما بنا به موقعیت اجتماعی، طبقاتی، شخصیتی، تربیتی و بدلایل عدیده آگاهانه (متناسب با درک آن روزمان) و داوطلبانه به آن راه پا گذاشته بودیم، اما 5000 مردم بی دفاع حلبچه که پیشمرگ داوطلب اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان عراق نبودند! بمباران شیمیایی کودکان ومادران حلبچه در جهت منفعت سرمایه جهانی بود و به همین خاطر مدیای مزدور غرب سالها آن را سانسور کرد و از دید جهانیان مخفی نگه داشت. در این میان نیروی اپوزیسیون کرد عراقی و احزاب مذهبی نظیر حرکت اسلامی با استفاده از این فرصت اموال و خانه و کاشانه این مردم بیگناه را غارت کرده، آن را در بازارهای ایران به فروش رساندند. در این حمله که از مناطق مریوان، پاوه و سد دربندیخان شروع گردید، جمهوری اسلامی به کمک احزاب اپوزیسیون کرد توانست 15 گردان، 4 تیپ و یک لشگر عراقی را منهدم سازد. در این بخش از جبهه جنگ 4400 نفر نظامی عراقی دستگیر و حدود 11هزار نفر کشته و زخمی شدند. باید اینجا تأکید کنم که در این جنایت دلخراش که روی بشریت را سیاه کرد، صدام ها و خمینی ها و محسن رضایی ها علیرغم اختلاف و تفاوت های ظاهریشان چیزی جز عروسک کوکی سرمایه نبودند.
شرایط حاکم بر دنیای کنونی، اوضاع منطقه و تلاش سرمایه برای تسلط هرچه بیشتر بر نیروی کار چه در سطح جهانی و چه در منطقه، هشیاری بیشتری میطلبد. در این رابطه، بورژوازی ترکیه نسبت به گذشته در جهت رفع موانع سرمایه در منطقه، نقش بیشتر و بیشتری را به عهده گرفته است. به همین خاطر رقابت و همکاری سرمایه در منطقه در شرایط حساس کنونی باید مورد توجه بیشتری از سوی نیروی کار قرار گیرد.

تحولات جدید در منطقه
حزب کارگران کردستان ترکیه با ملغمه ای از مارکسیسم – لنینیسم پس از 30 سال جنگ و گریز با بورژوازی ترکیه، آمادگی خود را برای جامه عمل پوشاندن آرمان و اهداف بورژوازی کرد اعلام نمود. این امر تقریباً سرمایه جهانی را علیرغم رقابت های بخش های مختلف آن در قبال منطقه پشت این سیاست بسیج کرد. اخیراً روزنامه واشنگتن پست در تاریخ 19 مارس 2013 پس از 30 سال از آقای اوج آلان به عنوان رهبر انقلابیون یاد کرد. وزیر امور خارجه آلمان گیدو وستروله طرح صلح اوج آلان با دولت ترکیه را یک گام عظیم خواند. پس از قرائت پیام اوج آلان در حضور بیش از یک میلیون نفر از مردم کردستان در دیاربکر، فرانسه این طرح را یک گام تاریخی خواند. ویکتوریا نولاندو سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا تنها چند ساعت پس از قرائت پیام اوج آلان در مراسم نوروز دیاربکر از این اقدام حمایت کرده و اعلام نمود: “اعلام پیام آتش بس و متوقف شدن درگیری های سی ساله در ترکیه منشأ خشنودی است و امیدواریم که همه معضلات ترکیه با استفاده از راهکارهای دموکراتیک حل شود.”
در ادامه پیام نولاندو آمده است: “این جنگ جان بسیاری از شهروندان ترکیه ای را گرفت و ایالات متحده آمریکا اکنون با اعلام متوقف شدن درگیری ها، از همه گام های صلح طلبانه مردم ترکیه حمایت می کند و ضمن تشویق این اقدام ارزشمند برای ترکیه و طرف های مرتبط دست می زنیم.”
همیچنین استفان فوله مسئول کمیسیون توسعه اتحادیه اروپا اعلام کرد: “اعلام پیام آتش بس و عقب نشینی نیروهای پ.ک.ک یک اقدام مسرت بخش و یک گام ارزشمند است و ما امیدواریم در مسیر حل معضل کردهای ترکیه شاهد اخبار رضایت بخشی باشیم. ضمن حمایت از این اقدام انسانی که مانع از ادامه خون ریزی و جنگ خواهد شد، پیگیر مراحل بعدی صلح در ترکیه خواهیم بود.”
آتش بس کنونی و شروع پروسه صلح در مناسبات بین حزب کارگران کردستان و دولت ترکیه پدیده تازه ای نیست. اینان در سالهای گذشته و بخصوص 15 سال گذشته قدمهایی در این جهت برداشته بودند اما موانع داخلی و خارجی هربار سدی در برابر این حرکت ایجاد کرده بود. حزب کارگران کردستان در طول این سالها بارها با مقامات امنیتی آمریکا در اروپا و عراق نشست داشته اند و تمایل خود را برای شریک شدن در قدرت سیاسی با بورژوازی کرد اعلام نموده بودند.
این پروسه که با تصمیم و رهبری فردی و عشیره گونه عبدالله شروع شده است، یقیناً مورد حمایت بورژوازی کرد ترکیه و بخشهای وسیعی از اقشار خرده بورژوازی است، اما در این مسیر هنوز از هردو سو موانعی وجود دارد. احزاب سیاسی بورژوازی ترک به ویژه کمالیست های افراطی و قسماً حزب جمهوری خلق از اینکه ابتکار این حرکت تا نتایج عملی آن در دست حزب عدالت و توسعه باقی بماند، دلخورند. در طی چند سال گذشته پارلمان ترکیه و نمایندگان سیاسی بخش های مختلف سرمایه در ترکیه شاهد کشمکش های فراوانی در این زمینه بوده است. در میان بخشی از روشنفکران کرد نیز عکس العمل های منفی نسبت به سیاستهای صلح وجود دارد. واقعیت این است که این بازیگران سیاسی نیستند که با عقل و اراده خود تصمیم به این کار گرفته اند. این حرکت با درنظرگرفتن محدودیت ها و مقدورات سرمایه در این مقطع بر اساس نیازهای سرمایه جهانی و بورژوازی ترک و کرد شکل گرفته است و موافقت و یا مخالفت کسی و یا جریانی نمیتواند مانعی جدی بر سر راه آن ایجاد کند. اما باید به خاطر داشت که در پروسه صلح و عملی کردن این سیاست جدید رادیکال ها در درون و بیرون حزب کارگرن کردستان بازنده اصلی خواهند بود. رادیکال های درون خود پ.ک.پ. یا مستقیماً توسط رهبری کنونی آن یا توسط دولت ترکیه و یا با همکاری هردو سرکوب و حذف خواهند شد. بورژوازی ترک درست زمانی با حزب کارگران کردستان وارد یک معامله سیاسی میشود که این حزب نه در موضع قدرت بلکه در موضع ضعف است. دیروز 26 مارس 2013 درحالیکه ده ها کانال تلویزیونی و خبرنگار در قندیل با قارا ایلان جانشین اوج آلان مصاحبه داشت، چندین هواپیمای جنگی ترکیه در ارتفاعات پایین بر روی مراکز استقرار نیروهای پ.ک.ک. به پرواز درآمدند تا برتری بورژوازی ترک را به شرکای آینده خود برای هزارمین بار گوشزد کند. قارا ایلان با دیدن هواپیما به خبرنگاران گفت: “ما حسن نیت داریم امیداوارم طرف مقابل هم حسن نیت داشته باشد.”
حزب کارگران کردستان ترکیه برخلاف دوران رهبری مستقیم خود اوج آلان اکنون جریان یک دست و یکپارچه ای نیست. این حزب با توجه به گرایشات سیاسی متعدد در درون خود عملاً به چهار شاخه تقسیم گردیده است. در میان این شاخه های مختلف دووران کالکان که عملاً نفوذ بیشتری روی شاخه ایرانی این حزب دارد، بطور غیر مستقیم مخالف این تحولات جدید است. دووران در مصاحبه یکساعت و نیمه خود در کانال تلویزیونی “برنامه آزاد” با انتقاد شدید از اردوغان دولت وی را در مقایسه با دولتهای قبلی ترکیه دولت کاملاً پلیسی خواند. وی در این مصاحبه میگوید: “ما سال 2009 آتش بس یک طرفه اعلام کردیم، اما دولت روز بعد به ما حمله و اردوگاه های ما را بمباران کرد.” بنا به تحلیلگران غربی بخصوص آمریکایی ها دووران رابطه نزدیکی با دولت جمهوری اسلامی دارد و با طرح آمریکایی مسأله کرد مخالف است. در درون تشکیلات حزب کارگران کردستان ترک های علوی بیشتر خود را با وی تداعی میکنند.
آنچه در مدیای رسمی و سیاست روز برای افکارعمومی مهندسی میشود این است که این دولت اردوغان و جناح سیاسی حزب کارگران کردستان یعنی حزب صلح و دموکراسی است که هدایت صلح را برعهده دارد، اما این ظاهر قضیه است. بخشی از بورژوازی بزرگ ترکیه علیرغم مخالفتهای سیاستمداران تندرو ناسیونالیست های ترک (فاشیست ها و نیمه فاشیست ها) در 10-15 سال گذشته با شریک کردن بورژوازی کردستان ترکیه در قدرت اقتصادی و سیاسی و با جذب ده ها نفر از سیاستمداران کرد به حزب حاکم بخشی از پایگاه حمایتی حزب کارگران کردستان را تضعیف نموده است. باز اشتباه خواهد اگر این مدال صلح را به گردن اردوغان بیاندازیم. طرح صلح با این حزب تحت رهنمودها و مصوبات “گروه بین المللی بحران” پیش میرود که با بیش از 20 میلیون بودجه سالانه به کشورهای مختلف در زمینه بحران های سیاسی داخلی مشاوره میدهد که خود ترکیه یکی از تأمین کنندگان بودجه این گروه است. بورژوازی ترکیه در زمینه حل مسأله کرد و هموارکردن راه ورود به بازار اروپا از توصیه های این گروه استفاده میکند. این گروه درحقیقت ترکیبی از مشاوران سیاسی، اقتصادی و نظامی سرمایه جهانی است که برای حل گیروگرفت های سرمایه در سراسر دنیا مشاوره میدهد.
با شروع روند مذاکرات صلح بین حزب کارگران کردستان با ترکیه، بورژوازی کرد در سوریه و ایران روزهای نوید بخشی را در آینده خود میبیند. در همان حال بورژوازی کرد در عراق موقعیت خود را در مقابل بورژوازی عرب در عراق استحکام میبخشد. تأثیر مادی این حرکت، بورژوازی کرد در ایران و سوریه را به تکاپو وامیدارد. در چنین فضایی سرمایه جهانی با کارت ملت کرد با داشتن دولت محلی کردستان عراق و جذب بورژوازی کرد در ترکیه با خیال راحت هم به مواد خام ارزان و هم به نیروی کار ارزان دست پیدا خواهد کرد. سرمایه جهانی به هر درجه ای که در این امر موفقیت کسب کند، به همان نسبت برای کاهش قیمت نیروی کار در کشورهای غربی اقدام خواهد کرد.
در منطقه خاورمیانه بنا به تقسیم کار جهانی، سرمایه همیشه نیاز به حاکمیت توتالیتر داشته است. سرمایه جهانی مثل هر نقطه دیگر دنیا در این منطقه نیز نه به دنبال دوستان دایمی بلکه به دنبال منافع دایمی است. برای سرمایه جهانی صدام یا خامنه ای و یا جلال طالبانی و مسعود بارزانی فرق نمیکند. هر کس که در منطقه نفت و گاز و انرژی و سوخت صنایع جهان غرب را تأمین کند، به رهبر و قدرت تبدیل خواهد شد.
با همه اینها، این آغاز پروسه ای در منطقه است که بازیگران سیاسی خود را برای ایفای نقش خواهد یافت. در اینجا دیگر همانطور که در عراق دیدیم، برای سرمایه پیشینه لنینستی، یا مائوئیستی و “ضدامپریالیستی” این بازیگران جدید اهمیت چندانی نخواهد داشت. این یک شمای کلی از تحولات پیشاروی در منطقه است. برای فهم و درک عمیق تر این تحولات بطور مشخص باید با تحقیق و تحلیل از شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ترکیه، ایران، عراق و سوریه در متن بین المللی و در پرتو رابطه سرمایه با نیروی کار به نتایج ملموسی دست یافت.
اما آیا این سازش تاریخی و مداحی سرمایه جهانی از این حرکت امری تصادفی است؟ افراد ساده لوح حتی رادیکالهای درون حزب کارگران کردستان در آینده ای نزدیک این سازمان را به سازش و خیانت متهم خواهند کرد. این دسته از آدم ها نقطه عزیمتشان سیاست است و به همین خاطر قادر نیستند آینده این جریانات را تحلیل و پیش بینی کنند. در طی 20-25 سال گذشته بخش اعظم اعضا و هواداران و کادرهای این حزب چه در داخل ترکیه و بخصوص در خارج کشور نظیر کشورهای آلمان و سوئد و انگلیس با سرمایه گذاری های کوچک و متوسط و حتی گاهاً بزرگ، ستون فقرات این حزب را تشکیل میدهند. این کلید صلح پ.ک.ک. با دولت ترکیه است. نه مارکسیسم لنینیسم این جریان و نه آرمان کردستان بزرگ و نه انقلابیگری خرده بورژوازی آن نمیتواند مانع جذب این حزب و سرمایه های آن در سرمایه های ترکیه و به تبع آن سرمایه جهانی شود. آرمان و ایدئولوژی چه در قالب راست و چه چپ، توانایی مقابله با واقعیت و نیاز حرکت سرمایه را ندارد. سرنوشت امروز حزب کارگران کردستان ترکیه تجربه خوبی برای شناخت احزاب کردستانی ایران و سوریه است.
من در اینجا تنها بطور فشرده و به سیر محتوم این حرکت و حرکات نظیر آن پرداختم. امید است با فراهم شدن فرصت هایی، بتوان بطور مشخص بدان پرداخت. در انتهای این یادداشت کوتاه باید تأکید کنم که اگر طرح اوج آلان با دولت اردوغان به نتیجه عملی برسد، دست دولت و حاکمیت سرمایه ترکیه و سرمایه جهانی برای پیشبرد سیاستهای منطقه ای خود در عراق، سوریه و ترکیه بازتر خواهد شد.
در شرایط متحول دنیای کنونی، اگر امروز کسی واقعاً و صمیمانه بخواهد تلاش، فداکاری و تسلیم ناپذیری گردان شوان را ارج نهد، باید با نقدی طبقاتی به گذشته خود نقب بزند. بهترین راه ارج گذاری به زندگی کوتاه این جوانان پاکباخته این است که اجازه ندهیم بورژوازی کرد با سوءاستفاده از احساسات شریف زحمتکشان و کارگران کردستان تحت عنوان ملت زیردست، منفعت خود را منفعت ملت کرد جابزند. اگر کارگر کرد نتواند استقلال طبقاتی خود را در مقابل بورژوازی و خرده بورژوازی حفظ کند، در آن صورت خون های پاک این جوانان و عزیزان به هدر خواهد رفت. تنها بسنده کردن به برگزاری مراسمی برای این عزیزان و غفلت از مبارزه مستقل طبقاتی کارگران کردستان ما را به فرقه مسلمانان شیعه اثنی عشری تبدیل خواهد کرد. این برازنده ما و برازنده آن جوانان آرمان خواه نیست.
در پایان این یادداشت کوتاه لازم است تأکید کنم که از هر نقدی خصوصاً نقدی طبقاتی، با آغوش باز استقبال میکنم، در همان حال باید بگویم که به بهانه گیری های نوع صهیونیست های اولیه و سطحی وقعی نخواهم نهاد.

برای نشان دادن رابطه توده های تشکیلاتی با “رهبری” “حزب کمونیست ایران” و کومه له در آن دوره یکی از خاطرات تلخم را با خواننده درمیان گذاشته و داوری را به خود آنان میسپارم. این نوشته کوتاه در ماه مارس 2008 نوشته شده است.
نگاهی به گذشته
مجید آذری
اخیراً آقای کورش مدرسی، لیدر حزب حکمتیست به بهانه اعلام موجودیت فراکسیونی در حزب کمونیست ایران سمیناری با اعضای حزب خود داشت که از طریق تلویزیون خودشان نیز پخش گردیده است. منطقاً هر کسی بهر دلیل و بهانه ای حق دارد نظرات خود را به گوش جامعه برساند. شنوندگان و خوانندگان این مباحث نیز حق دارند در صحت یا سقم آن به قضاوت بنشینند.
آقای مدرسی در سمینار خود به عقب ماندگیهای سیاسی و اجتماعی در کومه له اشاره میکند. در این مورد پس از طی چند دهه، میشود با وی توافق یا مخالفت داشت. اما سؤالی که برای من و احتمالا تعداد زیادی از کسانی که زمانی زیر چتر نام کومه له فعالیت کرده اند پیش میآید اینست که، شما چگونه در رهبری چنین جریان عقب مانده ای قرار داشتید و از همه مهمتر خود شما چقدر در بازتولید این عقب ماندگیها دخیل بودید و چقدر از وجود آن نفع بردید؟
آقای مدرسی در این سمینار بجای تحلیلی طبقاتی، به خاطرات خود رجوع میکند. من هم به عنوان یکی از شاهدان این خاطرات، گوشه های کوچکی از آن را تا آنجا که به خاطر دارم نقل میکنم تا جایگاه وی و همه کسانی که تنها و تنها برای دستیابی به قدرت سیاسی به هر وسیله ای متوسل میشوند روشن شود.
سال 1364 بخاطر جنگ تحمیلی سراسری از سوی حزب دموکرات کردستان ایران به کومه له، گردان 22 ارومیه مجبور شد در اردوگاههای مرکزی مستقر شود تا هم از گزند حزب دموکرات در امان بماند و هم پس از یکدوره فعالیت سخت نظامی به استراحت بپردازد. در این مدت، گردان بیشتر مسئولیت حفاظت از اردوگاه کمیته مرکزی را به عهده گرفت. در یکی از روز های تابستان در همین سال نوبت آشپزی من رسید. در آن زمان هر روز یکی از پیشمرگان کومه له، مانند پیشخدمت صبحانه و ناهار و شام کمیته مرکزی را از آشپزخانه تحویل گرفته و از کمیته مرکزی (“رهبران پرولتاریای ایران”) پذیرایی میکرد. ما که تا آن زمان با اردوگاه مرکزی و رهبری آشنایی نداشتیم، بالطبع با چنین مسایلی هم مواجه نبودیم.
بهر حال همانطور که گفتم نوبت به من رسید. از روی صداقت باید بگویم که در آن موقع تهیه چای و یا پهن کردن سفره و آوردن غذا از اردوگاهی به اردوگاه دیگر برای خود من هم امری عادی بود، چون در آن زمان فکر میکردیم این افراد شب و روز دست اندرکار تهیه استراتژی انقلاب جهانی هستند و حتی فرصت خاراندن سرشان را هم ندارند.
صبح اول وقت سفره را مرتب کرده و ار رهبران با کره و پنیر و نان و چای شیرین پذیرایی کردم. وقت ناهار نزدیک شد. ظرف و ظروف را بتدریج آماده میکردم تا به اردوگاه دیگری که آشپزخانه عمومی در آن قرار داشت ببرم. یکباره صدایی به گوشم رسید. برگشتم خانمی را دیدم که مرا صدا میزد. نزدیک شدم و سلام کردم. وی با تکبر اشرافی پرسید. صبحانه من کو؟ من پیشتر این خانم را ندیده بودم. گفتم من امروز آشپز کمیته مرکزی هستم. شما هم عضو کمیته مرکزی هستید؟ وی این بار با حالتی جدی تر از قبل خودش را معرفی کرد و گفت من همسر مدرسی هستم. شوهر من عضو کمیته مرکزی است. من گفتم خانم شما دیر بیدار شده اید و صبحانه تمام شده است. بعلاوه الآن وقت ناهار است، نه صبحانه و در ضمن من آشپز کمیته مرکزی هستم نه همسر کمیته مرکزی. وی این بار بشدت برآشفته شد و گفت: “این وظیفه توست که صبحانه مرا نگهداری خواه زود بیدار شوم یا دیر.”
این برخورد متکبرانه یکباره غریزه طبقاتی مرا تحریک کرد. چنان منقلب شده بودم که دیگر نمیتوانستم فکر کنم. باخود میگفتم. من به رژیم شاهنشاهی و جمهوری اسلامی نه گفتم و اکنون باید در تشکیلاتی کمونیستی چنین تحقیر شوم. دیگر همه چیز را فراموش کرده بودم. ظروف ناهار را زمین گذاشتم و به طرف پایگاه خودمان که در بالای کوه قرار داشت راه افتادم. میدانستم که این کار به معنی نقض مقررات حزبی است.
وقتی به پایگاه رسیدم جریان را با زنده یاد سلیم صابرنیا فرمانده نظامی گردان در میان گذاشتم. سلیم با خصوصیات من آشنا بود چون سالها با هم از نزدیک کار کرده بودیم. وی از من خواهش کرد که به سرکار خودم برگردم و الا کمیته مرکزی برخورد خواهد کرد. من حاضر نشدم این کار را بکنم و در جواب گفتم. من همین الان عضویتم را پس میدهم و تنها یک پیشمرگ ساده باقی میمانم. سلیم که در اقناع من موفق نشده بود مجبور شد به جای من آن روز، آشپزی کمیته مرکزی را به عهده بگیرد.
یک ماهی گذشت تا دوره پنجم مدرسه حزبی شروع شد. منهم از گردان 22 ارومیه به این مدرسه دعوت شدم تا از دانش بیکران رهبران سودی ببرم. در آن دوره چهل نفر از کادر های بخشهای مختلف تشکیلات در این کلاسها حضور یافتند. از نطر خودم اینجا مکان مناسبی برای درافتادن با این سنت ارباب و رعیتی بود. موضوع امتناع از آشپزی به کمیته مرکزی را در جمع این دسته از کادر ها در میان گذاشتم. ولی بر خلاف انتظارم همه آنها مات و مبهوت شدند.تو گویی به مقدسات آسمانی توهین شده است. دقیقا بخاطر دارم یکی از این دوستان که امروز عضو کمیته مرکزی “حزب کمونیست ایران” است با تعجب گفت”کاکه عیبه ئم قسانه چیه”( برادر عیبه این حرفها چیه) اما من بر موضع خود تأکید کردم. در طی دو سه روز این مسأله نقل محافل و چادرهایی بود که ما در آن زندگی میکردیم. بالاخره اصرار و طرح مداوم من در این رابطه به گوش کمیته مرکزی رسید.
در این دوره “مام رضا” (عمداً از آوردن نام حقیقی او خودداری میکنم) یکی از کادر های حزب، مدیریت مدرسه را برعهده داشت. پس از چند روز کلنجار رفتن با دوستان شرکت کننده در مدرسه، معدودی از آنها بطور نسبی به مسأله برخورد مثبت کردند. در یکی از روزها پس از اتمام آموزشهای روزانه، مام رضا پیشم آمد و به آرامی گفت: “فردا باید پیش رفیق ابراهیم علیزاده برویم چون میخواهد با شما صحبت کند.”
روز بعد همراه او وارد چادر عمومی کمیته مرکزی شدیم که تنها در آن آقای علیزاده حضور داشت. وی از جای خود بلند شد و پس از احوالپرسی گرم ما را دعوت به نشستن نمود.
پس از نشستن، علیزاده رو به من کرده و گفت: “رفیق مجید این مسأله امتناع از آشپزی چیست؟ این مسأله چند روزی است که ذهن رفقای مدرسه را بخود مشغول کرده است.” من هم در جواب بسیار آرام و شمرده گفتم: “من به لحاظ ایدئولوژیکی با آشپزی دادن به کمیته مرکزی مشکل دارم.” و در ادامه، ماجرای برخورد همسر کورش مدرسی را با تفصیل بیان کردم و گفتم که تصمیم دارم عضویتم را پس بدهم و تنها یک پیشمرگ ساده بمانم. آقای علیزاده در مقابل صحبتهای من گفت: “به نظر من بهتر است در نوبت خودتان آشپزی کنید و اگر انتقادی از برخورد نادرست افراد کمیته مرکزی داشتید به تشکیلات مراجعه کنید.” در جواب گفتم من با نفس این کار و اساساً با آشپزی دادن به کمیته مرکزی مخالفم.
او تلاش کرد تا وظیفه مرا نسبت به آشپزی دادن تفهیم کند. نوبت صحبت به من رسید. باز با آرامی اما تاحدودی عصبی پرسیدم که این حزب چند نفر کمیته مرکزی دارد؟ منتظر جواب نشدم و گفتم اگر اشتباه نکنم تعدادشان دوازده نفر است. برای اقناع وی گفتم که امروز ما حزبی در اپوزیسیون هستیم. اگر روزی این حزب به قدرت برسد حداقل برای سراسر کشور باید 60-50 عضو کمیته مرکزی داشته باشد. دراین صورت حتماً باید کارگران ماشین سازی و تراکتور سازی تبریز به عنوان پیشخدمت دست برسینه در خدمت کمیته مرکزی بایستند. (در اینجا مام رضا به نحوی با اشاره از من میخواست کمی کوتاه بیایم.) علیزاده وقتی در مقابل چنین استدلالی قرار گرفت، اجباراً گفت: “اشکالی ندارد تو آشپزی نده اما این مسأله را در مدرسه تبلیغ نکن و ذهنشان را مشغول نکن.” از شنیدن چنین موضعی از زبان مهمترین اتوریته کومه له سرم سوت کشید. در جواب گفتم من باید از تبلیغ باورهایم خودداری کنم؟ این که دورویی است. وقتی صحبتهایمان به اینجا رسید، علیزاده گفت: “مهم نیست شما آشپزی ندهید. زحمت کشیدید که آمدید.”
من همراه مام رضا چادر کمیته مرکزی را ترک کردم. در آن دوره دیگر کسی از شرکت کنندگان در مدرسه به آشپزی احضار نشد، اما این بار به جای آنها پیشمرگان ساده، یعنی فرزندان دهقانان و کارگران فصلی کردستان به این کار گمارده شدند.
اکنون از آقای مدرسی، خانم کم گویان و بقیه اعضای کمیته مرکزی باید سؤال کرد که آیا خدمات پیشمرگان کومه له در این مدت مقبول نظر رهبری واقع شده است یا خیر؟
اجازه دهید گوشه دیگری از این تاریخ را مرور کنیم.
در تابستان سال 67، رژیم بعث عراق برای محدود ساختن روابط کومه له با سیاسیون عراق و خصوصاً اتحادیه میهنی کردستان، به رهبری جلال طالبانی، اردوگاه بوتی را مورد حمله و بمباران شیمیایی قرار داد. در این حادثه دلخراش 23 تن از دوستان گردان مهاباد جان باختند و دهها نفر بر اثر تنفس گاز خردل بشدت آسیب دیدند، که مدتها در بیمارستانهای ارتش و مقرات کومه له در سلیمانیه بستری شدند. آثار این بمباران شیمیایی بقدری مخرب بود که حتی درختان منطقه خشک شد و حیوانات وحشی اطراف کوههای بوتی از بین رفتند. بر اثر این حادثه وحشتناک، گردان مهاباد مجبور شد در دره گولان مستقر شود و مدتها، گاهاً، آنهم با استفاده از ماسک به منطقه بمباران شده رفت و آمد شود.
در بحبوبه این لطمات شدید، آقای مدرسی در مصاحبه با یک روزنامه نگار کویتی در مقابل سؤال مربوط به بمباران شیمیایی از سوی رژیم صدام بکلی منکر وجود چنین اسلحه ای در نزد این رژیم گردید. این در حالی بود که همان زمان خبر وحشتناک این فاجعه بسرعت در کردستان عراق و ایران پیچید و بعضی از روزنامه های کشور های عربی و غربی مقالات و گزارشاتی در این زمینه درج نمودند. در مواردی این مصاحبه و اظهار نظر از سوی اعضا و کادر های کومه له مورد سؤال قرار گرفت. در آن زمان مدرسی چنین اظهار نمود که وی مسئول اظهارت خود نیست بلکه این سیاست رسمی کمیته مرکزی در برخورد به این مسأله است. این تحریف واقعیات از سوی “رهبر کارگران” در شرایطی انجام گرفت که جولیان پری رابینسون و جوزف گادبلات از انستیتوی صلح بین الملل در استکلهلم گزارش خود را در سال 1984 از بکارگیری بمبهای شیمیایی از سوی رژیم صدام به سازمان ملل تقدیم کردند. در همان زمان ما همه شاهد از بین رفتن 400 نفر از مردم بیگناه دره بالیسان بر اثر بمباران شیمیایی بودیم. حتی قبل از بمباران بوتی چندین میگ 23 حلبچه را بمباران کردند که علیرغم انکار دولت آمریکا عکسهای دلخراش قربانیان حلبچه در فایننشال تایمز چاپ شد.
فکر میکنم دو نمونه بالا شناختی از مناسبات درونی این جریانات سیاسی و ماهیت آنها بدست داده باشد. اکنون بیش از بیست سال از آن زمان میگذرد، اما چرا من و امثال من در این مدت سکوت کردیم. قبل از هر چیز باید علت این سکوت طولانی را جستجو کرد. من تا آنجا که به خودم مربوط میشود، در زیر به این علل اشاره خواهم کرد.
1) من در مقظعی به کومه له پیوستم که رادیکالترین و رزمنده ترین جریان سیاسی چپ محسوب میشد. در مقابل جمهوری اسلامی قد علم کرده و مرعوب سرکوب و سیاهچالهای رژیم نشده بود. این یک بار مثبتی بود که بر ذهن من تأثیر میگذاشت.
2) درجریان بیش از یک دهه جنگ با رژیم، این جریان در میدانهای جنگ انسانهایی را از دست داد که تنها نان آور خانواده شان بودند. وجود چنین انسانهایی بی آلایش که جان خود را در مبارزه با رژیم در کف اخلاص نهادند، یک وابستگی قلبی در من ایجاد نمود.
3) علاوه بر مسایل فوق، محیط خانوادگی، تعلیم و تربیت و کمبودهای روانی و جوهر و شکل گیری شخصیت هر کدام از ما عواملی است که میتواند در موضع گیری ما نسبت به طبقات و پدیده های اجتماعی و سیاسی تأثیر داشته باشد.
اما هیچکدام از این مسایل دلیل اصلی این سکوت نیست. دلیل این سکوت طولانی را باید در اشتراکات و همسوئی من با این جریان و موقعیت طبقاتی، یعنی هستی اجتماعی من جستجو کرد. درست است که من در یک خانواده کارگری بزرگ شده ام و همیشه نسبت به طبقات و اقشار محروم جامعه حس همدردی داشتم ولی این تنها در عرصه غریزه و احساس باقی میماند. من خود سالیان درازی با داشتن مرز و اعتراض به این گوشه از سیاستها، تاکتیکها و مناسبات تشکیلاتی، تفاوتی ماهوی با این جریان نداشتم. هستی اجتماعی من با طبقه، نه تنها فاصله داشت، بلکه تاریخاً در مقابل آن قرار گرفته بود. در یک کلام، احاطه شدن در محیط و فرهنگ خرده بورژوایی و عدم انطباق آن با منفعت تاریخی طبقه و بعبارتی ،موجودیت اجتماعی من، دلیل این سکوت طولانی است.
من و همه افراد نظیر من در آن دوران نگرشمان نسبت به طبقه کارگر چه بود؟ ما عده ای روشنفکر بودیم که بنا به تئوری و باور به ایده هایی بنام کارگر، حزبی ساختیم که چه در شکل و چه در مناسبات درونی آن تفاوتی ماهوی با تشکلات بورژوازی نداشت. بنام تبعیت اقلیت از اکثریت، الیت کوچکی بر سرنوشت هزاران نفر دیگر حاکم بود. در مناسبات درونی، همانطور که با این دو نمونه نشان دادم، اینگونه امتیازات و بهره بردن از آن، یک نرم عادی تشکیلاتی بود.
ما در آن دوران و سالها به حکم تحلیل اینکه ،جمهوری اسلامی رژیمی لرزان است و قادر نخواهد شد خود را تثبیت کند در رؤیاهای خود به طغیانی مانند سال 57 فکر میکردیم، که همه اقشار و طبقات، بخاطر نارضایی عمومی به خیابانها میآیند و ما به عنوان رهبران چنین حرکتی بر آن سوار شده و حکومت را قبضه میکردیم. قدرت سیاسی و گرفتن آن، همه هم و غم ما را تشکیل میداد.
در یکی از روزهای تابستان با یکی از دوستان و از کادرهای خوب آن زمان برسر پرولتاریا و طبقه کارگر بحثی داشتیم. من از وی خواستم که تعریف کوتاهی از پرولتاریا بدست بدهد. این دوست عزیز از سر ساده نگری گفت: “این که نیازی به تعریف ندارد، مگر هر روز صدها پرولتر را در اطراف خود نمیبینی”. من گفتم: “اینها که پرولتر نیستند. اغلب کسانی که ما هر روز با آنها سروکار داریم دهقان و تعداد کمی از آنان نیز کارگر فصلی هستند. تا آنجاکه من خوانده ام پرولتاریا محصول صنعت بزرگ است و روزانه در تولید ثروت اجتماعی دخیل هست و نمیتوان هر کسی را به این دلیل که کار میکند پرولتاریا نامید.” واقعیت این بود که اکثریت قریب به اتفاق ما، بنا به موقعیت طبقاتی خود، درک درستی از کارگر و طبقه نداشیم. نه تاریخ طبقه را میدانستیم و نه از مبارزه طبقاتی جاری شناختی، حتی سطحی داشتیم. در یک کلمه، ما خود کمونیست خوانده هایی بودیم که بنا به سنت، همدیگر را رفیق خطاب میکردیم، بدون اینکه در معنی خود این کلمه تعمقی داشته باشیم.
در آن دوران ما خواهان استقرار جمهوری دموکراتیک توده ای بودیم. اگر ما در آن زمان به فرض محال در جنگ با رژیم پیروز میشدیم بنا به رهنمود های رهبر چین از گرده کارگران ایرانی کار میکشیدیم تا عقب ماندگیهای تاریخی طبقه سرمایه دار ایران را جبران کنیم. به عبارت دقیق تر باید کارخانه ها و کارگاهها را بمثابه سربازخانه اداره میکردیم و کارگران را مجبور میکردیم که به قرن هفده و هیجده برگردند و روزانه بین 12 تا 16 ساعت کار کنند و در صورت تخلف از دستوراتمان، آنان را به عنوان ضدانقلاب ،به زندان و یاحتی به مرگ محکوم میکردیم.
پس از گذشت پنج سالی از شعار جمهوری دموکراتیک توده ای، بدون اینکه بحثی درگیر شود، ما صاحب شعار “آزادی، برابری، حکومت کارگری” شدیم. در آن زمان تعویض این شعار نه موافقت کسی را برانگیخت و نه کسی با آن به مخالفت برخاست. ظاهراً ما به سوی تکامل قدم برمیداشتیم و متوجه حقانیت کارگران شده بودیم. همه ما با همان سطحی نگری که ویژه اقشار میانی است سربزیر، شب و روز مشغول تلاش و فعالیت بودیم، بدون آنکه به بازخورد پراتیک مان بیاندیشیم.
با نگاهی به تاریخ، میتوان دریافت که همین شعار که به کارگران وعده حکومت میدهد چه در آن زمان و چه امروز شعاری ارتجاعی و ضدکارگری است. برابری و برادری همان شعار و آرزو وآمال بورژوازی فرانسه در قرن هیجدهم بود برای کسب قدرت سیاسی و کنار زدن زمینداران. بورژوازی خود به تنهایی قادر به اینکار نبود و میبایست تحت این شعار، دهقانان و کارگران شهری را زیر پرچم خود گردآورد و از آنها به عنوان سرباز و جنگجو علیه زمینداران استفاده کند. زمانی که این کار انجام گرفت همان بورژوازی حمام خون راه انداخت و در جنگ با کمون پاریس کارگران را قتل عام نمود تا جاییکه به کودکان و مادران و پدران پیر کارگران نیز رحم ننمود. اما در بین این شعار ها، “حکومت کارگری” از همه فریبنده تر است. منظور اینان ازحکومت کارگری براندازی سلطه سرمایه نبوده ونیست. قرار است بنام کارگران الیت کوچکی از قشر خرده بورژوا و بورژوا در رأس حزبی، قدرت را به دست گیرند. اینان با استفاده از این قدرت این بار بنام سوسیالیسم، در هر کارخانه و کارگاهی نمایندگان حزبی خود را برای حفظ مقررات محیط کار بگمارند. اینجا در درجه اول قربانیان اصلی آگاهترین کارگران خواهند بود همانطور که در روسیه یعنی مهد لنینیسم هزاران کارگر چه بلشویک و چه غیر بلشویک دستگیر، زندانی، تبعید و نهایتاً تیرباران شدند.
کارگران دنبال قدرت سیاسی نیستند. کارگران اگر به رسالت تاریخی خود آگاه گردند، سرنوشت خود را به اقشار و طبقات دیگر نخواهند سپرد. کارگران به پلیس علنی و مخفی و رئیس جمهور و نماینده پارلمان و قاضی و وکیل نیاز ندارند. آنها اگر قدرت درهم شکستن قدرت سرمایه را داشته باشند به دنبال اشکالی از زندگی کمونی خواهند بود که در همکاری با همدیگر دنیایی عاری از استثمار و تبعیض و بی عدالتی برپا کنند.
هدف از این نوشته کوتاه نقد آقایان علیزاده ، مدرسی وغیره نیست. اینان و دهها فرد ریز و درشت در تشکلهای سیاسی مختلف برای دستیابی به منفعت خود سیاستها و ابزار های خود را دارند. چنین نوشته ای در درجه اول برای بازبینی گذشته خودم ضروری بود. همینطور، لازم بود حداقل برای زحمتکشان و کارگران کردستان که سالها میهمان سفره هایشان بوده ام، گوشه ای کوچک از حقایق مربوط به سیاستمردان روز را بازگو کنم تا تنها و تنها به غریزه، نیرو و آگاهی طبقاتی خود تکیه کنند و فریب جنبش سازان را نخورند چون اینان دیر یا زود کارگران را به مسلخ خواهند برد. کسانی که سالها از طریق استفاده از ارزش اضافی کارگران عراقی به حیات خود ادامه داده اند نمیتوانند علیه سرمایه بجنگند. این ارزش اضافی همان لحظه لحظه زندگی کارگر عراقی بود که با توجیه استفاده از تضاد های بورژوازی، ما و در درجه اول، رهبران این حزب را منتفع میکرد. آنها، بارها و بارها برای ادامه چنین رابطه ای به مأمورین ریز و درشت بورژوازی عراق هدیه ها و میهمانی ها دادند. کسانی که همین امروز رادیوها و تلویزیونهای خود را با استفاده از دسترنج کارگران اداره میکنند، راهی جز این ندارند که بمثابه سیاستمدار با زیگزاگ زدن در بین منافع طبقات و اقشار مختلف جامعه، در بهترین حالت به چند اصلاح جزئی در این مناسبات اکتفا کنند. این سرنوشت منطقی چنین جریاناتی به لحاظ تاریخی است.
اشاره به این نکات تنها یک یادآوری تاریخی است، یادآوری برای کسانیکه امروز در بین توده های کارگر به مثابه عناصر آگاه به منافع طبقاتی، شبانه روز با تحمل فقر و دربدری، برای نابود ساختن نظام سرمایه از جان خود مایه میگذارند. اشاره به این تجربه های تاریخی، ولو گذرا، یادآوری و تاکید بر سنگینی مسئولیت اجتماعی کارگران جدی است که دردل سخت ترین وسیاهترین روزهای این طبقه، خودرا به سرمایه ونمایندگان طبقاتی وسیاسی آن نفروخته و بذر آگاهی طبقاتی را در بین توده های کارگر میافشانند. کارگران جدی با تجربه اندوزی از شکست ها و ماهیت طبقات با نقد زبان، واژه ها و مفاهیم طبقات دیگر خود را به زبان و مفاهیم طبقاتی مسلح میسازند. امروز واژه ها ومفاهیم نیروی کار، دستمزد، شرایط کار، ساعات کار، ارزش اضافی، ارزش اضافی مطلق ونسبی، نرخ ارزش اضافی، کار مولد و غیر مولد، موضوع بحث و تعمق و تحقیق کارگران جدی است. چنین مباحثی باید از سوی عناصر آگاه خود طبقه دنبال شود تا دوست و دشمن بدرستی تشخیص داده شود. در صورت عدم شناخت دقیق دوست و دشمن کارگران باز هم به سیاهی لشگر طبقات دیگر تبدیل خواهند شد و فداکاری و تلاششان نه تنها در جهت انهدام نظام سرمایه بلکه در جهت ابقا و بازتولید آن به هدر خواهد رفت.
مارس 2008